صنعت فرهنگ و رسانه هاي تكنيكي

يكي از مهمترين ابزارهاي صنعت فرهنگ در تمام دنيا رسانه است كه ابزاري قدرتمند براي همانند سازي و پايين آوردن سطح درك عمومي از هنر مي باشد.
صنعت فرهنگ از جمله مفاهيمي است كه در قرن بيستم توسط تئودور آدورنو براي توضيح چگونگي عملكرد مراكز توليد محصولات فرهنگي كه - آدورنو آنها را توليد كنندگان فرهنگ نيز ميدانست – در ساختمان فرهنگ تودهاي مدرن مورد استفاده قرار ميگيرد. اما يكي از مهمترين ابزارهاي صنعت فرهنگ در تمام دنيا رسانه است كه ابزاري قدرتمند براي همانند سازي و پايين آوردن سطح درك عمومي از هنر مي باشد. اين رسانه در كشورهاي مختلف تابع همان وضعيت دو پاره جغرافيايي است اما حتي نگاهي بسيار سطحي به آثار هنري ارائه شده در اين رسانه نشانگر عدم تفاوت عمده در روند هر دو بخش با وجود ظاهر بسيار متفاوتشان است. نگاهي به بخش عظيمي از توليدات رسانه نشان ميدهد كه اين محصولات چگونه در كار توليد شكلي آرماني از زندگي هستند كه انگار هرگز قرار نيست براي بيننده عادي بدست آيد. در اين مقاله مولف درصدد است كه ربط نسبت صنعت فرهنگ و رسانهها را با تاكيد بر آراي انديشمندان فرانكفورت بررسي كند.
برآمدگاه فرهنگها از منظر فلسفههاي وجودي گشودگي انسان فراروي امكانات است و تزلزل و گاه فروپاشي آنها نيز ثمره همين گشودگي است. تصلب فرهنگي در گرو تصلب و سرسپردگي انسانهاست. صنعت فرهنگ به زعم منتقدان فرهنگ مدرن بي آنكه به سرنيزه و كيفر توسل جويد نهاني و بي سر و صدا اين تصلب و سرسپردگي را ناگزير ميسازد، اما از نگاهي خوشبينانه يا شايد خامانديشانه ميتوان گفت كه اين سرسپردگي ماهيتي متفاوت با سرسپردگي در برابر مراجع فرهنگي پيشاصنعتي دارد و صفت تصلب زيبنده آن نيست. اين نتيجهگيري به ويژه وقتي ناشي از ايدئولوژي كلبي مسلكانه نوين باشد، نوعي خود فريبي در شرايطي است كه كاري نميتوان كرد. ميگويند صنعت فرهنگ آنقدر گزينههاي گوناگون و متكثر به مخاطبان خود عرضه ميكند كه زحمت انتخاب را از دوش آنها بر ميدارد.
اعتراض و انتقاد نيز از جمله همين گزينههاست كه صنعت فرهنگ آن را از هيچ كس دريغ نميكند. چه بسا كه كانالهاي تلويزيوني و شبكههاي راديويي خاصي وجود دارند كه مخصوص رساندن صداي دگرانديشترين مخالفان جامعهاند. چه بسا فيلمهاي هاليوودي و سريالهاي تلويزيوني خاصي آزادانه عرضه ميشوند كه قدرت حاكم را آماج شديدترين انتقادات قرار ميدهند و بعضاً معتبرترين جوايز را نيز از آن خود ميكنند. زماني تئودور آدورنو بر يك سويه بودن دستگاههاي توليد فرهنگ و ادعاي رياكارانه آن در مشاركت همدلانه با مخاطب انتقاد ميكرد.
وي در كتاب "زبان اصالت " و همچنين "ديالكتيك روشنگري " (فصل چهارم با عنوان فرعي: روشنگري همچون فريب تودهاي) نظريه صنعت فرهنگ را از ديدگاهي يكسره منفي و انتقادي تفصيل ميدهد. بخشي از "زبان اصالت "را مي توان به عنوان مقابله اي ميان هاينتسر شويتسكه (Heinz Schwizke) و آدورنو كه اولي از ديدي مثبت و دومي از ديدي منفي به صنعت فرهنگ مينگرند مثال زد. شويتسكه در كتاب سه تز بنيادين در باب تلويزيون موعظه كشيشي از طريق تلويزيون را كه وضعيت او به عنوان شخصيتي روحاني يا به ديگر سخن پيام آور فرهنگي قدسي و ديرينه وضعيتي خاص است مينويسد:
"در اين مورد گوينده شخصي است روحاني كه در مدتي بيش از ده دقيقه در نماي درشت يكه و تغيير ناپذيري ظاهر ميشود و از اعماق وجود و با حالتي وجودي عقيده و مرام خود را ابراز ميكند و در نتيجه به ياري قدرت والاي اقناع و اعتماد انساني كه از وجود وي پرتوافكن است، نه تنها كلام او، كه حضور تصويري بر آن گواهي ميدهد، باور پذيري ميگردد، بلكه رسانهاي نيز كه در اين ميان نقش واسطه را ايفا ميكند به كلي فراموش ميگردد. در مقابل صفحه تلويزيون، چنانكه گويي در خانه خدا، از ميان بينندگان تصادفي كه در اينجا و آنجا به تماشا نشستهاند، نوعي گردهمآيي مؤمنان تشكيل ميشود كه احساس ميكنند گويي با حضور بيواسطه شخص سخنران مواجهاند و به واسطه او به موضوع موعظهاش كه در عين حال كلام خدا نيز هست همبسته و ملتزم ميگردند. معناي شگفتي اين واقعه را مي توان در اهميت والاي شخص سخنران دريافت. او كسي است كه آن قدر شجاع و درخور توجه است كه بتواند خود را پيش اندازد و در خدمت هيچ چيز نباشد جز موضوعي كه از آن دفاع ميكند و جز بينندگان كه ميدانند به آنها مي تواند متصل گردد.1
ماجرايي كه سيدني لومت در فيلم "شبكه " نشان ميدهد شايد از نقد آدورنو كه از پي خواهد آمد مثالي گوياتر به عنوان قطب مقابل نظريه خوش بينانه شويتسكه باشد. در فيلم شبكه گردانندگان يكي از پر بينندهترين شبكههاي تلويزيوني آمريكا به يكي از منتقدان جامعه آمريكا اجازه سخنراني ميدهند.
سخنران از همان آغاز تمام خط قرمزها را ميشكند و به قول شويتسكه "از اعماق وجود و با حالتي وجودي " يعني با حالتي كه واسطه بودن ابزار انتشار پيام را به نسيان ميسپرد مردم را متوجه اسارت و درماندگي اراده آزادشان ميكند. برنامه با استقبال بيسابقهاي مواجه ميشود. به عنوان يك كالاي فرهنگي اين برنامه بيشترين تقاضا را در بازار فراهم ميآورد. اما به زودي معلوم ميشود كه گوينده جداً مردم را به اعتراض عليه كل سيستم مبادله فرا ميخواند.
تاثير وجودي چندان است كه وقتي سخنران فرياد ميزند كه پنجرهها را بگشاييد و به وضعيت موجود نه بگوييد همزمان مردم پنجرهها را باز ميكنند و حرفهاي گوينده را با فرياد تكرار ميكنند. مديران شبكه و سياستمداراني كه در مييابند اين بار اعتراض به راستي جدي و موثر در عمل است ميمانند كه با اين پديده نوظهور چه كنند؛ پديدهاي كه پخش زنده و غيرزنده به حالش فرق نميكند. حذف فيزيكي سخنران راه حل نهايي متوليان رسانه است.
در نقل قول بالا شويتسكه به چيزي به نام حالت وجودي (existential manner) اشاره دارد. آدورنو اين نقل قول را در متني ميآورد كه مضمون محوري آن بر خلاف فصل چهارم "ديالكتيك روشنگري " اساساً صنعت فرهنگ نيست بلكه نقدي هگلي- ماركسيستي به همان فلسفههاي دامن گستري است كه ما را به سرشت خاص هستي آدمي به عنوان بنياد فرهنگ، سنت و تفكر توجه ميدهند. حالت وجودي اشارهاي به گشودگي و برون ايستادگي يا اگزيستانس هستي آدمي است، اما طنز قضيه آن است كه آدورنو دانسته يا ندانسته به اين نتيجه ميرسد كه تلويزيون به اين حالت وجودي نميتواند مجال بروز دهد "براي واعظي كه در تلويزيون ازبرخواني ميكند، اين مسئله كه چرا كليسا بايد براي او بياندازه تنگ باشد، از هيچ تهديد و خطري نشان ندارد: نه از خطر تناقضي از برون و نه از تهديد نيازهاي درون. چه باك از اين كه او خود بايد در احاطه ميكروفونها و نورافكنها، اهن و تلپ كنان لحظات آزمون افسون و وسوسه را تا به آخر از سر بگذارند ".2
آدورنو بر آن است كه حضور كشيش در تصوير تكثير پذير تلويزيوني صرفاً شبيه سازي حضور اين جايي و اكنوني سلوك آيين پرستش را به همان گونه به نمايش ميگذارد كه نورفلورسنتها همچون هاله نوراني و مقدس اطراف چهره قديسين جا زده ميشود. "اين سلوكي است كه حضور همه جا گسترش به معناي حذف و بطلان آن است. اين پندار كه كشيش باعث تشكيل گردهمآيي مؤمنان شده است [تيري رها شده در تاريكي است كه] هيچ راهي به آزمون و اثبات نميدهد "3
صنعت فرهنگ از ديدگاه انتقادي مكتب فرانكفورت كه پس از جنگ جهاني دوم توسط تئودور آدورنو و ماكس هوركهايمر به عنوان نظريهاي درباره شيوه توليد فرهنگ مدرن مطرح شد نيازمند توضيحي موسعتر است كه به زودي به آن خواهيم پرداخت. ليكن در اينجا مقصود از نقل قولهاي بالا عمدتاً ارائه نمونههايي از نگرش خوشبينانه و بدبينانه درباره اين صنعت است. افزون بر اين امروزه كه اينترنت يكسويه بودن مرجعيت توليد فرهنگ را دست كم به ظاهر از بين برده است شايد نظريه آدورنو و هوركهايمر نيازمند تجديدنظر باشد.
پيش از شرح نظريه آدورنو و هوركهايمر بيمناسبت نيست كه به چند نكته اشاره شود:
1- مدلول واژه فرهنگ در اصطلاح culture industry يا صنعت فرهنگ فاقد برخي از خاصههاي كليدي فرهنگ به آن مفاهيمي است كه در تعاريف گونهگون و رسمي فرهنگ آمدهاند.
فرهنگ در اينجا آيين و آدابي فراداده نيست بلكه بيش از آنكه در گذشته ريشه داشته باشد، به حال و آينده مربوط است.4 آدورنو در سال 1975 كه دو سال از مرگ دوستش هوركهايمر ميگذشت، در نوشتهاي به نام "بازانديشي درباره صنعت فرهنگ " به اين نكته اشارتي ضمني كرده است: "فرهنگ به معناي راستينش، به آساني خود را با انسانها سازگار نساخت، ولي هميشه عليه روابط متحجري كه بر انسانها حاكم و مسلط ميگشتند بانگ اعتراض بر ميداشت ".5
آدورنو البته در اينجا نيز اشاره مستقيمي به رابطه فرهنگ و فرادهش(سنت) نميكند، اما علاوه بر توجه به وجه پويا و ايستاي نهفته در درون فرهنگها به ما ميگويد كه در صنعت فرهنگ سخن از فرهنگ راستين نميرود. فرهنگ در اينجا البته از خصلت اجتماعي بودن بيبهره نيست، اما الزاماً اين اجتماعي بودن از وفاق و قرار داد بلاواسطه افراد ناشي نميشود بلكه از مراجعي به نام رسانههاي تكنيكي صادر و منتشر ميگردد.
شايد به بياني ديگر بتوان گفت كه چنين فرهنگي سير طبيعي زايش، بالش و فروپاشي فرهنگهاي سنتي را طي نكرده و از نياكان به نسل بعد فراداده نشده بلكه چيزي است كه رسانهها هر دم از نو آن را به تودهها ميدهند. جالب آن است كه بازانديشي آدورنو به هيچ وجه به معناي لحاظ كردن انتقادات وارد شده بر نظريه صنعت فرهنگ در فاصله سالهاي 1947 و 1975 و اصلاح و تعديل اين نظريه به نفع منتقدان نيست بلكه برعكس نشان ميدهد كه وي در نظر خود راسختر شده است.
او مينويسد كه در پيش نويس "ديالكتيك روشنگري " به جاي صنعت فرهنگ نخست اصطلاح "فرهنگ توده " (mass culture) به كار رفته است. او و هوركهايمر اين اصطلاح را عوض كردهاند تا به اين پندار كه از فرهنگ خود انگيخته تودهاي مانند هنر "پاپ آرت " سخن ميرود دامن نزنند. توده نه مشتري و فاعل فرهنگ بل يكسره منفعل و كالا گونه است. "در اين اصطلاح نه موضوع تودهها اولويت دارد، نه تكنيكهاي ارتباطات، بلكه اولويت با آن روح و نفسي است كه در آنها دميده ميشود ".6
آدورنو با اعتراض به روشنفكراني كه قصد سازش با صنعت فرهنگ يا ستايش بركات آن دارند، اعلام ميكند كه در آنچه پيشتر نوشته پافشارتر گشته است. در هر حال وي تاكيد ميكند كه توده صرفاً گيرنده فراوردههاي صنعت فرهنگ است و هيچ نقشي در فرآوردن آن فراوردهها ندارد.
ميدان گسترش صنعت فرهنگ هم از آغاز به قومي يا كشوري خاص محدود نميشود بلكه تمام جهان را فرا ميگيرد. هر قدر نيز كه از در مخالفت با آدورنو وارد شويم دست كم اين نكته را امروزه به وضوح درگردن فرازيهاي آمريكا به عنوان متولي نظم نوين جهاني و جهاني سازي مشاهده ميكنيم.
2- فرهنگ به نزد آدورنو و هوركهايمر اولاً چيزي است كه توسط رسانهها از چاپ و نشر گرفته تا راديو، تلويزيون، سينما و بنگاههاي پخش صفحات و نوارهاي موسيقي توليد ميشود، و ثانياً تاثير گسترده و يك دست سازي است كه اين به اصطلاح كالاهاي فرهنگي بر تودهها ميگذارند. بنابراين در اينجا ما با رسوم و باورهاي فراداده قومي سروكار نداريم. با شيوه رفتارها و مناسكي كه بتوان آنها را رسم قديم و ديرينه ناميد مواجه هستيم. چيزي كه موروثي باشد در ميان نيست. در اينجا كالاهاي فرهنگي به جاي مواريث فرهنگي مينشينند. ممكن است محتواي يك كالاي فرهنگي مثلاً يك فيلم يا كتاب آئين و رسوم قومي باشد، اما در اصطلاح صنعت فرهنگ چنان كه آدورنو خود گفته است فرهنگ آن روح و نفسي است كه از طريق تكثير تكنيكي و صنعتي در تودهها دميده ميشود و نه تنها اراده آنها بلكه اراده سازنده آثار فرهنگي- و در اينجا كالاي فرهنگي- را در اختيار ميگيرد.
ميتوان نويسنده يا فيلمسازي را در خيال تصور كرد كه ميخواهد انديشهاي را به ياري قلم يا تصوير بيان كند كه اولاً نوپديده، نامكرر، بيپيشينه و برخلاف آمد عادت باشد، ثانياً تابع تجارت، صنعت و پسند همگاني نباشد. از نخبگان كم شمار و نادر كه بگذريم احتمالاً پيام چنين اثري شنيده نميشود و در نتيجه در بازار نشر و فيلم احتمال هيچ موفقيتي بر آن نميرود. فرض ميكنيم كه حقيقت بيدار كننده اين انديشه پرده از همه دروغهاي فريبندهاي كه آثار پرفروش به خورد خلق ميدهند بر ميدارد و خلاصه حقانيت آن به غايت بيش از پر فروشترين آثار است. مسئله اين نويسنده يا فيلمساز مسئلهاي تازه و حتي خاص عصر صنعتي نيست.
از ديرباز آرزوي بسياري از نويسندگان و هنرمندان جريده رو آن بوده است كه هنر واقعي و باور قلبي خود را خالصانه و مستقلاً نشان دهند و به هيچ بهايي با تحريف، خود سانسوري و پيروي از ذوق عوام يا خواست قدرت به هنر خويش خيانت نكنند. براي اينان خدمت به خلق ربطي به تبعيت از خلق ندارد.
رمان نويسان بزرگي چون بالزاك، فلوبر، استاندال، داستايفسكي، تولستوي و پروست غالباً با چنين مشكلي كشمكش كردهاند و در موارد بسياري به متقضيات بازار تن در دادهاند. كساني نيز چون ون گوگ، نيچه، كافكا و كييركگور در زمان حيات خود بهرهاي از هنر خود نبردهاند اما پس از مرگ تازه متولد شدهاند.
فرهنگ همگاني، نظارت مراجع قدرت، مقتضيات بازار نشر، رواج و رونق هنر نازل و عامهپسند، بهتان جنون و پريشان بافي و هنجارشكني و اتهاماتي از اينسان كه معمولاً منتقدان بر هر چيز تازه و نبوغ آميزي وارد ميكنند و شايد عوامل ديگري، اين تك روان نابهنگام را به قول نيچه به منزل هفتم تنهايي تبعيد كردهاند. هر چه فرهنگ يك قوم متصلبتر شده باشد، آن قوم بيريشهتر و در برابر ابداع و به طور كلي تفكر مقاومتتر است. بنابه ضربالمثلي برگرفته از انجيل مرقس (6:4) "پيامبر را همه جا گرامي مي دارند مگر در شهر خودش. " مولوي چند قرن پيش از اختراع ماشين چاپ درباره رفتار اقوام با پيامبران نوظهور گفته است:
قوم گفتند ار شما سعد خوديد/ نحس ماييد و ضديد و مرتديد
و هگل در اوايل قرن نوزدهم بي آنكه صنعت چاپ را مقصر بداند ميگويد. "متافيزيك همچون واژه انتزاعي و تا حدي همچون واژه تفكر واژهاي است كه همگان كمابيش چونان كساني كه از طاعون ميدانند از آن ميگريزند ".7 اينك نظري دوباره به آخرين جمله شويتسكه مياندازيم:
او كسي است كه آن قدر شجاع و در خور توجه است كه بتواند خود را پيش اندازد و در خدمت هيچ چيز نباشد جز موضوعي كه از آن دفاع ميكند و جز بينندگاني كه ميداند به آنها ميتواند متصل گردد.
آدورنو اين ادعا را گزاف و برخلاف سرشت صنعت فرهنگ ميداند. او با زيركي تمام عامداً سخنراني يك مرد روحاني را موضوع خود قرار ميدهد نه يك پيام بازرگاني يا گزارش ورزشي يا ميزگرد روان شناختي، زيرا شخص روحاني مثالي مناسب براي كسي است كه قاعدتاً بايد انديشه خود و ايمان به آن انديشه را در هر شرايطي از دستبرد سود جويان و اغراض برنامه ريزان مصون نگه دارد.
كاركرد "روح و نفسي " كه آدورنو به آن اشاره مي كند دقيقاً خفه كردن هر صداي ناهمخواني است كه نخواهد خود را در حد قلب ماهيت با وضعيت موجود (status quo) يعني سلطه نظام مبادله در سرمايه داري پسين سازگار كند. آدورنو انكار نميكند كه در همه ادوار تاريخ نيروهاي حافظ وضع موجود در برابر معترضان و ناسازگاران نقش سركوب كننده را ايفا كردهاند. همانطور كه گفته شد مبحث صنعت فرهنگ بخشي از كتاب "ديالكتيك روشنگري " است.
نويسندگان اين كتاب تاريخ روشنگري را تا عصر اساطير پي ميگيرند. به باور آنها تاريخ روشنگري و تبارنامه سوژه قدرت طلب با تاريخ تمامت خواهي و مراسم قرباني كردن امر ناهمسان در پاي اين همانيهاي جعلي و سيستمهاي خيالبافته برابر است. والتر بنيامين دوست آدورنو بر آن بود كه تاريخ تا كنون اساساً از نگاه ستمگران نوشته شده است و لازم است از نو تاريخي از نگاه ستمديده نوشته شود.
بيدرنگ بايد افزود به رغم گرايشهاي ماركسيستي پژوهشگران مكتب فرانكفورت، واژه "ستمديده " در اينجا دلالت طبقاتي ندارد. ستمديدگان آنانند كه از گردونه نظام سلطهاي طرد شدهاند كه دوام آن از بركت وحدت قدرت و جماعت است هم از اين رو برخي از منتقدان نظريه صنعت فرهنگ را به نخبهگرايي روشنفكرانه و فخرفروشانه متهم كردهاند. در پاسخ همين منتقدان است كه آدورنو در بازنگري تئوري صنعت فرهنگ لازم ميبيند كه درباره مفهوم mass بار ديگر توضيح دهد. mass آن خلق آزادي نيست كه از بركت دموكراسي ليبرال آفريننده انديشهها متنوع و خود انگيخته است. mass توده يكدست، فريب خورده و كالا شدهاي است كه ابزار ايدئولوژي صنعت فرهنگ است.
در مورد آن نميتوان گفت كه چنين و چنان است و "در ضمن كالا " است بلكه بايد گفت "تا مغز استخوان كالا " 8 است. mass تودهاي انسانيت زدوده است كه خود دوست دارد فريب بخورد. "به علت نقش اجتماعي صنعت فرهنگ، پرسشهاي انديشه برانگيز راجع به كيفيت آن، راجع به حقيقت يا عدم حقيقت آن، راجع به سطح زيباييشناسانه فراوردههاي آن ".9
مجال مطرح شدن نمييابند. "يك منتقد به اين محكوم ميگردد كه ميخواهد ملجايي بيابد در چيزهاي فخر فروشانه باطني ".10 اتهام نخوت نخبگانه (snobbism)صرفاً توسط ليبرالهاي خوش بيني كه دموكراتيك شدن فرهنگ و هنر را از مواهب صنعت فرهنگ ميدانند بر آدورنو و به طور كلي به مكتب فرانكفورت وارد نيامده است. بيرحمانهترين انتقادات را لوكاچ كه ماركسيستي اصولگراست بر اين مكتب وارد آمده است.
لوكاچ پژوهشگران مكتب فرانكفورت را از آن رو كه هيچ برنامهاي براي طبقه پرولتاريا ندارند و از آن رو كه وضعيت حاليه را در متن تاريخ مناسبات توليد و نزاع طبقاتي قرار نميدهند كلاً از هرگونه ادعايي بر ماركسيسم خلع ميكند و به آنها انگ خرد ستيزي و خوش نشيني در "گراند هتل مغاك " ميزند.11
بنابراين مكتب فرانكفورت كه عنوان ديگرش تئوري انتقادي است خود از چپ و راست هدف انتقاداتي بوده است كه در بحث صنعت فرهنگ به ويژه آنجا كه پاي پروژههاي فرهنگي دولتها در ميان است بايد به آنها توجه كرد. از مهمترين موضوعهايي كه آماج اين انتقادات بوده مفهوم mass يا توده است. حاصل آنكه واژه فرهنگ در اصطلاح صنعت فرهنگ در يك كلام يعني فرهنگ تودهاي كه توسط رسانههاي تكنيكي در جهت يكدست سازي توليد و بازتوليد ميشود. اين يكدست سازي نوعي سركوب روحي است كه ذوقهاي آفريننده و خلاقيتهاي مستقل را بر نميتابد.
همه تنوعات از مدلهاي لباس گرفته تا سبكهاي موسيقي پيشاپيش شكل داده شدهاند. بنابراين صنعت فرهنگ نقش قدرتي را بازي ميكند كه از عهد اساطير تا عصر مدرن در قالب مانا، خدايان، سنت، قدرتهاي حاكم و تابوهاي شايع انديشه آزاد و معترض را سركوب كردهاند، ليكن به عقيده آدورنو و هوركهايمر قدرت سركوب و يكدستسازي در هيچ زماني در آن حد نبوده است كه راههاي برونشو را با همدستي خود توده به كلي مسدود كند. علت اين قدرت بي رقيب را ميتوان در يك چيز خلاصه كرد: تكثيرپذيري كالاهاي فرهنگي. بنابراين در بررسي صنعت فرهنگ آنچه مهمتر است واژه صنعت است نه محتواي فرهنگ.
3- امروزه واژه صنعت فرهنگ كاربردي عام تر يافته است كه به تئوري خاصي كه نخستين بار در سال 1947 توسط آدورنو و هوركهايمر مطرح شد منحصر نميگردد. صنعت فرهنگ مجموعه ماشينها، دستگاهها و ابزارهايي است كه كالاهاي فرهنگي از قبيل كتاب، روزنامه، مجله، فيلم، برنامههاي راديويي، تلويزيوني و ماهوارهاي، نوار، صفحه، ديسك و مانند آنها را توليد و تكثير ميكنند. شيوه توليد، ابزار و تجهيزات آن و مراحل ساخت كالا از سازهها و عناصر صنعت فرهنگ هستند.
به اين مفهوم صنعت فرهنگ از زمان گوتنبرگ و اختراع ماشين چاپ آغاز ميشود، اما پس از جنگ جهاني دوم و به ديگر سخن در چند دهه اخير با ظهور پديدههايي چون تلويزيون و صنايع وابسته به آن، دانشهاي كامپيوتري، صنعت ويدئو، ماهواره، تلويزيون كابلي، سينماي خانگي، دوربينهاي ديجيتال و غيره چنان رشد چشمگير و جهش گونهاي در اين صنعت رخ داده كه ديگر حاصل آن صرفاً كالاهاي فرهنگي نيست بلكه جهاني به نام جهان مجازي است كه به باور ژان بودريار به نحوي بي مفر و بازگشت ناپذير امور واقعي را محو و حتي غياب اين امور را پوشانده است.12
امكانات اطلاع رساني، ارتباط دورادور فرد به فرد، نشر آزادانه گفتهها و نظرات، تبادل آراء داد و ستد تجاري و فرهنگي از راه دور از جمله امكاناتي هستند كه اينترنت ميسر ساخته است و ميتوان امتيازات بسيار ديگري را به اين فهرست افزود. گستره برد ماهوارهها و توسعه صنعت اينترنت هر روز و بلكه هر لحظه افقهاي تازهاي را در ابعاد جهاني ميگشايند و همزمان فرهنگي جهاني را اشاعه ميدهند كه اگر فرهنگ ملي و خرده فرهنگها در صدد حفظ خود باشند به هيچ وجه نميتوانند در برابر آن بي اعتنا بمانند.
البته تا آنجا كه به فرد مربوط است ممكن است كسي چون هنري ديويد ثارو شخصاً خود را از همه پديدههاي صنعتي جدا كند و در جنگلي براي خود زندگي خودكفايي سامان دهد. اما فرهنگ امري اجتماعي است. خرده فرهنگها اگر به خود نجنبند و وضعيت جديد را درك نكنند بيگمان چون خسي در طوفان فرهنگ جهاني از هم خواهند پاشيد. تا صد سال پيش فرهنگها به اقتضاي شيوه توليد خود هنوز ميتوانستند ارتباط خود را با فرهنگهاي ديگر به نحوي مهار كنند، اما دگرگونيهاي اخير به موازات پيشرفتهاي جهشي ابزارهاي ارتباطي بر نظام رابطه گيرنده و فرستنده پيام و همچنين بر نوع و محتواي پيام تغييراتي اساسي ايجاد كردند.
توده مخاطبان به عنوان بازار مصرف ديگر به هيچ وجه ناديده گرفتني نيست و سياست گذاران فرهنگي به هر طريق ميكوشند تا به شيوههاي مطمئنتري براي رام كردن اين توده و نظارت سياسي و اجتماعي بر آن دست يابند. اتخاذ سياست مناسب در برابر فرهنگي كه بستهترين مرزهاي جغرافيايي را در مينوردد، امروزه يكي از دشوارترين و پرهزينهترين وظايف حكومتها و دولتهاست. جهانشمولي صنعت فرهنگ گسترش روز افزون دارد.
متوليان فرهنگهاي ملي و ديني اگر به اين فرهنگ جهاني فارغ از احساسات و شعار پراكنيهاي خصمانه انديشه نكنند يا به جاي پاسخگويي مناسب صرفاً به انحصار، سانسور و ممنوعيتهاي داخلي و دست بالا مقابله با همان شيوههاي برآمده از صنعت فرهنگ غرب اكتفا كنند، در اثر اين خام انديشي بي هيچ ترديدي دانسته يا ندانسته فرهنگ خود را نيز نابود خواهند كرد. رويارويي فرهنگها به اقتضاي ذات فرهنگ با قهر و جنگ و سرنيزه هيچ حقي را براي هميشه به اثبات نميرساند. چون به منتقدان غربي صنعت فرهنگ از آدورنو و هوركهايمر گرفته تا اسلاوي ژيژك و ژان بودريار با گوشي نيوشاتر توجه كنيم به اين نكته پي خواهيم برد كه نقد آنها به صنعت فرهنگ همگام با انتقاد از مناسبات نظام مبادله در جامعه سرمايهداري و پولمدار است. برآيند مواضع مثبت و منفي به صنعت فرهنگ كميته گوياي آن است كه گناه همه چيز را نميتوان به گردن ساختار رسانه انداخت. به ديگر سخن اين نظريه كه رسانه همان پيام و ابزار توليد الزاماً همبسته فرهنگ وابسته به ابزار است با انتقادات جدي مواجه شده است اگوستن ژيرار كه از جمله اين منتقدان است بر آن است كه خلاقيت را نميتوان باز توليد كرد و صنعت فرهنگ فينفسه همان قدر ميتواند هنر والا را اشاعه دهد كه قادر به اشاعه فرهنگ نازل است.13
نيكولاس گرانام بر تمايز قلمرو فرهنگ از قلمرو توليد مادي و از همين رو بر ضرورت يارانههاي دولت در قلمرو فرهنگ تاكيد ميكند.14 مفهوم ديگر اين نظر آن است كه گناه اشاعه فرهنگ مبتذل نه صنعت فرهنگ بلكه بازار سود و زيان است. ليكن اگر حمايت دولت انحصار طلبانه و داراي جهات ايدئولوژيك باشد چنانكه در شوروي پيش آمد منجر به رابطه معكوس ميان هزينه و رشد نبوغ و شكوفايي خلاقيت آزاد خواهد شد و سرانجام به موازات بالا رفتن هزينه فرهنگي دولت فرهنگ و هنر و شكوفايي خلاقيت آزاد خواهد شد و سرانجام به موازات بالا رفتن هزينه فرهنگي دولت فرهنگي و هنر رو به ركود خواهد نهاد و در برابر فرهنگ جهاني سرانجام مرگباري خواهد داشت.
خطر ديگري كه سياستگذاري فرهنگي را تهديد ميكند به كارگيري همان شيوههاي انتشار پيام است كه صنعت فرهنگ جهاني به كار ميبرد. فرهنگهاي ملي و ديني با كاربرد همان شيوههاي مغزشويي، مردم فريبي و افسون كنندهاي كه صنعت فرهنگ سودانديش جهاني با چيره دستي به مراتب بيشتري به كار ميبرند در وهله اول خود را نفي ميكنند. صنعت فرهنگ به معناي اعم نه تنها شامل رسانهها و توليدات آنها ميشود بلكه از شيوه اشاعه و انتشار پيام فرهنگي نيز جدا شدني نيست.
نفي راديكال صنعت فرهنگ از ديدگاه تئوري انتقادي
تئوري انتقادي عنوان طرح بينا رشتهاي همه پژوهشهاي پژوهشگران مكتب فرانكفورت است. به ديگر سخن نخستين بار مرامي كه پژوهشگران مكتب فرانكفورت در پيش گرفتند تئوري انتقادي ناميده شد، اما امروزه اين اصطلاح معنايي عامتر پيدا كرده است. به اين معناي عام تئوري انتقادي با نقد وضعيت موجودي كه خود منتقد نيز در آن است، به افشاي نظامهاي سلطه، نسبت قدرت و معرفت، و فريب زدايي از ايدئولوژيهاي غالب ميپردازد هر چند راه رهايي را دسترس پذير نداند. تئودور آدورنو، ماكس هوركهايمر، هربرت ماركوزه، اريش فروم، والتربنيامين، نوربرت الياس و يورگن هابرماس از جمله نمايندگان معروف تئوري انتقادي و عضو مكتب فرانكفورت هستند ليكن به معناي عامتر از انديشههاي اسلاوي ژيژك، ادوارد سعيد و آلن بديو نيز به عنوان تئوري انتقادي ياد ميكنند.
تعلق خاطر به ماركس از جمله مشتركات انديشمندان نامبرده است. مكتب فرانكفورت در سال 1923 در زمان جمهوري وايمار توسط ماركسيست جواني به نام فليكس وايل تاسيس شد و با به قدرت رسيدن هيتلر منحل شد، ليكن اعضاي آن دور از آلمان بكار خود ادامه دادند. نظريه صنعت فرهنگ فصلي از كتاب "ديالكتيك روشنگري " بود كه پس از جنگ منتشر گرديد.
اين نظريه چون هر نظريه ديگري بدون زمينه هاي قبلي نبود. گرايش ماركسيستي خاصي به بخش چهارم از فصل اول "سرمايه " ماركس تحت عنوان "بتوارگي (فتيشسيم) كالا "، توجه ويژه به مبحث شئ شدگي در تاريخ و آگاهي طبقاتي لوكاچ و مضمون اثر نويافتهاي از ماركس تحت عنوان "دست نوشتههاي اقتصادي- فلسفي " از جمله زمينههاي اوليه اين نظريه بودند. ليكن شايد بتوان گفت كه موثرترين انگيزه رهيافت به اين نظريه تعمق دردمندانه آدورنو و دوستش در قوم كشي نازيها به روش صنعتي در آشوويتس بود.
مضمون يكدستسازي به وضوح يادآور كشتار صنعتي در اتاقهاي گاز است. يكي از اوصاف آدورنو از نظريه انتقادي چنين است: "تفكري كه خود را نفينكند، تفكري كه عليه خودش نباشد همان موسيقي اس.اسهاست كه براي نشنيدن ناله قربانيان همراه با نالهها پخش ميشد "15 آدورنو در كتاب "ديالكتيك منفي " نسل كشي و هولوكاست را نتيجه همسان سازي مطلق انسانها مي داند.16 قبلاً اشاره شد كه فرهنگ در اصطلاح "صنعت فرهنگ " مدلولي دارد كه با اغلب تعاريف جامعهشناختي و انسانشناختي فرهنگ منافات دارد. در اينجا فرهنگ خصلت فرادادگي ندارد، از نياكان به نسلهاي بعدي منتقل نشده و اساساً انگيخته فكر و كاري كه در آغاز از آزادي و گشودگي انسان در برابر امكانات برخاسته باشد نيست.
اينك اضافه ميكنيم كه فرهنگ در اين اصطلاح هاله مقدسي ندارد. دين كه از عناصر والا و كليدي فرهنگ است در اينجا نقشي ندارد. فرهنگ يكدست ساز در صنعت فرهنگ از ديدگاه آدورنو اساساً چيزي والا نيست بلكه ويرانگر فلسفه، هنر، معارف و هر چيز والايي است. آدورنو اين انحطاط فرهنگي را نشانه نوعي فاشيسم ميداند. و كمابيش چنين تفكري بر نمايندگان ديگر مكتب فرانكفورت از جمله والتر بنيامين، هربرت ماركوزه و لئولونتال نيز غالب است. ليكن هيچ كس به قدر آدورنو در اينباره پافشار نبوده است.
وي در "ديالكتيك منفي " مينويسد:
آشوويتس به نحو انكار ناپذيري اثبات كرد كه فرهنگ از دست رفته است. اينكه چنين چيزي توانست در قلب سنتهاي فلسفه، هنر و معارف روشنگرانه رخ بدهد، گوياي چيزي فراتر از اين امر است كه اين سنتها و روح اين سنن فاقد نيرويي براي تحول انسانها، هستند. ناحقيقت در خود اين حوزههاي معارف بود، ناحقيقت در آن خود بسندگياي بود كه اين معارف موكداً مدعي آن بودند. تمامي فرهنگ بعد از آشوويتس از جمله نقد ضروري همين فرهنگ آشغال است.17
به اين اعتبار همين حكم را مي توان به فرهنگ ايالات متحده آمريكا كه پژوهشمايه اصلي بخش چهارم از كتاب "ديالكتيك روشنگري " بود نيز صادق دانست. اين كه صنعت فرهنگ در ايالت متحده آمريكا با توده همان كاري را ميكند كه رژيم نازي با اسيران اردوگاه آشوويتس ميكرد بيترديد يكي از مقاصد نهفته در تئوري صنعت فرهنگ است كه البته از ديدگاه بسياري از منتقدان نكته مبالغه آميز و افراطي آن نيز هست، ليكن مسلم است كه در اينجا مقصود آدورنو وجه فيزيكي ماجرا نيست، همان طور كه از نقل قول بالا ميتوان دريافت آدورنو صنعت فرهنگ و آدمسوزان نازيها را هر دو از ثمرات شيوه تفكري ميداند كه روشنگري آن را به تمام معنا متجلي ميسازد. از همين رو درك نظريه صنعت فرهنگ در گروه فهم تفسير آدورنو و هوركهايمر از تاريخ روشنگري است.
روشنگري جنبش فرهنگي قرن هيجدهم است كه مرجعيت كليسا، سنت و دولت را تابع مرجعيت عقل قرار ميدهد. لوسين گلدمن كتاب "فلسفه روشنگري " خود را بدين سان ميآغازد:
فرانسه قرن هيجدهم به وسيعترين و كاملترين شكلش كشور روشنگري است و Encyclopedie كه دالامبر و ديدرو رهنماي آن بودند هم نوعي نماد و هم برنامهاي براي كل اين جنبش است.18 Encyclopedie اگر به دانشنامه ترجمه شود آن وجه نماديني كه گلدمن به آن اشاره ميكند رساننده نميشود. پايديا در يوناني به معناي دانش و آموزش و Encycle به معناي احاطه كردن است. معناي اين واژه براي پيشگامان روشنگري از جمله ولتر، روسو، هلوسيوس، هولباخ و بالاخره ديدرو و دالامبر همان احاطه بر دانش بود و پروژه نوشتن دايرةالمعارف ادامه پروژه ناتمام مانده فرانسيس بيكن در كتاب "احياي كبير " (Instauration Magna) بود. هدف بيكن از نوشتن اين كتاب به قول خودش "آغاز بازسازي جامع علوم، هنرها و كل معرفت بشري بر اساس مباني خاصي به منظور احياء و پرورش نوعي خويشاوندي عادلانه و موجه ميان اشياء و ذهن بود.19 مقصود از پرورش در عين حال پيشروي به سوي هر چه قدرتمندتر شدن انسان در سلطه و احاطه بر اشياء طبيعت و انسانها بود. بنابراين دلالت نمادين Encyclopedie از نگاه پيشگامان روشنگري آن نبود كه خرد و ذهن آنها بر تمام معارف احاطه دارد. بلكه آن بود كه خرد انسان قادر است بر همه چيز محيط شود، بي آنكه نيازي به مراجع اساطيري يا ماوراءالطبيعي داشته باشد.
تعريف مشهور كانت از روشنگري "برون شد آدمي از نابالغي خود خواست
نويسنده: سياوش جمادي
منبع:اطلاعات حكمت و معرفت