از هر شاعر یک شعر ( مجموعه 9 )
مجموعه 9
1- پروین خلف عادلی ، طاهره خنیا ، بهزاد خواجات ، محمد خواجه پور
2- هادی خوانساری ، خورشاهیان ، سارا خوشکام ، یوسف خوش نظر
3- صادق دارابی ، وحید داور ، منیره درخشنده ، بدریه دستار
4- صالح دروند ، ، جعفر درویشیان ، عباس دلوی ، بابک دولتی
5- احد ده بزرگی ، علی رضا دهرویه ، سارا دهقانی ، جواد دیانت
1
پروين خلف عادلي
|
طاهره خنیا
|
|
محمد خواجه پور - گراش -------
|
Back to Top
2
هادی خوانساری در نم نم دوباره ي باران رسيده است حسي که سالهاست به پايان رسيده است حسي که در رطوبت اردي بهشت ماه از يک نسيم ساده به طوفان رسيده است ساده اگر بگويم شوق دوباره ات در جلد خاطرات پريشان رسيده است حتي همين نسيم که در پنجره دويد از کوچه ي شما به خيابان رسيده است دارد قلم به مرز جنون مي رسد ، به شعر حالا که ماه بر لب ايوان رسيده است « اي قصه ي بهشت ز کويت حکايتي » شيراز تا حوالي کاشان رسيده است پس من که از هميشه ترين شعر ها پُرم پايم به آستانه ي طوفان رسيده است بگذار زنده باشد و ديوانگي کند مردي که فکر کرد به پايان رسيده است
|
هادی خور شاهیان نمانده فاصله از چشم هاي تو تا من ببين تو خيره در آيينه ام شدي يا من به لطف چشم تو فصل پرنده نزديک است به چشم شاعر چشم انتظار،حتا من براي ديدن زيباترين منظره ها هميشه نوبت همسايه بود ، حالا من چه چشمهاي قشنگي ! خدا به خير کند دچار اين همه زيبايي تو تنها من شروع وسوسه در ذهن خام آدم : تو نيازمند همين حيله هاي حوا : من به اوج بوسه و لبخند و شعر خواهي رفت تو مي روي و خدا شاهد است اما من فقط سلام مرا پاسخي مطمئن ترباش جواب مساله ي عشق و نان و گل با من |
سارا خوشکام - فیروز آباد
|
gیوسف خوش نظر
|
Back to Top
3
صادق دارابی |
وحید داور قلاتی - شیراز
|
|
منیره درخشنده - کرمانشاه منيره اي که درخشنده بود يادت هست !؟ به جمع شب زده گان شکسته دل پيوست دلش که سنگ صبور غم بزرگش بود شبي ز غربت اين قصه گوي غصه شکست منيره ماند و گذشته که خاطراتش بود و حال ، آينده ، آرزوي رفته ز دست پريد شاپرک خنده از کنار لبش چکيد شبنم چشمش به روي گونه نشست ز سرنوشت خودش قهر کرد و خسته ز صبر اميد بر دگر و شايد زمانه نبست غريب چله نشين در انزوا مانده منيره بود وليکن از آفتاب گسست ز راه مانده و ناچار پيش . پس رفتن به جمع شب زده گان شکسته دل پيوست
|
Back to Top
4
|
جعفر درویشیان - کرمانشاه*
|
عباس دلوی تبعید به جغرافياي فراموش تبعيد نخواهم شد تو من ، من قناري لانه كرده ميان سخاوت شاخسار دست تو و تو، تو ايستاده خواهي مُرد ميان اين بيشه بي شاعر بي صدا بي سوگ آواز حتي يك كولي برگ برگ سبدِ سبز شعرهايت با حنجره پر ترانه من با صداي ته مانده از سالهاي دور زير گيوتين سكوت تا ابديت خواهد ماند! دودمان نام ما را قلبهاي سرخ به ياد خواهند داشت
|
بابک دولتی |
Back to Top
5
احد ده بزرگی سرش به نیزه به گل های چیده می ماند به فجر از افق خون دمیده می ماند یگانه بانوی پرچم به دوش عاشورا به نخل سبز ز ماتم تکیده می ماند میان خیمه ی آتش گرفته، طفل دلم به آهویی که ز مردم رمیده می ماند شب است گوش یتیمان ز ضربت سیلی به لاله های ز حنجر دریده می ماند رقیه طفل سه ساله که حوری حرم است به آن که رنج نود ساله دیده می ماند امام صادق حق پشت ناقه ی عریان به زیر یوغ چو ماه خمیده می ماند شوم فدای شهیدی که در کنار فرات به آفتاب به خون آرمیده می ماند هلال یک شبه ی من، ز چیست خونینی؟ نگاه تو به دل داغ دیده می ماند حکایت احد و اشک چشم خونینش به اختران ز گردون چکیده می ماند |
|
سارا دهقانی - جهرم
سلام چند سالگی کوچک چقدر معصوم و دلنشینی و دور هرگاه به این قاب کوچک می نگرم چشم هام پر از پرسه ی خیس هاشور نگاهت می شود شبی از آغوش مهربان مادرش به خانه تان آمد صبح بیداری آنقدر با دو چشم مبحوت نگاهش کردی که غرق گریه شد براش از درختان کوچک خانه تان انار چیدی و توی دامن گلدارش انداختی چشم هاش که می خندیدند دلت شاد می شد نگذاشتی پسرکن زمین خاکی روبروی خانه تان عاشقش شوند نگاهش کنند و حتی باد حسود موهاش را آشفته کند روز ها گذشت چشم هاش را باز کرد توی آغوش مادرش بود دیگر تو نبودی و چشم هاش انگار خیس بغض بارانیت *** حالا سال ها گذشته و او بزرگ شده دیگر توی آعوش مادرش جا نمی شود چشم هاش درشت تر شده اند گونه هاش را قرمز می کند و موهاش را گل های بازاری گران می آویزد اما چه فایده بی گل های قرمز انارت هنوز منتظرم حتی شاهزاده ی خواب های دخترکان جوان را آزردم جز برای تو عاشقانه نگفتم...نخواندم شاید فراموشم کرده باشی و اگر روزی از مقابلت رد شوم صبح چشم هام را نفهمی شاید آنقدر بزرگ شده باشم که دوستم.... عاشقم....
|
جواد دیانت
|