یک شعر از فاطمه آتش پیکر
اگــر سـفـر بـروی بـی خبر ، زبـانم لال بـمـانـده آهِ دلـم پـشت در ، زبـانم لال
هـزار سـال گـذشـت از قـرار دیـدنـمان تـو رفـته ای که نیایی مـگر ؟ زبانم لال
مگر نه اینکه تو خورشـید آسمـان منی چگونه شبم بی تو شد سحر ؟ زبانم لال
هـنـوز مـانـده بـفـهـمـم تـو شـاعـرم کـردی نـگـفتم از تو ، از این بیشتر ؟ زبانم لال
بــگو کـه دل بــــــکـنـم از تـــمـــام آدم هــا نــگــو فـقـط زتـو ، یـک نـفـر ، زبانم لال
زده ست چوب حراج این غزل به احساسم تو را اگر که نبینم ؟ اگر ..... ؟ زبانم لال
فاطمه آتش پیکر
       + نوشته شده در دوشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۷ ساعت 3:13 توسط Javad
        |