از هر شاعر یک شعر ( مجموعه 21 )
مجموعه 21
1- تیمور محمدی ، جلال محمدی ، رضا محمدی، شهرام محمدی
2- فاطمه محمدی، مریم محمدی ، نسترن محمدی ، نوید محمدی
3- رضا محمودی ، نگین مراد زاده ، مهدی مرادی ، محمد مرادی
4- الهام مردانی ،مهدی مردانی ، نصرالله مردانی ، امیر مرزبان
5- محمد تقی مروارید ، نغمه مستشار نظامی ، محمد مستقیمی ، محمدعلی مسیحا
1
تیمور محمدی
|
|
رضا محمدی- افغانستان تكامل آنگاه در لباس گل از جو در آمدي شب بود پس به هيات شب بو در آمدي مي خواستي بپيچي گل كافيت نبود با باد صبحدم به تكاپو در آمدي آهويي آمد آب بنوشد تو را گرفت با عطر خويش در تن آهو در آمدي پس دشت دشت دشت گذشتي و ظهر با، آب از رگان مرده ي آهو در آمدي من سنگ بودم آب كه آمد مرا گرفت با جان من به شكل پرستو در آمدي در آسمان - گرفت كسي مان شكار كرد ابري دهان گشود و تو آن تو در آمدي من بر زمين چكيدم و تو سالها گذشت تا باهجوم مه به هياهو در آمدي عصري مهت نشاند دوباره به كتف من با دست رشد كردي با مو در آمدي وقت غروب باز من و تو جد ا شديم با جنگل مبارك گردو در آمدي با شاخ و برگ درد شدي در د سر شدي با ميوه ات به شيشه ي دارو در آمدي شب شد، درخت ماندي نه مه شدي نه ماه نه در لباس يك گل شب بو در آمدي
|
شهرام محمدی ( آذرخش ) يك ربع ديگر،پشت پرچين،لحظه ي ديدار كفش سفيد راحتي،پيراهن گلدار شايد بيايد از همين ور، باهمان لبخند شايد كه من دستي بلرزانم براين گيتار من ياسها را مي شناسم،هيچ ياسي نيست كاين گونه عطرش را بپاشد بر تن ديوار با گيسوانش،خواب خيس ابرها در دشت يا نه،غباري زرد در آغوش گندمزار او با صداي كفش هايش پشت آلاچيق مي آيد و پر مي كشند آن دسته هاي سار من با همين گيتار ،مثل كوليان دشت بسيار نام عطريش را خوانده ام،بسيار شبهاي موج ياس ها در غرفه هاي خواب شبهاي چشم باغ ها در خواب و من بيدار دلتنگ،پشت شاخه هاي بيد،چون مجنون سرمست،درپس كوچه هاي عشق،چون عطّار چون قطره اشكي تا شوم بر گردنش آويز چون لكه ابري تا شوم بر شانه اش آوار يك ربع ديگر،در ميان جاده،سرخ و سبز رقص گل پيراهنش در لحظه ي ديدار
|
Back to Top
2
|
مریم محمدی
|
نسترن محمدی
|
نوید محمدی
|
Back to Top
3
غار غار دختری توی دستهاش نارنک باید پا به فرا... یک حرف مانده ی ( کار ار غار غار هم گذشت) و شاعر توی سطر های بعد زیر هزار خروار حرف های نگفته زندگی شیرینی دارد |
|
|
محمد مرادی الماس چشمِ آسمان گیسوی من، بنشین جادوگرِمکارِ لب جادوی من، بنشین این بار هم که بد قلق بازی درآوردی بردار ابرو را، خدا ابروی من بنشین خط لبت را صاف کن ای ارمنی لبخند ریمل کشیدی ماه چم آهوی من، بنشین بالا بزن یک بار دیگر آستینت را سرخ و سفید و بور، رویاروی من بنشین نه! آن طرف نه، بچه های کوچه می بینند- لب بازی ما را، بیا این سوی من بنشین زیر لباست گنج قایم کرده ای انگار! آن دکمه ها را باز کن، پهلوی من بنشین یک خواهش کوچک- بیا و "نه" نگو، باشد؟ یک نیم ساعت بر سر زانوی من بنشین
|
Back to Top
4
الهام مردانی شروع مي شود و باز هم « الف » تا « ي » شبيه يك غزل تازه ايد آقاي ... دوباره حال مرا با شماره مي گيريد حدود ساعت شش مي بريد تا پاي ... شماي صبح و شب و هر دقيقه و هر جا شماي پشت من افتاده مثل يك سايه شما كه از خودتان حرف مي زني هر بار من از اتاق خودم مي روم به دنياي ... و بعد مي كشم اين بار خانه اي تازه و فكر مي كنم آنجا به مرد تنهاي ... صداي پاندل ساعت دوازده ضربه مداد و كاغذ و يك ميز و طرح فرداي ... |
|
نصر الله مردانی من واژگون، من واژگون، من واژگون رقصیده ام من بی سر و بی دست و پا در خواب خون رقصیده ام میلاد بی آغاز من هرگز نمی داند کسی من پیر تاریخم که بر بام قرون رقصیده ام فردای ناپیدای من پیداست در سیمای من این سان که با فردائیان در خود کنون رقصیده ام نمظومه ای از آتشم، آتشفشانی سرکشم در کهکشانی بی نشان خورشید گون رقصیده ام ای عاقلان در عاشقی دیوانه می باید شدن من با بلوغ عقل در اوج جنون رقصیده ام میلاد دانایی منم، پرواز بینایی منم من در عروجی جاودان از حد فزون رقصیده ام با رقص من در آسمان، رقصان تمام اختران من بر بلندای زمان بنگر که چون رقصیده ام
|
امیر مرزبان
روايت اول: من راويام ... تو شخصيت داستان من انكــــار کن که آمــــدهاي در جهان من با يک تم جنــــــــــايي مبهم موافقي ؟ با يک رُمانس عشق ؟ بگو قهرمان من ! اينجا ـــ درون قصهي من ، شهرزاد شب ! بعد از دو قرن آمدهاي در زمان من ... ... و راه ميروي دل من تاپ ... تاپ ... تاپ حالا صداي پاي شما از زبان من ، بر سطرهاي کاغذ من جان گرفت و بعد در خوابي عاشقانه شدي ميهمان من ـــ روايت دوم: من روايام ... ولي وسط خوابهام تو ، مجبور ميشوي که بگويي بيان من ، اصلا به ذهنيات شما جور نيست پس ديگر چه جاي سنجش سود و زيان من حالا دوباره پاي شما ... تاپ ... تاپ ... تاپ هرگام مي روي تو و هر لحظه جان من ! از اين به بعد قصهي ما گريه آور است پيچيده توي خانه صداي « بنان » من روايت سوم: راوي تويي!!...و من که از اين خواب ميپرم زُل ميزنم که اين همـــهي آسمان من! اصلا ستاره مثل تو آيا نداشته است؟ يا اشتـــــباه بوده تــم داســـــتان من ؟ اينـــــجا فضا به سود تو تغيير ميکند ! بيهوده نيست دغدغهي دوستان من ! راوي تويي... بيا و بريز اين اسيــد را ، در خاطـــــــرات تلخ من و داستان من ، روايت چهارم (آخر): و سنگ خاطرات کسي که نبوده است بر روي آن نوشته شده: ، ..... مرزبان من .... ، ــ در روز مرگ قصهي اين عشق ــ ، ... دفن شد ، بر سنگ جاي بوسهي خوانندگان من اين قصه را چه کسي گفته ؟ من ؟ نه! تو ؟ بگذار تا که بسته بماند دهان من ! راوي چه فرق ميکند اينکه منم ؟ تويي ؟ ويرانه است بي تو تمام جهان من ...
|
Back to Top
5
|
نغمه مستشار نظامی خورشيد بي غروب؟شب پر ستاره يا؟ نام تو چيست خوب ترين؟ ماه پاره يا چيزي شبيه تر به نگاهي عميق و گرم از چشم هاي خيس تو،ابر بهاره يا اصلا چه فرق مي کند؟ اصلا بگو به من تو از کجا رسيده اي از اين هزاره يا صدها هزار قرن پس از اين،نه پيش ازين از نقش هاي مبهم يک سنگواره يا از طرح هاي ساده ديوار غارها از يک جهان روشن و بي استعاره يا اهل همين زماني،اهل همين جهان اهل زمين آهني بد قواره يا از آسمان رسيده اي اصلا فرشته اي يا يک پيام آور يک راه چاره يا مثل مني دچار به اين درد آشنا يا مرهمي براي دل پاره پاره يا با يک نگاه عاشق چشمان من شدي! در کل موافقي تو با اين "گزاره" يا با اين "نهاد" خسته و تنها مخالفي! تنها و دل شکسته بماند دوباره يا؟ ¤ آخر نگفت نام خودش را به من ببين دارد هنوز مي کند او استخاره يا رفت و مرا گذاشت که تنها شوم،چه بد! تنها دچار غربت اينجا شوم! چه بد! تقديرمان نبود که با هم سفر کنيم دنيا چه زود خواست که تنها شوم! چه بد از آن نگاه گرم نصيبي نداشتم! بايد مسافر شب سرما شوم! چه بد! گفتم:نرو! بدون تو ناچار مي شوم هم صحبت اهالي دنيا شوم!چه بد ـ شد که نگاه هاي من آيينه ات نکرد قسمت نشد که در دل تو جا شوم،چه بد شايد خدا بخواهد و عاشق شوي،چه خوب بايد اسير شايد و اما شوم! چه بد!!!
|
محمد مستقیمی دامنم را نگه قوي تو دريا مي كرد وقتي از ساحل بدرود تماشا مي كرد خانگي بود دل و وسوسه ي كوچ نداشت ماكيان را تب قشلاق تو دُرنا مي كرد استواي نگه! آن ظهر پر از مهر مرا افق قطبي چشمان تو يلدا مي كرد رفت ايام خوشي ها كه در آن كودك دل توي گهواره ي دستان تو لالا مي كرد نوترين شعر من از دفتر آغوش تو بود رودكي را غزل چشم تو نيما مي كرد هر پگاهان كه بر اين دامنه ميروييدي آفرين بود كه بر قدّ تو افرا مي كرد حيف!در كوچه ي آغوش تو گم مي كردم آنچه را دل به ره عشق تو پيدا مي كرد
|
علی محمد مسیحا - لنگرود مرا نوشت به خطي غريب و ناخوانا به روي كاغذ دهشاهي مچاله خدا نوشت نام مرا فكر مي كنم انسان دو كوچه مانده به شيطان درست پشت شما درست پشت شما ايستاد سايه من و پشت سايه من صف شدند ثانيه ها تمام ثانيه هايي كه خارج از نوبت بدون بنده دويدند سمت پس فردا كسي نگفت دوساعت گذشته از دهِ مرگ چه رفته بر سر تقسيم سيب ها آقا! |