به وقت گرینویچ ( حسین پناهی )

اولين نقطه اي که از مرکز کائنات گريخت 
و بر خلاف محورش به چرخش در امد ، سر من بود !
من اولين قابله اي هستم که ناف شيري را بريده است 
اولين اواز را من خواندم ، براي زني که در هراس سکوتُ سنگ ُ سکسه 
تنها نارگيل شامم را قاپيد و برد
من اولين کسي هستم که از چشم زني ترسيده است 
من ماگدالينم غول تماشا 
کاشف دل و فندق و سنگ اتش زنه 
سپهر را من ، نيلگون شناختم 
چرا که همرنگ هوسهاي نامحدود من بود 
خدا ، 
کران بي کرانه ي شکوه پرستش من بود 
و شيطان ،
اسطوره ي تنهايي انديشه هاي هولناک من 
اولين دستي که خوشه ي اولين انگور را چيد 
دست من بود
کفش ، ابتکار پر سه هاي من بود 
و چتر ،
ابداع بي سامانيهاي من 
هندسه شطرنج سکوت من بود 
و رنگ 
تعبير دلتنگيهايم 
من اولين کسي هستم که ، 
در دايره صداي پرنده اي بر سگرداني خود 
خنديده است 



 
 





