مجموعه20

1- غزل کریمی ، بهنام کشاورز ، محمد کشاورز ، مسلم کلانتری

2- مرضیه کلوانی ، عبدالرضا کوهمال جهرمی ، پریچهر کوهنورد ، تیام کیانی

3- سعید کیایی ، عباس کیقبادی ، کیمیافر ، لاله گائینی

4- معصومه گرایی نژاد، یغما گلرویی ، لیلی گله داران ، سهراب مازندرانی

5- مهدی متین راد ، مریم محافظ ، هادی محمد زاده ، ابراهیم محمدی


1

غزل کریمی

 

عادت نکرده ام به حضور غريبه ها
در اجتماع ساکت و کور غريبه ها
تو با منی ؛ وگرنه که حتما شکسته بود
اين ساده ی تکيده به زور غريبه ها
تو با منی ؛ اگرچه خودت منکرش شوی
تو بامنی ؛ اگرچه ... به گور غريبه ها !
تا حد اين حضور صميمی نمی رسد
هرگز نگاه و دست و شعور غريبه ها
عادت نکرده ام - نه که عقلم نمی رسد -
اين که پرم گرفته به تور غريبه ها ..
.
... آری ! تو شعر روشن هر صفحه ی منی
در لابه لای وهم سطور غريبه ها !

 

بهنام کشاورز

 

برای فتح زندگی دوباره در نمی رویم

دگر برای این و آن کلاغ پر نمی رویم

از این گذشته ها بسی به مرگ خود رسیده ایم

در این عبور پر خطر که بی خطر نمی رویم

رسید فصل کوچمان، توان رفتنم نبود

ز ترس ابر و باد و دود دگر سفر نمی رویم

اگر چه شوق پر زدن درون من جوانه زد

به احترام آسمان شکسته پر نمی رویم

سکوت بغض دار من نشان رفتن کسی ست

بیا تو مهربان بمان که بی نظر نمی رویم

 

 

محمد کشاورز
کودتا
با گندم وسيب کودتا کرد پدر
ديدي چه قيامتي به پاکرد پدر
توشاهد ماجراي عصيان بودي
مادر تو بگوچرا خطا کرد پدر ؟
عمريست براي من سوالي شده است
در کفش خدا چگونه پا کرد پدر؟
آن روز که قابيل مرا خنجر زد
بي تاب شد وخدا خدا کرد پدر
امروز اسير گندمم سيب کجاست؟
با گندم وسيب کودتا کرد پدر

 

 

 

 

مسلم کلانتری

من «ونسان ونگوگ» نیستم

اما دلم به حال آن ستاره ی زردی که می خواهد

خودش رااز بالای برج«میلاد»پرت کند روی تحته ی رنگم می سوزد

 و می دانم

چیزی از آسمان کم نمی شود

اگر بگویم آبی سهم من است

و بنفش سهم کسی که پرت می شود

من« ونسان » و انسان

هر روز شاهد سقوط ستاره های زردیم

و بنفش گریه اش می گیرد

اگر این حرف ها را بشنود

 

Back to Top


2

مرضیه کلوانی

و نوشت:

(هنوز انده عشق را به یاد دارم

دلم می تپد برای آبی ترین لحضه ها)

باورش کردم

شبیه کوچ پرستو ها

و امروز...

تمام خودم را گشتم اما

عبور باران تنها

او را به جای گذاشته بود 

 

عبدالرضا کوهمال جهرمی

دامني پر از گل و ستاره و بهار داشت

يك بغل شكوفه هاي نارس انار داشت

از تنش نسيم سيب سرخ تازه مي وزيد

بر لبش ترانه هاي ناب ماندگار داشت

ردّ پاي او به آسمان و ماه مي رسيد

قرص صورتش از آن كرانه يادگار داشت

با طنين شاعرانه ي ترانه هاي او

لحظه هاي عاشقانه ام چه اعتبار داشت

من از اولش درست حدس مي زدم كه او

با سكوت سرد لحظه هاي من چه كار داشت

مدتي گذشت…اشتباه پشت اشتباه

با كس دگر و جاي ديگري قرار داشت

رفت،مثل هر چه دوست داشتم من از جهان

رفت، مثل هر چه اعتبار روزگار داشت

رفت،گر چه لحظه ي وداع، شام چشم هاش

آسماني از ستاره هاي بي شمار داشت

داغ ماند و غربت و غروب و بي ستارگي

درد ماند و هر چه شعر هاي سوگوار داشت

چ

بيش از اين نبايد از خدا … نه،اين كه كفر شد

بيش از اين نبايد از زمانه انتظار داشت

 

 پریچهر کوهنورد

دلخور مباش مرد مسافر کمی بخند

دردت به جانم این دم آخر کمی بخند

از یک دو بیت آخر شعرم شروع کن

بر درد های این زن شاعر کمی بخند

اندوه درد باطنیت را به من ببخش

محض رضای عشق به ظاهر کمی بخند

ای قبله ی نگاه غریبم رضا بده

قدری بساز با من زائر کمی بخند

بی بال و پر نشسته ام اینجا در این قفس

پرواز سهم توست مهاجر کمی بخند

بگذر از انتظار تباهم، سفر بخیر

تنها در این دقایق آخر کمی بخند

 

تیام کیانی

سرهنگ
صداى ِ قدم هايش
مو بر تن ِ پياده نظام راست مى کند.
دست ها هماهنگ صاف و بى رعشه
به روى ِ شقيقه ها محکم.
پاها در کنار ِهم به زمين قفل.
نفس ها در سينه ها حبس.
پلک ها بى حرکت.
تفنگ هاى ِ براق همه در يک خط.
شش صفِ خبردار.
تنها به خاطر ِ شش نشانه ى ِ کوچک.

 

Back to Top


3

سعید کیائی

نشسته بود پسر روي جعبه اش با واکس

غريب بود، کسي را نداشت الا واکس

نشسته بود و سکوت از نگاه او مي ريخت

و گاه بغض صدا مي شکست: آقا واکس

درست اوّل پاييز هفت سالش بود

و روي جعبه ي مشقش نوشت: بابا واکس...

غروب بود، و مرد از خدا نمي فهميد

و مي زد آن پسرک کفش سرد او را واکس

سياه مشقي از اسم خدا، خدا بر کفش

نماز محضي از اعجاز فرچه ها با واکس

****

براي خنده لگد زد به زير قوطي، بعد ـ

صداي خنده ي مرد و زني که ها...ها...واکس ـ

چقدر روي زمين خنده دار مي چرخد

(چه داستان عجيبي) بله، در اين جا واکس ـ

پريد توي خيابان، پسر به دنبالش

صداي شيهه ي ماشين رسيد امّا واکس ـ

يواش قل زد و رد شد، کنار جدول ماند

و خون سرخ و سياهي کشيده شد تا واکس

****

غروب بود، و دنيا هنوز مي چرخيد

و کفش هاي همه خورده بود گويا واکس

و کارخانه به کارش ادامه مي داد و

هنوز طبق زمان و دقيقه صدها واکس...

کسي ميان خيابان سه بار مادر گفت

و هيچ چيز تکان هم نخورد حتّی واکس

صداي باد، خيابان، و جعبه اي کهنه

نشسته بود ولي روي جعبه، تنها واکس.

عباس کیقبادی - اصفهان


درآستانه‎ ي در مانده ‎ام مردّد تو
چه ‎قدر كم شده اين هفته رفت ‎وآمد تو
رديف آجرها و رديف پنجره‎ ها
رديف‎ هاي غزل هم همه مقيّد تو -‏
كه شايد از سر اين كوچه بر سر اين بيت ‏
طلوع فرمايد مطلع مجدّد تو
مجدّداً تو براي غزل بهانه شوي
بله، بهانه‎ ي خوبي‎ ست رفت ‎وآمد تو
همين كه مي‎ رسي از بيت قبل تا اين بيت
همين كه مي ‎افتد چشم هام بر قد تو -‏
دو مصرع بيتم گر گرفته مي‎ سوزد
در التهاب دو تا سيلي مشدّد تو
-
كه تو نمي‎ زني و مي‎ زني به راه و هنوز
درآستانه‎ ي در مانده ‎ام مردّد ..،من

 

محمد ابراهیم کیمیا فر - جهرم

کمی نگاه به من کن که وسعت دریا

به رنگ آبی چشم تو کرده ام معنا

در آسمان نگاهت ز خوشه ی پروین

ستاره ای که نداریم می کنم پیدا

نخوانده ایم خواص عصاره ی انگور

اگرچه هست صدایش به غل غل مینا

گل بهاری من چار فصل زندگی ام

بهار سبز شود در تلاقی لب ها

قفس قفس نفس سینه حبس فریاد است

غزل بخوان که بخوانم ترانه شیوا

تمام هستی احساس لحضه ای انصاف

مکن معامله ی نقد سیلی فردا

به پیچ و تاب مینداز پیچ و تابت را

سیاه مست مکن راهی شب یلدا

 
 

 

لاله ی گائینی - کرج
سخت است از چشمان من چیزی بفهمی
چیزی از این باران پاییزی بفهمی
من دوستت دارم ولی یادت بماند
دیگر نباید بیش از این چیزی بفهمی

 

 

 

Back to Top


4

  1.  معصومه گرایی نژاد

  2.  

  3. بزن باران! که آتش شعله دارد توی آغوشم

  4. همین امشب که دارم درد ها را می فراموشم

  5. مدار زندگی بر خط استدلال می چرخد

  6. ندارد دل به منطق ربطی و بیهوده می کوشم

  7. رعایت های منطق را کنار عشق بنشانم

  8. زیادی های دل را زیر خط جبر بفروشم

  9. مرا با یک مساوی بایکت مغلوب می خواهی

  10. جناب عقل! من با این تساوی ها نمی جوشم

  11. و تنها نقطه ی عطف من دیوانه در این است:

  12. یکی را با نباید های بسیاری که دارد دوست می دارم

  13. یکی را با دل نرم بی آزاری که دارد دوست می دارم

 

 

 

یغما گلرویی

سايه ، به سرسپردگان هديه نقاب مي دهد!

جامه ي اين شب زدگان،عطر گلاب مي دهد!

چه سايه گاهِ ساكني! دختر خورشيد كجاست؟

پرسش ساده ي مرا، دشنه جواب مي دهد!

عزيز سر داده به دار! در اين حصار بي مدار،

خيال تو به شعر من، واژه ي ناب مي دهد!

ساعت خواب رفته را، تو زنده كن! بيا! بيا!

كه بودنت به عقربه حسِ شتاب مي دهد!

داغ گلوله را ببين، بر تنِ نازنين ترين!

ببين كه رقص مرگ را، چه پيچ و تاب مي دهد!

ببار بر كويرِ من! بر اين عطش زار سخن!

نهال تشنه ي مرا، اشك تو آب مي دهد!

اي از سپيده آمده! در اين حراج عربده!

خلوت تو به چشم من، فرصت خواب مي دهد!

همنفس ترانه شو! شعله بكش زبانه شو!

عزيزِ دل! سكوت تو مرا عذاب مي دهد!

بگو كه با مني هنوز، در اين شبِ ستاره سوز!

كه بي تو صبحانه ي نور،طعم سراب مي دهد!

 
  1.  لیلی گله داران

  2.  

  3. طرح های قشقایی با من بیگانه نیست

  4. رفتن در دامنی با آن همه چین به من

  5. نمی آید

  6. من فقط دست هایی دارم که می توانم

  7. بر دارم برای تو ببافم

  8. سرخ ها را از رگ و سفید ها را از موهایم

  9. رج می زنم

  10. برایت

  11. فرشی از گل سرخ پوشیدم

  12. نخ نما در پاگرد پله ها

  13. خار ناخن هایم را روی ساقه های گم

  14. تیز نگه داشته ام

  15. برای وقتی که کسی به قصد آزار تو

  16. بر من راه می رود

  17.  

 

 
سهراب مازندرانی

تمامي ِ تقويم، ديشب
به پرتگاه آخرين ورق، لغزيد و فصل
به گودي ِ يک برگ.


ديشب
شب، به دره ي ماه لغزيد
مردي به پرتگاه زيباي زني
و سال
به پرتگاه ِ آخر ِ تقويم.

 

 Back to Top


5

مهدي متين‌راد


«آن مرد اسب… »خاطرهء اولين سفر

«آن مرد در …»،دروغ بزرگي ست پشت سر


«آن مرد با…»حكايت آن مرد تشنه است

«آن مرد» هي مي آيد و هر بار تشنه تر


«باران» فقط تجسم «آن مرد» هاي خيس

در ذهن خيس خوردهء من
، مادر و. پدر


« روياي هفت سالهء بابا انار داد»

تعبير عاشقانه ترين خواب در به در»


يك جفت كفش و دفتر مشق و مداد و ترس

يك خانه، كوه، رود فراموش شد مگر؟


خانم! اجازه؟…بحث،سر چيز ديگري است

ترديد توي دفتر من مانده منتظر


(يك مرد مانده روي كتاب…آخ…حذف شد…

لج كرده اند با دل من واژه هاي تر)


خط خورده لاي دفتر مشقم، بدون چتر

مردي كه رفته اسبش و مرده ست پشت در
 

 

مریم محافظ
دير كرد آمد كه اينجا تا سراغ شما را بگيرد
بين اين سايه هاي غريبه از خيابان تنها بگيرد
جرئتش را كمي بيشتر كرد هي به تنهاييش بال و پر داد
آسمان شد كه تا حجم يك مرد توي اندازه اش جا بگيرد
ذهن يخ بسته ي كوچه ها را توي تكرارتان هي ورق زد
رفت،برگشت اما نشد تا روي دستانتان پا بگيرد
طفلكي پيش پاي شما مرد زير سنگيني چشم مردم
از بس اينجا دلش منتظر شد تا كمي وقتتان را بگيرد
!

 

 

هادی محمد زاده

مسافر

به كوله باري از امواج، مثلِ اقيانوس

پياده شد سرِ باران، مسافر از اتوبوس

نشست تا دمكي خيس خيس خيس شود

تنش به بارشِ باران ابرِ كومولوس

مسافري كه از ايمانِ شهر مي‌پرسيد:

چگونه مي‌شود از شب گذشت بي فانوس!؟

تمام هستي خود را به موم انداييد

سقوط كرد به دريا شبيه ايكاروس

و بال بال زد از خويش و گشت خاكستر

و ذره ذره شد از انفجار، چون ققنوس

درست مثل شعله اي شد از خود و شد پهن

در امتداد خيابان به روي اقيانوس!

به اصل آبي خود، حجم آبي ‌اش برگشت

و بر نگشت به جز حجمِ خاليِ اتوبوس!  

 
 

 

ابراهيم محمدي

از پنجره

افتادم

چشمي ايستاد

کنار اولين سطر ديوار

پرنده اي مرده بود...