حضرت علياكبر عليه السلام الگوي جوانان

ما جوانان به دنبال الگويي هستيم كه همسن و سالمان باشدو همانند ما در توفان جواني بوده و در نشيب و فراز حوادث حضورداشته باشد و دربحرانهاي اجتماعي سياسي و حتي اقتصادي درگير شده باشد تا بهخوبي او را همانند خود بدانيم.
سپيده سخن
ديرزماني است كه جوانان كشورهاي اسلامي، كه از تابش وحي و زلالمعارف ناب الهي بهره ميبرند، باشيوههاي گوناگون و متنوع دشمندر راهزني فكر و فرهنگ رو به رويند.
پيروزي انقلاب اسلامي ايران، اين حساسيت ناپيدا را به صورتآشكار در آورد و سردمداران استكبار را به اظهار نظر شفافواداشت.
امروز دشمن به خوبي دريافته است كه ما جوانان با ويژگيهاييهمانند آرمان خواهي، عدالتطلبي، عشق به باورهاي آسماني و علاقهبه رهبران مذهبي، لشكرهايي به هم فشرده و آماده كارزاريم. ازاين رو، ايجاد ترديد در باورهاي آسمان زاد، تزريق فرهنگ بيگانهبا نمايش آداب و رسوم و شيوههاي زندگاني آنان، كوشش حساب شدهدر كنار زدن چهرههاي مورد علاقه مردم بويژه جوانان، پرورش روحيهذلت و خواري در بيگانه ساختن ما با الگوهاي شايسته فرهنگ اسلاميو ارائه الگوهاي ساخته شده از آن سوي مرزها به عنوان معجزهآفرينان خوشبختي و سعادت و رفاه را در دستور كار خود قرار دادتا بدين وسيله دستيكايك ما را از دستان پرمحبت اسوههاي صداقتپيشه و راستين در آورده و دل و ديده مان را از آموزههاي نابديني تهي گرداند. غافل از آنكه نسيم سعادت بخش معارف الهي وسخنان قدسي پيشوايان محبوب ما، به سان كيميايي گرانسنگ، دلهايآگاه و بيدار همگان را از غبارها پاك ساخته، آينه گونه محلپذيرش آفتاب هدايت ميگرداند.
در اين بخش از گفتگوي خود، دل به امواج پاك و صفات روشن وزندگي ساز اسوهاي ارزشمند و الگويي كم نظير ميسپاريم و برايامروز و فرداي حوادث ارمغانهايي پربها نصيب خود ميسازيم.
الگوي شايسته
ما جوانان به دنبال الگويي هستيم كه نخست همسن و سالمان باشدو همانند ما در توفان جواني بوده و در نشيب و فراز حوادث حضورداشته باشد. معصوم نباشد; زيرا با ما فرق خواهد كرد و دربحرانهاي اجتماعي سياسي و حتي اقتصادي درگير شده باشد تا بهخوبي او را همانند خود بدانيم و از شيوه زندگاني، روش برخورداو با ديگران، چگونگي سخن گفتن، شهامت، شجاعت، دليرمردي و بيباكي وي براي خود سرمشق بگيريم و او را نمونهاي تمام عيار برايامروز و فرداي زندگي خود بدانيم.
دفتر زندگاني چنين الگويي را، كه برخي هجده ساله و پارهايسالهايي بيشتر دانستهاند، ميگشاييم و با يكديگر به صحيفه صفاتو ارزشهاي چشمگير او مينگريم. آرام آرام با او همراه شده وبيشتر از گذشته به ناگفتههاي گفتنياش كه همگي برايمان مشعليفروزان خواهد بود، دل ميسپاريم.
او يازدهم شعبان سال سي و سوم هجري (1) به دنياي پر غوغاي حياتپاگذاشت. پدر در گوش راست او اذان گفت و ديگر گوش وي را باترنم اقامه آشنا ساخت تا از آغاز با نغمه توحيد، نبوت، امامت وولايت آشنا شود و با چنين سرودهايي راه روشن رستگاري را از عمقجان بيابد. ديري نپاييد كه در هفتمين روز تولد وي، بنا به سنتپسنديده ديني، سرش را تراشيدند و هم وزن موهاي زيبايش، بهمستمندان چشم به راه نقره صدقه دادند.
آشفتگي اوضاع سياسي و آتش افروزي حاكمان ستمگر آن عصر بدانحد بود كه نام «علي» جرمي نابخشودني حساب ميشد و برزبانراندن اين واژه مقدس ممنوع بود. پدر وي، كه به خوبي ميدانستنام ديباچه شخصيت و نشان دهنده شرافت، ادب و عظمت انسان است،نام كودك را «علي» نهاد تا بهترين بركات و زيباترين صفاتبردرياي وجود فرزندش ريزان شود و بدسگالان سيه سرشتخود را باامواج پاك و زلال غيرت ديني و شخصيت مذهبي رو به رو ببينند. درپي آن، لقب «اكبر» نيز براي او انتخاب كرد تا «علي اكبر»كه به عنوان پسر نخستخانواده استبا ديگر فرزندان، كه نامآنان نيز علي خواهد بود، تفاوت يابد. (2)
پدر علي كه همانند پدرانش از تمامي اصول اساسي و شيوههايشيرين تربيتي آگاهي داشت، خود را با دنياي كودكي هماهنگ ميكردو رفتاري كه شايسته نوباوگي و كودكي فرزند بود، انجام ميداد تاهمانند جد عزيز خود عمل كرده، لحظهاي از شرايط روحي رواني كودكدلبند خويش دور نماند. (3)
همراه با بزرگ شدن علي، پدر سخنان برتر، آداب والاتر وشيوههاي زندگي و احترام بيشتر به او ميآموخت تا خصيتخود راباز يابد و از ارزش وجود خود بيشتر آگاه شود.
بدين خاطر هنگام نام بردن از او، الفاظي تواءم بااحترام بهكار ميبرد تا از آغاز زندگي، احساس سرافرازي و شخصيت كند و درفرداي حيات خود، راست قامت و قوي دل از حقوق محرومان دفاعكرده، در برابر ستم ستمكاران بي تفاوت يا مايوس نباشد.
به سوي مدرسه علي كه هفتساله شد، به تمرينهاي فكري و آموزشهاي دينيپرداخت و با مراقبتهاي صحيح سنجيده پدر، بنيانهاي اعتقادي درروان او و شيوههاي رفتاري در اعمال او رشدي بيشتر يافت. (4)
روزي پدر، عبدالرحمان را به آموختن سوره حمد به فرزندشگمارد. وقتي آموزش تمام شد و علي در حضور پدر سوره حمد راقرائت كرد، پدر، پول و هداياي فراوان به عبدالرحمان بخشيد ودهانش را پر از مرواريد ساخت. آنگاه به اطرافيان كه از اين همهبذل و بخشش تعجب كرده بودند، فرمود:
«اين هدايا توان برابري عطاي معلم علي را ندارد كه در برابرتعليم قرآن، همه هدايا ناچيز است.» (5)
دوران نوجواني علي به تدريج آغاز شد و هر روز بيشتر از روزقبل، زمينههاي رشد و شكوفايي معنوي و عقلاني در وجود وي فراهمميگرديد.
علي در جواني با ويژگيهاي اخلاقي و رفتاري خود نگاه انبوهجوانان را به سوي خود جلب ميكرد. آنچه در اين فراز از داستاناو گفته ميشود، نكتههايي است كه بي ترديد با مطالعه و رد شدنتاثيري بسزا نخواهد داشت، از اين رو، بايد از سرصبر و تاملبيشتر مطالعه و مرور كنيم و به خاطر بسپاريم.
علي صفات جد خود را ميدانست، از اينرو، هماره در آينه اخلاق ورفتار او نظر ميكرد و خود را بدان صفات ميآراست. به هنگامجواني در ميان جمع و با دوستان خود، گشاده رو و شادمان بود;
ولي در درتنهايي اهل تفكر و همراه با حزن بود. علاقه فراواني بهخلوت با خداي خود و پرداختن به راز و نياز و گفتگو باخالق هستيداشت. در زندگي آسانگير، ملايم و خوشخو بود، نگاهش كوتاه مينمودو به روي كسي خيره نميشد. بيشتر اوقات بر زمين چشم ميدوخت و بابينوايان و فقرا كه از نظر ظاهري در جامعه و نگاه دنيا طلباناحترام چشمگيري نداشتند. نشست و برخاست ميكرد، با آنان همسفرهميشد و با دستخود دردهانشان غذا ميگذارد. اصالتهاي فكري واستواريهاي روحي، وي را چنان كرده بود كه هيچگاه و از هيچحاكمي هراس نداشت.
هرگز عيبجويي نميكرد و از مداحي نابجا و شنيدن چاپلوسي افراددوري ميكرد. تمامي انسانها را بندگان خدا ميدانست و از تحقيرآنان خود داري ميورزيد. در طول عمر خويش به كسي دشنام نداد وناسزا نگفت. از دروغ تنفر داشت و صداقت و راستگويي شيوه هميشهاو بود. بخشنده بود و آنچه به دست ميآورد، به ديگران بويژهنيازمندان انفاق ميكرد. هرگاه كسي هديهاي به او تقديم ميكرد،با گشاده رويي ميپذيرفت. اگر فردي مهماني داشت و او را دعوتميكرد، ميپذيرفت. به عيادت بيماران ميرفت، هرچند خانه بيمار دردور افتادهترين نقطه شهر باشد. در تشييع پيكر مردگان حاضر ميشدو هيچ يار از دست رفتهاي را تنها نميگذاشت.
براي همسالان برادري مهربان و براي كودكان پدري پرمحبتبود ومسلمانان را مورد لطف و عطوفتخويش قرار ميداد. امور دنيوي واضطرابهاي مادي او را متزلزل نميساخت.
زندگي علي ساده و بي پيرايه بود و در آن از تجمل، اسراف وتبذير اثري ديده نميشد. آنان كه اخلاقي نيكو و فضايلي شايستهداشتند، هميشه مورد تكريم و احترام وي بودند و خويشاوندان ازصله او بهرهمند ميشدند. از صبري عظيم برخوردار بود و از هيچ كستوقع و انتظاري نداشت.
در ميدان رزم سلحشوري شجاع، نيرومند و پرتوان بود و انبوهدشمن هرگز او را بيمناك نميساخت. در اجراي عدالت و دفاع از حق،قاطع و استوار بود. به ياري محرومان و مظلومان ميشتافت و دربرابر ظالمان ميايستاد تا حق را به صاحبش برنميگردانيد، آرامنميگرفت. به دانش اندوزي و فراگيري معارف اهميت زيادي ميداد وهمواره پيروان خود را از جهالت و بيخبري باز ميداشت.
به پاكيزگي و آراستگي علاقهاي وافر داشت و اين صفت از دورانكودكي در او ديده ميشد. از اين رو هماره برتميزي لباس و بدناهتمام ميورزيد.
بسيار فروتن بود و از تكبر نفرت داشت و اكثر اهل جهنم راگردن فرازان و سركشان ميدانست. نه تنها برانسانها بلكه برحيوانات نيز شفقت داشت و با مهرباني و ملايمت و انصاف با آنانرفتار ميكرد.
آنان كه قيافه ظاهري و سيماي به نور نشسته علي را ديدهاند،چهره وي را اين گونه ترسيم كردهاند:
قيافهاش بسيار با ابهتبود و چون ماه تابان ميدرخشيد. بهزيبايي و پاكيزگي آراسته بود. از چهار شانه بلندتر و ازبلندكوتاهتر. رنگي روشن و به سرخي آميخته و چشماني سياه وگشاده با مژههايي پرموداشت، گونههايش هموار و كم گوشتبود،مويش نه بس پيچيده و نه بسيار افتاده مينمود. از سينه تا نافخط موي بسيار باريك داشت، اندامش متناسب و معتدل و سينه وشانهاش پهن بود.
سرشانههايش از هم فاصله داشت. پشتي پهن داشت، جز ران و ساقكه زير مفصلهااست، استخوانهاي بند دستش كشيده و كفي گشاده وبخشنده داشت. دو پنجه دست و پايش قوي و درشت و انگشتها كشيده وبلند و دو كف پا از زمين برآمده بود. به سرعت راه ميرفت وهنگام راه رفتن چنان بود كه گويي از زمين سراشيب فرود ميآيد يااز روي سنگي به نشيب ميرود. چون به طرف كسي بر ميگشتبا تمامبدن بر ميگشت. ديدهاش فروهشته و نگاهش به زمين بود تا بهآسمان.
بينياش قلمي كشيده و باريك و ميانش برآمدگي داشت و نوري ازآن ميتافت.
دهانش نه بسيار كوچك و نه بزرگ بود. دندانهاي زيبايش سفيد،براق و نازك بود. گردنش در صفا و نور و استقامت نقره فام بود،بوي مشك و عنبر از او بلند بود. (6)
پارهاي از مورخان اين ويژگيها را براي جد وي نگاشتهاند; اماعلي را در اين خصوصيات همانند دانستهاند.
... بااين ويژگيهاي روشني آفرين به خوبي ميتوان او را شناخت،وي علي اكبر پور والاي امام حسين(ع)است. جواني زيبا كه همانندجد خود رسول خدا(ص)در سيرت، سپيد و در صورت، آسماني مينمود وهماره ياد و نام پيامبر(ص)از چگونگي سخن گفتن و يا راه رفتن وديگر برخوردهاي اجتماعي اخلاقي او ميتراويد. از اين رو، امامحسين(ع) او را شبيهترين مردم حتي نسبتبه خود در خلقت وآفرينش، اخلاق و صفات روحي، گفتار و آداب اجتماعي به رسولخدا(ص) معرفي ميكرد. (7)
آنان كه با صورت دلرباي پيامبر(ص)و صداي پرچاذبه آن حضرتآشنا بودند، آنگاه كه علي از پشت ديوار زبان به سخن ميگشود،گويي صداي رسول اكرم(ص)را ميشنيدند.
گاهي كه اباعبدالله(ع)براي صوت قرآن جد عزيزش دلتنگ ميشد، بهعلي ميفرمود: علي جان! برايم قرآن بخوان تا از آن لذت و بهرهبرم. (8)
كلام شيرين، بيان روان، ادب بسيار در برابر پدر و مادر، اطاعتبي چون و چرا از مقام ولايت و دلدادگي به حقيقت، برگي ديگر اززندگاني زرين علي اكبر بود. اين ويژگيها چون با فروتني اوهمراه ميشد، نگاه تحسينآميز همگان را به دنبال داشت.
در ساحل فرات
علي درحماسه كربلا، درخششي چشمگير داشت و با هربار حمله خود،دهها نفر را به خاك هلاكت ميانداخت. هنگامي كه با 25 سوار بهساحل فرات روانه شد و براي سيصد نفر از خاندان، عيال و اصحابامام حسين(ع)آب آورد، بسياري از مسوولان و سرپرستان حفاظت ازفرات را از دم تيغ خود گذراند و پشت دشمن را به لرزه درآورد.
عمويش ابوالفضل(ع)كه خود در دلاوري و بيباكي و شجاعت و شهامت،زبانزد همگان بود، به خاطر چنين صفات تابناك، علي را بسياراحترام ميكرد.
قهرمانان تاريخ و دليرمردان عرصههاي نبرد، كمتر از دانش وبينش بهره دارند; زيرا در مسير رزم و جنگ قرار داشته و فرصتنداشته و يا علاقه كمتري به درس آموزي و دانش آفريني از خودنشان ميدهند; اما علي اكبر، جواني چند بعدي بود و سطرهاي كتابوجودش با حكمت نگاشته شده بود. چشمههاي دانش و دانايي از اعماقوجودش ميجوشيد. در مجالس گوناگون عالمانه و انديشمندانه لب بهسخن ميگشود و به دور از غرور و تكبر مردانه سخن ميگفت.
از آنجا كه از جد خود رسول خدا(ص)سخنان بسياري روايت ميكرد،به عنوان «محدث» شناخته شد.
افزون برصفات ظاهري و باطني كه به طور چشمگير در وجود حضرتعلي اكبر(ع) ديده ميشد. كمالات و مقامات معنوي وي نيز دررتبهاي برتر از ديگران قرار داشت.
ماجوانان هرچند از صفات خوبي بهرهمند باشيم، گاه توان تحملسختيها و ظرفيت رويارويي با مصايب را از دست ميدهيم و سنگينيناملايمات زندگي، تعادل رفتار و گفتارمان را ميربايد.
علي اكبر در چنين صحنههاي سخت و طاقتسوز، تنها به رضا وتسليم الهي فكر ميكرد و چنان در برابر بلاهاي الهي آرام و مطمئنبود كه گاه حيرت و شگفتي ديگران را برميانگيخت. از اين رو، درهنگامه دردآلود كربلا به پدر گفت: «اولسنا علي الحق» (پدرجان!)آيا ما برحق نيستيم؟
و چون امام فرمود: آري، گفت: در اين هنگام، باكي از مرگنداريم. (9)
اين روحيه قوي و صفات شايسته، چنان ابهت و عظمتبه علي اكبرداده بود كه افزون بردوستان، دشمنان آگاه نيز به برتريهايشاعتقاد و اعتماد داشتند و اعتراف ميكردند. معاويه روزي ازاطرافيانش پرسيد: «چه كسي در اين زمان براي خلافت مسلمانانبرديگران برتري دارد و براي حكمراني بر مردم از ديگرانسزاوارتر است؟ »روباه صفتان زشتسيرت كه نام و نان خود را در تملق مييافتند،به ستايش خليفه پرداختند و او را لايق اين منصب معرفي كردند.
معاويه گفت: نه چنين نيست:
«اولي الناس بهذالامر علي بن الحسين بن علي جده رسول الله وفيه شجاعه بنيهاشم و سخاه بني اميه و رهو ثقيف.» (10)
شايستهترين افراد براي امر حكومت، علي اكبر فرزند امام حسيناست كه جدش رسول خدا(ص)است وجاهتبنيهاشم، سخاوت بني اميه وزيبايي قبيله ثقيف را در خود جمع كرده است.
فروغ چهره خوبان شعاع طلعت توست كمال حسن تو مديون اين ملاحت توست به خلق و خلق رسول و به منطق نبوي فزونتر از همه كس در جهان شباهت توست به پيكر تو مجسم لطافت روح است عجب بود كه در اين خاكدانه قامت توست نگار مهر تو غارتگر دل پدر است عيان به چشم سياهت غم شهادت توست (11)
پي نوشت ها:
1- علي الاكبر الامام الحسين(ع)، علي محمد علي دخيل، ص 7.
2- معالي السبطين، ج 1، ص 206.
3- براي آشنايي بيشتر با چگونگي اين برخوردها بنگريد: محجة البيضاء، ج 2، ص 233.
4- مسائل الخلاف، ج 1، ص 93.
5- لؤلؤ و مرجان، ص 44 و 45، راز خوشبختي، ص 189.
6- تاريخ يعقوبي، ج 1 ص 513 و 514، فرسان الهيجاء، ص 293 و 294.
7- موسوعة كلمات الامام الحسين(ع)، ص 360.
8- مصائب امام حسين(ع)، ص 108.
9- ابصار العين في انصار الحسين، مرحوم سماويآ ص 21.
10- مقاتل الطالبيين( فارسي)، ص 78، وسيلة الدارين في انصار الحسين(ع)، ص 285 و 286.
11- شاعر معاصر، حبيب چايچيان( حسان)
نويسنده: احمد لقائي