IRNON.com
آيا ازنظر اسلام هر عقيده اي آزاداست ؟
 

ممكن است از اين بحث « عدم اكراه در دين » سؤالي پيش آيد كه آيا انسان در داشتن هر عقيده اي ـ مثلاً حتي بت پرستي ـ آزاد است ؟ قطعا پاسخ اين سؤال منفي است و هرگز اسلام اجازه نمي دهد كه انساني اسير اين گونه خرافات باشد.


 

ممكن است از اين بحث « عدم اكراه در دين » سؤالي پيش آيد كه آيا انسان در داشتن هر عقيده اي ـ مثلاً حتي بت پرستي ـ آزاد است ؟ قطعا پاسخ اين سؤال منفي است و هرگز اسلام اجازه نمي دهد كه انساني اسير اين گونه خرافات باشد ؛ بلكه مبارزات اسلام و همه پيامبران براي از ميان بردن اين گونه عقايد انحرافي و باطل بوده است .
براي حل اين مسئله كه اگر دين آزاد است و اكراهي در آن نيست ، پس چرا بشر نسبت به اين گونه عقايد آزاد نيست ، بايد ميان « آزادي فكر » با « آزادي عقيده » فرق گذاشت . آن چه اسلام از آن حمايت كرده آزادي فكر است و نه آزادي عقيده . عقيده وقتي محترم است كه از راه فكر آزاد پديد آمده باشد نه از روي تقليد كوركورانه يا جهل مركب و يا عادت و انس و ... اسلام به قدري از آزادي فكر حمايت كرده كه حتي اگر به ظاهر فكر درستي نباشد و به صورت وسوسه درآيد تا وقتي در مسير حق حركت كند و هدفش به دست آوردن حق باشد ، اين فكر محترم است (1).
اسلام هرگز نمي گويد شك به خود راه مده و فكر مكن و هر چه من مي گويم بپذير . مبادا در فلان مسئله فكر كني كه از وسوسه ي شيطان است. حديثي از پيامبر روايت شده كه فرمودند نه چيز از امت من برداشته شد: يكي از آن ها وسوسه در خلق است يعني از چيزهايي كه خدا امت مرا به آن عذاب نمي كند فكر در خلقت است كه منجر به وسوسه گردد و برايش وسوسه هايي پديد آيد تا وقتي در حال تحقيق و جست وجو است ، هر چه از اين شكل ها در دلش پيدا شود خدا به خاطر آن او را عذاب نمي كند .
مرحوم شيخ انصاري در همين كتاب فرائدش كه از درس هاي طلاب است ، حديثي را به اين مضمون نقل كرده است :
عربي بدوي خدمت پيامبر (ص) رسيد و عرض كرد : يا رسول الله ! به فريادم برس ، ((هلكت )) : تباه شدم . حضرت فوراً درك كرد و فرمود: فهميدم چه مي خواهي بگويي . لابد مي گويي كه شيطان به تو گفت :چه كسي تو را آفريده ؟ گفتي : خدا، پرسيد: چه كسي خدا را آفريده ؟ تو نتوانستي پاسخ دهي . گفت :چنين است يا رسول الله . حضرت فرمود : « ذلك محض الايمان ». پيامبر نه تنها او را نرنجاند و نگفت اين ها چه فكري است ؟ چرا اين وسوسه ها را به خود راه مي دهي ؟ بلكه گفت : بسيار خوب فكركردي ؛ اين ايمان خالص است . اين اول راه است و تو را به واقيعت مي رساند(2) .
قابل توجه است كه پيا مبر يك عرب بدوي را به خاطر فكري كه ظاهراً به صورت يك وسوسه برايش آشكار شده و حتي خودش از آن وحشت كرده چگونه تشويق مي كند ، يعني از نظر پيامبر اسلام ، آن قدر فكر و شخص متفكر ارزش دارد كه حضرت حتي از اين انديشه ي ساده هم تقدير مي كند از اين گونه برخوردها با پرسشگران از سوي پيامبر و ائمه اطهار - عليهم السلام - بسيار نقل شده كه با سعه ي صدر و تحمل و حوصله به پرسش ها پاسخ مي دادند.
از اصبغ بن نباته نقل كرده اند كه : در خدمت اميرالمؤمنين بوديم كه يك يهودي نزد او آمد و پرسيد : خدا از چه زماني بوده ؟ ما به پا خاستيم و با او تند شديم . نزديك بود كه به او حمله كنيم كه حضرت فرمود: كه رهايش كنيد . سپس گفت : اي برادر يهودي ، آن چه مي گويم به گوشت بشنو و در دلت جاي ده . من از همان كتاب خودت كه بر حضرت موسي نازل گشت مي گويم . پس اگر تو كتاب خود را بخواني و حفظ كني، مي يابي آن را همانند آن چه من برايت مي گويم . پرسش « كي بوده » براي كسي است كه نبوده و پديد آمده باشد ؛ نه آنكه هميشه بوده بدون چگونگي پيش از هر پيشي و بعد از هر بعدي بدون نهايتي و اوست منتهاي هر نهايت . پس يهودي گريست و گفت : عيناً در تورات ، همين است بدون يك حرف كم يا زياد (3).
امام علي ( ع) همواره و در همه ي مسائل ، به هر كس فرصت فكر مي داد و حتي اگر نسبت به حقانيت شخص او اظهار شك و ترديد مي كردند ، آنان را نمي آزرد ؛ بلكه حتي آن ها را گرامي مي داشت .
در جريان جنگ صفين ، گروهي از قاريان قرآن و شاگردان ابن مسعود كه نسبت به جنگ با معاويه دودل بودند گفتند : « ما در كار شما و شاميان مي نگريم ؛ وقتي ديديم هر طرف پا را از حق بيرون گذاشت ، برضد او مي شوريم » .
امام در پاسخ ايشان نه تنها تندي نكرد ، بلكه آن ها را تشويق نمود و اين عمل را ناشي از آگاهي به تفقه در دين و سنت و مخالفت با آن را نوعي ديكتاتوري و خيانت پيشگي اعلام نمود و فرمود : « مرحبا و اهلا هذا هو الفقه في الدين و العلم بالسنه من لم يرض بهذا فهو خائن جبار.»(4)
موارد از سعه ي صدر و صبر و تحمل اولياي اسلام در برخورد با سؤال هاي مخالفان كه گاهي با جسارت و توهين همراه بود در تاريخ ثبت شده كه انسان را به تعجب وا مي دارد و حتي شايد براي بعضي باوركردني نباشد ؛ براي نمونه :
در تاريخ نوشته اند كه حضرت علي در زمان خلافت شان ، مكرر اين جمله را مي فرمودند : ( سلوني قبل ان تفقدوني ) تا من زنده ام ، هر چه مي خواهيد از من بپرسيد [ كه بعد از من كسي را نخواهيد ديد كه اين گونه از شما بخواهد كه از او سؤال كنيد ] .
در يكي از مواردي كه حضرت اين سخن را به زبان آورد ، شخصي پاي منبر بلند شد . ظاهر قيافه اش به مسلمان ها نمي خورد . آدم لاغر اندامي بود . موي مجعد و بلندي داشت و كتابي به گردنش آويخته بود و قيافه اش به عرب هايي كه يهودي شده اند شباهت داشت . با كمال جسارت گفت : [ العياذبالله ] « يا ايها المدعي ما لا يعلم و المقلد ما لا يفهم انا السائل فأجب » اي مدعي نادان و اي كسي كه نفهميده حرف مي زني ، من سؤال مي كنم ؛ پاسخ بده . اصحاب اميرالمؤمنين با ناراحتي به پا خاستند و خواستند او را تنبيه كنند ، حضرت فرمود : « ان الطيش لا يقوم به حجج الله و لا تظهر به براهين الله » با عصبانيت نمي شود دين خدا را به پا داشت و با خشونت برهان خدا ظاهر نمي گردد. بر جاي خود بنشينيد ؛ او از من سؤال كرد ، بايد جوابش را بدهم و سپس رو به او كرد و فرمود : « سل بكل لسانك و ما في جوانحك » هر چه مي خواهي بپرس ، همين جمله كافي بود كه اين مرد را نرم كند . پرسش هايي كرد ( حدود يازده سؤال كرد و پاسخ شنيد كه جهت اختصار از نقل آن خودداري مي كنيم ) . ناگهان ديدند آن شخص گفت : « اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمداً رسول الله ».(5)
اكراه دوام ندارد ( القصر لا يدوم ) ، دليل ديگري كه مدعاي ما را ثابت مي كند اين است كه اگر دين اسلام به زور بر مردم تحميل شده بود ، پس از آن كه زور برداشته مي شد و مي بايست آن مردم به دين و آيين خود برمي گشتند ؛ در حالي كه ملت هاي مختلف كه به اسلام گراييدند پس از آن كه قرن ها مي گذرد كه نظامي و سياسي اسلام بر آن ها حاكم نبوده ولي دين اسلام را نه تنها رها نكردند بلكه در راه آن جان فشاني ها نيز نمودند .
گوستاولوبون نوشته است : « شريعت و آيين اسلام در اقوامي كه آن را قبول دارند تأثيري به سزا بخشيده است . در دنيا ، كم تر مذهبي پيدا شده كه به قدر اسلام در قلوب پيروانش نفوذ و اقتدار داشته باشد ؛ بلكه غير از اسلام شايد مذهبي يافت نشود كه تا اين قدر حكومت و اقتدارش دوام كرده باشد ؛ چه ، قرآن كه مركز اصلي است اثرش در تمام افعال و عادات مسلمين از كلي و جزئي ظاهر و آشكار مي باشد. »(6)
بهترين نمونه ي علاقه مندي ملت ها به اسلام و ثابت ماندن مردم بر اين آيين ، تاريخ ايران است كه اگر كسي با انصاف به تاريخ نگاه كند و با دقت در اوضاع و احوال اجتماعي و سياسي و نظامي ايران از آغاز ورود اسلام به اين سرزمين مطالعه نمايد ، نكاتي را مي بيند كه به بعضي از آن ها اشاره مي كنيم :
1ـ قبل از حمله مسلمانان به ايران ، ايرانيان ساكن يمن با طوع و رغبت ، مسلمان شدند و حتي اولين ايراني مسلمان كه به شهادت رسيد « شهر بن باذان » ، فرمانرواي يمن ، بود كه در زمان حيات رسول خدا به وسيله « اسود عنسي » ( پيامبر دروغين ) به شهادت رسيد .
پيامبر اسلام در سال ششم هجرت كه به سران دنيا نامه نوشت، نامه اي هم به سوي خسروپرويز شاه ايران ، ارسال فرمود و او كه در اوج نخوت و غرور بود از نامه پيامبر خشمگين شد و به باذان فرمانرواي ( نماينده خودش ) يمن دستور داد تا نويسنده نامه را به دربارش اعزام كند .
باذان دو نفر را به مدينه فرستاد و پيام خسرو را به پيامبر رساندند . پيامبر خبركشته شدن خسروپرويز به دست فرزندش شيرويه را به آن ها داد و به آن ها هدايايي اهدا فرمود و به باذان پيام دادكه اگر مسلمان شود ، حكومت يمن همچنان با او خواهد بود .
وقتي فرستادگان باذان به يمن بازگشتند ، خبردار شدند كه خسرو به قتل رسيده و صدق خبر پيامبر سبب شد كه باذان و ساير ايرانيان مقيم يمن اسلام آوردند .
باذان در حيات رسول خدا درگذشت و حكومت به دست پسرش قرار گرفت. در همان موقع ، خبر بيماري پيامبر به گوش اسود عنسي رسيد . او پنداشت كه پيامبر از بيماري نجات نخواهد يافت . او در يمن ادعاي پيامبري كرد و عده اي از اعراب به او پيوستند و شهر بن باذان را كشتند و اسود همسر او را كه «آزاد » نام داشت به زور به ازدواج خود درآورد . پيامبر طي نامه اي از ايرانيان خواست تا اسود را از پاي درآورند و آن ها با نقشه اي بسيار ماهرانه و زيبا، اين مدعي پيامبري را كشتند(7) .
2ـ سلطه ي اسلام بر ايران بر اثر ناراضي بودن مردم آن سرزمين از حكومت شان بود ، از قدرت نظامي عرب و اين چيزي است كه هركس به تاريخ مراجعه كند به روشني مي بيند ، وگرنه ، تعداد معدودي عرب كه نه سلاح كافي مانند ايران داشتند و نه شماره ي آن ها زياد بود - كه شايد از تعداد پاسداران مرزي بيش تر نبود - چگو نه مي توانستند بر يك امپراطوري ابرقدرت پيروز گردند ؟
عمده عامل شكست ايران همان ناخشنودي مردم از حكومت ساساني بود . به علاوه، ضعف آيين زرتشت و پاسخگو نبودنش به نيازهاي جامعه و پراكندگي مسلك ها و آيين ها يي چون مزدك و ماني و... مزيد بر علت گشت و از طرفي ، چون نداي مساوات و عدل اسلامي را شنيده بودند ، با شوق به اين آرمان هاي مقدس به اسلام گراييدند و از اسلام بهره ها گرفتند و متقابلاً خدمات شاياني به اسلام كردند، تا حدي كه به اعتراف مورخين داخل و خارج، بيش ترين دانشمندان اسلامي از ايران برخاستند .
هرچه زمان مي گذشت، به تدريج، علاقه ي مردم ايران به اسلام بيش تر مي شد و با وجود آن كه از حكام اموي و عباسي، بي مهري و ستمگري ديدند ، هرگز آن را به حساب اسلام نگذاشتند و حتي عمده ترين نيرويي كه توانست دولت ظالمانه ي بني اميه را سرنگون كند از ايران برخاست و اگر راستي ايرانيان به اكراه و اجبار مسلمان شده بودند ، چه موقعي بهتر از اين وقت بود كه با سرنگون كردن حكومت امويان كه به نام اسلام ، بر دنيا سلطه پيدا كرده بودند ، به آيين خود بازگردند؟
در تاريخ آمده كه وقتي ابومسلم خراساني قيام خود را آغاز كرد ، پرچمي داشت كه بر آن ، آيه ي مباركه ي ( اذن للذين يقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علي نصرهم لقدير )(8) را كه به قول اكثر مفسرين ، اولين آيه است كه اجازه ي جهاد داده نوشته شده بود و آن را بر نيزه اي نصب كرده بودند كه طول آن چهارده ذراع بود . چون عيد رمضان شد ، ابومسلم دستور داد تا سليمان بن كثير نماز عيد را اقامه كند و حتي سفارش كرد كه نماز را به همان صورت اصلي اسلامي به جا آورد و بدعت هاي امويان را از ميان ببرد(9) .
قرن ها گذشت كه از سلطه و قدرت عرب بر ايران اثري نمانده بود ، ولي مردم ايران به اسلام علاقه بيشتر نشان مي دادند . آيا باز هم مي توان گفت اسلام بر مردم ايران تحميل شده است ؟ خود حكومت هاي مستقل ايران كه از لحاظ سياسي دشمن حكومت هاي عربي محور مي شدند بيش از حكومت هاي عربي ، پاسدار اسلام بودند . شور و هيجاني كه ملت ايران نسبت به اسلام و علوم اسلامي در چهارده قرن نشان دادند و هم از نظر اسلام بي سابقه بود و هم از نظر ايران ، يعني نه ملت غير ايراني آن قدر شور و هيجان و عشق و خدمت به اسلام از خود نشان داد و نه ايرانيان در دوره هاي ديگر براي هدف ديگري چه ملي و مذهبي از خود نشان دادند .

آزادي عقيده


گفتيم كه از نظر اسلام ، بايد فكر آزاد از هر قيد و بند و راه پرسش و پاسخ بر روي هر كس باز باشد ، حتي اگر فكر صورت وسوسه و سؤال جاهلانه و جسورانه به خود گيرد . اما عقيده به طور مطلق نمي تواند آزاد باشد ، زيرا « عقيده » و « اعتقاد » از ريشه ي « عقد » است و « عقد » به معناي بستن دو چيز به يكديگر است . اين دلبستگي يا اعتقاد گاهي ممكن است از فكر و عقل سرچشمه بگيرد ؛ در اين صورت ، اين گونه عقيده محترم است و بايد آزاد باشد . ولي گاهي بر اثر تعصب يا تقليد كوركورانه ، از آبا و اجداد و يا به جهت عادت كردن و ... اعتقادي خرافي و غلط بر انسان تحميل مي شود و عقل و فكرش را در غُل و زنجير مي كشد و خودش نمي تواند اين غُل و زنجير را از گردن خود بردارد و نياز دارد به اين كه شخص ديگري كه آزاد باشد دست و پاي بسته ي او را باز مي كند .
در اين جا ، لازم نيست به زور ، عقيده ي ديگري را بر او تحميل كنند ؛ بلكه بزرگ ترين خدمت براي او اين است كه عقل و فكر او را آزاد كنند تا بتواند درست بينديشد . كار انبيا همين بوده كه فكر و عقل بشر را از قيد و بندهاي خرافات و تعصب ها و لجاجت ها و تقليدها آزاد گردانند .
قرآن كريم وقتي از عقيده ي كفار بت پرست ياد مي كند ، در بسياري از موارد علت بت پرستي را از زبان خودشان نقل مي كند كه تنها تقليد از پدران شان بوده : ( انا وجدنا آبائنا علي امه و انا علي آثارهم لمقتدون )(10)و گاهي نيز پيروي از بزرگان قوم : ( ربنا انا أطعنا سادتنا و كبرائنا فاضلونا السبيلا )(11)پروردگارا همانا ما از سروران و بزرگان مان پيروي كرديم پس آن ها ما را از راه حق گمراه ساختند . پيامبران مانند طبيبان و پزشكان اند ، با اين تفاوت كه پيامبران در اصل طبيب روح انسان و به تبع آن ، طبيب جسم نيز هستند . پزشكان مسئول بهداشت جسم و بدن انسان اند ؛ همان گونه كه مثلاً سازمان بهداشت در بعضي موارد اجبارا به افرادي واكسن مي زند و اين عمل در نزد عقلاي عالم ، خدمت بزرگي است ؛ زيرا سلامت جسم را تأمين مي كند . پيامبران هم وقتي به قدرت مي رسيدند ، با عقايد غلط مبارزه مي كردند و مثلاً مظاهر شرك و بت پرستي را از ميان مي بردند و يا چون خليل الله ، بت ها را مي شكستند و هدف شان نجات انسان ها و آزاد كردن آن ها از قيد و غُل و زنجير بود . اگر حضرت ابراهيم با نقشه ي بسيار جالب ، در روز عيدي كه همه به صحرا رفته بودند و او تنها مانده بود ، بت ها را مي شكند و تبر را بر دوش بت بزرگي مي گذارد ، براي اين است كه بت پرستان را بهتر متوجه سخن خود كند و با اقراري كه از خودشان گرفته آن ها را محكوم سازد ؛ شايد به خود آيند و بتوانند بينديشند .
هنگامي كه بت پرستان بازگشتند و ديدند بت ها شكسته شده ، گفتند چه كسي با خدايان ما چنين كرده ؟ راستي او ستمگر است . گفتند : جواني به نام ابراهيم همواره از اين ها به زشتي ياد مي كرد ؛ بايد كار او باشد . گفتند : او را جلوي همه ي مردم حاضر كنيد و از او اقرار بگيريد . آيا تو با خدايان ما چنين كردي اي ابراهيم ؟ گفت : بزرگ شان كه تبر به دوش دارد چنين كرده است . نمي خواهيد از آن ها بپرسيد اگر به شما پاسخ مي دهند . آنان گفتند : تو خود مي داني كه اين ها قدرت پاسخگويي ندارند .
اين جا بود كه حضرت خليل اقرار خودشان را مبنا قرار داد و فرمود: اُف بر اين ها كه مي پرستيد كه توان سخن گفتن هم ندارند . چنان محكوم شدند كه سرهايشان را به زير انداختند و پاسخي نداشتند كه بدهند ؛ اما دستگاه طاغوتي با يك فرمان ، آن ها را از فكر و پاسخ دادن دور كرد و گفت ( حرقوه و انصروا آلهتكم ان كنتم فاعلين )(12) .
حضرت ابراهيم با اين نقشه ، آن ها را خوب متوجه اشتباهشان كرد و فهميدند كه اين بت ها آن قدر ضعيف هستند كه نمي توانند از خود دفاع كنند يا حتي از مظلوميت، فريادي بكشند؛ پس چه طور مي توانند به پرستندگان خود سودي برسانند يا ضرري را دفع كنند ؟ و لذا ، قرآن فرموده كه وقتي ابراهيم گفت از آن ها بپرسيد و اين ها گفتند : تو خود مي داني كه اين ها قدرت سخن گفتن ندارند و ابراهيم فرمود: اُف بر خدايانتان كه حتي نمي توانند سخني بگويند، آن ها سر به زير افكنده و به وجدان خويش بازگشتند و گفتند : حقاً كه شما ستمگريد .
آيا عمل ابراهيم برخلاف آزادي بشر بود و مي بايست براي عقيده ي ميليون ها جمعيت بت پرست احترام قائل باشد ؟ همان طور كه برخي سياسيون اين گونه رفتار دارند . مسلم است كه از نظر اسلام ، كار ابراهيم در جهت آزاد كردن انسان ها بوده و كاري كه سياسيون مي كنند اغراء به جهل است و با منطق انبياء سازگار نيست .
پس، از نظر اسلام آن عقيده اي محترم است كه از روي منطق و برهان باشد ـ نه آن اعتقادي كه در اثر تقليد از پدر و مادر يا محيط اجتماعي يا به جهت تبعيت از اكابر و بزرگان قوم و يا پيروي از اكثريت و... به دست آمده باشد .

پي نوشت :


1ـ همان گونه كه سابقاً اشاره شد فكر حركت است براي به دست آوردن و رسيدن به حق و حقيقت اما عقيده از ماده ي عقد به معني بستن و به معني دلبستگي به چيزي كه اگر آن چيز حق باشد عقيده ي به آن محترم و ارزشمند است اما اگر باطل و خرافي باشد اين گونه عقيده اسارت و دربند بودن فكر است .
2ـ شيخ مرتضي انصاري ، فرايد الاصول ، چاپ قديمي ، محشي ، به حاشيه رحمه الله ، ص 198.
3ـ علاءالدين علي المتقي ابن حسام الدين هندي، كنزالعمال ، بيروت ، مؤسسه الرساله ، طبع پنجم ، 1405 هـ / 1985 م ، ج 1 ، ص 407 .
4ـ ابن ابي الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج 3 ، ص 186 .
5ـ مجلسي ، بحارالانوار ، ج 54 ، ص 231 .
6ـ گوستاولوبون ، تاريخ تمدن اسلام و عرب ، ترجمه ي سيد هاشم حسيني ، چاپ چهارم ، ص 552 .
7ـ ر. ك: ابي الحسن علي بن عبدالواحد شيباني ابن اثير ، الكامل في التاريخ ، بيروت ، دارالفكر ، 1398هـ / 1978 م ، ج 2 ، قسمت نامه ي پيامبر ، ص 145 و بخش كشته شدن شهر بن باذان و... صص 227 ـ 230 .
8ـ حج / 29 ، « رخصت جهاد داده شد به آن ها كه مورد ستم قرار گرفته اند و همانا خداوند بر ياريشان تواناست ».
9ـ ابن اثير ، الكامل ، ج 4 ، ص 300 .
10ـ زخرف / 32 .
11ـ احزاب / 67 .
12ـ انبياء / 57 ـ 68 .


منبع:كتاب نگرش اسلام به ساير اديان و ملل