جادوي پنهان و خلسه نارسيستي

اين امر پيش از آنكه به برنامههاي تلويزيون ارتباط پيدا كند به آن «جادوي پنهان» يا «بار ناخودآگاه» ارتباط دارد كه در ذات تلويزيون نهفته است و اينكه نظام زندگي ما اكنون ضرباهنگ خويش را نه از «دين» كه از «تكنولوژي» ميگيرد.
*تلويزيون و سينما به مثابه رسانه گروهي:(1)
جادوي پنهان و خلسه نارسيستي
يكي از احكام مشهوري كه دربارهي سينما و تلويزيون عنوان ميشود اين است كه «اينها ظرفهايي هستند كه هر مظروفي را ميپذيرند؛ اينها «ابزار» هستند و اين ما هستيم كه بايد از اين ابزار درست استفاده كنيم». … و كسي هم از خود نميپرسد كه اگر اينچنين بود، چرا ما بعد از يازده سال از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران هنوز نتوانستهايم از تلويزيون و سينما آنچنان كه شايسته است استفاده كنيم.
بنده هرگز صلاح نميدانم كه براي اقامهي حجت و دليل به گفتار غربيها متوسل شوم، چراكه از يك سو اعتقاد دارم آنها خود قادر به شناخت حقيقي خود و جامعهي خود نيستند و از سوي ديگر، هرچه را كه از قول آنها ذكر كنيم باز هم هستند كساني كه در همان باب اقوالي كاملاً مخالف بر زبان و قلم خويش راندهاند، زيرا كه تفرقه و تشتت آرا از لوازم ذاتي و لاينفك تمدن غرب است. اما با اين همه، اكنون قصد دارم كه محور اصلي مباحث اين مقاله را سخناني قرار دهم كه مارشال مك لوهان(1) در باب «رسانهها و پيام» گفته است.
اكنون زندگي ما، به خصوص كودكان و نوجوانانمان، در اوقات فراغت(2) نظم مسلكي خويش را از دست داده و نظامي متناسب با برنامههاي تلويزيون گرفته است و به همين علت در صبح روزهاي جمعه براي آنكه برنامههاي تلويزيون با نماز جمعه معارضه نكند برنامهها را قطع ميكنند، اما در هنگام اذان مغرب كه برنامهها فقط براي پخش مختصري قرائت قرآن، اذان و چند جملهاي مناجات قطع ميشود و بعد ادامه پيدا ميكند، بازار مساجد بسيار كساد است؛ علاوه بر آنكه ما و كودكانمان براي تماشاي فيلم سينمايي عصر جمعه نمازمان را درست در آخرين فرصت ممكن به جاي ميآوريم. باز خدا پدرشان را بيامرزد كه برنامهها را فقط تا ساعت بيستوسه ادامه ميدهند (3 )و لااقل زمستانها نماز صبح مسلمين قضا نميشود.
اين امر پيش از آنكه به برنامههاي تلويزيون ارتباط پيدا كند به آن «جادوي پنهان» يا «بار ناخودآگاه» ارتباط دارد كه در ذات تلويزيون نهفته است و اينكه نظام زندگي ما اكنون ضرباهنگ خويش را نه از «دين» كه از «تكنولوژي» ميگيرد.
در درون خانه، تلويزيون روابط متقابل اعضاي خانواده را با يكديگر بريده است و با وجود يك تلويزيون روشن، ديگر جمع واحدي در خانه تشكيل نميشود. همه فرد فرد، جدا از هم نشستهاند و رابطهي فردي بين خود و تلويزيون برقرار كردهاند. اين سخن را همهي ما بارها از خانمهايي كه خودشان غرق در تلويزيون نيستند خطاب به شوهرانشان شنيدهايم كه «با من ازدواج كردهاي يا با تلويزيون؟» اين جمله از يك سو بيان يك واقعيت بسيار دردناك است و از سوي ديگر مبين اين نكته است كه در ميان ما هنوز نظام سنتي و مسلكي در پاي نظام تكنولوژيك زندگي مدرن قرباني نشده است. رابطهي سينما و تلويزيون با مخاطبان خويش نوعي رابطهي «تسخيري» است كه از طريق ايجاد جاذبه در تماشاگر برقرار ميشود ـ اگرچه تسخير به ميل، نه به عنف و اكراه. ظاهراً هيچ گونه اكراه يا اجباري در كار نيست، اما اگر درست به اين رابطه بينديشيم خواهيم ديد كه غالباً رشتهي اين جاذبيت نه به كمالات انساني بلكه به ضعفهاي او بند شده است( 4 )و اين چنين، هرچند سخن از «جبر» به معناي فلسفي آن نميتوان گفت، اما بايد مردم و تلويزيون و سينما وجود نوعي «رابطهي ايجابي» را پذيرفت: كششي سحرآميز و غيرقابل مقاومت.
مارشال مك لوهان در مقالهي «وسيله، پيام است» مطلبي را نقل ميكند كه بسيار عبرتانگيز است:
تجزيه و تحليل برنامه و «محتوا» هيچ نشانه و مدركي از جادوي اين وسايل يا «بار ناخوآگاه» (Subliminal Charge) آنها به دست نميدهند.
لئونارد دوب Leonard Doob در گزارش خود به نام «ارتباطات در آفريقا» از يك آفريقايي سخن ميگويد كه هر شب رنج بسيار متحمل ميشد تا ايستگاه لندن را روي راديو پيدا كند و اخبار بيبيسي را بشنود، گرچه حتي يك كلمه آن را نميفهميد. تنها هر شب ساعت هفت، بودن در حضور آن صداها براي وي مهم بود. وضع او در برابر صدا درست مانند وضع ما در برابر نغمهها است.5
اين چه جاذبهاي است و از چه طريق عمل ميكند و تأثيرات جادويي خود را بر كدام يك از ساحتهاي وجودي انسان مينهد؟ مك لوهان هوشيارانه اين تأثيرات را با اثري كه موسيقي بر روان باقي ميگذارد قياس ميكند. او در بخشي از همان مقالهي مذكور نوشته است:
… تحاشي معنوي و فرهنگي كه ممكن است اقوام شرقي در قبال تكنولوژي ما داشته باشند ابداً تأثيري در وضع آنها نميكند.
اثرات تكنولوژي در قلمرو عقايد و مفاهيم حادث نميشود، بلكه الگوهاي احساسي را بدون مقاومت و به طور مستمر تغيير ميدهد… اثرات پول به عنوان «وسيله» در ژاپن قرن هفدهم بيشباهت به تأثير چاپ در مغرب زمين نبود. جي.بي.سنسوم G.B.Sansom مينويسد كه نفوذ اقتصاد پولي در ژاپن «موجب يك انقلاب كند ولي مقاومتناپذير گرديد، كه پس از تقريباً دو هزار سال انزوا به فرو ريختن حكومت فئودالي و از سر گرفتن روابط بازرگاني با خارج منجر شد»(6)
تأثير موسيقي نيز بر انسان نه بر قلمرو عقل و فهم بلكه بر قلمرو احساس است. لذا انسان هرگز از عهدهي تجربه و تحليل عقلايي تأثيرات موسيقي بر روان خويش برنميآيد. او ناگزير است كه اين تأثيرات را در ساحت مفاهيمي چون «غمانگيز»، «شاديآور»، «نرم»، «داغ» و … دستهبندي كند و اين مفاهيم همگي مفاهيم احساسي محض هستند.
آيا ميان «ساحت احساس» و «ساحت عقل و فهم» رابطهاي نيست؟ مك لوهان درست ميگويد كه:
اثرات تكنولوژي در قلمرو عقايد و مفاهيم حادث نميشود، بلكه الگوهاي احساسي را بدون مقاومت و به طور مستمر تغيير ميدهد.(7)
اگر اين چنين نبود، مقاومت در برابر آن به مراتب افزايش مييافت. براي درك تفاوت آن ميتوان اثر يك «جملهي فلسفي» را با اثر يك «قطعهي موسيقي» مقايسه كرد. يك جملهي فلسفي را مخاطب از طريق عقل ادراك ميكند و لذا شنيدن يا خواندن متون فلسفي جز براي آنان كه اهل تفكر هستند، جذاب و لذتبخش نيست. اما يك قطعهي موسيقي اصلاً با ساحت ادراكات عقلاني انسان ارتباطي مستقيم نمييابد و اثرات آن بيواسطهي عقل و فهم، در قلمرو احساس و روان ظاهر ميشود و بنابراين، براي لذت بردن از آن نياز به طي مقدمات برهاني نيست. تأثير موسيقي گستردهاي به مراتب وسيعتر از «كلام» را شامل ميشود، اما «عمق تأثير» كمتري دارد.
اثرات تكنولوژي به طور اعم، سينما و تلويزيون به طور اخص، خارج از «حيطهي فهم» ظاهر ميشود و لذا مك لوهان سخن از «جادوي وسايل و بار ناخودآگاه آنها» ميگويد. تلويزيون آدمها را مفتون و مسحور ميكند و قابل انكار نيست كه سحر آن در انسانهاي ضعيفالنفس، كودكان و اشخاصي كه آنان را اصطلاحاً عاطفي و احساساتي ميخوانند بيشتر كارگر ميافتد. سينما نيز اگرچه ماهيتاً تفاوت چنداني با تلويزيون ندارد، اما از لحاظ كمي و كيفي حيطهي عمل محدودتري را شامل ميشود، چراكه تلويزيون عضو ثابت و بيبديل همهي خانوادههاست، اما رفتن به سينما ملازم با مقدماتي است مخصوص به آن، كه در همهي شرايط ممكن نميشود. تماشاي تلويزيون شرايط مخصوصي را طلب نميكند، اما سينما اين همه سهلالوصول و دستيافتني نيست.8
در غالب انسانها ميلي دروني براي غفلتطلبي، گريز از تفكر و جديت، بازي و شوخي، تلذذ و تفنن و … موجود است و در كودكان بيشتر. «نظريهي بازيها»، هم در حوزهي جامعهشناسي و هم در حوزهي روانشناسي، بر اين اصول بنا شده است كه افراد انساني بعد از بزرگ شدن و پير شدن نيز همان الگوهاي بازي را در زندگي اجتماعي خويش بسط ميدهند و انگيزههاي اجتماعي همان ميل بازي هستند كه تغيير شكل دادهاند و در زير نقابهايي از شخصيتهاي كاذب پنهان شدهاند.
ما اين نظريه را در باب «انسان به مفهوم مطلق» نميپذيريم، اما در عين حال، صدق آن را ـ باز هم به طور مطلق ـ دربارهي جوامع غيرديني و غيرمسلكي انكار نميكنيم. «رشد عقلي» انسان در تمدن غربي منتهي به «رشد عقل جزوي و حسابگر» است و بنابراين، عموم انسانها، به جز متفكرين و فلاسفه، از كودكي خويش فاصله نميگيرند و اميال كودكانهي خويش را تا دم مرگ حفظ ميكنند. در تمدن امروز، كودك بودن، غفلتطلبي و گريز از واقعيت يك ارزش مقبول و محمود است و لذا، كم نيستند كساني كه اگرچه از كودكي فاصله گرفتهاند، اما براي جلب محبوبيت، خود را به كودكي ميزنند. كودك در بهشتي برزخي بيرون از واقعيت تمدن و در كمال غفلت، اما معصومانه زندگي ميكند و بازگشت به اين عالم دور از رنج پر از لذت و تفنن، آرزوي عموم انسانهايي است كه تمدن امروز آنان را از رشد عقلاني محروم داشته است. اما تمدن سنتي و ديني مردمان را از اِخلاد در بهشت زميني و عوالم كودكي دور ميكند، چراكه انسان سنتي و ديني غايت حيات خويش را در «ناكجا آبادي فراتر از جسم و زمين» ميجويد؛ اگرچه از سوي ديگر، نزديك شدن به عالم عصمت و پاكي و بيگناهي باز هم نزديك شدن به عالم كودكي است، اما به معنايي ديگر.
جادوي سينما و تلويزيون، خارج از حيطهي مفاهيم، در برزخ «تأثرات احساسي و رواني» ظاهر ميشود و لذا اثرات تخريبي و يا احياناً تربيتي خويش را بيشتر بر «ضمير نا بهخود» باقي ميگذارد، اگرچه راه «دنياي خودآگاهي» نيز بر آن بسته نيست.9 در فيلم «زندگي خارج از توازن» و يا فيلم ديگر «گادفري رجيو»، «دگرگوني زندگي»، او قصد ندارد كه به تماشاگر خويش اين حقيقت را كه انسان امروز در وضعي خلاف فطرت خويش ميزيد تفهيم كند. «تفهيم و تفاهم» در حيطهي عقل و ادراك تحقق مييابد و نتيجهي آن نحوي از آگاهي يا خودآگاهي است، اما تأثرات رواني ـ عاطفي و احساسي خارج از اين حيطه محقق ميشوند و انسان را در طول يك سير تحول بطيء و ناخودآگاه، رفته رفته تغيير ميدهند. اين همان كاري است كه از طريق سينما و تلويزيون با انسان امروز كردهاند و در طول نزديك به يك قرن از اختراع سينما، «الگوهاي احساسي غيرمتوازني» براي انسانها ساختهاند و راه بازگشت آنها را به فطرت خويش مسدود كردهاند. گادفري رجيو براي بيدار كردن انسان از اين خواب سنگين غفلت از كلام استفاده نميكند و روي به استدلال و اقامهي برهان عقلي نميآورد، چراكه اصلاً عقل بشر امروز تابع احساسات اوست و منشأيت اثري جدي در حيات او ندارد. گادفري رجيو در جستوجوي راهي است كه در آن يك تنبه فطري براي انسان موجود باشد. او دريافته است كه انسان از صورت توازن فطري خويش خارج شده و ميداند كه اين خروج به علت نفي دين و معنويت و انكار روح براي بشر روي داده و لذا درست در نقطهاي كه ميخواهد پيام اصلي خود را در يك مثال فطري ارائه دهد از اذان استفاده كرده است، اين انتخابي است كاملاً به جا، چراكه «روح دين» در اذان در صورتي مثالي تعين يافته است.
الگوهاي احساسي انسانها در جوامع مختلف مبتني بر عادات و تعلقات و آداب و رسوم آن قوم هستند و عادات و تعلقات و آداب و رسوم نيز از فرهنگ منشأ ميگيرند. بين فرهنگ و معتقدات رابطهاي كامل و مستقيم، اما ناپيدا، موجود است و لذا ورود غيرمترقبهي محصولات تكنولوژي به جامعهاي كه هنوز فرهنگ و ساختاري سنتي متكي بر دين دارد، به يك تعارض ناپيداي فرهنگي در باطن آن جامعه منجر خواهد شد.
نميخواهيم بگوييم كه دين و تمدن امروز منافي يكديگرند، اما اين هست كه اگر ما احكام عملي زندگي خويش را از دين اخذ كنيم، ديگر نخواهيم توانست از اين ابزار و وسايل درست همان گونه كه در جوامع غربي معمول است استفاده كنيم. از سوي ديگر، انسان همواره براي دستيابي به غاياتي خاص ابزار متناسب با آن را ميسازد و بنابراين، هر وسيله داراي محتوايي است كه بدان هويت فرهنگ خاصي ميبخشد. «محتوا»ي همهي وسايل اتوماتيك «نفي كار» است، چراكه اگر انسان از كار نميگريخت، لاجرم در جستوجوي «وسايلي خودكار» برنميآمد كه كار خود را بر گردن آنها بيندازد. محتواي مشروبات الكلي «نفي عقل و خودآگاهي» است و اگر انسان ـ اگرچه به ناحق ـ نيازمند به «نفي عقل و خودآگاهي» خويش نميشد، هرگز مشروبات الكلي را كشف نميكرد.10 غايت توليد يا اختراع هر وسيله ـ اعم از ابزار اتوماتيك و يا غيراتوماتيك ـ در صورت محتوا يا ماهيت آن وسيله، موجبات يا اقتضائات خاصي را به همراه دارد كه لازمهي وجود آن است. اره براي بريدن ساخته شده است و به همين «علت غايي» است كه شكل اره را يافته است. ميخ نيز براي فرو رفتن ساخته شده است و به همين علت غايي شكل ميخ را پيدا كرده است. پس غايات ابداع و اختراع وسايل در شكل آنها ملحوظ و محفوظ است و اين شكل، صورتي است كه ماهيت آنان را معنا بخشيده است. خود وسيله بر ماهيت خويش و چگونگي كاربرد خويش حكم ميكند. اما بعضي از وسايل هستند كه با روان انسان «نسبت خاصي» برقرار ميكنند كه نميتوان گفت «پيام فرهنگي يا اخلاقي» خاصي دارند.
اگر انسان بداند كه كنارهگيري از كار باعث ميشود تا «خالقيت روحي» او عرصهي ظهور پيدا نكند و خلاقيتهاي نهفته در وجودش به فعليت نرسد، هرگز به سمت «اتوماسيون» نميرود، يا حداقل آن است كه اين چنين بيمحابا و شتابزده به سوي آن نميرود. پس پيدايش اتوماسيون در زندگي بشر فينفسه در پي تعريف خاصي اتفاق افتاده است كه او از «كار» دارد: «كار شر لازمي است در جهت امرار معاش كه بايد از آن خلاص شد».11 اين «پيام» اصولاً در بطن اتوماسيون نهفته است.
مارشال مك لوهان اين «پيامها» را «جادوي وسايل» يا «بار ناخودآگاه» آنها مينامد. مثالهايي كه او خود در اين مورد آورده است ميتواند وضوح بيشتري بدين سخن ببخشد:
بيخبري پيشينيان از اثرات رواني و اجتماعي وسايل در هر يك از سخنان آنان به وضوح ديده ميشود. هنگامي كه چند سال قبل ژنرال ديويد سارنف از دانشگاه نتردام آمريكا درجهي دكتراي افتخاري ميگرفت اين سخنان را بيان كرد:
«معمولاً ميل داريم كه وسايل تكنولوژيك را سپر بلاي گناهان سازندگان آنها قرار دهيم. مصنوعات دانش جديد به خودي خود نه بد است و نه خوب؛ طرقي كه از آنها استفاده ميشود ارزش آنها را معين ميكند». اين پژواك بيخبري رايج است. فرض كنيم قرار بود بگوييم «مرباي سيب به خودي خود نه خوب است نه بد؛ طريقي كه آن را ميخوريم ارزشش را تعيين ميكند». يا «اسلحههاي گرم به خودي خود نه بد است نه خوب؛ طريقهي استفاده از آنها ارزش آنها را تعيين ميكند»…. در گفتهي سارنف نكتهاي وجود ندارد كه تاب تعمق داشته باشد، زيرا او ذات «وسايل» را ناديده ميگيرد و «نارسيس»12 وار از بياعتبار شدن وجود خويش و گسترش ان به صورت تكنيكي جديد، مسحور شده است.13
آنچه را كه مك لوهان از زبان ژنرال سارنف نقل ميكند، از زبان بسياري از ما ميتوان شنيد. ما معمولاً ذات وسايل را ناديده ميگيريم و سادهلوحانه چنين خيال ميكنيم كه از هر چيزي ميتوانيم هر طور كه ميخواهيم استفاده كنيم، حال آنكه چنين نيست. تلويزيون و سينما ابزار و وسايلي نيستند كه هركس هر طور كه بخواهد آنها را به كار برد و اصولاً ابزار هرچه بيشتر به سوي «اتوماسيون و پيچيدگي تكنيكي» حركت كنند، محدوديتهاي بيشتري را بر اختيار و ارادهي آزاد انسان تحميل ميكنند. اين سخن مك لوهان كه «رسانه همان پيام است» به همين معناست كه «رسانهها موجبات و اقتضائاتي دارند كه از آن نميتوان گريخت». او در آغاز مقاله مينويسد:
در فرهنگي مانند فرهنگ ما، از ديرباز عادت كرده است همهي چيزها را از هم بشكافد تا بر آنها تسلط يابد و آنها را وسيله قرار دهد، اگر گفته شود كه عملاً وسيله، پيام است موجب شگفتي خواهد شد. منظور اين است كه اثرات هر «وسيله» بر فرد و اجتماع ـ يعني اثرات هر چيزي كه به نوعي گسترش خود ماست، يا به گفتهي ديگر هر تكنولوژي جديد ـ نتيجهي معيارهاي تازهاي است كه همراه با هر يك از اين وسايل در زندگي وارد ميگردد.14
در جاي ديگر گفته است:
چاپ در قرن شانزدهم موجب تفرد و ناسيوناليسم گرديد…15 و ظهور ناسيوناليسم جغرافياي جهان را به صورتي درآورد كه اكنون در آن هستيم.
مك لوهان در همان مقاله نوشته است:
… پاپ پيوس دوازدهم ميل داشت كه مطالعاتي جدي در زمينهي وسايل انجام گيرد. وي در هفدهم فوريه سال 1950 چنين گفت:
«اغراق نيست اگر بگوييم كه آيندهي جامعهي امروز و ثبات حيات دروني آن تا حد زيادي به حفظ تعادل بين قدرت تكنيكهاي ارتباطات و قدرت عكسالعمل فرد [بستگي] دارد».
در اين زمينه بشريت طي قرنها با شكست كامل مواجه بوده است. پذيرش فرمانبردارانه و ناخودآگاهانهي اثر «وسايل»، اين وسايل را براي انسانهايي كه آنها را به كار ميبرند به زندانهاي بدون ديوار مبدل كرده است. همانطوري كه اي.جي.ليبلينگ در كتاب خود به نام «مطبوعات» گفته است، اگر انسان نداند كه به كجا ميرود، «آزاد» نيست، حتي اگر براي رسيدن به «آنجا» تفنگي در دست داشته باشد. زيرا هر يك از وسايل سلاح نيرومندي است كه ميتوان با آن، وسايل ديگر گروههاي ديگر را تباه كرد. نتيجه اين شده است كه عصر حاضر تبديل به صحنهي يكي از جنگهاي داخلي چند جبههاي گرديده كه تنها محدود به دنياي هنر و سرگرميها نيست.(16)
مارشال مك لوهان معتقد است كه رشد تكنولوژي، خلاف آنچه تصور ميشود، نه به «آزادتر شدن» انسان، بلكه به «اسارت» بيشتر ميانجامد؛ وسايل تكنولوژيك ديوارهاي ناديدني زنداني هستند كه بشر امروز در آن اسير است.
مقصود ما نه نفي تكنولوژي، كه تحقيق در ماهيت آن است و لذا از خوانندگان درخواست ميكنيم كه پيش از آنكه مقالهي ما به مرحلهي استنتاج برسد دربارهي مطالب آن قضاوت نكنند.
مك لوهان مينويسد:
… سرعت برق (الكتريسيته) موجب رسوخ تكنولوژي غرب به دورافتادهترين قسمت جنگلها، صحراها و دشتها گرديده. نمونهي آن عرب بدوي سوار بر شتر است با يك راديو ترانزيستوري. وضع اقوامي كه در سيل مفاهيمي غرق شدهاند كه فرهنگ گذشتهي آنها ايشان را براي آن آماده نكرده است، نتيجهي طبيعي تسلط تكنولوژي غربي است… در جهان خود ما نيز، به همان نسبت كه به اثرات تكنولوژي بر تشكل و تظاهرات رواني پي ميبريم، درك خود را از گناه و خطا از دست ميدهيم.(17)
بسياري از مشكلاتي كه ما امروزه با آن دست به گريبان هستيم ناشي از همين تعارض يا تناقضي است كه در باطن جامعه نهفته است و به چشم نميآيد؛ اينكه «ساختار سنتي اجتماع ما براي قبول تمدن غرب آمادگي نداشته است».
ساختار سنتي اجتماع ما مبتني بر دين است و ساختار اجتماعي غرب نيز سه چهار قرن طول كشيد تا بر «شريعت علمي جديد» استوار گشت و اين دو، متوجه غايت واحدي نيستند. غالب انسانهاي جهان، ديگر دهها سال است كه احكام عملي حيات خويش را نه از دين كه از علوم جديد و تكنولوژي اخذ ميكنند.
پژوهشهاي علمي مختلفي كه در همهي زمينهها انجام شده است دستورالعملهايي هستند كه به انسان جديد ميآموزند كه چه بايد بكند و چه نبايد بكند؛ به او ميآموزند كه چگونه بخورد، بخوابد و بيدار شود؛ با چه كساني دوست شود و از چه كساني پرهيز كند و … حال آنكه انسان ديني و مسلكي همهي اين دستورالعملها يا احكام را از دين خود اخذ ميكند. خود مكلوهان نيز به همين مطلب اشاره كرده است:
… ما «عقل» را با «سواد» و «عقل مسلكي» را با «تكنولوژي» خلط كردهايم. به اين جهت در عصر برق، به نظر غربيان طرفدار سنن، انسان غيرعقلائي جلوه ميكند.(18)
وضع كنوني عموم اقوامي كه آنان را «جهان سوم» مينامند در برابر تمدت غرب، وضع كودكي است كه شيفتگياش در برابر اسباببازيهاي رنگارنگ چشم او را بر خير و صلاحش بسته است. آنها محصولات تمدن غرب را، اتومبيل و يخچال فريزر، راديو و تلويزيون و سينما… و حتي كامپيوتر را به جوامع خويش وارد كردهاند و حالا ميخواهند جامعهاي بسازند كه اين وسايل با آن هماهنگ باشد:
يا مكن با پيلبانان دوستي
يا بنا كن خانهاي در خورد پيل(19)
استفاده از اين ابزار ناخودآگاه فرهنگ خاصي را ميخواهد كه بدان «فرهنگ صنعتي» ميگويند و تنظيم حيات بر مبناي استفاده از اين ابزار ملازم با «احكام عملي خاص» يا «اخلاق صنعتي» است كه «نظم تشريعي ملازم با دين و دينداري» را نفي ميكند.
چه بايد كرد؟ اگرچه جواب اين سوال موضوع مقالهي چهارم از مجموعهي اين مقالات است، اما از آنجا كه به هر تقدير اين سوال نبايد جواب نايافته رها شود، لازم است كه جواب را در اينجا مختصراً مورد اشاره قرار دهيم.
شأن انساني والاتر از آن است كه به اسباب و وسايل تعلق پيدا كند و رشد انسان در مسير تعالي به سوي حق در معارج نهايي به قطع تعلق نسبت به اشيا و يأس از اسباب منتهي خواهد شد. پيشنهاد ما آن نيست كه ابزار تكنولوژيك را به دور بيندازيم؛ آنچه كه ما بايد خود را از آن در امان داريم «مرعوب و مفتون شدن در برابر تكنولوژي» است و تنها در اين حالت است كه ميتوان «بدون وابستگي»، از علوم رسمي و محصولات تكنولوژيكي آن در خدمت غايات مقدس ديني سود جست. مارشال مك لوهان نيز به زباني ديگر همين راه را توصيه ميكند:
دُتكويل در آثار قبلي خود دربارهي انقلاب فرانسه توضيح داده بود كه كلام چاپ شده ـ كه موجب اشباع فرهنگي در قرن هجدهم گرديد ـ ملت فرانسه را همگن ساخت. فرانسويها خواه اهل شمال و خواه اهل جنوب، از يك قوم بودند و تفاوتي با هم نداشتند. اصول اتحاد شكل و استمرار چاپ بر پيچيدگيهاي جامعهي فئودالي و شفاهي قديم پوششي افكند. انقلاب فرانسه وسيلهي باسوادان و حقوقدانان تحقق يافت. از سوي ديگر در انگلستان، قدرت سنن شفاهي قديم در حقوق مدني آنچنان بود و نظام قرون وسطايي مجلس به قدري آن را تقويت ميكرد، كه هيچ گونه اتحاد شكل يا استمرار فرهنگ تازهي چاپ نميتوانست كاملاً مستقر شود. نتيجه اين بود كه انقلابي به شيوهي انقلاب فرانسه كه ميتوانست مهمترين رويداد ممكن در تاريخ انگلستان باشد هرگز به وقوع نپيوست.(20)
اين مثالي است از عكسالعمل دو قوم با فرهنگهاي مختلف در برابر تكنولوژي چاپ، در ادامهي همين مثال است كه مارشال مك لوهان توصيهي نهايي خود را عنوان ميدارد:
دُتكويل يك اشرافي بسيار باسواد بود كه اين قدرت را داشت كه در برابر ارزشها و فرضيات فن چاپ بيطرف باشد. به اين جهت است كه تنها او دستور زبان چاپ را درك ميكرد. تنها در اين حال است ـ يعني در حال دور ايستادن از هر ساخت (Structure) يا وسيله ـ كه ميتوان اصول و نقاط قوت آنها را تشخيص داد. به جهت آنكه هر «وسيله» اين قدرت را دارد كه فرضيهي خود را بر اشخاص ناوارد تحميل كند. پيشبيني و قدرت تسلط، در قدرت اجتناب از «خلسهي نارسيسي» امكانپذير است.(21)
آنچه را كه ما «تعلق ناشي از خودبيني به وسايل» ميناميم مك لوهان «خلسهي نارسيسي» ناميده است و اين عنوان بسيار مناسبي است، چراكه «نارسيس» نيز با غرقه شدن در خودبيني است كه از وضع خود نسبت به جهان غافل ميشود.
*پينوشتها:
1ـ Marshall Mc Luhan (1980ـ1911م.) نظريهپرداز در حوزهي ارتباطات، اهل كانادا، استاد زبان انگليسي در دانشگاه تورنتوي كانادا (از سال 1946) و رئيس «مركز فرهنگ و تكنولوژي» در همين دانشگاه (از سال 1963 به بعد). نويسندهي «فهم رسانهها» (1964)، «رسانه همان پيام است». (1976) و آثار ديگر. ـو.
2ـ دربارهي اوقات فراغت در مقالهي بعدي ـ زبان، تلويزيون و سينما و اوقات فراغت ـ سخن خواهيم گفت.
3ـ اين مقاله در سال 1369 نگاشته شده. ـ و.
4ـ درمقالات قبل راجع به اين مطلب در حد كفايت سخن گفتهايم.
5ـ مارشال مك لوهان، وسيله، پيام است، محمد تقي مايلي، فرهنگ و زندگي، 8، خرداد، 1351، صص 71 و 72.
6ـ وسيله، پيام است، صص 70و 71.
7ـ وسيله، پيام است. ص 70.
8ـ به تفاوتهاي تلويزيون و سينما در مقالهي «رمان، سينما و تلويزيون» بيشتر خواهيم پرداخت.
9ـ در اينكه «ضمير نابهخود» چيست و اين اصطلاحات تا كجا ميتوانند راهي به معارف ما در باب علمالنفس باز كنند، سخن اگرچه بسيار است، اما اين مقاله فرصت قبول آن را ندارد.
10ـ اين سخنان متضمن احكام اخلاقي نيست و فقط در مقام تحقيق ادا ميشود.
11ـ بگذريم از اينكه بشر با پيدايش اتوماسيون نتوانسته از شر كار خلاص شود، بلكه بالعكس همهي كار و زندگيش وقف گسترش اتوماسيون گشته و اين دور باطلي است كه تمدن غربي بدان گرفتار آمده است.
12ـ Narcissus جواني در اساطير يونان كه به تصوير خويش در آب دل ميبازد و جان بر سر اين عشق ميگذارد و آنگاه به گلي همنام خود (نرگس) بدل ميشود. ـو.
13ـ وسيله، پيام است، ص65.
14ـ وسيله، پيام است، ص 63.
15ـ وسيله، پيام است، ص 71.
16ـ وسيله، پيام است، ص 72.
17ـ وسيله، پيام است، صص 68 و 69.
18ـ وسيله، پيام است، ص68.
19ـ گلستان سعدي، باب هشتم (در آداب صحبت كردن).
20ـ وسيله پيام است، ص 67.
21ـ وسيله، پيام است، ص 68.
*منبع: كتاب آينهي جادو، جلد اول، سيدمرتضي آويني.