سهم مرحوم حجت الاسلام كافي در انقلاب اسلامي
بدون ترديد مي توان مرحوم كافي را يك شخصيت تأثير گذار در ميان توده هاي مردم دانست كه به عشق مذهب و صداي زيباي او و به عشق امام زمان (ع) در مهديه او و پاي منبرهاي او در شهرهاي مختلف حضور مي يافتند و تحت تأثير كنايه ها و اشاره هاي وي در مخالفت با وضعيت حاكم بر ايران قرار مي گرفتند.
مرحوم حجت الاسلام شيخ احمد (ضيافتي) كافي (خراساني، فرزند محمد و متولد اول خرداد 1315 ش) از چهره هاي تأثيرگذار در جامعه ديني ايران طي سالهاي 40 تا 30 تيرماه 1357 كه درگذشت، بود. وي در تمام اين سالها با منبرهاي گرم خود تلاش مي كرد تا اخلاقيات اسلامي را با زبان عامه و در حد معلومات مذهبي خود كه از وي يك منبري متنفذ ساخته بود، ميان مردم رواج دهد. طبعا به دليل شرايط فسادآميز آن روزگار، مجبور به اعتراض به وضع موجود بود و اين چيزي بود كه سبب مي شد تا سخنراني هاي وي صبغه سياسي پيدا كند و با مقامات دولتي و امنيتي رژيم پهلوي درگير شود.
به علاوه مرحوم كافي از طلاب مشهدي و از مريدان آيت الله ميلاني بود. به همين دليل او از بدو جواني و در جريانات سالهاي 41 – 43 با اخلاق انقلابي بزرگ شده بود و نمي توانست از آن وضعيت فاصله بگيرد.
به ياد داريم كه در سالهاي نخست انقلاب گهگاه به وي طعنه هايي زده مي شد و از اين كه او مردم را سرگرم كرده و با جديت به مسائل انقلابي نمي پردازد مخالفت هايي مي شد.
اما امروز كه اسناد وي منتشر شده است بدون ترديد مي توان او را يك شخصيت تأثير گذار در ميان توده هاي مردم دانست كه به عشق مذهب و صداي زيباي او و به عشق امام زمان (ع) در مهديه او و پاي منبرهاي او در شهرهاي مختلف حضور مي يافتند و تحت تأثير كنايه ها و اشاره هاي وي در مخالفت با وضعيت حاكم بر ايران قرار مي گرفتند.
نكته اي بايد تذكر داد اين كه از سال 1350 به اين طرف او هم تا اندازه اي تحت تأثير مسائلي كه در باره حسينيه ارشاد و گرايش هاي خاص مذهبي اين دوره پديد آمد، به جدال با برخي از جريان هاي روشنفكري مذهبي و در عين حال سياسي زمان روي آورد. اين در حالي بود كه او تا پيش از آن و حتي پس از آن، جزو چهره هاي حساسي بود كه ساواك سخت مراقب او بوده و از گزارش هايي كه در باره وي داده شده اين حساسيت به خوبي آشكار و روشن است.
در گزارشي كه در باره آقاي لنكراني نوشتم اشاره كردم كه در حوالي سال 49 و 50 انقلابيون روحاني دو دسته شدند. دسته اي بر سر موضع انقلابيگري ماندند و دسته اي از ترس از دست دادن عقايد شيعي و ولايتي كه آنها را منتسب به برخي از افراد انقلابي مي ديدند، راه خود را به سمت ديگري چرخاندند. به نظرم در رأس اين چهره ها آيت الله ميلاني و افراد وابسته به او قرار داشتند كه يكي هم، همين مرحوم كافي بود.
با اين همه، او درگير رفت و آمد شديد مردم بود و در مقامي كه قرا ر داشت، يعني در حضور چند هزار نفر كه به طور معمول پاي منبر او بودند الزاما مي بايست رويه خود را در انتقاد از وضعيت موجود ادامه مي داد. به طور قطع اين كار ساده اي نبود. خشونت شديد ساواك و شهرباني و مزاحمت هاي مكرري كه براي او پديد آمد و از جمله تبعيد يكساله اش به ايلام در سال 54 نشانگر آن است كه او روي مواضع خود ايستادگي كرده است.
در اينجا بر اساس اسناد چاپ شده در كتاب «واعظ شهير حجت الاسلام حاج شيخ احمد كافي» تلاش مي كنيم تا مروري بر زندگي سياسي مرحوم كافي و چگونگي تأثيرگذاري وي را در ايران پيش از انقلاب اما در آستانه انقلاب نشان دهيم.
به طور كلي بايد گفت: مرحوم كافي كه طي سالهاي 33 – 38 در نجف درس خوانده بود در اين سال براي تبليغ به مشهد بازگشته، به سرعت به سراغ منبر رفت و با صداي گرمي كه داشت، تا پايان زندگي خود، هميشه جمعيت انبوهي را پاي منبر خود ميخكوب مي كرد. علاوه بر آن خدمات ديني – عمراني وي در مسجد سازي و مهديه سازي چندان گسترده بود كه توان گفت از اين طريق هم تأثيري قابل ملاحظه داشت. شايد مهديه تهران يك استثناء در مراكز مذهبي آن روزگاربه لحاظ كثرت جمعيتي باشد كه در آنجا اجتماع مي كردند. متعاقب آن دهها مهديه ديگر در شهرهاي مختلف ساخته شد.
مروري بر اسنادي كه ساواك در پرونده مرحوم كافي نگهداري كرده است، وي از چهره هاي مبارز دهه چهل به حساب آمده و در اين باره شواهد و مطالب فراواني وجود دارد. هرچه كار او مردمي تر مي شد ساواك بيشتر مراقبت مي كرد اما در عين حال، او هم الزاما براي حفظ جمعيت در پاي منبر خود و تعطيل نشدن آن و يا مهديه مجبور به مراعات بيشتر بود.
نخستين گزارش در باره او از اسفند 41 است كه در منزل آيت الله قمي در مشهد منبر رفته و حرف هاي بودار زده و اين كه دولت به برخي از رؤساي هيآت مذهبي پول داده تا به نفع دولت شعار دهند و اين كه او در اين باره با يكي از آنها برخورد كرده است.
گزارش ديگر از دوم فروردين است كه كافي روي منبر گفته است: تو چرا – يعني اي پادشاه – اختيار خودت را به دست اجنبي داده اي (ص 4). روز بعد هم روي منبر در منزل آيت الله ميلاني گفته است: روحانيت با قرآن جلو مي رود و با دولت اجانب پرست مي جنگد و ايستادگي مي كند (ص 5). گزارش ديگر حكايت از آن دارد كه در همان سخنراني وي شاه را به منصور و ابرهه تشبيه كرده و از قيام زيد بن علي ستايش نموده است (ص 6).
ويژگي عمده مرحوم كافي از همان آغاز، سخن گفتن به زبان عاميانه براي توده هاي مردم بود. در واقع مخاطبان او از افراد عامي بودند و به همين مناسبت خواسته يا ناخواسته موضوعات انتخابي و استدلالهاي او هم در حد همان مخاطبان بود. بحث ها عبارت از ريش تراشي، مشروب خواري، قمار بازي و از اين قبيل احكام شرعي بود كه او مرتب روي آنها تأكيد مي كرد. «قطار تهران – مشهد كه زوار امام رضا را مي آورد در رستورانش آبجو، شراب، عرق و ويسكي است» (ص 17). «از كار به جاي اين كه برود با خانواده اش خوش باشد مي رود پيش موسيو، آبجو مي خورد. به جاي آبجو اگر خود جو را بخوريد و مثل خر عرعر كنيد كه بهتر است » (ص 302).
به دنبال شدت گرفتن برخي از انتقادهاي اجتماعي او به دولت، ساواك به وي تذكر داد و بنا به گزارشي كه مربوط به آبان 42 است اين تذكر اثر كرده و سخنران او عادي گرديد (ص 14).
با اين حال، اين براي چند روز بوده و با بالا گرفتن بحث سربازي طلبه ها و نيز دستگيري ها و اعتراض وي و گفتن اين كه «شاگردهاي مكتب اسلام را از مردم گرفته و زندان انداخته» او را دستگير و بازجويي كردند (ص 20 – 24). گويا خيلي سريع آزاد شده است.#
اين زمان سخنراني هاي روحانيون اغلب با كنايه واشاره به رژيم همراه بود، اما مرحوم كافي به دليل نفوذ كلام و نيز سخنراني هايش در منازل آيات ميلاني و قمي در شمار افرادي بود كه ساواك روي آنان تأمل داشت. به همين دليل در چهارم اسفند 43 بار ديگر دستگير شد. در باره اتهامات وي گفته شده بود كه در منبر گفته است «حكومت ظالم با جگرگوشه هاي زهرا چه مي كند». همچنين «آيت الله خميني را نايب امام زمان معرفي و او را در زندان و مظلوم معرفي و مرتبا دعا و صلوات براي خميني مي فرستد». (ص 42 – 43). تا اين زمان وي جمعا دو بار دستگير شده و بار دوم به دو ماه حبس تأديبي محكوم گرديد (ص 55). بعدها كافي چند بار روي منبر گفت كه به خاطر رطوبت زندان رماتيسم گرفته است (ص 70). يكبار هم گفت: جاي همه شما خالي، زندان قزل قلعه، خدا كند كه همه شما را بدانجا ببرند به شرط آن كه براي دين باشد نه جرم هروئين و ترياك (ص 189) و باز از نمناكي آنجا سخن به ميان آورد و گفت كه شش ماه در زندان بوده است (ص 190).
بعداز تبعيد امام به تركيه اوضاع تا حدي فروكش كرده و از سخنراني هاي مرحوم كافي نيز گزارشي منعكس نشده است. آنچه هست انتقادات وي نسبت به فساد اخلاقي حاكم بر جامعه است كه در چند گزارش از آنها ياد شده است «بعضي وقت ها كه مي خواهند صداي مردم در نيايد چهار كلمه قرآن با قرائت پخش مي شود و بعد از قرآن خانم دلكش شروع به خواندن مي كند». (ص 53). وي براي مدتي در اواخر سال 44 در زندان بود.
پس از اين سخنراني پيشگفته باز ساواك به وي تذكر داد كه از گفتن اين قبيل مطالب روي منبر خودداري ورزد. اما نبايد تأثير كرده باشد زيرا در سخنراني خود در دي ماه 45 گفت: «اين هارون ها و مأمون ها چقدر فرزندان فاطمه را اذيت و آزار كرده اند.» (ص 58). وي بر اساس گزارش ساواك، در سال 45 چند تصوير از امام خميني در منزلش بوده و در جلسه اي كه با برخي از افراد هيآت داشته گفته است كه مي بايست بر اساس رساله ايشان براي مردم مسأله گفت (ص 66). اين زمان وي مرتب در مسجد امين الدوله تهران منبر مي رفته و به عنوان يكي از وعاظ ناراحت و مخالف براي ساواك شناخت شده بوده است (ص 66). وي در سخنراني 3 فروردين 46 خطاب به مردم گفته است: «از دين تان دفاع كنيد از اسلام وقرآن و امام زمان و علماء و مراجع تقليد نگهداري كنيد» (ص 69). #
يكبار هم در سخنراني خود در 20 بهمن 45 گفت: در هر عصري منصورها و حجاج ها وجود دارند و اولاد پيغمبر را اذيت مي كنند. عده اي را اعدام و عده اي را زنداني مي نمايند... خدايا پرچم دار اسلام پيشواي شيعيان جهان حضرت آيت الله خميني را در پناه خودت از جميع بلايا حفظ بفرما و او را صحيح و سالم به ايران برگردان و وسايل خلاصي زندانيان بيگناهي كه به جرم طرفداراي از قرآن و دين و روحانيت گرفتار شده اند فراهم نما (ص 64 – 65).
وي در اين سخنراني ها مرتب روي فرعون و روش هاي برخورد او (ص 71، 305) و همين طور منصور عباسي و زنداني كردن سادات (ص 74 – 75) تكيه مي كرد. جالب آن كه وقتي در روز پنجم مرداد 57 براي مرحوم كافي در مهديه تهران فاتحه برگزار شد، جمعيت حاضر پس از خروج از مهديه شعار مي دادند: مرگ بر منصور (ص 481).
طبعا به لحاظ منبري بودن مطالبش چندان پرداخته و داستاني ارائه مي شد كه خيلي با آنچه در متون بود تطبيق نمي كرد اما به هر روي، بسيار تأثير گذار بود. او با اشاره به بي حجابي و بي عفتي، عرق خوري، قمار بازي، مجالس رقص و انواع آنها، افزود «يكي از علائم ظهور امام زمان اين است كه انسان در آن دوره نمي تواند به طور آشكار طرفداري از حق و ديانت بكند الان هم كسي نيم تواند به طور واضح و روشن احكام قرآن و دين را بيان كند». (ص 72). در همين سخنراني وي گفت: «امام محمد باقر مي فرمايد در دوره آخرالزمان به شهر قم پناه ببريد كه عده اي شيعيان حقيقي و طرفداران حق و حقيقت فقط در قم مي مانند» (ص 79).
اين تندروي هاي وي سبب شد تا نصيري در تاريخ 31 ارديبهشت 46 از شهرباني بخواهد تا مانع از منبر رفتن او شوند (ص 76). مسؤولان امر با وي مصاحبه مفصلي كرده و با توجه به اين كه او پذيرفت تابع دستورات باشد از نصيري خواستند كه فعلا از درخواست منع منبر وي خودداري شود (ص 80). اما سخنراني چند روز بعد وي باز در باره زندان رفتن و آبديده شدن در مقابل ستمگران بود (ص 81).
جمع بندي ساواك تا اين زمان (14/3/46) از مرحوم كافي اين بود: شيخ احمد كافي از وعاظ ناراحت و ماجراجوست كه سعي دارد هميشه از نيروي جوانان كم سن و سال و بي تجربه متعصب مذهبي به نفع روحانيون مخالف استفاده كند و آنها را براي مخالفت با دولت آماده سازد و اكثرا در منابر خود به طور مستقيم و غير مستقيم ضمن تجليل از روحانيون افراطي از اعمال دولت بدگويي مي كند (ص 83). با ادامه سخنراني هاي وي، ساواك دوبار توصيه كرد كه به وي تذكر جدي داده شود. (ص 84). #
ساواك بعدها نوشت كه وي اخلاقا تعهد سپرده است چنانچه با رفتنش به منبر موافقت گردد مستمعين را با اقدامات مترقيانه و اساسي كشور آشنا خواهد ساخت و در راه خدمت به شاهنشاه ... قدم برخواهد داشت لكن عملا مشاهده شده كه به هيچ وجه وي پاي بند به قول و تعهدات خود نبوده و همچنان به رويه ناصواب و خلاف مصالح خود ادامه مي دهد (ص 112).
از اين زمان به بعد با حساس شدن ماجراي صهيونيست ها و فلسطين و مسجد الاقصي موضوع تازه اي در سخنراني هاي مرحوم كافي مطرح شد «در اين جهاد با برادران اعراب هم آهنگ و هم صدا باشيد» (ص 87). ودر جاي ديگر گفت: به برادران مسلمان اردني دعا بكنيد كه يهوديها ريخته اند هفت مسجد آنها را خراب كرده و چند نفر از زن و بچه هايشان را كشته اند (ص 142) . اين قبيل جملات در سخنراني هاي كافي در نيمه دوم سال 48 نيز آمده و دليلش هم بالا گرفتن قضاياي مربوط به فلسطين در ايران بوده است (ص 222).
وي در 21 خرداد 46 در قم در منزل امام كه اين زمان برادر ايشان آيت الله پسنديده بود منبر رفت و از كساني سخن گفت كه در راه خدا شكنجه شده، به زندان مي روند و وقتي آزاد شدند سرافرازند (ص 89). وي در 18 شهريور همين سال در منزل آيت الله قمي كه اين زمان تبعيد بود منبر رفته و گفت: استقلال در يك مملكت به وجود نمي آيد جز با زنداني كردن مردم و نفس ها را در سينه خفه كردن (ص 96).
جسارت مرحوم كافي در سخنراني هاي اين دوره قابل ملاحظه است وي با اشاره به اين كه زمان خلفاي عباسي كساني بر مردم حكومت مي كردند كه اهل مشروب و زنا بودند مي افزايد: «در حال حاضر هم وضع به همين منوال است و جنايت و فساد آزاد مي باشد». (ص 99). وي همانجا از اين كه مردم هم بي رگ هستند و در مقابل اين همه ظلم و ستمي كه به آنها مي شود دم بر نمي آورند سخن مي گويد.
در مهر همان سال باز در جايي اشاره كرد كه چند سال قبل در روزنامه اطلاعات خواندم كه انتقاد آزاد است. در آن موقع من هم در يكي از منابرم صحبت مي كردم. فردايش مرا گرفتند و به همانجايي كه همه از اسمش مي ترسند بردند. .. در آنجا پرسيدند: آقا چرا حرف حسابي زدي؟ گفتم: خودتان گفتيد مملكت آزاد است... گفتند: همه حرفي را نمي شود زد مگر آن كه براي مقام ما خوب باشد (ص 104).
مرحوم كافي به حج رفته و در مراسمي هم كه براي دعاي براي شاه بوده شركت نكرده بود. در بازگشت از وي بازخواست شد و او گفت كه در روز مذكور مسموميت غذايي پيدا كرده و نتوانسته است در آن مراسم شركت كند (ص 119).#
تكيه مرحوم كافي روي فساد اجتماعي به طور طبيعي وي را به اين سمت مي كشاند تا در باره حكومت كه حامي اين قبيل امور و دست كم به طور جدي متهم به رواج آنها بود حمله كند. در واقع، او نمي توانست اين دو مسأله را از همديگر جدا كند. به همين دليل است كه سخنراني هاي وي در همين چهارچوب باز هم ادامه مي يابد. سخنراني هاي سال 47 به بعد كافي به طور معمول همين مضمون را دارد (براي نمونه: ص 138، 139، 158 و بسياري از صفحات ديگر). گاهي مثال هاي سبكي هم زده مي شد (براي نمونه: ص 165 – 166).
مأموران ساواك از هيچ اشاره در اين سخنراني ها نمي گذشته وآنها را گزارش مي كردند. مرحوم كافي در يك سخنراني به چوپان و بره اشاره كرده و گفت واي به آن موقعي كه خود چوپان گرگ شود و ادامه داد وضع فعلي ما تقريبا به آن صورت در آمده است (ص 144).
اشاره وي به آخوندهاي درباري هم جالب بود و مثل هميشه او از نمونه هاي تاريخي استفاده مي كرد. منصور عباسي شاخص بود. «در زمان امام صادق چهار نفر آخوند دستگاهي و چهار نفر آخوند دنيا پرست و چهار نفر آخوند نزول خوار كه از منصور دوانيقي پول هاي فراواني مي گرفتند بر ضد قرآن و اسلام قيام كردند» (ص 146). اين مطلب براي آن روزگار كه روحانيون زيادي از اوقاف پول مي گرفتند نكته مهمي بود. زندان منصور هم مثال زده مي شد. وي با اشاره به داستاني از زمان منصور گفت: مأمورين يك وقت با نردبان وارد منازل مي شوند. گاهي هم با جيپ مي آيند (ص 194). تعبير آخوند دستگاهي و اوقافي در سخنراني هاي ديگر او هم ديده مي شد و داستان بلعم باعور هم كه جزو سخنراني هاي معروف كافي بود در باره همين قشر است (ص 308): آقايان! وقتي آخوند بي دين شد جامعه اي را بي دين مي كند... آخوند دستگاهي شدن و آخوند اوقافي شدن يعني به عذاب الهي گرفتار شدن. (ص 308).
خواندن دعاي ندبه كه در اين اواخر كافي به آن شهرت يافته بود، ضمن گزارش هايي كه از سال 47 به بعد آمده، مورد توجه قرار گرفته است. در اين وقت، وي دعاي ندبه را در خانه خودش در خيابان اميريه برگزار مي كرد (ص 151). وي در آنجا با اشاره به اين كه در نزديكي شهر نو است، از اين كه اين همه جوان متدين جمع مي شوند اظهار شعف مي كرد (ص 171).#
از همين زمان به بعد، پس از برگزاري دعاي ندبه، نوارهاي زيادي از روي آن تكثير و به نقاط مختلف ايران ارسال مي شد. براي نمونه، نوار اين هفته ، براي هفته آينده در مراسم دعاي ندبه در برخي از مساجد يا منازل پخش مي گرديد (ص 176 – 177). از سال 48 اشاره به برگزاري دعاي ندبه در مهديه اميريه تهران شده است (ص 214). نويسنده اين سطور به خاطر دارد كه طي سالهاي 50 و اندكي پس از آن ، در مسجد محله، هر هفته نوار دعاي ندبه هفته پيش كافي را براي مردم پخش مي كردند و مورد استقبال مردم قرار مي گرفت.
هر چه زمان جلوتر مي رفت در عين آن كه انتقادات اجتماعي نسبت به فحشا و فساد بيشتر مي شد، رنگ سياسي آن كمتر مي گرديد. با اين حال، همچنان ساواك مراقب بود و در هر فرصت به او تذكر مي داد. در مواردي وي همچنان در پايان منبر بر دولت يهود نفرين كرده از خداوند مي خواست تا آن را سرنگون كند (ص 185، 188). يكبار هم بعدها در سال 51 در پايان سخنراني خود گفته بود: خدايا به حق امام زمان ترا قسمت مي دهيم كه هر كس از يهوديان علني و يا خفا حمايت مي كند ذليل گردان (ص 342). و در منبر ديگر: پروردگارا! آن كس را كه به وسيله پول، سرباز، اسلحه و... به يهوديان اسرائيل كمك مي كند دودمانش را ريشه كن كن (ص 347). يكبار هم يوسف كهن كه نواري از مرحوم كافي را كه شديدا ضد يهودي بود از يك دوره گرد خريده بود براي مقامات مسؤول برده و اعتراض كرده است كه چرا يك روضه خوان بايست اينچنين بر ضد يهود سخن بگويد (ص 394 – 395، 400).
مرحوم كافي در مهر 48 در قم در باره فساد سخنراني كرد و از جمله در باره سينماي قم به مردم هشدار داد. اين بار هم ساواك قم او را خواست و از وي تعهد گرفت كه ديگر اين مطالب را بيان نكند (ص 206).
زماني كه مرحوم كافي در آبان 48 براي منبر به همدان رفت، پس از يك شب سخنراني، ساواك از ادامه سخنراني او ممانعت به عمل آورد (ص 217).
وي در برخي از سخنراني هاي خود از اصلاحات ارضي هم انتقاد كرده و زمين هاي گرفته شده را حرام دانسته به طوري كه برخي از كشاورزان رسما نام نوشته و اعلام كرده اند كه زمين ها را نمي خواهند (ص 228).
يكي از تكيه كلام هاي او در باره زن است، بيشتر از اين زاويه كه در اين جامعه زنان و دختران را به فساد كشانده اند. همچنين در باره بكار گيري زنان در امور اجرايي انتقادهايي را مطرح مي كند. به علاوه، مسأله حجاب از نكاتي است كه وي در باره آن تأكيد زيادي مي كند.#
مرحوم كافي در تيرماه سال 49 احضار و مورد بازجويي قرار گرفت. اين بازجويي در ارتباط با مسائلي بود كه پس از شهادت سيد محمدرضا سعيدي در مشهد و در دستگاه آقاي ميلاني رخ داد (ص 256 – 257). از نظر ساواك چهار نفر عامل سروصدا در مشهد پس از شهادت سعيدي بودند: شيخ عباس طبسي، سيد علي خامنه اي، شيخ محمد رضا محامي، و شيخ احمد كافي واعظ (ص 258). كسي هم برا ي ساواك گفته بود: كافي در مدت اقامت خود در مشهد با حرارت شديد خبر فوت سعيدي را در بين مردم انتشار داد و به هر كس مي رسيد مي گفت سازمان امنيت نسبت به مدرسين قم و تهران فلان كرد سعيدي را به قدري شكنجه داده كه شهيد شده. اين مطالب را چنان با آب و تاب تعريف مي كرد كه باعث برهم نظم حوزه علميه و تحريك عده اي گرديد (ص 261). جلسه دوم بازجويي وي هم در ادامه آمده و مبحث همان است (ص 262 – 266).
اما گزارش كافي از شهادت سعيدي كه آن را در مجلسي بيان كرده، بينش سياسي كافي را به خوبي نشان مي دهد (ص 280).
سخنراني هاي بعدي مرحوم كافي همچنان اعتراض آميز و انتقادي است: شيعه امام صادق هر چقدر فشار ببيند به كوره حدادي برود و شكنجه ببيند شفاف تر مي شود. چرا ثبات قدم نداريد... چرا از پيغمبر، قرآن، امام حسين، امام زمان و نايب امام زمان حمايت نمي كنيد (ص 270).
در اوائل بحث اشاره كرديم كه از سال 48 – 49 به دليل انتشار برخي از نوشته ها مانند شهيد جاويد و آثاري از ابوالفضل برقعي و نيز بالا گرفتن نظريات صادره از حسينيه ارشاد، اين اتهام مطرح شد كه وهابي ها در ايران مشغول فعاليت هستند. اين اتهام سبب شد تا به دليل ارتباط آن مسائل با جريان مبارزه، كساني در مبارزه ترديد بكنند. در سخنراني هاي مرحوم كافي در سال 49 چند بار اشاره به اين امر شده است : «وضع مملكت خيلي خراب شده. كسي هم جرأت نمي كند حرف حسابي بزند. چون فورا تحت تعقيب قرار خواهد گرفت. الان وهابيها در ايران دارند عليه دين اسلام فعاليت مي كنند. اگر من آزاد بودم مي گفتم كه آنها از كدام چمشه آب مي خورند» (ص 282 : 7/8/1349). البته وي در همين سخنراني به مردم توصيه مي كند كه مردم بايد به نماينده امام زمان (ع) رجوع كنند و گزارشگر ساواك هم مي افزايد كه مقصودش امام خميني است. چندي بعد او در سخنراني ديگري اشاره به كتاب ابوالفضل برقعي كرده كه در آن به امير مؤمنان (ع) اهانت شده و روشن است كه مقصودش از فعاليت هاي وهابي همين حركات بوده است (ص 288. در آنجا به اشتباه ابوالفتح برقعي نوشته شده است.)#
نمونه ديگر مخالفت كافي با قرآن چاپ فرح بود كه در يك سخنراني در آبان 49 تلويحا آن را محكوم كرده و باز شدن دكان هاي مختلف به نام دين و توسل آنان به حربه دين را محكوم كرد. در اينجا هم گزارشگر ساواك يقين كرده است كه اين سخنراني در باره تفسير قرآني بوده كه بنا به دستور شهبانو تهيه و چاپ شده است (ص 284).
در سال 50 ساواك در گزارشي نوشته است كه مرحوم كافي به مشهد آمده است و به شهرباني رفته خود را فردي خدمتگزار معرفي كرده. او را به ساواك هدايت كرده اند در آنجا هم تعهد داده حرف خلافي نزد اما «برخلاف تعهد سپرده شده و بدون توجه به تذكراتي كه به او داده شده، اغلب به طور كنايه خارج از موضوع سخنراني و انتقاد مي كند» (ص 292). انتقاد ساواك به تندي هاي شديد او به بي حجاب ها و دادن نسبت هاي زشت است. اين در حالي است كه همسر اغلب كارگزاران دولتي بي حجاب اند. تحليل ساواك اين بود كه كافي اين مطالب را مي گويد تا مشهور شود و قصدش آن است تا با دستگير كردن او سروصدايي بشود و بازار او داغ تر شود. ساواك در گزارش مشابهي همين نكته را در باره شهيد هاشمي نژاد هم عنوان كرده است (ص 293 - 294). به درخواست نصيري و به دنبال اين قبيل گزارشها نام مرحوم كافي هم در ليست وعاظ ممنوع المنبر در رمضان سال 1391 ق يعني سال 1350 آمده است (ص 296 – 297). در اين فهرست نام آقايان طالقاني، باهنر، مهدوي كني، خزعلي، هاشمي رفسنجاني، محلاتي، وتعدادي ديگر ديده مي شود.
ساواك در اواخر شهريور سال 50 او را احضار و به دليل طرح مطالبي روي منبر بر ضد دستگاه بازجويي كرده به او هشدار داد. مرحوم كافي هم روي زرنگي گفت كه كساني او را تهديد تلفني مي كنند كه چرا روي منبر مطالبي بر ضد حكومت نمي گويد. در اين باره يك يادداشت كتبي هم تسليم كرد (ص 313 – 314). با اين حال، چند روز بعد بود كه داستان صفوان جمال را كه شترهايش را به هارون اجاره داده بود و امام كاظم (ع) با او برخورد كرد به تفصيل روي منبر بيان كرد (ص 317). گزارشگر ساواك بعد از يكي از همين سخنراني ها كه به نوعي اشاره به زمامداران هم بوده به نقل از برخي از مردم مي گويد كه آنها مي گفتند: واقعا آخوند مبارزي است (ص 335).
ساواك با كنترل و مراقبت شديد از كافي و تلفن هاي او اشاره مي كند كه وي بسيار مزور است و همه كارهاي خود را با آقاي فلسفي مشورت مي كند. ساواك در اواخر سال 51 به دنبال اين طرح بوده است تا كافي را از مهديه جدا كرده و شخص ديگري را براي مهديه در نظر بگيرد (ص 354). ارتباط آقاي كافي با فلسفي زياد بود و زماني كه او ممنوع المنبر بود، كافي روي منبر از قول آيت الله بروجردي نقل كرد كه نگوييد فلسفي بگوييد شمشير برنده اسلام (ص 362).#
در سال 51 يا حوالي آن، مرحوم كافي چند بار به حسينيه ارشاد هم اعتراض كرده و يكبار هم آن را يزيديه اضلاليه نام برده اما در اسناد ساواك اشاره اي در اين باره نيامده است.
همچنين از سفر مرحوم كافي به مكه در سال 52 و 53 جلوگيري شده است (ص 401).
قاعدتا به دليل تذكرات مكرر و نيز سخت تر شدن اوضاع سياسي كشور در سالهاي 51 – 55 اندكي از حدت تندي هاي مرحوم كافي كاسته شده باشد. با اين حال انتقادهاي اجتماعي و اخلاقي او ادامه داشته و يكبار در سال 54 ساواك درخواست كرده است كه: به وي تذكر داده شود كه در بالاي منبر صرفا به مسائل مذهبي پرداخته و از عنوان نمودن مطالب تحريك آميز اجتناب نمايد (ص 393). اما اينها تأثير چنداني نداشت. چندي بعد كافي در منبرش در مهديه گفت: معاويه با زور بر مردم آن زمان حكومت مي كرد و مي خواست در قلب مردم براي خودش محبت ايجاد كند مگر مي شود با زور بر مردم حكومت كرد؟ (ص 401).
ساواك در تاريخ 8/9/54 در باره او نوشت: نامبرده بالا يكي از وعاظ افراطي و اخلالگر است كه تحريكات و اقداماتي در زمينه ضديت مردم با يكديگر معمول داشته و فعاليت هايي در جهت خلاف مصالح مملكتي و اخلال در نظم عمومي انجام و رويه نامطلوب و نادرست خود را همچنان دنبال مي نمايد به نحوي كه وجود ياد شده در منطقه تهران موجبات بر هم خوردن نظم و آرامش عمومي را فراهم مي سازد (ص 402). نتيجه آن شد كه مرحوم كافي را در آذرماه 1354 براي مدت سه سال تبعيد به ايلام محكوم كردند (ص 407).
مرحوم كافي در ابتداي اقامتش در ايلام ضمن نامه مفصلي با اظهار بي اطلاعي از علت تبعيد خود شرحي از خدمات ديني و اجتماعي خود را طي يك نامه مفصل نوشت. وي در اين نامه در باره اقدامات خود در ساختن درمانگاه ها و مدارس و نيز تلاش براي حفظ اعتقادات مردم و نيز منبرهايش بر ضد دولت بعثي عراق در اخراج ايرانيان را مورد تأكيد قرا ر داد. (ص 412 – 414). نامه اي هم به آيت الله خوانساري نوشت تا نزد مقامات وساطت كرده زمينه بازگشت او را فراهم سازند (ص 418).#
ساواك با بازگشت وي موافقت نكرده روي سخنراني ضد يهودي وي انگشت گذاشت (ص 420). بعيد نيست كه اين اقدام براي راضي كردن كليميان و يا حتي اسرائيل صورت گرفته باشد. كار منبر و نماز مرحوم كافي در ايلام گرفت و پس از گذشت بيست روز، مقامات شهر از وي خواستند تا ديگر منبر نرود (ص 422). وساطت آيت الله خوانساري و ديگران تا پاييز سال 55 به جايي نرسيد و او همچنان در تبعيد بسر مي برد. وي در دوم آذر 55 پس از قريب يك سال تبعيد به تهران بازگشت (ص 434).
در اسنادي كه به چاپ رسيده جز يكي دو مورد از سخنراني هاي وي در سال نيمه اول سال 56 گزارشي نيست، جز يك گزارش كه او از اجراي احكام اسلامي در سعودي ستايش كرده و تلويحات از عدم اجراي آنها در ايران اظهار ناخشنودي نموده است (ص 438).
نخستين گزارش جديد در باره برگزاري مراسم چهلم حاج آقا مصطفي خميني در مهديه است كه به نوشته ساواك: گرداننده اين مراسم شيخ احمد كافي و واعظي كه منبر رفته شيخ ابوالقاسم اسلامي قمي بوده است (ص 441). مرحوم كافي از جمله منبريهايي بود كه پس از واقعه قم در 19 دي 56 به اعتراض از ايراد سخنراني خودداري كردند (ص 446). نيز پس از سخنراني وي در 28 ارديبهشت 57 در سيرجان تظاهرات ضد حكومتي برگزار شد (ص 450). مرحوم كافي در چهلم شهداي يزد هم كه در 19 ارديبهشت سال 57 برگزار شد سخنراني كرده و گفت كه من : به وسيله ارتباط قلبي اين عزاداري را به ساحت آيت الله خميني مي رسانم (ص 452).
بر اساس گزارش ديگر مرحوم كافي در روز 29/4/57 (روز جمعه نيمه شعبان المعظم سال 1398 ق) در حالي كه از قوچان عازم زيارت مشهد بود، اتومبيلش با دو اتومبيل ديگر تصادف و در نتيجه خود او و فرزند ده ساله و هفت نفر ديگر كشته شدند (ص 458).
جنازه وي روز 31 همان ماه در مشهد با حضور ده هزار نفر از افراطيون مذهبي به صحن آورده شده و پس از نماز خواندن آيت الله سيد عبدالله شيرازي بر آن با هواپيما به تهران منتقل شد. پس از آن بود كه جمعيت در شهر پراكنده شده و تظاهرات زيادي به راه افتاد (بنگريد: ص 458 – 461). بعد از انتقال به تهران و مراسم در مهديه مجددا جنازه مرحوم كافي به مشهد منتقل و در خواجه ربيع دفن شد.
بازتاب اين ماجرا در قم هم به تظاهرات مخالفان دولت منجر شد (ص 470). در اصفهان هم پس از برگزاري مراسم فاتحه وي تظاهرات شد (ص 473). و نيز در كاشان (ص 478) و به احتمال بسياري از شهرهاي ديگر.#
آن زمان شايع گرديد كه : شيخ احمد كافي چون چندين بار از وضع كنوني كشور انتقاد كرده بود به دست دشمنان به قتل رسيد (ص 476). در تهران هم روز پنجم مرداد 57 براي مرحوم كافي در مهديه فاتحه گذاشته شد كه پس از اتمام مردم با شعار مرگ بر منصور و زنده باد خميني از حسينيه بيرون آمدند (ص 481). روحانيت تهران هم در مسجد ارك فاتحه گرفته بود كه آن هم تبديل به تظاهرات ضد حكومتي شد (ص 484). تعداد ديگري گزارش مربوط به مجالس فاتحه براي مرحوم كافي در شهرهاي مختلف در ادامه آمده است كه در بيشتر آنها منجر به رخدادهاي ضد حكومتي شده و بي ترديد بايد اين واقعه را از عوامل مؤثر در گسترش بيش از پيش تظاهرات ضد حكومتي در ايران در اين مقطع دانست. كيفيت تصادف نيز در گزارشي در همين مجموعه اسناد درج شده است (ص 507 – 509)