«معنويت» به جاي «دين»، قرائتي ليبرال ـ مسيحي از اسلام (استاد حسن رحيم پور ازغدي)

اين نوشته، محصول پاسخ استاد حسن رحيم پور ازغدي به سؤالات مطرح شده در دو نشست از حلقات نقد دانشجوئي است كه در سال 1380 در دانشگاه صنعتي شريف برگزار شد.
طرح معنويت بجاي دين را بايد روشي مودبانه براي حذفي غيرمودبانه دانست. بيش از يك دهه است كه اردوگاه مترجمان الاهيات ليبرال - مسيحي درحوزه فرهنگي و سياسي اسلامي - شيعي فعال شده اند و اين البته با تاخيري طولاني نسبت به ترجمه و انتشار همين مفاهيم در حوزه گفتگوهاي كلامي-فرهنگي جهان اهل سنّت است. آنان مي كوشند قرائتي ليبرال - پروتستان و گاه بودايي از اسلام و تشيع، ارائه دهند حال آنكه دستكم دو تفاوت ديگر علاوه بر تأخير زماني، ميان اسلوب طرح مفاهيم الاهيات مسيحي متاخر
(كلام جديد) در ايران با جوامع اهل سنّت(چون شبه قاره هند و شمال آفريقا) قابل ذكر است. يكي تفاوت در زمينه فكري است كه اين مفاهيم تحت عنوان «كلام جديد» در آن بستر، عرضه مي گردند، جهان اهل سنّت غالباً تحت تاثير گرايش اشعري در كلام قرار دارند كه از جهاتي در برابر كلام مهاجم، فاقد قدرت دفاع عقلي است و از جهاتي بخصوص در باب تفكيك دين از عقل، شباهتهايي با الاهيات پروتستاني دارد اما جهان شيعه و ايران، درگير سنّت بسيار مقتدر و ريشه دار الاهيات عقلي و كلامي و فلسفي است كه از هردو جهت مزبور با الاهيات مسيحي جديد، ناسازگار است گرچه برخي وجوه ديگر الاهيات پروتستان، به برخي عقايد اسلامي، نزديكتر از الاهيات كاتوليك است كه فعلاً بدان نمي پردازيم. (كلام جديد، همان كلام مسيحي پس از انشعابات پياپي پروتستاني و مواجهه و ادغام با فلسفه هاي گوناگون غربي در حوزه معرفت شناسي، انسانشناسي و جهان شناسي و... است.) تفاوت دوم در انگيزه و آثار سياسي نشر كلام مسيحي متاخر در ايران است كه به نوعي با نشر فرهنگ و فلسفه هاي غربي و نيز با اهداف سياسي قدرتهاي سياسي غرب در ايران و جهان اسلام بنحو كاملا علني گره خورده است. تلاشي كه در جهت ترويج شكّاكيت ديني، نسبي گرايي اخلاقي و شخصي كردن ارزشها، تفكيك دين از سياست و دولت، پلوراليزم افراطي و مبارزه با نقش علماء دين و فقاهت يا قوانين ديني مي شود همه از حيث تئوريك از طريق گسترش همين نوع دينداري متناسب با جهان مسيحي ليبرال و هم صدا با فرهنگ غير اسلامي غرب، قابل ترويج بوده و شديدا تعقيب مي گردد و بهترين روش فرهنگي براي مخالفت با اصول اساسي انقلاب اسلامي و فلسفه سياسي اسلام و نهضت جهاني امام خميني و به تعبير غرب، مبارزه با بنيادگرايي ديني و اسلام سياسي و ايدئولوژي انقلاب ديني، گسترش اين نوع از دين و دينداري است كه با نوعي پوشش رياكارانه توسط برخي مفاهيم متشابه اسلامي و بويژه تحريف در عرفان اسلامي صورت مي گيرد. اما تمركز كلام شيعه بر روي دو مفهوم »عقل« و »عدل« در حوزه حكمت نظري و عملي دين، كه باعث تفاوت عمده اي با كلام اشعري مي شود مانع از پيشرفت ريشه دار مفاهيم مسيحي - ليبرالي غرب در ايران مي شود و همين نكته باريك از چشم مروجان و مترجمان اين مفاهيم، پنهان مانده و يا نسبت بدان تجاهل مي كنند. عناصر فعال در اين گرايش، البته از نقطه نظر دانش ديني و فلسفي و نيز نوع انگيزه هاي شخصي و ميزان صراحت لهجه و مولفات ديگر، يك دست نيستند و در جزئيات عقايد و گرايشات خود نيز با يكديگر تفاوتهايي دارند اما علي الاصول از اين جهت در اردوگاه واحدي قرار دارند و چنانچه گفتيم من حيث المجموع، درصدد ترويج گفتمان «الاهيات ليبرال - مسيحي جديد»، بويژه آنچه در مسيحيت از نوع آنگلوآمريكن، در نيم قرن اخير پرورش يافته، مي باشند و همگي نيز خود را «روشنفكر ديني» يا متعلق به جريان «نوانديشي ديني» يا «اصلاح دين» مي خوانند. اين اردوگاه در شبيه سازي اسلام و تشيع به مسيحيت ليبرال محورهايي كلي از اين قبيل را در تغيير فرهنگ ديني، تعقيب مي كند تا تحت عنوان «قرائت جديد از اسلام»، دين جديدي را با اين اوصاف، القاء كند:
1. القاء مي كند كه معارف ديني، پشتوانه عقلي ندارند و حساب دين را از عقل بكلي بايد جدا كرد بنابراين اسلام، هيچ رجحان عقلي و استدلالي بر هيچ دين و آيين ديگري حتي اديان بشري ندارد و صرفاً يك انتخاب شخصي و سليقه اي است و اساسا دين، چنين وصفي دارد، اگر چه بايد دانست كه اين رويكرد، همه اديان را بشري مي داند و الاهي بودن اديان را جز به مفهوم مجازي نمي پذيرد.
2. معارف اسلام، علاوه بر آنكه مستظهر به عقل نبوده و مقداري جزميات سنّتي است، هيچ مفاد قطعي و ضروري و ثابتي نيز ندارد و هر تفسيري از آنها مي توان ارائه كرد و سرتاسر متشابه و مجمل و غيرقابل داوري است پس امروز هم مي توان (و بايد) آن را با فرهنگ غرب و ليبراليزم، تطبيق داد و بر اين اساس، تفسير كرد.
3. القاء مي كند كه احكام شريعت بويژه قوانين اجتماعي و حكومتي اسلام (فقه سياسي، اقتصادي و قضايي) نيز بايد كنار گذارده شوند زيرا نه ضرورت ديني دارند و نه قابل اجرا هستند. اسلام، هر نوع ادعاي قانوني در حوزه «سياست» و «اقتصاد» و «حقوق» و «آموزش» را بايد ترك كند و حداكثر مي تواند مثل يك شهروند عادي و به عنوان يك مطالبه انفرادي در ذيل دمكراسي ،تقاضاي اخلاقي و شخصي در اين باب داشته باشد بنابراين، قوانين اسلامي در عرصه جامعه هيچ آتوريته اي ندارد و واجبات اجتماعي شرع ، مطلقاً نبايد الزام مدني بياورد و حداكثر يك «اسلام منهاي احكام» و «دين بدون قوانين اجتماعي» را ترويج كرد.
4. همچنين در اين رويكرد، حكومت ديني، ارتباط دين و دولت، همه و همه، منتفي مي شوند و حكومت لائيك با پوشش ديني، توجيه شده و نوعي سكولاريزم اسلامي! سازمان مي يابد تا حذف شريعت، توجيه شرعي شود.
5. بدين ترتيب پس از آنكه اسلام از «حقّانيت و صدق» در حوزه عقايد و معارف خويش دست شست و به اجمال و ابهام كامل، تن در داد و غيرقابل فهم و داوري شد و پس از آنكه اسلام از احكام عملي و قوانين اجتماعي و بويژه حكومت نيز صرفنظر و عقب نشيني كرد، سپس به سراغ «اخلاق» و «عرفان» و «عبادات » اسلامي مي آيند و از همه آنها مفاهيمي رقيق، بي خاصيت، نسبي و غيراسلامي و تحريف شده، بدست مي دهند تا با مفاهيم احياناً مشابه در اديان ديگر (حتي اديان غيرالاهي) كاملاً شبيه و مساوي شود و عملاً تفاوت و مرجحي ميان اخلاق و عرفان و عبادات اسلامي با مفاهيم بودايي و مسيحي و... نيز نماند. چنانچه گفته شد افرادي كه اين مكتب را در ايران و در لفاف الفاظ اسلامي، ترويج و تعقيب مي كنند از همه جهات و در جزئيات عقايد خود يكدست نيستند و تفاوتهايي با يكديگر دارند اما سير كلي و هدف نهائي آنان يكي است.
شناسنامه «معنويت» سكولاريستي
«معنويتي» كه اين رويكرد، قصد جايگزين كردن آن بجاي «معنويت اسلامي» را دارد:
اولاً، مبتني بر عقايد قرآني و مربوط به معارف اسلامي همچون توحيد و معاد و نبوت نيست و بلكه در جهت نفي عقائد قرآني، سازماندهي و تعريف مي شود.
ثانياً، ارتباطي با احكام عملي اسلام ندارد بلكه اين معنويت، منافي با شريعت و قوانين اسلام نيز تعريف شده و واجب و حرام اسلام را حتي در نقطه مقابل اين معنويت، تقرير مي كنند.
ثالثاً، اين معنويت كه نقطه مقابل معارف اسلام و احكام اسلام باشد و در خدمت سكولاريزم و نفي نظام «حق - تكليف» ديني قرار گيرد، با «معنويت اسلامي» هم كاملاً مباين خواهد بود زيرا معنويت اسلام، نه گسسته بلكه پيوسته با معارف و احكام اسلامي است و معنويت اسلامي نمي تواند با هر نوع عقايدي (مثلاً شرك آميز و غيراسلامي) و با هر سنخ قوانين و رفتاري (حتي سكولاريستي) سازگار باشد. عرفان اسلامي، نوعي آگاهي، شهود، معرفت، كشف و مكاشفه و رؤ يت (قلبي) است و با عرفان مسيحي ليبرال، كه براساس شكّاكيت و جهل و «لاادري گري» بنا شده باشد، يكي نيست. عرفان اسلام، «حيرت بعدالعلم» مي باشد نه «حيرت قبل العلم» كه همان شكّ و جهل و ظلمت است.