Jumong.ParsiBlog.Com 


 

همسر گوم-وا ( بانو چويي جواهري در قصر ) هم که به شوهرش شک کرده و دليل اينکه يو-هوا رو به قصر آورده از برادرش که مسئول امور داخلي قصر هست مي پرسه و برادرش هم ميگه ممکنه گوم-وا شيفته ي يو-هوا شده باشه !


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b.jpg


 

به همين دليل هم همسر گوم-وا ( وان-هو ) يو-هوا رو دعوت مي کنه به محل اقامتش و به اون ميگه که بابت نابودي قبيله ي هابيک متاسف هست و … و ميگه که چون جايي براي موندن نداره چرا صيغه ي گوم وا نميشه ؟ يو-هوا هم درخواستش رو رد مي کنه و ميگه که من ميخوام به اردوگاه هه مو سو ( اردوگاه دامول ) برم و به اونها در تهيه تدارکات براي جنگ کمک کنم


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-1.jpg


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-2.jpg


 

وان-هو ( همسر گوم-وا ) به برادرش ميگه که فکر نميکنه اين زن به گوم-وا علاقه مند باشه


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-3.jpg


 

گوم-وا به پدرش در مورد آمار فرستادن نيرو و … ميگه و اينکه بدون هه مو سو نميشد همچين اتحادي ايجاد کرد و قبايل مختلف به هه مو سو ايمان دارند


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-5.jpg


 

گوم-وا ميفهمه که زنش يو-هوا رو به اردوگاه فرستاده و … اما زنش بهش ميگه چون فکر مي کردم که يو-هوا هه مو سو رو دوست داره فرستادمش !


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-6.jpg


 

کم کم هه مو سو که يو-هوا رو در اردوگاه مي بينه بيشتر عاشقش ميشه و با هم قدم ميزنند و ميروند به دشت !


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-7.jpg


 

در دشت هه مو سو درباره ي اينکه خيلي در اردوگاه کار مي کنند و .. ميگه و يو-هوا هم ميگه که ديگه خواب پدر و اهالي قبيله هابيک رو نمي بينه چون اونا ميدونن که ژنرال هه مو سو انتقامشون رو ميگيره همچنين ميگه وقتي 16 سالم بود اولين بار در مورد شما شنيدم از بازرگاناني که با قبيله ي ما تجارت مي کردند شنيدم که شما آوارگان را نجات مي دهيد و چه شجاعتي داريد و ….


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-8.jpg


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-9.jpg


 

بعد از گفتن اين حرف ها به همديگه براي چند لحظه به همديگه نگاه مي کنن و بعد هه مو سو يو-هوا رو در آغوشش ميگيره ! در همين موقع هم گوم-وا از دور ماجرا رو نگاه ميکنه و غمگين ميشه و ميره !


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-10.jpg


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-11.jpg


 

گوم-وا ديروقت به ملاقات يوميول ميره و با هم صحبت مي کنند. گوم وا ميگه که نميتونه قلب يو-هوا رو تصاحب کنه و قلب اون از قبل توسط هه مو سو تصاحب شده ! و ميگه که اگر کسي غير از هه مو سو عاشق يو-هوا بود من باهاش ميجنگيدم ولي براي هه مو سو حاظرم حتي عشقم رو هم بدم !


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-12.jpg


 

يو-هوا در حال ساختن تير براي جنگ هست که هه مو سو مياد و بهش ميگه بهتره بره استراحت کنه و يو-هوا هم ميگه من اينکار رو براي به تحقق رسوندن اهداف ژنرال ميکنم پس احساس خستگي نميکنم. هه مو سو هم بعد از چند لحظه سکوت يه حلقه تو دست يو-هوا ميکنه و ميگه نميدونم چطور بايد احساساتم رو ابراز کنم


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-15.jpg


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-16.jpg


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-17.jpg


 

هه مو سو ميگه بعد از اينکه در جنگ با هان پيروز شديم ميخوام که بقيه عمرم رو با باتو باشم. شما احساسات منو قبول ميکنيد ؟ و دوباره همديگر رو در آغوش ميگيرند


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-18.jpg


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-19.jpg


 

نخست وزير و يوميول با همديگه در مورد جنگ با ارتش هان صحبت مي کنند و ميگن که هه مو سو بويو رو نابود مي کنه و … و بايد هه مو سو رو ازبين برد (پرنده سه پا ) و پيش پادشاه ميرن و يوميول به پادشاه ميگه که حتي اگر ما جنگ رو هم ببريم بويو نابود ميشه و نخست وزير بهش ميگه درسته که نيروها متحد شدند ، اما آيا واقعا تحت کنترل شما هستند ؟ و بهش ميگه که روساي قبايل ديگه به خاطر هه مو سو نيرو و تجهيزات فرستادند. يوميول هم ميگه که بعد از پيروزي در اين جنگ صد در صد هه مو سو پادشاه خواهد شد و يک کشور جديد به وجود مياره و نخست وزير هم حرف از نابودي بويو و از اين حرفا ميزنه ! پادشاه هم که حرف وقت خبر بد ميشنوه بيماريش ( سل ) بيشتر خودشو نشون ميده !


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-20.jpg


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-21.jpg


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-22.jpg


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-23.jpg


 

هه مو سو هم ميفهمه که هان ها چندين آواره رو قراره انتقال بدن به محلي !


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-24.jpg


 

گوم-وا سعي ميکنه هه مو سو رو از اينکار منصرف کنه چون ممکنه سپاهش به خطر بيفته اما هه مو سو ميگه اگه اونا رو نجات نديم ديگه نميتونن برگردن چون برده ميشن ! گوم-وا اسرار ميکنه که تو نبايد بري و من ميرم به جاي تو هه مو سو هم بالاخره قبول ميکنه.


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-25.jpg


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-26.jpg


 

گوم-وا به پادشاه ميگه که اون ميخواد بره و از پادشاه اجازه رفتن ميخواد ! نخست وزير هم براش دو تا شرط ميزاره : 1 - اگه تعداد نيرو هاي دشمن زياد بود برگرده 2 - روز و زمان رفتن رو کاهن اعظم مشخص کنه ! بعد از اينکه گوم-وا ميره پادشاه از نخست وزير ميپرسه که چطور ميتونيم بزاريم بره ؟ و نخست وزير هم ميگه که کشيش اعظم زمان رفتن رو دير اعلام ميکنه و اون دير به محل ميرسه ! و هه مو سو زودتر !


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-27.jpg


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-28.jpg


 

هه مو سو به همراه ارتش دامول حرکت ميکنه !


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-29.jpg


 

گوم-وا هم آماده رفتن ميشه و لباس ميپوشه و نخست وزير بهش ميگه که بايد بعد از نيمه شب بري !


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-30.jpg


 

نخست وزير که نقشه اي کشيده به نيرو هاي هان خبر ميده که بايد مخفي بشن و هه مو سو حرکت کرده و ….


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-31.jpg


 

گوم-وا به اردوگاه ميره که ميبينه هه مو سو زودتر بدن هماهنگي با اون رفته و دير رسيده ! و دنبالش ميره !


 

هه مو سو از دور آوارگان رو مي بينن و يکي از افرداش ميگه که افراد زيادي اسکورتشون نميکنن و همه اونا سربازاي عادي هستند ! هه مو سو هم ميگه شب و با آتش حمله ميکنيم !


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-32.jpg


 

هه مو سو و افرادش به راحتي چند سرباز رو مي کشن و بقيه هم فرار ميکنن و آواره ها از چادرش هاشون بيرون ميان و دور هه مو سو و ارتشش گرد ميان و بعد از چند لحظه تازه هه مو سو ميگه اونا آواره نيستن ! و با اونا ميجنگن


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-33.jpg


 

سواره نظام هم از دور جريان رو نگاه ميکنه و به هه مو سو حمله ميکنن ! و افراد هه مو سو يکي بعد از ديگري کشته ميشن و هه مو سو هم دستگير ميشه


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-34.jpg


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-35.jpg


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-36.jpg


 

گوم-وا هم مثل هميشه دير ميرسه و ميفهمه که اين يک تله بود هه مو سو دستگير شده


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-37.jpg


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-38.jpg


 

خبر به پادشاه و نخست وزير ميرسه


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-39.jpg


 

گوم-وا به اردوگاه هه مو سو ميره و يو-هوا ازش ميپرسه چي شد و اونم ميگه که هه مو سو دستگير شد


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-40.jpg


 

يو-هوا هم به شهر هيون تو ميره و يه نفر هم به گوم-وا ميگه !


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-41.jpg


 

يو-هوا وقتي هه مو سو رو ميبينه تو دلش با هه مو سو حرف ميزنه


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-42.jpg


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-43.jpg


 

گوم-وا هم ميرسه ! مردم با حرف هايي که ميزنن به يو-هوا ميفهمونن که هه مو سو کور شده و ….


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-441.jpg


 

يو-هوا هم ميخواسته بره جلو و هه مو سو رو صداش کنه که گوم-وا جلوش رو ميگيره و يو-هوا بهش ميگه که اون الان کور شده و من بايد باهاش حرف بزنم من الان بچه هه مو سو رو در شکم دارم ! من بايد بهش بگم که از اون حامله هستم !


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-45.jpg


 

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-02-part-b-46.jpg


 

گوم وا هم ميگه ما بايد همين الان اينجا رو ترک کنيم من نجاتش ميدم حتي اگه به قيمت جونم تموم بشه !