تفاوت ميان موسيقي شيطاني و موسيقي ملكوتي
اما اينجا در اين كه انسان سعي ميكند كه به هر جهت اين اصوات را منطبق بر احساسات و عواطف دروني خود، با يكديگر تركيب كند، شكي نيست...اين بالذات به خود شخص موسيقيدان بر ميگردد و همين واسطهگي است كه ممكن است موسيقي را داوودي كند يا آن را شيطاني نمايد.
آن چه خواهيد خواند متن پياده شده ي گفتاري شفاهي است از «سيد شهيدان اهل قلم»در باب ماهيت موسيقي كه البته به سرانجام خود هم نرسيد و ناتمام ماند:
لفظ موسيقي را نميشود در احاديث به يك معنا گرفت، به اين دليل كه خدمتتان عرض ميكنم. در زمينه تمام هنرهايي كه ما با آنها سر و كار داريم، موسيقي خصوصيتي دارد _ و آنچه حقير خدمتتان عرض ميكنم با توجه به اين خصوصيت است كه در مورد موسيقي هست و در مورد ساير هنرها نيست_ مسئله اين است كه موسيقي مجموعهاي از اصوات است و تركيب اين اصوات با يكديگر به صورت لفظ در نيامده و به صورت كلمه هم نيست. چون كلمات در محاوره، اصواتي هستند كه در مجموع يك لفظ را ساخته اند. اما مجموعه اصوات موسيقي لفظ نيست، كلمه هم نيست.
به اين علت اين سخن را ميگوئيم كه الفاظ موضوع هستند به ازاي معاني، يه به تعبير ما موضوع هستند به ازاي اسماءالله.
يعني شما در مقابل معاني خاصي، كلمات خاصي را وضع كردهايد كه وقتي اين كلمات ادا مي گردد، انسان به سمت آن معنا دلالت ميشود و اين دلالت فقط دلالت وضعي و قراردادي هم نيست. البته جاي اين بحث اينا نيست و در اينجا نميخواهم به اين مطلب بپردازم كه كلمات اصلا چه نسبتي با معاني دارند. اما به هر طيق وقتي كسي ميگويد «ميز» اگر عادتا اين را نداند كه اين لفظ به ازاي چه معنايي است، نميفهمد مقصود از اين كلمه و اين لفظ چيست _ يعني از اين سه حرفي كه ميگويد: «ميم»، «ياء» و «ز» _ علت اين كه آدمهايي با زبانهاي مختلف حرف يكديگر را نميفهمند، همين است. چون براي آنها الفاظ دلالت بر آن معاني نميكند و نميدانند كه وضع اين الفاظ در مقابل چه معنايي است. الفاظ وقتي به صورت صوت در ميآيند و به گوش ميرسند، انسان از طريق تجزيه و تحليل عقلايي و در واقع عقلاني ميفهمد معنايي كه در آن مستتر است، چيست؟
اما در موسيقي وضعيت اين چنين نيست، يعني وقتي اصوات، چه اصواتي كه از طريق ابزار خارج ميشود، يا در مجموع از نوار شنيده ميشود و يا حتي به صورت صوت حسنه و بدون كلمات از حنجره كسي در ميآيد _ البته بحث در اينجا در مورد موسيقي بدون كلام است، موسيقياي كه شعر در آن نيست، همان خود موسيقي، بدون كلام _ وقتي اين صوت در ميآيد، اصلا به ازاي معاني خاصي نيست هك براي شما آن معنا را دلالت كند و تفاوت اساسي كه با ساير اصوات و الفاظ دارد، اين است كه اصلا تجزيه و تحليل عقلايي نميشود.
موسيقي را نميشود تجزيه و تحليل عقلايي كرد. اصلا از اين طريق هم دريافت نميشود.
بلكه دريافت آن از طريق اعصاب است، نه از طريق عقل. حال آن كه وقتي لفظ ادا ميشود، انسان آن را از طريق عقل ميگيرد. نقش را هم همين طور، وقتي شما نقش و تصوير ميبينيد، آن را تجزيه و تحليل عقلائي ميكنيد. نقش را چشم ميبيند، اما چشم هم تا عقل در مورد آن حكم نكند، اصلا نميفهمد كه آن چيست؟ چشم قدرت تشخيص ندارد و هرچه تشخيص است به عقل بر ميگردد. اين عقل است كه تشخيص ميدهد يك نقش مربوط به چيست و وقتي در مورد آن تجزيه و تحليل عقلاني انجام شد، آن نقش دلالت بر يك معنا ميكند. اما در مورد موسيقي اين طور نيست، يعني مورد تجزيه و تحليل واقع نميشود و اين تفاوت اساسي در درك اين مطلب است.
چرا كه بايد از يك طرف موسيقي را بررسي كرد كه اصلا ماهيت آن چيست؟ آيا اين موسيقي همان موسيقي ملكوتي است كه ما معتقديم در ملكوت موجود است، يا نه؟ بعد بايد تحقيق كرد كه نحوه دريافت آن توسط انسان چيست؟ يعني از چه طريق دريافت ميشود و تاثيراتي كه بر روي انسان باقي ميگذارد، چطور تاثيراتي است؟ اگر تجزيه و تحليل عقلايي نميشود، پس انسان آن تاثيرات را چگونه دريافت ميكند؟ و به چه طريق اين تاثيرات به دريافتهاي خاصي منتقل ميشود، كه انسان را وا ميدارد به اين كه بگويد من زبان موسيقي را ميفهمم يا نه؟ (چنين چيزي مشهور است كه ميگويند مثلا من زبان موسيقي را ميفهمم يا نميفهمم). يعني آن دريافتهاي خاصي كه انسان دارد و عقلايي هم نيست، اينها چگونه وحدتي است و چه مشتركاتي با يكديگر دارد كه انسان در مجموع ميگويد من زبان موسيقي را مثلا ميفهمم يا نميفهمم؟ و آيا اصلا درك دو آدم از يك موسيقي واحد، واحد است و يا آنها دو درك مختلف از آن دارند؟ اصلا اين تعبيرات در چه شرايطي حاصل ميآيد؟ آيا شرايط مختلف هم تاثيري بر اين دريافتها ميگذارد يا نه؟ و ميدانيد كه بايد راجع به همه اينها بحث كرد.
اكنون از اول، مطلب بر سر اين است كه موسيقي، موسيقي ملكوتي، همه عالم را پر كرده اس و اصلا عالم ملكوت بدون موسيقي ملكوتي قابل تصور نيست. علت اين مطلب بماند. اما اگر اين را بپذيريم. بايد بدانيم كه اين موسيقي چگونه در وجود انسان حاضر است؟ و آن چيزي كه در دنيا حاصل ميآيد، مثلا از طريق ابزار يا از طريق حنجره، آيا همين است يا اين نيست؟
آن چيزي كه راجع به موسيقي مشهور است و نقل ميكنند، همين ابياتي است كه از مولوي رسيده است:
بانك گردشهاي چرخ است اين كه خلق مينوازندش به تنبور و به حلق ما هم از ابناي آدم بودهايم
در بهشت اين لحنها بشنودهايم.
ابيات ديگري هم راجع به موسيقي هست كه به طور معمول ذكر ميشود و نسبتي كه بين موسيقي ملكوتي و موسيقي دنيايي برقرار ميكنند، معمولا با استناد به همين اشعار است.
از اينجاست كه نظر اهل تصوف نسبت به موسيقي با نظر اهل تشيع فرق ميكند و بعضي از اهل تصوف حتي با موسيقي عبادت ميكردند، آنها با دف عبادت ميكردند و سماع اهل تصوف هم به همين جا باز مي گردد. تصور آنها اين است كه از طريق لحنها به همان وجد و شعفي ميرسند كه از الحان بهشتي ميرسند و همان وحد و شعفي كه آن الحان ملكوتي در وجود انسان ايجاد ميكند، در وجود اين انسان هم ايجاد مي شود.
يعني فكر مي كنند اين موسيقي همان الحان ملكوتي است! حال آن كه اين چنين نيست. البته نسبتي با آن الحان دارد، اما اين چنين نيست كه ما ذاتشان را عين يكديگر بگيريم.
علت اين است كه در دنيا انسان مختار است و افعال او از اختيار خودش بر ميآيد. يعني فعل انسان به خودش بر ميگردد و در واقع بالذات مصنوع و مخلوق خودش است و بالعرض مصنوع حضرت حق است. حال وقتي اصوات موسيقي را به نتها تجزيه ميكنيم، شكي نيست كه اصلا زيبايي هر يك از نتها يك امر فطري است.
يعني انسانها يا از طريق تجربه و يا از طرق ديگر، به تناسبات زيبايي در اصوات رسيدهاند كه به صورت نت در آمده است و نهايتا در طول تاريخ اين تناسبات زيبا را از طريق تجربه يا از طرق ديگر، به صورت نتها حفظ كردند. زيبايي اين تناسبات، زيبايي فطري است. هيچ شكي هم در آن نيست كه زيباست و زيبايي آن فطري است و اين براي همه افراد بشر زيباست. به اصل فطرت بشر برگشت دارد و به همان اتحاد فطري انسان با عالم وجود بر ميگردد. همان گونه كه انسان فطرتا با عالم وجود متحد است، همين اتحاد فطري كه با عالم دارد، اصوات را در نظر او زيبا جلوه ميدهد. يعني اين اصوات حقيقتا زيباست، منتهي بايد بر سر اين بحث كرد از آنجا كه موسيقي فقط همين اصوات نيست، تركيبي بين اين اصوات اتفاق مي افتد و ريتمي هم بر آن بار ميشود كه به اصطلاح خود موسيقيدانان به آن هارموني ميگويند و اين را ريتم، يعني آن ضري و ضرباهنگ را كه سرتاسر حاكم است و سپس اين ملودي در واقع در خلال اين ضباهنگ ميدود و در مجموع اين تركيب نهايي را كه تركيبي از آن مجموعه اصوات و مجموعه نتها است، به علاوه آن ريتم بخصوص.
آيا اين رجوع به همان موسيقي ملكتوتي دارد؟
يعني عين همان موسيقي ملكوتي است يا نه؟ اگر بخواهيم اين را عين همان موسيقي ملكوتي بگيريم، در واقع ذات انسان و واسطهگي انسان را در اين ميان فراموش كردهايم؟ حال آن كه انسان در فعلا خود مختار است و در اينجا بايد بر سر اين مطلب بحث كرد. يعني پرسيد وقتي انساني، از طريق ابزار اين اصوات را خارج ميكند و با هم تركيب مينمايد _ و مسئله همان تركيب آنها است _ وقتي اين اصوات زيبا را با هم تركيب ميكند، اين تركيب ماهيتا چيزي مجزاي از آن اصوات به تنهايي است؟ اين ماهيت آيا همان موسيقي ملكوتي است يا نه؟ يكي از راه هايش اين است كه بنشينيم و درباره اين تحقيق كنيم كه آدمي كه اين موسيقي را ميسازد، چه ميكند؟ يعني سيري كه طي ميشود تا اين موسيقي حاصل بيايد، چيست؟ اين سير چيست كه محصول آن اين چيزي است كه به اسم موسيقي و به مثابه موسيقي در خارج جلوه كرده است؟ آدمي كه موسيقي را ميسازد، سعين ميكند اين اصوات را مطابق با عواطف و احساسات دروني خود با يكديگر تركيب كند، به نحوي كه در نهايت بعد از تركيب اين مجموعه با يكديگر و مجموع اين اصوات با هم، اين انطباق با عواطف و احساسات دروني او موجود باشد.
اين درست است يا نسبت؟ يعني نهايتا چيزي را مينوازد كه منطبق بر احساسات و عواطف دروني خودش است. اين كه هست و شكي در اين نيست. بعد از اين يك بحي است درباره اين كه كسي كه ميشنود، چگونه ميشنود و چگونه اين مطلب را دريافت ميكند؟ آيا عين همين را دريافت ميكند يا نه؟ اين يك بحث ديگر است.
اما اينجا در اين كه انسان سعي ميكند كه به هر جهت اين اصوات را منطبق بر احساسات و عواطف دروني خود، با يكديگر تركيب كند، شكي نيست. بايد بر سر اين بحث كرد كه آيا ميشود اين ماهيت مركب و مجموعه اصوات را بالذات به ملكوت برگرداند، يا بايد آن را بالعرض به ملكوتي برگرداند؟ اين بالذات به خود شخص موسيقيدان بر ميگردد و همين واسطهگي است كه ممكن است موسيقي را داوودي كند يا آن را شيطاني نمايد.
هر دو وجه تعبيري كه در آن حديث وجود دارد، در اينجا ممكن است. فقط در اينجا اين واسطهگي هم هست. اگر انسان اهل حق باشد، يعني آن الحان را بشنود و بعد سعي كند چيزي كه مِسازد و با يكديگر تركيب ميكند، عين آن الحان ملكوتي باشد و امكان اين هم موجود باشد _ البته بر سر اين هم بايد بحث كرد كه آيا اين امكان موجود است كه از طريق ابزار به آن الحان برسيم _ آن وقت ميشود گفت كه اين موسيقي ملكوتي است و آنگاه بالذات ميشود آن را به ملكوت بر گرداند. اما باز هم امكان اين كه اين موسيقي شيطاني باشد، موجود است كه دليل آن را عرض ميكنم.
اگر اين انسان اهل حق نباشد چطور؟ وقتي كه ما صحبت از شيطان ميكنيم، يعني وقتي در آن حديث ميگويد: موسيقي نوحه شيطان است در فراق بهشت، شيطان كه موجود موهومي نيست. شيطان در وجود همه زندگي ميكند و خارج از وجود همه هم باز موجوديت دارد. اگر اين انسان، اهل عبوديت شيطان باشد چطور؟ مسلمان او چون سعي ميكند كه خود را و آن عواطف و احساسات دروني خود را بيان كند، نتيجتا به تركيبي ميرسد كه اين تركيب بيشتر با عنوان شيطاني مناسبت دارد تا عنوان داوودي.
اين يك مسئله است كه شما نميتوانيد آن ماهيت مركب را كه به صورت موسيقي جلوه كرده است، بالذات به عالم غيب برگردانيد و بگوئيد كه:
ما هم ازا بناي آدم بودهايم
در بهشت اين لحنها بشنودهايم
بله، ما هم از ابناي آدم بودهايم، در بهشت اين لحنها بشنوده ايم، ولي اينجا واسطه گي انسان مطرح است. اينجا مولوي هم اين اشتباه را كرده است!