خلاصه قسمت بیست ونهم ( 29 ) جومانگ - جومونگ
باقی ماجرا را در ادامه مطلب بخوانید .......
جومانگ---قسمت بیست و هشتم (2۸)
جومانگ که سعی میکرد شاه رو برای جنگ اماده کنه ، به مادرش میگه اگه شاه بخواد بچه بازی در بیاره و بترسه، من تو رواز اینجا بر میدارم و میریم یه جای دیگه
جلسه مارمولک های دربار تشکیل میشه، ملکه به داداشش میگه تو اونجا زبون نداشتی دوکلام حرف بزنی و اعتراض کنی؟!خلاصه داد و بیداد میذاره روش که چرا وقتی شاه کفته ولیعهد رو فعلا تعیین نمیکنم شما هیچی نگفتین!
شاهزاده دائه سو باشمشیر تازه ساخته شده و نارو با شمشیرهای قبلی باهم مسابقه میدن تا وضعیت شمشیر جدید معلوم بشه، شمشیر نارو میشکنه و همه تعجب میکنن ،اهنگرهای جدید خوشحال میشن و موپالمو ناراحت...
جومانگ و سه نخاله فرار میکنن تا اینکه از دید سربازهای هان پنهان میشن
دوچی و اون سه تا نخاله دوست داشتنی باهم درگیر میشن و اوویی که دل پری داره ازش حسابی میزندش
کاهن دسته گل هایی که اب داده رو واسه جومانگ تعریف میکنه و میگه که چون من فکر میکردم پدرت باعث اسیب به بویو میشه ، ازشاه قبلی خواستم بهش خیانت کنه ، به این ترتیب پدرت شکست خورد و چشمهاش رو از دست داد و بعد هم جلوی جومانگ زانو میزنه عذر میخواد
اویی به جومانگ و بقیه میگه که من مطمئنم کار دوچی هست، جومانک میگه اون تنهایی دیکه از این جرات ها نداره حتما کار داداشمه ، و اگه اون درگیر شده باشه به این اسونی ها نمیشه بویونگ رو ازاد کرد.
اویی که به جومانگ میگه اینا حرفی که زدم رو باور میکنن ؟جومانگ میگه پو که خنگه اره ولی دائه سو به این راحتی باور نمیکنه
باقی ماجرا را در ادامه مطلب بخوانید .......