امامت بنيان امنيت

استمرار امامت توسط ولى فقيه كه يك عنصر تمدن ساز و فرهنگ آفرين توحيدى است، هم عامل وحدت و امنيت ملى است، هم عامل استحكام و اقتدار نظام سياسى و هم موجب وحدت امت اسلامى است .
چكيده
واژه «امنيت» در هر فرهنگى و از هر منظرى تعريفى دارد و در هر جامعهاى عوامل و عناصرى خاص خود دارد.
در جامعه دينى و فرهنگ شيعى كه براساس جهانبينى توحيدى و با ملاك عدالت و محوريت امامت (و با اعتقاد به قيامت و نبوت) شكل گرفته، براى حفظ انسجام و اقتدار اين جامعه توحيدى بايد عدالت مراعات شود تا وحدت و همبستگى ملى و در نتيجه امنيت ملى پديد آيد و براى حفظ وحدت و مراعات عدالت، وجود محوريت امامت يك ضرورت قطعى است.
«امام» كه عصاره فضائل مكتب، شاخص هويت امت، مظهر حاكميت توحيدى، مجرى عدالت، محور وحدت و وارث رسالت امامت است، استوارترين بنيان «امنيت ملى» براى يك جامعه دينى است. در انديشه امام خمينى(ره) و در قانون اساسى جمهورى اسلامى ايران، «ولايت فقيه» استمرار خط امامت معصوم(ع) و علت و دليل مشروعيت نظام و همه اركان و اجزاى آن است.
استمرار امامت توسط ولى فقيه كه يك عنصر تمدن ساز و فرهنگ آفرين توحيدى است، هم عامل وحدت و امنيت ملى است، هم عامل استحكام و اقتدار نظام سياسى و هم موجب وحدت امت اسلامى است كه اين نكته اخير هم رسالت جهانشمول دين اسلام و قانون اساسى جمهورى اسلامى است و هم عامل تقويت و توسعه امنيت ملى ماست.
يكى از بسترهايى كه براى تهاجم مخالفان نظام در داخل و تهاجم مستكبران به مجموعه امت اسلامى در جهان به وجود آمد، رها كردن اصل «امامت ولى فقيه» بعد از رحلت امام خمينى(ره) است.
در بيستمين سال امامت حضرت آيت اللّه العظمى امام خامنهاى مدظله العالى ضمن توضيح مختصر نكات بالا، به نقش بنيادين معظمله در حفظ و توسعه امنيت ملى اشاراتى شده است.
طرح چند نكته بجاى مقدمه:
نكته اول: اگر «امنيت» را حالتى بدانيم كه در پرتو آن حيات فردى و اجتماعى از تلاطم ترس و خوف و اضطراب و آشفتگىهاى ناشى از خطرات گوناگون رها شده و به تعادل و آرامش رسيده باشد، باز هم در فهم و پذيرش توصيف «امنيت» نمىتوان به آسانى به يك برداشت مشترك همگانى رسيد؛ زيرا گاهى اوقات «احساس وجود امنيت» يا «احساس عدم امنيت» را خارج از واقعيت بيرونى مىتوان در ذهنيت فرد و جامعه ايجاد كرد و حيات فردى و اجتماعى را تحت تأثير همان «احساس» قرار داد.
با اين حال ما در اين مقاله به واقعيات ملموس و به حقايق پذيرفته شده از سوى عموم اتكاء مىكنيم تا در گرداب تخيلات و توصيفات متعارض گرفتار نشويم.
نكته دوم: در «اهميت امنيت» همين بس كه قرآن كريم به عظمت «شهرامن» سوگند ياد مىكند و واژگانى مانند «امين»، «اَمن»، «امان»، «ايمان» و «امانت» را به صورتهاى مختلف دهها بار ذكر كرده و همگى يك نوع امنيت و مصونيت و آرامش وتعادل را بيان مىكنند.
از نظر اسلام «مؤمن» كسى است كه در انديشه، به فهم و پذيرش حقيقت توحيد رسيده باشد و ضمير و دل و جان او در ساحل اين حقيقت، به آرامش و اطمينان و امنيت رسيده باشد و همين حقيقت را بر زبان خود با اطمينان و استحكام جارى مىسازد و ساير اعضاء و جوارح او براساس موازين و قواعد منسجم اين حقيقت عمل مىكنند(2)
از طرف ديگر براى درك بهتر «ضرورت حياتى امنيت ملى» بايد به اين مسأله توجه داشت كه از منظر امام خامنهاى حداقل براى نيل به اهداف ذيل، وجود امنيت اجتنابناپذير است:
الف ـ حفظ استقلال و تماميت ارضى كشور
ب ـ تحقق رفاه مردم
پ ـ تحقق ثبات سياسى در كشور
ج ـ حركت عمومى در جهت استقلال فكرى، علمى، مادى و معنوى جامعه
چ ـ حفظ و اشاعه ارزشهاى ملى، فرهنگى و دينى
ح ـ فراهم كردن زمينه دقت و مراقبت مسئولين در برابر توطئههاى بيرونى
خ ـ دستيابى به اهداف و منافع مادى و معنوى در سطح ملى و فراملى
د ـ بالا بردن اقتدار ملى براى استمرار و استحكام حكومت دينى (3)
نكته سوم: آرامش روانى افراد، اعتدال فكرى و صلاحيت نخبگان، تعادل رفتارى گروههاى مرجع اجتماعى، مراعات عدالت اجتماعى و اقتصادى، استحكام ارزشهاى مشترك فرهنگى، انسجام قوانين و مراعات آنها در اجرا و قضا، نظم و اعتبار و حرمت نظام سياسى، وجود اماكن و مراكزى كه همچون آسايشگاه روحى و روانى بهمثابه پناهگاه افراد جامعه نقش آفرينى مىكند (همانند مساجد، امام زادهها،...) و استحكام شعائر دينى و نيز تقويت نهاد خانواده كه محور انسجام اجتماعى است، همگى از اجزا مهم و عوامل تعيين كننده در حفظ وحدت و همبستگى ملى ما و در نتيجه از عناصر اصلى تشكيل دهنده «امنيت ملى» ما بشمار مىايند.
نكته چهارم: بهرهگيرى از «مشتركات» براى ايجاد همگرايى و پاسدارى از «همبستگى ملى» از شاخصهاى برجسته يك جامعه رشيد و پيشرو بحساب مىآيد و از منظر جامعه شناختى، مشخصه اصلى يك جامعه عقب مانده آن است كه اتكايى به مشتركات خود ندارد و بر سر اختلافات موجود در ميان عناصر و گروههاى تشكيل دهنده خود، همه فرصتها، ظرفيتها و امكانات خود را به هدر مىدهد و راه رشد و تعالى و تكامل را كه از مسير «وحدت» و اشتراك عمل مىگذرد، رها كرده و به انحراف و انحطاط روى مىآورد و آشكارترين محصول طبيعى چنين جامعهاى «ناامنى» در حيات فردى و اجتماعى است.
نكته پنجم: در ميان تمام عوامل و عناصرى كه معمولاً براى ايجاد و حفظ «امنيت ملى» بر مىشمارند، يك «روح مشترك» جارى است كه همچون «نخ تسبيح» همه دانهها را بهم پيوند مىدهد و حيات همه آن عوامل را تضمين مىكند وارتباط سالم آنها با يكديگر را مقدور مىسازد. اين «روح مشترك» در كالبد «امت» كه يك جامعه هدفمند و متكامل را مىسازد، نهاد «امامت» است كه تا بحال در بحث «امنيت ملى» كمتر مورد توجه قرار گرفته است. يك سرزمين منفك در ميان كشورهاى بيگانه از خود يك وضعيت دائمى «ناامنى» خواهد داشت، ولى يك كشور در ميان همسايگانى كه همگى يك روح مشترك در ميان آنها جاريست، يك نوع «امنيت دائمى» دارد. لذا اگر امروز كشور ما به عنوان امالقراى جهان اسلام بيشترين تعامل را با كشورهاى پيرامونى خود و مجموعه كشورهاى مسلمان دارد و به همين دليل با وجود همه توطئههاى صهيونيستى و آمريكايى، از يك نوع مصونيت و امنيت اعتقادى در منطقه برخوردار است؛ در رژيم پهلوى به دليل بيگانگى رژيم با اسلام و ضديت با مسلمانان و تبعيت از آمريكا و اسرائيل، كشور ما در يك وضعيت كاملاً بيگانه با امت اسلامى قرار گرفته بود و رژيم پهلوى با همين احساس بيگانگى، دچار يك نوع ترس و ناامنى در محيط اطراف خود شده بود كه براى جبران آن از يك طرف بيش از پيش به آمريكا و اسرائيل وابسته مىشد و از طرف ديگر همين ترس و احساس ناامنى را به همسايگان مسلمان هم به صورت اعتماد و اتكاء به بيگانگان منتقل مىكرد.
نكته ششم: به تعبير نگارنده امامت يك خط است كه در استمرار آن در هر عصر و نسلى نقطهاى از آن ظهور مىكند ودايره امت حول آن نقطه تشكيل مىشود. نام اين نقاط و برجستگىها و ويژگى خاص هر كدام از آنها تأثيرى تعيين كننده در اصل مركزيت و محوريت آنها براى دايره امت ندارد؛ بلكه در هر زمان نقش نخبگان براى ايجاد پيوند امت با نقطه امامت تعيين كننده است.
اين نقاط مظهر توحيد و محور وحدت بندگان خدا هستند كه در هر زمانى بصورت اسوه و الگوى انسانى دين خدا متجلى مىشوند و ملاك تشخيص حق از باطل در روابط اجتماعى مىگردند. يعنى «امامت» هم مظهر «توحيد» و هم مجرى «عدالت» در جامعه و حكومت دينى است و هم هويت دينى جامعه در پذيرش هر دو بشمار مىآيد.
نكته هفتم: در اين بحث مجموعهاى از عوامل مؤثر در مقوله «امنيت ملى» و نقش تعيين كننده «امامت ولى فقيه» در اين عوامل بطور مختصر مرور خواهد شد و شرح وبسط آنها را به فرصتى ديگر وا مىگذاريم. البته براى تبيين هر نكته اين موضوع ـ از ابتداى پيروزى انقلاب اسلامى تاكنون ـ صدها نمونه ومثال وجود دارد كه ما فقط براى تقريب ذهن خواننده گرامى گاهى تنها به يكى از مسائل روز به عنوان يك مثال اكتفا خواهيم كرد.
نكته هشتم: تمام آنچه در اين نوشتار مىآيد، گزيدهاى از مشاهدات، تأملات، تحقيقات و تجربيات شخصى نويسنده است(4) كه براى هر مورد و مدعايى دلائل و مثالهاى فراوانى در اختيار دارد؛ لكن به علت آنكه زاويه نگاه و دقت نظر افراد متفاوت است، برداشت «متفاوت» ديگران رادر اين مبحث محترم شمرده و هر نقد و نظر ديگرى را به ديده منت پذيرا مىباشد.
ما در اين جا موضوع نقش تعيين كننده «امامت» را به اختصار در سه عرصه
اول ـ سياسى و اجتماعى
دوم ـ بينالمللى و جهانى
سوم ـ الگوسازى فردى
مورد اشاره قرار مىدهيم.
باور قطعى نگارنده اين است كه اگر اين مسأله در يك تحقيق جامع و بررسى همه جانبه بوسيله دانشمندان تشريح و تبيين شود، فرصتهاى بسيارى براى ترويج دين ومذهب و تثبيت نظام و حكومت و گسترش حوزه آن تا مرزهاى جهان اسلام در اختيار نخبگان جامعه ما قرار خواهد گرفت ؛ فرصتهاى ارزشمندى كه امروز مطلقا مغفول ماندهاند.
بنظر مىرسد در هر كدام از عرصههاى مذكور بايد از ابعاد سياسى، جامعه شناختى، روانشناسى تربيتى و مبانى اعتقادى تحقيقات جامعى انجام پذيرد تا ابعاد عظيم نعمت رهبرى ولايت فقيه ابتدا برخود فرزانگان و نخبگان جامعه اسلامى آشكار شود و سپس براى جهانيان كه تشنه حقيقت و عدالت و آزادگى هستند، تبيين گردد.
آنچه در شرايط جهانى از تحولات سريع و تهاجمى عليه جهان اسلام مشاهده مىشود ـ بنظر نگارنده ـ ناشى از عدم قاطعيت ما در بهرهگيرى از فرصتهايى است كه انقلاب و نظام جمهورى اسلامى ايران براى بسيج عمومى مسلمانان و تبيين ضرورت وحدت عمل آنها در برابر دشمنان جهانى حول محور امامت رهبرى صالح، در اختيارمان قرار داده است. اين غفلت ما موجب پراكندگى بيشتر مسلمين و ظهور رهبران ناصالح وبروز اشتباهات و در نهايت تهاجم خشن و همه جانبه صهيونيسم و استكبار امريكايى عليه اسلام ومسلمانان شده كه در اين هجوم وحشيانه، اندك اندك كشور ما نيز مورد تهديد و توطئه مستقيم نظامى و ضد امنيتى امريكا و اسرائيل قرار گرفته است.
ادامه عدم تأكيد بزرگان بر انديشه توحيدى امام خمينى (ره) و قانون اساسى مبتنى بر اصل امت وامامت (كه در اين مقاله به آن اشاره خواهد شد).(5)
باقيمانده فرصتها را بسرعت از دست ما خواهد گرفت و همه چشم اندازههاى گذشته و حال را تيره و تار خواهد كرد.
عرصه اول ـ نقش محورى امامت در گستره سياسى و اجتماعى:
1ـ دوستى مىگفت: «من در اين دنيا فقط دو نفر را قبول دارم، يكى مقام معظم رهبرى را و ديگرى خودم را»! شايد ما به چنين نگرشى ايراد بگيريم، اما در واقعيت امر اين يك نگرش عمومى در ميان افراد نخبه و صاحبان انديشه و ديدگاههاى مختلف از قشرهاى اجتماعى ما است كه جز «خودشان» و حداكثر «رهبرى» را، كس ديگرى را قبول ندارند. از اين منظر «شخص رهبر» براى تمام آحاد اجتماعى كه پذيراى يك نوع وفاق ملى و وحدت عمومى و پيوند فراگير اجزاء پراكنده جامعه باشند، فصل مشترك همبستگى و وابستگى همه افراد و جريانات جامعه با يكديگر هستند و به همين دليل ايشان عامل اصلى اعتمادسازى و وحدت اجتماعى ما هستند.
همين عامل اعتماد و وحدت، عنصر بنيادين امنيت آحاد جامعه ـ حتى براى مخالفين شخص رهبرى است! مثلاً در جامعه دينى كه قداست دين و رهبرى دينى براى عموم دينداران امرى خدشهناپذير است، مخالفان دين و رهبرى تنها مىتوانند به تبع حضور رهبر و تذكرات آرامش بخش ايشان، در ميان جامعه غيرتمند ما امنيت و آرامش داشته باشند و كسى متعرض آنها نباشد. و اتفاقاً مخالفان رهبرى هم در داخل كشور از امنيت موجود سوءاستفاده مىكنند و هم در خارج به دليل عناد دشمنان جهانى نسبت به امنيت ملى ما، همين مخالفان رهبرى مورد توجه و عنايت خاص دشمنان واقع مىشوند و با انواع شگردها مورد حمايت قرار مىگيرند. در حالى كه اگر رهبرى عامل اصلى امنيت و وحدت ملى ما نبودند، هرگز مخالفت با معظمله اين همه مورد تشويق و ترغيب دشمنان جهانى قرار نمىگرفت.
2ـ در كشور ما هم گروههاى سياسى نشان دادهاند كه در حذف رقباى خود از عرصههاى حكومت و سياست بيرحمانه عمل مىكنند و هر گروهى تنها به خودش اطمينان و اعتماد دارد و حداكثر هم به «رهبرى»!
حذف جناح باصطلاح راست در دوران آقايان ميرحسين موسوى و سيد محمد خاتمى از يك طرف و حذف جناح به اصطلاح چپ در دوران آقاى هاشمى رفسنجانى شاهدى بر اين مدعاست. در همين نوسانات سياسى، معمولاً رهبرى با حمايت وتوجه به جناح حاشيه نشين در هر زمان از نابودى و فروپاشى آن جلوگيرى بعمل آورده است. يعنى در نظام مردم سالار جمهورى اسلامى، رهبرى پناهگاه «اقليت جامعه» در برابر زياده خواهى «اكثريت جامعه» هم در بعد اجتماعى و هم در بعد سياسى بوده وهست.
همين عملكرد مقام امامت و رهبرى موجب مىشود كه با توجه به جابجايى «اكثريت واقليت» در عرصه سياست، همواره اقليت در برابر اكثريت احساس امنيت و آرامش بكند و دچار سرخوردگى شديد نشود و اقدام به طغيان و سركشى در برابر اكثريت نكند و در نتيجه آرامش عمومى حفظ بشود.
از طرف ديگر با وجود پناهگاه عظيمى مانند رهبرى كه همواره از «اقليت» بصورت آشكار و پنهان در حد ضرورت پشتيبانى مىكند، «اكثريت» به مراعات «حدود» دقت بيشترى مىكند و اسب سركش قدرت را با مراقبت و دقت بيشترى مهار مىكند تا دچار سركشى و طغيان نشود و جامعه و نظام را دچار بحران نسازد و زمينه تهديد عليه «امنيت ملى» بوجود نيايد.
3ـ «مراعات قانون» از يك طرف آرزويى است ديرينه كه در آرمانشهرها و نظريه پردازيها شامل حال همگان ـ از ضعيف گرفته تا قوى، از فقير گرفته تا غنى ـ مىشود، لكن از سوى ديگر در «عالم واقع» در همه جاى جهان ـ از گذشته تا حال ـ كم و بيش اغنيا و اقويا همواره با اعمال هر شگرد ونيرنگى، خود را از پذيرش قانون «معاف» كردهاند و معمولاً قانون را در جوامع قديم و جديد فقط اغنيا و اقويا عليه ضعفا و فقرا بكار گرفتهاند تا هم ضعيفان و فقيران را سركوب و منكوب كنند و حقوق و اموالشان را به يغما ببرند و هم اينكار را بنام قانون انجام مىدادهاند (بخصوص در دنياى جديد) تا رفتار ظالمانه آنها مشروعيت قانونى هم داشته باشد. اگر امروز گاهى مشاهده مىشود كه مثلاً يك شخصيت سياسى يا اقتصادى غرب براى يك «قانون شكنى» به دادگاه احضار و محاكمه مىشود، اولاً معمولاً يك «قدرت برتر» و نيروى قويتر او را بنا به دلائل «غير» قانونى و بيشتر براساس رقابت يا انتقام وغيره به دادگاه مىكشاند و ثانيا هيچگاه متهم غنى و قوى در حد افراد عادى جامعه «مجازات» نمىشود و بالاخره هم به هر دليل «شبه قانونى» از پذيرش مجازات قانونى «معاف» مىشود. در دموكراسىهاى غربى محاكمه و محكوميت افراد پرنفوذى ماند رفيقدوست، كرباسچى، عبدالله نورى و شهرام جزائرى سابقه ندارد. آنچه در نظام و جامعه اسلامى ما يك استثناست، وجود يك رهبرى عادل است كه نه خود از حدود قانون عدول مىكنند و نه ـ در حد توان ـ اجازه تخطى از قانون را به ديگران مىدهند و همگان را ـ در حد امكانات و ظرفيتها ـ به تمكين در برابر قانون فرا مىخوانند و به مراعات آن وامى دارند؛ كه اين خود عامل تقويت كننده امنيت و نظم و اعتماد عمومى در جامعه است.
4ـ يكى از آسيبهاى نظام دموكراسى اين است كه منتخبين مردم كه مسئولين امور حكومت مىشوند، چون وامدار سرمايه داران و احزاب خود هستند، به رغم همه وعدههايى كه به مردم مىدهند، به شعارهايشان عمل نمىكنند و مطالبات حزبى و باندهاى ثروت را بعنوان «مطالبات مردم» مطرح كرده و پيگرى مىكنند و در نتيجه با وجود اينكه منتخب ملت خود هستند، اما بعنوان «معتمد ملت» عمل نمىكنند و بهمين دليل حرمت و قداستى در جامعه ندارند و در صورت بروز بحران اجتماعى يا بخطر افتادن «امنيت ملى» كمترين تأثير را سياستمداران منتخب مردم مىتوانند در بسيج افكار عمومى بر عهده بگيرند، لذا بسيج تودهها در نظامهاى دموكراسى بندرت از عهده سياستمداران برمىآيد و غالبا اين وظيفه را ديگران (رسانهها، شخصيتهاى هنرى، ورزشى، علمى و دينى) برعهده مىگيرند. در برابر اين وضعيت عمومى در جهان دموكرات، در كشورما عموما سياستمداران و مسئولان امور با وجود اينهمه جوسازىهاى غلط وانحرافى سالهاى اخير ـ لكن باز به دليل مشروعيت الهى نظام ولايت و امامت، آنها از يك نوع حرمت و قداست ويژهاى برخوردار هستند و مردم بخاطر حضور و نظارت رهبرى بر مسئولين، خودآگاهانه حرمت آنها را پاس مىدارند و خلاف همه انتقادات شديد و گسترده ظاهرى همگان عليه مسئولين، اما در حمايت از آنان در مواقع ضرورى هيچگاه تاكنون سهل انگارى نكردهاند ـ زيرا رهبرى را سخنگوى مطالبات و آرمانهاى اصيل خود ديدهاند و بارها شاهد بودهاند كه يك شخصيت ذينفوذ سياسى يا اقتصادى با حمايت قاطع رهبرى محاكمه و محكوم شده است. لذا در خلال 25 سال گذشته حمايت رهبرى از مسئولين بزرگترين پشتوانه آرامش روحى و روانى و عامل اعتماد و احترام متقابل ميان دولت و ملت بوده است.
چنين پيوند عاطفى و معنوى كه به تبع مواضع رهبرى ميان مردم و مسئولين ايجاد مىشود، هم از عناصر بسيار تعيين كننده در پاسدارى از امنيت ملى است و هم در سراسر جهان كم نظير است.
5 ـ اگر وجود رهبرى شايسته عامل اصلى اعتماد عمومى مردم در حفظ وحراست «رأى ملت» در هر انتخاباتى است كه بوسيله شوراى نگهبان (يا مجلس شوراى اسلامى در مورد انتخاب شوراها) اعمال نظارت مىشود، در عين حال بسيج عمومى جامعه براى مشاركت سياسى مردم و حضور در عرصههاى انتخاباتى پيوسته برعهده رهبرى نظام بوده است.
براى روشن شدن اهميت اين مسأله ذكر يك مثال مفيد به نظر مىرسد: در آبان ماه سال گذشته ميلادى براى انتخابات ميان دورهاى كنگره امريكا، دو حزب جمهورى خواه و دموكرات طى سه هفته باقيمانده به انتخابات، روزانه تا حدود يك ميليارد دلار فقط هزينه تبليغاتى تلويزيونى دادهاند.(6) با اينحال نتوانستند با هم ديگر بيش از يك سوم واجدين شرايط در آمريكا را به مشاركت سياسى جلب كنند. مشكل «بى رغبتى سياسى مردم» امروزه حادترين معضل سياسى دموكراسى غربى است كه با همه طرفندها و تبليغات پرهزينه و سرسام آور، قابل حل نبوده است و روز به روز هم تشديد شده است.
در چنين شرايطى، رهنمودها و توصيههاى رهبرى انقلاب در هر انتخاباتى بيشترين تأثير را براى حضور گسترده مردم در پاى صندوق رأى داشته است. و همه مىدانيم كه در عصر ارتباطات و با اين همه تبليغات منفى جهان عليه رابطه مثبت و اعتمادآميز ميان حكومت وملت ايران، مشاركت نسبتا گسترده سياسى مردم ما تحت تأثير مواضع رهبرى تا چه ميزان عامل حفظ امنيت ملى بوده و هست.
البته اين اعتبار و قداست و حرمت رهبرى در جامعه با وجود تبليغات منفى بيگانگان و كم توجهى و بعضا قدرناسپاسى بعضى از گروههاى سياسى و رسانههاى مربوط به آنها نسبت به رهبرى، حاكى از عظمت شخصيت بى نظير رهبر در ميان نخبگان و برجستگان سياسى و فرهنگى و دينى جامعه است:
ولى فقيه ـ چه در زمان امامت امام خمينى و چه در 15 ساله اخير دوران امامت امام خامنهاى ـ، همواره هم حافظ رأى مردم بوده تا نه با تقلب، تغيير يابد و نه با تفسير و «خود رايى» پيروزمندان به دلخواه آنها تحريف شود؛ در برابر زياده خواهى قدرتمندان از حقوق اساسى مردم دفاع كردهاند؛ اقليت را در برابر سلطه و استبداد اكثريت مصونيت بخشيدهاند؛ از تغيير قانون اساسى به نفع دولت (هم در زمان دولت قبلى و هم در زمان دولت فعلى) قاطعانه جلويگرى كرده و رؤساى جمهور را به تمكين در برابر قانون اساسى با درايت و تدبير بى نظيرى واداشتهاند؛ فقرا و نيازمندان جامعه را كه معمولاً قدرتمندان همواره بفراموشى مىسپارند، هميشه مورد توجه وحرمت خاص خود قرار دادهاند؛ مردم را به گزينش افراد صالح و شايسته و توانمند فراخواندهاند و منتخبين را از روى آوردن به فساد مالى و سياسى و اسراف و تبذير بيت المال ـ در محدوده مسئوليت و اختيارات قانونى خود ـ بازداشتهاند؛ هرگز خودشان و وابستگانشان از بيت المال سهمخواهى نكردهاند؛ هيچگاه با افراط و تفريط در گفتار و رفتار باعث ناامنى روحى و روانى جامعه، تخريب افراد و گروههاى سياسى و اجتماعى نشدهاند و جز براساس ضرورت موضعگيرى نكرده و مصالح عمومى و منافع ملى را به هيچ وجه قربانى مقاصد شخصى يا گروهى نكردهاند؛ و هيچكس جز امانت دارى و صداقت و خير خواهى براى ملت ونظام و كشور از ايشان چيزى مشاهده نكرده است. و اين همه ويژگىها البته اعتماد آفرين و آرامش بخش است و امنيت عمومى وملى را تقويت و گسترش مىدهد.
6ـ از جمله عوامل و علل اعتماد ملت به رهبرى كه موجب آرامش روانى جامعه وامنيت فكرى و پيوند عاطفى مردم با شخص امام خامنهاى است كه با وجود تبليغات رسانههاى خارجى و دنبالههاى داخلى آنها كه جنگ روانى گسترده و بسيار موزيانهاى عليه جايگاه رهبرى در طى چند سال اخير به راه اندختند، ولى هرگز نتوانستند همبستگى عمومى با رهبرى را مخدوش سازند، چند عامل را در ذيل يادآورى مىكنيم:
* رهبرى هرگز در برابر مخالفان خوددست به افشاگرى نزدند و با وجود داشتن انواع امكانات رسانهاى و اعتبار اجتماعى و اسناد كافى براى رسوايى مخالفان، هيچگاه اجازه ندادند حيثيت انسانى مخالفان ايشان لكه دار شود و فساد فكرى و اخلاقى و شخصيتى آنها برملا گردد و مورد نفرت جامعه واقع شوند.
* رهبر هيچگاه مورد حمايت هيچ يك از دولتها و جريانات ضداسلامى در جهان قرار نگرفته و هرگز مورد تأييد يا طمع مخالفان ملت ايران واقع نشده است.
* هرگز به گردنكشان داخلى و طغيانگران بينالمللى و غارت گران بيت المال روى خوش نشان نداده و هيچ گاه در برابر محروميت ومظلوميت بى پناهان و مستضعفان ايران و جهان بىتفاوت نبوده است.
* هيچ گاه براى جلب آراء عمومى و كسب وجه در ميان قشرهاى مختلف اجتماعى به مبالغه و مداهنه روى نياورده و هيچ كس را با سخنان فريبنده، از حقيقت دين و مصلحت عمومى دور نكرده است.
* هرگز از بيت المال براى ارضاى اطرافيان و تطميع رقبا و تبليغ جايگاه خود سوء استفاده نكرده است؛ به طورى كه رهبرى تنها شخصيتى هست كه فرزندانشان در هيچ يك از امور اقتصادى و سياسى دخالتى ندارند؛ شبيه كدورت عقيل با امام على (ع) ـ برخى از خويشاوندان رهبرى نيز با مخالفان ايشان همآهنگ هستند؛ مخالفان رهبرى بدون هيچ نگرانى از موقعيت سياسى واجتماعى خود به راحتى مىتوانند عليه رهبرى اظهار وجود كنند و خوفى ندارند كه به جوسازى عليه ايشان بپردازند، مگر آن كه حريم قانونى را بشكنند؛...
* هر وقت براى هر كس از افراد عادى جامعه يا از بزرگان و مسئولان هر مشكلى پيش آمده كه حل آن از عهده ديگران برنيامده، رهبرى حلال مشكل بوده است و به مثابه آخرين نقطه اتكاء ملى، ايجاد اميد و اعتماد كردهاند.
* هر وقت هر معضلى براى هر جناح سياسى و هر دستگاه حكومتى پيش آمده كه ديگران در حل آن به بن بست رسيدهاند، رهبرى به رفع معضل پرداختهاند.
7ـ يقينا نيروهاى مسلح هر كشورى ركن اساسى «امنيت ملى» بحساب مىآيند، اما همين نيروها گاهى آلت دست بيگانگان شده و استقلال ملى و عزت جامعه را به بهايى اندك در اختيار اجانب قرار مىدهند؛ گاهى اوقات با سلطهطلبى و كودتا عليه حكومت مردمى كشور خود، استبداد نظامى را بر مملكت حاكم مىكنند؛ گاهى اوقات با دخالت بىمورد در امور سياسى كشور مانع فعاليت آزاد حكومت در حفظ مصالح ملى و آزادى مشروع جامعه مىشوند؛ گاهى اوقات با خودسرى و طغيانگرى عليه سرزمينهاى همسايگان هجوم مىآورند و موجب جنگ و خونريزى و ايجاد فتنه و كينه ميان مردم يك منطقه مىشوند؛... خلاصه بنا به دلايل مختلف نيروهاى مسلح در عين اينكه براى ايجاد امنيت يك ضرورت بشمار مىآيند، ولى كمتر مورد محبت مردم و اعتماد حكومت و سياستمداران قرار مىگيرند و غالباً به صورت عناصرى رعبانگيز و ضد امنيت روانى جامعه و مخل نظم حكومت بروز مىكنند.
لكن در جمهورى اسلامى ايران از آنجايى كه مجموعه حكومت و نيروهاى مسلح تحت امر و تحت نظارت و هدايت رهبرى قرار دارند، نه سياستمداران از آنها خوفى به دل دارند، نه مردم نگران استبداد آنها هستند و حتى همسايگان مسلمان هم مىدانند كه نيروهاى مسلح جمهورى اسلامى كه مطابق شرع مطهر اسلام و تحت امر امام امت اسلامى عمل مىكنند، هرگز هيچ خطرى براى هيچ سرزمين اسلامى ندارند، بلكه پناهگاه مستحكم اسلام و مسلمانان هستند.
يعنى همين فرماندهى واحد امامت امت بر نيروهاى مسلح ما، آنها را مورد اعتماد مسلمانان ايران و جهان كرده و با جلب اعتماد و محبت و ارادت متقابل با مردم و دولتمردان؛ به صورت استثنايىترين و محبوبترين نيروهاى مسلح جهان درآورده است. و اين رابطه انسانى، آنها را علاوه بر تسليحات نظامى كه دارند، به قدرتى معنوى و مردمى هم تبديل كرده است كه در جهان نظيرى ندارد.
8 ـ همانطورى كه «وحدت» ركن اصلى و بستر شكلگيرى «امنيت ملى» است، چگونگى ايجاد و تقويت وحدت برپايه ويژگىهاى پيوند آفرين يك شخصيت جامعالشرايط هم تعيين كننده است.
البته رهبرى دينى اسلامى با توجه به جامعيت و شمولگرايى اسلام، به خودى خود عامل پيوند مجموعه ملت ماست؛ لكن امام خامنهاى به عنوان يك شخصيت استثنايى واجد ويژگىهاى قومى مختلفى است كه حتى از منظر انگيزش و گرايش قومى هم اقوام مختلف سرزمين ما را به هم پيوند داده است:
از سوى ديگر امام خامنهاى به دليل سيادت، با خاندان عصمت و طهارت پيوند خورده و متعصبان عرب نژاد هم از اين زاويه نمىتوانند منكر ارتباط قومى خود با معظم باشند. و بالاخره ايشان از جانب پدر (اهل خامنه) با آذرىها مرتبط هستند و هر ترك زبانى كه تعصب قوميت هم داشته باشد در وجود مبارك رهبرى، عنصر پيوند خود را مىيابد.
اين مسأله كه يك رهبر الهى پيوند ميان اقوام و ملل مختلف را از نظر نژادى هم برقرار كرده و از «خودشان» باشد، در وجود مقدس حضرت صاحبالزمان(عج) هم مشاهده مىشود كه مادرشان (نرجس خاتون) از غرب آمده و پدر مقدسشان از شرق آمده تا شرق و غرب را به هم پيوند دهند.
چنين نكته عجيبى كه در وجود پر فيض امام خامنهاى مشاهده مىشود، مىتواند فراتر از مرزهاى جغرافيايى، وحدت قومى ميان اعراب و تركها و فارسها را در كل منطقه و جهان تحت تأثير مثبت خود قرار دهد ـ بدون آنكه به نگرش قوميتگرايى افراطى و غلط و غيراسلامى دامن بزند.
بايد پذيرفت كه اگر اين ويژگى در يك جاى ديگر جهان براى يك رهبر الهى و شايسته محقق مىشد، ديگران به راحتى مىتوانستند از آن در جهت گسترش منافع و امنيت ملى خود بهره بگيرند.
9 ـ يكى از ويژگىهاى شخصيتى و برجستگىهاى خاص مديريتى رهبر انقلاب در عرصه ملى، مهار بحرانهاى اجتماعى و سياسى است كه گاهى با توطئههاى بيرونى و گاهى با غفلتها يا خطاهاى درونى مسئولين بروز كردهاند و به سرعت مجموعه نظام را به چالش كشاندهاند و تقريباً تمامى مسئولين در برابر آنها منفعل شدهاند. در خلال 20ساله اخير موارد بسيارى را مىتوان ذكر نمود كه تنها با تدبير الهى رهبرى فتنهها خنثى شده و خطرها و بحرانها مهار شدهاند. شايد پركردن خلاء عظيم رهبرى امام خمينى(ره) توسط امام خامنهاى را خوشبينترين افراد هم انتظار نداشتند ـ آن هم در شرايطى كه بخشى از ياران امام خمينى(ره) به يارى و همراهى جانشين ايشان نپرداختند و رهبرى را در برابر فتنهگران داخلى و توطئههاى متوالى خارجى تنها گذاشتند و در برابر خطراتى كه امنيت ملى ما را تهديد مىكردند، عافيتطلبى را برگزيدند.
به هرحال خاموش كردن فتنههايى نظير توطئه ميكونوس در سال 1376، 13 رجب سال 1376 ؛ 18 تيرماه 1378، ماجراى قتلهاى مشكوك سال 1377 و مهار دهها بحران ديگر از مديريت الهى و بى بديل امام خامنهاى حكايت دارند.
10ـ از جمله خطراتى كه معمولاً امنيت ملى يك كشور را تهديد مىكند، بروز اختلاف و كشمكش ميان احزاب سياسى و يا بخشهاى مختلف حكومت آن كشور است. در چنين حالتى ـ چه با توطئه بيگانگان آتش اختلاف در ميان اركان نظام برافروخته شود و چه از روى لجاجت و ضعف نفس افراد و عملكرد افراطى آنها اختلافات به خصومت و كينهورزى و درگيرى طرفين تبديل شود ـ، به هرحال كشمكشها زمينههاى اعتماد و احترام و همبستگى متقابل را از بين خواهد برد و با تشديد اختلاف، نه فقط هيچگونه همكارى و هماهنگى براى حفظ منافع ملى و مصالح مشترك ميسر نمىشود، بلكه چه بسا يك گروه براى حذف رقيب خود به دشمنان مشترك پناه بياورد و همه منافع ملى و مصالح عمومى قربانى خصومت و درگيرى جريانهاى سياسى بشود.(7) از طرف ديگر در يك نظام مردمسالار مانند جمهورى اسلامى كه پيوسته اقليت و اكثريت جاى خود را با اراده ملى معاوضه مىكنند، وقتى «اكثريت پيروز» وجود اقليت در هيچ مجموعهاى از نظام را تحمل نكند و بناى ناسازگارى با بخشهاى ديگر نظام را داشته باشد ـ يا برعكس ـ، به هرحال كليت نظام آسيب خواهد ديد و رسالت مجموعهها فراموش خواهد شد و افراد زيادهطلب عملاً مجموعه نظام را به سمت ناكارآمدى و اخلال و بنبست سوق خواهند داد. در اينجا اگر يك فصل الخطاب مدير و مدبر و خيرخواه و آگاه و صبور و مهربان و قاطع و روشنگر و شجاع و متين در صحنه نباشد، نيروهاى متخاصم درون نظام عملاً كار دشمنان بيرونى را به سرانجام مىرسانند و امنيت ملى را فداى كينهورزى خود مىكنند و همه سرمايههاى ملى و فرصتها و جايگاههاى نظام اسلامى را به هدر خواهند داد.
امام خامنهاى در سال 1375 با موضوع استمرار رياست جمهورى وقت كه بنا بود با تغيير قانون اساسى پيگيرى شود با تدبير و آرامش، مخالفت كردند؛ انتخابات دوم خرداد 76 را كه بسيار پيچيده و خطير بود، به صورت يك فرصت در اختيار مسئولين نظام و جامعه قرار دادند؛ در سال 77 موضوع زندانى شدن شهردار تهران كه به تعبير رئيس جمهور محترم، اداره كشور را ناممكن كرده بود، به امر رهبرى مرتفع شد و در عين حال حقوق عامه مردم با محاكمه شهردار استيفا گرديد؛ كشمكش ميان شوراى نگهبان و وزارت كشور كه مىرفت تا آغاز به كار مجلس ششم را غيرممكن سازد، با درايت رهبرى برطرف شد و از خلاء مجلس قانونگذارى ـ حتى براى يك روز ـ هم جلوگيرى شد؛ بحران آفرينى روزنامههاى زنجيرهاى كه فضاى جنگ روانى دشمن عليه نظام و مردم را تشديد و ترويج مىكردند، در سال 79 با اشاره رهبرى آرام گرفت؛ چندين مورد اختلاف شديد ميان شوراى نگهبان و قوه قضائيه از يك طرف و مجلس و دولت از طرف ديگر با هدايت و مديريت پرصلابت رهبرى برطرف شد؛ موضوع مبهم «اصلاحات» با تبيين دقيق رهبرى اصلاح شد....
در تمام اين موارد ـ هر كدام به تنهايى مىتوانستند منجر به ناامنى و فروپاشى سياسى نظام جمهورى اسلامى بشوند، اما هربار تقدير الهى با دست تدبير امام خامنهاى در مسير خير و صلاح و سعادت و عزت و اقتدار و امنيت ملى ايران اسلامى رقم خورد.
عرصه دوم ـ نقش امامت در گستره جهانى و روابط عرصه بين المللى
ورود به اين مبحث يك مقدمه كوتاه را طلب مىكند:
تمام حكومتهاى پيشرو و مستقل تلاش مىكنند تادر وراى مرزهاى جغرافيايى خود پيروانى بيابند تا منافع ملى آنها را در فراسوى محدوده جغرافيايى و در كشمكش ميان دولتها و قدرتهاى بينالمللى حمايت و پاسدارى كنند. نظام جمهورى اسلامى كه براساس توحيد و برپايه عدالت حول محور امامت شكل گرفته(8)، مرزهاى فكرى و اعتقادى خود را به صورت يك آرمان در گستره جهانى چنين تعريف مىكند:
«جمهورى اسلامى ايران سعادت انسان در كل جامعه بشرى را آرمان خود مىداند و استقلال و آزادى و «حكومت حق و عدل» را حق همه مردم جهان مىشناسد.»(9)
در اصل 11 قانون اساسى ـ همچون مقدمه آن ـ طبق آيه كريمه «ان هذه امتكم امة واحده و انا ربكم فاعبدون»(10) همه مسلمانان را يك «امت واحد» معرفى مىكند كه دولت جمهورى اسلامى ايران مؤظف است سياست كلى خود را بر پايه ائتلاف و اتحاد اسلامى قرار دهد و كوشش پيگير به عمل آورد تا وحدت سياسى، اقتصادى و فرهنگى جهان اسلام را تحقق بخشد.
بر همين اساس در مقدمه و اصول دوم، پنجم، پنجاه و هفتم قانون اساسى، موضوع «امامت ولى فقيه» در زمان غيبت معصوم(ع) مطرح شده و اساس حكومت بر محور امامت قرار گرفته و در اصل يكصدوهفتادوهفتم نيز بر غيرقابل تغيير بودن اصل «امامت فقيه» تأكيد شده است.(11)
امام خمينى(ره) هم از بهمن ماه سال 1348 در مباحث «ولايت فقيه» (كتاب حكومت اسلامى) موضوع مقام امامت ولى فقيه را مورد تأكيد قرار داده و مىفرمايند: ولى فقيه، وصى رسول اكرم(ص) است و در زمان غيبت امام المسلمين و رئيس الملة است.
معظم له در 19 ديماه 1357 در پاريس در پاسخ به پرسش پيرامون واژه «امام» چنين مىفرمايند: «امام به معنى پيشوا و كسى است كه جمعى را در جهتى هدايت و رهبرى مىكند. امام، بيان كننده خط مشى شيعه و حزبالله و رهبرى كننده اين تشكيلات بزرگ است كه تمامى وظايف آن را از قرآن و سنت و پيامبر اكرم(ص) در زمانهاى مختلف و شرايط مختلف، اجتهاد و استنباط مىكند و به آنان ابلاغ مىنمايد.(12)
با اين همه تأكيد و اصرار قانون اساسى و بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران هم بر واژه فرهنگ ساز امام براى رهبرى و هم بر جايگاه قانونى امامت، معالاسف، بلافاصله بعد از رحلت آن بزرگوار كسانى ـ خلاف نص صريح قانون اساسى و مخالف اعتقاد شخص امام خمينى ـ، جايگاه «امامت ولى فقيه» بعدى يعنى جانشين امام خمينى را با يك تحليل غلط و توجيه نابجا نفى كردند و در كمال حيرت و حسرت، بزرگان دين و سياست هم با سكوت زيانبار خود زمينه چالشهاى بعدى را فراروى حكومت اسلامى و ملت ايران و مسلمانان جهان قرار دادند و توجه نكردند كه گاهى يك «واژه» علامت يك اعتقاد و پرچم يك نهضت و ريشه يك فرهنگ و بنيان يك تمدن است! و بعضى از ما به مسلمانان جهان ـ به هر زبانى ـ اعلام كرديم كه ديگر قصد استمرار امامت ولى فقيه رانداريم و برخلاف قانون اساسى خود، مايل نيستيم براى تشكيل امت واحده جهانى اسلام، نائب الامام زمان خود را به امت اسلامى معرفى كنيم! لذا مسلمانان پيرو امامت فقيه و ارادتمند شخص امام خامنهاى را در سراسر جهان رها كرديم و از پيروان امام خمينى هم بسيارى از اطراف ما پراكنده شده و هر كدام به دامى افتادند و براى پيگيرى انديشه ايجاد امت جهانى اسلام ـ بعد از امام خمينى ـ حتى عدهاى امامت صدام را هم پذيرفتند و گروهى نيز پيرو ملاعمر فرضى و بنلادن ـ آن قهرمان خيالى ـ شدند. دشمن نيز همه را گروه گروه به اضمحلال و نابودى كشاند و ما همه به تماشاگرانى تبديل شديم كه ديگر ابزار تأثيرگذارى خود را در عرصه جهانى رها كرده بودند.
در داخل كشور ما نيز فرهنگ دينى و انديشه سياسى متعاقباً متحول شد و گام به گام از مقام الگوسازى براى ديگران به سطح الگوپذيرى و تقليد از بيگانگان تنزل يافتيم: وقتى ما واژه «امام» را تبديل كرديم به كلمه «رهبرى» و واژه «امت» را هم به كلمه «ملت» مبدل ساختيم، از «رشد و تعالى اسلامى و تكامل معنوى» منصرف شديم و به «توسعه» تقليدى روى آورديم: ابتدا اقتصادى و بعد هم سياسى و در هر دو زمينه هم گرفتار افراط شديم و مفهوم «توسعه» را هم در محدوده يك حزب دولتى و اراده يك جناح حاكم به بنبست كشانيديم؛ مردم را از توجه و حمايت به مستضعفين مسلمان در بوسنى و فلسطين و عراق و افغانستان و... بازداشتيم و به درگيرىهاى داخلى و گروهگرايى افراطى و اصرار و تأكيد فراوان بر اختلافات نظرى و فكرى داخلى واداشتيم. اندك اندك «ملت» و «منافع ملى» هم تحتالشعاع چند گروه سياسى قرار گرفتند و اراده عناصر حاشيهنشين زيادهطلب و مدعيان عنود و لجوج به نام «مطالبات مردم» مطرح و پيگيرى شد و شعارهاى ناسيوناليستى و نژادپرستانه دهه 1340 كه به تقليد از غربيها درزمان نفوذ بهائيان در دربار پهلوى ترويج شده بودند، مجددا احيا شدند و دوباره فاصله ميان ملت مسلمان ما با مسلمانان جهان را افزايش دادند و چون جمهورى اسلامى را در جهان اسلام اندكى از منظر تبليغاتى منزوى كردند، خودشان در برابر گستاخىهاى روزافزون دشمنان اسلام و ايران احساس ضعف و تنهايى كردند و در نتيجه هر روز بيش از روز پيش، پذيراى سلطه و نفوذ و دخالت بيگانگان در امور داخلى كشورمان شدند و رهبرى را هم با شانتاژ و جنگ روانى به تسليم شدن در برابر اراده بيگانگان فراخواندند.
و دشمنان نيز چون فرصت و شرايط را مساعد ديدند با تمام ابزار تبليغاتى خود به ميدان آمدند و حتى از اهداء جوايز بينالمللى در عرصه فرهنگى و تبليغاتى به عناصر مخالف نظام اسلامى براى تأثيرگذارى بيشتر آنها در ايران و جهان بهره گرفتند و باز عدهاى از ما كه اصل امامت را مسكوت گذاشته بوديم، انگشت حيرت به دهان گرفتيم و در ذهن خود [در عرصه جهانى] بازهم خود را تنهاتر و منزوىتر احساس كرديم!!
به رغم اين روند فرساينده و بنيانسوز جنگ روانى ـ تبليغاتى دشمن و انحراف و انحطاط بعضى از نيروهاى خودى، آنچه تاكنون از نقش بى بديل شخص امام خامنهاى در عرصه جهانى و به ويژه در ميان امت اسلامى بروز كرده است، تأثيرى عظيم در حفظ امنيت ملى و مصالح و منافع ملى كشورمان داشته است كه به چند مورد آن اشاره مىشود:
1ـ مقام امامت ولى فقيه در جايگاه نائب امام زمان(عج)، اولاً معرف برترى انديشه حكومت اسلامى در برابر ساير حكومتها و مكاتب سياسى جهان است و مقايسه ميان رهبران سياسى جهان چه پادشاهان مستبد يا ملكههاى مشروط يا رهبران احزاب كمونيست يا رهبران احزاب ليبرال دموكرات يا رهبران كودتاهاى نظامى در هر جاى جهان، با ويژگىهاى شخصيتى و مديريت حكيمانه و زاهدانه امام خامنهاى، عظمت اين رهبرى بر همگان آشكار خواهد شد ـ كه در حقيقت نشان دهنده برترى اسلام و انديشه اسلامى و پرورش يافتگان مكتب اسلام در جهان خواهد بود؛
ثانياً مقام امامت ولى فقيه كه پرچمدار امام غائب و آخرين معصوم الهى است، از يك طرف ياد و نام آن غائب از نظرها را در دلها و جانهاى تشنه حقيقت و عدالت زنده مىدارد و از سوى ديگر با جلب قلوب و آراء و عواطف انسانها براى ظهور امام زمان (عج) زمينهسازى مىكند و از جانب ديگر هم با حضور خود در عرصه روابط بينالملل الگوى رهبرى شايسته جهانى را به تمام ملتها و دولت عرضه مىكند تا عدم شايستگى و بطلان رهبران جاهل و فاسد و ظالم موجود در جهان بر همگان عيان گردد؛
ثالثاً مقام امامت ولى فقيه كه يك مجتهد جامعالشرايط پيرو مذهب اهل بيت است، هم موجب اعتبار تشيع در برابر ساير مذاهب اسلامى خواهد بود، هم باعث انسجام و اقتدار شيعيان هميشه مظلوم تاريخ خواهد شد و هم در يك مقايسه ساده ميان شخص امام خامنهاى با رهبرانى چون ژنرال پرويز مشرف (رهبر جمهورى اسلامى پاكستان)، سرهنگ معمرالقذافى رهبر كودتايى ليبى، ملك فهد از عربستان، ملك عبدالله اردنى، حسنى مبارك مصرى و ديگر رهبران مسلمان، به طريق اولى تفاوت غيرقابل مقايسه ميان امامان معصوم(ع) و رقباى سياسى زمان خودشان براى افكار عمومى مسلمانان و جهانيان آسانتر قابل درك خواهد بود.
همه اين مسائل كه هر كدام جاى شرح و بسط بسيار دارند، از عوامل اعتبار جهانى(13) نظام اسلامى ما هستند. اين اعتبار در ميان عقلاى جهان و نحبگان و فرزانگان ملتها، قداست و مشروعيت و عظمتى را براى كشورمان ايجاد مىكند كه ما بدون هيچ گونه هزينه و سرمايهگذارى از آن در راه امنيت ملى و تحكيم و گسترش منافع ملى خود در وراى مرزهاى جغرافيايى بهرهمند هستيم ـ در حالى كه به گمان اين قلم به ندرت ممكن است كسى يا جريانى سياسى در كشورمان متوجه و قدردان اين اعتبار امنيتآفرين باشد.(14)
2ـ وقتى ما ولى فقيه جامعالشرايط زمان خود را ـ طبق قانون اساسى ـ به عنوان امام امت اسلامى معرفى بكنيم،(15)
اولاً ملت خود را از هر جهتگيرى نژادپرستانه و ناسيوناليسم ارتجاعى نجات داده و او را به عنوان يك ملت اصيل با جهانبينى توحيدى و همت عالى و نگاه بلند جهانشمول كه پرچمدار دين خدا و محور همه ملتهاى اسلامى براى انسجام و ايجاد اقتدار جهانى است، معرفى كردهايم و اين امر با وجود فرهنگ غنى و تاريخ پرشكوه و بيدارى و فداكارى ملت ايران در راه ايجاد حكومت اسلامى و حفظ آن، حقيقتاً برازنده ملت ماست.
ثانيا وقتى ملتى خود را در اوج عظمت و رسالت جهانى بيابد، هرگز دچار سرخوردگى، خستگى، نااميدى و ياس نمىشود، بلكه با تلاش مضاعف و برنامهريزى جامعتر و با آرمانگرايى خردمندانه به مظهرى از شور و شعور و ايستادگى تبديل خواهد شد كه هيچكس چشم طمع سلطه طلبانه بر كشورش را نداشته باشد.
ثالثا اگر ما به مبانى دينى خود برگرديم و با واژگان فرهنگ قرآنى خود مانند فرهنگ «امت و امامت» با جهانيان سخن بگوييم و در اظهار مشروعيت و قداست نظام اسلامى خود براساس آيه شريفه «ان اعبدوالله واجتنبواالطاغوت» بنيانهاى پوسيده حكومتهاى مبنى بر زر و زور و تزوير مدرن را افشا كنيم، نه فقط ديگران حقانيت ما را زير سؤال نخواهند برد، بلكه بسيارى از دلهاى پاك مردم مظلوم جهان متوجه نظام و مكتب و رهبرى الهى ما خواهند شد.
رابعا ملت ما بعنوان تنها ملتى كه آگاهانه و فداكارانه با تشكيل حكومت اسلامى، و نفى هر گونه رهبرى غيرالهى و پذيرش اصل امامت، هويت دينى خود ر به اثبات رسانده و آزادانه براساس ارزشهاى دينى خود زندگى اجتماعى و سياسى خود را تنظيم كرده است، در ميان تمام ملل مسلمان هم احساس عزت و عظمت خواهد كرد و هم الگوى شايستهاى براى همه مسلمانان جهان خواهد شد.
در چنين شرايطى استحكام روانى و امنيت و انسجام فكرى در جامعه اسلامى بوجود مىآيد و تقويت مىشود و همگان را در برابر هر توطئه و فتنه و آشوبى شكستناپذير خواهد كرد و ايران را در منطقه خاورميانه ـ در مركزيت كشورهاى اسلامى كه پيوند دينى ملتهايشان با ملت ما حول محور امامتِ رهبرى انقلاب گسترش يافته است، در امنيت و مصونيت كامل قرار خواهد داد.
3ـ وقتى نخبگان جامعه ما بر اصل امامت امت تأكيد ورزند و رهبر ملت خود را در جايگاه امام امت اسلامى درك كرده و ترويج نمايند، ملت ما هم با مفهوم پرشكوه «امت واحده جهانى» انس بيشترى خواهد گرفت و روحيه دفاع از مظلومين و مستضعفين باعث مىشود در شرايطى كه ظلم و استبداد صهيونيستها و مستكبران امريكايى تماميت حيثيت مسلمانان و منافع و منابع سرزمينهاى اسلامى را مورد تهاجم وحشيانه قرار دادهاند، قبل از هر چيز مرز تهاجم امريكا و اسرائيل عليه ما را از تهران به فلسطين و عراق و افغانستان و حتى به خود اروپا و امريكا منتقل خواهد كرد و يك مصونيت و امنيت مقتدرانه ملى را به ما ارزانى مىدارد. اين مسأله فوقالعاده تعيين كننده، ظاهرا امروز از ذهن برخى از بزرگان ما دور شده است.(16)
وقتى انقلاب اسلامى به پيروزى رسيد و نظام جمهورى اسلامى در قانون اساسى خود نگاه جهانشمول دينى را با طرح انديشه «امت و امامت» به جهانيان عرضه كرد، رسالت جهانى اسلام، اقتدار بىمانندى براى ملت و كشور و نظام و رهبرى ما در سراسر جهان ـ بويژه در ميان مسلمين ـ بوجود آورد.
اماوقتى بزرگان و نخبگان ما اعتقاد توحيدى خود مبنى بر اصل «امت و امامت» را رها كردند، استراتژيستهاى غربى موضوع جهانى سازى را بر مبناى جاهليت مدرن مادى خود به رخ جهانيان كشيدند و همگان را ـ حتى بسيارى از ما را ـ مرعوب خود ساختند.
در اين ميان نكته اصلى وجود صلاحيتها و شايستگىها در مقام امامت نيست، بلكه نكته اصلى وجود يا عدم «اعتماد به نفس» و اعتقاد نخبگان و انديشمندان هر جامعهاى به رسالت و آرمانهاى دينى و ملى خويش است. در اين راستا ممكن است كه روشنفكران امريكلايى صلاحيت رهبرى جورج بوش را بر كل جهان مورد حمايت و تأييد قرار دهند، اما فلان روشنفكر ايرانى از تأييد شايستگىهاى انسانى ولى فقيه بعنوان شايستهترين رهبر جهان كنونى پرهيز كند و با احساس خود كمبينى بدون هيچگونه آرمان و رسالتى، حتى از توجيه رهبرى ظالمانه و جاهلانه امريكا هم دريغ نورزد!
مسأله اينجاست كه وقتى اشعث ابن قيسها به تضعيف امامت امام على عليه السلام در ميان امت اسلامى روى مىآوردند، در جبهه معاويه، عمروبن عاصها به ترويج رهبرى جهانى شرورترين ظالم مىپردازند و فرصت را از بشريت مىربايند و بجاى امام على (ع)، معاويه و يزيد و مروان و امثالهم را بر مسلمانان تحميل مىكنند. بهر حال در يك تحليل روانشناختى از اوضاع جهانى، وقتى رهبرى صالح مورد حمايت و تأييد شجاعانه و صريح و كامل برجستگان جامعه خودش قرار بگيرد و يكى امامت او را نفى نكند و ديگرى مرجعيت ايشان را رها نسازد، فضاى روانى و فرصت تبليغاتى براى ترويج و گسترش حاكميت اشرار و اوباش بر كل جهان پديد نمىآيد تا اگر در اين ميان چند نفر زيرك سياسى در اين جهت حركت بكنند، بتوانند از خلاء موجود به آسانى استفاده سوء بكنند و امنيت فكرى و روانى و ملى ما را به خطر اندازند.
4ـ به رغم بىتفاوتى بزرگان دينى و سياسى و رسانهاى و فرهنگى جامعه نسبت به ترويج و گسترش جايگاه امامت و مرجعيت رهبرى در ايران و جهان كه گاهى با اين استدلال توجيه مىشود كه «خود رهبرى مخالف اين نوع تبليغات هستند!» و توجه نمىكنند كه «امامت»، «حق امت» است و يك تكليف بر عهده امام است و از جمله مقولات مبتنى بر تمايلات شخص رهبرى نيست، لكن به هرحال امروزه جايگاه استثنايى امام خامنهاى در ميان مسلمانان شرق و غرب عالم كاملاً در تاريخ اسلام بىمانند است.
حتى امام خمينى (ره) كه به يك جايگاه اسطورهاى در جهان رسيده بودند، متأسفانه به دليل وقوع جنگ تحميلى كه با يك جنگ روانى گسترده همراه بود، بعنوان يك «جنگ طلب» كه خون مسلمانان ايران و عراق را بر خود حلال كرده است (!) ناجوانمردانه مورد اتهام قرار مىگرفت، در حاليكه در آن زمان صدام حسين و رونالد ريگان بعنوان صلحطلب و طرفدار مسلمين معرفى مىشدند! اما امروز جبهه حق و باطل كاملاً شفاف شده و صدام ملعون در آستانه خودكشى قرار دارد و امريكاييها با همه تجهيزات و تهديدات خود بر پيكر زخم خورده امت اسلامى هجوم آورده و در اين ميان هيچ رهبرى در هيچ جاى جهان ـ بجز امام خامنهاى ـ از حيثيت و حرمت جان و مال و ناموس مسلمين دفاع نمىكند و همگى در يك حالت رعب و وحشت فرو رفتهاند.
در چنين شرايطى براى تقريب ذهن خوانندگان گرامى از ذكر شاخصهاى محبوبيت امام خامنهاى در كل جهان اسلام ـ بويژه لبنان و فلسطين و عراق ـ صرفنظر كرده و تنها به يادآورى دو مورد به عنوان نمونه از اروپا اكتفا مىشود:
در ديماه سال گذشته يك سمينار سه روزه در مركز اسلامى هامبورگ با حضور ششصد نفر از مسلمانان آلمانى زبان از كشورهاى اتريش، سوئيس، دانمارك، هلند، بلژيك و آلمان برگزار شد كه عنوان آن «امام خامنهاى، عظمت حيات اسلامى» بود.(17)
در آن نشست فرهنگى، سخنرانان از كشورهاى مختلف ابعاد شخصيتى و بخصوص مديريت بىبديل رهبرى را در مهار بحرانهاى داخلى و منطقهاى مورد ارزيابى و تبيين و تحسين قرار دادند. يكى از سخنرانان مىگفت: «امروز در دانشگاههاى اروپا و امريكا هر كس مسأله ولايت فقيه را طرح و بررسى بكند، به او درجه دكترى مىدهند؛ هركس ويژگىهاى رهبرى ايران بخصوص توان مديريت بحران ايشان را مورد تحقيق و بررسى قرار دهد، به او درجه دكترى مىدهند؛ هركس چگونگى روابط عاطفى امام خامنهاى با مسلمانان ايران و جهان را پژوهش و عرضه بكند، درجه دكترى مىگيرد؛ و حتى اخيرا دانشگاه برلين آلمان به كسى كه رابطه مديريت امام خامنهاى با يك مركز اسلامى در غرب را و چگونگى نفوذ معنوى ايشان بر مسلمانان غرب را بررسى بكند، درجه دكترا مىدهد؛ سئوال اين است كه اينهمه حساسيت و اهتمام به شناخت شخصيت و مديريت و رهبرى ايران براى چيست؟ آيا چنين اهميتى به چند تن از رهبران سياسى جهان در يك قرن اخير داده شده است؟
چرا بايد امام امت ما را دشمنان دين ما بهتر از خود ما مسلمانان و حتى بهتر از خواهران و برادران ايرانى ما بشناسند و تحت شناسايى دقيق و هدفمند خود قرار دهند و ما همه غافل باشيم؟»
در اين همايش يك مناظره كه حدود 5/3 ساعت بطول انجاميد ميان پروفسور اودوشتاين باخ رئيس دانشكده شرقشناسى (وابسته به وزارت امور خارجه آلمان) و اينجانب درباره روند آينده جهان و نوع رهبرى مطلوب جهانى برگزار شد كه اشتاين باخ هم بسيارى از برجستگيها و صفات ممتاز رهبرى ايران در مقايسه با تمام رهبران جهان را مورد تأييد قرار داد.
مورد دوم كه در خاتمه اين بخش ضرورت يادآورى دارد، مطلبى است كه از سايت اينترنتى اتحاديه راه اسلامى در اروپا(18) مورخ 15/9/2003 برگزيده شده است:
در تاريخ 15/9/2003 در جلسه علنى پارلمان فدرال آلمان ـ 20 نفر از نمايندگان وابسته به احزاب مختلف به همراه اعضاى فراكسيون احزاب دموكرات مسيحى و سوسيال مسيحى آلمان با امضاى نامهاى كه در همان جلسه قرائت شد، با طرح رابطه نامربوط ميان «اسلام و تروريسم»، عليه پروفسور ياوس اوسوس (تبعه مسلمان آلمان) قائم مقام دانشگاه برمن آلمان و دبير كل اتحاديه راه اسلامى در اروپا اعلام جرم كرده و از دولت فدرال مىخواهند كه پروفسور اوسوس را از كادر رهبرى دانشگاه بِرمِن بركنار كند. جرم بزرگ اين دانشمند برجسته آلمان اين است كه اولاً «آيت الله خامنهاى رهبر تندرو جمهورى اسلامى ايران را بعنوان امام خود معرفى مىكند» و ثانيا در سايت اينترنتى خود «فراخوان تحريم كالاهاى اسرائيلى» كرده است!!
هيچكس از ما نمىداند چقدر از دانشمندان برجسته مسلمان ساكن اروپا و امريكا و از اتباع غرب همانند پروفسور اوسوس آلمانى از شيفتگان امام خامنهاى هستند، لكن خود دستگاههاى امنيتى اروپا و امريكا بر گستردگى حضور دانشمندان و شخصيتهاى علمى كه در آن كشورها دلبسته و فدايى رهبر جمهورى اسلامى ايران هستند، واقفند و همين امر يك چتر امنيتى عظيم را براى حفاظت از مملكت ما در برابر اراده تجاوزگران ايجاد كرده است. افسوس كه ما در كشور خودمان نه قدر امامت جهانى رهبرمان را مىدانيم و نه قيمت و ارزش پيروان امام خامنهاى در سراسر جهان را ـ كه اگر اين دو معرفت را تصاحب مىكرديم، خود را صاحب اقتدار جهانى مىديديم و دلنگران امنيت ملى خود نمىشديم و با هر حركت تبليغاتى دشمن دچار اضطراب نمىشديم.
عرصه سوم ـ نقش بنيادين امامت در ارائه الگوى انسانى:
هر مكتبى كه بتواند انسانهاى مورد نظر خود را مطابق با ارزشها و معيارهاى مطلوبش پرورش داده و به بشريت عرضه بكند، اگر آن مكتب و بنيانهاى فكريش بر حق بوده و با موازين فطرت انسانى تطبيق داشته باشند، آن مكتب حتما ماندگار و پايدار خواهد بود.
يكى از دلائل پايدارى دين توحيدى در صحنه زندگى بشر، بجز فطرى و اصيل و مطلوب بودن اساس انديشه و ارزشهاى آن، وجود انسانهاى نمونه و الگويى است كه آورنده همان انديشهها و عرضه كننده همان ارزشهاى توحيدى در عرصه عمل بودهاند و شايد اين دليلى باشد بر اين نكته كه چرا خداوند دين خود را در هر زمان به نحو ديگرى (مثلاً به وسيله فرشتگان به طور مستقيم) بر جامعه بشرى ارائه نداده و بلكه آنرا بر زبان رسولى جارى كرده است كه خودش مظهر عينى آن مفاهيم و مجرى كامل آن شريعت بوده است؛ و باز شايد بهمين دليل است كه ايمان به خدا و رسول خدا ـ هر دو باهم ـ پذيرفته مىشود و نه جدا از هم ؛ آن چنان كه قرآن كريم مىفرمايد: «قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله»(19) و «اطيعوالله واطيعواالرسول»(20)
يعنى چون پيامبران مصاديق عينى مفاهيم توحيدى هستند، انسان موحد حتما بايد در ميدان عمل با اتكا به آن الگوهاى توحيدى و پيروى از آنها، خداوند را به وحدانيت بشناسد و بستايد.
يكى از افتخارات آخرين دين خدا اين است كه علاوه بر آورنده آن، سيزده انسان ديگر را با همان كيفيت و با استاندارد مطلق و مطلوب خود پرورش داده و به بشريت عرضه كرده است تا براى همگان در هر عصر و نسلى و در هر شرايطى، الگو و اسوه و نمونه شايسته باشند. «اطيعواالله و اطيعواالرسول و اولىالامر منكم»
اگر امروز بشريت از بهرهگيرى مستقيم از محضر معصومين (ع) بىبهره مانده است، اسلام باز هم افتخار ديگرى نصيب جامعه جهانى كرده و آن هم ارائه پرورش يافتگان مذهب اهل بيت عليهمالسلام از ميان علما و فقها و محدثين و مفسرين و اولياء خاصى است كه در هر زمانى در ميان جامعه بشرى زندگى كرده و در حيطه حيات فردى و اجتماعى خويش الگوهاى برتر زمان خود بودهاند.
آنچه در روزگار ما سعادتى مضاعف را نصيب مسلمين و جهانيان كرده است، تشكيل حكومت توحيدى به رهبرى و محوريت ولايت فقيه است. اين فقيه همان كسى است كه بايد از ميان بهترين خوبان دين خدا برگزيده شود و مطلوب و منظور نظر آخرين حجت (معصوم) غائب الهى باشد. او بايد عصاره فضائل مكتب رسولالله (ص) و مذهب اهل بيت(ع) در عصر خودش باشد. او بايد آنچنان ترفيع درجه معنوى يافته باشد كه در كنار علم و فقاهت و كياست و شجاعت و ذكاوت، از مولاى خود اذن سلطنت بر قلوب بندگان خدا را يافته باشد و بدون تبليغ و تغلب در فراسوى مرزهاى زمان و مكان، دلهاى پاك انسانهاى حق طلب را منقلب كند و دير يا زود حجاب تيره تبليغات منفى و جنگ روانى معاندان مكار را پاره كند و حقايق را به حق طلبان بنماياند و شور و شوق رحمانى را در وجود پاكان به غليان آورد.
بهر حال آنچه امروز افقى تازه را بر روى بشريت گشوده و چشماندازى پرشكوه از يك حيات طيبه براى جميع جهانيان بر روى زمين را در كمال صلح و عدالت و امنيت، مژده مىدهد ،برقرارى حكومت مقدماتى امام زمان (عج) بدست نواب شايسته در يك نقطه نورانى از كره زمين، بنام ايران است. اين مقطع تاريخى يا بايد مطلع درخشش عظمت اسلام و تشيع بشود يا اينكه اگر مورد غفلت ما واقع شود، تهاجمات گسترده دشمنان را عليه ما فراهم خواهد كرد و ما را به قهقهرا و انحطاط سوق خواهد داد.
در اينجا بحث بر سر كمالات و امتيازات جمهورى اسلامى يا بحرانها و نواقص و ضعفهاى آن نيست، زيرا اين مطلب به دهها عنصر مادى و انسانى ديگر هم مرتبط است،(21) بلكه تنها يادآورى ويژگيهاى شخصيتى شخصى است كه در رأس اين حكومت قرار دارد. همانطوريكه امروز در ارزيابى حكومت 5 ساله مولا امام على (ع)، فقط رفتار و منش و مواضع شخص آنحضرت را ملاك قرار مىدهيم و هر نوع ضعف و نقص و خطاى كارگزاران آنحضرت را به پاى اميرالمؤمنين (ع) نمىنويسيم، در روزگار خودمان نيز در مورد تفكيك حق از باطل و نيك از بد در درون حاكميت اسلامى هم نبايد پرهيز يا تشكيك كنيم.
و اما در مورد ضرورت طرح اين مبحث به چند فائده آن بايد توجه داشت:
الف ـ همانطوريكه ايمان نظرى به توحيد و اولوهيت، ذهن آدمى را به آرامش و امنيت و نظم مىرساند و اظهار ارادت و توسل به معصومين (ع) و تسليم شدن به سيره و سنت آن بزرگواران، قلوب آدميان را به اطمينان و سكينه مىرساند، يافتن و شناختن و پيروى كردن از كسى كه خود ذوب در معرفت و محبت اهل بيت (ع) است، انسان را به يقين كامل و عمل خالص در جهت سير الىالله سوق مىدهد و همه مفاهيم پيچيده فلسفى و عرفانى را برايش در سادهترين اعمال و رفتار شخص «امام حاضر» به عينيت و شهود مىرساند و با همه وجود به او منتقل مىكند و حتى ـ بالاتر از اين ـ از طريق شايستگىهاى امام (غير معصوم) نائب، او را به عظمت امام غائب معصوم (ع) واقف مىگرداند.
چنين انسانى ديگر هرگز تحت تأثير القاءآت منفى دشمنان، نسبت به دين و رهبران دينى و حكومت دينى و جامعه دينى خود بدبين نمىشود و تسليم اراده بيگانگان نمىگردد و امنيت ملى خود را به خطر نمىاندازد.
ب ـ انسان موجودى تقليدگر و الگوپذير است، و الگوها تعيين كننده سرنوشت و خط مشى انسان هستند؛ اگر الگوى شايسته در اختيار انسان قرار نگيرد، به پذيرش و پيروى از الگوهاى ناشايست تن مىدهد. بهمين دليل خداوند هركس را «ولى» و رسول خود قرار مىداد و او را «اسوه حسنه» معرفى مىكرد، حجت را بر بندگان خود تمام مىكرد و همه نيازهايشان را در شناختن حق و پيروى از آن تأمين مىنمود. اين سنت الهى در هيچ زمانى تعطيل بردار نيست و در زندگى فردى و اجتماعى، اگر الگوى شايسته و پسنديده ـ در هر زمان ـ به مردم آن زمان معرفى نشود، نمىتوان مردم روزگار را در پيروى از اسوههاى ناپسند جاهلانه سرزنش كرد. اين است كه بدون امامت يك الگوى شايسته (چه معصوم و چه نائب معصوم) بشريت از عصر جاهليت قديم به جاهليت مدرن سوق داده مىشود ولى نمىتواند در فراسوى جاهليت قديم و جديد به خود آگاهى و رشد برسد.(22)
ج ـ يكى از مشكلات بشر امروز اين است كه در هر ميدان زندگى (فردى ـ خانوادگى ـ اجتماعى ـ اقتصادى ...) يك يا چند الگوى متفاوت مىيابد كه غالبا در تضاد يا تناقض با يكديگر قرار دارند و زندگى او را گرفتار تشتت و كشمكش و تضاد مىكنند. الگوى فردى پذيرفته شده او ممكن است انزواطلب باشد؛ الگوى خانوادگى او شايد اهل اسراف و تبذير باشد؛ چهره محبوب هنرى او به فساد اخلاقى گرفتار است؛ الگوى ورزشى او معتاد مىشود؛ سرمشق اجتماعى او چه بسا جاهطلب باشد و سياستمدار محبوب او قدرت پرست باشد؛ ... در چنين شرايط متناقض و متشتتى، او هرگز به آرامش و تعادل نمىرسد. لكن اگر انسان اين سعادت را داشته باشد كه در عصر خود الگويى جامع را بيابد كه در زندگى فردى خودش بسيار قانع و زاهد باشد و در محيط خانوادگى، مظهر محبت و تواضغ؛ در جامعه، مصداق حضور و فداكارى؛ در سياست و حكومت، قهرمان درايت و عدالت و در اقتصاد، مظهر پاكى و امانت و صداقت باشد، ... طبيعتا پيروى از چنين الگويى انسان را به آرامش و اطمينان و سعادت و كمال مىرساند و او را عنصرى مفيد و امنيت آفرين مىسازد.
د ـ در يك فضاى آرام فكرى و روانى، انسانهاى حقطلب به راحتى مىتوانند چنين الگوى مطلوبى را در روزگار خوداز عناصر قلابى و الگوهاى پوشالى بازشناسند؛ اما در عصر ارتباطات كه غوغاى رسانهها آرامش فكرى و تعادل روانى مخاطبين را از آنها سلب كرده و هر صاحب رسانهاى با هر طرفندى هر چيز و هركس را به هر صورت و سيرت كه «بخواهد» در دنياى مجازى بر ذهن مخاطب القا مىكند، تشخيص حق از باطل، خير از شر، فرشته از ابليس، عدل از ظلم، آزادگى از اسارت و صلح از جنگ هم بعضا ناممكن ـ يا حداقل ـ بسيار دشوار شده است.(23) به همين دليل همت و تلاش آگاهان و خيرخواهان بايد بسيار بيشتر از گذشته باشد تا حق بر زمين نماند و باطل بر سرنوشت بشر حكومت نكند.
در همين راستا شناختن و شناساندن معيار حقيقت و مصداق صداقت در عرصه حكومت و سياست، تفرقه افراد و احزاب و اقوام را به تجمع «امت» تبديل مىكند و از پرتو وحدت نظرى و عملى جمعى از مسلمين حقگرا و عدالتخواه، زمينه را براى سايرين مساعد و راه حق و عدل هموار خواهد شد و باطل به انزوا خواهد گريخت.
در چنين امتى نفوذ بيگانگان و جاسوسان محال خواهد بود و امنيت ملى چنين مردمى خدشهناپذير خواهد بود.
س ـ تفاوت ميان «امام» با ساير مدعيان هر زمان در اين است كه ديگران بدون دادن «امتحان» امتياز مىخواهند، لكن «امام» همه امتحانات را با موفقيت از سر گذرانده و در هر ميدانى از ميادين «عمل» اولاً وارد شده است و ثانيا با اثبات اخلاص و توانمندى خود، همه دانستنىهاى خود را در ميدان عمل تثبيت و تحكيم كرده است.
اگر خواجه ربيع زاهد در برابر مسلمانان مقدسنما كه با امامت و امارت امام على عليه السلام مخالفت مىكردند و عليه آن حضرت جنگ روانى به راه مىانداختند، مايل نبود موضعگيرى كند و امام خود را در جنگ با مسلمين منافق تنها مىگذاشت و حاشيهنشينى در خراسان را بر تلاطم اوضاع كوفه و شام ترجيح مىداد، بهمين علت وقتى در ميدان عمل سياسى عقبنشينى كرد، ناخواسته شكست در برابر سلطهطلبان باطلگرا را بر جامعه اسلامى تحميل كرد و خود به عنصرى تبديل شد كه با همه قداست و صداقتى كه براى امام على (ع) قائل بود، با تذبذب خود، امنيت ملى در حكومت آن حضرت را دستخوش زيادهطلبى معاويه و پرمدعايى منافقين جامعه ساخت.
معمولاً آدمها تا در «ميدان عمل» قرار نگرفتهاند، خود را «قهرمان» مىپندارند، اما چقدر قهرمانان ميدان عمل در طول تاريخ بشر اندكند! و چقدر اين قهرمانان در ميان مردمان روزگار خود هم غريب بوده و هم در اوج قدرت، مظلوم هستند!
كيست كه امروز در اوج قدرت به احدى ظلم نكند؟ كيست كه در اوج توانايى در دنيا، در برابر ساحت قدسى پروردگار خطا نكند؟ كيست كه در منصب حكومت، حرمت بندگان خدا را پاس بدارد و آنانرا نفريبد و به انحراف نكشاند و بجاى دعوت به توحيد و عدالت، به سمت كفر و شرك و استكبار سوق ندهد؟ كيست كه با در دست داشتن خزانه بيتالمال، آنرا براى اميال و افراد وابسته به خود مصرف نكند؟ كيست كه در عرصه سياست براى حذف رقيب خود بكمك اعوان و انصار خويش و با تشكيل حزب و جبهه و باند، جنگ روانى راه نيندازد؟
كيست كه مواضع سياسى و افكار و عقايدش را هر روز ـ براى خوشايند يك گروه ـ به نوسان در نياورد؟ كيست كه براى تشويق و ترغيب بيگانگان، دين خدا را به بازى نگيرد و هر روز فتوايى و قرائتى مطلوب دشمنان دين خدا از دين خدا ارائه نكند؟ كيست كه با داشتن همه مناصب حكومتى در طول 30 سال، حتى يكنفر از نزديكان خود را بر اركان سياسى و اقتصادى جامعه مسلط نكرده باشد؟
كسيت كه چون سرنوشت امت اسلامى و حكومت دينى و كشور شيعى را به او سپردند، در خلال 20سال امامت و رهبرى، حتى يكبار به دشمنان روى نياورد، حتى يكبار مورد طمع يا تشويق بيگانگان قرار نگيرد، حتى يكبار براى كسب محبوبيت جهانى در هيچ موردى با جهانخواران همگرايى و همنوايى نكند، حتى يكبار با دوستان خدا در هيچ موردى عهد نشكند و به آنها خيانت نكند، حتى دشمنان او هم به صداقت و صراحت و شجاعتش اعتراف بكنند، ...؟ كيست اين الگوى آرمانى كه سالها در ميان ماست و ما او را در «حد خود» مىپنداريم(24) و گويى «داشتن چنين رهبرى» را حق طبيعى و بديهى خود مىشماريم و «ماندن» او را در ميان خود هميشگى فرض كردهايم و بعضى از ما كه، از پرتو او به امنيت عمومى و عزت بينالمللى و وحدت ملى و آسايش روانى و رفاه اقتصادى هم رسيدهايم، حتى ضرورت حياتى وجود مقدسش را ديگر براى استقلال كشور و عزت ملت و عظمت شريعت و سعادت نسلهاى جوان خود، احساس نمىكنيم؟!
آيا مىتوان آيهاى چنين نورانى را در كنار خود داشت و او را «نديد»؟ بزرگانى كه چنين حقيقتى را دريافتهاند، حق است كه آنرا با جامعه در ميان بگذارند و از فرصت موجود كه چون باد بهار در گذر است، بهره گيرند. بايد توجه داشت كه اگر ملتى چنين نعمتى را بر اثر غفلت پاسدارى نكند، جاى نعمت را نقمت خواهد گرفت و تمام حيثيت و امنيت و عزت از دست خواهد رفت و ذلت و ناامنى همه را فرا خواهد گرفت (نستجير بالله).(25)
ط ـ اگر معتقديم كه «امامت» بنيان امنيت روحى ـ روانى فرد و اساس انسجام و كانون وحدت و امنيت ملى امت اسلامى است، براى اين اعتقاد خود دلائل و مصاديق فراوان داريم كه شرح آن مجال ديگرى را مىطلبد و در اينجا فقط اشاره مىكنيم و بس. مثلاً نيروهاى حزب الله لبنان كه كاملاً در جنوب اين كشور در تيررس مستقيم صهيونيستها هستند، به دليل داشتن امام شجاع و قاطعى همچون سيد على خامنهاى، حقيقتا هم خودشان احساس آرامش روانى دارند و هم دشمنان خود را گرفتار احساس ناامنى كردهاند؛ لكن فلان آدم كه چنين امامى را نشناخته يا نپذيرفته است، حتى اگر در امالقراى امن جهان اسلام هم زندگى كند و در حكومت همين امام هم صاحب منصب باشد، با كوچكترين تهديدى كه از واشنگتن و تل آويو مىشنود، دچار رعب و وحشت مىشود و ديگران را هم ناآرام و نامطمئن مىكند و با تشتت روانى و فكرى خود، براى صهيونيستها و امريكاييها يك نوع آرامش خاطر و امنيت ذهنى ايجاد مىكند! همين نگرش كه در برابر بيگانه زمام عقل و آزادگى رها مىكند، در برابر ولايت و رهبرى انقلاب جسارت و گستاخى مىورزد. لذا هر چه اين اصل امامت ولى فقيه بيشتر ترويج شود، عناصر مخل امنيت ملى منزوىتر و خنثىتر خواهند شد.
ع ـ يكى از ضرورتهاى طرح اين بحث «امامت امت» نياز جامعه جهانى اسلام به آن است. در قرن بيستم ميلادى مسلمانان پراكنده شدند و همه نوع حكومت و حاكميتى را تجربه كردند و امروز همه به دنبال يك آلترناتيو شايسته دينى مىگردند.
هر چه دشمنان اسلام خصومت خود را عريانتر و تهاجم خود را عليه مسلمين گستردهتر مىكنند، نياز مسلمين به شناختن و پيروى كردن از يك امام مقتدر و شجاع و حكيم بيشتر مىشود. و اين يك فرصت استثنايى است. اگر ما بتوانيم اين نياز جامعه اسلامى در جهان را تأمين كنيم، بر اقتدار جهانى خود افزوده و امنيت ملى خود را تأمين كرده و منافع ملى خود را گستردهتر خواهيم كرد و آنگاه تمام سرزمين اسلامى را از اندونزى تا مراكش را با همه منابع انسانى و طبيعى در اختيار بيگانگان رها نخواهيم كرد و تمامى اين سرمايهها را به عنوان بيتالمال مسلمين در نظر خواهيم گرفت. براى تقريب ذهنى خود با مخاطب گرامى اين مقاله ذكر يك مثال را مفيد مىبينيم:
مسلمانان مظلوم امريكا اخيرا سرودى ساختهاند كه در آن گفته مىشود «امام امت، كشتى نجات امت است؛ امام امت ما كجاست؟» مسلمانان آلمان از قارهاى ديگر در پاسخ به اين پرسش، سرودى ساختهاند كه مطلع آن چنين است «اى امام خامنهاى! تو نور ما هستى ـ امت اسلام از پرتو تو به وحدت مىرسد؛ مىخواهى ما تو را سيد على بناميم ـ اما تو براى ما امام خامنهاى هستى»!
اينك سؤال كه ذهنها را لبريز مىكند اين است كه آيا ما براى بهرهگيرى از چنين ظرفيت عظيمى كه مقام امامتِ امتِ ولىِ فقيه براى ايران و اسلام و تشيع در جهان فراهم كرده است، چه نوع استعداد و همت و تلاشى را از خود نشان دادهايم و با اين سرمايه فراملى چگونه مىخواهيم منافع و امنيت ملى خود را توسعه دهيم و كدام رسالت جهانى دين و مذهب و انقلاب و نظام خود را مىخواهيم پيگيرى كنيم؟
ق ـ اگر ما الگويى را در اختيار داشته باشيم كه واجد صفات پسنديده انسانى بسيار برجسته باشد و آگاهى و دانايى را با حلم و صبر عجين كرده باشد، شجاعت را با متانت، مهربانى را با دورانديشى، اقتدار را با تواضع، سياست را با معنويت و حكومت را با عدالت و حكمت همراه كرده باشد، چنين انسانى را هم بايد سرمشق ساير گارگزاران خود قرار دهيم و هم او را به ديگران بشناسانيم؛ زيرا كه ايشان بعنوان نايب امام زمان، محدود به شيعيان و منحصر به مسلمانان نيستند، بلكه امام حقطلبان جهان هستند.
وقتى ما الگويى را داريم كه با وجود مشغله حضور در تمام عرصههاى سياسى و اجتماعى، اما حتى يك روز از خانواده خود غافل نبوده و بهترين نوع تربيت و زيباترين روابط انسانى را در ميان اهل بيت خود همچون برترين صالحان زمين مراعات كرده است، بايد اين الگو را به همه جهانيان با افتخار عرضه كنيم و از پرتو ايشان بر عزت جهانى خود بيافزايم.
در حاليكه فعالين سياسى و كارگزاران حكومتى تقريبا در سراسر جهان به هر نوع آلودگى گرفتارند، الگوى خداپسندانه شخصيت امام خامنهاى مىتواند بسيارى از حاكمان جهان را از اينهمه غفلت و جهالت و ضعفهاى نفسانى نجات دهد و چشم انداز مثبتى از حكومت دينى و حكومتگران صالح به جهانيان بنماياند و مفسدان و ظالمان و مستكبران را از طريق بالا بردن معرفت جهانيان نسبت به نوع حكومت يك انسان صالح، متنبه و يا منزوى سازد.
همين موضوع طبق تجربيات گذشته و حال اعتبار مملكت ما را در سراسر جهان بالا خواهد برد و عظمت رهبرى ما دلهاى مستكبرين را بنا بر آموزههاى قرآنى، در خوف و وحشت فرو خواهد برد و آنها را از رويارويى با ما پرهيز خواهد داد ـ كه اين يك عامل صددرصد امنيتساز است.
در پايان اين مقاله به درسى كه از بيگانگان هم مىتوان آموخت، اشاره مىشود: وقتى در كنگره امريكا 700 ـ 600 نفر از بزرگان و عقلاى اين كشور (نمايندگان مجلسين و ميهمانان ويژه) مشاهده مىكنيم كه بيشترين تجليل و تكريم را از جورج بوش پسر بعمل مىآورند، در حقيقت با «تكريم رهبر خود» براى خودشان عظمت و شوكت مىآفرينند و با اين حركت به جهانيان نشان مىدهند كه آنها براى حفظ انسجام ملى و اقتدار جهانى خود حتى ازرهبرى مانند بوش حمايت مىكنند تا دچار آشفتگى و چنددستگى نشوند و نظام حكومتى آنها گرفتار فروپاشى نشود؛ وگرنه همه به فهم ضعيف و شعور قليل و سواد اندك بوش پسر واقف و معترفند. بعد از مشاهده اين صحنه هر ذهن فعالى اين پرسش را مطرح مىكند: آنان كه از بىكسى حتى هنرپيشههاى سينما ـ مانند رونالدريگان و آرنولد شوارتسن اِگر ـ را به رهبرى خود برمىگزينند، اگر مديرى حكيم و رهبرى به عظمت علمى و صفات انسانى برجسته همچون امام خامنهاى داشتند، چگونه او را الگوى همه بشريت مىكردند و از پرتو او دل و جان و انديشه جهانيان را در اختيار مىگرفتند و خودشان را بعنوان شايستهترين مردم جهان كه شايسته داشتن و پيروى از چنان رهبرى هستند، به همگان معرفى مىكردند ...
سخن آخر را از زبان آقاى كوفى عنان دبير كل سازمان ملل متحد بشنويم كه در بهمن ماه سال 1380 تحت تأثير معرفت و معنويت امام خامنهاى پس از ديدار با ايشان گفته بود:(26)
«من با شخصيتهاى مختلفى از جمله ژاك شيراك، گورباچف و هلموت كهل ديدار داشته و تحت تأثير آنها قرار گرفتهام ولى در ملاقات با رهبر ايران احساس كردم هنوز كسى را مثل ايشان نديدهام. شخصيت معنوى ايشان چنان مرا مجذوب خود كرد كه پيش خود فكر كردم، چرا با وجود ايشان، كسى مثل من بايد دبيركل سازمان ملل باشد. پس از اين ديدار، تمام شخصيتهايى كه مرا مجذوب خود كرده بودند، همه را به فراموشى سپردم. من همواره تصور مىكردم شخصيتهاى معنوى و مقدس، از مسائل سياسى، اطلاعاتى ندارند؛ اما در اين ملاقات، من معظم له [امام خامنهاى] را در اوج قداست، شخصيتى سياسى ديدم ـ آنچنان كه هر چه از سياستمداران بزرگ در ذهن خود داشتم، همه را پاك كردم...»
سخن گر خيزد از اعماق جانى به فرياد آورد جان جهانى
چو شرح عشق گويد بيقرارى برد آرامش از هر بيقرارى