از هر شاعر یک شعر ( مجموعه 18 )
مجموعه 18
1- فرشاد فرصت صفایی ، آزاده فرشیدی ، میثم فرهمندیان ، نرجس فلاح
2- محمد فیاض پور ، ناصر فیض ، فاطمه قائدی ، مریم قاسمپور
3- ضیاء قاسمی ، عزت قاسمی ، غلامرضا قاسمی ، محمدعلی قاسمی
4- مرتضی قاسمی ، سمیه قبادی ، یوسف قراباتی ، حسن قریبی
5- علی رضا قزوه ، زهرا قهرمانی ، الهه قنبری ، شهریار قنبری
1
|
ماندن دگر بس است |
از درد بي کسان
|
با صدای حروف می سازم، روز ، شب رود خانه ای یخ زده -دیگه تمومش کن! گاهی باید دراز کشید کنار بنفشه های خاطراتمان تازه به این خندید بالای سرم فاتحه می خوانند، بیچاره پشت پایم سنگ می ریزند بنفشه های مور مور تنم و قاصدک بی خبر آواره ی سلام های غریبه کمی کوک مرا شل کن این بلم را بپذیر آن سوی ارس و چاق ترین نفس اسبی ترکمنی را سینه به سینه نوشته اند تلگراف بی معنای آن روز را سلام نقطه دلم تنگ شده نقطه برگرد نقطه
|
من از ابتدای جهان خسته ام و به شکل یک صفر بزرگ در امتحان ریاضی اول دبستانم تمام هجا ها از یادم رفته اند زیر املای شترق که همیشه قدم چند سانت کوتاه تر می شود حالا روی مدارک دانشگاهی خمیازه می کشم به اندازه ی دهانه ی مثل افلاطون شما که می روییدسایه اید؟1 من روی خط کش ها زیاد راه رفته ام روی سانت سانت سلولی وجودم میلی متری اتمی روحم آنیموس هیچ فلسفه ای به اندازه ی توویار نطلبید نه شک عقلانی دکارت نه ابرمرد نابغه ی نیچه اکنون واو عطفی میان زمین و آسمانم و تمام حجم تنم نبوغ مدفون زنی را عروج می کند روی صلب آجری دیوارها دلم لخته لخته از مسیر خودش خوف می کند آویزان زن از راوی سقف: بالقوه حامل پسری چند ساله ام در میل زهدانی تاریخ هفتاد شکم چشم هایم را زاییده ام در کسی که عشق را شرط بست و هورت کشید بالا از آسمان هم که بچه بیفتد با جاری هیچ قطره خونی خودم را سقط نمی کنم سراسر فکرم را فریاد می زنم در سرخ انهدام بشری تا تو را از مادرت زاییده شوم در لباسی که هر چند برایم گشاد شده نه، سر زا دیگر از آن نمی ترسم کنده می شوم از خودم قاطی زایمان دوم خاک گرد زمینی صفر را در مجموعه منظومه شمسی به گمانم اینجا انتهای جهان نیست.
|
Back to Top
2
|
|
|
مریم قاسمپور - جهرم ای عشق ناب! حال مرا هم خراب کن امشب بیا دعای مرا مستجاب کن روح مرا به روح شهیدان گره بزن حال مرا شبیه شهید انتخاب کن در کوچه های شهر که رخوت گرفته اند امشب برای ....خدا انقلاب کن سهم تمام شب پره ها شب گرفتگی ست یک دم بتاب بر سرشان آفتاب کن آتش بریز بر سرم ای آفتاب حسن امشب دعای قلب مرا مستجاب کن |
Back to Top
3
ضیاء قاسمی در بهار زندگي مي کنم اگر چه تمام زردي پاييز را در قلبم ريخته اند در آفتاب رشد مي کنم اگر چه قلبم را به يخبندان سپرده اند در عشق تو نفس مي کشم اگر چه هواي مان را به نفرت آلوده اند در تو زندگي مي کنم که بهاري هميشگي هستي. |
|
غلامرضا قاسمی - جهرم کنار مزرعه ام شب است آن قدر که آسمان تاریک است و من آنقدر بیدارم که شاملو می خوانم و آنقدر خوابم می آید که مرثیه های خاک را می شنوم ماه هست آنقدر که می بینم افق آنجاست ایستاده است شریک خواب مزرعه انگار نه انگار که باد می آید چه هوایی ست!! چه هوایی ست برای پریدن و در تبانی گندم ها به افقی همیشه دور پیوستن چه هوایی ست برای شاملو خواندن چه هوایی ست برای خوابیدن چه هوایی ست شریک خواب مزرعه راست می گفتی تو پرواز یک معصمومیت از دست رفته است وگرنه افق راه دوری نیست افسوس که من ایستاده ام انگار نه انگار که باد می آید
|
محمد علی قاسمی
|
Back to Top
4
مرتضی قاسمی خوب من شعر نگو! چون که تو هم مي ميري چون که بازيچه ي بازيگري تقديري من به آساني يک زمزمه ي متروکم و تو محتاج هزار و صد و يک تفسيري نازنين! حادثه ي مرگ شقايق عادي است بي جهت با شب و پاييز و خدا درگيري بهتر اين است که در خلوت خود بنشيني که در اين ناحيه آماج هزاران تيري توي اين همهمه ي پوچ پر از بيزاري عاقبت مثل خودم درشُرُف تسخيري آسمان پاي مرا بست، تو هم بي ترديد هدف بعدي بي رحمي اين زنجيري همه ي پنجره ها درد مرا مي فهمند: آرزو...دست تو....رفتن... و جواني، پيري در دل کوچه ولي پچ پچه اي مي آيد: "آدمک شعر نگو! چون که تو هم مي ميري."
|
سمیه قبادی باران گرفت رعد مهيبي در آسمان سوزاند آشيانه ي ما را ناگهان از هر طرف بر آتش ما باد مي وزيد از هر طرف که فکر کني سوخت آشيان دنياي ما خراب شد و آفتاب سوخت تاريک شد قشنگ ترين روزهايمان ازمن نماند هيچ بجز يک سکوت سرد از تو کمي نگاه کمي روح مهربان حالا بعد هزاران غروب ،مَرد ! برگشته اي بگيري از آن روزها نشان حالا که روزهاي من آتش گرفته اند با دستهاي لاغر و کم خون يک خزان ديگر اميد معجزه از ما نمانده است بايد چکار کرد در اين گوشه ي جهان !؟ مردي کنار پنجره پير مي شود يک زن در آسمان همان عشق ، همچنان!
|
یوسف قراباتی
|
حسن قریبی آن شب زني دوباره پراز شوخ و شنگ شد با فكر تازه اي كه در آن بي درنگ شد برداشت روسري و به آيينه خيره ماند آيينه باز مثل هميشه قشنگ شد بر گونه اش نشانه ي دستي ضخيم بود دست نوازشي كه بر آن چهره چنگ شد زن بود و لحظه اي كه دلش سخت مي تپيد زن بود و لحظه اي كه بر او عرصه تنگ شد آن لحظه فكر خوب به ذهنش نمي رسيد آن لحظه هر چه داشت در آن سينه سنگ شد مردي بلند داد كشيد و فقط همين اما كف اتاق كمي سرخ رنگ شد آرام شد نشست به موهاش شانه زد تنها دلش براي جوانيش تنگ شد وقتي طناب دار زني را گرفت و رفت دنيا دوباره مثل هميشه قشنگ شد
|
Back to Top
5
علی رضا قزوه نمازي خوانده ام در بارش يکريز ترتيلش فداي عطر "حول حالنا"ي سال تحويلش کليد آسمان در دست، مردي مي رسد از راه پر است از معني آيات ابراهيم تنزيلش زمين هر روز فرعوني دگر در آستين دارد دعا کن هر سحر آبستن موسي شود نيلش زمان اسب سپيد مهدي موعود را ماند به گردش کي رسد بهرام ورجاوند با فيلش زمين يک روز در پيش خدا قد راست خواهد کرد به قرآني که گل کرده است از تورات و انجيلش
|
سهم پرنده های زمستان چه می شود آواز های عاشقانه ی انسان ، چه می شود یا گوشه ی حرم ساکنان دل یک شاخه گل میانه ی گلدان چه می شود رگبار های یخ زده را باد می برد پس شادی خرابی زندان چه می شود آماده آسمان وفا ایستاده است حالا اجازه ی باران چه می شود بوی شب و سبد سیب و عطر یاس سهم دوباره ی رندان چه می شود با رنگ می شود آغز را کشید اما نهایت خط پایان چه می شود
|
الهه قنبری تبار- کرمانشاه با دستهاي باد هم آغوش کن مرا در انعکاس صاعقه خاموش کن مرا من دختر فقير ترين ياس و اطلسي سلطان قصر عشق ! فراموش کن مرا !
|
شهریار قنبری دوستم داشته باش ، بادها، دلتنگ اند دستها ، بيهوده ، چشمها، بيرنگ اند دوستم داشته باش ، شهرها مي لرزند برگها مي سوزند ، يادها مي گندند باز شو تا پرواز ، سبز باش از آواز آشتي كن با رنگ ، عشق بازي با ساز دوستم داشته باش ، عطرها در راهند دوستت دارم ها ، آه ، چه كوتاهند دوستت خواهم داشت ، بيشتر از باران گرمتر از لبخند ، داغ چون تابستان دوستت خواهم داشت ، شادتر خواهم شد ناب تر ، روشن تر ، بارور خواهم شد دوستم داشته باش ، برگ را باور كن آفتابي تر شو ، باغ را از بر كن دوستم داشته باش ، عطرها در راهند دوستت دارم ها ، آه ، چه كوتاهند خواب ديدم در خواب ، آب ، آبي تر بود روز ، پر سوز نبود ، زخم، شرم آور بود خواب ديدم در تو ، رود از تب مي سوخت نور گيسو مي بافت ، باغچه گل مي دوخت دوستم داشته باش .........
|