یک غزل از فریبا آتش
من شاخه ی خشکم تو بیا برگ و برم ده با زمـزمـه ی عـاطـفـه هـایت ثـمرم ده
در بادیه ی رخوت این باغ خزان زا از چـشمـه ی مـواج نـگـاهت گـذرم ده
در تیرگی این شب ظلمانی هجران با مـطـلـع خـورشـیـد صـدایـت اثــرم ده
من دختر شبدیده ی غمگین غروبم در مشرق چشمان سیاهت سحرم ده
من قله ی تسخیر نگردیده ی عشقم تـسخیـر سـفـر با نـفـس بـال و پـرم ده
یک ذره از آیینه ی خورشید صداقت در ظـلمـت ره ، توشه ی راه سـفرم ده
من پرتو گسترده ی خورشید امیدم تـعـبـیـر بـه یک ذره ی بی پا و سرم ده
هر چند که من تیغ پر از برش عشقم بــا خـنـجـر بـران نـگـاهـت شــــررم ده
ای تو همه ی تن کوره ی سوزان محبت ( آتـش ) به دل روشن آتـش سپرم ده
فریبا آتش / افغانستان