اونجایی بودیم که جومونگ به مادرش گفت کمان دامول شکست و برادرانم هم میخواستن من رو بکشن

ملکه از پسراش میپرسه مگه نگفته بودین که اون مرد ؟ یونگ پو هم میگه من خودم با دوتا چشمام دیدم که اون افتاد تو باتلاق هیچ راهی وجود نداشت که اون بتونه از اونجا زنده بیرون بیاد نگران نباش مادر … دفعه بعد … ملکه هم میگه اگه میخواین بکشینش باید خودتون اینکار رو بکنید ملکه به تسو میگه با اینکه همه فکر میکنن تو ولیعهد خواهی شد ولی تمام این ها به خاطر اینه که تو از بقیه بزرگتری و در واقع تو هنوز ولیعهد نشدی تا زمانی که رسما به مقام ولیعهد منسوب نشدی در این مقام نیستی هیچ کس نمیدونه که عالیجناب چه کسی رو به عنوان ولیعهد انتخاب میکنه و ممکنه جومونگ ولیعهد بشه … تو باید توجه پدر رو به خودت جلب کنی ! فهمیدی چی میگم ؟ تسو : بله

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-1.jpg

یونگ پو و تسو درباره کشتن جومونگ حرف میزنن و یونگ پو میگه این کار رو به من بسپار تسو هم میگه نباید دوباره اشتباه کنیم به موقع از شر اون خلاص میشیم فعلا باید بدونیم که تنها خطری که میتونه ما رو به دردسر بندازه آشکار شدن حقیقته ببین جومونگ چیکار میکنه و به من گزارش بده یونگ پو هم میگه همونطور که گفتی عمل میکنم !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-2.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-3.jpg

یوها به جومونگ میگه من هرگز سعی نکردم تو رو مثل یه مرد بار بیارم با اینکه یه پرنس بودی هنر های رزمی هم بهت یاد ندادم ! از سیاست هم چیزی بهت یاد ندادم می دونی چرا ؟

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-4.jpg

جومونگ : از زمان کودکیم شاهد بودم که چقدر به خاطر حسادت ملکه زجر کشیدید حتی قلدری برادران تسو و یونگ پو رو هم تحمل کردم در همان کودکی فهمیدم که این سرنوشت ما بوده به همین خاطر هم مثل یه ترسو رفتار کردم همیشه ساده لوحانه رفتار کردم تا همه مثل یه احمق با من رفتار کنند و بهم توجه نکنند

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-5.jpg

یوها میگه گفتی که منظورم رو فهمیدی اما این تمام موضوع نبود درسته که ما تمام عمر زیر سایه بقیه زندگیمون رو گزراندیم اما دیگه نباید اینطوری زندگی کنیم من کاری میکنم که تو ولیعهد و در نهایت جانشین پادشاه بشی تو باید ولیعهد بشی !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-6.jpg

جومونگ: اما جطور ممکنه ؟ برادر تسو ولیعهد هست نه من

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-7.jpg

یوها : تنها دلیلی که همه فکر کنن که اون ولیعهد اینه که تسو برادر بزرگ است. ولیعهد واقعی و جانشین پادشاه باید بتونه مساعدت پادشاه رو جلب کنه و طی یه مراسم رسمی به عنوان ولیعهد انتخاب بشه تو باید پادشاه بشی و یک کار ناتموم رو به اتمام برسونی برای به انجام رسوندن این کار

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-8.jpg

جومونگ : این کار مهم چی هست ؟

یوها : به موقع خواهی فهمید. از آنجا که ملکه ، تسو و یونگ پو قصد دارن به تو آسیب بزنند تو باید یاد بگیری که چطور از خودت محافظت کنی

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-9.jpg

یوها هم به خدمتکارش ( مودوک ) میگه که یه نفر برای آموزش به جومونگ میخوان و اینکه کسی در قصر نباید بفهمه و هویت ما باید پنهان بمونه و …

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-10.jpg

روز بعد جومونگ و یوها به محل میرن و کسی که قراره به جومونگ مهارت های رزمی یاد بده میاد !!!

مودوک  میگه این برادر منه و اسمش موسانگ هست یوها هم میگه تو الان چکار میکنی ؟

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-11.jpg

موسانگ : من مسئول زندان هستم ! یوها به جومونگ میگه : تو باید هنر های رزنی رو یاد بگیری کسان زیادی مراقب تو هستند پس باید در خفا این امور رو یاد بگیری

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-12.jpg

مودوک به برادرش میگه که تو میتونی تقدیرت رو عوض کنی پس کارت رو خوب انجام بده موسانگ هم میگه اون کیه ؟ والدینش کی هستند ؟ مودوک هم میگه اون پسر یه نجیب زادست ! و به موسانگ کمی پول میده و اونا میرن

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-13.jpg

موسانگ به جومونگ میگه قبل از شروع شرایطی هست که باید قبول کنی. من میدونم که شما یه نجب زاده ای اما الان من ارباب تو هستم منظورم اینه که اخلاق من خیلی تنده به محض اینکه عصبانی بشم میزنه به سرم.  جومونگ : مقام و رتبه مهم نیست تا زمانی که به من آموزش رزمی میدی ارباب من خواهی بود هر کاری که بگی میکنم  موسانگ : چی باید صدات کنم ؟ جومونگ هم میگه به من بگو چومو !!!

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-14.jpg

موسانگ : دستات رو بیار بیرون. دستات مثل دختر ها میمونه ! من میرم به خونه تا یه چیزی بخورم و تو باید بری بالای اون کوه و برگردی ! با این دستهایی که تو داری حتی نمیتونی شمشیر دستت بگیری باید اول بدنت رو قوی کنیم و سعی نکن به من کلک بزنی !!!

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-15.jpg

جومونگ هم میره بالای کوه و برمیگرده پایین البته نه به این راحتی که من گفتم !!!

جومونگ برمیگرده به قصر و به مودوک میگه موسانگ برادر توست ؟ مودوک : بله - جومونگ هم میگه در کارش مهارت داره ؟ مودوک: بله، چرا می پرسید ؟ جومونگ: برای اینکه نمیتونم باور کنم ! به نظر من یه آدم همیشه مست و احمق میاد واقعا میتونم ازش چیزی یاد بگیرم ؟ مودوک : اون در هنر های رزمی مهارت بالایی داره زمانی جزو گارد سلتنطی بود ! میتونی بهش اعماد کنی ! جومونگ: بسیار خوب

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-16.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-17.jpg

جومونگ میاد سراغ موسانگ و بهش میگه امروز باید چگار کنم ؟ اونم میگه چرا دوباره از کوه بالا نمیری ؟

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-18.jpg

موسانگ هم دراز میکشه و جومونگ عصبانی میشه و میگه تمام کاری که تو یه ماه گذشته انجام دادم این بود که تا نوک کوه برم و برگردم پس کی میخوای به من هنر های رزمی یاد بدی؟ اصلا میتونی بهم یاد بدی ؟ دیگه نمیوتنم بهت اطمینان کنم موسانگ هم میگه ظاهرا اخلاقت هم مثل دختراست ! پرسیدی که آیا توان آموزش دادن به تو رو دارم ؟ دنبالم بیا

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-19.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-20.jpg

موسانگ جومونگ رو به زندان میبره و اونجا رو از قبل هم آماده کرده ( چوب هایی رو از قبل بریده بوده و آماده برای نصف کردن …. )

جومونگ میگه نمیدونستم که اینجا یه زندان وجود داره ! موسانگ هم میگه خود منم قبل از اومدن به اینجا نمیدونستم ! جومونگ میگه جرم زندانی های اینجا چیه ؟ موسانگ: نمیدونم، بعضی از اینها حتی ده بیست سال هست که اینجا هستند هیچکس نه اسمشون رو میدونه و نه اینکه برای چی آوردنشون اینجا. گفتی که میخواهی مهارت من رو ببینی ؟ بسیار خوب بهت نشون میدم

و اون چوب هایی که از قبل آماده کرده بود رو نصف میکنه و … که جومونگ باورش بشه

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-21.jpg

جومونگ هم با شمشیر چوبی مشغول تمرین میشه اونم به مقدار خیلی زیاد  و شب و روز !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-22.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-23.jpg

تسو و یونگ پو هم تو قصر با هم تمرین میکنن ( مهارت تسو خیلی بیشتر از یونگ پو هست )

ژنرال هوک چی میگه پرنس تسو شما در هنر های رزمی بی همتا هستید ! اگر یه جنگ دیگه راه بیفته شما شاهزادگان میتونین ارتش رو به جای پادشاه رهبری کنین ! تسو به نخست وزیر میگه : من شنیدم هیون تو داره به نواحی تحت تسلط بویو فشار میاره - فکر میکنی عاقبت جنگ بین بویو و هیون تو چی میشه ؟ نخست وزیر: مسلما جنگ دشواری خواهد بود یونگ پو هم میگه چرا مشکل خواهد بود ؟ نخست وزیر : چون سلاح های ما قابل مقایسه با سلاح های اون ها نیستند دلیل اینکه ما توانستیم در جنگ های کشور گشایی پیروز بشیم تلاش های عالیجناب بود و اینکه ایشون سعی کردند تا وضع سلاح های ما رو بهبود ببخشند اما سلاح های ما در مقابل قوم هان خیلی ضعیفه و اگر نتونیم از سلاح های پیشرفته تری استفاده کنیم نمیتونیم در مقابل اونها خوب بجنگیم !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-24.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-25.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-27.jpg

خبر میرسه که آهنگر ها تونستند سلاح های بهتری تولید کنند و پادشاه به آهنگری میره

پادشاه میپرسه آیا خودت اونا رو درست کردی ؟ سرپرست آهنگر ها ( موپال مو ) هم میگه بله عالیجناب این بهترین شمشیریه که تونستیم بسازیم ! پادشاه میگه میخوام شمشیر رو امتحان کنم  مقدمات رو حاضر کنید

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-28.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-291.jpg

سو سو نو هم از سفر تجاری بر میگرده و یون تابال ازش میپرسه علت تاخیر چی بود ؟ سو سو نو هم میگه تقسیر من بود که دیر برگشتیم !  اوتی هم گزارش سفر رو میده و یونتابال هم میگه کارتون خوب بود !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-30.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-31.jpg

یومیول در حال شستن خودش هست ! که یونتابال از دور اونو نگاه میکنن و سایونگ میگه اون یومیول کاهن اعظم بویو است اگر میخواهید نظر پادشاه بویو رو به خودتون جلب کنید اول باید نظر یومیول رو به خودتون جلب کنید ! یونتابال : چطور میتونم چنین کاری کنم ؟ سایونگ: من نمیدونم این راه رو خودت باید پیدا کنی !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-32.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-33.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-34.jpg

موقع برگشت یومیول و … به قصر یونتابال جلوشون رو میگیره و خودش رو معرفی میکنه و میگه اگر امکان داره میخوام با کاهنه اعظم صحبت کنم !  یومیول هم میگه که چه آرزویی داری ؟ یونتابال هم میگه میخوام در سراسر کشور تجارت کنم . یومیول میگه در قصر پیشگویی به دیدن من بیا !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-35.jpg

ژنرال چند سرباز رو برای محافظت از محل آزمایش شمشیر جدید میزاره

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-36.jpg

همه آماده آزمایش شمشیر جدید میشن و پادشاه هم وارد محل میشه و یومویل هم همین لحظه وارد میشه و میپرسه چرا من رو احضار کردین ؟ پادشاه هم میگه آهنگر سلاح جدیدی ساخته ما اونها رو در مقابل شما امتحان میکنیم !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-37.jpg

قبل از شروع تسو میگه بزارین من این شمشیر رو امتحان کنم پادشاه هم قبول میکنه و تسو میگه لطفا بزارید جومونگ حریف من باشه و به جومونگ میگه حاضری این مبارزه رو انجام بدی ؟ جومونگ هم قبول میکنه

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-38.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-39.jpg

جومونگ شمشیر قوم هان و تسو شمشیر جدید رو بر میدارن !

تسو میگه نگران نباش مطمئن باش نمیکشمت !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-40.jpg

مبارزه شروع میشه

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-41.jpg

بعد از 1 دقیقه شمشیر تسو توسط شمشیر جومونگ که قوم هان ساخته بود نصف میشه و یه همچین حالتی به وجود میاد !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-a-42.jpg


 

موپال مو هم به پادشاه میگه عدم توانایی من دوباره شما رو ناامید کرد لطفا من رو بکشید ! پادشاه: ما چند بار شکست خورده ایم ؟ من به شکست هامون به عنوان تجارب مثبت نگاه کرده ام و هیچ وقت به خاطر اونها ناامید نشده ام و به نخست وزیر میگه به موپال مو و دستیارانش پاداش بدید و به کارشون رسمیت ببخشید

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-1.jpg

یونگ پو به تسو میگه که شمشیر جدید کم استحکام بود و … تسو هم میگه بهت گفتم که مواظب جومونگ باش کاملا واضحه که جومونگ تازه استفاده از شمشیر رو یاد گرفته هنوز مهارتش در سطح ابتدایی هست اما واضحه که اون تحت آموزشه یونگ پو هم میگه من اونو تحت نظر داشتم اما متوجه چیزی نشدم ! تسو : اگه اوضاع رو به این شکل به دست بگیری چطور میتونیم اون رو شکست بدیم ؟ سعی کن بفهمی که اون از چه کسی و در کجا آموزش میبینه

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-2.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-3.jpg

یوها به جومونگ میگه حتما خوب آموزش دیدی که تونستی با تسو دوئل کنی ! جومونگ میگه به خاطر غریزه ام تونستم از حمله اش فرار کنم من به این نمیگم مهارت یوها: به هر حال تو الان خیلی پیشرفت کردی مودوک هم میگه برادم گفته استعداد یادگیری پرنس فوق العاده بوده یوها میگه باید مراقب باشی

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-4.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-5.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-6.jpg

ملکه و یوها با هم ملاقات میکنن و ملکه یه شاعر رو فرا میخونه تا داستانی رو بگه

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-7.jpg

ملکه از شاعر میپرسه چه داستانی میخوای برامون بگی ؟ شاعر هم میگه میخوام داستانی در مورد قهرمانی که سالهاست فراموش شده بگم ملکه میگه این شخص کیه ؟ شاعر هم میگه که اون هه مو سو هست و داستانش رو شروع میکنه

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-8.jpg

شاعر داستان هه مو سو و یوها رو میگه ( در واقع ملکه اینکار رو با برنامه قبلی برای آزار یوها انجام داده بود ) و اینکه یو ها از هه مو سو حامله شده بود و ….

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-9.jpg

مودوک به یوها میگه انگار رنگتون پریده حالتون خوب نیست ؟

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-10.jpg

ملکه و برادرش هم بعد از اینکه یو ها رو به اون حال انداخته بودن در حال خوشحالی بودن !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-11.jpg

نخست وزیر به یومیول میگه که حس بلندطلبی عالیجناب داره ضعیف میشه ! تنها شما میتونید ایشون رو از جنگ با هان منصرف کنید یومیول میگه من نمیتونم با شما موافقت کنم من به این دلیل باعث باعث مرگ هه مو سو شدم که از سرنوشت بویو و عالیجناب محافظت کنم اما حالا اوضاع فرق میکنه آینده عالیجناب آینده بویو هست پس حمایت از تصمیم عالیجناب حمایت از بویو است این نظر منه !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-12.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-13.jpg

یونتابال به قصر میاد و هدایایی برای یومیول میاره و بهش میگه من هدایایی برای شما آورده ام با این حال که این ها در مقایسه با زیبایی شما هیچ هستند ! اما بسیار گران قیمت و با ارزش اند

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-14.jpg

یومیول: قصدت از اینکه پیش من اومدی چیه ؟

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-15.jpg

یونتابال: قصدم ؟ هیچی

یومیول: تو برای من غذا و ابریشم گران بها آورده ای قصدت از اینکار این نبوده که چیز بیشتری گیرت بیاد ؟

یونتابال: فقط معامله گرهای خرده پا به دنبال این هستند که زود به مقاصدشون برسند بازرگانی مثل من دوست داره در بسیاری از کشور ها خرید و فروش داشته باشه تنها دیدن افرادی مثل شما برای من یک منفعت و افتخار بزرکه

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-16.jpg

یه نفر جومونگ رو تعقیب میکنه که جومونگ هم میفهمه و سعی میکنه دست به سرش کنه

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-17.jpg

سو سو نو و اوتی هم در حال قدم زدن در بازار هستن و اوتی سو سو نو رو توصیه و … میکنه ! سو سو نو جومونگ رو تو بازار میبینه که خیلی سریع از کنارش رد میشه و سو سو نو یاد حرف جومونگ که بهش گفته بود که پرنس هست میفته و میخنده و به اوتی میگه که بهش چی گفته بود !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-18.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-19.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-20.jpg

جومونگ هم موفق میشه که اون یارو رو که دنبالش بود دست بسر کنه و به زندان میره

وقت غذا دادن به زندانی ها میرسه که جومونگ میگه من میتونم برم تو ؟ میخوام بدونم که کی اینجا زندانی هست موسانگ به جومونگ اجازه میده که باهاش بیاد !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-21.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-22.jpg

کار غذا دادن به زندانی های عادی تموم میشه که نوبت به یه زندانی میرسه که توی یه جای جدا نگهداری میشه ! موسانگ هم به جومونگ میگه تو همینجا وایسا و جلو نیا جومونگ هم میگه مگه کی اونجا زندانی هست ؟ موسانگ هم میگه من نمیدنم این زندانی ها کی هستن اون زندانی که اینجاست حتی قبل از اینکه من به اینجا بیام تحت مراقبت شدید بوده پس همین جا منتظر بمون جومونگ هم میگه من میخوام با تو بیام ! جومونگ به داخل میره و اون فرد زندانی شده رو میبینه !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-24.jpg

گوم وا نمیتونه بخوابه چون کابوس میبینه و میره پیش یومیول

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-23.jpg

یومیول: چه چیزی باعث شده که انقدر دیروقت به معبد بیایید ؟

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-25.jpg

گوم-وا: من یه خواب عجیب دیدم میخوام با شما در موردش صحبت کنم

یومیول: چه خوابی دیدید ؟

گوم-وا: خواب هه مو سو رو دیدم. بعد از مرگ هه مو سو در این بیست سال گذشته هیچ وقت نتونستم از یاد ببرمش اما این اولین باره که انقدر اونو واضح در خواب میبینم با این حال که هه مو سو مرده اما از من خواست که نجاتش بدم معنی این خواب چیه ؟

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-26.jpg

یومیول: خاطراتی که از ژنرال دارید باعث شده این خواب رو ببینید این خواب معنی خاصی نداره !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-27.jpg

گوم-وا: من باید به پیمانی که با هه مو سو بستم عمل کنم فکر کنم اون توی خواب به سراغم اومده تا این پیمان رو به یادم بیاره ! یک روز خجسته رو برام انتخاب کن کاهنه اعظم. یک روز یادبود به افتخار هه مو سو خواهیم داشت که طی آن من پیمانم رو با اون تجدید میکنم

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-28.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-29.jpg

یومیول: یک روز رو انتخاب میکنم !

جومونگ پیش مادرش میاد و یوها بهش میگه تاحالا پیش موسانگ بودی ؟ خیلی خوبه که برای یادگیری هنر های رزمی انقدر تلاش میکنی اما باید مراقب تسو و یونگ پو هم باشی ! میخوای چیزی بهم بگی ؟

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-30.jpg

جومونگ: یادتون هست موسانگ گفت مسئول زندانه ؟

یوها: بله یادمه

جومونگ: میدونی زندان موسانگ کجاست ؟

یوها: خوب اگر اون یه زندانه پس باید داخل قصر باشه درسته ؟

جومونگ: زندانی که موسانگ مسئولش هست داخل یه غار در کوه سو می هست !

میگن که فقط برخی از افراد قصر از وجود این زندان خبر دارن

یوها: کی اونجا زندانیه ؟

جومونگ: حتی موسانگ هم از این موضوع خبر نداره ! و اصلا نمیدونه که اونها چرا زندانی شدند ! من امروز مردی رو دیدم چون مدت زیادی اونجاست و در تاریکی هست موهاش سفید شده ! و درضمن هر دوتا چشمش رو کور کرده اند اما عجیب تر از اون این بود که وقتی که به چشماش خیره شدم مثل این بود که رعد و برق بهم خورده هنوز به خاطر اون فکرم مشغوله

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-31.jpg

یوها هم یاد هه مو سو میفته و میگه : گفتی هر دو تا چشمش کور شده بودند ؟

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-32.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-33.jpg

جومونگ: بله

یوها: راهی هست که بتونی بفهمی اون کیه و یا اینکه جرمش چی بوده ؟

جومونگ: از اونجایی که موسانگ هم چیزی نمیدونه فهمیدنش کار سختیه. فکر میکنید که میشناسیدش ؟

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-34.jpg

یوها: نه برو و استراحت کن

یوها هم وقتی جومونگ میره میگه غیرممکنه - غیر ممکنه !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-35.jpg

نخست وزیر پیش یومیول میره و میگه : چرا من رو فرا خوندید؟

یومیول: عالیجناب از من خواسته اند که روزی رو برای یادبود مرگ هه مو سو انتخاب کنم

نخست وزیر: چرا انقدر ناگهانی؟ چرا دوباره به یاد هه مو سوی کشته شده افتاده اند؟ روح هه مو سو هنوز روی عالیجناب کنترل داره ! به خاطر روح اونه که عالیجناب نمیتونه فکر جنگ با قوم هان رو از ذهنش بیرون کنه کاهنه بزرگ شما باید روح اونو از عالیجناب دور کنید

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-36.jpg

یومیول: ژنرال هه مو سو هنوز زنده هستند !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-37.jpg

نخست وزیر: چی گفتی ؟ چطور ممکنه که هه مو سو …

یومیول: . هنوز زنده است - بیست سال پیش وقتی قوم هان هه مو سو رو دستگیر کرد ولیعهد گوم وا تلاش کرد که اون رو نجات بدند اما موفق به اینکار نشدند و فکر کردند که هه مو سو مرده است اما چند وقت بعد هه مو سو مرده در بویو پیدا شد !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-38.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-40.jpg

بیست سال پیش:

ژنرال: كاهنه بزرگ هه مو سو هنوز زنده است و برگشته

یومیول: الان كجاست

ژنرال: اومده بود جلوي در قصر به همين خاطر من اون رو زنداني كردم

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-41.jpg

یومیول: وليعهد از اين موضوع خبر دارند؟

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-39.jpg

ژنرال: نه، هيچ كس از اين موضوع خبر نداره اگر عجله نكنيم ، عاليجناب خواهند فهميد كه هه مو سو هنوز زنده است بايد عجله كنيم و اون رو بكشيم

یومیول: ما نبايد اون رو بكشيم

ژنرال: منظورتون چيه؟ داريد از چي حرف مي زنيد؟

یومیول: زنده بودن هه مو سو خواست خدايان بوده اگر اون رو بكشيم در اصل خدايان رو به مبارزه طلبيده ايم و در نتيجه بويو آسيب خواهد ديد

ژنرال: پس چكار كنيم؟

یومیول: بايد تا زماني كه تقديرش مقدر كرده بزاريم زنده بمونه هه مو سو رو جايي زنداني كن كه عاليجناب نتونن از وجودش مطلع بشوند بجز من و شما كس ديگه اي نبايد اين موضوع رو بدونه

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-42.jpg

برمیگردیم به حال

یومیول: به همین خاطر ما هه مو سو رو در داخل غاری که در کوه سو می است زندانی کردیم و موضوع رو از عالیجناب مخفی نگه داشتیم

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-43.jpg

نخست وزیر: پس باید الان هه مو سو رو بکشیم - اگر عالیجناب از این موضوع مطلع شوند اوضاع قصر بهم خواهد ریخت

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-44.jpg

یومیول: هیچ کس از وحود این زندان خبر نداره پس نگران نباشید در طول بیست سال گذشته من سعی کردم که هه مو سو رو از ذهنم پاک کنم باید وضعیتش رو خودم ببینم

یومیول و نخست وزیر به زندان میرن

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-45.jpg

جومونگ به سراغ هه مو سو میره و وارد سلول اون میشه

نخست وزیر هم به زندان میرسه و نگهبان ها ازش میپرسنه که تو کی هستی ؟ اونم میگه من نخست وزیرم و به مسئول زندان بگید بیاد اینجا

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-46.jpg

جومونگ به هه مو سو میگه: توکی هستی ؟ برای چه جرمی اینجا زندانی شده ای؟

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-47.jpg

هه مو سو: حتی خودم هم نمیدونم که چه مدته در اینجا زندانی هستم و یا دلیلش چیه در تمام مدتی که اینجا بودم در مورد این موضوع فکر کرده ام - اما هنوز هم سر در نیاورده ام !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-48.jpg

موسانگ هم نخست وزیر و یومیول رو به طرف سلول هه مو سو میبره !

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-49.jpg

هه مو سو: از من پرسيدي كه كي هستم؟ من…حتي خودم هم ديگه فراموش كردم كه كي هستم

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-50.jpg

http://kabloo.files.wordpress.com/2008/10/ju-mong-ep-05-part-b-51.jpg