مجموعه 11

1- ژیلا رضایتی ، حمیده رضایی معصومه رضایی، نصیر رضایی نژاد

2- محسن رضوی ، سید هانی رضوی ، محمد رعایت ، سعید رمضانی

3- احسان رنجبر ، اسدالله رنجبر ، اعظم رنجبر ، عاطفه رنجبر

4- مهدی رنگرز ، حمید روزی طلب ، شهدخت روستا ، کیوان روشنی

5- لیلا روغنی ، افسر رهبین ، مرضیه ریاحی ، نجمه زارع

 


1

ژیلا رضایتی


با شماهستم مردم!


نوشيده اند امشب برادرهايتان مردم!
اين زهرراازکاسه ي سرهايتان مردم!
اين غيرت پوسيده اتش مي زندشب را
دررقص نافرجام خنجرهايتان مردم!
درخانه کز کرديدومشغول دعامانديد
نفرين به ر
اه و رسم و باورهايتان مردم!
گيسوبران،گيسوبران،گيسوبران است آه
آلوده شد دامان خواهرهايتان مردم!
ازاين گناه آغشته خواهدشدشبي بي شک
با بوي خون لخته بسترهايتان مردم!
مرديدخيلي وقت پيش اما هنوز انگار
درگورمي رقصندپيکرهايتان مردم!

*‌‌**
اين زندگي بي فايده ست اي کاش بنشينند
درسوگتان يک روز مادرهايتان مردم!

 

 

حمیده رضایی

 

نوشيده اند امشب برادرهايتان مردم!
اين زهرراازکاسه ي سرهايتان مردم!
اين غيرت پوسيده اتش مي زندشب را
دررقص نافرجام خنجرهايتان مردم!
درخانه کز کرديدومشغول دعامانديد
نفرين به راه و رسم و باورهايتان مردم!
گيسوبران،گيسوبران
،گيسوبران است آه
آلوده شد دامان خواهرهايتان مردم!
ازاين گناه آغشته خواهدشدشبي بي شک
با بوي خون لخته بسترهايتان مردم!
مرديدخيلي وقت پيش اما هنوز انگار
درگورمي رقصندپيکرهايتان مردم!

*‌‌**
اين زندگي بي فايده ست اي کاش بنشينند
درسوگتان يک روز مادرهايتان مردم!


معصومه رضايي (ایلام؟)

وقتي رکود سهم منست از يکي شدن
کابوس مي وزد به تن لحظه هاي من

تا خرخره فرو شده ام توي حس مرگ
بس کن تلاش بي رمقت
، دست و پا نزن

نه خو نمي کنم به تو اي زندگي که تا
يک عمر هي فرو بروم در دل لجن
***
لرزيد رويروي خودش توي آينه
دختر ميان رخت عروسي نه در کفن

يک لحظه بود ، آمد و کبريت را کشيد
ناگه دلش فشرده شد از درد سوختن

يک اتفاق تازه نبود اين و دخترک
آتش گرفته بود ، همين! سوخت واقعاً !

 


نصیر رضایی نژاد - جهرم
نمی خوام اشکای نازت تر کنه خاک زمینو
روز مرگم باشه اون روز که ببینم از تو اینو
توی صحن طاق ابروت دو رکعت نماز می خونم
رو پا هات می خوام بذارم واسه سجده هام جبینو
موقع قنوت می رسه دو تا دستام زیر زلفت
من می خوام با دوتا دستام بگیرم حبل متبنو
ذکر قد قامتو گفتی قد و قامتت قشنگه
میشه تکرار کنی یک دفعه ی دیگه هم همینو
از همون روز خماری که خدا شدی تو سینم
می بینی غلط می خونم به خدا ستون دینو
تو دلت برام می سوزه، می دونم، اما نمی شه
به جای اشک دو چشمات بزنی خنجر کینو
من از اون اشکا می ترسم که رو گونه هات می ریزه
و از
اون روزی که هرگز نشنیده باشی اینو
نمی خوام اشکای نازت بشوره قبر نصیرو
روز شب پی ات می گشتم بهت بگم همینو
 

 

Back to Top


2

 

   محسن رضوی

    یک غزل پیش تر از مرگ مرا دار بزن

    شرح این واقعه را در همه جا جار بزن

    واقعه چیست؟ اذا زلزلت الارض، عزیز

    قدمی با غم این لحضه ی ناچار بزن

    ای دل از کیفر عمر تو اگر پرسیدند

    حرف از این عشق، از این حامیة النار بزن

    مرگ تن صبح خوشایند شب زندگی است

    روز خاکم دف و نی در ره دلدار بزن

    آری ای عشق برو بر سر بازار غزل

    هر شب جمعه به خیرات دلم تار بزن

    جای این قاب پر اندوه و آن خط سیاه

    بعد من شاخه ی انگور به دیوار بزن


سید هانی رضوی
از تنش بوی گند می آید
بوی بد...
هی نخند!-
...می آید
بوی قهوه ...
-و آخرین حمام!-
شیر جوشانده...
قند...
می آید
تیغ بر داشت...
نه!
تفنگ و تیر.
..
...و صدایی بلند می آید
بعد از این بیت
«خون و خونابه ست که به هم می رسند»
می آید
مُرد شاعر و خون مغزش هم
آخر شعر بند می آید
 

محمد رعایت - جهرم

از آن شب سخت بیزارم، سکوتش در دلم جاری ست

گمانم بیست و سوم بود، ماه مهر، یادم نیست

طنینی زخم می زد چون خوره بر دامن احساس

برای هرکه گفتم، گفت: حرفت پوچ و بی معنی ست

مسیر وهم را تا ناکجا تا مرگ می رفتم

کنار عشق اما سایه ای فریاد می زد: ایست!

نگاه مرگ گویی عشق را از دور می پایید

دلم می کفت: عشق و مرگ، وهم و درد، این ها چیست؟

شبح می گفت: پوچی؟ زخم خوردی؟ یا دلت تنگ است؟

تو را تا مرگ خواهم برد، آنجا آسمان آبی ست

میان خانه های مرگ دنبال خودم بودم

رسیدم آخر خط، قطعه ی سوم، ردیف بیست

 

 

 

سعید رمضانی


شمارش معکوس


ديگر از اين سکوت بي پايان باز از لحظه هاي تکراري
مثل ابر بهار مي بارم شده ام لايق گرفتاري
از تو اي نازنين تو اي رعنا داشتم يک سوال راحت باش
من به يادت هميشه مي باشم ذره اي هم تو دوستم داري؟
با نگاه محبت آميزت زندگي روح تازه اي دارد
مردنم واقعيت محض است به فر
اموشيم که بسپاري
تو اگر قصد کشتنم داري ضامن اين تفنگ ازاد است
سه ودو يک شمارش معکوس ومنم منتظر که بشماري
خوب بنگر نگاههاي من ظاهرا خشمگين و خصمانه است
در درونم هزارها نيرو از تو هي مي کند طرفداري
عاشق غربتم غريبم من درددلهاي من فراوانند
بي تو پوچم بمان تو پيش من وبخوان نغمه هاي دلداري

 

 

Back to Top


3

احسان رنجبر 
سلام

........
باران بوی تو را می‌دهد
من که از رمانتيک بازی بدم می‌آيد
می‌خواهم به باران اقرار کنم
يا نه
به تو با همين ادامه‌ی دامنت ؛ بلند
پله‌ها بوی تو را گرفته‌اند
حالا پست ترين نقطه‌ی اين شهر
با ادامه‌ی دامنت
به پيشانی من وصل می‌شود ؛بلند
اين بلند قافيه نيست
بختی است که از جسارت من شروع شده است
و تا هر کجای تو هم ادامه دارد
باور کن بالا
باران بخت بلند آسمان است
بلندتر ؛ بلندتر ؛ بلندتر ؛ بلندتر

اسدالله رنجبر


شنبه را به خاطر ما آفريده‌اند
دستم را به لرزش دستانش چسپاندم
و به يک يكشنبه‌ي طولاني فكر كرديم
صبح كه از خواب يكشنبه بلند مي‌شوي
بايد به فكر جاهاي تعطيل باشي
‹‹ اين شعر تعطيل است، لطفا مزاحم نشويد! ››
تعطيليِ شعر
كه با تعطيلي معشوقه برخورد كند،
بايد با يك دسته گل همراه با روبان سفيد
به بيمارستان عصرهاي دوشنبه رفت.
نه!
سه شنبه روز خوبي نيست
امروز را
به خاطر بچه‌ها تعطيل كن!
مي‌خواهم روي روزهاي مياني هفته
به رقص آيم آآآآآي.
..! پيشاني هفته بلند!
فردا كه از ميان پنجره‌ها
جن سلام كند(سلام!)
قدر مرا ميداني
و خودت را به چهارشنبه نسبت نميدهي
(پدرت خوب مي‌داند!)
امسال كريسمس نداريم
و شبها با خيال دختران سينه سفيد
خواب رقص‹‹ سينه بند›› ها را مي‌بينيم.
بهشت اينجاست
كه چهارشنبه‌هاي تعطيل
تمام خيابان را ميرقصيم
و روي روزهاي هفته ...
سلام!
پنج‌شنبه شروع بدي بود
ما كه زمستان را از ميان خروارها برف نجات داديم
بايد به فكر پنجشنبه باشيم
كه زير پاهاي بيمار پدر در قبرستان :
‹‹ اينجا رابطه‌ها برعكس است و هفته‌ي ما از پنج‌شنبه شروع مي‌‌شود››
ـــ حالا هفته‌هاست كه هفته‌ها از پنج‌شنبه شروع مي‌شود
جناب‌‌ آقاي نويسنده !
سمفوني‌ات را روي پنج‌شنبه كوك كن!
ما داريم براي خداوند‹‹ رحمت ا... عليه›› دعا مي‌كنيم
شاعر از جمعه چه ميداند،
‹‹ شاعر تعطيل است، لطفا مزاحم نشويد ››

 

اعظم رنجبر

وقتی دلت برای خودت تنگ می شود

آیینه ای که سهم دلت سنگ می شود

وقتی صدا که پر شده از حس کال بغض

با حرمت سکوت تو در جنگ می شود

می خواهی از خودت برهی آسمان شوی

اما دو پای رفتن تو لنگ می شود

با خود به بعد فاصله ها فکر می کنی

دنیا به پیش چشم تو بی رنگ می شود

اینجا که سهم عشق به هر کس نمی دهند

با نام مستعار خدا ننگ می شود

اینجا بمان و فاصله ها را به هم بزن

هرچند با صداقت تو جنگ می شود

 

 

عاطفه رنجبر

امشب براي درد من درمان بياور

برگرد خوب من به من ايمان بياور

چندي ست در خود يک نفر گم کرده دارم

راهي به سمت غربت انسان بياور

وقتي که بغض پنجره پايان ندارد

سهم سکوت گريه را طوفان بياور

بگذار يک شب پر ز احساس تو باشم

خشکيده ايمانم ، نمي باران بياور

بنويس، تنهائي ما قانون دنياست

بانو،به تنها ئيمان ايمان بياور

Back to Top


4

 
 

مهدی  رنگرز

----------

تاريک و تاريکتر
نگاهها
دوخته شده به اين آينده لعنتي
که يک عرق سرد ناگهان تمام بدنم را به رعشه مي اندازد
تو
با خاطراتي که کثافت از سر و رويشان ميبارد
با زيبايي.که ديگر از ان هم خبري نيست
با عشق.که انگار يادت رفته
...
چه سلامهاي شيريني بود
چه هراسهاي لذت بخشي
چه دستهاي گرمي بود
.
...
سلامتي هميشگي
دروغهاي هميشگي
دروغ
دروغ
دروغ
دروغ
...
عشق و نفرت...

 

 

حمید روزی طلب
پشت دریچه های نمی آید
چشم انتظار آمدنم شاید-
بنشیند و سرم یله بر زانوش
گیسوم را به ناز بیاراید
شبگیر تیره ای دلم تاریک
باید ستاره
ای بدمد باید
امشب هوای حنجره ام سرد است
از زمهریر شعله نمی زاید
یک روز می رسد که دلم را عشق
تا انتهای عالم می پاید 

 

 


شهدخت روستا
با من لجاجت می کنی از روی عادت
خو کرده ای با حیله بازی، با جنایت
ای با زبان از پشت سر خنجر کشیده
دیگر ز یادت رفته آداب رفاقت
آیینه ی قلب مرا در هم شکستی
آخر چرا کردی خیانت در امانت
در صفحه ی شطرنج چشمت مانده قلبم
مبهوت مهره بازی و مات سیاست
چشمت تهی شد گر ز سبزیّ نجابت
من می روم تا نا کجا
، تا بینهایت

 

 
کيوان روشني ـ کرمانشاه
به تازيانه‌ي رعد آسمان ترک خورده
زمين دو نيمه شده از ميان ترک خورده
چقدر فاصله افتاد بين آدمها
تمام پنجره هاي جهان ترک خورده
شب تلاقي جام است و جشن خون آشام
که گور گمشده‌ي مردگان ترک خورده
تمام شهر پر از دره هاي نامرئيست
خطوط فاصله در خود چنان ترک خورده
شديم نيمه اي
انسان و نيمه اي افعي
دو چشم کاسه‌ي خون و زبان ترک خورده
دو تند باد به پايانتان زمان باقيست
بتان مکر که تنديستان ترک خورده !
قدم به شانه‌ي انسان نهاده ايد اما
زمان گذشته و اين نردبان ترک خورده
 

 Back to Top


5

لیلا رو غنی - مرودشت


از اينها که بگذريم
.............
اين آسمان که بس نمي کند
از بس آبي است
جايي براي پر زدن نگذاشته
پشت ويترين لبنياتي هم که مي ايستي
آبنبات چشمهايت را
دور دندانهايش مي چرخاند
(آقا رضاي فروشنده)
دنداني هم برايش نمانده ........
از اينها که بگذريم
هنوز ابرهاي حاصل جتها
به جدول بندي آسمان کمک مضاعفي مي کنند
که راه عبور آدمهاي بي پرنده را سد کنند .
و تو ؛
با سنگهاي زلال کوچه
هفت سنگ مي سر
ايي
کوچه را روي سرت مي گذارند
فضاهاي هرچي دلشان خواسته آمده
سنگ اول؛
جمجمه ات را تا وسط نخاعي فکرهايت مي شکافد
و تا سنگ هفتم
مخت تير مي کشد

 

     افسر رهبین - افغانستان

لاله زردشت

گل را سپيد و سرخ کشيدند برگ برگ

پروانه هاي زرد پريدند برگ برگ

گلدسته ها چه زار فتادند روي خاک

گلبرگها چه خوار خميدند برگ برگ

پرواز را دريچه نبود و هزار ها

بيجا گلوي صبر دريدند برگ برگ

پر گفت باد و قافله سوزان رنگ و بو

افسانه ی تگرگ شنيدند برگ برگ

پاييز هم نگفت چه بود آن بلاي سرخ!

چيزي که پاي سرو چکيدند برگ برگ

دزدان صبح از پس ديوار نيمه شب

سنگي زدند و آيينه چيدند برگ برگ

زردشت لاله ريخت به خاکستر بهار

آتش زدند و گل درويدند برگ برگ  

 

 

 

 

مرضیه ریاحی

نه آبی ام، نه شرابی، نه آفتاب و نه ماهی

نه آنکه گاه سرودی به روی کاغذ کاهی

تو ای ترانه ی جاری، در انتظار رهایی

پری گشا که در آیی ز شام سرد و سیاهی

سواد خواندن دل را اگر هنوز نداری

مپرس درس وفا را به امتحان شفاهی

تو خود سرودی و من تو، تو کهنه گفتی و من نو

و در توازی رؤیا تقطع دو نگاهی

سکوت مبهم شب را به دست خواب شکستم

که دست گرم تو گیرم بدون هیچ گناهی

 

 نجمه زارع - قم


تو نيستي و اين درو ديوار هيچ‎وقت...‏
غير از تو من به هيچ‎كس انگار هيچ‎وقت...‏
اينجا دلم براي تو هي شور مي‎زند
از خود مواظبت كن و نگذار هيچ‎وقت...‏
اخبار گفت شهر شما امن و راحت است
من باورم نمي‎شود،اخبار هيچ‎وقت...‏
حيفند روزهاي جواني
،نمي‎شوند
اين روزها دو مرتبه تكرار هيچ‎وقت
من نيستم بيا و فراموش كن مرا
كي بوده‎ام برات سزاوار؟!‏‎…‎هيچ‎وقت
بگذار من شكسته شوم توصبور باش
جوري بمان هميشه كه انگار هيچ‎وقت...‏