پيشفرضهاي طب اسلامي

اگر قرار است به مسأله طب اسلامى بها دهيم، و آن را بكاويم و بررسى كنيم كه در اين ميراث دينى، چه چيزهايى وجود دارد كه مىتوان از آن استفاده كرد، بايد طرح تحقيقى عالمانهاى براى اين كار طراحى كنيم.
بسم الله الرحمن الرحيم
با تشكيل نظام اسلامى و در دوران انقلاب اسلامى لازم است درباره ميراثهاى دينى خود، در همه زمينهها تحقيق كنيم و از آنها براى سعادت دنيا و آخرت بهره بگيريم. در اين ميان بالاترين ميراث، ميراثى است كه از پيغمبر اكرم(ص) به ما رسيده است كه يكى از آنها بعنوان «طب النبى» يا «الطب النبوى» است. از ديرباز توسط علماى شيعه و سنى در اين زمينه كتابهايى نوشته شده كه علاوه بر اشاره به ابوابى از طب و مسايل مربوط به آن، تحقيقاتى انجام گرفته و شرحهايى نيز براى آن روايات نوشتهاند. البته از نظر مكتب شيعه منابع غنىتر است. چون غير از رواياتى كه مأثور از پيغمبر اكرم(ص) است، از ائمه اطهار(ع) نيز روايات بسيارى در باب طب وارد شده كه يكى از آن نمونهها، رسالهى «طب الرضا» است كه حضرت على بن موسى الرضا(ع) به سفارش خليفه وقت تنظيم فرمودند. هدف و منظور از مطرح كردن «طب النبى» توجه به ميراثهاى اسلامى، در اين زمينه است.
اما وقتى براى بازيابى اين ميراثهاى كهن به منابع اسلامى مراجعه ميشود، سؤالاتى مطرح مىشود كه كمتر به صورت يك مسألة قابل طرح و تحقيق مطرح مىشود. گاهى نيز بين مسايل به سبب شباهتهايى كه موجود است خلط مىشود، از جمله اين كه آيا پيغمبر اكرم و ائمه اطهار(ع) در زمينه «طب» مطلب جديدى آوردهاند يا آنچه نقل شده، كم و بيش در كتابهاى پيشينيان و هم دورههاى آنان هست. يا بلكه آيا آنان همان دستوراتي است كه در طبهاى قديم باستانى نظير طب يونانى، طب ايرانى، هندى و چينى مطرح بوده است، چرا كه حتى در بعضى از كشورهاى متمدن، كه تمدنهاى آنها منقرض شده، كم و بيش آثارى از اين علوم يافته مىشود. به هر حال نخستين پرسش در اين باب اين است كه بين آنچه در روايات اهل بيت(ع) راجع به مسايل طبى آمده، با آنچه در كتب يونانى يا كتب ايرانى يا ساير تمدنهاى كهن وجود داشته، چه تفاوتى است؟ دوم، تفاوتهاى ريشهاى طب سنتى با طب جديد كه امروز در مغرب زمين روبه رشد و تكامل است و هر لحظه خدمتى را نصيب جامعه مىكند، چيست؟ سوم، آيا با پيدايش طب جديد، طب سنتى و اسلامى منقرض شده و از ارزش افتاده و يا اينكه هنوز قابل استفاده است؟ اين پرسشها كه در اذهان بسيارى مطرح مىشود نيازمند قدرى درنگ و تحقيق است كه هم چنين بايد پرسيد كه آيا معناى پيدايش طب مدرن ابطال طب قديم است، يا اينكه طب مدرن اصلاحى و يا تكميلى است بر آن؟ به هر حال بايد اشاره كرد كه در طب قديم مطالبى وجود دارد كه هنوز هم قابل استفاده است و اگر ما آنها را ناديده انگاريم، به خود ظلم كردهايم و سرمايهاى گرانبها را از دست دادهايم.
گاهى در روايات به مطالبى برخورد مىكنيم كه تفسير غلط آنها زمينه را براى تحقيق در علم تضعيف مىكند. براى مثال: در آموزههاى دينى، در قرآن و حديث توجه به اين كه، بيمارى و بهبودى در دست خداست و او كسى را كه مىخواهد مريض مىكند، هر كه را بخواهد شفاء مىدهد جاى تأمل دارد. به خصوص در آيهاى كه از زبان حضرت ابراهيم نقل شده، وقتى نمرود از او پرسيد خداى تو كيست، فرمود: «رَبّى الَّذى يُحيى و يُميتُ قالَ أَنَا أُحْيِى و اميت». و همچنان كلام را ادامه مىدهد تا آنجا كه مىفرمايد: «وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ»، خداى من آن كسى است كه وقتى مريض مىشوم، من را شفاء مىدهد. بنابراين شفاء دست خداست، تلاش ما براى كسب داروها و راههاى معالجه بيهوده است! اين نظر از ديدگاه اسلام درست نيست، اين توهم است، و براى بعضى از افرادى كه از معارف اسلامى دور هستند، مطرح مىشود و در ذهن آنها در قالب شبههاى نمود مىكند. هم چنين شبهه ديگر اين كه: گاهى در روايات، آمده براى بهبودى بيماران فلان دعا را، يا فلان سورهى قرآن را بخوانيد و چيزهايى از اين قبيل. آيا طب اسلامى يعنى دعا خواندن و ذكر آياتى چند از قرآن؛ همراه با مأثورات و منقولاتى كه در طب سنتى وجود دارد و به آن ضميمه شده است؟ و در واقع طب اسلامى مطلبى ندارد كه آن را مطرح كنيم؛ و سؤالات و شبهاتى نظير آن كه از اشاره به آن خوددارى مىشود.
اگر قرار است به مسأله طب اسلامى بها دهيم، و آن را بكاويم و بررسى كنيم كه در اين ميراث دينى، چه چيزهايى وجود دارد كه مىتوان از آن استفاده كرد، بايد طرح تحقيقى عالمانهاى براى اين كار طراحى كنيم. صرف قرائت چند آيه و روايت و نقل يك داستان، مشكل ما را در تحقيق طب اسلامى يا طب نبوى حل نمىكند. روايات در دسترس است، كتابهايى هم نوشته شده و شرحهايى نيز براى آن، نگاشتهاند، اينها اگر كارآيى داشت، تا به حال از آن استفاده مىكردند. آيا تعريف از طب بوعلى و محمدبن زكريا رازى، مفهوم طب النبى را شرح مىكند؟ آيا طب النبى همان است كه آنها گفتهاند؟! درحالي كه بيشتر مطالب آنان از يونانيان گرفته شده و براساس نظر و روش آنها پيش رفته و تحقيق شده است. مباني طب بوعلى همان اصول موضوع يونانيان است. مطالبى از قبيل: عناصر اربعه و اخلاط اربعه كه در بدن موجود است مثل: خون، صفرا، بلغم و سودا در طب يونانى و طب باستانى وجود دارد. پس نمىتوان مطالب ذكر شده را طب اسلامى ناميد چرا كه در آنها نه از اسلام اثرى پيداست، نه وحى در آن مطالب نازل شده و نه بر تحقيقاتى كه ديگران كردهاند مطلب خاصى اضافه شده است. پس ما به دنبال چه مىگرديم؟ گاهى مفاهيم براى ما خلط مىشود.
اما صرف نظر از اين كه طب اسلامى و طب النبى چيست، بايد پرسيد آيا طب سنتى منقرض شده و غيرقابل استفاده است، به طورى كه آن طب فرضى يا تجربياتي عاميانه بوده، منقرض شده و جايش را به علوم ديگرى داده است كه براساس تجارب حسى و آزمايشگاهى اثبات مىشود و بنابراين آن را به طور كلى بايد كنار گذاشت؟ بحث دربارهى اين مباحث بايد در جاى خود مطرح شود. سپس براى تحقيق درباره طب اسلامى و طب سنتى و يا هر دو، به طور جداگانه يا با هم، زمينه را فراهم كنيم و بخصوص روش و چگونگى تحقيق را روشن كنيم. آيا نتايج حاصل از تطبيق بعضى دستاوردهاى طب قديم با طب جديد و يا آنچه در روايات آمده با دستاوردهايى كه بر اثر تجارب علمى حاصل شده، ارزش تحقيق را دارد؟ سرمايه گذارى نيروى انسانى و مالى؛ استفاده از ابزارها و بودجهاى براى اين كار زمانى ارزش دارد و مىتواند فايده داشته باشد كه چند اصل و موضوع را براى ما ثابت كند. يعنى كسانى چند موضوع يا پيشفرض تحقيق را در اختيار نهند تا انگيزه تحقيق پيدا شود. اگر پاسخى براى پرسشهاى مطرح شده نداشتيم انگيزهاى هم براى تحقيق ايجاد نميشود. اگر گفتيم طب اسلامى همان طب يونانى است ــ يا چيزى شبيه آن يا با يكى از طبهاى باستانى شباهت دارد ــ تحقيق درباره طب اسلامى (به عنوان اسلامى) ديگر جايگاهى نخواهد داشت، و اگر بخواهيم تحقيق كنيم بايد در همان طب سنتى تحقيق كنيم. وقتى مىتوانيم طب اسلامى را به عنوان يك موضوع ويژه تحقيق كنيم كه، بر اين باور باشيم اسلام موارد خاصى را در اين زمينه آورده است و اين مىتواند پيشفرض تحقيق باشد، يعنى بدانيم كه اسلام مطلب جديدى را در اين زمينه آورده كه بايد آن را كشف كرد. براى مثال صرف اين كه روايتى را پيدا كنيم كه مسألهاى را مورد تأكيد قرار داده كه هم در قانون بوعلى، هم در كتاب جالينوس، هم در كتاب بقراط و... نشانهاى از اشاره به آن مسأله ديده مىشود نمىتوان اظهار داشت كه آن را اسلام آورده است.
مرتبه و شأن پيغمبر(ص) هيچ وقت بيان مطالب طبى يا مطالب فيزيكى نبوده، بلكه شأن او هدايت است. دليلى كه ما براى نبوت اقامه مىكنيم اين نيست كه نيازهاى مادى بشر را رفع كند. بشر با تحقيقات علمى خود و به همراه انگيزههايى كه در نهان دارد، مىتواند راه زندگى دنيايى و راه تأمين سلامتى خود را كسب كند. اگر پيغمبر اكرم و ائمه اطهار مطالبى را در اين زمينهها فرمودهاند، براى اين نبوده كه وظيفه نبوت و رسالت آنان اقتضاء مىكرده است؛ بلكه آن مسايل مصالحى بوده از روى تفضل و كمك به مردم، عنايت مىفرمودند، بيان و راهنمايى مىكردند. وظيفهى اسلام اين نيست كه مطالب طبى بيان كند، هواپيماسازى را به ما ياد دهد، انرژى اتمى را به ما معرفى كند و راه غنى كردن اورانيوم را به ما نشان دهد. در حقيقت، ما اگر طبى به عنوان طب اسلامى نداشته باشيم، هيچ نقصى در دين اسلام يا در انجام وظيفه پيغمبرى نيست. اگر در اين زمينه مىخواهيم تحقيقى كنيم، براى دانستن اين مهم است كه بدانيم پيامبر و امامان علاوه بر وظيفه نبوت و رسالت چه كمكهايى به انسانيت كردند و چه مواريث علمى و گرانبهايى براى ما جهت بهرهگيرى برجا گذاشتند. پس اولين اصلى كه ما بايد به عنوان يك اصل و پيشفرض تحقيق دربارة طب اسلامى يا طب النبى بپذيريم اين است كه پيغمبر مطالب جديدى آورده باشد.
مطلب ديگر اينكه، به فرض بدانيم آنچه از مطالب طبى در قبل از دوران مدرنيته و قبل از پيدايش طب جديد در ميان بشر بوده منقرض شده است و مطالب آن ديگر قابل استفاده نيست، ولى باز آيا جاى تحقيقى نمانده است؟ درست است كه آن مسايل منقرض شده و قابل استفاده نيست و امروزه جايگزينهاى بهترى از آنها داريم ولى بايد اين احتمال - كه احتمال قابل اعتنا و قابل توجهى است - را بدهيم كه در طب باستانى و در طب اسلامى مطالبى موجود است كه امروزه نيز بشر به آن احتياج دارد و اگر از آنها استفاده كند، چه بسا براى معالجه امراض به نتايجى آسانتر، مطمئنتر، و بىضررتر دست يابد. هم اكنون در كشور محققينى هستند كه عمرى را زحمت كشيدند و اثبات كردهاند كه بسيارى از امراض صعب العلاج را كه اگر بخواهند با وسايل طبى امروزه معالجه كنند، هم هزينه بسيار سنگينى مىطلبد و هم اينكه بايد دست به دامن بيگانگان شوند. آنان در اين زمينه مدعىاند و معتقدند كه امراض صعب العلاج را مىشود با دستورات سادهاى كه از قانون بوعلى و يا ديگران به دست مىآيد، معالجه كرد. اين محققين كه در همين تهران هم هستند، معتقدند به جاى اينكه براى شناختن يك بيمارى از انواع و اقسام وسايل آزمايشگاهى استفاده كنيد ــ كه گاهى هزينههاى بسيار سنگينى را در برداردــ با گرفتن يك نبض مىتوان 80 نوع بيمارى را كشف و اثبات كرد كه بسيار مطمئنتر از آزمايشهاى امروزى است. با اين بيان استفاده از ابزار آلات نفى نمىشود ولى نبض گرفتن راه سادهاى است كه در بعضى جاهايى كه به آن ابزارها و بيمارستانها دسترسى ندارند و از عهدهى هزينهاش برنمىآيند، مفيد خواهد بود. هم چنين بيان اين مطلب مىتواند انگيزهاى براى تحقيق در اين زمينه را در پى داشته باشد.
توجه كنيم كه تحقيق دربارة آموزههاى گذشتگان و تجربيات آنان زمانى عقلايى خواهد بود و ارزش دارد كه ما پژوهشگرانى را براى فهم تجربههاى آنان فراهم كنيم و بودجهاى را نيز براى اين كار در نظر بگيريم. بايد توجه كنيم كه در ميراث گذشتگان مطالبى است كه امروزه با وجود پيشرفت علوم طب تجربى، طب آزمايشگاهى و طب جديد باز آنها قابل استفاده است. در اين زمينه ادعاى برخى اين است كه بعضى از امراض لاعلاج را مىتوان معالجه كرد. اين يك ادعا و البته قابل اثبات است. چرا بايد اين سرمايه گرانبها را از دست دهيم؟ به ويژه اين كه كشف آنها هزينه كمترى دارد و به سادگى و با وسايل سادهترى صورت مىگيرد. بنابراين اصل دوم وجوب تحقيق اين است كه بايد احتمال دهيم، ممكن است در بررسى مطالب و تحقيق ميراث گذشتگان، مطالبى يافت شود كه امروز براى ما مفيد باشد كه اين معنايش ابطال طب جديد نيست بلكه معناى آن، اين است كه در كنار طب جديد، ميراث گذشتگان نيز به كار گرفته شود. در كشورهايى مثل چين و هند نمونههاى فراوانى از اين گونه معالجات وجود دارد. دانشجويان رشتهى پزشكى ما نيز كه براى تحصيل به آنجا فرستاده شدهاند، اين آموزشها را ديدهاند. از باب نمونه بايد به طب سوزنى و امثال آن اشاره كرد كه براساس طب جديد نيست و فرمولها و تجربههايى است كه از طب قديم و طبهاى باستانى مرسوم بوده است. به هر حال اگر اين احتمال را در نظر داشته باشيم و به آن توجه كنيم، هدف تحقيق ما مشخص مىشود. اين احتمال به آن اندازهاى است كه ما را وادار به تحقيق مىكند.
مسأله سوم در اختلافات اصولى بين طب جديد و طب قديم است. يكى از آنها اين است كه در طب قديم، انسان مركب از دو عنصر مختلف، يعنى دو بخش جداگانه است. دو بخشى كه به هم مربوط است، اما با هم تفاوت اساسى دارند. يك بخش بدن و يك بخش روح است. بدن را مىتوان ديد، ولى روح را با ابزارهاى آزمايشگاهى نمىتوانيم بشناسيم و ويژگىهايش را درك كنيم، اما حقيقتى است كه بايد به آن توجه كرد. اين روح با بدن تأثير و تأثر متقابل دارد. هم روح در بدن اثر مىگذارد و هم بدن در روح. گفتنى است در بسيارى از تجربههاى علمى دانشمندان جديد در رشتههاى مختلف طب امروزى، نتايج عجيبى به دست آمده مبنى بر اين كه حالات روحى در معالجات بسيارى از امراض تأثير فوق العاده دارد. حتى در بهبود امراضى كه باور آن براى انسان مشكل است مثل بيمارىهاى كبدى، قلبى و عصبى. به راستى تمركز فكر انسان، توجه او به خدا، دعا كردن و عبادت كردن او چه اثرى بر گلبولها، دستگاه ايمنى بدن و تأثير و تأثرات شيميايى بدن دارد؟ از موضوعاتى كه از گذشته تا امروز انكار نشده، موضوع «تلقين» است. تلقين كردن در بسيارى از موارد مؤثر است. استاد بزرگوار حضرت آيتالله حسن زاده با اشاره به داستانى از مولوى نقل كردند، كه اين مسألهاى ثابت شده است كه تلقين در بهبودى بيمارى يا در بيمار كردن انسان سالم مؤثر است. اين تأثير و تأثرات، فيزيكى و شيميايى نيست و از جنس ديگرى است، يعنى روح به بدن چيزى را القاء مىكند.
تلقين پديدهاى است كه همگان از ديندار و بىدين به آن معتقدند. در اينجا پسنديده است به نكتهاى اشاره شود. ماترياليستها بسيارى از معجزات و كرامات را به تلقين تفسير كردهاند. با افزايش گرايشهاى ماترياليستى، دكتر تقى ارانى در كتاب «عرفان و اصول مادى»، مسايل عرفانى، كشف و شهود، و كرامات اولياء خدا را به تلقين تفسير مىكند و معتقد است كه آن يك امر مادى است. اما بايد پرسيد تلقين چه مقولهاى است. آيا فعل و انفعالات شيميايى است؟ اين كه من به خود يا به ديگرى تلقين كنم كه تو سالمى يا بيمارى، يا امروز بهتر از ديروز هستى، يا امروز بيمارتر شدهاى، يا بيمارىات بدتر شده، اين چه تأثيرى دارد؟ در واقع تلقين دليل بر اين است كه يك امر غيرمادى در اين جا وجود دارد. تلقين اثر هوا نيست كه به دميدن جابهجا شود. تلقين اين نيست كه من خود در وجود خود يك چيزى را ايجاد كنم. اگر تلقين صرف فعل و انفعال طبيعى باشد، تحت اراده و اختيار كسى نيست و نمىتواند تأثيرى در امور داشته باشد، و خود اين دليل است بر اينكه، عاملى غير از بدن وجود دارد كه آن تلقينكننده است و اثر مىگذارد.
قابل توجه اين كه مسايل و تأثيرات كرامات و معجزات نمىتواند با تلقين قابل تفسير باشد. ماترياليستها ادعايى كردند، پس بايد به گونهاى آن ادعا را در هر زمينهاى دخالت دهند، پس تلقين را يك اثر مادى دانستند. در اين باره بايد گفت اول تلقين اثر مادى نيست. دوم در بسيارى از موارد تلقين كارگشا نيست. معجزات و كراماتى كه از اولياء خدا نقل شده و يكى از آنها مىتواند تحولى در زندگى ايجاد كند را نمىتوان در اثر فعل و انفعالات مادى دانست. چگونه مىشود كسى كه از اولياء خداست مىتواند چنين تأثيرى را ببخشد ولي ديگران نه؟ آنقدر در اين زمينه مطالبى تحقيق و ثابت شده است كه اگر جمع آورى شود يك دايرةالمعارف چند جلدى مىشود. لازم است دربارهى كرامت يكى از اولياى خدا اشارهاى كنم. يكي از دوستان ما مىگويد: من شنيده بودم حضرت رضا (ع) كرامات زيادى دارند. من به همراه دوستم به سوى مشهد حركت كرديم. در روزهايى كه در مشهد بوديم، به آن حضرت عرض كردم: يا امام رضا! مىخواهم خود ببينم كه در حق كسى كرامتى را انجام مىدهيد و كسى را شفاء مىدهيد. آن دوست نقل مىكند: پس از اقامت سه روز در مشهد، بالاخره در شب سوم كه من تا سحر نشسته بودم، بيمارى كه كور مادرزاد بود را ديدم كه اصلاً اندام چشم نداشت و براى شفاگرفتن آمده بود. وى توجه من راجلب كرد. تا سحر نشستم و گفتم شايد امشب امام رضا بخواهد آن كور را شفا دهد. مىگويد: موقع سحر ديدم شكافى در صورت آن كور پيدا شد، كم كم باز شد و اندام چشم پيدا شد. اين گونه كرامتها و معجزات اثر فعل و انفعالات شيميايى نيست. اين چنين عنصرى در انسان وجود دارد كه قوت و ضعف دارد و قوتش در دست اولياء خداست و چنين آثارى را مىتواند داشته باشد، البته شايد مرتبه ضعيفش در ديگران هم پيدا شود. به هر حال يكى از مواردى كه اختلاف اساسى بين طب جديد و طب قديم است، اين كه، در طب جديد از وجود چنين عنصرى غفلت مىورزند و آن را انكار مىكنند، مگر در مواقعى مجبور شوند و بپذيرند كه اثرى ناشناخته نيز هست.
بنابراين مطالبى است كه اگر به عنوان پيشفرض تحقيق و حل شود، هم انگيزهاى جديد و قوى را براى تحقيق ايجاد مىكند و هم راه براى تحقيق بيشتر باز مىشود. گفتنى است مسايل سايكوسماتيك را كه هم جنبه روانى و هم جنبة طبى آزمايشگاهى دارد و تأثير و تأثر متقابل بين روان و بدن است را بايد به تحليل و توجيه علمى پرداخت و مسايلى را كه از اختصاصات روح است و هيچ تأثيرى از بدن در آن نيست بايد با روش عقلي تحقيق كرد، اما برخى از آنها اولويت دارد، آسانتر است، و بيشتر در دسترس است. اما بايد بدانيم كه در زمينه مسايلى كه مربوط به پزشكى و سلامتى و بيمارى بدن است، چند عرصه وجود دارد و براى تحقيق در هر يك از اينها چه متدى را بايد اختيار كرد. اگر روش نقلى است، در اين صورت بايد به اسناد و مدارك مراجعه كرد، و اگر روش عقلى است ، در آن صورت بايد با استدلال و برهان جواب دارد. به هر حال ما زمينههاى تحقيق را بايد مشخص كنيم يعنى بدانيم در چه زمينه بايد مطالعه كرد، هر زمينهاى چه لوازمى دارد و چه كسانى مىتوانند در آن زمينهها تحقيق كنند؟ در اين صورت هر كدام را به اهلش، متخصصين يا كسانى كه متخصص بالقوهى آن هستند و مىتوانند با همتشان، با سعى و تلاششان متخصص بالفعل هم شوند وابگذاريم تا بتوانيم قدمهاى بلندى براى آيندهمان برداريم.
اين فكر كه ما هميشه بايد منتظر باشيم تا از مغرب زمين براى ما سوغاتى بيايد، فكر آبرومندانه و عزتمندانهاى نيست. الحمدلله نعمت انقلاب سبب شد اين فكر در بسيارى از زمينهها گرفته شود و امروز خودباورى در ميان جوانهاى ما در زمينههاى سياسى، نظامى، علمى و پزشكى رشد كرده است. انشاءالله پيشرفتهاى ما گسترش پيدا كند و ما براى تحقيق همت بيشترى داشته باشيم و در آيندهى نه چندان دورى هم بتوانيم از مواريث گذشتگان استفادههاى شايانى كنيم. اميدواريم با استفاده از مواريثى كه تا به حال نديده گرفتيم، بتوانيم قدمهاى نويى در اين راه برداريم، هم خودمان استفاده كنيم و هم جهانيان بهرهمند شوند. ما از كسانى نيستيم كه اگر در زمينهاى تحقيق كرديم، آن را انحصارى كنيم و به كسب منافع ماديش بپردازيم. تحقيق، در اين زمينهها را در اختيار همه جهان مىگذاريم تا بشريت از آن استفاده كند، به شرط اين كه همت داشته باشيم و راهى را طى كنيم كه راه عالمانه، محققانه و داراى روشى صحيح و براساس پيشفرضهاى استوار باشد.
* سخنان حضرت آيتالله مصباح يزدي دامت بركاته در همايش طبالنبي(ص)10/12/85