IRNON.com
بازخواني سفرهاي استاني دولت احمدي‌نژاد (۱)
سفرهاي استاني و گذار از دولت مدرن
 

بر فراز 30 سال آزمون و خطا در "روش " تثبيت و توسعه نظم امام(ره)، مهمترين اثر دولتي كه چهره به سوي انقلاب اسلامي گشوده، سفرهاي استاني است.


 

بر فراز 30 سال آزمون و خطا در "روش " تثبيت و توسعه نظم امام(ره)، مهمترين اثر دولتي كه چهره به سوي انقلاب اسلامي گشوده، سفرهاي استاني است؛ اما اينكه كار برخي متوليان امر، به بوروكراسي عريض و تكنوكراسي مريض انجاميد را تنها بايد در تعارض ميان "آرمان " انقلاب با "روشِ " اداره آن دانست و تنها از درب اين خانه جُست.

* در اداره‌ انقلاب، چه نسبتي ميان "آرمان " و "روش " وجود دارد؟

بي آنكه بخواهيم و بدانيم، همواره ميان هدف و روش، نسبتي وجودي برقرار است و اگرنه چرا امام(ره) از ميان همه روش‌ها؛ از پارلمانتاريسم تا نظامي‌گري؛ هيچ يك را شايسته طريقيت به انقلابي ديني از جنس بعثت نبوي ندانست. از نهضت بيداري اسلامي 150 سال گذشت اما همه مبارزان در تاسيس حكومت ديني ناكام بودند و نه اعتراضات مدني، نه كسب دولت، نه پارلمانتاريسم و نه تلاش براي وحدت جهان اسلام، يا نظريه پردازي بنيادين و مطالعات انتقادي و يا حتي مبارزه چريكي، هيچ كدام نتوانست ره به نظمي جديد ببرد. لكن اين تنها امام بود. او به صرافتِ اين رسيده بود كه جمعيت پريشان مسلمين را بايد به ضرورت تكليف تاريخي "قيام لله " رساند و از اينجا حكومت را برانداخت و سپس طرح حكومت ممهّد را درانداخت. پس حضرت ايشان، حزب و روزنامه و پارلمان و دولت و پاسگاه و دادگاه را ظرف مبارزه ايماني انقلابيون ندانست و پيام حركت را بدون خونريزي و از مجراي منبر و محراب و هيئت و اعلاميه به سمع و نظر همگان رساند و به اين روش، اراده جمعي را براي نزول و تجلي اراده الهي مستعد ساخت. پس روش مبارزه مانند هدف آن -تاسيس حكومت ديني-، بي سابقه و منطبق بر تحول انفسي بود و روش‌ها و ساختارهاي نظم قديم، ظرفيت و شأنيت ابزاري براي هدف تاسيس نظم جديد را نداشت.
اما سخن اينجاست: همان قائده‌اي كه در عصر تنزيل يعني در مقام تاسيس حاكم بود، در عصر تأويل يعني در مقام تثبيت و رشد نيز جاريست. شايد وقتي راننده سفرهاي استاني به راه افتاد، سر آن نداشت كه ساختارهاي اجتماعي-سياسي مدرن ايران را به رويارويي فراخواند، اما اكنون سفرهاي استاني پديده اي تاريخ‌ساز است كه با ديوان سالاري، فن سالاري، دولت سالاري و حتي مردم سالاري ناهمخوان است و حتي برنامه ريزي توسعه دولتي و غيردولتي را به پس رانده و در آينده تبعات خود را به برنامه هاي توسعه خواهد كشاند.

 

irnon.com


حال از نو شرايط مقتضي اين شده كه از انطباق ماهوي و باطني روش‌ها و ابزارها با جهت آرماني انقلاب اسلامي، پرسش شود؛ چرا كه دغدغه خلوص، پذيرفته شده و عمده كاستي ها در مقام تحقق است. پس اگر در مقياس "دولت‌هاي انقلاب "، بايد از انطباق روش و آرمان پرسش نمود و نتيجتا تعديل اقتصادي و اصلاحات سياسي را روش‌هايي نامتناسب با جهت تحول ديني انقلاب 57 دانست، همانگونه بايد در مقياس دولت كنوني نيز دائما پرسيد كه آيا رئيس جمهور- فارغ از جبرهاي محيطي و تاريخي- به طرزي خودخواسته يا ناخواسته دچار آفاتي از اين سنخ شده است؟ آيا روش‌هاي اقتصاد نئوليبرال مي‌تواند ما را در تحقق عدالت اجتماعي ياري دهد و اصلا آيا مكاتب و تئوري‌هاي اقتصادي داراي مابازاي عيني و اقتضائات عملي اند؟ خرق ساختارهاي مدرن سياسي، اقتصادي و اجتماعي از عهده چه كساني ساخته است و اصولا آيا وسايل و شيوه‌هاي دولت نهم با اهدافش سنخيت و همانندي ماهوي دارند؟
اين پرسش‌ها، پاسخ‌هاي مفصلي مي خواهد اما به همين سياق، ما در اينجا مي پرسيم آيا سفرهاي استاني، مي تواند روشي مناسب براي گذار از دولت غيرديني به سوي نظريه و آرمان دولت اسلامي باشد؟ بي ترديد هنوز دولت اسلامي محقق نشده، اما تلقي رئيس دولت از "وظايف حاكم ديندار " او را به صرافت اين انداخته كه حقي بر عهده اش است و بايد برود و چاره اي براي محرومان دور دست كند. همه ماجرا البته به اين سادگي نيست. به نظر، آثار تاريخي سفرهاي استاني، در محاق جهل ما ناديده مانده و اين نوشته حتي از آن عهده نيز برنخواهد آمد كه به همه تاثيرات يا ظرفيتهاي اين پديده در ظرف "دولت هابزي " نگاهي جامع كند؛ اگرچه از پس غلظت دانش هاي نظري به اين پديده مي نگرد.

* درآمد تاريخي:

در آيين دولت داري ايراني بي سابقه است كه رئيس دولت، ماه به ماه پاي به يكي از ولايات تحت اداره بگذارد، بي ملازم به ميان مردم برود و از اوضاعشان آگاهي يابد. البته نه با اين اهتمام و اندازه، اما پيش از همه، ايده‌ي سفرهاي استاني به نام رئيس دولتِ "سرچشمه‌اي‌ها " يا "كابينه 36 ميليوني " ثبت شد. اين پيشگامِ توبه‌ي حكومت از معاصي مديريتي‌اش، نخست وزير رجايي است كه معتقد است: "يكي از حرف‌هاي ما در اين دولت اين است كه از اين درآمدها همه افراد مملكت بطور مساوي سهيمند. در اين دولت براي تهراني و اصفهاني، شيرازي يا تبريزي بيشتر از آن مقداري كه براي مردم روستا هست، نيست. يعني اصل اسلامي در تقسيم بيت‌المال (اين را) ايجاب مي‌كند. " شاهد اين سخن او كه مي‌گفت "انقلاب ما فرمول‌هايي دارد كه مخصوص خودش است " را مي‌توان در اين سخن رئيس دفترش، عسگري راد يافت كه مي‌گويد: "بايد به اهتمام شهيد رجايي به سفرهاي استاني اشاره كنم. البته شهيد رجايي كه دولت كوتاهي داشت ولي در دوران نخست‌وزيري به‌گونه‌اي طرح‌ريزي كرده بود كه هر ماه بتواند از يك استان ديدن كند. " از سيرت آن شهيد بزرگوار چه اندازه مي دانيم؟ اين سفرها نيز مانند رجايي ناشناخته اند و شايد آنچه بهتر حال و هواي سفرها را بازگو مي‌كند، همان عكس معروف رجايي با آن پيرمرد روستاييست و آن گفتگوي تاريخي كه ميانشان در مي‌گيرد. نخست وزير كه گويي كلمات پيرمرد در ذهنش حك شده از قول او نقل مي‌كند: "امام با دست خالي مثل جدّش امام حسين عليه‏السلام قيام كرد و با كمك مردم بساط آن شاه‏بازي‏ها رو به هم زد. مردم تازه دارند نفس مي‏كشند و حالا تو هم نخست وزيري. آمدي ولايت ما، نه بگير و به بند داري، نه پيش فنگ و پس‏فنگ! نگاه‏هات به آدم مي‏فهمونه كه ميشه چند كلمه با تو حرف زد. اميدوارم به درد ما فقير و فقرا برسيد، امّا...! امّا چي؟ امّا مي‏ترسم زبونم لال چند وقت كه بگذره، كم كم بعضي‏ عوض بشند. از ما فاصله بگيرند. خدا نكنه آن روز بياد! -گفتم: پدر! ديدارت برايم درس بود. -او گفت: تا شماها مثل ما و به فكر مردميد و اعمالتان خداييه، خدا با شما و اين مردم همراه شمايند! وقتي چند روز بعد، روابط عمومي نخست وزيري اين عكس ديدار را روي ميزم گذاشتند خاطرات آن روز با آن پيرمرد برايم تجديد شد كه: خدا نكند روزي بيايد كه... "(رمز جاودانگي ص 151) اين شيوه به اقتضاي توقع مردم اوايل انقلاب بود كه ديگر نمي‌توانستند شكاف ملت-دولت در عصر شاهنشاهي را تاب بياورند، اما "روزي " كه آن پيرمرد مي‌گفت، سر رسيد. اين رشته از هم گسست و آن توبه شكست. رجايي رفت و تنها مدافع سفرهاي استاني كه توانست در طي 3 دهه رياست جمهوري و رهبري به آن ملتزم باشد، "آيت الله خامنه‌اي " بود. تنها در سال هاي دهه هشتاد، قريب به بيست مسافرت استاني توسط رهبر انقلاب، نشان داد كه ايشان هنوز به سيره اي كه در دوران رياست جمهوري شان انتخاب نموده اند، مصرند و اين را دِيني بر دوش حاكم مي دانند. اما پس از 27 سال، رئيس جمهور دولت نهم به همه تبعات سفرهاي استاني تن داد و دولت را تنبيه نمود؛ اصالت سفرهاي استاني در آنجا به چشم مي آيد كه با دولت دراز دست و مطلق العنان هابزي سر ناسازگاري دارد و با تضعيف آن به تدريج به سوي تدوين "نظريه دولت اسلامي " و تحقق آن راهگشايي مي كند تا شايد نيل به تحقق آن آسان تر گردد.

* در برابر فن سالاري:

سفرهاي استاني نگاه هاي نخبه گرايانه مدرن -از آن دست نخبگان كه اصنافشان ذكر خواهد شد- را نمي پسندد و به اين واسطه كاملا در برابر تكنوكراسي است. زيرا فن سالاري يعني نفوذ تكنسينها و سپس سيطره علم زدگي اما سفرهاي استاني يعني دخالت مردم در برنامه ريزي و حركت به سوي اجتماعي سازي و بومي سازي كارشناسي و نفوذ فرهنگ در كارشناسي و در آينده در علم؛ اين يعني محلي شدن و دقيق شدن تصميمات؛ يعني نسخه پيچي هاي بلند پروازانه و احكام مطلق دانش كلاسيك را زير پاي مشكلات خاص مردم نهادن و بر روي آن گام برداشتن. سطحي بسيار فراتر از نظريه هاي پست مدرن مديريت دولتي كه از بوروكراسي به سمت دموكراسي ميل مي كند، در سفرهاي استاني محقق مي شود. اين سفرها متضمن نوعي مركزگريزي است. پايتخت يعني مجمع بوروكرات ها و تكنوكرات ها و روشنفكران با انبوهي از نظريات بلندپروازانه و ايده هاي عالم گير و در عين حال پيش‌ِپابين اما سفرهاي استاني يعني بومي نمودن تصميمات با تغيير مرجع تصميم گيري از مركز به محل زندگي متاثران تصميمات.
تكنوكراسي بعنوان يك آفت غربي، اينگونه به جان شجره ديني انقلاب ايران افتاد كه "عملگرايانِ روشن‌فكر "، كارشناس و تكنسين شدند و سياستمداران پراگماتيست را نيز به اين دام درانداختند. روشنفكران -با مسامحه در پذيرش معنا و لفظ اين غلط مصطلح- از آغاز به كار امام(ره) و مردم نيامدند و حتي امام، كاركردشان را در صف سوم نهضت اسلامي پس از رهبري و جماعت هاي انقلابي دانست. آن ها اگرچه در صد سال گذشته، توليد نظري ماندگاري نداشته اند، اما به صدر تا ذيل فكر و منش انقلابي و حالا سفرهاي استاني منتقدند. آن ها به ندرت فيلسوفند اما مصداق اين جمله هگل اند كه: "فلاسفه دير بر سر صحنه حاضر مي شوند. "، انتزاعات عالمگيري دارند كه در مقياس خانه شان نمي توانند حاكمش كنند. نمونه ايراني انتلكتوئل ها، مصداق توصيف ريمون آرون در "افيون روشنفكران " است كه از زبان بشريت سخن مي گويند و آرزو دارند در سراسر زمين منشأ اثر شوند و مناقشات فردي و كوچكشان را زير ويرانه هاي مكتب فلسفه تاريخ قرن نوزدهم پنهان مي كنند. اينها به روشنفكران فرانسوي رفته اند و فقط مي توانند اشاره هاي بلند پروازانه و -در ايران- غير بومي داشته باشند؛ همچنانكه برخي متفكران نسل دوم انقلاب كه اساسا در واكنش به نظريه هاي روشنفكران غيرانقلابي روييدند، امروز هم اگرچه با نگاه بومي اما بر پايه برخي سلبيات انتزاعي بر طبل نقد درون گفتماني مي كوبند در حاليكه در لوازم عملي سخنانشان نينديشيده و از راهگشايي نظري ايجابي براي اوضاع جامعه و حكومت عاجزند و تنها ناقدند. حساب اهل فضل و عمل در اين نسل انقلابيون جداست.
در اين بين، گروهي از عملگرايانِ "در-حكومت " اما "بر-حكومت " كه در سال هاي پس از انقلاب با مشاهده ضعف خودشان در پيشبرد آرمان ها، به سخنان عافيت‌خواهانه انتلكتوئل هاي وطني مايل شدند، دائما مشتاق بودند كه براي اداره انقلاب نظريه بدهند اما امام تنها به وعده هاي خداوندي ايمان دارد و "عمل " مي كند و براي "اقدام "، انقلاب را بي نياز از ابزارهاي تحليلي-مفهومي آنان مي داند. "تكليف "، همان درك امام از خواست خداوند است كه پيچيدگي نظري هم ندارد. "تكليف روشن است " و تنها كانون الهام دهنده به عمل است. امام متكي به ايمانيست كه از آن نظريه ولايت فقيه و شاهكارهاي عرفان نظري بيرون آمده. البته تكليف، موضوع تفكرست، اما هر تفكر لزوماً مبتني بر يك نظريه كلان نيست. اين عملگرايي امام نه پراگماتيسم است نه تكنوكراسي. نوعي تكليف‌محوري انقلابي است كه جهت ديني "تدبير "هاي عملگرايانه را تضمين مي كند. امام سمت اجرايي نداشت اما تحت بيشترين فشار حركت انقلاب قرار داشت و در ميدان عمل از ذخاير وجودي و ايماني اش بهره مي برد تا به آفات عمل‌زدگي دچار نشود. ايشان درخواست هاي ساده اي از انتلكتوئل ها داشت كه هيچ گاه به آن تن ندادند: به محرومان جهان بينديشيد، مبارزه با آمريكا را بپذيريد و در مورد اسلام نيز بيشتر مطالعه كنيد!
با رفتن حضرتش و پس از اتحاد پراگماتيست هاي روشنفكر و سياستمداران مصلحت گرا بود كه تكنوكرات‌ها همچون يك طبقة اجتماعي، صاحب قدرت و ثروت زيادي شدند و انحصار بسياري از فرصت ها و امكانات را بدست گرفتند. خصوصا كه با سرمايه‌داران پيوند خوردند و حتي به خدمتشان درآمدند و اصلا در جامعه مدرن "فن سالاران " متنفذترين گروهند اما پس از زرسالاران. شهريار زرشناس درباره تكنوكرات هاي ايراني معتقد است: "در سال‌هاي موسوم به "سازندگي " بر اثر در پيش‌گرفتن رويكردهاي توسعه‌مدارانه از قدرت و مكنت بسياري برخوردار گرديده و به عنوان يك جناح نيرومند در جمهوري اسلامي ظاهر گرديدند. تكنوكرات‌هاي حكومتي و غير حكومتي ايران علي‌رغم برخي اعتقادات و ظواهر مذهبي، انديشه‌هاي سكولاريستي‌ دارند و مروّّج نئوليبراليسم‌ و كرنش در مقابل نظام جهاني سلطه و عدول از آرمان‌هاي انقلاب و در پيش‌گرفتن طريق شبه مدرنيته در ايران هستند. "
روشن است كه گرايش تكنوكراتيك، تعاريفي تقليل‌گرايانه و سطحي از ايده‌هاي بنيادگذار انقلاب ارائه مي دهد. اين اسلام تكنوكراتيك كه برخاسته از بازتفسير اسلام امام(ره) است، نوعي اسلام آمريكايي است كه از قضا پراگماتيست است اما انحرافش، در شباهت به عملگرايي آمريكايي نيست. بلكه نشانه هاي انحراف اين اسلام را بايد در اين دانست كه مصلحت را به تمام معنا بر ارزش‏هاى اسلامى و چارچوب‏هاى شناختى خود حاكم مى‏كند، حقيقت را به پاي آن مى‏ريزد و بيشتر مامور به نتيجه است تا مامور به وظيفه. وظيفه خود را هم همان نتيجه‏اى مي داند كه در پى آن است. نتيجه گرايي يعني اينكه فرصت‌هاي اقتصادي يا پرستيژي، به تنهايي دليل كافي يا ضروري براي اخذ تصميمات از سوي دولت فراهم مي‌آورند و راه مصلحت سنجي را صاف مي كند. كارشناسان و فناوران، صلاح‌ديد‌هاي مكانيكي و سودمحور خود را زيربناي مصلحت سنجي مي كنند و راه تشخيص مصلحت سياستمداران را باز مي كنند. در فضاي تكنوكراسي هميشه كارشناسان از مديران موثرترند. تكنوكراتها آزادى عمل مي خواهند، گاه در زبان از عدالت‏ سخن گفته اما در عمل با آن دشمنند و عدالت را چيزي در حد افزايش و توسعه قشر متوسط مى‏دانند و نه بيشتر. سياست را به سوي دين مناسكى در فضاى خصوصى و فرهنگ توده‏اى در فضاى عمومى سوق مى دهند كه نهايتا به تضعيف اسلام ناب مى‏انجامد. رفته رفته روح مكانيكي و كمي انديش آن ها بر مجموعه نگري و كيفي انديشي سياستمداران غلبه مي كند و آنها را سربازان تحقق فرامين خود مي سازد. پس تكنوكراتها كه در ابتدا در حوزه صنعت و فن آوري، هم عرض بوروكرات ها در حوزه سياست بودند، در نهايت بر مافوق بوروكراتها يعني سياستمداران غلبه يافتند. بر همين اساس سياست و حكومت به علم آزمون پذير و خطا پذير تقليل مي يابد و مسايل مهم اجتماعي به يك سري پديده هاي فني. و تكنولوژي، تمام عيار مسلط است چون دانش همه چيز را محاسبه كرده. از اين پس "صرفه اقتصادي " مهمترين عامل مشروعيت پروژه ها مي شود و مناطق دورافتاده و بي‌زيربنا آرام آرام از گردونه‌ي تخصيص اعتبارات خارج مي شود ؛ گو اينكه اصلا از نقشه جغرافيا حذف مي شود مگر اينكه بخت يارش باشد و قبلا يكي از همان نخبگان! را به پايتخت تحويل داده باشد تا برايش چانه‌زني كند. اما سفرهاي استاني -در عين عملگرايي- با غلبه "توجيه اقتصادي " مخالف است چون در پي محروميت زدايي است و منفعت محرومان را درپيش مي گيرد. با يك نگاه ديني و انساني، گاز رساني به زندگي يك روستا حتي بيش از سودآورترين سوخت رساني ها به پروژه هاي صنعتي اهميت دارد، چون در آن روستا جمعي از اقل خدمات محرومند اما رفتن به سمت منافع دولتي كه فضلي براي دولت ديني نيست.
در غرب نيز سياستمداران كه خود بر جاي فلاسفه نشسته بودند، به اسارت تكنيك در آمدند، سپس رفته رفته به بيان نيل پستمن دوران تكنوپولي شد كه همان تكنوكراسي غلبه يافته مستبد بلامنازع است. اما نقايص سيطره تكنسين ها هم آشكار شده و استراتژيستها كه گويا همه‌سونگرند، ناظر برخي امور شده اند. بگذريم كه امروز كار از دست اينان نيز خارج شده و پيچيدگي هاي جديدتر دامن نگاه هاي مجموعه نگر را نيز مي گيرد و اين جمع‌بندي را نبايد خطابه دانست كه گويي سوداي غلبه انسان بر عالَم به قهقرا مي رود. اما روايت فن سالاري ايراني مضحك تر از اينهاست و كارش به اين تاملات نمي رسد. وقتي سياستمداران در سيطره تكنوكرات ها عقل خود را از دست دادند، اقتصاد بر سياست غلبه يافت و محافظه كاري دامان سياست گرفت و عدول از اصول آغاز شد. تكنوكرات ها همه چيز حتي سياست خارجي كه پيشاني حركت انقلاب است را فداي نتايج آموزه هاي اقتصادي شان كردند و تن به تسليم سپردند.
در سفرهاي استاني، داستان به عكس است. جسارت سياستمداران جاي محافظه كاري توصيه شده از سوي تكنسين‌ها براي حصول منافع اقتصادي را گرفته. رئيس دولت تندترين تهديدات و تحقيرات عليه استكبار و صهيونيزم را در ديدار مردم شهرهاي كوچك بيان مي كند و وقتي پايين مي آيد به جلسات كارگروه هاي كارشناسي مي رود و بوروكراتها و تكنسينها را مورد عتاب قرار مي دهد و برخي حساب كشي‌ها و نهايتا مصوبات متعدد.
تنها در شرايط ايمان و اعتماد به نفس ملي است كه هم مي توان حجم بالاي فعاليت هاي اقتصادي داشت و هم شجاعانه استكبار را به رويارويي فراخواند و اگر نه ايندو به راحتي با هم جمع نمي شوند. اتهام غيركارشناسي بودن دولت از آنجاست كه يك كارشناسي عليه كارشناسي ديگر درآمده. در كارشناسي جديد، مرجع قضاوت مديران ارشد نه فقط مديران كل، كه مردمند. در اين كارشناسي صحت تصميمات با نظريه ها يا گزارش ها، آزموده و تاييد نمي شود بلكه در كنار اينها در ارتباط رودررو با مردم و مديران محلي، كارآمدي طرح هاي كلان زير سوال مي رود. به اين ترتيب در پايان دهه سوم انقلاب، سفرهاي استاني يكي از آن "روش‌ "ها بود كه از نخبه زدگي تكنوكراسي كاست و با "تكليف محوري مردم‌گرا " مفصل‌هاي گفتمان تكنوكراسي را گسست. تكنوكراسي نخبگاني دولتِ بازسازي اقتصادي را بازتفسير كرد و با حذف نتيجه‌محوري از آن، راه را براي حركت‌هاي تحول ساز باز كرد كه يكي هم حل نمودن يك سازمان 60ساله بود در يك نظم ديگر.

* در مواجهه با دولت سالاري؛ به سوي برنامه ريزي "خُرد به كلان ":

هر سفر با بازگشت به "پايتخت دولت " به پايان مي رسد اما مصوبات متعدد همانگونه كه وظايف جديدي براي مديران محلي به جا مي گذارد، تعهدات مالي و اعتباري جديدي براي دولت به بار مي آورد و در نهايت در مقابل اين اميدافزايي، خواست‌هاي مردم نيز بر سر دولت هوار مي‌شود؛ احمدي نژاد هر بار كه به تهران مي‌آمد بار مردم بر شانه‌هاي دولتش سنگين تر مي‌شد اما موج مردم در ساحل پايتخت به تخته سنگ‌هايي برخورد كه حاصل يك نظم اجرايي به‌ارث‌رسيده بود؛ مغز اين نظم سازمان مديريت بود و قلبش بانك مركزي. دستگاه عظيم ديوان سالاري همچون شريان اعصاب؛ و نفت همچون خون در رگ‌ها و مويرگ‌هاي اين جثه عظيم. در چنين شرايطي پرونده قطور خواسته‌هاي مردم در سازمانِ پير و تنبل مديريت و برنامه ريزي، به طبقه تصميم‌گيري نمي‌رسيد و يا همانجا بايگاني مي‌شد و اينگونه دولتي كه ارباب رجوع خويش شده بود، دگربار از خودش ضربه مي‌خورد و تخته سنگِ بودجه نويسي دولت سالارانه و برنامه ريزي تمركز گرايانه، موج سفرهاي استاني را مي‌شكست.
انباشت 80 ساله دولت سالاري در ايران داستان مكرري را در اين دولت و دولت هاي پيشين رقم زده اما ماجراي تقابل دولت و بودجه نويسان در دولت رجايي، به اكنون شبيه ترين است. علي‌اكبر معين‌فر اولين رئيس سازمان برنامه پس از انقلاب (دولت موقت) بود كه از سال 1341 كارمند آن سازمان شده بود. با استعفاي دولت بازرگان، اعضاي جبهه ملي موثرترين نهاد در مجموعه دولت را سازمان برنامه دانستند و عمدتا به آنجا نقل مكان نمودند تا از نفوذشان كاسته نشود. اين سازمان كه از نظر نيروها در دوران پهلوي و جمهوري اسلامي كمترين تغيير را به خود ديده بود، مدتي بعد شاهد رياست عزت‌الله سحابي بود. او كار را به آنجا كشاند كه سال 58 برخي وزرا و مقامات نامه‌اي به امام(ره) نوشتند و از تن ندادن سازمان و رياست آن به خواسته هاشان گلايه نمودند. تولد مكتب "جهاد سازندگي " در آغاز انقلاب شرايط مردمي و داوطلبانه و كم‌هزينه اي براي محروميت زدايي ايجاد كرده بود كه سازمان برنامه حتي نمي خواست به الزامات محدود بودجه‌اي اين اتفاق بزرگ ملتزم شود. اينجا نيز اسارت سازمان در رخوت عملي و الگوهاي پيشيني نظري نمي توانست با فرهنگ جهادي و برنامه ريزي مردمي جور درآيد. درگيري سازمان با دولت رجايي توسط قائم‌الصباحي، معاون و قائم‌مقام سازمان برنامه در سال‌‌هاي 58 تا 60 و از منتقدان رجايي، اينگونه روايت مي‌شود كه: "در دوره نخست‌وزيري مرحوم رجايي از سازمان برنامه خواسته مي‌شد كه كيسه‌هاي (بودجه‌هاي) وزراي مربوط را در حد بايد و شايد و اعلام نيازشان پر نگه دارد. بنابراين چگونگي هزينه و مقررات ناظر بر هزينه و طبقه‌بندي عمليات، ضرورتي نداشت. " به شرحي كه او مي دهد، محمدعلي رجايي نيز يكي از جمله‌ي معترضين وقت سازمان بود و البته در اينجا او با طعنه به رجايي، بودجه بندي نخست وزير را كيسه‌اي و بي نظم و نظام مي داند. حال آنكه مقابله با دولت سالاري از طريق سفرهاي استاني، اصلا از نوعي برنامه ريزي جديد نشات مي گيرد كه برخاسته از اين سفرهاست
به هر روي، سفرهاي پرتعداد دولت، تك نگاري‌(مونوگرافي)‌هايي به دست مديران كنوني داد كه مديران گذشته از طريق "خواندن مفصل ترين گزارش‌ها " هيچگاه بدان دست نيافته بودند و اين خلا عيني را با تئوري‌هاي "پيشيني " توسعه، به صورت ذهني پر مي‌نمودند. پس اين سفرها نحوي برنامه ريزي "خرد به كلان " و "پَسيني " را مي‌طلبيد كه پس از مشاهده مشكلات مردم و تنگناهاي مديران استاني، چاره جويي كند؛ حال آنكه سازمان مزبور در تاريخ 60 ساله اش بر اساس نرم افزار پيشداوري‌هاي لايتغير و قالب‌هاي نظري منجمد، وارداتي و ديكته شده از نهادهاي بين‌المللي، هماره ترمز حركت دولت و مردم بوده، چرا كه ريشه در الگوها و آموزه‌هاي به‌ارث‌رسيده از موسسان نرم افزارها داشت: تئوري‌هاي ‌هارواردي كساني چون ديويد بل؛ دستيار ويژه ترومن و گوستاو پاپانك؛ كارشناس بانك جهاني و يا مطامع هيئت آمريكايي-يهودي مستشاران ماوراءبحار با عضويت كساني چون ماكس تورنبرگ و آلن دالس در سال‌هاي دهه بيست و سي كه ميراث آن به جمهوري اسلامي رسيده بود. همين برنامه ريزي دولت سالار و تمركزگرا بود كه شهر‌هاي بزرگ جهان سومي را به فربهي و بي قوارگي روزافزوني كشاند كه امروز جمعيت‌هاي انبوه را در نظم‌هاي متورم، غيرطبيعي و بي كنترل در خود جاي داده و اين شهرها خود، طبقه متوسط و بزرگ كارمندان دولت و طبقه محروم و حاشيه نشين شهري را متولد نموده و سپس دستگاه ديواني كوچك و كارآمد را تدريجا متورم و فاسد نموده است. دورخيزهاي مدرن براي توسعه، همواره با اصرار بر برخي قالب هاي نظري همراه مي شود تا آنجا كه با نحوي انجماد، "وسيله اي " به نام نظريه و برنامه و بودجه را به يك "هدف " تبديل مي كند.
دكتر عظيمي اراني كه شايد موثرترين برنامه‌ريز توسعه پس از انقلاب مي باشد اما به مباني مدرنيستي توسعه معتقد است در جايي اذعان دارد كه: "معيار صحت سياست اقتصادي آن نيست كه اين سياست با مكتب اقتصادي مورد قبول سياست گذار تطبيق داشته باشد. صحت سياست اقتصادي وقتي تأييد مي شود كه در نهايت رضايت نسبي بيشتر مردم و جامعه را فراهم كند. "
روشن است؛ دولتي كه "گزارش " مي‌خواند و "جلسه " مي‌گيرد، مدام هم "پاراف " مي كند و "گردش كار " مي دهد، اما دولتي كه زندگي بي‌سامان مردم هرمزگان و سيستان را به چشم ديده، نمي‌تواند به انتظار ديوان سالاري عليلش، روزگار بگذراند. اينجا اولين نقطه برخورد روش مردم باورانه سفرهاي استاني با نظمي بود كه حاصل نفوذ "غيريت "ها در هويت جمهوري اسلامي و متعلق به هدفي ديگر بود.
شايد چاره ديگري نبود و همه راه‌ها به بن بست رسيده بود. دولت، سازمان خودمختار مديريت و برنامه ريزي را در اراده خود حل نمود تا اعتبارات و اختيارات و تصميمات ملي وامانده در پيچ و خم بوروكراسي پيشين، از اين چرخه رهايي يابد و با رسيدن به مقصد استاني، مصوبات را موثر سازد. نظم جديد، در قالب معاونت رئيس جمهور و استانداران و معاونان برنامه، وظيفه‌يي بزرگ و تاريخي بر عهده دارد؛ تاسيس مغز مردمي، پاسخگو و غير متمركز اداره دولت. فرمان جسورانه ي تبديل سازمان مستقل برنامه به معاونت، تنها زير بار فشار سفرهاي استاني مي‌توانست عملي شود. در حقيقت، انتقال فشار مردمي به سازمان توسط رئيس جمهور، وقتي با اصرار عدالتخواهانه او در تقابل با ليبرال تكنوكرات‌هاي سازمان همراه شد، منجر به اقدامي شد كه مطالعه 60 سال مواجهه روساي دولت با بودجه نويسان نشان مي‌دهد كه همه آن‌ روساي دولت ها، در دل آرزويش را داشتند اما جرات و پشتوانه اقدام را نداشتند.
حذف تبصره‌هاي بودجه و كم حجم شدن و عملياتي شدن آن نيز از رويكرد مردمي برنامه ريزي برخاسته تا علاوه بر شفافيت و سپس پاسخگو نمودن دولت به حاكميت و مردم، با افزايش اختيارات مديران استاني، به سمت كار استاني پيش برود و اصولا تمركززدايي از علل سفرهاي استاني بود. البته نظام بانكي به مثابه قلب فرآيند اداره، هنوز تنِ نيمه جان نظم قبلي را در خود نگاه داشته و چالش دو دسته از مديران بر سر كاهش نرخ سود و حذف شبهه ربوي و اولويت قرض الحسنه و عقود اسلامي هم چنان پابرجاست و آرامش نيافته است اما تنها با اصلاح نظام بانكي، روح مردم در تن دولت دميده خواهد شد و اگرنه مجموعه، به فرسايشي مدام دچار خواهد شد.

* مقابله با ديوان سالاري:

ديوان‌سالاري، زخم مديريت دولتي مدرنيته است كه البته مي خواهند با دولت الكترونيك مرهمي بر آن بنشانند. اما در دولت كنوني تحقق دولت الكترونيك تنها بايد تكمله اي بر سفرهاي استاني باشد و اگرنه اين هم در دام افتادن است. سفرهاي استاني رخوت ديوان‌سالاري را از تن نظام مي زدايد و علاوه بر اين رفتار سازماني از نوع ماشيني و مكانيكي را ترميم مي كند، حال آنكه دولت الكترونيك براي اين دومي درماني ندارد. منظور اينكه ارتباط انساني مدير با خدمات گيران موضوعيت دارد و بستن درب اتاق مديران دردي را دوا نمي كند و بلكه بر آن مي افزايد.
زيرا در سال هاي پس از جنگ، مديران انقلابي جمهوري اسلامي دوره تحصيلي مديريت دولتي گذراندند و در آنجا ياد گرفتند يك مدير خوب كسي است كه بتواند با كمترين فعاليت، بيشترين كارآيي را در سازمانش محقق كند تا اين انسانهاي ساختارشكن در هيات ديوانيان حرفه اي رام شوند. اما "مديريت انقلابي " و به تعبير رهبر انقلاب "مديريت بسيجي " كه خود را به بهترين شكل در سيره فرماندهان دفاع مقدس به ظهور رسانده بود، چيز ديگري مي گفت. مي گفت كه مدير يك مجموعه بايد بيشترين توانايي و فعاليت و فكر را نسبت به تك تك زيرمجموعه اش از خود به خرج بدهد و نه از طريق كاغذ و تلفن بلكه با حضور مستقيم در ميدان اثرگذاري سازمانيش، كار را از نظر ميزان تحقق بسنجد و به پيش برد. علاوه بر مردم، مديران زيرمجموعه را تحت تاثير خويش قرار دهد.
در يك سفر استاني مطلوب، مديران استاني و محلي بايد به پشتكار و نظم ذهني و اطلاعات دقيق رئيس دولت در اداره جلسات غبطه بخورند و حتي از آن نگران باشند. در گام بعد بايد توقع مردم از مديران محلي بالا برود و بواسطه حضور مستقيم عالي ترين مقامات اجرايي كشور، خواسته هاي صريح مردم بر سر مديران محلي آوار شود و اين از طريق نامه هاي مردمي و مانند آن به عنوان يك اهرم نظارت عمومي به مردم در اداره دولت سهم مي دهد.

* در رد مردم سالاري و مردم انگيزي؛ انتخاب مردم باوري:

اما مردم پيش از آنكه در اداره دولت ها سهيم باشند، در انتخاب آنها موثرند. دولتي كه گفته بود تا آخر دوره‌اش دوباره به هر استان خواهد آمد، ناگريز از عمل به پيمانش با مردم شهر و دهات براي حل مشكلات بود. پس كار را از يك نمايش تبليغاتي، انتخاباتي يا پوپوليستي فراتر بود و انتظارات عمومي از دولت بالاتر. اين همان دولتي بود كه از كمند "پوپوليسم ماهوي دموكراسي " رهيده بود تا راي بياورد، لذا از ريشه با مردم انگيزي نسبتي نداشت اما ممكن بود در دام مردم‌سالاري غربي بيفتد؛ چرا كه در فاصله زماني كمي، جهان شاهد دو سرنوشت متفاوت براي دو گونه از "حكومت مردم " يود. بوش و احمدي نژاد همچون دو نماد راي آوردند. از يك سو پيروزي بوش، از فرجامِ تلخ دموكراسي در جهان حكايت مي كند: چون ليبرال دموكراسي آمريكا در سيطره پوپوليسم رسانه اي و تلويزيوني به اسارت نفوذ بيش از اندازه نخبگان درآمده و به پايان تاريخ مصرفش نزديك شده و حتي اكثريت مردمي مخالف بوش، در بازي تعريف شده‌ي الكترال ها كاري از دستش ساخته نيست. به عكس، در ايران مردم توانستند از دام اجتماع "عموم نخبگان دولتي و خصوصي " بر سر يك كانديدا در تير 84 برهند و به اين طريق از سرشت و سرنوشت نخبه زده دموكراسي هاي ‌رايج رهايي يابند و همچون يك استثنا در ميان همه مردمسالاري هاي جهان به اسارت قدرت و رسانه و پول در نيايند. اين نكته تنها به ظرافت تدبير رهبري محقق مي شد و عاقلان ظرافت اين كلام را مي دانند. مردم ايران دموكراسي رااز افول نجات ندادند بلكه چون ليبرال دموكراسي را كنار نهاده بودند توانستند خودشان را نجات دهند.
ترديد نمي كنيم كه امروز دموكراسي ها، حكومت "اقليت نخبگان " شده اند. به گفته امانوئل تود در كتاب "مرثيه اي براي امپراتوري امريكا " كه به 30 زبان ترجمه شده، امروز دموكراسي در زادگاهش در حال پژمردگيست و جامعه آمريكا نيز به سوي تبديل شدن به يك نظام "اساسا نابرابر " گام برمي دارد. مايكل ليند نيز در كتاب "ملت امريكايي بعدي "، نخستين توصيف منظم از "طبقه حاكم نوين مابعددموكراتيك " آمريكا را با عنوان طبقه مافوق بدست مي دهد. امانوئل تود در ادامه، تشريح وضعيت دموكراسي آمريكايي را اينگونه جمع بندي مي كند:
"اين دموكراسي ها نظام هاي عجيبي هستند كه در آن تفكر قشر ممتاز و عوامانگي در برابر يكديگر صف مي بندند. حق راي عمومي در آنها وجود دارد، ولي نخبگان چپ و راست با ياري يكديگر، از هر گونه جهت گيري نوين اقتصادي كه بتواند نابرابري ها را كاهش دهد، جلوگيري مي كنند. اين دنياي ديوانه اي است كه پيش از انتخابات در آن جنگ خدايان در مي گيرد و پس از انتخابات، همه چيز به روال سابق بر مي گردد.توافق بين نخبگان حتي وقتي نتايج عمومي حكايت از بحران دارند، همچون يك قانون برتر مانع از تحول نظام موجود مي شود. جورج بوش در يك روند انتخاباتي ناروشن، به عنوان رئيس جمهور ايالات متحده تعيين شد، بدون اينكه بتوان گفت از لحاظ عددي آراي بيشتري بدست آورده باشد. "
بررسي او از دو دموكراسي فرانسوي و انگليسي هم نشان مي دهد: "انگليس و فرانسه نيز روند مشابه سقوط به حاكميت نخبگان(خواص) را طي مي كنند. "
بايد گفت كه اگر آمريكا قبله آمال ليبرال دموكراسي و افق تاريخي دموكراتيزاسيون باشد -كه هست- جهان آينده، دائما به سوي گسترش دامنه نفوذ گروههاي قدرت طلبِ خودنخبه‌دان پيش خواهد رفت و دست مردم كوتاهتر شده اما به سرگرمي‌هاي ديگري مشغول خواهند شد، چنانكه در اين امپراتوري رو به زوال چنين شده است. از همينجا بايد راز اختلاف هميشگي ملت‌ها و دولت ها را گشود و دانست كه "نهادهاي واسط " عمدتا همان نهادهاي حاكمند كه براي تحقق نحوي پوپوليسم جديد ژست مردمي به خود گرفته اند، اما سفرهاي استاني مبتني بر اعتقاد به ارتباط "بي واسط " با مردم است.
سفرهاي استاني گريزي از اين شرايط جهانيست و راهيست براي گذار از مردم سالاري به "مردم باوري "؛ چرا كه به دولت اين فرصت را مي‌دهد كه حمايت مردمي‌اش در روز انتخابات را به تك تك روزهاي حاكميتش تعميم دهد و با امكان اثر دادن به مردم در تخصيص فرصتها و امكانات، خود را از شر گروه هاي فاسد و ذي‌نفوذ كه در سيستم اداري و كارشناسي رخنه كرده اند تا حد ممكن برهاند.
مردم در شهرستان‌ها هر بار به دولت هاي پس از انقلاب راي داده اند تا از دست باندهاي حاكمان محلي رها شوند اما هر رئيس جمهوري كه آمده تنها مهره ها را جابه جا كرده. آن ها هنوز اميدوارند در سفرهاي استاني، از نزديك به سستي و فساد مديران محلي رسيدگي شود و يك عقل بي طرف و ورزيده -يعني هيات دولت- براي مهمترين مشكلات و بزرگترين برنامه ها تصميم بگيرد. يعني فرصتي براي تحقق اين بيان امير المومنين بوجود آيد كه حاكم در ترديد ميان خواص و عوام، نظر عوام را بپذيرد. فقط دولتي كه صادقانه و بي پول و رسانه به حاكميت راه يافته، در طول دوران حكومتش مي تواند خلا مردم باوري در نظام دموكراسي را با سفرهاي استاني رفع مي كند.
بر خلاف دنياي قديم، همه حكومتهاي امروز در ساختارهايي طويل اما به دست گروههاي انگشت شمار قدرت اداره مي شوند. در اين شرايط اگر مردمان به مردم باورترين حاكم نيز راي دهند باز وقتي او و همكاران تازه كارش قدرت را به دست گيرند، در ميانه باندهاي دولتيان پيشين تنها خواهند ماند و حتي ممكن است خود به مرور به سرنوشت مديران پيش از خود دچار شوند. در اين شرايط يك رئيس دولت چه چاره اي جز سفر دارد. سفرهاي استاني سپري در برابر اين اتفاق است و بايد با اين نگاه دائما ظرفيت هاي فراوان آن را براي تحقق "مردم باوري ديني " كشف نمود و پذيرفت كه اين سفرها مردم باوري ديني را بر اساس ترجيح "مردم " بر "نهادهاي واسط " معنا نمود و به اين ترتيب، بايدهاي جامعه شناسانه در جامعه مدني را زير سوال برد.
در اينجا مي توان پرسيد كه كداميك اصالت دارد: عقل دولتي يا دولت عقلاني؟ مغز و شبكه اعصاب دولت، وقتي از روحش -يعني مردم- فرمان نگيرد، به تدريج با تن آسايي و تخدير تبديل به تارهايي مي‌شود كه حركت انقلاب را كند نموده، "دوچرخه " انقلاب را متوقف مي‌كند و اوضاع را به عصر ماقبل انقلاب باز مي‌گرداند. دوچرخه تشبيهي است كه با مسامحه به كار رفت. سال‌ها پيش كسي انقلاب را به دوچرخه‌اي تشبيه نمود كه وقت از حركتش بازايستد، زمين خواهد خورد؛ از مرشدان مكتب تفكيك بود كه به رغم دعاوي انقلابي‌اش، در آخر مريدان را جز به حجتيه‌گري نمي‌خواند و آيه ياس كه انقلاب و حكومت ديني در عصر غيبت لاجرم بي فرجام است و چه و چه. اين سخنان پُر بيراه نبود در دهه سوم انقلاب؛ وقتي چرخ تحقق آرمان‌هاي 57 به آرامي داشت از حركت باز مي‌ايستاد اما آمدن احمدي نژاد به چرخه ي عظيم، بيمار و خرفت اداره دولت؛ نشان داد وجدان مردم اميدوارانه نه پروژه آزادي و دموكراسي كه طرح عدالت را همخوان با اهداف فراموش شده‌ي انقلاب مي داند. سفرهاي استاني يك واقعيت كاملا موثر است و اينگونه است كه مردم موجي نيستند كه معدوم شوند و انقلاب هم دوچرخه‌ نيست كه زمين بخورد. اكنون تا فهم سفرهاي استاني راهي طولاني در پيش داريم اما مي توانيم با ايمان بگوييم خلوص انقلابي اين "روشِ " طاقت‌فرسا اما پربركت، تمهيدگر گذار از اژدهاي دولت هفت‌سر هابزي به دولت اسلامي است.

 


* مهدي فاطمي