از هر شاعر یک شعر ( مجموعه 2 )
مجموعه 2
1- محمد رضا احمدی فر، ذکریا اخلاقی، مهدی اخوان ثالث، حسن اربابی
2- بیژن ارژن، محسن استواری ،ملاحت اسداللهی، عبدالله اسفندیاری
3- مریم اسکندری، رضا اسماعیلی، ایرج اصغری، مریم افضلی
4- منیره افضلی، سید مهرداد افضلی، مرضیه اکبرپور، محموداکرامی
5- علی الفتی ، آرش الله وردی، عزت الله الوندی ،احسان الهی فر
1
محمد رضا احمدی فر
این شب مهتابی ام را با تو قسمت می کنم تا سحر بی خوابی ام را با تو قسمت می کنم تا تب و تاب مرا وقت سرودن حس کنی یک غزل بی تابی ام را با تو قسمت می کنم از دو نیمه، نیمه ی دلمردگی سهم خودم نیمه ی شادابی ام را با تو قسمت می کنم تو اگر یک جرعه توفانم دهی، من موج موج مستی گردابی ام را با تو روشن می کنم بعد عمری حاصلم این است و من امشب همین خلوت سهرابی ام را با تو قسمت می کنم صبح فردا هم- اگر پیشم بمانی امشبی آسمان آبیم را با تو قسمت می کنم
|
زکریا اخلاقی
همین است ابتدای سبز اوقاتی که می گویند و سرشار گل است آن ارتفاعاتی که می گویند اشارات زالی از طلوع زاده ی نرگس پیاپی می وزد از سمت می قاتی که می گویند زمین در جستجو هرچند بی تابانه می چرخد ولی پیداست دیگر آن غلاماتی که می گویند جهان اینبار دیگر ایستاده با تمام خویش کنار خیمه ی سبز ملاقاتی که می گویند کنار جمعه ی موعود گل های ظهور او یکایک می دمد طبق علاماتی که می گویند کنون از ابتدای دشت های شرق می آید صدای آخرین بند مناجاتی که می گویند و خاک این خاک شاعر آسمانی می شود کم کم دراستقبال آن عاشق ترین ذاتی که می گویند و فردا بی گمان این سمت عالم روی خواهد داد سرانجام عجیب اتفتقاتی که می گویند
|
مهدی اخوان ثالث قاصدک هان چه خبر آوردی؟ از کجا وز که خبر آوردی؟ خوش خبر باشی اما، اما گرد بام و در من بی ثمر می گردی انتظار خبری نیست مرا نه ز یاری نه ز دیّاری - باری، برو آنا که بوَد چشمی و گوشی با کس، برو آنجا که تو را منتظرند. قاصدک! در دل من همه کورند و کرند. دست بردار از این در وطن خویش غریب. قاصدک تجربه های همه تلخ، با دلم می گوید که دروغی تو ، دروغ که فریبی تو، فریب. قاصدک ! هان، ولی... راستی آیا رفتی با باد؟ با توام، آی کجا رفتی؟ آی.... راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟ مانده خاکستر گرمی، جایی؟ در اجاقی - طمع شعله نمی بندم- اندک شرری هست هنوز؟ قاصدک! ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند |
حسن اربابی گل مي كند اندوه صد آواز بي چشمت كو زخمه اي تا سر كنم يك ساز بي چشمت آه اي بهاري كه خزانم از تو پرپر شد من هستم و پاييز يك آغاز بي چشمت تصميم دارم بال در بالت بيايم حيف گم مي شود اين فرصت پرواز بي چشمت كاري كه از دست غزل هم بر نمي آيد حتي غزل هم جان نگيرد باز بي چشمت حتي همين شعري كه خواندم راز خواهد شد اصلاً ندارد جرات ابراز بي چشمت آرامش نيلوفر مرداب من پژمرد نيلوفر سوداي صدها راز بي چشمت هندوستان چشم من آرام خواهد شد اما نمي خواهم بگويم ،باز بي چشمت اين آخرين شعر ضعيف غربت من بود آرامگاه حافظ شيراز، بي چشمت . +*
|
Back to Top
2
بیژن ارژن چشمت بستي و ماه پنهان كردي آن چهره ی بي گناه پنهان كردي اي عشق چو آب زير كاهي بودي آتش در زير كاه پنهان كردي
گفتند فقط مترسك و چوبي بود چوبي كه فقط حكايت خوبي بود باد آمد و دكمه ی مترسك وا شد بر سينه ی او مسيح مصلوبي بود
بر شانه ی من نشستي و دستانت ـ بستند و به گردنت طنابي، جانت ـ با ماندن من بود مرا تير زدند ما كشته شديم و تن آويزانت...
مي خواهي از اين کلبه تارم بروي اين گونه غريب از کنارم بردي يک لقمه نان هست که با هم بخوريم امشب به خدا نمي گذارم بروي
|
|
ملاحت اسدالهي از: شفت نمي گذارندم دست هاي شاخه شكن به قدر سهم تو سيبي كنار بگذارم تو باز عقربه ات مانده روي دلتنگي كه من براي تو شادي شمار بگذارم قلم تراش كه دارم دلم نمي آيد كه بر غرور كسي يادگار بگذارم برغم اين همه سنگ و برغم اين همه دست بيا براي تو سيبي كنار بگذارم |
عبدالله اسفندیاری - داراب
|
Back to Top
3
مریم اسکندری گندمانی
|
رضا اسماعیلی حوا، بهشت، پرده ی اول: درخت سیب آدم نشسته در وسط صحنه، بی شکیب پروانه ای شبیه غزل از نگاه او پر می کشد به سمت گلی عاشق و نجیب نام تو چیست ای گل صد جلوه ی قشنگ؟ نام تو چیست ای غزل بکر و دلفریب؟ من می شوم قسم به خدا عاشق شما در صحنه های بعدی این قصه عنقریب *** حوا، بهشت، پرده ی دوم: صدای باد شیطان پرید در وسط صحنه، نانجیب شیطان؟! ولی اجازه ی بازی ندارد او آدم به خشم بر سر آن فتنه زد نهیب لبخند عشق بر لب حوا جوانه زد: نام تو چیست؟ دلشده ی عاشق و غریب من آدمم که سیب تو را چیدم از بهشت
|
.ملال سينه ببـر، انتظار را بشكــن تو جاودانه بهاري ، بهار را بشكن به اقتــدار محبت حصار را بشكــن بيا به باغ دل آزار ، خار را بشكن چــو آفتاب بيا شام تــار را بشكــــن |
مریم افضلی
|
Back to Top
4
منیره افضلی
|
سید مهرداد افضلی |
مرضیه اکبر پور - جهرم در شبی پر ستاره و آرام دختری در عذاب می میرد دختری در عذاب تنهایی غرق در التهاب می میرد در نگاه دو چشم خسته ی او زندگی موج می زد و عشق غافل از اینکه این همه رؤیاست، عاقبت در سراب می میرد چشم هایش پر ست از حسرت، حسرت لحضه های رؤیایی چشم هایی که پر ز رؤیا بود آن زمان چون شهاب می میرد دست های نیاز او آن وقت رو به سوی ستاره بالا رفت دخترک در شکوه راز و نیاز، لحضه ی استجاب می میرد و پریشان و خسته و غمگین در خیالش که اشتباهم چیست؟ این چه جرمی ست هر زمان احساس در همین ارتکاب می میرد زیر آوار غصه ها خم شد آهی از عمق قلب او برخاست بی خبر از همینکه جرمش چیست، پاسخی بی جواب می میرد بعد از آن لحضه های بارانی چهره اش را کشید و قابش کرد زیر آن هم نوشت این چهره زیر آوار قاب می میرد آسمان پر از ستاره و صاف از ستاره تهی شد و غمگین زیر رگبار آسمان آن شب دختری عمق خواب می میرد
|
محمود اکرامی - قم باراني چشمهايم خود را به سنگ محک زد با گريه هاي پياپي بر زخم هايم نمک زد من چهارده قرن زخمم،زخم کبودي که يک روز نا مهربان دست هايي بر شانه هاي فدک زد در آسمان سيب سرخي يک عده ديدند آن شب آن شب که بر چهره ی ماه خون شهيدي شتک زد بر خواب آرام، دريا ديديم وبسيار ديديم امواج از ياد رفتند،لب هاي ساحل ترک زد رفتندو رفتند و رفتند، مانديم و مانديم و مانديم آنقدر از نان سروديم تا شعرهامان کپک زد
|
Back to Top
5
علی الفتی - سرپل ذهاب
اينجا
آب از تشنگي ميميرد
قفس
سرزمين امن پرنده هاست
و سکوت سرخ دانه هاي انار
ترکه ايست
در دستان زمان
|
آرش الله وردی
همین جور هاست که گُر می گیرم گوش ها می شوم حالم ها از سر جایش می رود زیر شن های عمیق انگار هزار ولت زیر گوش هام وصل می شود زیر قلب هام مغز هام و من هام که گیر لا به لای خواب خیال می کنم بیدارم. چند روز پیش یکی از روان پزشکان بزرگ به این حال گفت: خریت اما به شکل موجودات مستثنای وقیح دو سر. کاری ندارم به این کارها همین جورهاست که گر می گیرم گوشه ای و دلیل شرعی ندارد که مثلا آقای« هتفیلد» توی گوشم« اینترسندمن» نکوبد دارد؟ شما دورید لیلای من دور دور این پایین تا شیراز مجنونیم راه درازی دارد کوتاه دور؟ دور دور با دره هایی عمیق وآسمانی پر از رعد و برق های سرخ و جنازه ای که به عنوان برج های شهر خود را به نمایش کشیده اند. من در می آیم آقایان x ! لطفا این شعر را در ژانر وحشت نگذارید من آرام بخش خورده ام تا تخلصم «امید» باشد و روزهای متوالی ست که هرچه می کنم باز وحشیانه عاشقم. گیتار الکترونیک اینترسندمن! بکوب توی گوش هام لطفا این شعر از یک مرد شنی دیوانه تر است و می تواند تمام فرشتگان قدیس جهان را...و فرار کند. پروردگارا...این جا جهنمی شنی ست کاش کمی باید بیاید این هدفون را لطفا از توی گوشم در نیار/ بکوبد! من آرام بخش خورده ام.
|
عزت الله الوندی سلام آغاز خوشايند ديداري در واپسين دقايق زير شكوفه هاي بادام ـ نامم؟ ( افسانه ي فراموشي) نامت؟ (هميشه بهار) و اشتياق روي كاغذ شفافي ظاهر مي شود مانند ابر هاي سياه كه معجزه ي بارانند. غرق مي شوم و پشت پنجره برف و تو آن قدر زيبايي كه... دوستت دارم / همين و تمام.
|
احسان الهي فر |