IRNON.comپيش‌فرض‌هاي طب اسلامي
 

اگر قرار است به مسأله طب اسلامى بها دهيم، و آن را بكاويم و بررسى كنيم كه در اين ميراث دينى، چه چيزهايى وجود دارد كه مى‏توان از آن استفاده كرد، بايد طرح تحقيقى عالمانه‏اى براى اين كار طراحى كنيم.


 

بسم الله الرحمن الرحيم

با تشكيل نظام اسلامى و در دوران انقلاب اسلامى لازم است درباره ميراث‏هاى دينى خود، در همه زمينه‏ها تحقيق كنيم و از آن‏ها براى سعادت دنيا و آخرت بهره بگيريم. در اين ميان بالاترين ميراث، ميراثى است كه از پيغمبر اكرم(ص) به ما رسيده است كه يكى از آن‏ها بعنوان «طب النبى» يا «الطب النبوى» است. از ديرباز توسط علماى شيعه و سنى در اين زمينه كتاب‏هايى نوشته شده كه علاوه بر اشاره به ابوابى از طب و مسايل مربوط به آن، تحقيقاتى انجام گرفته و شرح‏هايى نيز براى آن روايات نوشته‏اند. البته از نظر مكتب شيعه منابع غنى‏تر است. چون غير از رواياتى كه مأثور از پيغمبر اكرم(ص) است، از ائمه اطهار(ع) نيز روايات بسيارى در باب طب وارد شده كه يكى از آن نمونه‏ها، رساله‏ى «طب الرضا» است كه حضرت على بن موسى الرضا(ع) به سفارش خليفه وقت تنظيم فرمودند. هدف و منظور از مطرح كردن «طب النبى» توجه به ميراث‏هاى اسلامى، در اين زمينه است.

اما وقتى براى بازيابى اين ميراث‏هاى كهن به منابع اسلامى مراجعه مي‌شود، سؤالاتى مطرح مى‏شود كه كمتر به صورت يك مسألة قابل طرح و تحقيق مطرح مى‏شود. گاهى نيز بين مسايل به سبب شباهت‏هايى كه موجود است خلط مى‏شود، از جمله اين كه آيا پيغمبر اكرم و ائمه اطهار(ع) در زمينه «طب» مطلب جديدى آورده‌اند يا آنچه نقل شده، كم و بيش در كتاب‏هاى پيشينيان و هم دوره‏هاى آنان هست. يا بلكه آيا آنان همان دستوراتي است كه در طب‏هاى قديم باستانى نظير طب يونانى، طب ايرانى، هندى و چينى مطرح بوده است، چرا كه حتى در بعضى از كشورهاى متمدن، كه تمدن‏هاى آنها منقرض شده، كم و بيش آثارى از اين علوم يافته مى‏شود. به هر حال نخستين پرسش در اين باب اين است كه بين آنچه در روايات اهل بيت(ع) راجع به مسايل طبى آمده، با آنچه در كتب يونانى يا كتب ايرانى يا ساير تمدن‏هاى كهن وجود داشته، چه تفاوتى است؟ دوم، تفاوت‏هاى ريشه‏اى طب سنتى با طب جديد كه امروز در مغرب زمين روبه رشد و تكامل است و هر لحظه خدمتى را نصيب جامعه مى‏كند، چيست؟ سوم، آيا با پيدايش طب جديد، طب سنتى و اسلامى منقرض شده و از ارزش افتاده و يا اينكه هنوز قابل استفاده است؟ اين پرسش‏ها كه در اذهان بسيارى مطرح مى‏شود نيازمند قدرى درنگ و تحقيق است كه هم چنين بايد پرسيد كه آيا معناى پيدايش طب مدرن ابطال طب قديم است، يا اينكه طب مدرن اصلاحى و يا تكميلى است بر آن؟ به هر حال بايد اشاره كرد كه در طب قديم مطالبى وجود دارد كه هنوز هم قابل استفاده است و اگر ما آنها را ناديده انگاريم، به خود ظلم كرده‌ايم و سرمايه‏اى گرانبها را از دست داده‏ايم.

گاهى در روايات به مطالبى برخورد مى‏كنيم كه تفسير غلط آنها زمينه را براى تحقيق در علم تضعيف مى‏كند. براى مثال: در آموزه‏هاى دينى، در قرآن و حديث توجه به اين كه، بيمارى و بهبودى در دست خداست و او كسى را كه مى‏خواهد مريض مى‏كند، هر كه را بخواهد شفاء مى‏دهد جاى تأمل دارد. به خصوص در آيه‏اى كه از زبان حضرت ابراهيم نقل شده، وقتى نمرود از او پرسيد خداى تو كيست، فرمود: «رَبّى الَّذى يُحيى و يُميتُ قالَ أَنَا أُحْيِى و اميت». و همچنان كلام را ادامه مى‏دهد تا آنجا كه مى‏فرمايد: «وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ»، خداى من آن كسى است كه وقتى مريض مى‏شوم، من را شفاء مى‏دهد. بنابراين شفاء دست خداست، تلاش ما براى كسب داروها و راه‏هاى معالجه بيهوده است! اين نظر از ديدگاه اسلام درست نيست، اين توهم است، و براى بعضى از افرادى كه از معارف اسلامى دور هستند، مطرح مى‏شود و در ذهن آنها در قالب شبهه‏اى نمود مى‏كند. هم چنين شبهه ديگر اين كه: گاهى در روايات، آمده براى بهبودى بيماران فلان دعا را، يا فلان سوره‏ى قرآن را بخوانيد و چيزهايى از اين قبيل. آيا طب اسلامى يعنى دعا خواندن و ذكر آياتى چند از قرآن؛ همراه با مأثورات و منقولاتى كه در طب سنتى وجود دارد و به آن ضميمه شده است؟ و در واقع طب اسلامى مطلبى ندارد كه آن را مطرح كنيم؛ و سؤالات و شبهاتى نظير آن كه از اشاره به آن خوددارى مى‏شود.

اگر قرار است به مسأله طب اسلامى بها دهيم، و آن را بكاويم و بررسى كنيم كه در اين ميراث دينى، چه چيزهايى وجود دارد كه مى‏توان از آن استفاده كرد، بايد طرح تحقيقى عالمانه‏اى براى اين كار طراحى كنيم. صرف قرائت چند آيه و روايت و نقل يك داستان، مشكل ما را در تحقيق طب اسلامى يا طب نبوى حل نمى‏كند. روايات در دسترس است، كتاب‏هايى هم نوشته شده و شرح‏هايى نيز براى آن، نگاشته‏اند، اين‏ها اگر كارآيى داشت، تا به حال از آن استفاده مى‏كردند. آيا تعريف از طب بوعلى و محمدبن زكريا رازى، مفهوم طب النبى را شرح مى‏كند؟ آيا طب النبى همان است كه آنها گفته‏اند؟! درحالي كه بيشتر مطالب آنان از يونانيان گرفته شده و براساس نظر و روش آنها پيش رفته و تحقيق شده است. مباني طب بوعلى همان اصول موضوع يونانيان است. مطالبى از قبيل: عناصر اربعه و اخلاط اربعه كه در بدن موجود است مثل: خون، صفرا، بلغم و سودا در طب يونانى و طب باستانى وجود دارد. پس نمى‏توان مطالب ذكر شده را طب اسلامى ناميد چرا كه در آن‏ها نه از اسلام اثرى پيداست، نه وحى در آن مطالب نازل شده و نه بر تحقيقاتى كه ديگران كرده‌اند مطلب خاصى اضافه شده است. پس ما به دنبال چه مى‏گرديم؟ گاهى مفاهيم براى ما خلط مى‏شود.

اما صرف نظر از اين كه طب اسلامى و طب النبى چيست، بايد پرسيد آيا طب سنتى منقرض شده و غيرقابل استفاده است، به طورى كه آن طب فرضى يا تجربياتي عاميانه بوده، منقرض شده و جايش را به علوم ديگرى داده است كه براساس تجارب حسى و آزمايشگاهى اثبات مى‏شود و بنابراين آن را به طور كلى بايد كنار گذاشت؟ بحث درباره‏ى اين مباحث بايد در جاى خود مطرح شود. سپس براى تحقيق درباره طب اسلامى و طب سنتى و يا هر دو، به طور جداگانه يا با هم، زمينه را فراهم كنيم و بخصوص روش و چگونگى تحقيق را روشن كنيم. آيا نتايج حاصل از تطبيق بعضى دستاوردهاى طب قديم با طب جديد و يا آنچه در روايات آمده با دستاوردهايى كه بر اثر تجارب علمى حاصل شده، ارزش تحقيق را دارد؟ سرمايه گذارى نيروى انسانى و مالى؛ استفاده از ابزارها و بودجه‏اى براى اين كار زمانى ارزش دارد و مى‏تواند فايده‏ داشته باشد كه چند اصل و موضوع را براى ما ثابت كند. يعنى كسانى چند موضوع يا پيش‏فرض تحقيق را در اختيار نهند تا انگيزه تحقيق پيدا شود. اگر پاسخى براى پرسش‏هاى مطرح شده نداشتيم انگيزه‏اى هم براى تحقيق ايجاد نمي‌شود. اگر گفتيم طب اسلامى همان طب يونانى است ــ يا چيزى شبيه آن يا با يكى از طب‏هاى باستانى شباهت دارد ــ تحقيق درباره طب اسلامى (به عنوان اسلامى) ديگر جايگاهى نخواهد داشت، و اگر بخواهيم تحقيق كنيم بايد در همان طب سنتى تحقيق كنيم. وقتى مى‏توانيم طب اسلامى را به عنوان يك موضوع ويژه تحقيق كنيم كه، بر اين باور باشيم اسلام موارد خاصى را در اين زمينه آورده است و اين مى‏تواند پيش‏فرض تحقيق باشد، يعنى بدانيم كه اسلام مطلب جديدى را در اين زمينه آورده كه بايد آن را كشف كرد. براى مثال صرف اين كه روايتى را پيدا كنيم كه مسأله‏اى را مورد تأكيد قرار داده كه هم در قانون بوعلى، هم در كتاب جالينوس، هم در كتاب بقراط و... نشانه‏اى از اشاره به آن مسأله ديده مى‏شود نمى‏توان اظهار داشت كه آن را اسلام آورده است.

مرتبه و شأن پيغمبر(ص) هيچ وقت بيان مطالب طبى يا مطالب فيزيكى نبوده، بلكه شأن او هدايت است. دليلى كه ما براى نبوت اقامه مى‏كنيم اين نيست كه نيازهاى مادى بشر را رفع كند. بشر با تحقيقات علمى خود و به همراه انگيزه‏هايى كه در نهان دارد، مى‏تواند راه زندگى دنيايى و راه تأمين سلامتى خود را كسب كند. اگر پيغمبر اكرم و ائمه اطهار مطالبى را در اين زمينه‏ها فرموده‏اند، براى اين نبوده كه وظيفه نبوت و رسالت آنان اقتضاء مى‏كرده است؛ بلكه آن مسايل مصالحى بوده از روى تفضل و كمك به مردم، عنايت مى‏فرمودند، بيان و راهنمايى مى‏كردند. وظيفه‏ى اسلام اين نيست كه مطالب طبى بيان كند، هواپيماسازى را به ما ياد دهد، انرژى اتمى را به ما معرفى كند و راه غنى كردن اورانيوم را به ما نشان دهد. در حقيقت، ما اگر طبى به عنوان طب اسلامى نداشته باشيم، هيچ نقصى در دين اسلام يا در انجام وظيفه پيغمبرى نيست. اگر در اين زمينه مى‏خواهيم تحقيقى كنيم، براى دانستن اين مهم است كه بدانيم پيامبر و امامان علاوه بر وظيفه نبوت و رسالت چه كمك‏هايى به انسانيت كردند و چه مواريث علمى و گرانبهايى براى ما جهت بهره‏گيرى برجا گذاشتند. پس اولين اصلى كه ما بايد به عنوان يك اصل و پيش‏فرض تحقيق دربارة طب اسلامى يا طب النبى بپذيريم اين است كه پيغمبر مطالب جديدى آورده باشد.

مطلب ديگر اينكه، به فرض بدانيم آنچه از مطالب طبى در قبل از دوران مدرنيته و قبل از پيدايش طب جديد در ميان بشر بوده منقرض شده است و مطالب آن ديگر قابل استفاده نيست، ولى باز آيا جاى تحقيقى نمانده است؟ درست است كه آن مسايل منقرض شده و قابل استفاده نيست و امروزه جايگزين‏هاى بهترى از آن‏ها داريم ولى بايد اين احتمال - كه احتمال قابل اعتنا و قابل توجهى است - را بدهيم كه در طب باستانى و در طب اسلامى مطالبى موجود است كه امروزه نيز بشر به آن احتياج دارد و اگر از آن‏ها استفاده كند، چه بسا براى معالجه امراض به نتايجى آسان‏تر، مطمئن‏تر، و بى‏ضررتر دست يابد. هم اكنون در كشور محققينى هستند كه عمرى را زحمت كشيدند و اثبات كرده‌اند كه بسيارى از امراض صعب العلاج را كه اگر بخواهند با وسايل طبى امروزه معالجه كنند، هم هزينه بسيار سنگينى مى‏طلبد و هم اينكه بايد دست به دامن بيگانگان شوند. آنان در اين زمينه مدعى‏اند و معتقدند كه امراض صعب العلاج را مى‏شود با دستورات ساده‏اى كه از قانون بوعلى و يا ديگران به دست مى‏آيد، معالجه كرد. اين محققين كه در همين تهران هم هستند، معتقدند به جاى اينكه براى شناختن يك بيمارى از انواع و اقسام وسايل آزمايشگاهى استفاده كنيد ــ كه گاهى هزينه‏هاى بسيار سنگينى را در برداردــ با گرفتن يك نبض مى‏توان 80 نوع بيمارى را كشف و اثبات كرد كه بسيار مطمئن‏تر از آزمايش‏هاى امروزى است. با اين بيان استفاده از ابزار آلات نفى نمى‏شود ولى نبض گرفتن راه ساده‏اى است كه در بعضى جاهايى كه به آن ابزارها و بيمارستان‏ها دسترسى ندارند و از عهده‏ى هزينه‏اش برنمى‏آيند، مفيد خواهد بود. هم چنين بيان اين مطلب مى‏تواند انگيزه‏اى براى تحقيق در اين زمينه را در پى داشته باشد.

توجه كنيم كه تحقيق دربارة آموزه‏هاى گذشتگان و تجربيات آنان زمانى عقلايى خواهد بود و ارزش دارد كه ما پژوهشگرانى را براى فهم تجربه‏هاى آنان فراهم كنيم و بودجه‏اى را نيز براى اين كار در نظر بگيريم. بايد توجه كنيم كه در ميراث گذشتگان مطالبى است كه امروزه با وجود پيشرفت علوم طب تجربى، طب آزمايشگاهى و طب جديد باز آنها قابل استفاده است. در اين زمينه ادعاى برخى اين است كه بعضى از امراض لاعلاج را مى‏توان معالجه كرد. اين يك ادعا و البته قابل اثبات است. چرا بايد اين سرمايه گرانبها را از دست دهيم؟ به ويژه اين كه كشف آن‏ها هزينه كمترى دارد و به سادگى و با وسايل ساده‏ترى صورت مى‏گيرد. بنابراين اصل دوم وجوب تحقيق اين است كه بايد احتمال دهيم، ممكن است در بررسى مطالب و تحقيق ميراث گذشتگان، مطالبى يافت شود كه امروز براى ما مفيد باشد كه اين معنايش ابطال طب جديد نيست بلكه معناى آن، اين است كه در كنار طب جديد، ميراث گذشتگان نيز به كار گرفته شود. در كشورهايى مثل چين و هند نمونه‏هاى فراوانى از اين گونه معالجات وجود دارد. دانشجويان رشته‏ى پزشكى ما نيز كه براى تحصيل به آنجا فرستاده شده‌اند، اين آموزش‏ها را ديده‏اند. از باب نمونه بايد به طب سوزنى و امثال آن اشاره كرد كه براساس طب جديد نيست و فرمول‏ها و تجربه‏هايى است كه از طب قديم و طب‏هاى باستانى مرسوم بوده است. به هر حال اگر اين احتمال را در نظر داشته باشيم و به آن توجه كنيم، هدف تحقيق ما مشخص مى‏شود. اين احتمال به آن اندازه‏اى است كه ما را وادار به تحقيق مى‏كند.

مسأله سوم در اختلافات اصولى بين طب جديد و طب قديم است. يكى از آنها اين است كه در طب قديم، انسان مركب از دو عنصر مختلف، يعنى دو بخش جداگانه است. دو بخشى كه به هم مربوط است، اما با هم تفاوت اساسى دارند. يك بخش بدن و يك بخش روح است. بدن را مى‏توان ديد، ولى روح را با ابزارهاى آزمايشگاهى نمى‏توانيم بشناسيم و ويژگى‏هايش را درك كنيم، اما حقيقتى است كه بايد به آن توجه كرد. اين روح با بدن تأثير و تأثر متقابل دارد. هم روح در بدن اثر مى‏گذارد و هم بدن در روح. گفتنى است در بسيارى از تجربه‏هاى علمى دانشمندان جديد در رشته‏هاى مختلف طب امروزى، نتايج عجيبى به دست آمده مبنى بر اين كه حالات روحى در معالجات بسيارى از امراض تأثير فوق العاده دارد. حتى در بهبود امراضى كه باور آن براى انسان مشكل است مثل بيمارى‏هاى كبدى، قلبى و عصبى. به راستى تمركز فكر انسان، توجه او به خدا، دعا كردن و عبادت كردن او چه اثرى بر گلبول‏ها، دستگاه ايمنى بدن و تأثير و تأثرات شيميايى بدن دارد؟ از موضوعاتى كه از گذشته تا امروز انكار نشده، موضوع «تلقين» است. تلقين كردن در بسيارى از موارد مؤثر است. استاد بزرگوار حضرت آيت‌الله حسن زاده با اشاره به داستانى از مولوى نقل كردند، كه اين مسأله‏اى ثابت شده است كه تلقين در بهبودى بيمارى يا در بيمار كردن انسان سالم مؤثر است. اين تأثير و تأثرات، فيزيكى و شيميايى نيست و از جنس ديگرى است، يعنى روح به بدن چيزى را القاء مى‏كند.

تلقين پديده‏اى است كه همگان از ديندار و بى‏دين به آن معتقدند. در اينجا پسنديده است به نكته‏اى اشاره شود. ماترياليست‏ها بسيارى از معجزات و كرامات را به تلقين تفسير كرده‌اند. با افزايش گرايش‏هاى ماترياليستى، دكتر تقى ارانى در كتاب «عرفان و اصول مادى»، مسايل عرفانى، كشف و شهود، و كرامات اولياء خدا را به تلقين تفسير مى‏كند و معتقد است كه آن يك امر مادى است. اما بايد پرسيد تلقين چه مقوله‏اى است. آيا فعل و انفعالات شيميايى است؟ اين كه من به خود يا به ديگرى تلقين كنم كه تو سالمى يا بيمارى، يا امروز بهتر از ديروز هستى، يا امروز بيمارتر شده‌اى، يا بيمارى‏ات بدتر شده، اين چه تأثيرى دارد؟ در واقع تلقين دليل بر اين است كه يك امر غيرمادى در اين جا وجود دارد. تلقين اثر هوا نيست كه به دميدن جابه‏جا شود. تلقين اين نيست كه من خود در وجود خود يك چيزى را ايجاد كنم. اگر تلقين صرف فعل و انفعال طبيعى باشد، تحت اراده و اختيار كسى نيست و نمى‏تواند تأثيرى در امور داشته باشد، و خود اين دليل است بر اينكه، عاملى غير از بدن وجود دارد كه آن تلقين‏كننده است و اثر مى‏گذارد.

قابل توجه اين كه مسايل و تأثيرات كرامات و معجزات نمى‏تواند با تلقين قابل تفسير باشد. ماترياليست‏ها ادعايى كردند، پس بايد به گونه‏اى آن ادعا را در هر زمينه‏اى دخالت دهند، پس تلقين را يك اثر مادى دانستند. در اين باره بايد گفت اول تلقين اثر مادى نيست. دوم در بسيارى از موارد تلقين كارگشا نيست. معجزات و كراماتى كه از اولياء خدا نقل شده و يكى از آن‏ها مى‏تواند تحولى در زندگى ايجاد كند را نمى‏توان در اثر فعل و انفعالات مادى دانست. چگونه مى‏شود كسى كه از اولياء خداست مى‏تواند چنين تأثيرى را ببخشد ولي ديگران نه؟ آنقدر در اين زمينه مطالبى تحقيق و ثابت شده است كه اگر جمع آورى شود يك دايرةالمعارف چند جلدى مى‏شود. لازم است درباره‏ى كرامت يكى از اولياى خدا اشاره‏اى كنم. يكي از دوستان ما مى‏گويد: من شنيده بودم حضرت رضا (ع) كرامات زيادى دارند. من به همراه دوستم به سوى مشهد حركت كرديم. در روزهايى كه در مشهد بوديم، به آن حضرت عرض كردم: يا امام رضا! مى‏خواهم خود ببينم كه در حق كسى كرامتى را انجام مى‏دهيد و كسى را شفاء مى‏دهيد. آن دوست نقل مى‏كند: پس از اقامت سه روز در مشهد، بالاخره در شب سوم كه من تا سحر نشسته بودم، بيمارى كه كور مادرزاد بود را ديدم كه اصلاً اندام چشم نداشت و براى شفاگرفتن آمده بود. وى توجه من راجلب كرد. تا سحر نشستم و گفتم شايد امشب امام رضا بخواهد آن كور را شفا دهد. مى‏گويد: موقع سحر ديدم شكافى در صورت آن كور پيدا شد، كم كم باز شد و اندام چشم پيدا شد. اين گونه كرامت‏ها و معجزات اثر فعل و انفعالات شيميايى نيست. اين چنين عنصرى در انسان وجود دارد كه قوت و ضعف دارد و قوتش در دست اولياء خداست و چنين آثارى را مى‏تواند داشته باشد، البته شايد مرتبه ضعيفش در ديگران هم پيدا شود. به هر حال يكى از مواردى كه اختلاف اساسى بين طب جديد و طب قديم است، اين كه، در طب جديد از وجود چنين عنصرى غفلت مى‏ورزند و آن را انكار مى‏كنند، مگر در مواقعى مجبور شوند و بپذيرند كه اثرى ناشناخته نيز هست.

بنابراين مطالبى است كه اگر به عنوان پيش‏فرض تحقيق و حل شود، هم انگيزه‏اى جديد و قوى را براى تحقيق ايجاد مى‏كند و هم راه براى تحقيق بيشتر باز مى‏شود. گفتنى است مسايل سايكوسماتيك را كه هم جنبه روانى و هم جنبة طبى آزمايشگاهى دارد و تأثير و تأثر متقابل بين روان و بدن است را بايد به تحليل و توجيه علمى پرداخت و مسايلى را كه از اختصاصات روح است و هيچ تأثيرى از بدن در آن نيست بايد با روش عقلي تحقيق كرد، اما برخى از آنها اولويت دارد، آسان‏تر است، و بيشتر در دسترس است. اما بايد بدانيم كه در زمينه مسايلى كه مربوط به پزشكى و سلامتى و بيمارى بدن است، چند عرصه وجود دارد و براى تحقيق در هر يك از اينها چه متدى را بايد اختيار كرد. اگر روش نقلى است، در اين صورت بايد به اسناد و مدارك مراجعه كرد، و اگر روش عقلى است ، در آن صورت بايد با استدلال و برهان جواب دارد. به هر حال ما زمينه‏هاى تحقيق را بايد مشخص كنيم يعنى بدانيم در چه زمينه بايد مطالعه كرد، هر زمينه‏اى چه لوازمى دارد و چه كسانى مى‏توانند در آن زمينه‏ها تحقيق كنند؟ در اين صورت هر كدام را به اهلش، متخصصين يا كسانى كه متخصص بالقوه‏ى آن هستند و مى‏توانند با همت‏شان، با سعى و تلاش‏شان متخصص بالفعل هم شوند وابگذاريم تا بتوانيم قدم‏هاى بلندى براى آينده‏مان برداريم.

اين فكر كه ما هميشه بايد منتظر باشيم تا از مغرب زمين براى ما سوغاتى بيايد، فكر آبرومندانه و عزتمندانه‏اى نيست. الحمدلله نعمت انقلاب سبب شد اين فكر در بسيارى از زمينه‏ها گرفته شود و امروز خودباورى در ميان جوان‏هاى ما در زمينه‏هاى سياسى، نظامى، علمى و پزشكى رشد كرده است. ان‏شاءالله پيشرفت‏هاى ما گسترش پيدا كند و ما براى تحقيق همت بيشترى داشته باشيم و در آينده‏ى نه چندان دورى هم بتوانيم از مواريث گذشتگان استفاده‏هاى شايانى كنيم. اميدواريم با استفاده از مواريثى كه تا به حال نديده گرفتيم، بتوانيم قدم‏هاى نويى در اين راه برداريم،‌ هم خودمان استفاده كنيم و هم جهانيان بهره‏مند شوند. ما از كسانى نيستيم كه اگر در زمينه‏اى تحقيق كرديم، آن را انحصارى كنيم و به كسب منافع ماديش بپردازيم. تحقيق، در اين زمينه‏ها را در اختيار همه جهان مى‏گذاريم تا بشريت از آن استفاده كند، به شرط اين كه همت داشته باشيم و راهى را طى كنيم كه راه عالمانه، محققانه و داراى روشى صحيح و براساس پيش‏فرض‏هاى استوار باشد.

* سخنان حضرت آيت‌الله مصباح يزدي دامت بركاته در همايش طب‌النبي(ص)10/12/85