جومونگ و افرادش بعد از اينکه فکراشونو ميکنن دوباره با يونگ پو يه جلسه ميذارن

IRNON.com


که همون اول يونگ پو ميگه اينکه ديگه فکر کردن نداره اگه خواسته هاي منو قبول نکني منم مجبورم يوري و سويا رو بکشم




جومونگ هم ميگه من تمام پيشنهاداتت رو قبول ميکنم اما اول بايد يقين پيدا کنم که سويا و يوري زنده اند يونگ پوهم ميگه اونا در هيون تو هستن ميتوني بري اونا رو ببني
جومونگ يونگ پو هم بعد از کمي فکر کردن ميگه باشه قبوله
 هم ميگه يونگ پو بايد اينجا بمونه و ماجين ماري رو پيش سويا و يوري ببره تا اگه سرکاري بود حال يونگ پو رو بگيريم


وقتي هم که ماري داره  ميره ماگاک يه تير زهر الود بهش ميده و مگه در مواقع ضروري ازش استفاده کن و ماري و ماجين راهي هيون تو ميشن


محافظ ماهوانگ مياد و ميگه ما همه ي هيون  تو رو گشديم ولي نتونستيم اون دو تا رو پيدا کنم ماهوانگ هم ميگه خاک بر سرتون شما نتونستيد يه زن با بچه اش رو پيدا کنيد و بعد هم دستور ميده دوباره دنبالشون بگردن


يوري حالش بد ميشه و سويا هم ميره پشت در و هي صدا ميزنه کمک کمک

ملکه در حال درد و دل کردن با ماورينگ هست که برادرش وارد ميشه و ميگه جاسوسان ما در بويو خبر دادن يونگ پو در جولبون هست به نظر منم براي تجارت در جولبون و خيانت به بويو به اونجا رفته

 


نارو اين خبر رو به تسو هم ميده اونم ميگه يه گروه از افراد ماهر رو بفرست تا يونگ پو رو بگيرن

تسو همه ي وزيرا رو جمع ميکنه و ميگه ما 500 تا سرباز براي حمايت از هيون تو ميفرستيم و رهبري اونها رو هم خودم و هوک چي به عهده ميگيريم

افراد یونگ پو هم که در حال جاسوسی در جولبون هستن هیچ



يونگ پو هم ميره تا ببينه تو کارگاه اهنگري جولون چه خبره وقتي ميرسه اونجا داره اهنگرا رو زير نظر ميگيره که يکدفعه موپالمو و موسنگ از پشت سرش ميان وميگن اينجا چي کار داري اونم ميگه من که ديگه دشمنتون نيستم اگه ميشه ميخواستم بگم برام يه شمشير فولادي بسازي موپالمو هم ميگه من برات يه تابوت ميسازم چون فکر کنم اگه دروغ گفته باشي به زودي به تابوت نياز داشته باشي و يونگ پو هم از اين حرفشون کلي عصبي ميشه

ماجين و ماري به هيون تو ميان و ماجين ميره پيش افرادش و ميگه اونا رو بيارين بيرون که افرادش ميگن اون وقتي بچه ش مريض شده بود به دکتر التماس کرد و اونم اجازه داد که برن


 ماجين هم ميره پيش ماري و ميگه بايد يه کم صبر کني حالا بيا بريم يه چيزي بخوريم که ماري ميگه منو مسخره کردي بگو بانو سويا و يوري کجان ماجين هم وقتي ميبينه داره پافشاري ميکنه به افرادش دستور ميده که اونو محاصره کنن ولي بازم ماري کم نمياره و شروع به جنگ با اونا ميکنه که در نهايت ماري زخمي ميشه و فرار ميکنه

  ماري برميگرده جولبون و جومونگ و بقيه هم وقتي وضعيت اونو ميبينن دور يونگ پو رو ميگيرن و میگن قضيه از چه خبره اونم ميگه من نميدونم چي شده که در همين حال يکي از ياراي يونگ پو رو میارن و ميگن اون داشت نقشه هاي مخفي جولبون رو مي دزديد سوسانو هم عصبي ميشه و شمشيرش رو برميداره و اون يار يونگ پو رو ميکشه يونگ پو هم شروع ميکنه به التماس کردن به جومونگ




که جومونگ ميگه همه اينجا رو ترک کنن و بعد هم در حالي که اشک تو چشماشه  ميگه مي توني بري اما اگه يه بار ديگه ببينمت درجا مي کشمت يونگ پو هم با ترس و بدو اونجا رو ترک ميکنه

جومونگ ميره تو اتاقش و اون کفش رو ميگيره دستش و دوباره شروع میکنه به گریه کردن


اويي و موگول و پناهنده ها هم با هم مشورت ميکنن تا بلکه بتونن شورش درست کنن و به عنوان پشتيبان در جنگ فرستاده نشن


قسمت 70 افسانه جومونگ

تسو نيروهاش رو برميداره و به هيون تو مياد وقتي ميرن داخل تسو به يانگ جو ميگه من 500 تا سرباز برات اوردم يانگ جو هم ميگه تو منو مسخره کردي 500 تا سرباز به چه درد من ميخوره که تسو هم ميگه تو اين وضعيت بويو همين هم غنيمته


توي هيون تو يه پارچه به ديوار ميزنن و ميگن هر کي تو اين جنگ شرکت کنه غنيمتي و زنايي که به دست مياره مال خودشه  مردم ساده هيون تو هم با اين کار تشويق ميشن تا خودون رو به ارتش ملحق کنن و ماري و ماگاک هم که در هيون تو هستن اين چيزا رو ميبينن


و بعد هم برميگردن جولبون و به جومونگ ميگن  پناهنده ها و اويي و موگول رو زنداني کردن تا  کسي نتونه از شرکت در جنگ فرار کنه بعد هم جريان اون پارچه رو براش ميگن


موپالمو هم که زره فولادي براي همه ساخته زره اهني مخصوص جومونگ رو مياره و با موسونگ اونو به تنش ميکنن

وبعد  همه رو جمع ميکنه و درمقابل خدا شروع به راز و نياز میکنن

جومونگ و افرادش  به سمت هيون تو شروع به حرکت ميکنن


ماگاک رو ميفرستن تا ببينن که از کدوم راهها حمله کنن بهتره وقتي برميگرده ميگه هر سه تا راه بسته بود حالا چي کار کنيم که جومونگ ميگه تنها راه عبور از کوه سوماک هست

سربازاي هان ميان و پناهنده ها رو ميارن بيرون تا ببرنشونو اويي و موگول هم که نقشه ي فرار رو در سر داشتن وقتي ديدن که زنجير اوردن تا پاهاي اونا رو به هم ببندن ميخوره تو حالشون

شب ميشه و سربازا دارن پناهنده ها رو ميبرن که وسط راه جومونگ بهشون حمله ميکنه و همشون رو نجات ميده و بعد هم همه هورا ميکشن

جومونگ و افرادش وارد شهر هيون تو ميشن و يه کشتار حسابي راه ميندازن

يانگ جو و تسو و افرادششون هم هنوز منتظر حمله جومونگ هستن که محافظ يانگجو مياد و ميگه که شما کجاي کارين جومونگ همه ي پناهنده ها رو ازاد کرده و به هيون تو هم نفوذ کرده

ماری هم میاد پیش سوسانو و بقیه و خبر ها رو بهشون میده


و جنگ در هيون تو هنوز ادامه داره و افراد جومونگ هم همه رو از دم شمشير ميگذرونن که  ...    

 

 

      

   کلمات کلیدی:خلاصه قسمت ۷۰ ,خلاصه قسمت ۷۰ افسانه جومونگ,خلاصه قسمتهای جومونگ