در اين سراي بي كسي كسي به در نمي زند ( هوشنگ ابتهاج )
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمي زند
يكي زشب گرفتگان چراغ بر نمي كند
كسي به كوچه سار شب در سحر نمي زند
نشسته ام در انتظار اين غبار بي سوار
دريغ كز شبي چنين سپيده سر نمي زند
دل خراب من دگر خراب تر نمي شود
كه خنجر غمت از اين خراب تر نمي زند
گذر گهي است پر ستم كه اندرو به غير غم
يكي صلاي آشنا به رهگذر نمي زند
چه چشم پاسخ است از اين دريچه هاي بسته ات
برو که هيچ کس ندا به گوش کر نمي زند
نه سايه دارم و نه بر بيفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسي تبر نمي زند
لب خاموش
امشب به قصه دل من گوش مي کني
فردا مرا چو فصه فراموش مي کني
اين دُر هميشه در صدف روزگار نيست
مي گويمت ولي تو کجا گوش مي کني
دستم نمي رسد که در آغوش گيرمت
اي ماه با که دست در آغوش مي کني
در ساغر تو چيست که با جرعه نخست
هشيار و مست را همه مدهوش مي کني
مي جوش مي زند به دل خم بيا ببين
يادي اگر ز خون سياووش مي کني
گر گوش مي کني سخني خوش بگويمت
بهتر ز گوهري که تو در گوش مي کني
جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگر نوش مي کني
سايه چو شمع شعله در افکنده اي به جمع
زين داستان که با لب خاموش مي کني
هوشنگ ابتهاج:(ه-ا-سایه)/رشت
تولد 1306
آثار: چند برگ از یلدا- یادگار خون سرو
شبگیر- سراب- زمین- راهی و آهی