IRNON.com
روياي زندگي مصرفي، آمريكايي‌ها را به جنون كشانده است
 

پايگاه اينتترنتي كانترپانچ با بررسي جنايات اخير خانوادگي بين شهروندان آمريكايي كه پس از بحران اقتصادي رخ داده اند، ريشه اين مشكلات را فرهنگ مصرفي و جستجوي جنون آميز زندگي رويايي به سبك ايده آل آمريكايي دانسته و راه حل هاي اقتصادي براي برون رفت از اين وضعيت را ناكافي شمرده است.


 

به گزارش فارس، فيرمين دبراباندر، استاد فلسفه در موسسه كالج هنر مريلند، در مقاله اي كه پايگاه اينترنتي كانترپانچ آن را منتشر ساخته است، با اشاره به اين كه در هفته جاري، مريلند عنوان پايتخت آدم كشي- خودكشي آمريكا را به خود اختصاص داده، از اين كه هر دو جنايت اخير به خاطر مشكلات اقتصادي در دوران ركود فعلي، رخ داده اند، ابراز نگراني كرده است. در شهر فردريك كانتي، هفته گذشته، كريستوفر وود خود، همسر و سه فرزندش را به خاطر بدهي 45 هزار دلاريش كه مربوط به كارت اعتباري و وام رهن مسكن بود، به قتل رساند. كمي بعد از اين اتفاق، در توسان مريلند، ويليام پرنت ابتدا همسر و دو دختر خود را خفه كرد و سپس به يك مغازه رفت و پس از خريد يك چاقو، خود را نيز به قتل رساند. تحقيقات اوليه حاكي از آن است كه وي در سرمايه گذاري هاي انجام داده به جاي موكلانش، ميليون ها دلار زيان ديده بود.
نويسنده سپس ضمن بيان اين نكته كه اين مردها افرادي عادي و حتي شهروندان و پدران خوبي نيز بوده اند، اولين سوالي كه بعد از شنيدن جزئيات اين جنايات به ذهن خطور مي كند را اين مي داند: چرا خانواده ها نيز وارد اين جنايات مي شوند؟ خودكشي يك مسئله است ولي چرا بايد تمام اعضاي خانواده نيز به همراه پدر، كشته شوند؟ چه چيزي باعث مي شود تا آنها به چنين ديوانگي و جنايات هولناكي دست بزنند؟ چگونه ممكن است شما خود، فرزندان كوچك و همسرتان را تنها براي بدهي بكشيد؟ به نظر من هر چقدر هم كه بدهي زياد باشد، اين كار غير قابل باور است. اين مردها كور بوده اند، اما چرا؟ آنها نمي توانستند زندگي خود و خانواده شان را در شرايط ورشكستگي و فقر تصور كنند. من فكر مي كنم، شرم نيز آنها را از درون كشته است. شايد آنها روي نگاه كردن به چشمان كودكان، والدين، همسايه ها و حتي خودشان را نداشته اند.
وي در ادامه از احتمال وجود يك مشكل رواني ناشي از طمع سخن مي گويد و مي نويسد: زماني يكي از همكاران من مي گفت، وقتي در مورد حقوق هاي بالاي مديران اجرايي فكر مي كند، متوجه حرص و طمعي در آنها مي شود كه يك نوع از بيماري هاي رواني است. چه چيز ديگري مي توان در مورد مديران بي شرمي گفت كه هر روز براي درآوردن پول بيشتر كه شايد حتي نتوانند آن را در زندگي خود خرج كنند، مردم را فريب مي دهند؟ من آن روز به اين حرف همكارم خنديدم. همكار من يك سوسياليست با سابقه است كه براي نظرات خاصش معروف است. البته در اين جنايات ما شاهد اين بيماري در حالت هولناك و ناگهاني آن هستيم.
اين استاد فلسفه آمريكايي، ريشه اين بيماري را در سبك زندگي آمريكايي و آرزوهايي مي داند كه مردم آمريكا درصدد تحقق آنند. به عقيده دبراباندر، قربانيان اين فجايع، نتوانسته بودند به استانداردهاي موفقيت تعريف شده در جامعه آمريكا دست يابند و اصطلاحاً بر روي خانه خود براي رسيدن به اين استانداردها شرط بندي كرده بودند.
به نظر مي رسد اين آقايان، وود و پرنت، در بحران و حباب اقتصادي جديد به وجود آمده گير افتاده بودند: وود بر روي يك خانه در فلوريدا معامله اي قمار گونه كرده بود، كه هيچ پولي در ميان نبود؛ پرنت نيز با استفاده از رشد بازار مسكن و ملك اقدام به دريافت وام هاي كوتاه مدت براي ساخت و ساز كرده بود و به اين ترتيب سود سرمايه گذارانش را نيز پرداخت مي نمود. به طور خلاصه بايد گفت، به نظر مي رسد اين مردها از حرص و طعمي كه به جان اقتصاد ما افتاده و آن را از پاي در آورده، صدمه ديده اند. آنها قربانيان (من از نسبت دادن اين كلمه به آنها نفرت دارم اما هيچ كلمه مناسب ديگري وجود ندارد) آشفتگي مالي ما بودند كه به شدت با سفته بازي و ريسك هاي بالايي همراه بود و تنها هدفشان نيز ثروتمند شدن بود.
اما چه اتفاقي براي اين راحتي محض و هدف ارزشمند در زندگي افتاد؟ اهدافي چون ايمني، امنيت و رضايتمندي؟ نه، آن اهداف ديگر براي ما به اندازه كافي خوب نيستند؛ ما در خيال خود به ثروت ميلياردي لري اليسون مي انديشيم و از جورج سوروس براي انجام ريسك هاي بزرگ الهام مي گيريم. اين ريسك پذيري در واقع ديوانگي است. جنوني كه به خاطر نيازها و اهداف نابخردانه اي ايجاد مي شود.
نويسنده بر همين اساس، اصلاح فرهنگ آمريكا علاوه بر اصلاح قوانين اقتصادي را براي رفع ريشه اي اين مشكلات ضروري مي داند. او مي نويسد: دولت اوباما حق دارد كه بر روي مقررات جديد در آينده بر روي سيستم هاي بانكي و سرمايه گذاري ما تاكيد كند، مقرراتي كه ممكن است با كاهش ريسك هاي بيش از اندازه، مشكلات و بحران هاي اقتصادي آينده را پايين آورند. اما چيز ديگري كه هر روز بيشتر نمود پيدا كرده و نياز به بازسازي دارد، چيزي فراتر از كارهاي سياسي صرف است و آن روياي آمريكايي مي باشد. روياي آمريكايي؛ واقعا، تنها يك تصور احمقانه است و هنوز اين رويا آمريكايي ها را براي دهه ها تشويق مي كند كه به بهره وري اقتصادي بپردازند، بهره وري خاصي كه به سختي مي توان مشابه آن را در سراسر دنيا يافت.
آمريكايي ها ساعت هاي متوالي كار مي كنند و مسافت هاي زيادي را مي پيمايند، اما دقيقا براي چه؟ براي خانه اي بزرگتر با يك گاراژ وسيعتر و تعداد زيادي اتومبيل. ما بايد در هر اتاق يك تلويزيون صفحه تخت داشته باشيم، حتي بنا بر گزارش هفته اخير نيويورك تايمز در دستشويي نيز يك تلويزيون مي گذاريم. آمريكايي ها به طور متوسط هر 7 سال يكبار خانه خود را تغيير مي دهند. چرا ما نمي توانيم يكجا بمانيم؟ چه چيزي موجب اين بي قراري مي شود؟ به نظر من، دليلش همين رويا است. ما نمي توانيم هيچ وقت به اندازه كافي از همه چيز داشته باشيم. دونالد ترامپ، حالا يك ستاره تلويزيوني است كه هر شب برنامه او به ما يادآوري مي كند كه داستان زندگي اين فرد، جاه طلبي هاي گستاخانه اش، امپراطوري املاكش و پنتهاوس هاي بزرگش، همان روش آمريكايي در زندگي است.
خانواده پرنت در گاردن سيتي، يك محله خوب و دوست داشتني در لانگ آيلند زندگي مي كردند. چه چيزي باعث شد كه آقاي پرنت چيزي بيش از يك حقوق ثابت و راحتش بخواهد؟ به نوعي او در چشمانش ستاره ها را مي ديد - شايد نشانه هاي اشرافيگري و ثروت كه از هر گوشه و كنار منهتن به چشمان او مي خورد - و همين امر وي را به سرمايه گذاري در زمينه هاي سودمند تشويق نمود.
نويسنده در اين جا نظام بانكي و سيستم سرمايه داري آمريكا را نيز متهم دانسته و مي نويسد: دوستان در منهتن كه گزارش هاي رو به رشد بازار را در آن زمان مشاهده كرده بودند، ديگر حقوق هاي 6 رقمي خود را كافي نمي دانستند و البته خودشان نيز به اندازه كافي خوب نبودند. در كوتاه مدت، درآمدهاي فوق العاده قابل انتظار بود - مدلي كه توسط مديران موسسات سرمايه گذاري ارائه مي شد و بر اساس آن در دوره هاي كوتاه مدت سودهاي غير قابل باوري به دست مي آمد. نيويورك هيچ گاه ثروتي به اندازه ثروت موسسات سرمايه گذاري به خود نديده بود. به سرعت نيز ثروت هاي اين گونه موسسات به نوعي نرم و هنجار تبديل شد. به چه روش ديگري مي توان پافشاري هاي سخت و بي شرمانه بانكداران تحت حمايت دولت و دلالان را براي كسب سود بيشتر، توضيح داد؟ نام بازي درآمد گزاف است و چگونه به آن رسيدن چيزي است كه كمتر و كمتر اهميت دارد.
حالا يكي از دوستان منهتني من از شهر فرار كرده است و يك شغل بدون درآمد براي خود در حومه مريلند دست و پا كرده است. او اين عمل را به نوعي فرار از جنون و ديوانگي شهري توصيف مي كند كه مردم در آن با انتظارات و خواسته هاي بيشمار قفل شده اند. اين تب، در سال هاي اخير به نوعي تمام مردم آمريكا را در بر گرفته است. قماربازان كوچك در فلوريدا به سراغ خانه دوم نيز رفتند، به عنوان مثال همانند آقاي وود. همه ما در يك جنون وسيع تر احاطه شده ايم كه حالا به صورت جنايات و بحران و آشفتگي اقتصادي نمايان شده است.
دبراباندر با تاكيد مجدد بر آن كه "ما علاوه بر اصلاحات اقتصادي، به يك انقلاب و تغيير فرهنگي هم نيازمنديم و آمريكايي ها به اهداف حرفه اي تر، نيازهاي مالي جديد كه بر مبناي آرزوهاي واقعي تر بنا شده باشند و ريسك و استرس پايين تري داشته باشند، نياز دارند "، رساندن ساعت كار روزانه به 12 ساعت، پرداخت همزمان اقساط چند وام رهن مسكن و رشد بيش از اندازه بدهي هاي كارت اعتباري را باعث تبديل شدن آمريكايي ها به يك ماموت بزرگ مصرف كننده مي داند كه هنوز هنوز ارضا نشده ايم و هميشه زياده خواه بوده است.
مقاله انتقادي پايگاه اينترنتي كانترپانچ در پايان روش زندگي مصرفي را فاقد لذت بخشي خوانده و در پايان اين گونه نتيجه مي گيرد كه: حالا حباب اين نوع زندگي تركيده است و خانواده هاي ناقص -همچون وود و پرنت- از زير آن به پايين سقوط مي كنند. راه بهتري هم بايد باشد؛ ما به استانداردهاي جديدي براي شادي نيازمنديم.