مجموعه 13

1- شقایق سلیمان نژاد ، زنبق سلیمان نژاد ، پیمان سلیمانی ، ابراهیم سلیمانی مقدم

2- محمود سنجری ، مرتضی سنجوری ، مهدی سیار ، محمد محسن سوری

3- پوریا سوری ، سارا سوزنی ، علی سهامی ، رضا سیرجانی

4- شیما سی سختی ، محمد رضا شادرام ، محمدعلی شاکر ، گودرز شاطری ، شالبافان

5- شالبافان ، غزال شاهرودی ، علی اکبر شاه محمدی  ، سعادت شایسته

 

 


 

1


شقايق سليمان نژاد

اگر چه نيستي و من هنوز پشت پنجره

به غصه خيره مي شوم به روز پشت پنجره

تو ابتداي رفتني به فصلهاي بعد از
اين

و فکر هم نمي کني به سوز پشت پنجره

به چشمهاي من که شب تو را بهانه مي کند

و ياد مي کند ز نيمروز پشت پنجره

تو خيره مي شوي به بادها به رقص قاصدک

به رنگهاي روشن بلوز پشت پنجره

کنار تو دلم به هيچ اعتنا نمي کند

به چهره هاي تلخ و کينه توز پشت پنجره

بيا قسم به لحظه ها که بوي گريه مي دهم

بيا مرا صدا بزن به روز... پشت پنجره

 



زنبق سليمان نژاد

اين لحظه هاي يخزده ارزاني شما
ما را شکست خاطر طوفاني شما
يک تکه آسمان به پر و بال من دهيد!
قلبش گرفت مرغک زنداني شما!
آيا پس از گذشتن شبهاي تلخ درد
خواهد رسيد روز پشيماني شما؟.
..
يا اينکه تا هميشه بمانم صبور و سرد
چشم انتظار لحظه ي ويراني شما ؟
دارم ميان آتشتان آب مي شوم
پس کو؟ کجاست روح مسلماني شما؟!
من خواب ديده ام که شبي مي رسد ز راه
فصل غريب و سرد غزلخواني شما...


 

پیمان سلیمانی

اين روزها هي مي نويسم : بيقرارم

ترديد دارم عشق من ! ترديد دارم

دلگيرم از اين ابرهاي تيره و شوم

دلگيرم از اينكه ترا ديگر ندارم

تو كه نباشي زندگي پوچ است ! پوچ است !

و تا هميشه داغدارم ، داغدارم !

تو كه نباشي مثل برگي مرده در خويش

خود را به دست باد و باران مي سپارم

در بين اين ديوارهاي سرد و بي رحم

بي تو اسير يك سكوت مرگبارم

باور بكن تنها تويي بود و نبودم

باور بكن تنها تويي دار و ندارم

ديگر مبادا دوري از تو آه ….بانو !

مي ميرم از اينكه نباشي در كنارم

 


ابراهيم سليمانی مقدم


هر شب به اشتباه بشر فكر مي كنم

درباره ي گناه بشر فكر مي كنم

در باره ي حقيقت آن ارتكاب تلخ

از آن سوي نگاه بشر فكر مي كنم

باري ، در اين هزاره ي شيطاني هبوط

دايم به پرتگاه بشر فكر مي كنم

همواره در نمايش دلگير سرنوشت

بر پرده ي سياه بشر فكر مي كنم

با اين كه از وجود خودم دست شسته ام

اما به راه و چاه بشر فكر مي كنم

باور كنيد موي تنم راست مي شود

وقتي به اشتباه بشر فكر مي كنم
.

 

 

 

 

Back to Top


2

 محود سنجری


  برنگ هيچ
گذشتم از شب و صبحم به حس حال رسيد
سوار تشنه به سرچشمه اي زلال رسيد
مدار چرخش نيلوفري شدم بر آب
كه فصل تجربة من به اتصال رسيد
كبوترانه رسيدم به آبهاي شگفت
شفاي محض به زخم عميق بال رسيد
زمين كنار افقهاي دل ، پناه گرفت
زمان به نقطة موعود انحلال رسيد
برنگ هيچ شدم در حضور حضرت عشق
نصاب قطعي بودن به احتمال رسيد
دريچه اي به افقهاي بي نشان وا شد
عقاب باصره تا قلة محال رسيد
كنار چشمه نشستم گريستم در خويش
كه چشمهام به ابري ترين سوال رسيد
بهشت فرصت از دست رفتة من بود
كه دست هاي رسايم به سيب كال رسيد
 

 

مرتضی سنجوری - رامین


درآخرين لحظات اعتراف خواهم‌كرد
در ازدحام سكوت اعتكاف خواهم‌كرد

بس‌است هرچه كه خنجر به پشت خود زده‌ام
حضور حنجره‌ام را غلاف خواهم‌كرد

شكسته‌بود از اول و فكركردم نيست
پري كه نذر بلنداي قاف خواهم‌كرد

به عمر دربدر من چقدر مديون
است
حساب ثانيه‌هايي كه صاف خواهم‌كرد

كسي هنوز نمي‌داند اينكه من يك‌روز
دوباره با دل خود اعتراف خواهم‌كرد

دوباره يك‌نفر از بيت آخرم ردشد
كه عاقبت خود او را طواف خواهم‌كرد

 

 

 

مهدی سیار- فسا(زاهدشهر)
می روم شبی از این سرای کاغذی
می پرم بدون بال های کاغذی
می روم شبی ولی نهم به یادگار
توی کوچه چند ردّ پای کاغذی
دور مانده ام از ارتفاع آسمان
بین طول و عرض این فضای کاغذی
جای پهلوان شهر را گرفته اند
مرد های آهنین نمای کاغذی
با حضور قلب سجده می بریم بر-
پول های کاغذی
-خدای کاغذی
بیت های تازه بس کنید، خسته ام
دیگر از مرور ماجرای کاغذی
خسته ام و روی کاغذی نوشته ام:
می روم شبی از این سرای کاغذی
 

 

 محمد محسن سوری


قلمم گم شده،كتابم كو؟
دفتر رنج بي حسابم كو؟
با هزاران سؤال بي پاسخ
مانده ام، زندگي جوابم كو؟
لالهء سرخ دشتهاي غمم
سوختم،باغبان،گلابم كو؟
كاشكي آينه زباني داشت
تا بگويد به من شبابم كو
مانده ام خسته در خجالت باغ
برف مي باردآفتابم كو؟
باز شب آمد و پريشانم
دخترم! قرصهاي خوابم كو؟
روزي از سهره اي غريب بپرس
كه درآتش، دلِ كبابم كو؟

 

Back to Top


3

 

پوریا سوری
زخم خورديم، شكستيم، زمين‌گير شديم

محو در پوچترين فلسفه «تقدير» شديم

در حضور غزل و شعر حماسي افسوس

آنقدر مرثيه خواندند كه ما پير شديم

بسكه تا آينه گفتيم شكستند آنرا

سنگ در ديدة‌ هر آينه تعبير شديم

وا اسف در دل اين
آتش بي‌شرم زمان

جلگه جلگه برهوت از تب تبخير شديم

تا به كي شرح ستمكاري ظلمت بدهيم

از به يادآوري حادثه دلگير شديم

ما كه هرگز نسپرديم شرف را به شعار

همه آواره و محكوم به زنجير شديم

آسمان صحنه اين واقعه را شاهد باش

كه پريديم ولي زود زمين‌گير شديم
 

سارا سوزنی

 

می خواهم امشب از سکوت و مرگ بگریزم

می خواهم از آغوش این ویرانه برخیزم

هرچند چشمان تو توفان است اما من

دیگر نباید از تو و توفان بپرهیزم

بگذار این دل را که مرده، مثل یک میوه

از شاخه ی عریان احساست بیاویزم

من دختر مغرور پاییزم که امشب

تنها برای خاطر تو اشک می ریزم

هرقدر هم قلبت برایم سنگ باشد من

از خواب شیرینی که رفتم بر نمی خیزم

باید کنار من بمانی سعی خواهم کرد

چشمان خود را با نگاه تو بیامیزم

 

 

 

علی سهامی

سلام ! خسته نباشيد! بلند بالاي...

دوباره بر کلماتم بگستران سايه!

غروب بود تو مثل فرشته مثل پري

رهام کردي و رفتي به سمت دنياي...

تو رف...تورفتي و شب بود و شاعري خاموش

که شاعرانه به تو فکر کرد و فرداي...

تو مثل هر چه فرشته تو مثل هر چه پري

تو مثل آن زن موعود شعر آقاي...

............................................

............................................

بيا کمي به زمان گذشته برگرديم

و من انار ندارم و تو مثل ساراي...

تو من تو من من و تو در تسلسليم هنوز

و بي نتيجه شده جمع و ضرب و منهاي ...

 

بيا که خانه‌ي نيما تمام ابري شد

نماند ارزش احساس و حرف همسايه....

 


 

رضا سیرجانی

همينكه بين وجودم خراش مي ريزم
به روي گونه دلم را يواش مي ريزم
درخت شايد و اما عقيم مي ماند
دوباره روي دلم بذر كاش مي ريزم
تو را كه مي نگرم با عروج چشمانم
غزل به پنجه ي پيكر تراش مي ريزم
كنار پنجره ،
از گَردِ عكس تو، هر صبح
شكر به چاي و عسل بر لواش مي ريزم
سكوت، فاصله اي بين دستها انداخت
دوباره بين هوا ، ارتعاش مي ريزم
خدا ! زلاليِ عشقي بريز بر دستش
به جان ثانيه هايي كه پاش مي ريزم

 

Back to Top


4

شیما سی سختی

 

حجله های عروسک

در نیمه  باز یک چمدان

حالا

با یک اشاره  توهینم از قاب انگشت می گذرد

تف که خریدن ندارد از آب معدنی گوشه ی لباسم خیس

آنقدر زل زل دوستم داری

که آخرین تکه ام

زیر لبخند مایل به ماه می جنبد

***

سِرُم کشیده تا استخوان

زیر توتون سیگارت سرسام گرفتم اینجا

دندانم درد می کند جای ساعت مچی

گولم می زنی

خوشگل تر می شوی روزهای بچه گی ام را پشت ویترین

حاا دیگه عاشقتم

دروغ که حناق نیست توی گلویم گیر کند

***

عزیز دلمی

دلمی

که نداشتم از عطر پیچک و سنجاقک موهات


 

 

محمد رضا شادرام - تهران
« شاعر سرود پنجره یعنی رها شدن»
پرواز تا نهایت چشمان پاک زن
از لحضه ی تلاوت آیات چشم ها
با من نگاه توست تو ای ماه نقره تن
شاعر سرود لحضه ی ناب نگاه تو
افتاده روی صفحه ی تقویم های من
کی؟ در کدام روز، کجا عاشقت شدم؟
کی؟ در کدام روز؟
از آن لحضه ای که زن-
آمد در امتداد افق، در مسیر باد
زل زد به چشم های من پیر کوهکن
شاعر سرود لحضه ی پایان قصه را
تنگ غروب، پنجره، آغاز پر زدن




 

 

محمد علي شاكر

و زن خواب ديد
كودكي دستانش بريده بود
و موهايش مي سوخت
بالاي سرش سياه پوشيده اند/ با صورتهاي بسته
و مي رفتند درون ‌آب/ بميرند روبروي يك شب ماه گرفته‌!

گوركن هاي زمين
از اين سوي گورستان تا ‌
آخر جهان كه مي روند
تا گورهاي تازه مي دوند
تا هميشه باز مي شوند.
خواب مي ديد
كودكش يك چشم دارد
و به جاي شير/ رگهاي مادرش را مي مكد
خواب مي ديد مادراني كه عزاي ابليس گرفته اند
عزاي ارواح خبيثي كه هر شب
موهايش را نوازش مي كنند و بعد
‌آرام ‌آرام
به ابتداي زمين مي رسند
با پارچه هايي كه اطرافشان كشيده اند.
 

 

 

محمد رضا شالبافان

 

 -: شايد،ولی بدون که هميشه...
تمام شد
و رقص روی قطعه ی شب بی کلام شد
هی چهره،چهره بر چمدان می چکيد...
-هيچ-
هی دفعه،دفعه،دفعه،پراز ازدحام شد
يک دسته برف روی سرم می...تکانده بود
با سينه ريز بازی دستی که رام شد
می ريخت،ريخت،ريخت اين چهره های...ی...
بر شانه های آينه جيبی حرام شد
از کندوان به بعد که...
باران گرفته؟-حيف!-
اين جاده تا ادامه پراکن.
..سجام شد
تا خرده،خرده سنگ تو بردستهای باد-
می رفت،کوچه مست تو بی پشت بام شد
هی پابکوب و مست برقصان دوباره دست
کآواز وحشيانه ی مستان...
تمام شد
يک جفت خاطرات خدا روی گونه هات
تا...
((بی خبر ز لذت شرب مدام شد))

 

 Back to Top


5


غزال شاهرودی
هرچه کردم نشوم از تو جدا بدتر شد
نرود از دل ما مهر و وفا، بدتر شد
مثلا خواستم این بار موقّر باشم
و به جای «تو» بگویم که: «شما» بدتر شد
این متانت به دل سنگ تو تاثیر نکرد
بلکه برعکس، همه رابطه ها بدتر شد
آسمان وقت قرار من و تو ابری بود
تازه با رفتن تو وضع هو
ا بدتر شد
روی فغرش دل من جوهری از عشق تو ریخت
آمدم پاک کنم عشق تو را بدتر شد

گودرز شاطری


قسم به دوزخ قسم به چنگيز
قسم به حال و هواي پاييز
قسم به تهمت قسم به مريم
قسم به گندم گناه آدم
نه باغ ليمو نه باغ سيبي
نه دلربا و نه دلفريبي
نه مثل شعري که ناگهان است
نه مثل گريه که بي امان
است
نه مثل شاهان هميشه مستي
نه چون خدايان هميشه هستي
تمام سعي ات شکست من بود
اگر چه مهرم وراي تن بود
هميشه شاعر شکستني نيست
هميشه دردش نگفتني نيست
خداي شاعر خداي درياست
همين برايش چقدر زيباست!


 

  

علی اکبر شاه محمدی- گراش
حیف و صد حیف که ایام گذشت
سر احساس شکست
پاکبازی ز پی دود دوید
نور از چهره ی فانوس پرید
رعد فریاد کنان، نعره زنان
تکه ای ابر برید
عارفی در به در، از غرقه ی شوق
عطش لاله ی سرخ
خشم و بی رحمی شلاق سکوت
و سرانجام دلی خسته ز گفتار کهن
**
**
حیف و صد حیف که ایام ندید
قاصدک مُرد و کسی هیچ نگفت
فطرت از خانه ی انسان پر زد
خواب در خیزش الفاظ پرید
و لبی در غم تسبیح نشست
آه!خمخانه شکست
وکسی دم نزد از مرد سخن
***
حیف و صد حیف که ایام گذشت
بند آمال گسست
وبهار از پی پاییز دوید
سینه از طعنه ی شب
همچو یک ساقه ی زنبق پوسید
و افق رفت چو آهوی ختن
 

 
 

علی سعادت شایسته


دوري چنان که خواستنت غير ممکن است
پرواز در هوايِ تنت ؛ غير ممکن است
مي خواستم لبان من وشانه هاي تو
لج کرده سخت پيرهنت؛ غير ممکن است
تو ساقه ساقه روح مرا قبضه کرده اي
من پيچ پيچ بر بدنت
؛ غير ممکن است
يک تار مو براي پريشانيم بس است
هي روسري که وا شدنت غير ممکن است
اي ماه پاره پنجه من پير شد ولي
باور نکرد خواستنت غير ممکن است