« تولّد اميرالمؤمنين در كعبه »
«تولّد اميرالمؤمنين در كعبه»
روز جمعه سيزدهم ماه رجب سال سى عام الفيل مطابق با سال 584 ميلادى آن زمان كه پيغمبر اكرم صلىاللهعليه وآله سى ساله بودند على بن ابيطالب عليهالسلام در خانهى كعبه از مادرش «فاطمهى بنت اسد» متولّد شد.
ضمنا در آن روزى كه حضرت رسول اكرم صلىاللهعليهوآله از مادرشان حضرت «آمنه» متولّد شدند و فاطمهى بنت اسد به خدمت آن بانوى با عظمت رسيده بود از «آمنه» شنيد كه در وقت تولّد فرزندش، چشمش باز شده و قصرهاى فارس و شام را ديده و كراماتى از وجود مقدّس رسول اكرم صلىاللهعليهوآله بروز كرده است. فاطمهى بنت اسد با حسرت و خوشحالى به خدمت حضرت ابوطالب (شوهرش) رسيد و تولّد پسر برادرش را با لبانى پر از تبسّم و سرور به او تبريك گفت و براى او كراماتى كه از «آمنه» شنيده بود نقل نمود، حضرت ابوطالب به او فرمود:
آيا تو از اين موضوع تعجّب مىكنى؟! تو هم اگر سى سال صبر كنى من خودم به تو تبريك يك چنين فرزندى را خواهم گفت الاّ آنكه اين مولود داراى نبوّت خواهد شد ولى پسر تو وصىّ او و وزير او خواهد بود.
بالاخره فاطمهى بنت اسد حدود سى سال صبر كرد و از همان روزى كه حضرت ابوطالب اين بشارت را به او داده بود در ضمن خدمتگزارى براى رسول اكرم صلىاللهعليه وآله روزبروز انتظارش افزون مى شد تا آنكه روزى جمعى از اهل مكّه كه منجملهى آنها «عبّاس بن عبدالمطلب» و «يزيد بن قعنب» بودند گفتند: ما كنار خانهى كعبه نشسته بوديم ديديم فاطمهى بنت اسد با كمال عفّت و هيبت و عظمت آرام آرام به طرف كعبه مىآيد. او آن روز نُه ماهه به اميرالمؤمنين عليهالسلام حامله بود. او پردهى خانهى كعبه را گرفت و با خداى تعالى مناجات مىكرد، حال خوشى داشت، منجمله عرض كرد:
پروردگارا من به تو ايمان دارم و به هر چه تو به عنوان رسول و كتاب فرستادهاى معتقدم. و من كلام جدّم حضرت ابراهيم خليل كه اين بناى قديمى را پايهگذارى كرده دربارهى توحيد راست مىدانم. پس به حقّ آن كسى كه اين خانه را بنا كرده و به حقّ اين طفلى كه در رحم دارم تولّد فرزندم را بر من آسان فرما.
ناگهان همه ديديم كه ديوار كعبه باز شد و فاطمهى بنت اسد وارد خانهى كعبه شد و ديوار دوباره به حال اوّل برگشت و «فاطمهى بنت اسد» از ديدگان ما غائب شد ما همه وقتى اين معجزهى باهره را ديديم متوجّه شديم كه به زودى مسألهاى از جانب خداى تعالى اتّفاق مىافتد.
جابر بن عبداللّه انصارى مىگويد: من از رسول خدا صلىاللهعليه وآله پرسيدم: تولّد حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام چگونه بوده است؟
فرمود:
آه آه از بهترين مولودى كه بعد از من به سنّت حضرت مسيح متولّد شده سؤال كردى.
(بعد از سخنانى فرمود)
اى جابر قبل از آنكه فاطمه بنت اسد به على بن ابيطالب عليهالسلام حامله شود مرد عابد و راهبى به نام «مثرم» بود كه بيش از صد و نود سال عمر داشت. و در تمام اين مدّت بندگى خدا را مىكرد و هيچ حاجتى از خداى تعالى نخواسته بود جز يك حاجت و آن اين بود كه خداى تعالى ولىّ و محبوب خودش را به او نشان دهد تا آنكه يك روز دعايش مستجاب شد و خداى تعالى حضرت ابى طالب عليهالسلام را نزد او فرستاد وقتى «مثرم» چشمش به آن حضرت افتاد از جا برخاست و پيشانى او را بوسيد و او را كنار خودش نشاند و عرض كرد: شما كه هستيد خدا شما را دوست داشته باشد.
حضرت ابيطالب عليهالسلام فرمود: من مردى از «تهامه» هستم.
مثرم گفت: از كجاى تهامه؟
حضرت ابوطالب فرمود: از مكّه.
مثرم گفت: از كدام خانواده؟
حضرت ابوطالب فرمود: از خانوادهى عبد مناف.
مثرم عرض كرد: از كدام فرزند عبد مناف؟
حضرت ابوطالب فرمود: از بنىهاشم.
مثرم از جا برخاست دوباره پيشانى حضرت ابوطالب را بوسيد و گفت: خدا را شكر مىكنم كه درخواست مرا به من عطا فرمود و نمُردم تا آنكه ولىّ از اوليائش را ملاقات كردم، سپس به حضرت ابوطالب عرض كرد: به تو بشارتى مىدهم. و اين را باور و قبول كن. زيرا به من از جانب خداى على اعلى الهامى شده كه من براى تو آن بشارت را بگويم.
حضرت ابوطالب فرمود: آن چيست؟
مثرم عرض كرد: پسرى از تو بوجود مىآيد كه او ولىّ اللّه، امام المتّقين، وصىّ رسول ربّ العالمين است اگر او را ديدى سلام مرا به او برسان، به او بگو كه مثرم به تو سلام رسانده و شهادت داده كه خدا يكى است و شريك ندارد و محمّد صلىاللهعليهوآله بندهى او و رسول او است و تو حقّا وصىّ او هستى.
اگر به محمّد صلىاللهعليهوآله نبوّت تمام مىشود به تو وصايت و خلافت آن حضرت تمام مىگردد.
حضرت ابيطالب وقتى اين را شنيد از خوشحالى گريه كرد و فرمود: اسم اين مولود چيست؟
مثرم گفت: اسم او «على» عليهالسلام است.
حضرت ابوطالب فرمود: من مىخواهم آنچه تو گفتى با دليل و برهان واضحى براى من توأم باشد.
مثرم گفت: چه مىخواهى همين الآن در همين جا بشود.
حضرت ابوطالب فرمود: مىخواهم همين الآن طعامى از بهشت اينجا حاضر گردد.
مثرم دعا كرد خداى تعالى مجموعهاى از ميوههاى مختلف بهشتى از قبيل خرما و انگور و انار براى آنها فرستاد.
حضرت ابوطالب مقدارى از آن ميوهها را خورد و يك انار هم برداشت با خوشحالى در همان لحظه به خانه آورد و آن انار را با فاطمهى بنت اسد خوردند و او با همسرش فاطمهى بنت اسد همبستر شد همان شب نطفهى حضرت اميرالمؤمنين عليهالسلام از آن ميوههاى بهشتى بسته شد و فاطمهى بنت اسد به على بن ابيطالب عليهالسلام حامله گرديد.
فاطمهى بنت اسد پس از نُه ماه وقتى در ابتداء، درد زايمانش گرفته بود در منزل بود. حضرت ابيطالب به او فرمود: چه شده؟ گفت: من دردى احساس كردم و دعا خواندم فعلاً آرام شدهام.
حضرت ابوطالب فرمود: اجازه بده بروم زنهاى آشنا را خبر كنم تا تو را كمك نمايند.
فاطمهى بنت اسد گفت: هر طور شما صلاح مىدانيد، انجام دهيد.
حضرت ابوطالب مىگويد:
من وقتى برخاستم از خانه بيرون بروم هاتفى از گوشهى خانهام مرا صدا زد و گفت: اى ابوطالب صبر كن، نبايد دست ناپاكى به بدن ولىّ خدا برسد.
سپس فاطمهى بنت اسد براى التجاء به خداى تعالى به سوى خانهى كعبه حركت مىكند و وقتى كنار خانهى كعبه قرار مىگيرد ديوار شكافته مىشود و او وارد خانهى كعبه مىگردد.
فاطمهى بنت اسد مىگويد: وقتى وارد كعبه شدم ديدم چهار زن مجلّله ايستادهاند و مرا استقبال مىكنند آنها لباسهاى حرير سفيدى پوشيده بودند، آنها خوشبوتر از مشك بودند. همه دستجمعى به من سلام كردند و گفتند: «السّلام عليك يا وليّهاللّه» من به آنها جواب دادم. سپس نشستم آنها هم در مقابل من نشستند و با كمال محبّت در زايمان به من كمك كردند ناگهان ديدم فرزندم كه صورتش مانند خورشيد مىدرخشيد متولّد شد. او در همان لحظهى اوّل سر به سجده گذاشت و گفت: «اشهد ان لااله الاّ اللّه و انّ محمّدا رسول اللّه و اشهد انّ عليّا وصىّ محمّد رسول اللّه». سپس معلوم شد كه اين زنها حضرت حوّا و حضرت مريم و سوّمى آسيه زن فرعون و چهارمى مادر حضرت موسى عليهمالسلام هستند.
حضرت فاطمهى بنت اسد سه روز در خانهى كعبه از جانب خداى تعالى بوسيلهى اين چهار زن و ملائكه مقرّب با ميوههاى بهشتى پذيرائى مىشد و روز چهارم اراده فرمود كه از خانهى كعبه بيرون بيايد.
حضرت ابوطالب كه چهار روز بود به انتظار همسر و فرزند عزيزش لحظه شمارى مىكرد و پشت ديوار كعبه انتظار مىكشيد ناگهان ديد دوباره ديوار كعبه شكافته شد و فاطمهى بنت اسد در حالى كه فرزندش اميرالمؤمنين عليهالسلام در آغوشش مانند خورشيد مىدرخشد از خانهى كعبه بيرون آمد.
حضرت ابوطالب بىاختيار پريد و فرزندش را در آغوش كشيد و دست فاطمهى بنت اسد را گرفت و در سرزمين ابطح كنار خانهى كعبه ايستاد و در حال مناجات با خداى تعالى گفت:
يا ربّ يا ذا الغسق الدجىّ
والقمر المبتلج المضىّ بيّن لنا من حكمك المقضىّ
ماذا ترى فى اسم ذا الصبىّ كه خلاصهى معنى اين است: خدايا براى ما بيان كن كه اسم اين طفل چه باشد.
ناگهان لوحى ديده شد كه اين اشعار رويش نوشته شده بود:
خصصّتما بالولد الزكىّ
والطّاهر المنتجب الرضىّ فاسمه من شامخ «علىّ»
علىّ اشتق من العلىّ
حضرت فاطمهى بنت اسد سه روز در خانهى كعبه از جانب خداى تعالى بوسيلهى اين چهار زن و ملائكه مقرّب با ميوههاى بهشتى پذيرائى مىشد و روز چهارم اراده فرمود كه از خانهى كعبه بيرون بيايد.
حضرت ابوطالب كه چهار روز بود به انتظار همسر و فرزند عزيزش لحظه شمارى مىكرد و پشت ديوار كعبه انتظار مىكشيد ناگهان ديد دوباره ديوار كعبه شكافته شد و فاطمهى بنت اسد در حالى كه فرزندش اميرالمؤمنين عليهالسلام در آغوشش مانند خورشيد مىدرخشد از خانهى كعبه بيرون آمد.
حضرت ابوطالب بىاختيار پريد و فرزندش را در آغوش كشيد و دست فاطمهى بنت اسد را گرفت و در سرزمين ابطح كنار خانهى كعبه ايستاد و در حال مناجات با خداى تعالى گفت:
يا ربّ يا ذا الغسق الدجىّ
والقمر المبتلج المضىّ بيّن لنا من حكمك المقضىّ
ماذا ترى فى اسم ذا الصبىّ كه خلاصهى معنى اين است: خدايا براى ما بيان كن كه اسم اين طفل چه باشد.
ناگهان لوحى ديده شد كه اين اشعار رويش نوشته شده بود:
خصصّتما بالولد الزكىّ
والطّاهر المنتجب الرضىّ فاسمه من شامخ «علىّ»
علىّ اشتق من العلىّ
كه خلاصهى معنى اين است كه نام او از نام على اعلى گرفته شده و اسم او بايد «على» باشد (و اين لوح به خانهى كعبه آويز بود تا زمانى كه هشام بن عبدالملك آن را از خانهى كعبه برداشت و از بين برد).
و ظاهرا آن خانمها همچنان با فاطمهى بنت اسد بودهاند و آن حضرت را بدرقه مىكردهاند تا به خانهى حضرت ابوطالب رسيدند.
ابوطالب مىگويد: من سخنان آنها را كه دربارهى على عليهالسلام مىگفتند كه او طاهر است و اگر ما بخواهيم او را شستشو كنيم به او جسارت كردهايم، مىشنيدم.
ابوطالب مىگويد: رسول اكرم صلىاللهعليهوآله برادرزادهام كه هنوز به رسالت مبعوث نشده و حدود سى سال بيشتر از عمرشان نگذشته بود. او را از دست خانمها گرفتند و دست او را در دستشان فشردند و با او حرف زدند و از همه چيز از او سؤال كردند و از اسرار زيادى كه معلوم بود بين آنها از قبل وجود داشته گفتگو نمودند در اين موقع آن خانمها كه آمده بودند غائب شدند و من ديگر آنها را نديدم.
ولى پسرم على عليهالسلام همان گونه كه در آغوش رسول اكرم صلىاللهعليهوآله بود رو به من كرد و گفت: «السّلام عليك يا ابه» (يعنى سلام بر تو اى پدر) سپس اين آيات را از قرآن قرائت كرد:
{ «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ قَدْ اَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ اَلَّذينَهُمْ فى صَلوتِهِمْ خاشِعُونَ وَالَّذينَهُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ».}
يعنى مؤمنون رستگار شدند.
كه در اينجا رسول اكرم صلىاللهعليهوآله با شور و اشتياق عجيبى فرمود: بوسيلهى تو رستگار مىشوند، به خدا قسم تو فرمانده آنها هستى، تو آنها را از علمت بهرهمند مىكنى. و آنها هم بهرهمند مىشوند، به خدا قسم تو راهنماى آنها هستى، به خدا قسم بوسيلهى تو آنها هدايت مىشوند.
سپس رسول اكرم صلىاللهعليهوآله با كمال محبّت زبانشان را در دهان على عليهالسلام گذاشتند كه ابواب علوم به قلب او باز شد.
و پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله همه روزه با او ملاقات مىكردند و با او حرف مىزدند.
روز سوّم حضرت ابوطالب اعلام عمومى كرد تا مردم مكّه و اطراف براى وليمهى فرزندش جمع شوند. اهل مكّه همه آمدند. حضرت ابوطالب آن روز سيصد شتر و صدها گاو و گوسفند سر بريد و مردم را اطعام فرمود.
ضمنا به آنها دستور داده بود كه قبل از غذا بايد هفت مرتبه كعبه را طواف كنند و بعد وارد تالار پذيرائى شوند و وقتى وارد شدند اوّل به پسرش على بن ابيطالب عليهالسلام سلام كنند و بعد غذا بخورند.
اين بود خلاصهى سرگذشت ميلاد مسعود حضرت اميرالمؤمنين على بن ابيطالب عليهالسلام
کتاب امیر المومنین نوشته استاد محترم سید حسن ابطحی