1- علی رضا نسیمی ، آرش نصرت اللهی ، نورا نصیری ، فاضل نظری
2- مجید نظری ، مهدی نقبایی ، مهدی نقی پور ، حسین نکویی
3- لیلی نورآبادی ، حامد نوردی ، روح الله نور موسوی ، محمد رضا نعمتی زاده
4- نجمه نوروزی ، فاطمه نیک سرشت ، محسن نیکنام ، طیبه نیکو
5- حاتم نیک یار ، محمد واعظی ، سیمیندخت وحیدی ، وفامنده نژاد
علی رضا نسیمی
جنگ؟
عابرانه
رد چند حرف
يک.دو.سه...هزار
هر چه پاره مي شوند کفشهاي وصله دار
شاعرانه/سايه هاي بخش بخش/بي نگاه
منگ در شلوغي اتاق هاي انتظار
ساحرانه نه! صدا صدا ـ کمي سکوت کن ! -
:از مسافرين محترم به مقصد مزار...
ساک مرد عکس يک سياه سر کنار در
سرفه هاي خشک و داستان سوت يک قطار
لحظه ها. دقيقه ها. شتابها و هفته ها
ماه هاي خواب در چراغ هاي بي شمار
بعد هر چه باد و هرچه باد و هر چه هر چه باد
چرخش تمام حرف هاش حول يک مدار
*
ايستگاه هفتم خيالهاي خوب - خوب
يک نفر پياده مي شود
يک نفر سوار
|
آرش نصرت اللهی - آستارا
بچه ها تخته سياه است سه نقطه سرخط
گفتن اش باز گناه است سه نقطه سرخط
بچه ها ديكته تان را بنويسيد شما
كه خدا پشت و پناه است سه نقطه سرخط
بنويسيد دراز است شب و پنجره كور
دخترك عاشق ماه است سه نقطه سرخط
بنويسيد پدر در پي افسانه نان
پسرك چشم به راه است سه نقطه سرخط
بنويسيد كه امسال زمستان يخ يخ
مرد بي شال و كلاه است سه نقطه سرخط
بنويسيد نخ وصله تباه است ، سريع
خب نوشتيد تباه است، سه نقطه سرخط
بنويسيد ببار اي همه ي آبي ابر
رنگ اين تخته سياه است سه نقطه سرخط |
نورا نصیری- رشت
گفتم كلاغ هاي مرا ديگر دنبال چشم هاي تو نفرستند
وقتي كه برف گور مرا پر كرد دنبال هاي هاي تو نفرستند
هرچند باد پشت سرت آمد با خود تمام دلخوشي ام را برد
اما بذار ميل خودت باشد حتي گُلي به جاي تو نفرستند
طرح شكست خورده ي اين زن را تصوير قاب كرده ي يك بن بست
از آن شبي كه بعد تو باران شد گفتم كه نه...براي تو نفرستند |
فاضل نظری به خدا حافظي تلخ تو سوگند، نشد که تو رفتي و دلم ثانيه اي بند نشد لب تو ميوه ممنوعه! ولي لبهايم هرچه از طعم لب سرخ تو دل کند، نشد با چراغي همه جا گشتم و گشتم در شهر هيچ کس، هيچ کس اينجا به تو مانند نشد هر کسي در دل من جاي خودش را دارد جانشين تو در اين سينه خداوند نشد خواستند از تو بگويند همه شاعرها عاقبت با قلم شرم نوشتند: نشد
|
مجید نظری - اراک
امروز عاشقانه سلامت کنند مرد!
آن روز بین که زهر به کامت کنند مرد!
دیباچه را به نام تو آغاز کرده اند
تا در شروع متن تمامت کنند مرد!
راه ترا شبانه به کج راهه می کشند
در این خیال خام که خامت کنند مرد!
نان می خورند از اسم تو شاید به این سبب
اصرار داشتند امامت کنند مرد!
زیر سؤال رفته نوای امامتت
چبزی نمانده است حرامت کنند مرد!
حالا که لحضه لحضه صداقت نیاز ماست
تقویم ها بسنده به نامت کنند مرد! |
مهدی نقبایی رشت
خود را شبي در آيينه ديدم دلم گرفت
از فکر اينکه قد نکشيدم دلم گرفت
از فکر اينکه بال و پري داشتم ، ولي
بالا تر از خودم نپريدم دلم گرفت
از اينکه با تمام پس انداز عمر خود
حتي ستاره اي نخريدم، دلم گرفت
کم کم به سطح آينه ام برف مي نشست
دستي بر آن سپيد کشيدم دلم گرفت
دنبال کودکي که در آن سوي برف بود
رفتم، ولي به او نرسيدم دلم گرفت
نقاشيم تمام شد و، زنگ خانه خورد
من هيچ خانه اي نکشيدم، دلم گرفت
|
مهدی نقی پور
بلوغ پنجره یعنی تماس با خورشید و چشم های تو اینجا مماس با خورشید چقدر روی افق راه می روی ای مرد در این سکوت پر از التماس با خورشید دو چشم سرد و نجیبت چه گنگ می جنگند میان بارقه های هراس با خورشید افق و وسوسه های عجیب یک بگرد و مرگ یک شبه ناشناس با خورشبد ردون قاب فقط یک زن است گندمزار و رقص فاحشه مانند داس با خورشید کنار قاب به خط بریل یک شاعر نوشته حاصل یک اقتباس از خورشید ردیف مسخره ای شد دوباره می سازم ردیف«فاجعه شد» با سپاس از خورشید مسیح هشت کشید و صدای سوت قطار چهار برگ دروغین آس؟ فاجعه شد صدای نعره ی ابلیس؟ روح مرده ی من اسیر رقص ورق؟ مهره؟ تاس؟ فاجعه شد...
|
حسین نکویی
گمشده
«بنام خالق وجود»
چهره زيباي کسي انگار از پشت تمامي پرچين هاي آينده به من اميد ابديت مي دهد.. و تو چه زيبا سادگي را ساده کردي تا مرز يک لبخند و آنگاه اين دل پريشان تصوير حرکت گيسوانت را در فضا ثبت کرد به شکل يک احساس گنگ و ناشناخته و حافظه مرا ياري داد تا آينده ام اين لحظه را تکرار کند و چهره زيباي کسي از پشت تمامي پرچين هاي آينده نمايان شود، در برابرم...
|
ليلي نورآبادي
يكي بيايد تكانم بدهد پائين بيفتند سيبها … ستارهها بلند شوم ببينم … آسمان چقدر حفره دارد! مرگ با پاي برهنه: آفتابگردانها اسليميها تا … . ـگفتهبودم اينماهي جايِ مجسمهرا تنگ ميكند،نه؟ قدم … قدم سر سطح زبر كاكتوسها دست دوستيشان دراز بشمار يك پيرهن سرخ پاره دو پيرهن سرخ پاره ده پيرهن … . اصلاً فكر كن مبعوث شدهاي پيغمبر شيك پوش قرن آهن و آه! ـ خانمها! آقايان! اينجا فضايي لايتناهيست و دايرههايي از قبيل عشق پيش از آنكه مرگ، نقطه بياندازد و البته عاشق ادامه دارد هنوز فكر كنيد ماهي سرخ در مانداب يك نفر با خطوط معوج ميان اشكال ساكن ـ كي هستي كه اداي آفتابگردانها را در ميآوري؟ ـ نيمهاي سرگردان روي خط تقارن و تو شكلكهاي خودت را ادامه بده به قول خودت زندگي ـ ايمان آورديم ـ ايمان آوردند!! ـ پرنده باش توي چشمهام دختر با لنز آبي ـ خلاصه اينكه همه چيز مني گيج از عطر اسكناسها پسر با دهان روغني ـ بوي عجيبي دارد عشق ـ لطفاً يك ساندويچ كلمه هم براي من! من توي آئينه دختر بر لبهي من يكي بيايد پلكهايم را پائين بياندازد سيبها! … ستارهها!
|
حامد نوردی
اين زندگی مجال به عاشق نمی دهد جز فرصت زوال به عاشق نمی دهد هنگام سهم بندی خوبی زندگی يک درصد احتمال به عاشق نمی دهد در فکر يک سفر به ديار توام ولی انديشه ها که بال به عاشق نمی دهد اين روزها خساست اين شهر غربتی يک پلک هم خيال به عاشق نمی دهد شايد حضور گرم تو بار آورم کند اين نامه ها که حال به عاشق نمی دهد گفتی چرا اسير غم زندگی شدم چون فرصت سوال به عاشق نمی دهد فرزند شعر حافظم و پير سرنوشت معشوقه را که فال به عاشق نمی دهد
|
روح الله نور موسوی ميان خاطره هايم کسي قدم مي زند که توان پاه ايش را به دستانش سپرده است و حالا که به جاده نيم راه به باريکه اي از زمان رسيده ديگر به خودش هم فکر نمي کند تو که از روز اول کمر همت را بستي تصور بستن نارنجک را کرده بودي خيال پيچيدن ياس به دور پايت زماني که برايت کيلومترها سينه خيز تجويزکردند يک به يک گامهايت را شماره کردي مبادا يک قدم از زندگي ات را زير پاي اين همه آدم جا بگذاري اين....... لعنتي آنقدر سيگار آلماني فرستاد که ده سال بعد تولدت را رودخانه راين جشن گرفت حالا اگر به خودت هم فکر نمي کني با شمارش آن گام ها ده سالي جلوتري گفته بودم اين دست ها را براي دويدن آفريده اند.
|
محمد رضا نعمتي زاده- بوشهر در دل مني و باز دور و بيکرانه اي
دور از مني و با دلم هم آشيانه اي
دل به بيکرانه ها به ديدن تو پر زند
با صداي بالها ، ميان لب ترانه اي
جان که آسمان بيکران بي حدود توست
آب اوست ، نور و دانه ي ستاره ، دانه اي
باغ بيشمار از تو باردار و بارور
اي تو باعث درخت و اصل هر جوانه اي
اي تجلي غريب تو به ذره و به سنگ
طور پر فروغ ، از تو کمترين زبانه اي
خون ميان رگ به اسم توست مرتسم ، به اسم تو
موج نور در ميان رشته ها روانه اي
هر نشانه اي به قالبي ز اسم تو ، ز اسم تو ، ز اسم تو
نقش اسم تو نوشته روي هر نشانه اي
اي نوشته ،
رشته رشته
ريشه ريشه
اي هميشه
ـ ـ اي خدا ! تو جوهر يگانه اي
گردوي بلند
کوه سر کشيده ، پر کشيده در فضا
ذات بي زوال نور
باعث درخت دور آسمانه اي
از شرابت اي طبيب دلنواز مهربان من
بيقرار مي پرم ، ز لانه اي ، به لانه اي
مي پرم ز شاخه اي ، به شاخه اي ، ز شاخه اي
سر بروي شانه ها ز شانه اي به شانه اي
خواب من ، لبالب از جمال دلپسند توست
تو فراتر از گمان رساتر از گمانه اي
ذکر تو ، چو فکر تو ، چراغ پر تسلي ام
اي دواي دل ، فروغ جان ، فراغ خانه اي
|
نجمه نوروزی- گراش دلخسته ام از این تفکر های بی درد ای زخم خوب خانگی برگرد برگرد! یادش به خیر آن روزهای دل تپیدن وقتی کبوتر در نگاهم لانه می کرد از بس که با پاییز گشتم باورم شد یک روز دریای دا هم می شود زرد قد می کشد از بین بیداری و خوابم تصویر نعشی، شکل من در جاده ای سرد چیزی به پایان دلم باقی نمانده پایان تلخ عابری تنها و ولگرد یک عمر داغ عاشقی مان کشت، اما می سوزد عشق از حسرت تکرار یک درد
|
فاطمه نیک سرشت - جهرم
نذر کردید باران ببارد
شاید از دستتان نان ببارد
نذر کردید دریاچه ها را
تا که با این فراخوان ببارد
یک تحول، تحول بخواهید
تا کی آیین عصیان ببارد
آه تا کی کبود نگاهم
سرخ در حجم گلدان ببارد
کو بلالی در این عصر خاموش
کز لبش عطر قرآن ببارد
من که شاعر شدم تا دو چشمم
خیس اندوه انسان ببارد
شانه ای کو که غم را بفهمد
تا دلم چند دامان ببارد
چتر ها داغدار گناهند
کاش یک ریز باران ببارد
|
-
محسن نیکنام
-
گس و نارس و كال و تورفته ام بهارانه اي رنگ و بو رفته ام وچون گونه ي خشك مادربزرگ پراز خستگي هاي تورفته ام حواشي ي قالي ي پا خورده اي گلي نخ نما، رنگ و رو رفته ام و چون خلوت خيس يك جادّه پر از خاطرات فرو رفته ام به حدّي ست نزديكي ام با خدا كه تنهايي ام را به او رفته ام اگر هم سراغم بيايد كسي -درست است يا نه -ب گو رفته ام من اين ماه ته مانده از ديشبم كه تنها و از هاي وهو رفته ام
|
نیکو طیبه
فرصتي براي گريه نيست شانه هايم را تکان دهيد به يادم بياوريد اول بار که گريستم انگار مادرم نيز تمام برگهاي باغچه را از مژه مي باريد وسالها بعد پدرم از آن سوي گريه هاي مادر به جاي عروسک اسب سپيدي برايم آورد واين آغاز شاعر شدن دخترکي بود که ديگر موهاش را دم اسبي نمي بندد شانه هايم را تکان دهيد به يادم بياوريد نخستين زمين خوردنم را که از خراش زانوم ماهي قرمزي روي خاک افتاد ومن دريا بودم دريا ازپس گريه هاي مادرم واز دور دست سرزميني که پدرم چشمهايش را در آنجا گريست شانه هايم را تکان دهيد به ياد مي آورم چشمهاي مردي که از جمعه بازار هاي عشق آباد/با روسري ترکمني با تاجي از گلهاي سرخ مي آيد که عاشقم کند تا دلم بهانه اي شود زخمهاي دو تارش را شانه هايم را تکان دهيد من از خشونت خاک مي ترسم تنگ آبي روي جنازه ام بريزيد تا ماهي هاي غوطه ور در ولولاي تنم تشنه نميرند |
حاتم نیک یار - کرمانشاه
اي چشمهايِ سـبزِ تو همرنگ سيب كال! اي سـبِ نا رسيده ي امسال و پارسـال! همسايه ي قديمي شمشادهاي پير همقدِ هر صنوبر و همپاي هر نهال! گم گشته ي گذشته ي من , ماضي بعيد فرداي روزهاي پس از اين , زمانِ حال! بي تو... كويرِ قافيه ها مي شود غزل پُر مي شود ترانه ام از واژه هاي لال ... خشكيده سرزمينِ دلم بي حضورِ تو جاري شو آبشار يقين چشمه ي زلال جاري شو آنچنان كه مرا پر كني ز خويش خالي شوم ز وسوسه ي شك و احتمال زيبا بهارِِ گمشده ي باغهاي سبز راز حيات عشق در اين دوره ي زوال من خواب ديده ام...كسي از راه مي رسد تعبير كن خيـال مرا با دو چشـم كـال شايد... نگاه سبـز تو بـارانـي ام كـند حالا كه باد مي وزد از جانب شمـال...
|
محمد واعظی
آني
خط ميخورد دو چشم تو ازروزگارمن!
خط ميخورد شکوفه گی ات نو بهارمن!
با هر سلام تو به سلامت روم سفر
آئينه، عكس، دفتر تو هم قطار من
انگشتها و ساعد تو در مدار خويش
يك پنجره پرنده نشسته كنار من
آني به هم بيا كه دل از دست ميرود
يك دسته گل رسيده به من آبشار من !
از روم وچين وهرچه كه از اين قبيل هست
سر ميسپارمت به تو اي قند هاي من
شب دانه دانه عكس تو را گريه ميكنم
با خون دل نوشته به چشمت اناد من
|
سیمین دخت وحیدی
مولاي من تلاوت باراني تو سبز دنياي پاک و روشن و عرفاني تو سبز پيچيده بوي سيب بهشتي به خانه ات اي خانه معطر و نوراني تو سبز آئينه خيال تو روشن چو آفتاب دستان مهر پرور و قرآني تو سبز خواندي مرا به فصل تماشائي حضور اي تا هميشه رنگ بهاراني تو سبز مثل نگاه هر شب دريا پذير من باشد نگاه سرکش و طوفاني تو سبز بهت کبود چشم من از معجزات تو گاهي شود به رنگ مسلماني تو سبز گل هاي آرزوي تماشائي ام شود مثل نماز خالص و طولاني تو سبز |
وفا منده نژاد
اي آفتاب نگاهت ، همسايه ي آخرينم
من بي تو مي ميرم اينجا ، با تو فقط اين چنينم
ديري ست شب هاي عمرم ، تفسيري از بودن توست
در قلب من ريشه داري ، اصلاً تويي جانشينم
افسوس چيزي نمانده در ازدحام كلامم
من يك سبد حرف دارم ، اما پر از نقطه چينم
وقتي تو رفتي غزل مُرد ، آيينه ها هم شكستند
عمري ست مثل غزل ، من ، در لحظه ي واپسينم
من زنده ام با نگاهت در كنج موهوم تاريخ
اي آفتاب نگاهت همسايه ي آخرينم
|