از هر شاعر یک شعر ( مجموعه 19 )
مجموعه 19
1- ابوالفضل کارگر ، مصطفی کارگر ، حسین کاظمی ، سمیه کاظمی
2- فاطمه کاظمی ، محمد کاظم کاظمی ، مهدی کاظمی ، غلامرضا کافی
3- عبدالجبار کاکائی ، عبدالستار کاکائی ، سید رسول کامرانی ، کسری کبیری
4- مرتضی کردی ، رضا کرمی ، هاشم کرونی ، کاظم کریمیان
5- محمد حسین کریمیان ، زهره کریمی ، شیدا کریمی ، عبدالطیف کریمی
1
|
مصطفی کارگر - گراش پا پيچ خورد و کنده ي زانو خميده شد بعد از يکي دو ثانيه «آخي» شنيده شد بر سطح صاف کاشي مرمر، چه دردناک يک آه غير منتظره آفريده شد کاشي سفيد ماند ولي شد لگن کبود رنگ از وجود قالي صورت پريده شد نفرين به سنگ ريخت که اي سخت لعنتي دردم گرفت... ـ جمله بريده بريده شد ـ سر ـ بعد ـ سهم سينه ي ديوار... پيرزن لب در ميان حجم دهانش جويده شد محکم به گوشت هاي چروکش فشار داد القصه اينکه خوشه ي اشکش چکيده شد |
حسین کاظمی قصه ي ما حادثه اين دو ماجراست حادثه عقل منو اين دل پر حجب وحياست عقل مي گفت نرو , آخر , ره به ناكجاست دل مي گفت برو آخر ره عرش خداست عقل ما در پي روزي و بي جايي ماست دل در طلب ياري يك همره خوش حال وهواست گرچه اين جنگ و جدل در پي آسايش ماست ليك, پبروز از اول دل بي آلايش ماست |
سمیه کاظمی از خودش که جدا شد، یکی شان روبرویت تو را خود کشی کردخانم مانده توی گیومه، تا«رها» شد خود کشی کرد عشق x است، مغز جهان را می شکافد تا به ابعاد خلقت آفرینش همیشه گره داشت، با تمام قوا خود کشی کرد منطق تو فقط حکم می کرد کفش های خودت را بپوشی راه قطعا فقط احتمالی ست قدر بیراهه- پا خود کشی کرد به جهان فکر کن به هر آنچه توی قرن شما ممتنع نیست این جهان زاده ی فرضیات است،فرض کن که خداخودکشی کرد جامعه ابتکار کثیفی ست، از رهاوردهای خیالات خودبخود«من»فضا از«تو»می داد بگذر از اینکه«ما»خودکشی کرد ................................................................ شاید از سگ پرستی رها شد، شاعر خسته تا خود کشی کرد
|
Back to Top
2
فاطمه کاظمی - شیراز یک سکوت پر صدا برای رفتن و شکستن از حریم تو و پا به روی یک وجود می نهم شکسته تر و مانده تر صدای من که بر کبود راه غصه ها نشسته در نگاه تو و یک تنش، دوباره تر شود تمام گونه های من وقلب کوچکم پر از تمام آه های کهنه ی غریب کودکی به انتظار یک افق چرا سحر نمی شود؟
|
محمد کاظم کاظمی گفتيد نبي ديدم و نمرود نوشتم گُل يافتم و زخمِ نمكسود نوشتم گفتيد كه شيران شبِ آتش و خون را دربانِ درِ دوزخ موعود نوشتم مردم! چه كنم؟ آينگي سيرت من بود ناچار بر آن صورتِ موجود نوشتم گُل چيدم اگر، مثنوي عطر سرودم گِل خوردم اگر، بيتِ گِلآلود نوشتم چون شاعر توس از پي خيري اگر امروز بيتي دو سه در مدحت محمود نوشتم، فردا كه درختان جفا ريشه دواندند، هر چيز كه مستوجب آن بود نوشتم من سوخته ی آتش هفتاد تنورم كافر مشماريدم اگر دود نوشتم
|
مهدی کاظمی - شهر ری
|
غلامرضا کافی در پشت غبار خون و خاکستر بود آشوب گلو بریدن و خنجر بود می سوخت ردیف خیمه ای در آتش انگار پر عبای پیغمبر بود
شب خنجر آب دیده دارد در دست خورشید به خون تپیده دارد در دست از گودی قتلگاه بیرون آمد ای وای سر بریده دارد در دست |
Back to Top
3
عبدالجبار کاکا ئی
|
عبدالستار کاکا ئی پاييز
|
|
کسری کبیری - رشت بهار آمد و فكري به حال ساقه نكرد و هرچه داد زدم باز هم افاقه نكرد به سبز رقصي چشمت غريب مي مانم بهار فصل قشنگي نبود مي دانم به شب نشيني دنيا و سنگ مي خندم سپس به چشم سياهت قنوت مي بندم پر از طراوت عشق است خيسي بدنم شبي كه سايه ببارد به خشكسال تنم نگاه گرم تو شن هاي داغ دريايي است و خواب روي نگاهت چقدر رويايي است..
|
Back to Top
4
|
رضا کرمی سمت عشق
|
هاشم کرونی با آژير آشغالانس به گور تو رسيدنم اتفاقي بود تنها سطل زباله مي داند پياده رو صورتش را زير پاي عابران پاشيد جوري كه خال هاي تو معلوم نبود اينكه پشت سر مرده كسي گوشي بر نمي دارد از طولاني شدن مي ترسم مي ترسم آن طرف شيار كه رسيدم گوركن گوشي را بردارد الو... آشغال عوضي مرده اي |
|
Back to Top
5
کریمیان محمد حسین تو می خواهی از من که عاشق نباشم برای خودم یک شقایق نباشم تو می خواهی از من که تا زنده هستم کسی مثل عذرا و وامق نباشم مگر می شود با تو باشم ولیکن همان کوره ی داغ سابق نباشم مگر می شود با فریبایی تو اسیر و اجیر خلایق نباشم ترک می خورد ذهن آیینه پوشم اگر با غمت صاف و صادق نباشم مرا غرق دریای طوفانی ات کن که بازیچه ی موج و قایق نباشم نباشم زمانی که مانند ساحل به دریای لطف تو لایق نباشم چه خاکی به سر می کند لحضه هایم که مدیون دیگر دقایق نباشم چرا با حضور تو بیگانه باشم چرا آشنا با حقایق نباشم برای خودم یک بغل لاله هستم دلیلی ندارد که عاشق نباشم
|
زهره کریمی قلم ها شرح رؤیا می نویسند کمی از رنج دنیا می نویسند به روی ماسه های ساحل عشق شتابان نام دریا می نویسند به روی برگ های لاله انگار ببین خوشتر ز دیبا می نویسند در این اشکال نامعلوم شاید خدایا قصه ی ما می نویسند
|
شیدا کریمی - جهرم احساس می کنم که تو را مثل دیگران... از دست می دهم و خدا مثل دیگران تنها نگاه می کند و دم نمی زند در ازدحام گنگ صدا مثل دیگران من مانده ام و تو انگار رفته ای با انتظار ثانیه ها مثل دیگران گفتی که فرق می کند این ماجر بگو در انتهای قصه چرا مثل دیگران؟- باید دوباره دورترین نقطه ها شویم از ذره های عشق جدا مثل دیگران |
عبدالطیف کریمی آفتابا! آفتابا! ابر پر صاعقه و بي باران، سالها رفت که بر مامن ما خيمه زده است. و ز بي آبي ابر سنگين، جويباران همه خالي، آبشاران ز نوا افتاده است و تبسم ز لب دخترکان گم گشته است. * * * * * آفتابا! سالها رفت که عطر مهتاب، روزن کلبه ي مارا، به شبان تيره به صفا نگرفته است. * * * * * آفتابا! تو نداني که چسان؛ غرش صاعقه ها مژده ي فردا را ز زبان گنجشک که سفر کرده اي ديرين دارد رنگ ماتم زده است. * * * * * آفتابا! لطف اين ابر، ز بي لطفي اوست؛ آنچه بر کاسه و بر کوزه ي ماست آنچه بر کوچه و پس کوچه ي ماست آنچه بر نسرين و نيلوفر و برگ است: تگرگ است. * * * * * آفتابا! غم شبهاي سيه را، که در آن چشمک الماسي نيست؛ غم آهو برگان را رنگ بي مهر سخن را غم فرداي چمن را، به کي بايد گفتن؟ |