غزل بسیار زیبا
مرد با رفتنش انگار ، جهان را می برد
مرد می رفت و با خود هیجان را می برد
مرد می رفت و با خود هیجان را می برد
جاده ها از سفری تلخ خبر می دادند
سفری تلخ ، دو چشم نگران را می برد
دست بی مرد در آغوش زمین می افتاد
مرد بی دست ولیکن ، چمدان را می برد
...
نیزه ها از سه جهت ، هلهله سر میدادند
روح شیطانی دنیا نوسان را می برد
...
نام عباس که بر علقمه جاری می شد
از دل هر کلمه ، سر بیان را می برد
+ نوشته شده در جمعه ۵ بهمن ۱۳۸۶ ساعت 16:16 توسط Javad
|