انسانشناسي دولت مهدوي

اين مقاله با بازشناسي بحران ها و آسيب هاي انسان متجدد، انسان شناسي دولت مهدوي را به عنوان يك مكتب انسان شناسانه و الگويي مناسب براي جهانيان معرفي مي كند.
چكيده
در اين نوشتار نگارنده برآن است با بازشناسي بحرانها و آسيب هاي انسان متجدد، انسان شناسي دولت مهدوي را به عنوان يك مكتب انسان شناسانه و الگويي مناسب بر جهانيان معرفي نمايد تا افزون بر آنكه انسان شناسي مكاتب غربي همانند اومانيسم و اگزيستانسياليسم به چالش كشيده شوند، آدميان به هويت واقعي خويش دست يابند و به طور نسبي به آن افق روشني كه آموزه هاي اديان وعده داده اند نائل آيند.
از اين روي به مهم ترين مباحث انسان شناسي در عصر ظهور همانند كرامت انساني، آزادي، تساهل و تسامح، جايگاه قوه خرد و پاكنهادي پرداخته مي شود و با تبيين آنها در عصر ظهور تلاش مي شود به عنوان الگويي براي ساير دولتها براي امنيت و آسايش بشريت معرفي شود.
مقدمه
انسانشناسي و شناخت حقيقت وجودي آدمي، از اضطراب و يك پيچيدگي برخوردار است كه همواره مورد توجه اديان الهي، مكاتب گوناگون، فيلسوفان و علماي اخلاق قرار گرفته و بر حسب جهانبينيها و بينشهاي متفاوت، الگوهاي متعددي در برابر خواستهها، نيازها و اهداف زندگي انسان ترسيم شده است، به عنوان نمونه كليساي كاتوليك ذات انسان را ناقص، ضعيف، گناهكار و به طور فطري فاسد قلمداد ميكرد و در مقابل، انسانگرايان «بهويژه اومانيستهاي عصر روشنگري» با نگرشي افراطي انسان را كانون مركزي عالم قرار داده و نيروي انديشهاش را در عرصههاي مختلف هستىشناسانه، معرفتشناسانه، انسانشناسانه، اخلاقى، سياسى و غيره بر همه چيز حتي خدا، وحي و شريعت مقدم داشتند و يا در اگزيستانسياليسم وجود شخصي جزئي انسان، محل توجه است و به گونه كلي، وجود،[1] در هستي خاص انساني منحصر مي شود.
اما تارخ حيات بشري گواه است كه غالب اين انديشهها جوهر قدسي و مقام حقيقي انسان را ناديده انگاشته و او را به موجودي همسان با ساير حيوانات تنزل دادهاند و نتوانستهاند نيازهاي واقعي انسان را پاسخ گويند. در حالي كه شريعت اسلام راهي ميانه را برگزيده و با ارائه نگرش جامع هم جنبههاي الوهي و متافيزيكي و هم نيازها و علائق مادي بشري را دربرگرفته و دقيقترين و پرمصلحتترين اصول راهبردي را در حل مسائل آدمي تبيين مينمايد كه بر اساس آموزههاي وحياني تبلور آن مفاهيم و راهكارها در عصر ظهور و دولت مهدوي نمايان ميشود.
در اين نوشتار نگارنده برآن است انسان شناسي دولت مهدوي را به عنوان يك مكتب در مقابل ساير مكاتب انسان شناسانه معرفي نمايد و با برشمردن مولفه هاي اساسي آن همانند بازيابي كرامت انساني و آزادي حقيقي و.... ديگر مكاتب را به چالش كشانده و بحرانهاي انسان متجدد را پاسخ گويد شايد كه آدمي به قابليت ها و حقيقت وجودي خويش پي برد.
ضرورت بحث از آنجا روشن است كه امروزه بشريت معاصر بيش از هر زماني مورد هجمه قرار گرفته و انديشه هاي پوچ گرايي و تفكر نهيليستي و مكاتبي همانند اگزيستانسياليسم و اومانيسم در جوامع بشري رسوخ كرده و خطر آن جامعه اسلامي به ويژه نسل جوان را تهديد مي كند و عدم مقابله با آن، سقوط در پرتگاه هلاكت، يأس، بدبيني به دنيا و نيست انگاري و خودبنيادي را درپي دارد بنابراين در تقابل با اين خطر مي بايد راهكارهايي راهبردي براي معناداري زندگي ارائه شود كه از جمله آنها مي توان به ارائه الگويي مناسب براي شناخت انسان در جامعه مهدوي اشاره كرد.
از اين روي در اين نوشتار درپي پاسخ به يك سوال اصلي هستيم كه انسان شناسي دولت مهدوي چگونه مي تواند به عنوان يك مكتب در مقابل ساير مكاتب انسان شناسي معرفي شود؟ و به چه صورت مي تواند الگويي مناسب براي معناداري زندگي انسان معاصر و زدودن بحرانها از او باشد؟
بنابراين شايسته است مولفه هاي انسان شناسي دولت مهدوي را همانند يك مكتب تبيين نموده و كاركرد انسان شناسانه آنرا به عنوان راه حلي براي رفع دغدغه هاي بشر امروزي معرفي نمائيم:
الف) بازيابي كرامت انساني
تاريخ حيات بشري همواره آبستن حوادث تلخ، ناهنجاريها، ظلم و تبعيض، ناامني، خشونت ها و..... براي بشريت بوده و بدين سان همواره منزلت و مقام حقيقي انسان مورد يغما قرار گرفته و خواسته ها و نيازهايش زير پاي انسانهايي از جنس خودشان لگدمال شده است خشونت ها، قوميت گرايي ها، نژادپرستي ها، بردگي انسانها و جنگ هاي بزرگ جهاني و.... نمونه هاي واضحي از فروكاسته شدن از منزلت آدمي بوده است و اين امور سبب گرديده است توجه به منزلت انساني از افق فكري نيز بيشتر مورد توجه قرار گيرد به ويژه درمغرب زمين افق فكري در مورد منزلت انسان فرازو نشيب هاي بسياري را طي كرده است به عنوان نمونه كليساي كاتوليك در عصر رنسانس، آدمي را موجودي پست و ذليل و گناهكار فطري ميشمرد و با سلب هرگونه اختيار و اراده از انسان، او را به بردگي كليسا و كشيشان در مي آورد و همه اختياراتش را از او سلب مي نمايد به طوري كه اگوستين[2] ميگويد: «انسان، به خودي خود فاسد و شرير است؛ او به ذلّت ازلي محكوم است كه از پدرش، آدم، به ارث برده است؛ آدم ابوالبشر، بالذات خوب و با عقل كامل خلق شده بود، ولي چون قوه اختيار و اراده آزادي به او عطا شده بود، به همراه حَوّا، به سبب آزادي عمل و غرور نفساني، از شجره ممنوعه تناول كرد.
بنابراين آدم، اولاد و اعقابش به گناه جبلي مبتلا شدهاند. هيچ كس را از گناه، رهايي نيست. تمام بشر، ذاتاً مفتون و مبتلا هستند.»[3]
نتيجه نگره تفريطي كليسا به انسان، پديد آمدن اومانيسم[4] بود كه در مسير بازيافتن كرامت، شأن و منزلت آدمي، راه افراط را پيموده و با تصويري منفي از انسان، او را هسته مركزي و خدايگان هستي و غايت قصواي عالم انگاشت؛ كه موجودات گيتي، در گرداگرد و كمانههاي او قرار گرفتهاند و بايد همه چيز در خدمتش قرار گيرد.
بدين سان انسان متجدد بنا داشت با پديد آوردن مكاتب انسان شناسي همانند اومانيسم، اگزيستانسياليسم و... خود را از قيد و بندهاي كليسا و دين برهاند و بن بست هاي فرارويش را بزدايد و نه تنها به پرسشهاي زندگي خويش پاسخ گويد بلكه كرامت و منزلت از دست رفته اش را نيز بازگرداند وبا هدف قرار دادن نيازها وخواسته هاي بشري سعادتمندي را براي او به ارمغان آورد بنابراين پديد آمدن مكاتب گوناگون آزمون و خطاهايي براي فائق آمدن بر مشكلات بشري بوده است بدين سان گاه از عقل گرايي محض سخن مي گويد[5] و گاه آنرا نفي مي كند،[6] برخي از نظام سرمايه داري سخن به ميان مي آورند و ديگران به نظام كاپيتاليسم روي آوردند و يا اقسام دموكراسي پديد مي آيد و نظام هاي فكري بسياري در دوران مدرن سر بر مي اورند تا شايد بشر را ياري برسانند ولي هيچ يك نه تنها نتوانستند بر همه مشكلات و معضلات بشري فائق آيند بلكه تنها به اسارت و ناامني و قرباني شدن انسان و بحران محيط زيست، فساد اقتصادي و اخلاقي و..... منجر مي شدند و تمامي شعارهاي سياسي و ايسم هاي آنها همانند دموكراسي و حقوق بشر و ازادي و ماركسيسم و ناسيوناليسم و غيره نيز تنها براي به خدمت درآوردن و استثمار ساير انسانها بوده و چالشهايي ديگر را پيش روي آدميان نهادند از اين روي كه ارتباط او با متافيزيك را قطع نمودند و نيازهاي او را منحصر در اين عالم خاكي دانستند و بدين سان روز به روز بن بست هاي پيش روي انسان رو به فزوني نهاد و بشريت را بيش از پيش در اندوه و ماتم و پوچي و بدبيني به آينده فرو برد و از منزلت و مقام واقعي او فروكاست و كرامت او به يغما رفت و راهكارهاي انسان معاصر در خودمحوري و خودبنيادي نتوانست كرامت او را بازيابد و او را به سرمنزل مقصودش برساند و به هر حال بررسي بحران انسان غربي و تنگناهاي پيش روي او مجال گسترده اي مي طلبد كه اين نوشتار در پي آن نيست و علت اينكه تنها از انسان غربي سخن به ميان آمد آن است كه امروزه فرهنگ و تفكر انسان غربي جوامع اسلامي را درنورديده است و در جامعه امروزي ايران نيز شاهد حركت ايسم ها و تمدن و فرهنگ غربي به سمت نظام هاي اصيل و سنتي هستيم كه خبر از بحرانهاي مغرب زمين در ميان توده ها مي دهد.
اسلام با طعنورزي بر مكاتب انسان شناسي حقيقت انسان را به گونه اي تعريف مي كند كه كه هيچ يك از بحرانهاي انسان معاصر را برنمي تابد. آموزه هاي وحياني اسلام خداوند را مركز و محور هستي به شمار مي آورد كه كل هستي بر مدار كمانههاي دايره ربانيت او قرار گرفته و همه عالم، عرصه حاكميت بلامنازع ذات ربوبي به شمار ميروند كه گردونه زيست و حيات بشري و ارتباطات او نيز از سيطره ربوبيت تشريعي او خارج نيستند. اما با اين حال آموزههاي آيين اسلام، مقام و منزلت آدمي را تا آنجا ارج مينهند كه او را خليفه خدا در زمين به شمار ميآورند،[7] و بيشتر نعمتهاي پروردگاران ازجمله قوه خرد، اراده و اختيار و كنزها و گنجينههاي اين كره خاكي را براي او آفريده[8] و آسمانها و زمين را مسخر او ميدانند.
بنابراين اسلام انسان را اشرف مخلوقات به شمار ميآورد كه همواره ارتباطش با عالم ماورا حفظ شده و خداوند نيازها و خواسته هايش را پاسخ گفته و تنها اوست كه ميتواند بحرانهاي انسان معاصر را از او بزدايد و بدين سان اقسام كرامت را براي او بر مي شمرد كه نمونه بهينه و كامل آن را در عصر ظهور و دولت مهدوي مشاهده مي كنيم كه ميتواند پاسخي به بحران تجدد و اسارت هاي ظاهري و باطني انسان معاصر و بي هويتي و از خودبيگانگي او باشد و چنانچه معيارهاي آموزه هاي مهدوي در عصر ظهور به عنوان الگويي محوري قرار گيرد ميتواند چالش هاي فراروي بشري را رفع نمايد.
1. كرامت ذاتي و تكويني
قلمرو اين گونه كرامت، ويژگيهايي همچون عقل، فطرت، اختيار و آزادي اراده است كه به گونهاي تكويني در سرشت انسان، نهاده شده و سبب برتري او بر ديگر موجودات هستي گشته است، اما نميتواند ماية برتري انسانها از يكديگر باشد؛ زيرا شمول اين خصايص به طور يكسان، ذات همه انسانها را دربر ميگيرد.
بر اساس آموزههاي انديشه مهدويت، اوج بالندگي و شكوفايي نهايي اين گونه كرامت را در روزگار ظهور مشاهده ميكنيم كه آدمي به فطرت پاك خويش، آزادي واقعي و تكامل خرد دست مي يابد و جلوهگرترين نمونه اينگونه كرامت، عقل معادانديش است كه افزون بر اينكه غايت فرجامين بشر يعني كمال معنوي را سرلوحه آمال خويش قرار ميدهد، بهسازي زيست دنيوي و عمارت و آباداني دنيا را در پي دارد.
امام باقر ميفرمايد: إذا قام قائمنا وضع يده علي رئوس العباد، فجمع بها عقولهم و كملت بها أحلامهم؛[9]
آنگاه كه قائم ما قيام كند، دست خود را بر سر بندگان مينهد و بدين وسيله عقول بندگان را جمع ميكند و خردهاي آنان را به كمال ميرساند.
2. كرامت اكتسابي
اين نوع كرامت براي انسانها، از امور ارزشآفرين به شمار ميآيد و انسان در پرتو اداي تكاليف شرعي و فرايض الهي، ميتواند به آن دستيابد. بر اين اساس هركس بيشتر در اين زمينه تلاش نمايد، با عنايت به آية )ان اكرمكم عندالله اتقاكم(بيشتر از تكريم الهي برخوردار بوده و بر ديگران برتري مييابد.
در حالي كه در دوران حاضر و عصر غيبت حضرتش موانع بيشماري همانند حكومتهاي فاسد، عوامل تباهكننده شخصيت آدمي و...، پيش روي آدميان در رسيدن به اين گونه كرامت قرار گرفته است، در عصر ظهور، اسباب و عوامل گوناگوني بر بالندگي و شكوفايي آن تأثيرگذارند.
بدينسان است كه توسعه و رشد آگاهي بشر، وجود رهبر و الگويي شايسته و آگاه به مكان و زمان، اجراي شايسته احكام و حدود الهي، رفاه اقتصادي و معيشتي انسانها، مساوات، سازشناپذيري حضرت در برخورد با انحرافات فكري و مفاسد اجتماعي و...، نيازهاي روحاني و دنيوي بشر را برآورده ميسازد و بسياري از موانع پيشروي انسانها را در به جا آوردن فرايض و تكاليف الهي و در پي آن پويندگي و بالندگي آنها را فرو ميكاهد؛ غل و زنجيرهاي گناه، از دستوپاي آدميان گشوده ميشود، دروغ و فساد و انحطاط اخلاقي تا مرز نابودي، از جوامع بشري رخت برميبندد،[10] انگيزه انسانها براي تصحيح اخلاق و حقجويي بالنده ميشود و آدميان با اختيار و اراده خويشتن به كرامت اكتسابي و مقامات عالي معنوي دست مييابند. پيامبر اكرم6 فرمودند: ... به (بالمهدي) يمحق الله الكذب و يذهب الزمان الكلِب...؛[11]
خداوند به وسيله او [حضرت مهدي4] دروغ را ريشهكن ميكند و حرص و طمع را از روزگار رخت برخواهد بست.
3. كرامت اجتماعي
خداوند منزلت و شخصيت هرانساني را ارج مينهد و آدميان را به احترام و اكرام يكديگر و رعايت حقوق مادي و معنوي هم فراميخواند، و انسان را سزاوار آن ميداند كه عدالت راستين دربارهاش رعايت شود و هيچ گونه استعمار، استثمار، ظلم و ستمي زندگي دنيوي و حرمت او را تباه نسازد.
همواره دوران زيست بشري عجين با ظلمي سياه چون تباهسازي شخصيت و كرامت اجتماعي آدميان بوده است. از اينرو، دغدغه بسياري از فيلسوفان همانند افلاطون، فارابي، آگوستين و تامسمور، ترسيم مدينهاي فاضله و اصلاح جامعه انساني و حفظ كرامات اجتماعي بشر بوده است، ولي هيچ گاه اين انديشهها نتوانستهاند بحرانهاي حوزه انساني را به شكل كامل و جامع پاسخ گويند. با وجود اين، بر اساس آموزههاي انديشه مهدويت، در عصر ظهور، عدالت راستين در همة ابعاد سياسي، فرهنگي، اقتصادي، حقوقي تحقق خواهد يافت.كه در پي آن، حكومتهاي جور بنيانكن ميشوند، عقول بشر به نهايت كمال خويش ميرسد،[12] اخلاق بندگان كامل ميگردد،[13] تبعيض و برتري دينستيزان و ملحدان بر مؤمنان راستين، رو به افول مينهد،[14] شاخصههاي عدالت اقتصادي چون مساوات،[15] آباداني زمين[16] و بازپسگيري ثروتهاي به يغما رفته،[17] محقّق ميگردد. آنگاه همگان به يك اندازه، در رفاه و آسايش و امنيت بهسر ميبرند، قضاوتها از هرگونه جفا و خطا، پيراسته مي شود،[18] دادورزي امام، نيكوكاران و بدكرداران را دربرميگيرد[19] و مهرورزي جايگزين كينهتوزي ميگردد.
بدينسان زمينههاي فساد و تباهي اجتماعي، ستم و حرمتشكني انسانها به شدت كاسته ميشود و انسانها با احترام به مقام و منزلت يكديگر مينگرند و كرامت اجتماعي براي تمام جوامع بشري حاصل ميشود.
بنابراين، انسان در عصر ظهور، اقسام كرامت را در آغوش ميكشد ولي اين بدان معنا نيست كه پروردگاران زمين و محور عالم و هستي به شمار آيد، بلكه جايگاه حقيقي خويش را بازمييابد؛ زيرا انسان خود را همانند پروانهاي بر گرداگرد شمع هستي ميداند و در اين عرصه افتخار خود را در بندگي خدا، به انجام رساندن پروژههاي آنجهاني و به كنار نهادن منافع و خواهشهاي دنيوي خويشتن ميداند و در واقع بازيافتن و ارج نهادن به منزلت آدمي با معنويتگرايي وتقواگرايي و رفتارهاي سازگار با اهداف ديني محقق ميگردد كه اين اصل از مهمترين اهدف حركت جهاني امام مهدي(عج) به شمار ميآيد.
ب) بازگشت به فطرت و پاكنهادي
از نظرگاه اسلام، انسان داراي فطرتي پاك است و گرايشهاي بسياري همانند طلب علم، حقيقت جويي، فضيلت خواهي، كمال طلبي، ميل به پرستش و عدالت خواهي، به منزله حقايق مشترك بين همه انسانها وجود دارند و به تعبير قرآن، انسان حنيف و حقگرا بوده و كشش به كمال و خير و حق به طور فطري در او وجود دارد اما در عين حال، او آزاد و مختار است و چهبسا از مسير خود منحرف شود و حق كشي و ستم را پيشه سازد[20] كه نمونه بارز آن را در جهان امروزي مشاهده مي كنيم و آدمي كه بايد كمال و هدف نهايي خويش را در ذات باري تعالي و ارزش هاي فطري خويش بازيابد، از آنها رويگردان شده و ناهنجاريها و ناعدالتيها و خودپرستي ها و... را پيشه خويش ساخته است و تباهي، بحرانهاي روحي و ادراكي و معاشرتي گريبانگير او گشته است.
عصر ظهور، عصر بازگشت انسان به فطرت حقيقي خويش و حاكميت قوانين فطري است كه اين امر سبب رشد عدالت خواهي در ميان بشريت شده و عدالت خواهي امام مهدي(عج) به عنوان يك امر فطري، همگان را به پذيرش قيام منجي مصلح وادارد و بنابراين اصل منجي گرايي هماهنگ و همساز با فطرت است.
افزون برآن ثمره بيداري فطرت انسان فروكاستن از نابسامانيها و بحرانهاي روحي و ادراكي مخالف فطرت بشري و بازگشت انسان به «خود» اصيل خويش و رهايي از قيد و بند هواهاي نفساني و قيود شيطاني است زيرا حقيقت جويي، فضيلت طلبي، خداخواهي، عدالت خواهي و .... در ميان همه به بالندگي مي رسد.
ج) آزادي حقيقي و رفع چالشهاي پيش رو
آزادي[21] مفهومي است كه در طول حيات بشري با تحولات و فراز و نشيبهاي بسياري روبهرو بوده و در بيشتر اوقات مورد سوء استفاده اميال بشري قرار گرفته و بهويژه در مغربزمين همچون ابزاري به منظور نيل به اهواء نفساني و مقاصد سودجويانه واقع شده است.
استاد مطهري ميگويد:در غرب، ريشه و منشأ آزادي را تمايلات و خواستههاي انسان ميدانند. آنجا كه از اراده انسان سخن ميگويند، و در واقع فرقي ميان تمايل و اراده قائل نميشوند. از نظر فلاسفه غرب، انسان موجودي است داراي يك سلسله خواستها و ميخواهد اينچنين زندگي كند. همين تمايلات منشأ آزادي عمل او خواهد بود. آنچه آزادي فرد را محدود ميكند، آزادي اميال ديگران است؛ هيچ ضابطه و چارچوب ديگري نميتواند آزادي انسان و تمايل او را محدود كند.[22]
به عنوان نمونه اومانيستها با تأكيد بر خودمختاري و خودرأيي انسان، بر اين باورند كه انسان، آزاد به دنيا آمده است و حق گزينش دارد و از هر قيد و بندي رهاست. بنابراين، خود، بايد سرنوشت خويش را رقم زند؛ زيرا او به كمك خرد، ميتواند حقوق و اختيارات خويش را تعيين نمايد.[23] در نتيجه، هيچ نيازي به تعيين تكليفي از ماوراي مرزهاي طبيعي و فيزيكي ندارد. از اين رو، چون دين و ارزشهاي ديني با آزادي و اختيار بي قيد و شرط انسان در ستيز هستند، بايستي از صحنة زندگي اين جهاني بشر حذف شوند.[24]
در واقع همه فلسفههاي مسيحي و عهد عتيق به گونهاي از اراده آزاد بشر، دفاع كردهاند و بسيار كوشيدهاند تا آن را با مشيت الهي و تجلي خارجي آن، يعني نظام تغيير ناپذير كيهاني، تطبيق دهند. انسانگرايان گاه به چنين تلاشهايي دست ميزدند و راه حلهايي مشابه را تكرار ميكردند، اما آنچه ايشان به وجود آورند، اراده آزاد به معناي امري تفكيك ناپذير از طبيعت و اراده بشر نبود، بلكه اراده آزادي بود كه دست يابي به ظرفيتي، جهت دگرگون كردن انسان و دنياي او را ميسر ميساخت. [25]
عرصههاي آزادي در غرب زمين دايره گستردهاي همانند آزادي انديشه، آزادي اخلاقي، آزادي سياسي، آزادي بيان و ... را درنورديد كه در مجموع تأثيرهاي منفي و سرنوشتسازي در فرهنگ و تمدن و نظامهاي فكري و اخلاقي مغربزمين داشتهاند و سبب گرديده است دين و مذهب و اصول اخلاقي صحيح به انزوا رانده شود و ثمره چنين آزادي هايي در مغرب زمين، انحطاط خانواده، مشكلات رواني، خودكشي ها، دين گريزي و دين ستيزي، احساس تنهايي، بي هويتي و...... دانست كه مجالي براي پرداختن به آنها نيست و آمار و ارقام مختلف شواهدي بر آن به شمار مي آيند.
اما اسلام كه حقيقت انساني را آنگونه كه شايسته است شناخته است نيك مي داند كه رهايش مطلق انسان مسلخي براي ذبح همه فضيلت ها و ارزش هاي انساني اوست از اين روي در عين حال كه انسان را فردي آزاد ميداند حد و مرزهايي را براي آن برميشمرد كه سعادت و بازيابي حقيقت آدمي تنها در آن صورت محقق مي گردد و شاهد تبلور آزادي حقيقي در دولت مهدوي هستيم كه كمال بشري را هدف قرار داده است و از اقسام ذيل برخوردار است:
1. آزادي به معناي اختيار: در ساختار وجودي انسان، آزادي اراده و اختيار نهفته است و فرد ميتواند با پذيرش هر نوع ايدئولوژي، صلاح و فرجام كارخويش را رقم زند. [26] او دركردار و رفتار خويش، مجبور نيست و با اراده خويش به هر كاري كه بخواهد دست ميزند. در اين زمينه، ايده مكاتب انسان شناسي همانند اومانيسم و اگزيستانسياليسم با اسلام يكسان است و نپذيرفتن آن، خلاف بداهت عقل مينمايد و اين گونه آزادي كه تكامل معنوي بشري به آن وابسته است جامعه مهدوي را نيز در مينوردد و در آن عصر هم انسانها از اراده اي آزاد برخوردار بوده و هم در افعال حسنه و پيروي از آموزههاي شريعت توانا هستند و هم ميتوانند گناه كنند و فرجام اخروي خويش را تباه سازند. بنابراين، در عصر ظهور اين گونه نيست كه انسان به گناه نكردن مجبور باشد و زير فشار حاكميت ديني و يا اقتضاي عصر ظهور، اختيار و اراده خويش را از دست بدهد و اينكه در برخي روايات آمده است شيطان كشته ميشود به اين معنا نيست كه ديگر شيطان و وسوسه هاي او دركار نيستند و آدمي از گناه دست مي كشد بلكه به اين معناست كه از قدرت شيطان كاسته شده و دست او از جامعه انساني تا آن اندازه كوتاه ميشود كه نشانه هاي آن برچيده ميشوند.
2. آزادي به معناي اباحيگري و بيبند و باري: براين اساس، انسان حق دارد از هيچ كاري ابا نداشته و هيچگونه مانعي را پيش روي خويش نيابد.
اسلام بر اساس بينشي واقعگرايانه، اينگونه آزادي را مردود شمرده و احكام و تكاليف اجتماعي بسياري از جمله امر به معروف و نهي از منكر را بر نفي آنها بيان كرده است.
در عصر ظهور، در چارچوب رابطه انسان با جامعه و حكومت، قانونگريزيها، عنادورزيها و اباحيگريها به شكلي گسترده رخت برميبندد. در نتيجه، آزاديهاي اجتماعي در حيطه شريعت محدود ميگردد؛ زيرا اولاً از ديدگاه اسلام، مرز آزادي تا جايي است كه به حقوق ديگران تجاوز نشود و با آنها در تزاحم نباشد. از آنجا كه تحقق حكومتي عادلانه تنها با رعايت حقوق همگان و اجابت دادخواهي مظلومان و قضاوتهاي عادلانه و رعايت شدن اصل برابري در همه عرصهها ميسر ميشود، كمتر كسي در آن عصر از رعايت حقوق بندگان خدا و تلاش براي همزيستي با آنان كوتاهي ميكند؛ زيرا اين كوتاهيها با قاطعيت حكومت عدل مهدوي روبهرو خواهد شد.[27]
ثانياً آزادي بايد با نظام و قانون شريعت اسلامي سازگار باشد. در صورت ناسازگاري در هر وضعيتي، قوانين اسلامي از جمله اجراي حدود و تعزيرات الهي، در حق او جاري خواهد شد و با قانونشكنان بدون هيچ سازشكاري و با قاطعيت تمام برخورد ميشود. [28] از اينرو، كمتر كسي به ارتكاب فسوق ظاهري، جرئت ميكند.
بنابراين، حضرت مهدي و كارگزاران ايشان با اقسام اينگونه آزادي همانند آزادي جنسي و آزادي برخوردهاي اجتماعي غلط به شدت برخورد ميكنند و بر خلاف انديشه اومانيستي، چنين فاسداني در جامعه جايگاهي نخواهند داشت. اجراي حدود تعطيلشده و تعزيرات الهي به شكل گسترده و كامل، بيانگر اين مطلب است. امام صادق (ع) ميفرمايد:هنگامي كه حضرت مهدي(عج) قيام كند، در سه مورد چنان حكم كند كه كسي پيش از او آنگونه حكم نكرده است: آنحضرت پيرمرد زناكار را اعدام ميكند؛ مانع زكات را به قتل ميرساند و ارث برادر را به برادر مقامي ميدهد. [29]
همچنين آن امام بزرگوار ميفرمايد:آنگاه كه قائم قيام كند، قطايع (مالكيت اموال غيرمنقول) از بين ميرود؛ بهگونهاي كه ديگر، قطايع در ميان نخواهدبود. [30]
براساس آنچه اشاره شد، آزادي انسانها در همه فعاليتهاي سياسي، اقتصادي، اجتماعي و... محدود ميشود و مكانهايي كه از مصاديق ستم به ديگران باشد و حتي مكانهاي مقدس ويران ميگردند. [31] البته گفتني است، تنها فشار حكومت، آزاديهاي پيشگفته را در آن عصر محدود نميسازد، بلكه مؤلفههاي ديگري نيز در اين امر، تأثيرگذارند:
معنويت: احياي اسلامگرايي، تكامل اخلاق و رشد معنويتگرايي در عصر ظهور، سبب ميشود ظرفيت انسانها براي پذيرش حدود آزادي گسترش يابد. در نتيجه، انسانها گذشته از عوامل بيروني همچون حكومت اسلامي و مدينه فاضله، رابطه خود را با خويشتن، خداي خويش و جامعه، در چارچوب قوانين شريعت اسلام بنيان نهند. [32]
عدالت: گسترش عدالت در همه عرصهها، از جمله كرامت انساني عاملي است تا همگان، به كرامت و شرافت يكديگر، احترام گذارند و از آزاديهاي زيانبخش به همنوعان دوري گزينند. [33]
بلوغ عقلاني: دايره آزادي انسان با روشن شدن بيشتر حقايق، محدودتر ميگردد و در واقع، با تكامل عقلها و آشكار شدن حقايق، همگان بر خويش فرض ميدانند كه آزادي خود را در چارچوب شريعت و دين سراغ گيرند.
2. آزادي به معناي رهايي از سلطه ديگران: اصل اوليه در حقيقت انسان، رهايي و آزادي او از هر گونه سلطه است و سزاوار نيست تحت سيطره زورمندان، سرمايهداران، مستبدان و مستكبران قرار گيرد؛ جز اينكه انسان به حضرت باري تعالي وابستگي ذاتي دارد و نسبت به او، عين فقر و نياز است. از اينرو، در نهاد خويش بنده حضرت حق بوده و در سلطه و تحت سيطره اوست. در عصر ظهور، انسانها از سلطه قدرتهاي استكباري و استعماري و از دست بردگيهاي مدرن و بندگي بتهاي دنيوي رهايي مييابند و تنها حاكميت الهي را به جان دل ميخرند. پيامبراكرم6 ميفرمايد:... به (بالمهدي)... يخرج ذلّ الرقّ من أعناقكم...؛[34]... به دست او (امام مهدي4)، بندهاي بردگي ازگردن شما گشوده ميشود.
4. آزادي انديشه و بيان: در انديشه اسلامي، آزادي بيان به معناي آزادي انديشه و عقيده است؛ يعني انسان حق دارد عقيده خود را هرگونه كه باشد، ابراز كند.
در مورد اينگونه آزادي، بسياري از متفكران اسلامي، ديدگاهي مثبت دارند و ابراز هرگونه تفكر انديشهاي را روا ميشمارند. استاد مطهري ميگويد:
آزادي تفكر، برخاسته از همان استعداد انساني بشر است كه ميتواند در مسائل بينديشد. اين استعداد بشري بايد آزاد باشد؛ چون پيشرفت و تكامل بشر در گرو اين آزادي است. [35]
از نگاه احاديث، در عصر ظهور، در پرتو تكامل عقلها و شناخته شدن ايدئولوژي اسلام، به منزله برترين ايدئولوژي، نوعي وحدت عقيدتي در جامعه رخ ميگشايد و انديشههاي باطل و بدعتهاي ناپسند و انديشههاي نادرست از جامعه رخت ميبندد. آنگاه آموزههاي اسلامي و مهدوي كه با سرشت و فطرت انسانها سازگاري كامل دارد، بر ديگر انديشهها و ايدئولوژيها چيره ميگردد و حكومت مهدوي نيز كه برخاسته از همين آموزههاست، هرگونه انديشه غلط و باطلي را نفي ميكند و تنها خداپرستي و انديشههاي توحيدي را استوار ميسازد.
از اين منظر، آزادي انديشه، تا زماني كه اصول و آموزههاي دين را نشانه نرود، مانعي ندارد. البته قدرت سياسي حاكم، انسانها را آزاد نميگذارد تا انديشهها و باورهاي نادرست خويش را بيان كنند و جامعه را به بيراهه برند، چنانكه در روايت آمده است :
حضرت قائم(عج) هنگام رويارويي با مردي كه آيههاي كتاب خدا را در برابر ايشان به نظر خود تأويل ميبرد، در همين چارچوب با وي به نبرد برميخيزند. [36]
5. آزادي سياسي: اين گونه آزادي، يعني مشاركت همگان در تصميمگيريهاي سياسي و تعيين زمامدار جامعه، در اسلام جايگاه ويژهاي دارد. گفتني است، از ديدگاه اسلام، اصل اولي، نداشتن ولايت كسي بر ديگري است و خروج از اين اصل، به دليل نياز دارد. بر اساس اعتقاد توحيدي، خداوند رب و صاحب اختيار هستي است و به طور تكويني بر همه عالم و آدم ولايت دارد. هم چنين ولايت ديگران بايد به اذن و اراده الهي باشد وگرنه مشروعيت نخواهد داشت. بنابراين، منبع ذاتي مشروعيت و حقانيت، اعتبار خداوند است؛ زيرا حاكميت مطلق عالم و آدم از آن اوست و اقتدار و قدرت، ذاتي او به شمار ميرود. هم چنين توحيد در خالقيت و ربوبيت، در قانونگذاري و حاكميت، از نظر عقل و نقل، براي او ثابت شده است و آنگاه كه از اصل اولي با دليل خارج شويم، ثابت ميشود كه حق حاكميت از ناحيه خداوند به ديگري تفويض شده است. [37]
همه مسلمانان بر اين باورند كه خداوند حاكميت را در زمين به رسولالله6 تفويض كرده است، ولي شيعه اماميه، اين تفويض حاكميت را به امامان معصوم8 نيز گسترش ميدهد و امام را پس از نبي، البته با انتصاب و انتخاب الهي جانشين او در زمين ميداند. بنابراين، امام نيز مانند نبي، بر انسانها ولايت معنوي و ظاهري دارد.
پيامبر اكرم6 خطاب به حضرت علي7 فرمود:اي پسر ابوطالب، ولايت بر امت من حق توست. اگر در سلامت و آرامش ولايت تو را پذيرفتند و به حكومت تو رضايت دادند، اداره امور آنها را به عهده بگير، وگرنه آنها را به حال خودشان رها كن. [38]
بر اساس انديشه تشيع، نظام امامت، با دوازدهمين امام تداوم يافته و ولايت معنوي و ظاهري و حق حاكميت سياسي و زمامداري و حكومت از آن اوست. اين ولايت، عصرغيبت و عصر ظهور را در برميگيرد، ولي چون بنابر مصالحي در پشت پرده غيبت به سر ميبرند، مسئوليت ايشان در مرجعيت ديني و اجراي قوانين الهي به نايبان عام آن حضرت واگذار شده كه ولي فقيه مظهر آنها به شمار ميرود.
در عصر غيبت، پيروي از نظام امامت، با پيروي از نايبان عام امام زمان(عج) و بهرهوري از سنت و سيره امامان معصوم صورت ميپذيرد. از اين رو، پيروي از نايب امام دراحكام شرعي و امور ديني، چونان پيروي از خود امام است. در نظام سياسي شيعي نيز، حكومت ديني ولي فقيه، مشروعيت خود را به نيابت از امام معصوم تنها از خداوند ميگيرد.
در عصر ظهور نيز، امامت و حاكميت سياسي امام معصوم، از اركان اساسي حكومت جهاني مهدوي به شمار ميآيد. از ديدگاه شيعه اماميه، حق حاكميت و رهبري جامعه در عصر ظهور به عهده امامي معصوم است كه برنامهها، تصميمگيريها و سازماندهيهايش، همانند ديگر امامان، به پيروي از آموزههاي وحياني و شريعت پيامبر و با توجه به مقتضيات زمان و مكان صورت ميپذيرد.
آنچه به اشاره آمد، بيانگر ماجراي حق حاكميت بود، اما نقش مشاركت مردم در تعيين زمامدار، بر كسي پوشيده نيست؛ زيرا همانگونه كه از روايت پيامبر6 خطاب به حضرت علي7 بر ميآيد، تنها زماني تحقق حكومت ديني به رهبري امام معصوم و يا نايب او ضروري و امكانپذير است كه با اقبال عمومي مواجه گردد و همگان به پذيرش چنين حاكميتي روي آورند. پس خود مردم بايد نوع حكومت و زمامدار خويش را برگزينند. استاد مطهري ميگويد:از ديدگاه اسلام، آزادي و دموكراسي براساس آن چيزي است كه تكامل انساني انسان ايجاب ميكند؛ يعني آزادي، حق انسان بما هو انسان است. [39]
به گواهي روايات، در عصر ظهور، شاهد اقبال آزادانه همگان به پذيرش حكومت ديني امام عصر(عج) هستيم؛ زيرا تاريخ بشر نشان داده است كه فلسفهها، مكتبها و نظامهاي سياسي پردازش شده نزد فيلسوفان و انديشهوراني همانند هابز، ماركس و هگل، همواره بشر را در سردرگمي فروبردهاند. نه تنها هيچ يك از حكومتها و انقلابهاي آزاديخواه بشري، نتوانستهاند انسان را به مطالبات به حق و آرمانهاي او مانند عدالت و برابري و رفع هرگونه ستم و استبداد برسانند، بلكه همواره جز انحطاط پايههاي انسانيت ثمرهاي نداشتهاند و تنها خواستههاي اندكي از مردم را تأمين كردهاند. بنابراين، بشر خسته از اين همه وعد و وعيدها، حاكميت سياسي و زمامداري آن منجي مصلح را كه قرنها منتظرش بوده و به اميد نجات بشر، زيسته است، با جان و دل ميپذيرد. از اين رو، اقبالي عمومي به حكومت جهاني امام عصر(عج) رخ ميدهد و در نتيجه، گونهاي از مردم سالاري نيز در آن عصر پاميگيرد و انسانها، آزادانه به حكومت و دستورهاي وي گردن مينهند.
د) فلسفه زيستن
هدف عبارت است از آن حقيقت منظور كه آگاهي و اشتياق به دست آوردن آن، محرك انسان به سوي انجام دادن حركتهاي معيني است كه آن حقيقت را قابل وصول ميسازد.[40] و هدف از زندگي، براي هر انساني اجتناب ناپذير است چنانكه افلاطون گفته است كسي كه نميداند از كجا آمده و به كجا مي رود و آن هدف اعلاي زندگي كه بايستي خود را براي رسيدن بدان به تكاپو اندازد چيست، منكر اصل خويشتن است. [41]
از نظرگاه فراطبيعت باورانه خدا- محور[42] هدف آدمي تنها از راه ارتباط با خدا محقق مي گردد و تنها اين هدف متعالي و در يك نظر جامعه دين و باورهاي ديني است كه معنابخش به زندگي است بنابراين چنانچه انسان از يك جهان بيني الهي برخوردار باشد، هدف از زندگي خود را برآن مبنا استوار ميسازد و بايدها و نبايدهاي زندگي خود را نيز بر همين اساس تبيين مي نمايد.
از نظرگاه طبيعت باورانه هدف از زندگي محدود به همين عالم خاكي بوده و معنابخشي به آن نيز از همين جهان نشأت مي گيرد . انسان متجدد و اومانيسم كه انسان را جزئي از طبيعت و مخلوق اين زمين خاكي ميدانند و ارتباط خود با عالم ماوراء طبيعت را گسسته ميانگارند. سرنوشت خود را درچارچوب عرصة پهناور اين جهان طبيعي قرار ميدهند و براين باور است: «بشر، ميبايد سرنوشت و بهشت گمشدهاش را در همينجا و همين حالا پيدا كند، وگرنه پس از آن، ديگر ممكن نخواهد بود.»[43] از اينرو، تمامي رياضتها و قيدوبندهاي شريعتهاي آسماني كه مانع بهرهوري هرچه بيشتر انسانها از اين طبيعت شده است و از لذتهاي جسماني ميكاهد، بايد كنار گذاشته شود. از نظرگاه ايشان اصول اخلاقي آنها، تمام ارزشها و روابط انساني را دربرميگيرد و هدف اصلي آن، رسيدن به شادي، آزادي و پيشرفت اقتصادي، فرهنگي و اخلاقي همه افراد بشر است؛ بدون در نظر داشتن مليت، نژاد و مذهب آنان. [44]
اين نوع نگرش به هدف به تدريج به نهيليسم و پوچ گرايي و نفي ارزش هاي مثبت انجاميده است كه توجه بسياري از نويسندگان معاصر ايران و جهان همانند كامو، صادق هدايت، فرانتس كافكا، داستايوفسكي و..... را نيز به خود واداشته است.
اين انديشه به طور عام زاييده عواملي همانند نداشتن فلسفه درست و اساسي از زندگي، فقدان ايدهآل و آرمان عالي و معنوي و بحران هويت است ولي به طور خاص ميتوان آنرا حاصل غفلت از حضور غيب و حقيقت قدسي و ذات باري از حيات دنيوي و فراموشي غايتي متعالي و خود حقيقي و انقطاع از وحي و ايمان ديني دانست و به ديگر سخن هدفي متعالي و ماورايي بر حيات دنيوي بشري وجود ندارد و اگر هدفي هم بر آن مترتب باشد تأثيري در زيست اين جهاني ندارد چنانكه تيلور ميگويد: بيمعنايي برخلاف معناداري ذاتاً چيزي جز بيفايدگي و بي ثمر بودن پايان ناپذير نيست. [45]
مهم ترين ويژگي نداشتن فلسفه اساسي زيستن آن بوده است كه احساس طبيعي انسان به زندگي را دگرگون ساخته و آدمي را مجبور به زيستني تنفرآور مي داند كه ارزش ها در مقابلش سقوط كرده و قوانين و روابط حاكم بي اعتبار هستند و از اين رو يك انسان پوچ گرا دچار سرخوردگي و ناميدي شده و جهاني تيره و تار پيش روي خود تصوير مي كند.
بر اساس آموزه هاي شيعي، حكومت جهاني حضرت امام مهدي(عج) بر مبناي خدامحوري و كفرستيزي و عدالت محوري بر سراسر گيتي سايه مي افكند و در نهايت، بنيان كني كفر و الحاد، تصحيح انحرافات فكري و در يك كلمه خدامحوري و اصلاح معنوي حاصل مي آيد و بدين سان هدف اساسي از زندگي آن عصر بر بنيان خداباوري استوار بوده و زندگي را نيز اينگونه سامان مي دهد و لذا كسي كه به عالم ماورا ارتباط وثيقي دارد هيچ گاه احساس تنهايي، پوچي و نيست انگاري نمي كند و زيستي زيبا و نه تنفرآور براي خويش ترسيم مي كندو او كه به افق روشن حيات دنيوي خويش رسيده است نااميدي و سرخوردگي را در خود راه نمي دهد و با حضور خداوند در زندگي و ارتباط با آن غايت متعالي، خود حقيقي و هويت واقعي خويش را بازمي يابد و به زندگي خود معنا مي دهد.
در آن عصر بانگ رساي توحيد و نبوت در سراسر عالم طنين انداز خواهدشد[46]و دوران كفر جهاني خاتمه خواهد و در نتيجه با حضور و ظهور خليفه خدا در اين كره خاكي، زمينه براي نائل آمدن به مهم ترين هدف نهايي بشر يعني تقرب به ذات باري تعالي و حضورش در حيات دنيوي محقق گشته و يك زندگي پرمعنا و ارزش مدار بر بشريت سايه مي افكند و بدين سان فصلي نو در ارتباط وثيق بين جامعه بشري و ذات باري تعالي شروع مي شود و اين پديده بزرگ با احساس پوچي، نااميدي، بدبيني به زندگي دنيوي و ديگر مصيبت هاي زيست جهاني بشر تنافي كامل دارد و از اين روست كه عصر ظهور را عصر زندگي واقعي مي نامند چراكه زندگي معنادار مي شود و انسانها كه به آن افق روشن رسيده اند، نااميدي، بحرانهاي روحي و ادراكي و ...... را از مسير زندگي خويش مي زدايند و در نهايت انسان به پاسخ همه سوالهاي خود از زندگي دست مي يابد كه از كجا آمده است؟ به كجا مي روي؟ چرا بايد زندگي كند؟ و ديگر سوالها كه همگي گمشده يك انسان انديشه ور بوده اند.
البته در عصر ظهور اين گونه نيست كه با اجبار و اكراه، خداباوري و دين الهي بر زمين سيطره مي يابد بلكه به انحاي گوناگون زمينه هاي اين واقعه عظيم پديد مي آيد و بشريت مسير متعالي را مي پيمايد بدين سان كه اولا بشريت بر فطرتي پاك نهاده شده است و گرايشهاي طبيعي او سمت و سوي خداباوري دارد و آن گاه كه حكومتهاي فاسد و ناعدالتيها و خودكامگيهاي مستكبران برچيده شوند و آدمي با عنايات الهي به هويت واقعي خويش دست يازد به سوي گرايشهاي طبيعي خود يعني خداباوري و پرواي الهي و تربيت و سرشت انساني گام مي نهد[47] ثانيا قوه خرد آدمي به نهايت تكامل خود ميرسد و توان تشخيص حق از باطل به نحو احسن به او عرضه ميشود و با اين اوصاف "مردم با رغبت به عبادات و هدايت شرع و دينداري روي مي آورند و نمازها به جماعت برگزار ميشود "[48]
هـ) حاكميت اخلاق انساني
انسان معاصر تلاش نموده است در لواي اعتماد به قوه خرد و عقل خودبنيادش و انقطاع از وحي بايد و نبايد هايي ترسيم نمايد كه آسايش و امنيت بشري در عرصه هاي مختلف را افاده كند و به عبارت ديگر خودش سازنده معيارهاي ارزش هاي اخلاقي باشد اما حقيقت آن است كه هيچيك از مكاتب احساسگرا و يا عقلمحور نتوانستهاند كه گريزي از مشكلات اخلاقي و عواقب سوء آن حاضر يافته و طريقي پيراسته پيشنهاد نمايند كه نمونه آن را ميتوان در نيم نگاهي به انحطاطهاي خانوادگي، مشكلات رواني ، آمار خودكشي ها، بي بندوباري، خشونت و....... در تمدن نوين و مدرنيته بازشناخت كه جملگي زائيده غفلت از امور ماورائي و انقطاع از وحي به شمار مي آيند، اما اسلام خداوند را مالك هستي، انسان و عرصه زيست او ميداند و هدف از زيستن اين جهاني را لذتگرايي و بهرهمندي از ماديات منحصر نمي داند، بلكه زندگي آن جهاني، قرب الهي و رسيدن به تكامل معنوي را هدف اساسي و غايت فرجامين زيستن دنيوي ميداند بنابراين تنها عقل را براي تدوين بايدها و نبايدها كافي ندانسته و پيام آسماني وحي آوران را كه از جانب خداوند سازنده بشر آمده اند را براي تكميل اخلاق بشري ضروري مي شمارد بنابراين انديشه اسلامي با تكيه بر آموزههاي وحياني، كتاب آسماني و سنت نبوي، معيار اخلاقي يا بايد و نبايدهاي انسان را به گونهاي مطلق برميگزيند و معياري مطلق از اخلاق را به جامعه بشري ارائه مي دهد.
در جامعه مهدوي كه بر مبناي اسلام است، دولتي اخلاقي با اخلاق مطلق اسلامي تشكيل ميشود كه برگرفته از آموزههاي وحياني، مضامين شريعت، تعقل و فطرت پاك انساني است. بر اساس دولت مهدوي، جامعه بشري به سمت و سوي بصيرت، معنويت، تقواگرايي و اخلاق متعالي پيش ميرود و بسياري از انحرافها، فسادها و رذايل اخلاقي، پوچيها و بيبندوباريها از جامعه رخت بر ميبندد و بدين سان آسايشي را كه بشريت قرنها به دنبال آن بوده است را به بشريت عرضه مي دارد و آدمي در سايه آن به تكامل روحي و ادراكي نيز نائل مي آيد.
به طور كلي رشد و بالندگي اخلاقي و به كمال متعالي رسيدن آن در عصر ظهور، چند خاستگاه دارد كه بازشناسي آنها ميتواند الگويي براي انسان امروزي باشد تا با شناخت آنها اخلاق خويش و جامعه را بهينه سازد و غايت فرجامين از اخلاق را نيز به همگان معرفي نمايد:
1. بالندگي خرد
بي ترديد تمام فضايل و نيكيها خردپذيرند. حال اگر خرد، به منزله حجتي باطني، اصلي بنيادين در تشخيص فضايل و رذايل اخلاقي قرار گيرد، ميتواند انسان را به نيكيهاي اخلاقي بيارايد ورذايل را از او بزدايد. بنابراين، اگر عقل بشر فزوني يابد و به كمال نهايي خويش برسد، كارآمدي و كارآيي آن عرصههاي اخلاقي را در مينوردد و با بالندگي فضايل اخلاق، فرهنگ اخلاقي را در جامعه نهادينه ميكند.
امام باقر7 فرمود: اذا قام قائمنا... فجمع به عقولهم و أكمل به أخلاقهم؛[49]هنگامي كه قائم، قيام كند، خداوند قواي فكري مردمان را تمركز دهد و اخلاق آنها را تكامل بخشد.
اما با وجود اين، هيچ گاه نميتوان ادعا كرد كه قوه خرد به تنهايي ميتواند بدون مددجستن از وحي و مباني شريعت، اصول و معياري اخلاقي بيعيب و نقص ارائه كند، بلكه از آنجا كه آفريدگار هستي حقيقت و هويت انسان را بهتر از خود او ميشناسد، بهتر ميتواند معياري براي بايدها و نبايدهاي او تعيين نمايد. از اين رو، انديشههاي اخلاقي بسياري در طول قرنهاي مختلف، تنها با تكيه بر قوه خرد شكل گرفته و در جامعه توسعه يافتهاند، ولي هيچكدام از اين نظريهها نتوانستهاند مشكلات بنيادين بشر را پاسخ گويند و حتي بحرانهاي شخصيتي و اجتماعي بسياري را در پي داشتهاند. بنابراين، كارآمدي و كارآيي آنها نسبي مينمايد.
در مورد عصر ظهور ميتوان ادعا كرد كه قلمرو عقل كامل شده بشري، بسيار فراتر از روزگاران پيشين است. همين امر، سبب ميگردد در مواردي همانند قبح كذب و حسن صدق كه قابليت تشخيص وجود دارد و در مواردي كه بر تشخيص حسن و قبح فعلي ممكن نيست، انسان به شريعت و امام معصوم روي آورد؛ زيرا عقل بشري به اين مرحله از تكامل رسيده است كه تشخيص دهد امام از جانب ذات باريتعالي است و نظر امام در تبيين رذائل و فضائل اخلاقي جنبه يقيني دارد.
2. رهبر و الگوي شايسته
در عصر ظهور، دولتي تشكيل ميشود كه در رأس هرم آن، شخصيتي معصوم و مصون از خطا قرار دارد. او از لغزشهاي اخلاقي و رفتاري به دور و فعل و قولش بر همگان حجت است. در نتيجه، الگوي اخلاقي بسيار مناسبي براي رفتار انسانها به شمار ميرود كه پيروي از او سعادت دنيوي و اخروي انسانها و دور گشتن از گمراهيها و انحرافها و نابهنجاريهاي اخلاقي را در پي دارد.
امام علي7 فرمود: واعلموا أنّكم إن اتّبعتم طالع المشرق سلك بكم منهاج الرسول، فتداويتم من العمي و الصمم و البكم...؛[50] بدانيد اگر شما از انقلابگر مشرق پيروي كنيد، او شما را به راه و روش پيامبر راهنمايي ميكند و از بيماري كري و كوري و گنگي رهايي ميبخشد.
بيترديد مضمون اين روايت، نجات انسانها از سرگشتگي و گمراهي است كه امام با هدايت باطني و سيره رفتارياش آنان را به صراط مستقيم و شيوه صحيح زندگي فرا ميخواند.
در اين عصر، رهبر جامعه اسلامي كه الگوي افراد و نظريهپرداز جامعه و مجري دستورها و قوانين الهي است، وظيفه خود ميداند با عملكرد صحيح خويش اخلاق جامعه را اصلاح كند. او در اين راه، از امدادهاي الهي نيز بيبهره نيست.
...أن يصلح اُمّة بعد فسادها؛[51]او امت را پس از فسادش اصلاح ميكند.
افزون بر آن، امام خود الگويي شايسته براي بشر است. او اين شيوه را سرلوحه زندگياش قرار ميدهد كه نه تنها از لذتهاي حرام چشمپوشي كند، بلكه از بسياري لذتهاي حلال نيز براي رسيدن به كمال چشم ميپوشد. اين امر سبب ميگردد ديگران از او الگو پذيرند و با مشاهده ميزان تلاش امام براي تكامل اخلاقي، تا مرز توان، خود را به لباسي همانند او بيارايند.
امام كاظم7 ميفرمايد:مهدي(عج) بر اثر تهجد و شبزندهداري، رنگش به زردي ميگرايد. پدرم فداي كسي باد كه شبها در حال سجده و ركوع، طلوع و غروب ستارگان را مراعات ميكند! پدرم فداي كسي كه در راه خدا، سرزنشِ سرزنشكنندگان در او تأثير نميگذارد! او چراغ هدايت در تاريكيهاي مطلق است... . [52]
همچنين امام صادق7 فرموده است: فوالله ما لباسه إلّا الغليظ و لاطعامه إلّا الجشب؛[53] به خدا سوگند، لباس مهدي جز پوشاك درشت و خوراك او، جز غذايي سخت و بيخورش نيست.
خلاصه سخن آنكه هيچ يك از مدلهاي اخلاقي رايج در عصر ظهور جايگاهي ندارند و تنها، اخلاقي مطلق و مبتني بر وحي و شريعت، توسط حامل و مجري پيام وحي و شريعت، پرورش انسانها را بر عهده ميگيرد.
و) اتكاي عقل به وراي عقل
قوه خرد و انديشه مهمترين مؤلفه انسانشناسي است كه آدمي را از ساير حيوانات ممتاز ميسازد و از اينروي، شناخت حقيقت و گستره تواناييهاي آن مورد توجه همگان از جمله فيلسوفان و پژوهندگان ديني قرار گرفته است. اما اغلب انديشهوران غربي، در اين امر از جانب اعتدال خارج شده و به عقلگرايي افراطي دچار شدهاند.
عقلگرايي به معناي اصالت عقل و خردباوري، در فلسفه در برابر اصطلاح تجربهگرايي؛ در علم كلام، در برابر ايمانگرايي و در عقل مدرن و عصر روشنگري، در برابر عقل شهودي (پذيرفتهشده سنتگرايان)[54] قرار دارد كه عقلگرايي عصر روشنگري بيش از دو مورد ديگر مورد توجه قرار گفته و برخلاف عقلگرايي فلسفي، خادم تجربه، حسيات و مشاهدات و انتظام دهنده به آنها به شمار ميرود. مواد معرفتي بشر، براساس اين نوع عقلگرايي، تنها از درون طبيعت به دست ميآيد و محدود به آن است و براي تبيين جهان تنها به عقل بشر اعتماد ميشود، و آن سوي احكام عقل بشري كه تعهد و الزام آورند، هر چيزي تشكيك، ردّ و ابطال ميپذيرد. در نتيجه، حتي منابع ديني و سنتي نيز نميتوانند هيچگونه معرفت اعتمادپذيري را به انسان ببخشند.
بدينسان، خرد به جاي وحي نشست و انسان، هرگونه مرجعيت متعالي را انكار كرد و خود را بنيانگذار هر ارزش و سازندة هر آرماني دانست.[55] انسان مدرن، معتقد شد انسان نيرويي بالقوه دارد كه ميتواند به پشتوانه خردگرايي و روشهاي علمي كه توأم با شهامت و آگاهي است، مشكلات خويش را حل كند.[56] او ميتواند با روشهاي علمي، به طرح پرسش دربارة فرضيهها و باورهاي اصلي و ديدگاههاي فلسفي مختلف بپردازد[57] و تمامي ارزشهاي حقوقي، قواعد اخلاقي و... را به كمك اين قوه، تعيين كند و سعادت و خوشبختي انسان تنها در پيروي از آن محقق ميگردد.
فراخور رشد عقلانيت و عقل گرايي در مغرب زمين بسياري از انديشمندان غربي همانند اگزيستانسياليستها، رمانتيستها، سنت گرايان و...... به انحاي مختلف به نقد خردگرايي پرداختند و بسياري از دينداران نيز براي دفاع از حقانيت دين و آموزه هاي وحياني آن ، نقدها و ايرادهاي بسياري را بر عقل گرايي وارد كردند و بدين سان غالب مردم قرن نوزدهم و بيستم،از عقلانيت مدرن روي برگرداندند و به عقب برگشته و تمايلات عقلاني عصر روشنگري را نپذيرفتند چنانكه از يك مذهب ماوراي طبيعي مبني بر ايمان سخن آوردند و يا اينكه به سوي مذهب طبيعي روي آوردند.[58] الهيون نيز عقل را - به عنوان مكمل وحي- يكي از اساسيترين رهنماهاي تكامل بشري به شمار ميآورند كه البته تمامي مشكلات و ناشناختههاي انسان، تنها با آن شناخته نميشوند.
جان لاك كه عقلگراي الهي است، حقايق ديني را سه نوع برميشمرد و قضايايي را موافق عقل ميداند كه حقايق آنها را با جستوجو در افكاري كه از احساس و تأمل در ما به وجود ميآيد، ميتوان كشف كرد و آنها را با استنتاج طبيعي، ميتوان درست يا امر برتر دانست. چيزهايي كه برتر از عقل است، قضايايي كه صحت يا رجحان آن را از مبادي نميتوانيم دريافت كنيم و قضايايي كه مخالف عقل به شمار ميآيند، آنهايي هستند كه با انديشههاي يقيني و واضح ما مخالف مينمايند. بدينسان وجود خداي يگانه، موافق عقل و وجود بيش از يك خدا، مخالف عقل و برانگيخته شدن مردگان بالاتر از عقل است.[59]
در انديشه اسلامي نيز عقل و پيروي از آن، از جايگاه بلندي برخوردار بوده و مورد تأكيد قرآن و سنت نبوي قرار گرفته است و به عنوان حجتي باطني در كنار حجت ظاهري( پيامبر و امام معصوم) به شمار مي آيد كه در شريعت اسلام يكي از منابع چهارگانة استنباط احكام شرعي بحساب ميآيد ولي به تنهايي قادر نيست تمامي مشكلات اجتماعي، سياسي، اقتصادي و.... بشري را حل نمايد و از اين روي وحي به كمك آن مي آيد و در عصر ظهور نيز اگرچه عقل آدمي به مرتبه تكامل خود رسيده است و به انسان عصر ظهور ياري مي رساند تا در اخلاق و بينش انساني خود به مرحله كمال برسد اما باز قلمرو آن حدود و ثغوري دارد و بسياري از امور از جمله تدوين قوانين اجتماعي و ...... از حيطه تصرفات آن به دور هستند. البته تكامل قوه خرد سبب ميگردد انسان تشخيص دهد كه تنها خرد، رهزن مشكلات و معضلات بشري نيست و امور ماورايي و متافيزيكي همچون وحي و شريعت الهي و نيز شخصي آسماني بايد به ياري آن حجت باطني بيايند تا بحرانهاي اجتماعي، سياسي، اقتصادي و امنيتي او حل شود كه از اين ميان، به دو مورد اشاره ميشود.
1. حاكميت امام معصوم
بر اساس ديدگاه شيعه اماميه، حكومت جهاني را دوازدهمين امام از سلسله امامان معصوم اداره ميكند. او افزون بر اينكه خود، رئيس عاقلان است و از قوه خرد در اداره نظام سياسي و اقتصادي جامعه بهره ميبرد، با عالم ماوراء نيز پيوند دارد و از دانشهاي آسماني برخوردار است. او با ياري جستن از ذات باري تعالي و وحي و شريعت آسماني، بر نيازها و مشكلات جامعه بشري چيره ميشود و اقتصاد و فرهنگ سالم، آسايش و امنيت، رفاه عمومي و پارسايي را در جامعه ميگستراند. بنابراين، بخش مهمي از آباداني، رفاه، آسايش، توسعهاقتصادي و... . در مدينه فاضله مهدوي، مرهون وجود امام معصوم و مصون از خطا و اشتباه است؛ زيرا وجود او به منزله انسان كامل، مايه خير و بركت به شمار ميرود كه با تصرفات خويش، تمامي مشكلات بشري را پاسخ ميگويد.
2. امدادهاي آسماني
بسياري از انديشهوران مسائل اقتصادي و فرهنگي، با بيان اينكه انسانها جزئي از طبيعتند و رفع تمامي گرفتاريهايشان با استفاده از همين امور دنيايي محقق ميشود، از عالم ماوراي طبيعت و امدادهاي آسماني غافل ماندهاند. آنان پنداشتهاند كه ميان عوالم آسماني و زميني گسستي سترگ حاكم بوده و امكان هيچگونه ارتباطي ميان اين دو نيست و لذا تنها خرد آدمي نيازهاي بشري را برآورده ميسازد. آيينهاي آسماني از جمله اسلام بر اين انديشه ميتازند و با نقل داستانهايي از گذشتگان، اين نظريهها را مردود شمرده و آن را واقعشدني ميدانند.
در دوران ظهور نيز همانند ياريهاي آسماني حضرت حق به مؤمنان، به شكل گستردهاي، امدادهاي آسماني براي رفع مشكلات مادي و معيشتي و حتي فرهنگي بشر به ياري زمينيان ميشتابند. در حديث آمده است:السنة الّتي يقوم فيها المهدي تمطر أربعاً و عشرين مطرة يري أثرها و بركتها.[60]
همچنين پيامبر اكرم ميفرمايد: يتنعّم اُمّتي في زمن المهدي نعمةً، لم يتنعّموا قبلها قطّ يرسل السماء عليهم مدراراً و لا تدع الأرض شيئاً من نباتها إلّا أخرجته...؛[61]
امت من در زمان قيام مهدي، به نعمتهايي دست [مي]يابند كه پيش از آن و در هيچ دورهاي دست نيافته بودند. در آن روزگار، آسمان باران فراوان دهد و زمين هيچ روييدني را در دل خود نگاه ندارد.
علامه طباطبايي در تفسير آيه )وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ(،[62] مراد از وراثت زمين را انتقال منافع آن و استقرار بركتهاي حيات زمين براي صالحان ميداند و اين بركتهاي پايان ناپذير را بركتهاي مادي و معنوي برميشمرد.
بنابراين، براي رفع مشكلات بشر تنها عقل، ايفاي نقش نميكند و نميتواند جانشين همه چيز شود و اين امر پيامي به انسان معاصر است كه براي شناخت همه چيز و رفع همه مشكلات خويش تنها به عقل خود تكيه نكند زيرا تباهي و فساد را به دنبال داشته و افقي تيره و تار را فراسوي آدمي ترسيم مي سازد.
ز) تساهل و تسامح
تولرانس، از ريشة لاتين «Toiler» و به معناي تحملكردن، اجازهدادن، ابقاكردن، چشمپوشي، آزادمنشي، آزادگي، سعة صدر و پرطاقت بودن است. [63] اين واژه، با مصدر «Toll» به معناي حمل كردن يا بردن، همخانواده است؛ زيرا شخصي كه رأي يا رفتار ديگري را تحمل ميكند، گويا باري را حمل مينمايد.
مفهوم اصطلاحي اين واژه آن است كه در اعمال فردي، اعم از سياسي، اخلاقي و اعتقادي، حق مداخله نداريم و بايد با مخالفان مدارا نمود و آنها را تحمل كرد. بنابراين، مفهوم اصطلاحي تساهل و تسامح سه عرصه را در بردارد:
1. تساهل سياسي: به معناي پذيرش حضور باورهاي مخالف در صحنة سياست.[64]
2. تساهل اخلاقي: به اين معنا كه فرد بايد خود ارزشهاي خويش را برگزيند و اخلاقيات خاص خويش را پيافكند.[65]
3. تساهل ديني: در اين معنا، ارزشها و معارف بشري، نسبي هستند[66] و چون سرچشمة دين، معارف بشري است و باورهاي ديني انسان از ذات انساني ناشي شدهاند و امري ماورايي نيستند. بنابراين، حقانيت و رستگاري افراد در يك دين خاص، منحصر نميشود. ولي اسلام خاستگاه دين و ارزشها را ذات باري تعالي و ارزشهاي ديني را غير نسبي ميداند. بنابراين، اديان ساخته بشري و يا غيرتوحيدي نميتوانند با اديان الهي ريشه واحدي داشته باشند. بنابراين، جايي براي بحث در مورد يكي بودن ريشه اديان در عصر ظهور باقي نميماند. اما آنچه جاي بحث و بررسي دارد، مسئله همزيستي اديان و يا عدم آن در عصر ظهور است. پرسش اساسي اين است كه اگر كساني با وجود ترويج و تبليغ دين اسلام، حقيقت اسلام را نپذيرند و بر اديان اسلاف خويش باقي بمانند، چگونه با آنان برخورد ميشود؟
ترديدي نيست كه ملحدان و منكران حضرت حق، هيچ جايي در اين سرزمين خاكي نخواهند داشت و امام مهدي(عج) با آنان قاطعانه و با قوه قاهره برخورد ميكند و هيچ گونه مدارا و مسامحهاي را در حق آنان صورت نميپذيرد، ولي درمورد برخورد امام با اديان الهي و وضعيت آنها در عصر ظهور، بر اساس روايات دو فرضيه طرح شدني است:
الف) ضرورت اسلام آوردن اهل كتاب
بر اساس اين ايده بايسته است قاطبه جامعه بشري به دين اسلام تشرف يابند. در اين ميان، بسياري با ميل و رغبت به دين اسلام ميگروند.
چنانكه امام باقر ميفرمايد: فلا يبقي يهودي و لانصراني و لا أحدٌ ممّن يعبد غيرالله إلّا آمن به و صدّقه و يكون الملّة الإسلام؛[67]
هيچ يهودي و نصراني و كسي كه غير خدا را ميپرستد، باقي نميماند، مگر اينكه به او ايمان آورده و تصديقش ميكنند و تنها يك آيين (اسلام) وجود خواهد داشت.
اگر كساني هم پس از تبليغ دين اسلام، از قوه خرد و فطرت خويش تأثير نپذيرند، با قوه قاهره ملزم به پذيرش دين اسلام هستند و در صورت مقاومت بسيار، كشته ميشوند.
امام صادق فرمود:لا يأتون علي أهل دينٍ إلّا دعوهم إلي الله و إلي الإسلام و إلي الإقرار بمحمّد6 و من لم يقرّ بالإسلام و لم يسلم قتلوه حتّي لا يبقي بين المشرق و المغرب و مادون الجبل أحد إلّا أقرّ؛[68]
پيروان هيچ ديني وارد نميشوند، مگر اينكه آنها را به خدا، اسلام و اقرار به نبوت حضرت محمد دعوت ميكنند. پس هركه اسلام نياورد را ميكشند تا اينكه از مشرق تا مغرب و پشت كوه كسي نباشد، مگر اينكه ايمان آورد.
اگر اين فرضيه را بپذيريم، چند نتيجه عملي را در پي خواهد داشت:
1. بر حق نبودن ديگر اديان و نسبي نبودن دين؛
2. حاكميت به عهده افراد جامعه نيست و اگر افراد جامعه، خواستار ناباوري و شرك حاكم باشند، خواست و ارادهشان نتيجه نخواهد داشت؛
3. نبود تساهل ديني در عصر ظهور نسبت به اديان.
ب) عدم ضرورت اسلام آوردن اهل كتاب
براساس اين فرضيه، پيروان ديگر اديان در صورت نپذيرفتن دين اسلام نيز، ميتوانند با پرداخت جزيه در كنار ديگر مسلمانان با مدارا و همزيستي مسالمتآميز زندگي كنند.
ابوبصير از امام صادق7 پرسيد كه در عصر امام مهدي اهل ذمّه چه وضعيتي دارند؟ حضرت پاسخ داد، با آنها مصالحه ميكند؛ چنانكه پيامبر مصالحه نمود و آنها جزيه را با خضوع و تسليم به دست خود ميپردازند.[69]
بر اساس اين فرضيه، تساهل ديني به معناي همزيستي مسالمت آميز در جامعه مهدوي نيز واقعيت مييابد. در اين حال، نيز نميتوان قائل شد تساهل ديني مورد نظر اومانيستها محقق ميگردد؛ زيرا جزيه گرفتن حضرت از ايشان نمايانگر آن است كه به آن اديان به ديده حق نمينگرد وگرنه مانند اهل اسلام با آنان برخورد ميكرد.
گفتني است، بنابر روايات، به يقين امام با غيراهلكتاب، هيچگاه مدارا نميكند و جزيه نيز نخواهد گرفت. سرنوشت آنان قبول اسلام و يا كشته شدن است كه جز اين دو احتمال، احتمال سومي در قبالشان وجود ندارد. بنابراين، در مورد اين گروه هيچ بحثي نيست و مشمول اين دو فرضيه قرار نميگيرند. امام رضا7 از پيامبر نقل ميكند كه خداوند فرمود:به وسيلة آخرين آنها زمين را از لوث دشمنانم پاك ميكنم و حكومت شرق و غرب زمين را به او ميبخشم... تا اينكه همگان به وحدانيت من اقرار كنند.[70]
اما در مورد تساهل در حوزه اخلاق، روش حضرت در برخورد با فاسدان، تبهكاران و فسادهاي اجتماعي و اخلاقي، بسيار سختگيرانه و از هر گونه تساهل و تسامح به دور است. امام در حكومتش برخلاف روشهاي سازشكارانه و مصلحت انديشانة حكومتهاي اومانيستي، بسيار قاطعانه و به دور از سرزنش ملامتكنندگان با هر گونه فساد اخلاقي برخورد ميكند.
امام علي ميفرمايد: ... و ليطهّرنّ الأرض من كلّ غاشّ؛[71]
... زمين را از هر انسان نيرنگباز (و فريبكار) پاك ميسازد.
همچنين امام كاظم7 ميفرمايد: ... الثاني عشر منّا يسهّل الله له كلّ عسير... و يبير به كلّ جبّار عنيد و يهلك علي يده كلّ شيطانٍ مريد؛[72]... خداوند براي دوازدهمين (امام) از خاندان ما، هر دشواري را آسان ميگرداند و به دست او هر جبار سرسختي نابود و هر شيطان سركشي هلاك ميگردد.
در مورد تساهل در حوزه سياست نيز نظام سياسي حاكم بر دولت كريمه امام مهدي4، براساس امامت و ولايت است. با وجود انسان كامل و امام معصوم در رأس حكومت جهاني، سلامت سياسي نظام حفظ ميشود و حضرت با احزاب و انديشههاي سياسي معاند و مخالف، با گرايشهاي شكگرا و ضدديني ـ در صورت وجود ـ برخورد قاطع خواهد كرد.
نتيجه
انسان شناسي دولت مهدوي بيش از هر مكتب انسان شناسانه مي تواند پاسخگوي نيازها و خواسته هاي او همانند امنيت، آرامش، سعادت و كمال و.... باشد و چنانچه چنين تصويري از انسان پيش رو قرار گيرد سبب مي گردد آدمي نسبت به وضعيت موجود انسان معاصر اعتراض و براي رسيدن به وضعيت مطلوب يعني كمال و كرامت انساني كوشش نمايد و لذا كاركرد انسان شناسي دولت مهدوي را ميتوان در نقض ديگر مكاتب انسان شناسي همانند اومانيسم و اگزيستانسياليسم و تلاش براي رسيدن به آن وضعيت مطلوب مشاهده نمود و لذا چنين تصويري از جايگاه و منزلت انسان ميتواند الگويي براي انسانهاي پيش از ظهور بوده و آنها را به تكاپو وادارد تا به جرعه اي از آن نائل آيند.
پي نوشت ها:
[1] existence
[2]. Augustin (354-430).
[3] . جان بيناس، تاريخ جامع اديان، ترجمه علياصغر حكمت، ص643، انتشارات علمي و فرهنگي، تهران 1377شمسي.
[4] .Humanism
[5] . اومانيسم
[6] .اگزيستانسياليسم
[7] . سوره بقره، آيه 30.
[8] . سوره بقره، آيه 29.
[9] . بحارالأنوار، ج52، ص328.
[10] . همان، ج 51، ص 84.
[11] . همان، ص75.
[12] . همان، ج52، ص328، ح47.
[13] . همان، ص336، ح71.
[14] . همان، ص317، ح12.
[15] . همان، ج51، ص84.
[16] . همان، ص97.
[17] . همان، ج52، ص339، ح83.
[18] . همان، ج52، ص339، ح86.
[19] . بحار، ج27، ص90، ح44.
[20] . مرتضي مطهري، حق و باطل به ضميمه احياي تفكر اسلامي، ص35، انتشارات صدرا.
[21] . Liberty, Freedom.
[22] . مرتضي مطهري، پيرامون انقلاب اسلامي، ص102، انتشارات صدرا، تهران.
[23] . Lamont. ibid. p. 14.
[24] . آنتوني آربلاستر، ظهور و سقوط ليبراليسم، ترجمه عباس مخبر، ص140، نشر مركز، تهران 1367.
[25] . Nicola Abbagnano, pictionary of the History of Ideas volume Renaissance, P. 14
[26] . سوره دهر، آيه3؛ سوره كهف، آيه 29.
[27] . «يبلغ من ردّ المهدي الظالم حتّي لو كان تحت خير.» (معجم احاديث امام مهدي، ج2، ص521)
[28] . «و يقام حدود الله في خلقه.» (بحارالأنوار، ج52، ص128)
[29] . شيخ صدوق، خصال، ص133، چاپ سوم: انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم.
[30] . بحارالأنوار، ج 51، ص 75.
[31] . امام باقر7: «إذا قام القائم... يهدم كلّ مسجد علي الطريق، و يسدّ كلّ كوّة الي الطريق و كلّ جناح و كنيف و ميزاب إلي الطريق؛ هنگامي كه حضرت قيام كند... تمام مساجدي كه بر سر راه ساخته شدهاند خراب ميكند و هر دريچه و پنجرهاي كه به سوي جاده باشد ميبندد و تمام آفتابگيرها و سايهبانهاي منازل و ناودانهايي كه در راه باشد را خراب خواهد كرد.» (شيخ طوسي، الغيبه، ص475؛ بحارالأنوار، ج52، ص333؛ معجم احاديث الامام المهدي، ج3، ص312)
[32] . نك: نجمالدين طبسي، چشماندازي به حكومت امام مهدي4، ص183.
[33] . نك: فصلنامه انتظار موعود، ش13 و 14. (اين دو شماره ويژه عدالت مهدوي است)
[34] . بحارالأنوار، ج51، ص57.
[35]. مرتضي مطهري، پيرامون انقلاب اسلامي، انتشارات صدرا، قم.
[36]. نعماني، الغيبه، ص 297.
[37] . نشريه كتاب نقد، ش 7، سال دوم، تابستان77، ص118.
[38] . سيد بن طاووس، كشف المحجّه، ص180.
[39]. پيرامون انقلاب اسلامي، ص104.
[40] . محمدتقي جعفري، فلسفه و هدف زندگي، ص14، انتشارات مؤسسه تدوين و نشر آثار علامه جعفري، 1377شمسي.
[41] . همان، ص9.
[42] . نظريه فراطبيعت باورانه روح-محور در اينجا مورد بحث قرار نمي گيرد.
[43] . Carliss Lamont, The philosophy of Humanism, Newyork, Humanist press, 1977. p. 16.
[44] . ibid. p. 14.
[45] . همان
[46] . لا يبقي قريه الا نودي فيها بشهاده ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله(بحار، ج51، 60)
[47] . ..... و لو قد قام قائمنا لذهب الشحناء من قلوب العباد....... ر.ك.منتخب الاثر ص474
........ و اعلموا انكم ان اتبعتم طالع المشرق سلك بكم منهاج الرسول، فتداويتم من العمي و الصمم و البكم...... ر.ك. بحار، ج51،ص123
[48] . يقبل الناس علي العبادات و الشرع و الديانه و الصلات في الجماعه . ر.ك.منتخب الأثر، ص592
[49] . بحارالأنوار، ج52، ص236.
[50] . همان، ج51، ص123.
[51] . همان، ص83.
[52] . بحارالأنوار، ج86، ص81.
[53] . نعماني، الغيبة، ص122.
[54] . به اعتقاد سنتگرايان، عقل شهودي همان امر مطلق است كه در نفس انساني ظهور دارد و قوهاي است كه به شناخت امر مطلق نايل مي شود. (نك: سيدحسين نصر، معرفت و معنويت، ترجمه انشاءالله رحمتي، ص43، چاپ سوم: انتشارات دفتر پژوهش و نشر سهروردي، 1375شمسي)
[55] . داريوش شايگان، آسيا در برابر غرب، ص102، مؤسسه انتشارات اميركبير، تهران 1372شمسي.
[56] . Lamont. Ibid. p. 14.
[57] . Ibid.
[58] .هرمن رندال،همان،ص44
[59] . هرمن رندال، تكامل عقل نوين، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ص 319ـ320، چاپ دوم: انتشارات علمي و فرهنگي، تهران 1376شمسي.
[60] . شيخ مفيد، الغيبه، تحقيق علياكبر غفاري، ص 318، انتشارات مكتبة الصدوق، تهران.
[61] . بحارالأنوار، ج52، ص83 .
[62] . «و در حقيقت، در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد.» (سوره انبياء، آيه 105)
[63] . دكتر عباس آريانپور كاشاني، فرهنگ كامل انگليسي ـ فارسي، ج 5، ، ذيل واژه «Tolerance»، انتشارات اميركبير.
[64] . سيداحمد ميري، تساهل آري يا نه، ص 266، نشر فرهنگ و انديشه معاصر، تهران.
[65] . آربلاستر، ص25.
[66] . البته اين مسئله به اومانيسم اختصاص ندارد، بلكه از يونان باستان آغاز گرديده است. هماكنون نيز بسياري از افراد به آن اعتقاد دارند.
[67] . علي كوراني، معجم احاديث الامام المهدي، ج5، ص176.
[68]. بحارالأنوار، ج86، ص81.
[69] . همان، ج52، ص376.
[70] . كمال الدين، ص244.
[71] . بحارالأنوار، ج51، ص120.
[72] . شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، ج2، ص369.
نويسنده: بهروز محمدي منفرد