از هر شاعر یک شعر ( مجموعه 10 )
مجموعه 10
1- حسین دیلمی ، عبدالرضا رادفر ، بهمن رافعی ، محمد جواد راهپیما ئیان
2- پری ناز رئیسی ، سمیه ربیعی ، رضا رجبی ، عبدالحمید رحمانیان
3- علی نقی رحمانیان ، کریم رحمانیان ، مهسا رحمانیان ، عاطفه رحمانی
4- صادق رحمانی ، نصرت رحمانی ، مریم رزاقی ، ناصر رزمجو - خدیجه رحیمی غزل م نو
5- محمد رضا رستم پور ، طاهره رستمی ، جعفر رسول زاده ، زهرا رسولی
1
حسین دیلمی کنولی
|
عبدالرضا رادفر - کرمانشاه
|
بهمن رافعی ازدست عزيزان چه بگويم ؟ گله اي نيست گرهم گله اي هست،دگرحوصله اي نيست سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم هرلحظه جزاين دست مرا مشغله اي نيست ديري است كه از خانه خـــرابان جهانم بر سقـف فروريختـــــه ام چلچله اي نيست درحســـــرت ديـدار تو آواره ترينــــم هرچند كـه تــا خانه ي تو فاصله اي نيست بگذشته ام از خويش ولي از تو گذشتن مرزي است كه مشكلتراز آن مرحله اي نيست سرگشته ترين كشتـي درياي زمانم ميكوچم و در رهگذرم اسكله اي نيست من سلسله جنبان دل عاشق خويشم بر زندگيم سايه اي از سلسله اي نيست يخ بسته زمستان زمان در دل بهمن رفتند عزيزان و مرا قافلـــه اي نيست . |
محمد جواد راهپیمائیان - گراش سجاده ی خواب غزل ها می شوی تو با من نماز خوب رؤیا می شوی تو من شمع زیبای تمام خاطراتم امشب که با پروانه پیدا می شوی تو آیا نگفتم ساقه ی شعر ترم باش؟ وقتی کویر خشک فردا می شوی تو گفتی که مسجد می شوی در قلبم اما در چشم های من کلیسا می شوی تو شعر تمام جاده ها خواندم برایت زیرا که گفتی کشته ی ما می شوی تو من نیستم دیوانه ی افسون عشقت روزی که خالی از تمنا می شوی تو می شویم از افکار سردم رازها را حالی که سرشار از معما می شوی تو در دست های خشک من یک قطره باقی ست زیرا یقین دارم شکوفا می شوی تو
|
Back to Top
2
|
سميه ربيعي از: لشت نشا از لحظه افتتاحتان مي مانم تا عاقبت سياهتان مي مانم متن دلتان كه جاي من نيست ولي در حاشيه نگاهتان مي مانم
|
رضا رجبی
|
عبدالحمید رحمانیان- جهرم هرچه ای بانو دل من ساده است زیرکی های تو فوق العاده است زیر بازوهای تردم را بگیر عشق امشب کار دستم داده است عشق تا خواهی نخواهی های ما مثل سیبی اتفاق افتاده است هرچه تا امروز دیدی پیچ بود هرچه از فردا ببینی جاده است هرچه از غم نابلد بودم رفیق منحنی های تو یادم داده است منحنی ها راست می گفتند راست عشق هذیان های یک آزاده است گاه یک بادا مبادای بزرگ گاه داغی بر سر سجاده است سیب یک شوخی ست با آدم بله یک گناه پیش پا افتاده است این صدا سوت قطار قسمت است یا که نه خط روی خط افتاده است بیش از این پشت هم اندازی نکن دل برای باختن آماده است |
Back to Top
3
|
کریم رحمانیان هیچ اتفاقی تازه ای روی نداده دریا همچنان متلاطم بود و باد همچنان می تاخت! و شب چون شب های دیگر رنگ می باخت صدا، همان صدا بود و خدا، همان خدا و همچنان خدایی می کرد تنها برق تندری درخشی و ستاره ای لغزید بر زمین همین!
|
مهسا رحمانیان زیبائیت، دختر! نه، اصلا هم طبیعی نیست این عشوه های کوچه باغی، نانجیبی نیست می خواهد از دست خودش یک شب رها باشد پس بوق بوق این جوان، کار عجیبی نیست ماشین سواری...والیوم...سرگیجه های پرت این قبر های آهنی، جای عجیبی نیست درباز شد...در آینه تنها دو چشم هیز زل زد به چشمش گفت: قصد آدم فریبی نیست این اخم ها را باز کن! جنگ میان تو با روسریّ شالی ات، جنگ صلیبی نیست آدم نبودم تا بدانم طعم حوا را در جیب های خالی ات، تکدانه سیبی نیست؟! دختر به خود آمد، دهانش گس، و نجوا کرد «زیبائیم، آقا پسر، آری طبیعی نیست...» شب بود روی صندلی یک نعش باقی ماند |
عاطفه رحمانی - فسا
سرزمین من کجاست گام های من رهروان خسته ی کدام جاده اند در طلسم کدام درد پژواک خاکستری سکوت خویش را بغض خواهم کرد! و در بهار کدام کویر سنگ هایم جوانه خواهد داد
|
Back to Top
4
صادق رحمانی
|
نصرت رحمانی -گیلان
|
مریم رزاقی اي مرد در هزاره چندم رها شده ! در جمعه اي عزيز ولي گم رها شده ! آيا شنيده اي که زمين مرگ مي وزد مفلوک زير سايه گندم رها شده؟ آيا شنيده اي شب ما در سکوت محض د ر آرزوي صبح تکلم رها شده ؟ شايد تويي که در دل هر کوچه مي وزي شايد تويي که در دل مردم رها شده شايد تو آن غريبي محضي که تا کنون در صحن آسماني هشتم رهاشده يا آنکه اتفاق مي افتد شبيه عشق يک اتفاق شکل تبسم رها شده آقا چه خوب در کلماتم وزيده اي مثل نسيم بر تن گندم رها شده من با هزار لهجه ترا حرف مي زنم دريايي و ميان طلاطم رها شده گم مي شود زمين و زمان در طلوع تو خورشيد در ميانه مردم رها شده !
|
|
Back to Top
5
|
طاهره رستمی وقتی قفس با آسمان فرقی ندارد امروز و فردا، بی گمان فرقی ندارد وقتی غروری نیست تا آتش بگیرد خاموش یا آتشفشان فرقی ندارد اینجا و آنجا، هرکجا باشی همین است هر جا که باشی آسمان فرقی ندارد وقتی که این کشتی ندارد ناخدایی بی بادبان، با بادبان فرقی ندارد در ذهن مردم یاسمن بی شاخه زیباست هیزم شکن با باغبان فرقی ندارد وقتی برای مرده بودن زنده هستیم گهواره با تابوتمان فرقی ندارد |
جعفر رسول زاده |
زهرا رسولی - هرات غارت گل بيا به ياد هم آريم فصل ماتم را دوباره زار بگرييم اين محرم را بيا دوباره ازآن طفل بي پدر گوييم و با غريب ترين مادر از پسر گوييم ببين که در حق ما ظالمان چه ها کردند و صد عمارت ديگر ز خون بنا کردند بيا ز قيد منيت دمي رها باشيم و تا هميشه عزادار لاله ها باشيم بيا چو عشق بخوانيم ياد ياران را بيا که فاش کنيم آرزوي باران را بيا که سرخي گل را ز ياد هم نبريم و رستخيز اگر شد متاع کم نبريم بيا دوباره بناليم غارت گل را بيا که باز بفهيم اشارت گل را
|