خلاصه قسمت هفتاد و نه ( 79 ) افسانه جومونگ
اگه يادتون باشه افراد
ماهوانگ به اهنگري جومونگ حمله کردن و از شانس بد يوري هم اون شب اونجا خوابيده
بوده حالا ادامه ي ماجرا ...
بعد از اينکه خبر اتش سوزي در کارگاه اهن و حضور
يوري در اونجا رو به جومونگ دادن . جومونگ بلافاصله ميره کارگاه اهن و ميبينه همه
چي در حال سوختنه و هيچ کدوم از کارکنان هم تا حالا زنده نمونده

جومونگ هم بعد از ديدن اين منظره ميخواد بره وسط اتش ها و
يوري ر و بياره بيرون ولي ماري و بقيه جلوشو مگيرن اونم هي داد ميزنه يوري ! يوري و
بعد از اينکه اتش رو خاموش ميکنن سوسانو سر ميرسه و مگه امپراطور رو ببريد داخل و
ببينيد کي پشت ان قضيه بوده

اويي و افرادش دارن بين
افراد ميگردن تا بلکه جسد يوري رو پيدا کننکه يکدفعه از ميان علف ها يوري همراه با
يکي از اون دزدا مياد بيرون و همه ميريزن سرش و مگن کجا بودي اونم ميگه من تند از
خونه اومدم بيرون و رفتم و دنبال اين کردم و حالا هم دستگيرش کردم

جومونگ هم داره تو اتاقش
گريه ميکنه که هيوپ بو مياد پيشش و مگه يوري زندست اونمميره پيش يوري و ميگه ديگه
نميخوام يه دقيقه هم از من جدا بشي


جومونگ هم فراداش پسر عمه
سوسانو رو که مسئول نگهداري از کاگاه اهن بوده رو ميندازه تو زندان تا ديگه حواسش
رو جمع کنه 
عمه سوسانو هم مياد پيشش و ميگه تو رو به خدا به جومونگ بگو پسر من رو
ببخشه که سوسانو جواب ميده منم با جومونگ موافقم اون بايد حسابي تنبيه بشه عمه
سوسانو هم با شنيدن اين حرف کفرش درمياد

جومونگ و افرادش هم دور هم جمع شدن تا يه فکري به حال اهنگري بکنن
که جومونگ از موپالمو ميپرسه چقدر طول ميکشه دوباه يه کاگاه راه بندايم اونم ميگه
تقيبا دو هفته ولي مشکل ما اينه که همه ي کارکنا ماهرمون که بلد بودن شمشير فولادي
بسازن از دست داديم براي اموزش کارکنان جديد هم حداقل دو سال وقت نمياز
داريم
که جومونگ ميگه با اين وضعت هان اگه به ما حمله کنه 100 در صد شکست
ميخوريم و بعد هم جومونگ يه فکر عالي به سرش ميزنه و ميگه من به بويو قول دادم شيوه
نيم سوزي کردن اهن رو بهشون ياد بديم مابايد کاکنان اهنگري بويو رو به اين بهونه
بياريم اينجا تا بتونن سلاح هاي لازم براي جنگ رو برامون بسازن و بعد هم دوباره
اونا برگردن ودر نتيجه قرار ميشه ماري و جاسا به اونجا برن

و خبر پيروزي افراد ماهوانگ رو بهش
ميدن
و ماري و جاسا به بويو ميرن
و ميرن پيش شاه تسو ميگن ما اومديمن اينجا تا همون طور که قول داده بوديم شيوه نيم
سوز کردن اهن رو بهتون اموزش بديم فقط باد اهنگکراتون رو به گوگوريو بفرستيد تسو هم
که از نابود شدن کاگاه اهن گوگوريو خبر نداره کارکنان اهنگريشون اجازه ميده تا با
خودشون ببر ن
عمه سوسانو هم ميره پيش پسرش
و ميگه ديگه اين وضغيتو نميشه تحمل کرد و بعد هم ميره پيش برادرش و ميگه جومونگ
ديگه مارو قاطي ادم حساب نميکنه پس ما بايد يه درس حسابي بهش بديم و اونو هر طور
شده از سر راه برداريم ...!!!!

ماري و جاسا هم اهنگراي بويو رو به گوگوريو ميارن و البته نارو هم اونا رو اسکورت ميکنه و بعد هم وقتي ميرسن گوگوريو ميره پيش جومونگ و ميگه عاليجناب تسو ازتون تشکر کردن و همينطور که داره با جومونگ صحبت ميکنه متوجه يوري ميشه و ميبينه اين همون سانگ چان خودشون
و وقتي هم مياد بيرون از
يکي سوال ميکنه اون پسره کي ؟ که اونم جواب ميده اون شاهزاده يوري نارو هم با شنيدن
اين حرف 4 تا شاخ بزرگ درمياره
ماهوانگ به بويو مياد و ميره
پيش تسو و ميگه حالا اگه با هم متحد بشيم غير ممکنه جومونگ حرفمون بشه چون کاگاه
اهش حالا حالا ها تعطيله تسو هم داره از تعجب و کلاهي که سرش گذاشتن ميترکه ولي
جلوي اونا اصلا به روي خودش نمياره و ميگه کارت عالي بود
ولي وقتي اونا ميرن ميره پيش وزرا و ميگه اين بهترين فرصت براي از بين بردن گوگوريو بود ولي جومونگ ما رو گول زد و الانم اگه بخوايم کارکنان رو پس بگيريم به اتحادي که باهاش داريم شک ميکنه

نارو هم برمیگرده
و مياد پيش تسو و ميگه اون سانگ چانه عزيز ما که يادتون هست اون الان شاهزاده
گوگوريو هست و در واقع همون يوري خودمونه

اگه يادتون باشه سولان از ماورينگ خواسته بود جومونگ رو در يک مراسم نفرين کنه حالا اون مراسم شروع ميشه با حضور يونگ پو و سولان و کاهن هاي معبد . ماورينگ شروع به نفرين کردن جومونگ ميکنه و يونگ پو و سولان هم دارن تکرار ميکنن که يکدفعه

طوفان شديدي شروع ميشه و
رعد و برق هم شروع ميشه که يکي از اين رعد و برق ها ميخوره به ماورينگ و وسابل جلوش
و ماورينگ هم درجا ميميره و يونگ پو و سولان هم از ترس دارن ميميرن { عواقب نفرين
جومونگ همينه }

يه جلسه تو گوگوريو گذاشته ميشه و يوري در اون جلسه ميگه من شنيدم برادر فرماندار لياودانگدر راه رفتن به اونجاست بهتره ما وسط راه بهش حمله کنيم و انتقام اهنگرامون رو بگيريم جومونگ هم ميگه باه من خودم نيرو ها رو رهبري ميکنم تو هم میتوني دنبالم بياي

بعد از جلسه هم عمه سوسانو و بادر ميرن پيش شاهزادهبيرواو ميگن
ديدي عاليجناب چقدر به يوري اعتماد داره ولي اصلا تو رو قابل اعتماد نيمدونه تازه
اين اولشه اگه بانو يه سويا حالش خوب بشه ميشه ملکه و يوري هم ميشه شاه بعدي
گوگوريو و ممکنه تو و مادرت و هم از اينجا بندازه بيرون. بيروا ي بدبخت هم با شنيدن
اين حرفا گول ميخوره و حسابي عصبي ميشه و تو فکر فرو ميره

و بعد هعم ميره پيش سوسانو و
ميگه شايعه شده يه سويا بعد از بهبودي ملکه ميشه و شما هيچ کاره درسته ؟ که سوسانو
ميگه اميدوارم همينطور بشه براي من و شما چه فرقي ميکنه چه کاره باشيم فقط اين مهمه
که به عاليجناب خدمت کنيم ولی بيروا میگه من کوتاه نميام شا بايد ملکه بشي و من هم
وليعهد و بعد هم اونجا رو ترک مکنه 
جومونگ و افرادش هم وسط راه
به برادر فرماندار لياودانگ حمله ميکنن و وسط جنگ يوري با همونه برادر فرماندار
درگير ميشه که زورش به اون نميرسه و داره توسط اون کشته ميشه که جومونگ يکدفعه يه
پرش از بالاي سر فرماندار ميزنه و اونو ميکشه


و سرباز ماهوانگ هم مياد پيشش و ميگه برادرتون رو جومونگ ... ماهوانگ هم با شنيدن اين حرف يه سيلي ميزنه تو گوش سربازش و بعد هم ميگه جومونگ یه روزی میکشمت

يه سويا بهوش مياد و
سوسانو ه مميره پيشش و يه سوياهم ميگه حالا که حالم بهتر شده بايد اينجا رو ترک کنم
که سوسانو ميگه تو همسر اول پادشاهي تو بايد ملکه بشي که در همين حين محافظ سوسانو
مياد و ميگه عاليجناب برگشتن 
يه سويا و سوسانو هم با هم
ميرن به استقبالش

وبعد هم جومونگ و يه
وسيا ميرن تو يه اتاق و جومونگ دست يه سويا رو ميگيره و ميگه بقيه عمرم و صرف جبران
سختي هايي که به تو و يوري دادم ميکنم

عمه سوسانو و برادرش هم دوباره ميرن پيش بيروا و ميگن ما اماده ايم جومونگ و يوري رو ازبين ببريم تازه اين که خيانت نيست اين حق تو و سوسانو و برادرت هست بيروا هم قبول ميکنه
و به اين ترتيب برادر و عمه سوسانو و شاهزاده بيروا عده اي از ماهرترين سربازان جولبون رو جمع ميکنن و براشون سخنراني ميکنن که اگهخ شما موفق بشين همه ي فرزندان و نسل هاي بعدي جولبون در ارمش خواهند بود . سربازا هم بعد از شنیدن این حرفا هورا ميکشن هورا... هورا... هورا ...

جومونگ و يوري هم همراه با افرادشون دارن براي بررسي اوضاع به مرز ميرن { اخه چرا }

اونطرف يونتابال که از کاراي عمه سوسانو و شاهزاده بيروا سر راورده ميره پيش سوسانو و ميگه گمون نکنم اونا يه نقشه هاي خيلي بدي تو سرشون دارن

سوسانو هم تا اينا رو ميشنوه تعداي از سربازان ارتش رو برميدارهو خودش هم لباس نظامي ميشه ميپوشهو ميرن تا به جومونگ و افرادش برسن و براي اولين بار قسمت روي چهره سوسانو تموم ميشه ...

