نگاه مقايسهاي به فرجامشناسي دكترين مهدويت و نظريه برخورد تمدنها
با مقايسهي فرجامشناسي در دكترين مهدويت و نظريه برخورد تمدنها در مييابيم كه ميان دو ديدگاه در رابطه با فرجام جهان فاصله بسيار وجود دارد. در حاليكه در دكترين مهدويت، فرجام جهان مبتني بر آموزههاي الهي و وحياني ترسيم ميشود، نظريهي برخورد هانتينگتون برخواسته از مباني بشري و عقلانيت محض است
چكيده
جوهره اصلي دكترين مهدويت نگاه روشن و اميد بخش نسبت به آيندهي انسان و جهان است. مباحثي همچون " آخرالزمان " ، "عصر ظهور " و "حكومت جهاني " از محوهاي اصلي دكترين مهدويت است كه طبق آن فرجام جهان با ظهور مهدي موعود دستخوش دگرگوني خواهد شد. ايشان در عصري ظهور خواهد كرد كه جهان از ظلم و فساد درمانده شده باشد تا اينكه با ظهورشان و با تشكيل حكومت جهاني ريشه فساد و تباهي و ستم خشكانده شود و به جاي آن نهالهايي از عدالت و محبت فراگير، كاشته شود.
در نظريه "برخورد تمدنها " كه توسط هانتينگتون در سال 1993 طرح شد، نگاه ايشان به آينده جهان بدبينانه است. به پندار او بالاخره برخورد تمدنها در آينده، تمدن ليبرال دمكراسي غرب را در جهان فراگير خواهد كرد. از ديدگاه هانتينگتون درگيري اصلي در آينده ميان تمدنهاي اسلام و كنفوسيوس از يك طرف و تمدن غرب خواهد بود. وي تمدن اسلام را خشن و خونين توصيف ميكند.
با مقايسهي فرجامشناسي در دكترين مهدويت و نظريه برخورد تمدنها در مييابيم كه ميان دو ديدگاه در رابطه با فرجام جهان فاصله بسيار وجود دارد. در حاليكه در دكترين مهدويت، فرجام جهان مبتني بر آموزههاي الهي و وحياني ترسيم ميشود، نظريهي برخورد هانتينگتون برخواسته از مباني بشري و عقلانيت محض است و در حاليكه دكترين مهدويت فرجام جهاني را با جهاني شدن دين اسلام و فراگير شدن عدالت توسط «مهدي (عج) » نويد ميدهد، نظريه برخورد تمدنها، نگاهي خصمانه به اسلام و تمدن آن دارد و در نهايت تمدن اسلام را در آينده مقهور تمدن غرب و محصول ليبرال دمكراسي آن پيشبيني ميكند.
مقدمه
خصلت آيندهنگري در انسان او را مجاب ميكند كه تنها به گذشته و حالش نينديشده و بيصبرانه ميخواهد بداند كه سرنوشت او در جهان به كجا ختم ميشود. انسانها در عين تمايزات جغرافيايي، خوني و... داراي تمايزات فكري نيز هستند. در واقع اساس انديشهي بخشي از بشريت در كليت انديشهاي جاي ميگيرد كه حكم مكتب فكري را براي آنها پيدا كرده است.
هريك از اين مكاتب نگاه خاص و بعضا متفاوتي نسبت به انسان و سرنوشت او دارند. در يك تقسيم كلي و كلان دو مكتب الهي و مادي مكاتبي هستند كه نگاه ويژه و متضادي نسبت به آفرينش انسان و جهان، هدف از آفرينش و در نهايت پايان تاريخ انسان و جهان دارند. مكاتب الهي و مادي هريك به مكتبها و نظريههاي خردتري منشعب ميشوند كه هركدام از جنبهها و با نگرشهاي خاص گذشته و آينده انسان و جهان را تفسير ميكنند.
بداهتا و اجمالا «دكترين مهدويت» به عنوان نحلهاي از مكتب الهي و نظريهي «برخورد تمدنها» با مباني سودمحورِ انسانمدارانه به عنوان نمايندهاي از مكتب مادي هستند كه هريك با منظومههاي فكري ويژهشان فرجام جهان را به شيوه متفاوتي ترسيم ميكنند. « دكترين مهدويت» به عنوان يك نظريه و نگرش اعتقادي پذيرفته شده توسط فرقهها و نحلههاي مذهبي و كلامي ديني روشن و خوشبينانهاي از آينده به معتقداتش ارايه ميدهد و آيندهي جهان را پيروزي حق بر باطل و چيرگي خوبيها بر بديها ميداند كه نهايتا ناملايمات و شرور از جهان رخت بر خواهد بست.
در مقابل نظريههاي سياسي مانند نظريه «برخورد تمدنها» كه در ساليان اخير خلق شدهاند و چند صباحي هم مورد توجه قرار گرفتهاند، با مباني و بسترهاي مادي و برخواسته از انديشه اومانيستي تمدن غرب، آيندهي جهان را آيندهاي پر از برخورد و درگيري ميپندارند كه البته به اذعان بسياري از اين نظريهپردازان، پيروزي نهايي با اردوگاه غربيان خواهد بود. هرچند كه از منظر هانتينگتون خالق نظريه برخورد تمدنها، آينده جهان را برخورد و سپس پيروزي تمدني - فرهنگي تعيين خواهد كرد و نه برخورد قدرتها و ايدئولوژيها.
به باور ما هم اساس نظريه برخورد تمدنها ناصواب و نااميد كننده است و هم پيشبينياي كه از آيندهي جهان و پيروزي ليبرال دمكراسي غرب ارايه مي دهد. بنابراين اين نظريهي جنجال برانگيز و مفروضات آن در رابطه با آينده جهان را در اين نوشتار در كنار فرجامشناسي دكترين مهدويت به عنوان يكي از استوانههاي اعتقادي شيعه، مورد تحليل و بررسي قرار ميدهيم. بحث در اين تحقيق بر محور اين سوال اصلي خواهد چرخيد كه دكترين مهدويت در انديشه شيعه با نظريه برخورد تمدنهاي هانتينگتون آينده و فرجام تاريخ انسان و جهان را چگونه ارزيابي نموده و چه تمايزاتي با هم دارند؟
در پاسخ به اين سوال پيشبيني ميكنيم كه اين فرضيه را اثبات و حداقل تاييد كنيم كه اين دو نگرش نسبت به آينده جهان از دو مكتب فكري متضادي برخواستهاند و لذا فرجام جهان و انسان را به صورت متفاوتي تبيين ميكنند. بديهي است حقانيت دكترين مهدويت و آموزههاي برخواسته از آن در رابطه با فرجام جهان و ناپختگي و تضادهاي دروني نظريهي برخورد تمدنها از مفروضات تحقيق خواهند بود.
مفاهيم
فرجامشناسي: (endism): در لغت بر وزن و معني انجام كه به معناي انتها و آخر باشد.[1] اما در اصطلاح اعتقاد به اينكه بعضي شيوههاي قديمي جهان، بعضي الگوهاي رفتاري قديمي و بعضي نهادها به پايان خود رسيدهاند و به جاي آنها چيزهاي تازهاي پديد آمدهاند. پايانباوري، بخشي از سرخوردگي در غرب نسبت به سياست، تفكرات عصر روشنگري و مدرنيته است...در دهههاي اخير احساسات ضد سياسي به صورت آخرالزماني جلوه كرده به طوري كه تقريبا همه چيز و بويژه پايان ايدئولوزي، پايان تاريخ، پايان فرمانروايي و پايان دولت تكمليتي را اعلام كرده است.[2]
دكترين مهدويت (doctorine mahdism): اصول و قواعدي كه در هريك از شاخههاي علوم و يا در ميان پيروان يك آيين مورد تصديق و اعتقاد باشد[3] در تعريف يگر ؛ مجموعهاي از عقايد كه دستگاهي از نظريات ديني، فلسفي يا سياسي را تشكيل ميدهد.[4].
از منظر اصطلاحشناسي كلمه "دكترين " در علوم متفاوت، داراي معنا و كاربردهاي جداگانهاي است، گاه در علوم سياسي به كار ميرود و به معناي طرح و مدل يا يك اصل سياسي است... در اديان و مذاهب از واژه دكترين آموزههاي مذهبي و كلامي اراده ميگردد كه بنيادين و اصيل، امر بديهي و فوق چون و چرا، داراي مبناي استوار در متون ديني، مورد اعتقاد مومنان و مداراي جنبه علمي راهبردي باشد، مانند «دكترين بودا»، «دكترين مايا» يا «دكترين مهدويت».[5]
گاه به انديشه مهدويت در اسلام، دكترين مهدويت ميگويند و در دايرةالمعارفهاي "ويكي پيديا " و "لينوكس " چنين تعريف شده است: « اغلب دكترين در باره مجموعه اعتقادت ديني و اعتقادي كه از سوي كليسا مطرح شده به كار ميرود.»[6] بنابراين در انديشه شيعه كه مهدويت به عنوان يك استوانه اعتقادي به شمار ميرود، دكترين عبارت است از: «نظريه جامع و كامل براي تشكيل جامعهاي مطلوب و تفسيري راهبردي از حوزههاي مختلف زندگي انسان.»[7]
تمدن(civilization): واژه و مفهومشناسي "تمدن " واقعا معركه آراست. تعاريف رنگارنگ و متعددي كه از اين مفهوم به عمل آمده، موجي از حيراني را پديد ميآورد و البته كه برداشت مفهومي قدر مقدوري را نيز از اين اصطلاحِ كثيرالاستعمال مشكل ميكند. در اين جا چند تعريف را از ديدگاه انديشمندان اسلامي و غربي ميآوريم تا ادعاي فوق را مستدل كرده باشيم؛
دهخدا: «تخلق، اخلاق اهل شهر و انتقال از خشونت و جهل به حالت خلافت انس و معرفت است.»[8]
رضا داوري: «تمدن مجموعه آداب و رسوم سنتي و رفتار و كردار و فنون و صنايعي است كه با تعلق به اصول و مباني تفكر و فرهنگ بسط مييابد»[9].
ويل دورانت: «تمدن را ميتوان به شكلي كلي آن، عبارت از نظمي اجتماعي دانست كه در نتيجه وجود آن، خلاقيت فرهنگي امكان پذير ميشود و جريان پيدا ميكند. در تمدن چهار ركن و عنصر اساسي را ميتوان تشخيص داد كه عبارتند از: پيش بيني و احتياط در امور اقتصادي، سازمان سياسي، سنتي ، اخلاقي و كوشش در راه معرفت و بسط هنر.»[10]
فيليپ جي آدلر: «تمدن فرهنگ توسعه يافته و پيچيدهاي است كه معمولا با دستاوردهاي خاص، مثل كشاورزي، زندگي شهري، كار تخصصي و نظام نوشتاري همراه است.»[11]
همانطور كه پيداست هريك از تعاريف فوق از جنبه و زاويهي خاصي به تمدن نگريستهاند. «شهري شدن»، « مجموعه آداب و رسوم»، « پديدههاي مهم »، « نوعي نظم اجتماعي» و « فرهنگ توسعه يافته» نقاط ثقل اين تعاريف را تشكيل ميدهند. به نظر ميرسد كه تعريف ويل دورانت هر چند طولاني تراست اما جنبههايي مهمتر و بيشتري از تمدن كه ما علي الاطلاق در خصوص «برخورد تمدنها» از آن بحث خواهيم كرد را در بر ميگيرد.
فلسفه تاريخ و فرجام جهان در انديشه اسلام
فلسفه تاريخ يعني قبول و تصور يك يا چند قانون در سير امور تاريخ حيات بشر.[12] شهيد مطهري "فلسفه تاريخ " را اين طور تعريف كرده است: « فلسفه تاريخ يعني علم به تحولات و تطورات جامعهها، از مرحلهاي به مرحله ديگر و قوانين حاكم بر اين تطورات وتحولات. به عبارت ديگر: علم به شدن جامعهها، نه بودن آنها.»[13] فلسفه تاريخ اگر بر يك مدار و به صورت پيوسته و رو به جلو حركت كند، فرجامي نيز براي آن قابل تصوير است. همان گونه كه گفته شده است تاريخ انسان و جهان همانند كهنه كتابي ميماند كه اوراقي از ابتداي آن حذف شده و پيوسته اوراقي بر آن اضافه ميشود.
اما اين كه بلاخره اين كتاب كي تكميل خواهد شد، ديدگاههاي متفاوتي وجود دارد. «اين سخن (پايان تاريخ) به آن معنا نيست كه سير طبيعي زاد و ولد مرگ و مير متوقف خواهد شد، يا ديگر وقايع مهمي اتفاق نخواهد افتاد؛ بلكه منظور اين است كه احتمالا ديگر تحول مهمي در نهادهاي اساسي و اصولي جاري، پديدار نخواهد شد.»[14] به طور كلي دو نگرش كلان و كلي نسبت به فرجام تاريخ جهان و انسان وجو دارد؛ «نگرش بدبينانه به فرجام تاريخ» و « نگرش خوشبينانه به آينده» را ميتوان از نگرشهاي اصلي در آينده شناسي دانست. بدون ترديد سخن از عصر طلايي و نجات بخشي، آموزهاي به شمار ميرود كه نگاهي به سرانجام تاريخ بشري دارد.[15]
ريشهيابي و مبناتراشي اين دو نگرش نشان ميدهد كه نگرش اول مبتني و استوار بر آموزههاي غيرالهي است. آن مباني و اصولي كه با ايدئولوژي انسان مدارانه به حقيقت انسان و جهان و عاقبت آن نگاه ميكند. سرآمد اين دسته از تاويلها و تفسيرها از فرجام تاريخ و آينده انسان و جهان نگرش سكولاريستي و ليبراليستي غربي است كه هست و بود آن را اومانيسم شكل ميدهد. در اين نوع نگرش دست ماورايي و الهي از مديريت و تعيين سرنوشت فرجام جهان كوتاه است. اين انسان است كه با عقلانيت ابزاري و پيش ساخته، سرنوشت خود و تاريخ را رقم ميزند.
اما در نگرش الهي كه دين اسلام سرآمد و سردمدار آن است، آفريننده، نگهدارنده و به فرجام رساننده جهان خداوند است. هموست كه جهان را با شگفتيهاي بيشمارش آغاز نموده و به سرانجام خواهد رساند. به لحاظ فرجام انساني؛ « از ديدگاه اسلام حركت و مسير تاريخ به سوي عبوديت و حاكميت ارزشها و متعالي شدن انسان است و اگر غير از اين ميبود، حركت تاريخ امري لغو و پو چ مينمود، هرچند در اين حركت فراز و فرودها، موانع وچالشهايي وجود داشته باشد.» [16]
"مك آيور "، نويسندهي كتاب "جامعه و تاريخ " و اسلام شناس غربي آينده بشري را بر اساس جهان بيني اسلامي اين گونه تشريح ميكند: « اسلام بر اساس اين بينش آينده جوامع بشري را نيز تفسير ميكند. بنابراين نظريه اصالت فطرت و يگانگي فطري انسانها، اين كه وجود اجتماعي انسان و زندگي جمعي او در جامعه وسيلهاي است كه فطرت نوعي انسان آن را براي وصول به كمال نهايي خود انتخاب كرده است و حركت آينده جوامع و تمدنها و فرهنگها را به سوي يگانگي و ادغام ميداند و با رشد انسان و بارور شدن استعدادهاي وي و به فضيلت رساندن همه ارزشهاي امكاني او، رسيدن به جامعه واحد تكامل يافته را مرحله نهايي زندگي اجتماعي بر ميشمارد.»[17]
در بينش اسلام جامعه بشري مجموعهاي به هم پيوسته و واحد است كه در فطرت و تفكر و هدف همگون هستند، سرنوشت مشترك و واحدي در انتظار همهي آنان است و تمامي اختلافها، تفرقهها و پراكندگيها، عرضي و ناشي از خصلتهاي منفي و به دور از مقام و منزلت بشري است. از ديدگاه اسلام تاريخ جهان رو به تكامل بوده است و هرچه جهان رو به جلو حركت كرده بر جامعيت آن در عرصههاي مادي و معنوي افزوده شده است و جهان ميرود كه در همهي ابعاد كليت يكپارچهاش را بدست آورد.
شهيد مطهري در اين باره معتقد است: «تحول و تكامل تاريخ تنها جنبه فني وتكنيكي و ابزاري و آنچه بدان تمدنها نام ميدهند، ندارد، گسترده و همه جانبه است؛ همه شئون معنوي و فرهنگي انسان را در بر ميگيرد و در جهت آزادي انسان از وابستگيهاي محيطي و اجتماعي است.»[18]
در انديشه شيعي همانند بسياري از نحلههاي كلامي و مذهبي اما به مراتب قويتر از آنها، مهدويت جايگاه رفيعي دارد. در اين نگرش مهدويت در ادامه و منتهياليه همان خط سيري است كه نگاه الهي و ماورايي نسبت به آيندهي انسان دارد. مهدويت آخرين ورق كتاب فلسفهي تاريخ و نتيجهي آن است. انديشهي مهدويت نه يك ديدگاه صرف تعبدي بلكه انديشهاي منطقي و عقلاني نيز هست. خصوصا از ديدگاه شيعيان اصل غيبت و انتظار فرج و ظهور حضرت مهدي(عج) همانند ديگر اصول و ضروريات دين پذيرفته شده است و حقانيت اين انديشه نيز به اثبات رسيده است. « مهدويت فرجام متعالي و شكوهمند آينده جهان و سرمنزل متعالي و متكامل تاريخ بشري است. «مهدويت» پيشبيني وحياني هدف و مقصود تاريخ و پايان حركت متلاطم و پرفراز و نشيب آن است. مهدويت تحقق معناداري، غايتمندي تاريخ، باور به سرنوشتي روشن و محتوم است.»[19]
به ادعاي معتقدين مهدويت، در فرهنگ شيعي، مهدويت فلسفه واقعي تاريخ و سرانجام حركت آن است. لذا بايد اين انديشه و نگرش به دقت و روشني بحث و تفهيم شود. چرا كه « هيچ يك از فلسفههاي نظري تاريخ نتوانستهاند به طور جامع و دقيق به تفسير و تبيين تاريخ بپردازند و از كشف هدف و مقصد واقعي آن ناتوان ماندهاند؛ اما انديشه متعالي مهدويت ميتواند بيانگر تفسير و تحليل واقعي و يقيني روند تاريخ و شناخت سرمنزل و مسير درست آن باشد. در واقع شرح فلسفه تاريخ از ديدگاه اسلام، جز با بررسي و تبيين درست "آموزه مهدويت " امكان ندارد.»[20]
علامه طباطبايي آينده جهان را نه در دست حكومتها و قدرتها وتحولات اجتماعي و سياسي در سطح جهان ميداند، و نه فرجام جهان را جبري ميداند، بلكه جهان را صرفا با ظهور حضرت مهدي (عج) در آخرالزمان داراي فلسفه و آينده ميداند: « به حكم ضرورت آينده جهان روزي را در بر خواهد داشت كه در آن روز جامعه بشري پر از عدل و داد شده و با صلح و صفا، همزيستي نمايد و افراد انساني غرق فضيلت و كمال شوند. البته استقرار چنين وضعي به دست خود انسان خواهد بود. رهبر چنين جامعهاي منجي جهان بشري و به لسان روايات مهدي (عج) خواهد بود.»[21]
يكي از روايات مورد اشاره علامه، روايتي از امام باقر(ع) است كه در آن آغاز و انجام جهان اين طور تشريح شده است: « ايهالناس! اين تذهبون و اين يراد بكم! بنا هدي الله اولكم و بنا يختم آخركم، فان لم يكن لكم ملك معجل، فان لنا ملكا موجلا و ليس بعد ملكنا ملك لانا اهل العاقبة»[22]
نظريهي برخورد تمدنها(clash of civilization)
"برخورد تمدنها " عنوان نظريهاي است كه درسال 1993 توسط هانتينگتون استاد علوم سياسي دانشگاه هاروارد آمريكا مطرح شد. اولين نكتهاي كه او يادآوري نموده، به پايان رسيدن جنگ ايدئولوژيها، بويژه با فروپاشي شوروي در اوايل دهه 1990 است. نكته دوم نظريهي وي، تضعيف ناسيوناليسم، دومين نيروي مهمي است كه تعيين كننده برخوردهاي صدوپنجاه سال گذشته بوده است.
سومين نكته او آن است كه نوعي احياي جديد ناسيوناليسم وجود دارد كه بيشتر در قالب تمدنهاي بزرگي است كه تا كنون حاكم بر تاريخ بوده است و فرهنگ و دين مهمترين عناصر آن شمرده ميشود. به نظر وي در آينده آنچه كه در عرصه برخورد بين مردم جهان خواهد بود، واحدهاي بزرگ تمدن است. به نظر وي اصولا دنيا به سوي تمدن واحد پيش نميرود، امكان برخورد بين اين تمدنها وجود دارد و جلوگيري از چنين برخوردهايي نيز امكان ندارد. وي هم چنين به احتمال نزديكي و ارتباط تمدنهاي اسلامي و كنفوسيوسي و برخورد آنها با تمدن غربي اشاره كرده و هشدار داده است.[23]
"مك لوهان " صاحب نظريهي "دهكده جهاني "، فوكوياما نظريه پرداز "پايان تاريخ "، آلوين تافلر صاحب نظريه و كتاب "موج سوم " و ساموئل هانتينگتونِ مورد بحث، نظريهپردازاني هستند كه در باب فلسفهي تاريخ و فرجام جهان نظريه پردازي كردهاند كه اتفاقا اين ديدگاهها در جوامع مبتني بر انسانمداري غرب خريداران بسياري دارد.
« ديدگاههاي اين افراد با وجود اختلافات جزيي در تحليل پايان تاريخ و سرنوشت بشر با وجود تفاوتهاي ظاهري، در اصل نظريه باطن و ريشهاي يكسان دارد؛ يعني در همه اين نظريهها پايان جهان از آنِ ليبرال دمكراسي دانسته شده است. از نظر اينان ليبرال دمكراسي يگانه قبلهگاه بشر خواهد بود و همه انسانها به آستان آن سر خواهند ساييد. در اين انديشه موعود، شخص خاصي نيست، بلكه موعودي كه قرار است، ليبرال دمكراسي را در تمام جهان حاكم كند و براي تمام انسانها رهايي بخش باشد، ايالات متحده آمريكاست.»[24]
هانتينگتون با استفاده از مطالعات "توين بي " در رابطه با رشد و افول و ظهور تمدنها سعي ميكند كه تحولات جهاني امروز را به زبان تمدن ترجمه كند. مطابق تئوري وي صحنه جهاني به ميدان رقابت سه تمدن تبديل خواهد شد؛ تمدن اسلامي، تمدن غربي و تمدن كنفوسيوسي. آن گاه اين تمدنها را از لحاظ قدرت، نفوذ و تحرك مورد ارزيابي قرار ميدهد. پيشبيني او اين است كه بين تمدن اسلامي و كنفوسيوسي قرابت و ارتباط به وجود ميآيد...اما پيروزي تمام عيار با تمدن غرب است.
براي آنكه كلام هانتينگتون را در خصوص نظريهاش خوب درك كنيم، خوب است كه بدون واسطه سخنان او را بشنويم. هانتينگتون نظريهي برخورد تمدنها را با اين فرضيه مطرح ميكند: « تفاوتهاي موجود بين تمدنهاي گوناگون، واقعي و مهم است. خود آگاهي تمدني رو به افزايش است. برخورد تمدنها عاليترين نوع برخورد در سطح جهان، جاي برخوردهاي ايدئولوژيكي و ديگر انواع درگيريها را خواهد گرفت... كانون در گيري در آيندهي بسيار نزديك، بين غرب و چند كشور اسلامي - كنفوسيوسي خواهد بود.»[25]
هانتينگتون بطور كلي ايدهي جنگ تمدنها را با ذكر چند دليل مستدل ميكند؛ نخست آنكه وجود اختلاف ميان تمدنها نه تنها واقعي بلكه اساسي است.
دوم؛ بر ويژگيهاي و تفاوتهاي فرهنگي نميتوان سرپوش گذاشت. از اين رو آنها دشوارتر از مسايل اقتصادي و سياسي، حل و فصل ميشوند. مذهب حتي بيش از نژاد، افراد را از هم متمايز ميسازد. يك نفر ميتواند نيمه فرانسوي و نيمه عرب باشد يا حتي تابعيت مضاعف داشته باشد، ولي نيمه مسيحي و نيمه مسلمان بودن او دشوار است.
سوم؛ منطقهگرايي اقتصادي در حال رشد است كه اهميت آن در آينده بيشتر آشكار ميشود.
در نتيجه؛ هنگامي كه مردم، هويت خود را بر مبناي قوميت يا مذهب تعريف ميكنند، در روابط خود با افراد وابسته، به مذاهب يا قوميتهاي ديگر، احتمالا "ما " را در مقابل " ديگران " ميبينند.[26]
اما اينكه آيا اين دلايل به اندازه كافي نظريه «جنگ تمدنها» را توجيه ميكند يا خير، جاي جرح و تعديل آن نيست. اما اين ديدگاه تأثيرات شگرفي را خصوصا بر اذهان سياستمداران غربي گذاشت و از سوي ديگر و از آنجا كه نوك پيكان اين نظريه متوجه مسلمانان و كشورهاي اسلامي بود، حساسيتهاي بسياري را در سطح جهان اسلام بر انگيخت.
«مقارن با طرح و اشاعهي نظريهي هانتينگتون و شايد متأثر از آن، تبليغات گستردهاي در غرب نسبت به بنيادگرايي اسلامي و خطر مسلمانان و نيز خطر اتحاد سبز و زرد( تمدن اسلامي و كنفوسيوس) بر ضد غرب راه افتاد و به دنبال آن محدوديتها و تضييقات بيشتري از جانب دولتهاي غربي متوجه مسلمانان شد.»[27]
اما چرا هانتينگتون از ميان ديگر تمدنهاي بزرگ جهان بر روي تمدن اسلامي بيشترين تأكيد را ميكند و در واقع حريف نخست تمدن غرب در ميدان كاروزار تمدنها را تمدن اسلامي مي پندارد؟ هانتينگتون در آثاري كه پس از انتشار نظريهي برخورد تمدنها پديد آورده است، شاخصههايي را براي دين و تمدن اسلامي شناسايي ميكند كه به زعم او براي شعلهور شدن جنگ ميان تمدنها كافي است.
او درجايي مينويسد: « مشكل اصلي غرب اين است كه اسلام تمدني متفاوت است كه مردم آن به برتري فرهنگشان معتقد و به ضعف قدرتشان واقف ميباشند. غرب به عنوان تمدني متفاوت است كه مردم آن به فرهنگ جهاني معتقدند و باور دارند كه ميتوانند فرهنگ خود را در سراسر جهان اشاعه دهند. اين مسايل درگيريهاي ميان اسلام و غرب را دامن ميزند».[28]
بر خلاف اخلاف همفكر هانتينگتون در دنياي غرب كه بنيادگرايي اسلامي را خطر بالقوه و بالفعل براي غرب و تمدن مبتني بر اومانيسم، سكولاريسم و نظام ليبرال دمكراسي آن ميدانند، شخص هانتينگتون بنيادگرايي در جهان اسلام را بيخطر دانسته بلكه مشكل را در آموزه اصلي تمدن اسلامي ميداند كه پيروان ديندارش از لحاظ فرهنگي خود را برتر ميدانند: « مشكل ريشهاي غرب بنيادگرايي اسلامي نيست، خود اسلام است، يعني تمدني متفاوت كه مردمانش به برتري فرهنگ خود ايمان دارند».[29]
هانيتگتون در جاي ديگر كوشش ميكند كه اگر در آينده پيش بيني«جنگ تمدنها» به وقوع پيوست، گناه آن را به گردن مسلمانان و تمدن اسلامي بيندازد چرا كه به پندار او مسلمانان در پذيرش يا رد كليت تمدن غربي رويكرد واحدي ندارند و برگرفتن بخشي از مظاهر تمدن غربي مانند مدرنيته و ابطال بخشي ديگر مانند ايدئولوژيها و فرهنگ غربي، آنان را خواه ناخواه به نمايندگي از تمدن اسلامي با تمدن يكدست غرب به اصطكاك خواهد انداخت.
او مينويسد: «باززايي اسلام با گستره و عمقي كه دارد تازهترين مرحله در روند تطبيق تمدن اسلامي با غرب است، تلاش كه راه حل را نه در ايدئولوژي هاي غربي، بلكه در اسلام جستجو و تجسم ميكند. پذيرش مدرنيته، نفي فرهنگ غربي و تعهد دوباره اسلام به عنوان راهنماي زندگي در جهان مدرن است»[30].
نظريهي «برخورد تمدنها» واكنش بسياري را بر انگيخت و بسياري از انديشمندان اسلامي و غربي آن را مورد انتقاد قرار دادند و قابل بازبيني دانستند كه موجب شد شخص هانتينگتون به سمينارهاي علمي بسياري دعوت شود و به سوالات بسياري پاسخ دهد كه در نهايت اين نظريه توسط هانتينگتون مورد تعديل قرار گرفت.
به نظر ميرسد كه اين دست ديدگاهها مبتني بر انديشه فايق ليبراليسم در قرن اخير جهان غرب است. همانگونه كه "پوپر " در كتاب معروف "جامعه باز و دشمنانش "، ليبراليسم را تنها راه حل سياسي در جهان معاصر ميداند و پيرو آن جامعهي آمريكا را آزادترين و دمكراتترين كشور معرفي ميكند.[31] ساموئل هانتينگتون انديشمند، نظريهپرداز و استراتژيستي است كه در همين ايالات متحده كه پوپر آن را تمجيد ميكند، پرورش يافته است. اين استاد دانشگاه نظريهي «برخورد تمدنها» را به صورت پيش بينانه در رابطه با آينده جهان ارايه كرد.
به باور او پايان جنگ سرد آغازي براي دوران جديد "برخورد تمدنها " است. در فرضيهي او نقطه اصلي برخوردها در آينده نه رنگ ايدئولوژيكي دارد و نه بوي اقتصادي. به پنداشت او در حقيقت اكنون نوبت به جنگ تمدنها و فرهنگها رسيده است؛ كه در اوج آن، جنگ تمدني اسلام و غرب جاي دارد. البته هانتينگتون خود با ترديد و تامل بسيار، آيندهي جهان را به نفع تمدن غرب و انديشه ليبراليستي آن ميداند: « غرب در حال حاضر قويترين تمدنهاست و در سالهاي آينده نيز قويترين تمدنها خواهد ماند، اما قدرت غرب نسبت با تمدنهاي ديگر در حال افول است. در همان حال كه غرب بر ارزشهاي خود پافشاري ميكند و تلاش دارد كه منافع خود را حفظ كند، جوامع غيرغربي بر سر يك دوراهي قرار گرفتهاند، بعضي جوامع غيرغربي تلاش ميكنند تا غرب را سرمشق قرار داده با آن همرنگ شوند يا به آن بپيوندند، اما جوامع كنفوسيوسي و اسلامي ميخواهند قدرت اقتصادي و نظامي خود را افزايش دهند تا در برابر غرب مقاومت كرده، با آن به تعادل برسند.»[32]
فرجام شناسي در دكترين مهدويت
فرجامشناسي در دكترين مهدويت سرانجام حركتي است كه سرآغاز آن با غيبت حضرت مهدي (عج) آغاز شده است. به پندار مهدي باوران، -خصوصا در انديشه شيعه- جهان براي هميشه در ظلم و فساد به سرنخواهد برد و روزگاري فرا خواهد رسيد كه نجات بخش جهان و انسانيت از راه خواهد رسيد و تمام ناملايمات و نابسامانيها را از جهان خواهد زدود. بنابراين فرجام شناسي ركني از اركان فرهنگ مهدويت است كه به مجموعهاي از نگرشها و هنجارهاي مربوط به ظهور منجي موعود از سلاله پاك پيامبر اسلام(ص) اطلاق ميشود. فرهنگ مهدويت ريشه در تاريخ بشر دارد و بر فرجام آن جوانه خواهد زد.
قرآن كريم پايان و انجام جهان را از آنِ صالحان ميداند: «ان الارض يرثها عبادي الصالحون»(انبيا 21/105) و آناني را كه در دنيا به استضعاف كشيده شدهاند، پيشوايان انسانها و وارثان زمين ميانگارد: «نريد ان نمن عليالذين استضعفوا فيالارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين»( قصص 28/ 5)
و تمام اين تغييرات را از مصاديق وعده خودش مبني بر پيروزي حق بر باطل بر ميشمرد: قل جاء الحق و زهقالباطل، ان الباطل كان زهوقا( اسراء 7 / 81)
قل جاء الحق و ما يبدء الباطل و ما يعيد( سباء 32/ 33)
بنابراين در انديشه شيعه و ديگر باورمندان دكترين مهدويت، همانگونه كه تاريخ جهان با مشيت الهي آغاز شد، با مشيت الهي به پايان خواهد رسيد و مشيت الهي در خصوص پايان جهان اينگونه تعلق گرفته است كه پس از مدتهاي مديد، جهان و بشريتِ خسته و درمانده از ناملايمات و مشكلات بيروني و دروني را با ظهور منجي، نجات بخشد.
در مكتب شيعي منجي كل جهان و بشريت كسي نيست جز دوازدهمين امام معصوم(ع) غايب كه روزگاري با اراده خداوند در ميان جامعه علنا باز خواهد گشت و رسالت نجات بخشياش را آغاز خواهد نمود. "هانري كربن " ايران شناس و اسلام شناس غربي، يكي از مولفههاي بنيادين كه در انديشه شيعه براي او جلب توجه ميكند را مساله "مهدويت " ميداند. وي آن را از محوريترين عناصر اعتقادي حكمت شيعي تلقي ميكند. از ديدگاه كربن، مهدويت به معناي تفسير باطن دين و ظهور امام و احياي دوباره انسانها ميباشد.
وي ميگويد: « ظهور امام عين تجديد حيات آنان است و معناي عميق انديشه شيعي غيبت و ظهور امام نيز جز اين نيست.» [33]
اينك فرجامشناسي در دكترين مهدويت را در انديشه شيعه، حول چند محور مورد تحليل و تفسير قرار ميدهيم:
آخرالزمان
"آخرالزمان " در اصطلاح متداول ميان علماي شيعه و بر طبق روايات معصومين (ع) اشعار به دورهاي دارد كه با ظهور و قيام حضرت حجت آغاز ميشود. دوراني كه پاياني بر تاريكيها و انحرافات و آغازي بر روشناييها و هدايتهاست. به گفتهي آيتالله موسوي بجنوردي « آخرالزمان حكايت از عصري ميكند كه مهدي موعود در آن ظهور ميكند و تحولات ويژهاي در جهان رخ ميدهد».[34]
"آخرالزمان " در ادبيات معتقدين به مهدويت كاربرد فراوان دارد. معمولا آناني كه براي جهان فرجام الهي قايلند، دوراني را به عنوان حد فاصل زندگي دنيوي و اخروي تحت عنوان آخرالزمان ميشناسند. در معارف ارزشمند اسلامي و شيعي اين اصطلاح در دو معناي كلي به كار رفته است:
1- مدت زماني طولاني كه با ولادت پيامبر(ص) آغاز و با شروع رستاخيز بزرگ پايان مييابد. از اين رو آن پيامبر الهي را پيامبر آخرالزمان ناميدهاند.
2- مدت زماني كه با ولادت واپسين جانشين پيامبر اسلام (ص) حضرت مهدي(ع) مقارن شده و زمان غيبت و ظهور را در بر گرفته، با شروع قيامت به انجام ميرسد. آخرالزمان خود به دو دوران تقسيم ميشود: دوران نخست كه در آن انسان به مراحل پاياني انحطاط اخلاقي ميرسد. فساد اخلاقي و ستم همه جوامع را فرا ميگيرد و واپسين اميدهاي بشري به نااميدي ميگرايد. دوران بعد، عصر تحقق وعدههاي الهي به پيامبران و اولياي خداست و با قيام مصلح جهاني آغاز ميشود.[35]
اما برخي آخرالزمان را صرفا دوران نيكيها و هدايتها تفسير نميكنند بلكه در درون همين دوران مرحلهاي را متذكر ميشوند كه ضلالت، ستم و فساد به حد نهايي رسيده و جهان در جهالتها و تاريكيها فرو رفته باشد به طوري كه ايجاد كوچكترين روزنه اميدي توسط انسانها براي خارج شدن از اين باتلاق، ممكن نباشد. به اعتقاد يكي از نويسندگان دكترين مهدويت؛ « دوران نخست كه انسان به مراحل پاياني انحطاط اخلاقي ميرسد، فساد اخلاقي و ستم همه جوامع بشري را فرا ميگيرد و واپسين اميدهاي بشري به نااميدي ميگرايد(عصر پيشا ظهور) ، دوران دوم؛ عصر تحقق وعدههاي الهي به پيامبران و اولياي خداست و با قيام حضرت مهدي(عج) آغاز ميشود.( عصرپساظهور)».[36]
اصطلاح "آخرالزمان " در فرهنگ اغلب اديان بزرگ نيز به چشم ميخورد و در اديان ابراهيمي از برجستگي و اهميت ويژهاي برخوردار است. اين اصطلاح معمولا به روزگار پاياني دنيا و رويدادهايي گفته ميشود كه ممكن است در اين بخش از زندگي دنيوي به وقوع بپيوندد.
اديان بزرگ در باره آن پيشگوييهايي كردهاند، براي مثال در انجيل آمده است: « و اين را بدان كه اوقات صعب در زمان به آخر خواهد رسيد. زيرا كه خواهند بود مردم خود پرست و زرپرست و مغرور و متكبر و كفرگو و نافرماني والدين و حق ناشناس و بيدين و بي الفت و بيوفا و خبث كننده و بيپرهيز و بي حلم و با خوبان بياعتنا و خائن و كم حوصله و عبوس كننده و عيش را بر خدا ترجيح ميدهند».[37]
قرآن كريم در آياتي چند به آخرالزمان اشاره نموده است؛ در سوره واقعه در چند آيه كلمه "آخرين " در توصيف جماعت انسانها در دنيا آمده است از جمله: « ثلة من الاخرين»( واقعه، 56/40)
علامه طباطبايي در تفسير "آخرين " ميفرمايند: «از آيات استفاده ميشود كه جماعت بسياري از آيندگان همانند عده اي از گذشتگان از اصحاب يمين خواهند بود»[38]
"آخرالزمان " اصطلاحي است كه در فرهنگ سخنان معصومين(ع) نيز جايگاه رفيعي دارد. روايات و عبارات متنوعي در رابطه با آخرالزمان از لسان معصومين(ع) نقل شده است كه جملگي اشاره به دوران ظهور حضرت مهدي(عج) دارد. دوراني كه با عدالت فراگير در برابر ظلم فراگير آغاز ميشود:
پيامبر اكرم (ص) ميفرمايد: «لاتذهب الدنيا حتي يلي امتي رجل من اهل بيتي يقال له المهدي(عج)».[39]
امام علي(ع) :«بنا يفتح الامر و بنا يختم، بنا استنقذالله الناس في الاول الزمان و بنا يكون العدل في آخرالزمان.»[40]
به هر حال در هر نگرشي آخرالزمان پايان خوشي براي جهان خواهد بود. دوراني كه معنويت و اخلاق الهي و انساني بر جهان سيادت خواهد كرد و فرجام انديشههاي غيرالهي و مادي جز انقياد و تسليم در برابر قدرت معنويت نخواهد بود. لهذا «آنچه بلوك مادي و سرمايهداري را به زانو در ميآورد، قدرت معنوي است كه هم بر ايدئولوژي استكباري آن چيره شود و هم قدرت مادي آن را به بازي بگيرد. رهبر اين قدرت معنوي بيشك بايد يك فرد الهي باشد تا فراتر از مرزهاي جغرافيايي و سياسي امروز جهان، رهبري مبارزه با استكبار جهاني را بر عهده گيرد و به اقامهي قسط و عدل مبادرت نمايد. اين رهبر الهي كسي نيست جز آن منجي موعود كه همه اديان الهي و نيز برخي اديان غيرالهي ظهور او را در آخرالزمان به عنوان تنها برپاكننده عدل، به پيروان خود وعده دادهاند»[41].
عصر ظهور
" عصر ظهور " اصطلاح موازي با آخرالزمان است كه در دكترين مهدويت داراي مقام است. عصر ظهور از زماني خبر ميدهد كه مهدي موعود به اذن خداوند از لفاف غيبت خارج شود و رسالت جهانياش مبني بر محو ظلم و بيعدالتي در جهان و احياي شريعت اسلام و اجراي عدالت فراگير را آغاز كند. در فرهنگ مهدويت شيعه، توصيفات بسياري توسط معصومين (ع) و علماي بزرگ شيعه از عصر ظهور صورت گرفته است. مطلبي كه قاطبهي نظريه پردازان مهدويت به آن معتقدند.
اين عصر زماني محقق خواهد شد كه جهان در نهايت سيهروزي قرار بگيرد و ظلم و ضلالت جامعهي انساني را فرا گرفته باشد. در چنين هنگامهاي مهدي موعود به صحنهي اجتماع باز خواهد گشت و با نيروي الهي گذشتهي نكبت بار را جبران و براي آينده برنامههاي عدالت گستر را به اجرا خواهد گذاشت. پيامبراكرم (ص) در روايتي ميفرمايند در زمان ظهور : «زمين پر از ستم و بيداد ميگردد، تا آنكه ترس و اندوه در هر خانهاي وارد شود.»[42]
«زماني خواهد آمد كه فرمانروايان ستم پيشه، فرماندهان خيانتكار، قاضيان فاسق و وزيران ستمگر ميگردند.»[43]
در واقع عصر ظهور سرآغاز حركتي اصلاحي است كه مهدي منتظر رهبري آن را برعهده خواهد داشت و گسترهي اين حركت به پهنا و ژرفاي جهان خواهد بود. نقطهي اوج و متعالي اين حركت به همراه قيام همه جانبهاي خواهد بود كه امام (عج) رهبري گروه حق را بدست ميگيرد و با تمام توان به جنگ نهايي با جبههي كفر و باطل ميپردازد و در تحقق وعدههاي حتمي الهي، پيروز ميشود و تاريخ به شكوهمندترين فرجام خود خواهد رسيد»[44]
در رابطه با ويژگيها، شرايط و ظهور حضرت و تكاليف منتظران در رابطه با دكترين مهدويت در فرهنگ اعتقادي شيعه بسيار پرداخته شده است. احاديث و رواياتي كه در خصوص شرايط و معدات ظهور حضرت و كاركردهاي عصر ظهور وارد شده است، دايرة المعارف مهمي را در رابطه با عصر ظهور خلق كردهاند. علما و انديشمندان اسلامي نيز به شايستگي در رابطه با اصطلاح "عصر ظهور " كه در واقع ظهور روشنايي و نيكيها و غروب سياهيها و بديهاست، پرداختهاند كه از مجموع آنها اين نتيجه بدست ميآيد كه عصر ظهور در ادبيات دكترين مهدويت ترسيم و تصويري از پايان تاريخ و جهان است. دوراني كه تاريخ و جهان هرگز به عقب و گذشتهي تلخ و تاريك باز نميگردد.
عصري كه پيروزي حق بر باطل و چيرگي مستضعفين بر مستكبرين است. زماني كه جهان يكدست و حكومتي جهاني تشكيل خواهد شد تا همه آمال بشريت را محقق كند. حكومتي كه رهبري آن را حضرت حجت(عج) بدست خواهد داشت و با صبغه الهي به رتق و فتق مسايل جهان خواهد پرداخت.
حكومت جهاني حضرت مهدي(عج)
آناني كه در رابطه با جهاني شدن تحقيق نمودهاند، دستمايههاي ارزشمندي براي درك و تفهيم قيام جهاني و تشكيل حكومت جهاني حاصل نمودهاند. در واقع جهاني شدن در تمام ابعاد خصوصا در زمينهي حكومت واحد جهاني به تشريح بعد جهاني حكومت مهدي (عج) در چارچوب دكترين مهدويت مساعدت زيادي ميكند. « اگر مراد از جهاني شدن فرايند گسترش تكنولوژي ارتباطي باشد و بدان به مثابه وضعيتي سخت افزاري و ابزاري نگريسته شود كه با محتوا و نرم افزار خود رنگ ميگيرد، چنين قرائتي ميتواند با مهدويت اسلامي، سازگار بلكه مستلزم باشد.»[45]
قبل از پديده جهاني شدن، انديشمندان و تشريح كنندگان فرهنگ مهدويت براي تبيين و تفهيم قيام حكومت جهاني مهدي منتظر بايد تلاش بسياري را به خرج ميدادند تا حقيقت فراگيري مهدويت را مستدل كنند. چرا كه وضعيت جهان به گونهاي بود كه قطبهاي قدرت بزرگ و كوچك بسياري به مانند جزيرههاي مجزا از هم قرار داشتند كه ميزان ارتباط و تعاملات ميان آنان بسيار محدود بود. اما «امروز به مدد جهاني شدن تصور ابعاد جهان شمول و فراگير فرج آسان گشته است.... اينك در شرايط جهاني شدن فهم ارتباط مستقيم و فراگير در عرصهي جهاني حتي فراتر از كره زمين، به مدد تكنولوژيهاي ارتباطي چندان مشكل نيست.»[46]
در نگاهي كلان و بر اساس ديدگاههاي مسلمانان به آينده، ميتوان نتايج مشترك اعتقادي مسلمانان را در باره آينده شناسايي كرد. «اعتقاد به تحقق حكومت جهاني اسلامي به رهبري حضرت مهدي (عج) از سلالهي پاك پيامبر اسلام يكي از اين مسلمات است. چنين حكومتي بر محوريت رهبري ديني استوار است، رهبري ديني در آن نقش اساسي دارد و مبناي اين حكومت هم قوانين شرعي خواهد بود»[47]
در نگاه شيعه حكومت جهاني مهدي موعود همانند اصل مهدويت، امري محتوم و قطعي است و اساسا فلسفهي غيبت حضرت مهدي(عج) و ظهور آن حضرت مبتني بر ديدگاه فرج جهاني است كه وظيفه تحقق وعده خداوند مبني بر فراگير شدن دين و قوانين شريعت اسلام را بر عهده خواهد داشت. امري كه جز با تشكيل حكومتي به گستردگي جهان، امكان پذير نيست.
بر اساس اين ديدگاه و با ظهور امام غايب جهان « اسلام به عنوان تنها دين حق و كامل و داراي شريعت جامع، مقبول همگان خواهد شد. در آن زمان ستمگران و جباران از مسند قدرت به زير كشيده ميشوند. پس از آن حكومت جهاني اسلام با زعامت و رهبري امام معصوم و عادل بر پا شده و عدالت بر بنياد ديانت و اخلاق در مقياسي جهاني اجرا ميگردد.»[48]
تشكيل حكومت جهاني بواسطهي مهدي موعود در واقع تحقق وعده خداوند است كه اسلام را دين جهاني ميداند؛
«ان الدين عندالله الاسلام»(آل عمران3/19) و براي تحقق آن صالحان را به عنوان مجريان و ميراثدار فرجام جهان معرفي ميكند؛ «ان الارض يرثها عبادي الصالحون»( انبيا 21/ 105)
فرهنگ احاديث اهل بيت(ع) در رابطه با خصيصهي فراگير بودن قيام و حكومت مهدي بسيار غني است. رسول اكرم(ص) در اين زمينه فرمودهاند: «يفتح الله تعالي ذكره يديه مشارق الارض و مغاربها.»[49]
امام باقر(ع) دولت حضرت مهدي (ع) را آخرين دولت و در واقع دولت آرزوها و دولتي منحصر به فرد ميداند: «دولتنا آخرالدول و لن يبق اهل بيت لهم دولة الا ملكوا قبلنا لئلا يقولوا اذا راو سيرتنا اذا ملكنا سرنا مثل سيرة هولاء و هو قول الله عز وجل: "والعاقبة للمتقين "( اعراف، 7/128)»[50]
همين طور در منابع روايي اسلامي ( به ويژه شيعي) از ويژگيي و اختيارات و عملكردهايي ياد شده است كه آنها جز با تشكيل حكومت واحد جهاني محقق نخواهد شد. خصوصا اين ويژگي كه حضرت مهدي ظلم و جور را ريشهكن ميكند و عدالت و دين حق را در سطح جهان براي هميشه مستقر ميكند. امام باقر(ع) خصوصيات حكومت جهاني حضرت را اين طور بيان ميكند: « القائمنا منصور بالرعب، مويد بالنصر تطوِ له الارض و تظهر الكنوز، يبلغ سلطانه المشرق والمغرب و يظهر الله عز وجل به دينه كله و لو كره المشركون»[51]
طبق روايات حكومت جهاني تا فرا رسيدن رستاخيز جاودانه خواهد بود و در طول دوران و در ظل اين حكومت، بشريت دوراني از آرامش روحي همراه با معنويت، رفاه و بهرهوري را تجربه خواهند كرد. دولت جهاني مهدي(عج) علاوه بر جهانگير شدن دين و تمدن اسلامي و فراهم شدن كامل زمينهي عروج معنوي انسانها، كاركردهاي بيروني يك دولت همانند گسترش دانش و صنعت، تامين امنيت همه جانبه، پرداختن به مسايل اقتصادي و معيشتي شهروندان و فراهمآوري امكانات بهداشتي و درماني با عنايت و فضل الهي را نيز خواهد داشت كه بر اساس روايات در تمام ابعاد كارنامهاي درخشان از خود به جاي خواهد گذاشت.[52]
به هرحال در دكترين مهدويت فرجام جهان به تشكيل حكومت جهاني توسط منجي الهي ختم خواهد شد و اين حكومت تا دميده شدن شيپور قيامت پايدار خواهد ماند. به عبارت ديگر« جهاني شدن اين حكومت به معناي جهاني شدن فضيلتها، عدالتها، نيكيها، برابريها و معنويتها خواهد بود و مردم فرصتي خواهند يافت خوب بينديشند، خوب زندگي كنند؛ حكمت و دانش واقعي بياموزند؛ يكديگر را دوست بدارند؛ به حق همديگر تجاوز نكنند؛ توحيد محور و اخلاق گرا باشند و جامعهاي عاري از فساد و تباهي تشكيل دهند.»[53]
ارزيابي و مقايسه دكترين و نظريه
پيش از هرسخني بايد گفت كه قرار دادن فرجامشناسي دكترين مهدويت و نظريهي برخورد تمدنها را در يك فضاي سنجش، به دليل مباني متضادي كه دارند، شايسته و بايسته نيست. چرا كه راه اين دو ديدگاه از سرچشمه - يعني مبناي الهي داشتن و غيرالهي داشتن- ، كاملا از هم جداست. تنها وجه مشتركي كه براي اين دو ديدگاه ميتوان تراشيد اين است كه هم دكترين مهدويت در فرهنگ اعتقادي شيعه و هم نظريهي برخورد تمدنهاي هانتينگتون به نوعي اشعار به فرجام تاريخ و آيندهي جهان دارند.
در دكترين مهدويت فرجام جهان در آخرالزمان با عصر ظهور حضرت مهدي(عج) و تشكيل حكومت جهاني توسط آن حضرت شكل خواهد گرفت اما در نظريه ليبراليستي و اومانيستي هانتينگتون، آيندهي جهان دژم و پر است از جنگ و جدال و آن هم ميان فرهنگها و تمدنها. به باور او هرچند تمدن قدرتمند اسلام با همكاري تمدن كنفوسيوس چيني، براي غربيان به سردمداري ايالات متحده مشكل آفرين هستند اما پيروزي نهايي از آن تمدن غرب خواهد بود و جهان خواه ناخواه و روزگاري زير چتر تمدن غرب قرار خواهد گرفت اما تا آن زمان درگيريهاي تمدني به شدت ادامه خواهد داشت كه از ديدگاه او يك پاي ثابت آن تمدن اسلام خواهد بود، همان گونه كه گذشته چنين چيزي را نشان داده است: « كشورهاي مسلمان در بحرانهاي بينالمللي هم از خود تمايل نشان دادهاند. از مجموع 142 بحران بين سالهاي 1928 تا1979 در آن در گير بودهاند، در 76 مورد به خشونت متوسل شدهاند.»[54]
حساسيت هانتينگتون نسبت به تمدن اسلام، صبغهي تاريخيتري نيز دارد، هنگامي كه به گذشتههاي دور نظر ميكند: «اسلام تنها تمدني است كه بقاي غرب را با تهديد مواجه كرده است و دست كم دو بار در اين امر موفق بوده است.»[55]
با توجه به تاكيدات فوق بسياري از انديشمندان و متفكران معتقدند كه هانتينگتون نه در مقام يك انديشمند بلكه در مقام يك استراتژيست دولتي، نظريهي برخورد تمدنها را با تاكيد بر تمدن اسلام و كشورها و ملتهاي اسلامي طرح كرده است. لذا اساسا طرح اين نظريه را مخدوش و غيرعلمي ميدانند: « قصور غرب در تبيين يك استراتژي مناسب در مواجهه با اسلام، حاكي از وجود جرياني مرگبار در غرب است. دليل آن ناتواني در شناخت و مطابق دادن خود با تغييراتي است كه در اهميت نسبي تمدنها بوجود آمد»[56]
همين طور "جيمز كورث " به شدت از اين نظريه انتقاد كرده و گفته است كه اگر قرار باشد برخوردي صورت بگيرد، برخورد درون تمدني خواهد بود نه ميان تمدني: « غرب آبستن مهمترين تحولات است و برخورد واقعي نيز در درون تمدن غرب بويژه آمريكا صورت خواهد گرفت... در درون تمدن غرب ما شاهد برخورد غرب و فراغرب خواهيم بود.»[57]
به هر حال انتقادها از هانتينگتون در داخل و خارج آمريكا آن قدر زياد صورت گرفت، تا اين كه او را مجبور به عقبنشيني كرد و ادعا نمود؛ « من صرفا فرضيه محتملي را كه در مورد سير احتمالي مسايل جهاني وجود دارد، تشريح كردهام نه پيش بيني قطعي رخدادهاي جهان را ».[58]
اما چرا هانتينگتون در تشريح نظريهي برخورد تمدنها، روي تمدن اسلام بيش از اندازه تأكيد ميكند؟ به نظر ميرسد كه او و طرفدارانش در اين نظريه، ادعاي جهاني بودن دين و تمدن اسلام را درك كرده و جدي گرفتهاند و حال آنكه ديگر اديان و تمدنها چنين آرمانهايي ندارند. « طرح كلي انديشه پارادايم در نظريه "رويارويي تمدنها " ، اگر چه ظاهرا نظريه "مك لوهان " ( نظريه پرداز دهكده جهاني در سال1910 م) و پيرو آن سياست ياد شده را مورد حمله قرار ميداد و با دلايلي كه همراه داشت، نظام نوين جهاني را به باد انتقاد ميگرفت، اما چنان كه در متن مقاله آمده و نيز شواهدي كه به آنها استناد گرديده است، طرح اين نظريه اجتهادي- علمي، در واقع هشداري به دولتمردان آمريكايي نسبت به خطر جهانگير شدن تمدن اسلامي بويژه ايراني و در پي آن نابودي تمدن و فرهنگ غربي است و در حقيقت هر دو نظريه همانند دو تيغهي يك قيچي عمل ميكنند».[59]
هانتينگتون در جاي ديگر كتاب از باززايي اسلام و بازگشت به دوران شكوهمندش سخن ميگويد. امري كه تحمل آن را براي غربيها سخت است: « باززايي اسلام با گستره و عمقي كه دارد تازهترين مرحله در روند تطبيق تمدن اسلام با غرب است، تلاشي كه راه حل را نه در ايدئولوژي هاي غربي، بلكه در اسلام جستجو ميكند و تجسم كنندهي پذيرش مدرنيته، نفي فرهنگ غرب و تعهد دوباره اسلام به عنوان راهنماي زندگي در جهان مدرن است».[60]
وي هنگام ليست كردن دلايل نظريه، علاوه بر دلايل؛ رشد جمعيت مسلمانان ، فروپاشي كمونيسم و تماس فزاينده با غرب ، از دو دليل اصلي؛ 1- باززايي اسلام به مسلمانان اعتماد به نفس داده است،2- تلاش همزمان غرب براي جهاني كردن بنيادها و ارزشهاي خود و دخالت در امور مسلمانان، نارضايتيها را افزايش داده است، به تفصيل صحبت ميكند.[61]
در كنار اين دلايل او به زعم خود شواهد تاريخي نيز ميآورد و چنين القا ميكند كه همانگونه كه اسلام با تيغهي شمشير گسترش يافت، با خونريزي و شمشير نيز جهاني خواهد شد؛
« دو سوم تا سه چهارم جنگهاي بين تمدني، ميان مسلمانان و غيرمسلمانان واقع شده است. مرزهاي اسلام خونين است ودرونه آن هم نميتواند جز اين باشد»[62]
«اسلام از آغاز دين شمشير بوده و شرافتهاي نظامي را پاس داشته است. اصل اسلام از قبايل چادرنشين بدوي و جنگجو بوده است و اين امر باعث شد كه خشونت با بنياد اسلام عجين شود.[حضرت] محمد(ص) خود به عنوان جنگجويي سرسخت و فرمانده نظامي ماهر شناخته شده است.»[63]
در خصوص اتهامات و ديدگاههاي هانتينگتون نسبت به تمدن اسلام و مسلمانان فرصتي براي نقد نيست. اين نظريه از درون پر از تضاد است. خصوصا ادعا و حملههايي كه او گاه و بيگاه به تمدن اسلام نموده است و تصويري كه از فرجام جهان ارايه كرده است به سادگي ابطال پذير است. عبارت "مرزهاي خونين اسلام " و "دين شمشير بودن اسلامِ " او، بينزاكتي و خارج از عرف انديشمندانه است.
همانگونه كه فواد عجمي از اساتيد دانشگاههاي آمريكا مينويسد: « هانتينگتون شعار "مرزهاي اسلام خونين است " را از شعارهاي صدام در جنگ اول خليج فارس به عاريت گرفته است. در واقع جنگ خليج فارس براي صدام و هانتينگتون يك جنگ تمدني بود.»[64]
بنابراين هانتينگتون؛ در كتاب «برخورد تمدنها و بازسازي نظم جهاني» پيوسته ميان جايگاه يك استاد دانشگاه و متفكر و ميان جايگاه يك استراتژيست در رفت و آمد است و همين مسئله باعث شده است كه ديدگاه او كم عمق، ناپايدار و مملو از تناقضگويي از آب در بيايد.
به طوري كه مترجم همين كتاب در مقدمه خواننده را از اين موضوع آگاه ميكند: « هانتينگتون استراتژيست، تمدن و فرهنگ را زير نور افكن مسايل استراتژيست قرار ميدهد و اين دو مفهوم را به شدت سياسي ميكند. در نتيجه در عين حال كه مدافع برخورد تمدنها نيست، در دامچاله برخورد فرو ميافتد.»[65]
به هرحال هانتينگتون در لفافهي نظريه "برخورد تمدنها " آينده و چشمانداز جهان را پس از مدتي جنگ و درگيري فرهنگي و تمدني از آنِ تمدن سرمايهداري وليبراليستي غرب ميداند كه به باور او روزگاري جهانيان يكپارچه به كاروان تمدن غرب ملحق خواهند شد، همانگونه كه تمدن ژاپني و تا حدودي تمدنهاي آمريكاي لاتين و پروتستانيسم روسي و اروپاي شرقي چنين كردهاند.
اما پيشتر متذكر شديم كه در دكترين مهدويت آينده و فرجام جهان صورت ديگري دارد و اساسا فضاي انديشيدن ميان دكترين مهدويت و نظريه برخورد تمدنها متفاوت است چرا كه اين دو ديدگاه اصولا وجه اشتراكي ندارند و در يك منظومه فكري نميگنجند. « در دكترين مهدويت اصليترين مبناي نظري حكومت حضرت مهدي(عج) توحيد و خدا محوري است. توحيد ريشهي درخت حكومت مهدوي به شمار ميرود. ديگر تعاليم اعتقادي و علمي، شاخ و برگ و ميوههاي آن هستند... اما اومانيسم اصليترين و محوريترين ايده و پايهي تمدن غرب است. در اين ديدگاه انسان محور تعيين ارزشها و بايستههاي اجتماعي به شمار ميرود و بايد و نبايدهاي زندگي اجتماعي و فردي را تعيين ميكند.»[66]
بنابراين از ابتدا راه دو ديدگاه از هم جداست چرا كه دكترين بر بنيانهاي وحياني و الهي استوار است اما نظريهي برخورد، نشات گرفته از انديشهي اومانيستي و عقلاني محض و خارج از محدوده اراده خداوندي است. در كنار هم قرر دادن و مقايسه دكترين و نظريه تنها اين ويژگي را دارد كه وجاهت و استواري انديشه مهدويت را در برابر انديشه ضد ديني (اسلامي) برخورد تمدنها،آشكار ميكند. هرچند كه عدهاي طور ديگري فكر ميكنند: « سزاوار است در عصر جديد، دكترين مهدويت، به عنوان مدل و الگوي منحصر به فرد اديان به ويژه اسلام، در كنار تئوريهاي افرادي چون مك لوهان، آلوين تافلر، فوكوياما و ديگران مطرح گردد... دكترين مهدويت را نبايد به عنوان يك تئوري صرفا مذهبي مطرح نمود بلكه آن را در كنار تئوريهاي جهان و دوشادوش نظريههاي بزرگ نظريه پردازان آورد»[67]
تِز "برخورد تمدنها " از لحاظ سياسي متكي بر ليبراليستي و از لحاظ اقتصادي بر سرمايهداري استوار است. هانتينگتون و هم قطارانش پنداشتهاند كه اين ويژگيهاي تمدن غرب - علي رغم مخاطراتي كه تمدن اسلام براي آنها دارد- روزي فراگير خواهد شد و نظام جهان تك قطبي خواهد شد كه محور آن تمدن غرب به سركردگي ايالات متحده خواهد بود، در حاليكه در حكومت جهاني حضرت مهدي(عج) نظام تك قطبي معنا و مفهوم ديگري دارد. « در اين نظام هيچ قطب حاكم و يا مسلط بر جهان وجود نخواهد داشت. بلكه هر قدرتي با توجه به رشد اخلاقي و پيشرفت در تمدن و رفتار اجتماعي نقش ايفا خواهد كرد. مردم جهان در يك زندگي مسالمتآميز و بدون تبعيض و برخوردار ادامه زندگي خواهند داد. كشورها از هرگونه دخالت در امور داخلي يكديگر و كارشكني نسبت به تصميمات يكديگر پرهيز خواهند كرد.»[68]
در اين نظام كه به صورت تك نظام جهاني خواهد بود و دين و قوانين شريعت اسلام در پهنهي جهان گسترش خواهد يافت، امت به جاي دولت، اقتدارات يك طرفه و ملي محدود به وجود جغرافيايي و رهبري مستضعفان نيز در جهان در شكل امامت جهاني خواهد بود و امت در يك حركت همگون با هدفهاي مشخص براي باروركردن ارزشهاي متعالي بشري در يك مسير بدون وقفه در تلاش خواهند بود. اگر به شرايط كنوني نگاه كنيم بايد مانند هانتينگتون بينديشيم اما اگر عاقبت انديشانه و ارزشي فكر كنيم، نبايد آينده و فرجام جهان را همانند حال در دامان تمدن غيرالهي و انسان محور غرب جستجو كنيم. همانگونه كه "الن دوبنوآ " معتقد است: « ملتها و فرهنگها عوامل راستين تاريخ هستند. سرمايهداري دموكراتيك، اينك صاحب بلامنازع ميدان است. اما اشتباهي بزرگ است كه فكر كنيم براي هميشه ميتواند صحنه را كنترل كند و با پيروزيش تاريخ متوقف خواهد شد.»[69]
نكته قابل ذكر آنكه بر اساس روايات مهدويت، در عصر ظهور و حكومت جهاني حضرت مهدي(عج) تعاملاتي ميان حضرت و غربيان نيز صورت خواهد گرفت. طبق روايات وارده هنگام ظهور حضرت در آخرالزمان پيمان صلحي ميان ايشان و غربيان به مركزيت روم منعقد خواهد شد كه هدف امام (عج) ايجاد بستري مناسب براي فعاليتهاي خود و برنامههاي حضرت مسيح است تا او بتواند به شكل طبيعي در هدايت ملل غربي گام بردارد و تحولي در عقايد و سياستهاي آنها بوجود آورد و انحرافات حكومتها را برملا سازد. از روايات مربوط به اين قرارداد مي توان فهميد؛ بين اين صلح و صلح حديبيه كه پيامبر گرامي با قريش منعقد كرد، شباهت زيادي وجود دارد. اما در مرحلهي دوم پيروزي نهايي به نفع ياوران مهدي(عج) رقم خواهد خورد و شكست غربيها بدست حضرت در فلسطين و شام تاثير فراواني بر ملل غرب وآينده آن خواهد گذاشت و بيترديد نفوذ كلام، در دنياي غرب، متعلق به مسيح، مهدي و موج افكار اروپا پشتيبان آن دو بزرگوار خواهد بود. و اين گونه وعدههاي خداوند مبني بر پيروزي مستضعفين بر مستكبرين، حق بر باطل، جهانگير شدن شريعت اسلامي و تشكيل حكومت جهاني بدست مهدي(عج) تحقق خواهد پذيرفت.[70]
تحليل و نتيجهگيري
از مجموع آنچه گذشت ميتوان چنين نتيجه گرفت كه فرجامشناسي جهان از ديدگاه دكترين مهدويت با اعتبارياتي كه هانتينگتون در قالب نظريهي "برخورد تمدنها " ارايه ميدهد، در دو فضاي مجزا و در قالب انديشهاي متفاوت قابل بررسي هستند. دكترين مهدويت بر اساس و بنيان الهي پايان جهان را روشن ميبيند كه در آن نيكيها، عدالت و حق بر بديها، ظلم و باطل چيره خواهد شد. بر اساس نظريهي مهدويت تحقق اين وعدههاي الهي توسط دوازدهمين امام معصوم(ع) در عصر ظهور و با تشكيل حكومت جهاني صورت خواهد گرفت و طبيعتا قدرتها و قطبهاي كنوني و انديشههاي مبتني بر عقلانيت انسانمدار، نظير نظريهي "برخورد تمدنها "ي هانتينگتون، در انديشههاي اسلام حقيقي و حكومت جهاني استحاله خواهند شد.
اما هانتينگتون در نظريهي "برخورد تمدنها " با مواضع ضد اسلامي عياني كه نسبت به تمدن و فرهنگ ريشهدار مسلمانان ميگيرد، سعي ميكند آينده را در آيينهي شكست ديگر تمدنها، خصوصا تمدن اسلامي ببيند. در واقع ميتوان گفت كه عصارهي انديشهي هانتينگتون در سيماي نظريهي "برخورد تمدنها " ، ضديت و عناد آشكار با انديشهي ديني و تمدن اسلامي است كه دكترين مهدويت و نگاه فرجامشناسانه آن، جزيي از اين انديشه و تمدن ديني است. به طور كلي برداشت و چشماندازهايي كه هانتينگتون در قالب اين نظريه از آينده و فرجام جهان ارايه ميدهد، آن قدر خام و پر تناقض و تضاد است كه با انتشار آن در سال 1993 افكار عمومي و انتقادات بيشمار انديشمندان را در سطح جهان عليه خود برانگيخت و با طرح "گفتگوي تمدنها " توسط سيد محمد خاتمي در سال 1998 و استقبال چشمگير جامعه جهاني از اين ايده، نظريهي برخورد تمدنها از اعتبار افتاد تا جاييكه هانتينگتون خود از گفتگو حمايت كرد و به قضاوتهاي اشتباه گذشتهاش نسبت به تمدن اسلامي اعتراف نمود. اين نوشتار را با نقل اين اعترافنامه به پايان ميبريم: « تمدن اسلامي تا بحال پابرجا مانده و اين دليلي بر امكان بازگشت مجدد مسلمانان براي رهبري جهان است. در كتابم به نام "برخورد تمدنها " گفته بودم، بيگمان قضيهي اسلام يكسره خواهد شد و كار اين تمدن به پايان خواهد رسيد، اما اكنون پس از مشاهدات وملموسات، دريافتم كه نظريهي پيشين من در مورد اسلام و تمدن اسلامي كه آن را پايان يافته ميدانستم اشتباه بوده است. من اكنون باور دارم كه تمدن اسلامي، تمدني ماندگار و پاياست.»[71]
پينوشتها:
[1] - دهخدا، علي اكبر، لغتنامه دهخدا، ج31، دانشگاه تهران، 1341 ش، ص 126
[2] - فرهنگ علوم سياسي، عليآقابخشي، مينو افشاري راد، نشر چاپار، تهران،1383 ش، چ اول، ص 215
[3] - همان، ص195
[4] - كارگر، رحيم، جستارهايي در مهدويت، مركز تخصصي مهدويت، قم، 1368ش، چ اول، ص 43
[5] - موسوي گيلاني، سيد رضي، دكترين مهدويت، بنياد فرهنگي مهدي موعود، قم 1384ش، چ اول ص 58-59
[6] - به نقل از: بهروز لك، غلامرضا، سياست و مهدويت، حكمت رويش، قم، 1384ش، چ اول، ص 82
[7] - فصلنامه انتظار، ش 16، ص 30
[8] - دهخدا، علي اكبر، همان، ص 942
[9]- داوري، رضا، شمهاي از تاريخ غربزدگي ما، نشر سروش ، تهران، 1363ش، ص 37
[10] - دورانت، ويل، تاريخ تمدن، (مشرق زمين گهواره تمدن)، انتشارات علمي فرهنگي، تهران، 1382ش،چ نهم، ص3
[11] - جي آدلر، فيليپ، تمدنهاي عالم، ترجمهَ محمد حسين آريا، ج1، اميركبير، تهران، 1383ش، چ اول، ص27
[12] - آراسته خو، محمد، فرهنگ اصطلاحات علمي- اجتماعي، چاپخش، تهران، 1381ش، ص 727
[13] - مطهري،مرتضي، جامعه و تاريخ، صدرا، بيتا، ص 353
[14] - غنينژاد، موسي، مقاله «پايان تاريخ و آخرين انسان»، اطلاعات سياسي- اقتصادي، ش 63-64، ص22
[15] - بهروزلك، غلامرضا، همان، ص 165
[16] - كارگر، رحيم، جستارهايي در مهدويت، همان، ص 45
[17] - به نقل از: انديشه حوزه، ش5 ، مقاله« آينده جهان ومدلهاي پيشنهادي»، غلام نبي گلستاني، ص 174
[18] - مطهري، مرتضي، قيام و انقلاب مهدي، صدرا، قم، 1374ش، چ پانزدهم، ص 36
[19] - كارگر، رحيم، جستارهايي در مهدويت، همان، ص 43
[20] - همان، ص 43
[21] - طباطبايي، محمدحسين، شيعه در اسلام، دفتر انتشارات اسلامي، قم، 1374ش، چ اول، ص 308
[22] - كليني، ابي جعفر محمدبن يعقوب كليني، الكافي، ج 1، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1365ش، ص 471، ح 6
[23] - آقابخشي، علي- افشاري راد، مينو، همان، ص 101
[24] - اسلاميه، حميدرضا، دكترين مهدويت و پايان تاريخ از منظر رنه گنون، مجموعه آثار دومين همايش بين المللي دكترين مهدويت، موسسه آينده روشن، 1385ش، چ اول، ص 26
[25]- هانتينگتون، ساموئل، نظريهي برخورد تمدنها، ترجمه مجتبي اميري، دفترمطالعات سياسي و بين المللي، 1357ش، چدوم، ص 31
[26] -اسحاقي، سيد حسين، اصالت جاويد، همان،ص 17
[27] - حيدرنيا، محمد حسين، مقاله« مدخل گفتگوي تمدنها» ، كتاب ماه، 25اسفند1377ش، ص 25
[28] - هانتينگتون، ساموئل، تمدنها و نظام بازسازي جهاني، ترجمه مينو احمد سرتيپ، كتا سرا، تهران، 1380ش،چ اول،ص 183
[29] - هانتينگتون، ساموئل،اسلام و غرب از درگيري به گفتگو، سمينار اسلام سياسي و غرب، قبرس، 1998م،
[30] - هانتينگتون ، ساموئل، برخورد تمدنها و بازسازي نظم جهاني، ترجمه محمد علي حميد رفيعي، دفتر نشر پژوهشهاي فرهنگي ، تهران 1378ش، چ اول، ص 174
[31] - پوپر، كارل، جامعه باز و دشمنانش، ترجمه عزتالله فولادوند، خوارزمي، تهران، 1376ش، چ دوم، ص 310-380
[32] - هانتينگتون، ساموئل، برخورد تمدنها و بازسازي نظم جهاني، همان، ص 39
[33] - كربن، هانري، تاريخ فلسفه اسلامي، ترجمه سيد جواد طباطبايي، كوير، تهران، 1377ش، چ دوم، ص 105
[34] - موسوي بجنوردي، كاظم، دائرة المعارف اسلامي، ج1، تهران، مركز دايرة المعارف بزرگ اسلامي، 1374ش، ص134
[35] - سليميان ، خدا مراد، فرهنگ نامه مهدويت، بنيد فرهنگي حضرت مهدي(ع) ، قم، 1383ش، چ اول، ص 16
[36] - كارگر، رحيم، آينده جهان(دولت و سياست در انديشه مهدويت)، بنيادفرهنگي مهدي موعود، تهران، 1383ش، چ اول ، ص 64
[37] - كتاب مقدس، ترجمه: فاضل خان همداني، نامه دوم پولس حواري به تيموتيوس، ، باب سوم
[38] - طباطبايي، محمد حسين، الميزان في تفسيرالقرآن، ج 19، اسماعيليان،قم، 1394ق، ص124
[39] - كتاب الغيبه، شيخ طوسي، (ابي عبدالله محمد بن ابراهيم) ، مكتبه الصدوق، 1379ق، ص 182، حديث 141
[40] - كامل، سليمان ، يوم الخلاص(روزگار رهايي)، ج 2، ترجمه علي اكبرمهدي پور، آفاق، تهران، 1376، چ سوم، ص 595، ح 766
[41] - حصاري، علي اكبر، به سوي حكومت جهاني امام مهدي(عج)، بوستان كتاب، قم، 1381ش، چ اول، ص 94
[42] - علاء الدين علي معروف به متقي هندي، كنزالعمال، ج 14، موسسه الرساله، بيروت، بي تا، ص 84
[43] - شجري، يحيي بن حسين، امالي الشجري، عالم الكتب، بيروت، بي تا، ص 228
[44] - كارگر، رحيم، جستارهايي در مهدويت، همان، ص 48
[45] - بهروزلك، غلامرضا، همان، ص 141
[46] - همان، ص 170
[47] -همان، ص 82
[48] - سليميان، خدامراد، همان، ص 137
[49] - صدوق، محمدبن علي بن حسين بن بابويه، كمال الدين و تمام النعمه، ج 1، دارالكتب الاسلاميه، قم، 1395ق، ص 398
[50] - كتاب الغيبة، شيخ طوسي،همان، ص 472 ح 493
[51] - صدوق، محمدبن علي بن حسين بن بابويه، ، كمالالدين و تمام النعمه، همان، ج 1 ص331 ، ح 16
[52] - ر.ك: طبسي، نجمالدين، نشانههايي از دولت موعود، بوستان كتاب، قم، 1385ش، چ اول، ص 225ش، تا 269
[53] - كارگر، رحيم، جستارهايي در مهدويت، همان، ص 217
[54] - هانتينگتون، ساموئل، برخورد تمدنها و بازسازي نظم جهاني، همان، 413
[55] - همان، ص 335
[56] - محبوناني، كيشور، مقاله « انحطاط غرب» ، نظريه برخورد تمدنها هانتينگتون و منتقدانش، همان، ص 203
[57] - به نقل از : همان ، ص 23(پاورقي)
[58] - همان، ص 81
[59] - پژوهنده، محمد حسين، مقاله «تقابل فرهنگها و تهاجم فرهنگي»، مجله انديشه حوزه، سال دوم، شماره چهارم، بهار1375ش، ص 90
[60] - هانتينگتون،ساموئل، برخورد تمدنها و بازسازي نظم جهاني، همان ، ص 174
[61] - همان، ص 337
[62] - همان،ص 412
[63] - همان،ص 421
[64] - همان، ص 278
[65] - همان، مقدمه مترجم
[66] - معينالاسلام، مريم، مقاله«بروندادهاي اقتصادي، فرهنگي و...» مجموعه آثار دومين همايش بينالمللي دكترين مهدويت، همان، ص83و84
[67] -موسوي گيلاني، سيد رضي، همان، ص 139و140
[68] -گلستاني، غلامنبي، مقاله «آينده جهان و مدلهاي پيشنهادي»، انديشه حوزه، ش5، تابستان 1375، ص 169
[69] - به نقل از: سليمي، حسن، «فرهنگگرايي، جهاني شدن و حقوق بشر»، وزارت خارجه، تهران، 1382ش، چ اول، ص 126
[70] - ر.ك: الكوراني، علي، عصر ظهور، ترجمه مهدي حقي، امير كبير، تهران، 1385ش، ج اول، ص 327- 333
[71] - قانع بصري، محسن، مقاله «هانتينگتون: تغير عقيد دادهام»، مجله « فكرنو»، ش اول، ص 7