از هر شاعر یک شعر ( مجموعه 5 )
مجموعه 5
1- عباس پناه ، سارا پناهی ، بهزاد پودات ، فاطمه پور حسین
2- جلال پور حسین ، جان بابا پور شمسی ، محمدعلی پورشیخ علی ، حبیب پیام
3- محمد پیرایش ، معصومه پیرایش ، محمدرضاپیغمبری ، امیر پیمان
4- جمال پیمان ، قنبرعلی تابش ، الهام تاج گردون ، لیدا تبیانی
5- ناهید تدین ، سمیه ترابی ،بیژن ترقی ، تیمور ترنج
1
عباس پناه |
سارا پناهی - جهرم یک شع با ردیف تو، تنها برای تو تنها برای پاکی بی ادعای تو حالا درست مصرع سوم تویی ومن با یک سبد ترانه پر از خنده های تو آن سو کنار پنجره گل می دهد هنوز گلدان شمعدانی من در هوای تو وقتی عبور می کنی از آسمان شب گویی ستاره می چکد از رد پای تو باید حروف شاعری ام را رفو کنم شاید شبیه شعر شوم با صدای تو باید که هفت بار طوافت کنم و باز ایمان بیاورم به خودم و خدای تو |
بهزاد پودات نشست آن روز و دريا گريه كرد آنجا زني تنها ولي كم بود نمي ترسيد او هرگز كه اطرافش پر از صد ابن ملجم بود و اشك از چشم زينب مي چكيد آن روز بر جسمي كه پرپر شد و خورشيد دويد از خيمه ها بيرون كه سيمايش پر از غم بود زمين آن روز مي لرزيد و لبها ا زعطش مي سوخت نبود اصغر خدايا كمتر از فرزند ابراهيم و زمزم بود دلم از كودكي تكليف شب را مي نوشت اما نمي فهميد چرا تا مي نويسد آب يا بابا برايش غم فراهم بود مرا از كودكي با آب و بابا پرورش دادند اما من نمي دانستم اين الفاظ معنايش برابر با محرم بود اگر در كربلا مولي نمي جنگيد كسي هرگز نمي دانست چرا يك عمر حيدر ذوالفقارش از كمر تا انتها خم بود
|
فاطمه ی پور حسین
|
Back to Top
2
جلال حسین پور |
جان با با پور شمسی - گراش دلداده ی من گر که مرا یاد کند ویرانه ی دل در دلم آباد کند آن سرو سهی قامت و گلگون رخ و مست از دیدن خود قلب مرا شاد کند
مگر قلبم سزاوار جفا بود مگر عاشق شدن جرم و خطا بود خدا داند که عشق من خدایی ست که این هم در ازل تقدیر ما بود
|
محمد علی پور شیخ علی - مرودشت از چشمهاي من هيجان را گرفته ايد اين روزها عجب خودتان را گرفته ايد ارديبهشت نيست که ؛اردي جهنم است لبهاي سرختان که دهان را گرفته ايد- به چرت و پرت و فحش و ... ؛ببخشيد مدتي است ازشعرهام لحن و بيان را گرفته ايد خانم جسارت است ! ببخشيد يک سوال با اخمتان کجاي جهان را گرفته ايد !؟ خانم ! شما که درس نخوانديد پس کجا - کي دکتراي زخم زبان را گرفته ايد !؟ خانم جواب نامه نداديد بس نبود !؟ ديگر چرا کبوترمان را گرفته ايد ؟ * خانم عجالتا برويم آخر غزل نه اين که وقت نيست ؛ امان را گرفته ايد اما به ما نيامده دل کندن از شما |
|
Back to Top
3
محمد پیرایش - گراش |
|
محمد رضا پیغمبری خشم آسمان ماه در پشت ابر پنهان است نور مهتاب اسير زندان است ابرها دست، دست هم دادند حاصلش قطرههاي باران است آه يک عدد رعد و برق وحشتناک چشمهاي ستاره گريان است آسمان! اندکي ترحّم کن اين ترک خورده ها بيابان است خشم خود را بهروي دريا ريز نفس اين کوير، سوزان است خاکها را جدا مکن ازهم سيل، اينجا کمي گرانجان است آه اي آسمان من، آرام من نگاهم کمي پريشان است
|
امیر پیمان تو را براي ابد ترك ميكنم مريم چه حُسن مطلع تلخي براي غم، مريم! براي من كه تو را از تو بيشتر ميخواست چه سرنوشت بدي را زدي رقم، مريم! پكي عميق به سيگار مي زنم، هرچند تو نيستي كه ببيني چه ميكشم! مريم! همه مرا به خودم واگذاشتند... همه... همه... همه... همه... حتّي تو هم... تو هم... مريم!
|
Back to Top
4
|
قنبرعلی تابش مرقد ناپیدا گوش کن می شنوی همهمه ی دریا را تپش واهمه خیز نفس صحرا را نور بی حوصله در پنجره می آشوبد باز کن پنجره ی بسته ی گلدان هارا واژه هادر شعف شعر شدن می رقصند دیدی آنک به افق چرخش مولانا را شیهه ی اسب کسی در نفس طوفان است گوش کن می شنوی همهمه ی دریا را سبز پوش است سواری گل و قرآن در دست آب می پاشد یک مرقد ناپیدا را |
الهام تاجگردون - جهرم دیشب دوباره در من حسی عجیب گل کرد رفتی تو از کنارم، اما چقدر دل سرد باران گرفت و در مه من ماندم و خیالت دیگر نمانده از تو جز رد پایی از درد افتاده ام به پایت تا در شبم بمانی رفتی خبر نداری تاریک ماندم و سرد کوچیده ام به یادت در کوچه کوچه ی شهر هر شب شبیه کولی، تنها وخسته، شبگرد فالی زدم به نامت، نیت فقط تو بودی حافظ ! بگو بمانم این بار زوج یا فرد در کهکشان یادت هی می خورم به بن بست پایان ندارد این شب، با من چه می کنی؟ مرد! من با تو زنده هستم، من با تو خو گرفتم رفتی تو از کنارم، اما دوباره برگرد
|
|
Back to Top
5
ناهید تدین صید گمنامی که نامت را پریشان کرده است مانده در دامی که خوابت را پریشان کرده است عاشقانه تا کنار خوابگاهت آمده ست نازک اندامی که خوابت را پریشان کرده است بیقرار احضه های خوب دیدار شماست چشم بادامی که خوابت را پریشان کرده است می شود بر کوچه ی نیمایی اش آبی شوی نشکنی گامی که خوابت را پریشان کرده است دست هایش کودک افسونگر ویرانی اند دختر خامی که خوابت را پریشان کرده است خود پریشان هراس آسمان چشم توست تا سر انجامی که خوابت را پریشان کرده است می شود حکم قصاصش را شبی صادر کنی مثل هنگامی که خوابت را پریشان کرده است بعد ها با خویش خواهی گفت یاد او بخیر یاد ایامی که خوابم را پریشان کرده است
|
|
بیژن ترقی بختم مدد نکرد چو با کاروان روم می سوزم آن قدر که چو دود از میان روم بخت سبک عنانم اگر همرهی کند چون گرد ره به بدرقه ی کاروان روم سر می کشم چو شعله که برخیزم ، ای دریغ کو پای قدرتی که پی همرهان روم چون تشنه ای به نیمه ره عمر مانده ام زین شوره زار با لب سوزان چه سان روم امکان بی وفایی از این بیش چون نبود بر جان زدم شرار که تا لامکان روم صحرا سکوت مرگ گرفته ست و من خموش شمع مزار خویش شدم کز جهان روم خاکسترم به جای نماند به یادگار با گردباد حادثه تا آسمان روم
|
تیمور ترنج
|