اگه يادتون باشه جومونگ و يوري  و افرادش براي بررسي وضعيت به مرز رفته بودن حالا ادامه ي ماجرا

جومونگ و افرادش در حال مشورت کردن در مورد وضعيت مرز که وقتي جنگ خواهد شد هستن که فرمانده اويي مياد داخل و به جومونگ ميگه به ما خبر رسيده در يکي از روستا هاي کوچيک همين اطراف پادشاه گوم وا سکونت داره جومونگ هم تا اینو ميشنوه
www1.irnon.com

همراه با يوري ميرن به طرف خونه پادشاه گوموا

www1.irnon.com

يوري و جومونگ ميرن داخل و جومونگ يوري رو به گوموا معرفي ميکنه امپراطور هم تا ميفهمه که اون يوري هست دستش رو ميگيره و ميگه خواهش ميکنم منو ببخش من باعث بدبختي تو و مادرت و مادربزرگت شدم و در ادامه جومونگ به گوموا ميگه همون طور که ميدونيد تسو براي منافع خودش با ما پیمان بست معلوم هم نيست که تو جنگ باهان طرف ما باشه و يا طرف هان پس خواهش ميکنم راضيش کنين با ما متحد بشه و در جنگ به ما کمک کنه امپراطور هم ميگه باشه اگه تونستم دوباره به قصر برم سعي ميکنم راضيش کنم

www1.irnon.com

جومونگ و يوري و افرادش راهي برگشت به گوگوريو ميشن که وسط راه افراد عمه سوسانو و شاهزاده بيروا کمين کردن ولي همين که ميخوان به جومونگ حمله کنن سوسانو و افرادش سر ميرسن و باهاشون در گير ميشن

www1.irnon.com

و در نهايت اونا رو دستگير ميکنن . سوسانو ازشون ميپرسه چرا ميخواستين اين کارو بکنين کسي ديگه اي هم باهاتون همکاري کرده که عمه سوسانو ميگه اره شاهزاده پسرت . و بيروا هم از ميان درخت ها مياد بيرون و سوسانو هم با ديدن اون از تعجب داره شاخ درمياره

سوسانو و بقيه ميرن تو اردوگاه و سوسانو ميگه عمه من و برادرش رو از گوگوريو تبعيدکنين و ديگه حق ندارن به گوگوريو پاشون رو بذارن  از اين قضيه هم نبايد کسي خبردار بشه

www1.irnon.com

و بعد هم ميشينه با بيروا صحبت کردن و بهش ميگه تو واقعا ميخواستي جومونگ رو بکشي اونم ميگه اره !! شما شايد بتونيد از مقام ملکه بودنتون استعفا بدين ولي من نميتونم و در ضمن شما چرا ميخواين اينده ما دو تا رو خراب کنين ؟ سوسانو هم با شنيدن اين حرفا خشکش ميزنه و ديگه هيچي نميگه

www1.irnon.com

   و بعد هم سوسانو و افرادش به قصر برميگردن و سوسانو ميره پيش جومونگ و ميگه من عمه ام و برادرش رو به خاطر تفرقه افکني در گوگوريو تبعيد کردم جومونگ هم که به سوسانو اعتماد کامل داره ميگه اگه واقعا اين طور بوده اشکال نداره

www1.irnon.com

سوسانو مياد بيرون و داره تو قصر براي خودش قدم ميزنه که چشمش به يه سويا مي افته و اشک تو چشماش جمع ميشه { ناگفته نمونه يه کمم از اينکه بايد اون جانشينش بشه حسرت ميخوره } و ياد حرفاي بيروا مي افته
و به اين فکر ميکنه که چطوري بايد بچه هاش وليعهد شدن رو از سرشون بيرون کنن  و داره زار زار گريه ميکنه که يونتابال مياد پيشش وسوسانو ميگه من فقط به خاطر افکار خودم بيروا و اونجو رو مجبور کردم در مقابل خواسته ي من تسليم بشن . من از اين به بعد نمي تونم هم به عالیجناب خدمت کنم هم  به فکر آينده و احساسات بچه هام باشم که يونتابال ميگه اونا هنوز بچه ان بعد ها ميفهمن شما چه فداکاري بزرگي به خاطر گوگوريو و بچه هاتون انجام ميخواين بدين

www1.irnon.com

ماري ميره پيش جومونگ و ميگه من فهميدم چرا عمه ملکه و برادرش از اينجا تبعيد شدن چون اونا افراد محافظ ما در راه ها رو کشته بودن و ميخواستن شما رو هم بکشن به خاطر همين ملکه اونا رو تبعيد کرد که جومونگ ميگه به جز تو ديگه کسي اينو ميدونه که ماري ميگه نه ! و جومونگ هم ميگه نبايد کسي از اين خيانت با خبر بشه

www1.irnon.com

محافظ ماهوانگ براش خبر مياره که ما سر کار بوديم که فکر ميکيرديم بويو با ما متحد شده اونا با گوگوريو متحد شدن تازه همه ي اهنگراشونو به گوگوريو فرستادن پس اون کاري که ما کرديم و کارگاه اهنشونو خراب کرديم ديگه ارزشي نداره . ماهوانگ هم با شنيدن اين حرفا فرياد ميزنه تسو و جومونگ هردوتونو ميکشم

www1.irnon.com


تسو هم يونگ پو رو احضار ميکنه و ميگه از اينکه روزات رو با شراب خوردن بگذروني دست بکش و برو امپراطور رو در سفر هايي که در روستا ها داره همراهي کن يونگ پو هم قبول نميکنه ولي تسو به اجبار اونو ميفرسته

www1.irnon.com

سوسانو هم براي اينکه يه چند وقتي بيروا و اونجو رو از قصر بيرون نگه داره و حال و هواي شاهزادگي از سرشون بپره اون دوتا ور احضار ميکنه و ميگه شما بايد به جنوب بريد و تدارکات جنگي براي ارتش با خودتون بيارين

www1.irnon.com

يونگ پو ميره تو همون دهکده پيش امپراطور و ميرن داخل و دارن با هم گپ ميزنن که ميبينن صداي شمشير و اين جور چيزا مياد

www1.irnon.com


 ميان بيرون و ميبينن يه عده راهزن بهشون حمله کردن يونگ پو و امپراطور و محافظا هاشون درگير ميشن و امپراطور هم داره باهاشون مي جنگه که که سه نفري مي ريزن سر امپراطور و دو بارخنجرشون رو تو  سينش فرو ميکنن و يونگ پو هم تا ميبينه پدرش خنجر خورده دنيا رو سرش خراب ميشه

www1.irnon.com

www1.irnon.com

{ اين صحنه خيلي احساسي کليپشو براتون ميذارم حتما دانلود کنين در من به نظر من اين يونگ پو از همه امپراطور رو بيشتر تو اين فيلم دوست داشت } ادامه بديم ميره زير سر پدرش رو ميگيره و هي اونو صدا ميکنه

www1.irnon.com

و امپراطور رو به قصر ميارن و ملکه و تسو ويونگ پو ميان بالاي سرش و ملکه به محض اين که امپراطور رو تو اين وضع مينه ميخواد غش کنه و امپراطور هم که ديگه الان داره نفساي اخرش رو ميکشه به تسو ميگه تو شاه اين مملکتي با يونگ پو خوب رفتار کن و دوسش داشته  باشو جومونگ رو هم دوست خودت بدون و باهاش متحد شو و ارزوي پدرت رو که از بين بردن هان بود ولي مدت ها اونو از ياد برده بودم براورده کن و تسو و يونگ پو و ملکه هم اشک تو چشماشون جمع شده و مدام ميگن تو نبايد بميري ولي امپراطور نفس اخرش رو ميکشه و اينجا جنگجوي قديمي ارتش دامول و يار باوفاي هموسو ميميره  ...

www1.irnon.com

اينا هم وزرا و اهالي قصر هستن که پشت اتاق امپراطور وقتي فهميدن مرده دارن گريه ميکنن

www1.irnon.com


و اين خبر رو به جومونگ هم ميدن و اونم مياد بيرون و به اين فکر ميکنه که اگه امپراطور نبود شايد اون ومادرش يه روز هم دوام نمياوردن


www1.irnon.com

www1.irnon.com


و بيروا و اونجو هم از سفر برميگردن



تسو هم از بویو به گوگوریو تشریف میارن

www1.irnon.com

 و ميره پيش جومونگ و ميگه من ديگه الان اومدم تا صادقانه با هم متحد بشيم و هان رو از روي زمين پاک کنيم و بعد هم با افرادشون دور هم جمع ميشن و نقشه ي جنگ رو ميکشن و قرار بر اين ميشه که بدون درنگ حمله رو اغاز کنن ...

www1.irnon.com


www1.irnon.com