قسمت قبل دیدید که موهیول یه نامه برای هائه اپ گذاشت و رفت پیش پدرش و خودش رو تسلیم کرد

و اکنون ادامه ی ماجرا

یوری که می ترسید هامیونگ بره و خودش رو تسلیم کنه به مشاورش گفت حواست باشه هامیونگ پاش رو از قصر بیرون نگذاره و روسا هم بویی نبرند

امپراطوری بادها

یوری شمشیرش رو بر می داره و تصمیم می گیره با بویو بجنگه

امپراطوری بادها

تو کمپ بویو تسو میگه هنوز خبری نشده که میگن نه و میگه هر چی گروگان تو اردوگاه دارید را بکشین

امپراطوری بادها

که یون به تسو میگه بین این ادمها ادمای عادی هستن و نباید اونها رو بکشین که تسو میگه تو بی خودی مهربون هستی و اونا برای ما دشمن هستن

امپراطوری بادها

یون بهش میگه اگه می خواهین بزرگترین امپراطوری رو بسازین باید دل مردم گوگوریو رو بدست بیارید که تاسو هم میگه باشه

امپراطوری بادها

دوجین هم با رئیس بایگانی یه ذره به تیپ هم می زنند و رئیس بایگانی به یکی از سربازش میگه حواست به دوجین باشه

امپراطوری بادها

سربازای بویو هم به جون سربازای گوگوریو می افتن و کت بسته همشون رو میکشن

امپراطوری بادها

برای یوری خبر میارن که تسو صدها سرباز از ما رو که اسیر بودن کشته و یوری هم به مشاورش میگه می خوام سربازای مرگزی رو برای جنگ ببرم و دستورم رو به رئیسها بگو

امپراطوری بادها

مشاوره هم میاد و به هامیونگ میگه که هامیونگ میگه من همه ی مسئولیت رو به عهده میگرم که مشاوره میگه شاه قبول نمی کنه

امپراطوری بادها

سانگا هم به یوری میگه شنیدم می خوای سربازای مرگزی رو برای جنگ ببری که یوری میگه جنگ ناگریز است و باید با تسو بجنگم که سانگا میگه باید هامیونگ رو تسلیم تسو کنی که یوری میگه هرگز

امپراطوری بادها

سانگا هم میگه قربان التماس میکنم درخواست تسو رو بپذیرید که یوری میگه من التماستون میکنم رئیسها رو برای جنگ با بویو راضی کن و اونا تو جنگ تو سرما با ما نمی تونند پیروز شوند

امپراطوری بادها

اینا هم اومدن ببینن هامیونگ چی شده که میگه اونو تو اتاقش حبس کردند و شازاده کاری نمی تونه بکنه

امپراطوری بادها

و میگه سربازای بویو پیشرفت کردن و داخل خاک گوگوریو اومدن و اخرش هم شاه اون تسلیم تسو میکنه که موهیول میگه مگه می تونه پسرش رو تسلیم تسو کنه؟

امپراطوری بادها

یاران با وفای هامیونگ جمع می شن و میگن نباید بگذاریم شاهزاده خودش رو به کشتن بده و باید نجاتش بدهیم و سریو هم می اد و میگه باید اونو نجاتش بدهید

امپراطوری بادها

دست به کار میشن و وارد قصر میشن و از یه سربازا می پرسن شاهزاده کجاست؟ که اونم میگه به اردوگاه بویو رفته

امپراطوری بادها

مشاور یوری هم براش خبر میاره که هامیونگ به سمت اردوگاه بویو رفته

امپراطوری بادها

هامیونگ هم برای اخرین بار در مرز گوگوریو احترام به جا می اره و برای همیشه از گوگوریو خداحافظی میکنه

امپراطوری بادها

یوری میگه همه ی راه هار و ببندید و نباید بگذارید هامیونگ بره پیش تسو و خودش هم دنبالش راه می افته

امپراطوری بادها

سربازای باگیوک جلوی هامیونگ رو میگیرن که میگه می خوام بره به سمت اردوگاه بویو و راه رو باز کنید و باگیوک میگه حالا که می خوای بری منم باهات میام و به سربازاش میگه هر کی خواست از اینجا رد بشه رو بکش

امپراطوری بادها

موهیول و افرادش هم وقتی می خوان برن پیش هامیونگ یه تیر می اد می خوره به سینه ی موهیول و بی هوش میشه

امپراطوری بادها

رئیس بایگانی برای تسو خبر می اره که شاهزاده هامیونگ اینجاست و تسو به هامیونگ میگه فکر نمی کردم یوری پسر خودش رو بفرسته

امپراطوری بادها

و هامیونگ هم میگه اگه پسر داشتی می فهمیدی که یه پسر هرگز پدرش رو به کشتن نمیده و تسو هم میگه تو درست میگی اما اگه پسری داشتم نمی گذاشتم اینطوری بمیره و هامیونگ هم میگه اینقدر به پدرم تهمت نزن و منو بکش

بعد رئیس بایگانی به خنجر به هامیونگ میده و تسو میگه به قولم وفادارم و تا قبل از اینکه خونت خشک بشه از اینجا می رم .هامیونگ هم خنجر رو بر می داره

امپراطوری بادها

تا می خواد تو قلبش فرو کنه یوری می اد و میگه بروید کنار و تسو هم می گه یه بار بهت گفتم اگه پسرت رو درست تربیت نکنی خونش رو جلوی چشمانت می ریزم

امپراطوری بادها

هامیونگ هم خنجر رو تو قلبش فرو میکنه و خودش رو میکشه و یوری هم می اد بالای سرش و زار زار گریه میکنه

امپراطوری بادها

امپراطوری بادها

 

 


 

 

تو بویو همه عزادار هستند و موهیول تو همین بین به هوش میاد  و گویو یه گردنبند بهش می ده و میگه اگه این نبود تیر قلبت رو پاره می کرد

امپراطوری بادها

موهیول می پرسه شاهزاده چی شد که مارو بهش میگه شاهزاده خودش رو جلوی چشم تسو کشت و سربازای بویو عقب نشینی کردند

امپراطوری بادها

که موهیول گریه اش می گیره و میگه اونی که اعلی حضرت رو کشت بویو نبود و گوگوریو بود  و شاه تسو شاهزاده رو نکشت بلکه شاه یوری اونو کشت و میگه من انتقامشو میگیرم

امپراطوری بادها

شاه یوری هم هامیونگ رو به مقبره خانوادگیش اورده و براش مراسم عزا گرفته

امپراطوری بادها

ملکه بی شرف هنوز هامیونگ نمرده به یوجین میگه ولیعهد و حالا به ارزوش رسیده هر چند یوجین مثل اون نیست و میگه من لایق ولیعهدی نیستم

موهیول هم به یاد حرفهای هامیونگ می افته که وقتی اون گردنبند رو بهش داد گفت اگه زنده بمونی یه روزی استفاده کردن از اونو بهت نشون می دهم و همون گردنبند جونشو نجات داد

هائه اپ هم میاد به فرمانده میگه من می دونم موهیول شاهزاده است و شاهزاده هامیونگ اینو به من گفت و میگه بهتر نیست به مردم بگوییم اون شاهزاده است که فرمانده میگه الان وقتش نیست

امپراطوری بادها

ماهوانگ میاد پیش سانگا و میگه به قولی که بهم دادی عمل کن و انگا میگه باشه اما باید یه کاری برام بکنی و طرفدارهای شاهزاده رو برام پیدا کنی و همشون رو بکشی

امپراطوری بادها

گویو به فرمانده میگه لرد قلعه ی جولبون باگیوک اینجاست و باگیوک به اونا میگه حیف شد شاهزاده مُرد اما شاه یوری گفته اگه برگردید و به اون خدمت کنید می بخشدتون

امپراطوری بادها

موهیول می اد جلو و با باگیوک میگه این همون خونیه که برای محافظت از شاهزاده ریختم اما فرمانده بهش میگه برو کنار و به باتگیوک میگه باهاتون می اییم

امپراطوری بادها

وسط راه باگیوک دستور میده بایستید که یکدفعه یه تیر می اد و به سینه ی فرمانده می خوره وسربازای باگیوک به موهیول و افرادش حمله می کنن و باگیوک میگه این دستور شاه یوری است

وسط درگیری فرمانده جون موهیول رو نجات میده اما خودش هم کشته میشه و هائه اپ به مارو میگه موهیول رو بردار و فرار کن

امپراطوری بادها

سربازا دنبالشون میگذاران اما عده ای سیاه پوش اونا رو دستگیر می کنن و با خودشون می برند پیش بقیه ی اسیرها که معلوم میشه اینها سربازان بویو هستن

سریال تو یک سال بعد ادامه پیدا می کنه و برای تسو خبر میارن که اوضاع تو قلعه ی هوانگنینگ بده و شورش به پا شده که تسو میگه چطور از پس چند تا راهزن بر نمی ایید که وساجا میگه یکی داره اینها رو از لحاظ اسلحه تامین میکنه

امپراطوری بادها

تو گوگوریو ماهوانگ می اد پیش یوری و میگه اوضاع هوانگنینگ بد است و شورشی هایی که تامینشون می کنیم به زودی اوضاع رو به دست می گیرن

وساجا برای تسو خبر می اره که شاه یوری پشت این ماجراست و اون به شورشی ها کمک می کنه و تازه یه سفیر هم به ژین فرستاده تا علیه ما با هم متحد بشوند که تسو میگه برو به اردوگاه سایه های سیاه وبفرستشون تا یوری رو برای من بکشند

امپراطوری بادها

وساجا به اردوگاه سایه های سیاه میره و فرمانده یه نمونه ی ازمایشگاهی بهش نشون میده و میگه این از همه سرسختره و در برابر همه ی سم ها طاقت اورده و یون هم موهیول رو تو اون وضع میبینه و دلش فرو می ریزه

مارو هم با بقیه تو زندانه و یون به پدرش میگه من اون شخص رو قبلا تو مرز بویو دیدم و یکی خبر میاره که اون اسیره مُرد

امپراطوری بادها

یون می اد و میبینه زنده است و به درمانگاه می بردش و درمانش میکنه و دوجین هم به کارهایی که یون برای موهیول میکنه از دور نگاه میکنه

امپراطوری بادها

دوجین برای یون عسل وحشی می اره اما بهش میگه وقتت رو بی خودی روی این برده تلف نکن که یون میگه امتحان کردن سم روی ادما بی رحمیه

موهیول به هوش می اد و یون بهش میگه منو می شناسی که موهیول تا می خواد بلند بشه یکی می اد و به یون میگه اعلی حضرت کارتون دارند

امپراطوری بادها

وساجا فکر می کنه که موهیول جاسوسه که فرمانده میگه تا حالا جاسوس به اینجا وارد نشده که بتونه زنده بمونه و امکان نداره جاسوس باشه و یون هم می اد و به پدرش میگه حالش بهتره و بحرانو رد کرده

موهیول رو پیش وساجا می برن و وساجا بهش میگه فردا هم باید سم روت ازمایش کنیم و این یعنی میمیری که موهیول می گه عمرا که وساجا میگه برای چی اینقدر سرسختی که موهیول میگه باید یکی رو بکشم و وساجا می پرسه کی که موهیول میگه شاه یوری رو

امپراطوری بادها

این قسمت همین جا تموم میشه