دكترين مهدويت و جهانيشدن

اين مقاله در راستاي پرداختن به مقوله دكترين مهدويت و جهاني شدن، ابتدا با طرح اين مطلب كه مصلحجويي و جهاني شدن يك حكومت عادل و كامل، ايدهاي فراجهاني است، به بيان برخي آرا و انديشههاي دانشمندان و عالمان اسلامي و غير اسلامي ميپردازد. سپس با بحث و بررسي اجمالي دو مقوله مهدويت و جهاني شدن، دكترين مهدويت و جهاني شدن را تعريف ميكند.
چكيده
اصل انديشه مهدويت و وجود موعودي براي اصلاح جهان را تنها آيين اسلام طرح نكرده، بلكه خداي متعال اين بشارت را به همه انبيا داده است. تمامي اديان توحيد منادي اين انديشه بوده و آينده جهان را از آن صالحان خوانده و حاكميت عدالت را بر سراسر گيتي، حتمي دانستهاند.
اين مقاله در راستاي پرداختن به مقوله دكترين مهدويت و جهاني شدن، ابتدا با طرح اين مطلب كه مصلحجويي و جهاني شدن يك حكومت عادل و كامل، ايدهاي فراجهاني است، به بيان برخي آرا و انديشههاي دانشمندان و عالمان اسلامي و غير اسلامي ميپردازد. سپس با بحث و بررسي اجمالي دو مقوله مهدويت و جهاني شدن، دكترين مهدويت و جهاني شدن را تعريف ميكند.
مقدمه
رسول خدا(ص) فرمود:يخرج ناس من المشرق فيوطئون للمهدي سلطانه.
مهدويت تنها راه فراروي انسان معاصر و آخرين كشتي نجات جهان پرآشوب و به غرقاب افتاده امروز است.
امروز بشر بيش از هميشه تاريخ تشنه و نيازمند نجاتبخشي است كه با ظهور خود ستم را ريشهكن كند و جهان را سرشار از عدل و قسط سازد.
مهدويت آخرين كورسوي اميد در دل شبهاي سرد و ديجور و تنها فرياد دعوت و صيحه بيداري در متن نخوتهاي هزارتوي آخرالزمان است.
دكترين مهدويت، رويكردي تازه به آموزههاي بالنده مهدويت، رويكردي نظريهپردازانه و عميق است. همان اكسير حيات بخش و نجاتدهنده بشر از بنبستها و ظلم و ستمهاست. دكترين مهدويت همان رويكرد به باور ظهور مصلح و منجياي كه با حكومت عالمگير خود به درمان همه دردمندان و رنجديدگان ميپردازد.
دكترين مهدويت پرداختن به نظرياتي است كه هر كدام به نوعي نياز به ظهور يك قائم بر حق و مصلحي را براي پايان بخشيدن به ظلم و جور و جايگزين كردن حكومت عادل به جاي حكومت طاغوت و فساد ميباشد.
پس از نظريههاي بسياري كه توسط نظريهپردازان سراسر جهان در زمينه نجات بشر از نابودي محض و غرق شدن در گرداب فساد و ظلم و تباهي مطرح شد و هر كدام از آن نظريهها به نوعي شكست خورد و وضعيت وخيم بشريت را بدتر از پيش نمود هماكنون بسياري از نظريهپردازان نوين پس از چالشها، فعل و انفعالات و فراز و نشيبهاي چند دهه گذشته، به سوي تئوري جهانيشدن يا همان Globalization سوق پيدا نمودهاند. و براين اعتقاد پافشاري مينمايند كه عصر الكترونيك و كامپيوتر فاصله ميان جوامع را كم نموده و انسانها بسيار سريع از يكديگر باخبر ميشوند و در دنياي هم به سر ميبرند. يكي از ويژگيهاي عصر نوين كه در آن به سر ميبريم اين است كه عصر فراصنعتي و يا عصر اطلاعات است.
نظريهاي كه در اينجا قابل بحث ميباشد تلفيقي از باورها و آموزههاي مهدويت و جهانيشدن ميباشد.
اكنون با اين مقدمه به بررسي اين مقوله ميپردازيم.
مهديباوري ايدهاي فرا اسلامي و جهاني
شكست نظريههاي بزرگ قرن بيستم پس از شكست Positivism و Scientisme و همچنين فروپاشي كمونيسم و... بنبستها يكي پس از ديگري بر نظريهپردازان رخ نمودند نظريههاي آنها نه تنها براي نجات بشر از نابودي و هلاكت دردي از جامعه بشر نكاست، بلكه بشريت را بيش از پيش در باتلاق تباهيها فرو برد و بر آن شدند تا به دنبال نظريهاي ديگر براي ريشهكن كردن ظلم و جور و نابرابري باشند تا به اين نتيجه رسيدند كه بايد يك حكومت واحد جهاني تشكيل شود تا بدبختيهاي بشر را ريشهكن نمايد و اين بود كه دكترين جهانيشدن را پيشنهاد كردند، اگرچه دستيابي به اين نظريات 1400 سال بعد از اسلام ميباشد و نظرياتي را كه ارائه كردند در مقابل آموزه مهدويت كه در ابتداي شكلگيري اسلام مطرح بود بسيار ناقص است. در اينجا به پارهاي از نظريات آنها اشاره ميكنيم.
برتراند راسل درباره حل مسائل و مشكلات جهاني ميگويد:
جلوگيري از جنگ يك راه بيشتر ندارد، و آن ايجاد دولت واحد جهاني است كه تمام سلاحهاي فهم عظيم را منحصراً در دست داشته باشد... به نظر من اگر چنين دولتي جهاني تشكيل شود، تشكيل آن در بعضي نواحي از روي ميل و رضا و در بعضي ديگر از راه فتح و غلبه خواهد بود... تصور نميكنم نژاد انسان آن سياستمداري و قابليت را داشته باشد كه تنها به ميل و رضاي خود به تأسيس دولت جهاني گردن نهد، به همين دليل است كه خيال ميكنم در تأسيس و برقراري و حفظ و نگاهداري آن در سنين اول عمر، اعمال زور و فشار لازم ميباشد.
باز هم آقاي راسل در يك كتاب ديگر خود مينويسد:اكنون از لحاظ من مشكل بزرگي در راه يك امپراطوري جهاني وجود ندارد، ناچار بايد حكومتي واحد را قبول كنيم يا آنكه به عهد بربريت برگرديم و به نابودي انساني راضي شويم.
بازهم اين فيلسوف در اثر ديگر خود مينويسد:دنيا چشم به راه مصلحي است كه همگان را در سايه يك پرچم و يك شعار متحد سازد.
ارنست يونگ ميگويد:سرانجام قلوب بشر به يكديگر نزديك خواهد شد و يك دولت جهاني تشكيل خواهد گرديد، و سرنوشت بشريت به دست مردي با فضيلت خواهد افتاد و اين ظهور فوتوريسم(Futurism) ـ كه يك ايده جهان وطني(انترناسيوناليستي) است و به هيچ قوم، جغرافيا يا نژادي اختصاص ندارد ـ است.
دارمستتر مينويسد:نكته مشتركي كه در ديانت يهود، مسيحيت و اسلام وجود دارد، اين است كه همگي معتقدند كه در آخرالزمان شخصي ملكوتي و فوقالعادهاي خواهد آمد كه نظم و عدالت از دسترفته را به جهان بازآورده، سعادت ابدي را براي عموم بشريت تأمين مينمايد.
بتنام فيلسوف بزرگ انگليسي ميگويد:اگر بتوان اين چهار قانون يا حقوق؛ حقوق طبيعي يا قانون طبيعت؛ حقوق اخلاقي يا قانون اخلاقي؛ حقوق سياسي يا قانون سياسي يا قانون دولت و حقوق مذهبي يا ديني يا قانون دين را با يكديگر تركيب كرده و مبدل به يك كد واحد نمود، مسلماً بشر به عاليترين نقطه كمال خواهد رسيد.
نهرو نخستوزير فقيد هند ميگويد:در دنيايي كه پر است از كشمكش و نفرت و خشونت، اعتقاد بستن به سرنوشت انساني ضروريتر از هر زمان ديگر است. هرگاه آيندهاي كه ما براي آن كار ميكنيم، سرشار از اميد براي بشريت باشد، نابسامانيهاي كنوني چندان اهميتي ندارد، و كاركردن براي آينده داراي حقانيت است.
پروفسور آدنولد نرئيني فيلسوف و دانشمند معروف انگليسي در يك سخنراني در كنفرانس صلح نيويورك چنين اظهار اشت:تنها راه صلح و نجات بشر تشكيل يك حكومت جهاني و جلوگيري از گسترش سلاحهاي اتمي است.
يهوديان و مسيحيان به ظهور يك منجي ميانديشند و همانگونه كه زرتشتيان در انتظار رجعت بهرام شاهاند، نصرانيان حبشي نيز چشم به راه ظهور پادشاه خود، تئودور موعود هستند و هندوها نيز به خروج ويشنو دل بستهاند و مجوسيها به زنده بودن هشيدر اعتقاد راسخ دارند و بوداييها منتظر باز آمدن بودا و اسپانياييها منتظر بزرگ خود رودريكاند و اقوام مغول رهبر خود چنگيز را منجي بزرگ ميشمارند.
همچنين ايده «ظهور منجي» در مصر باستان هم رواج داشته است همانگونه كه در متون كهن چيني نيز ديده شده است. و نيز عليرغم وجود مذاهب مختلف اسلامي و تفاوتهاي عقيدتي ناشي از آن، همه مسلمانان طبق بشارت رسول اكرم(ص) به ظهور امام مهدي(عج) در آخرالزمان اعتقاد راسخ دارند.
در كنار اين حقايق تكاندهنده، تصريحات قابل توجهي از نوابغ مغرب زمين و انديشهورزان آن ديار مييابيم، مبني بر اينكه جهان در انتظار مصلح كبيري است كه سر رشته امور را به دست خواهد گرفت و جامعه بشري را زير يك پرچم و به دنبال يك هدف، گرد هم خواهد آورد.
همانطور كه ملاحظه كرديد طبق نظريات انديشهورزان سراسر جهان مهديباوري و انديشه مهدويت يك باور و ايده و نظريه فرا جهاني است و با مطالعه همه اين نظريات به اين نتيجه ميرسيم كه مردم جهان بايد داراي يك دين الهي كه منطبق با فطرت انسان است گردند، جهان بايد به صورت يك كشور واحد در آيد و در نهايت جهان داراي يك حكومت و يك رهبر معصوم گردد.
جهانيشدن، سيكلي است كه خواسته يا ناخواسته بشر به سوي آن در حركت است (يك حكومت و يك كشور جهاني) پس چه بهتر كه اين حكومت، اسلام و رهبر آن مهدي(عج) باشد.
خاستگاه دكترين مهدويت و جهانيشدن
انديشهورزاني همچون آلوين تافلر تاريخ را از جهت سير تاريخي ملل، اختراعات و اكتشافات به سه دوره تقسيم ميكنند نخستين مرحله دوره كشاورزي است كه در اين دوره هنوز انرژي، منابع طبيعي و صنعت جايگزين كار دستي و نيروي كارگر نشده است؛ دوره دوم با جايگزيني انرژي به جاي كار و توان فردي، آغاز شد كه در اين دوره صنعت پا گرفت و به دوره صنعتي معروف شد، و دوره سوم با آمدن وسايل ديجتال و كامپيوتر آغاز گشت كه معروف به دوره اطلاعات است و به آغاز فصل نويني در حيات بشريت منجرشد، در اين دوره جهان به شدت كوچك گشت و همه مردم از وضعيت يكديگر با خبر شدند و با كامپيوتر و وسايل جمعي با يكديگر ارتباط برقرار مينمايند و به تبادل انديشه و اطلاعات ميپردازند.
امروزه مرزهاي ملي با فنآوريهاي جديد الكترونيكي كوچك شده و انسانها در غم و شادي، احساسات، عواطف و زندگي يكديگر حضور دارند. به تعبير معروف مارشال مك لوهان «دنيا به يك دهكده جهاني تبديل شده است» و به تعبير اوكتاويو پاز «امروز هر اطاقي مركز عالم است». در تعريفي ديگر مالكوم واترز جهانيشدن را اينگونه تعريف ميكند «فرآيند اجتماعي كه در آن قيد و بندهاي جغرافيايياي كه بر روابط اجتماعي، و فرهنگي سايه افكنده است، از بين ميرود و مردم به طور فزاينده از كاهش اين قيد و بندها آگاه ميشوند.»
امروزه جامعهاي جهاني در حال شكلگيري است. بنا به تعبير پارهاي از انديشهورزان جهانيشدن (globalization) به معناي حركت به سوي نوعي مردمسالاري جهانشمول است كه در آن روابط و پيوند ميان دولتها و خرده فرهنگها در حال گسترش ميباشد. در حقيقت عصر جهانيشدن عصري است كه اين ويژگيها در آن به چشم ميخورد: افزايش شديد آگاهيهاي سياسي، اجتماعي و فرهنگي شهروندان، گسترش فنآوري در زمينه ارتباطات (كامپيوتر، اينترنت، ماهواره، فاكس، و...) اقتصاد و بازار جهاني، تعامل و گفتوگو ميان فرهنگها و تمدنها، گره خوردن منافع مادي و معنوي ملتها با يكديگر، كوچكشدن دنيا.
جامعه مدني جهاني و تحقق دغدغهها، علايق، غم و شاديها و دلبستگيهاي مشترك ميان ملتها، با توجه به اينكه جهانيشدن موجب تحقق يافتن تغييرات و تحولات زيادي در تمامي عرصهها است، ...و در روابط بينالملل، سياست خارجي ملتها، ارتباطات انساني، تعامل ميان فرهنگها و تمدنها، اقتصاد، و حتي انسانشناسي جامعهشناسي، مردمشناسي و ديگر موضوعات انساني تأثيرات ژرفي را به جاي گذاشته است و از طرفي حركت به سوي ارتباطات جهاني و يا جهانيشدن براي همه ملتها و تمدنها امري اجتنابناپذير و گريزناپذير است.
بنابراين انتظار ميرود كه جوامعديني و انديشهورزان براي حمايت و دفاع از هويت ديني و فرهنگي خويش، به جاي حذف روند جهانيشدن از زندگي خود و ناديده گرفتن آن، به طرح راهكارها و رهيافتهاي نوين در اين امر بپردازند و با تكيه بر متون ديني و آموزههاي ديني به طرح تئوريهاي لازم و مناسب اقدام كنند زيرا جوامع اسلامي چه از جهت تئوريك و چه از نقطه نظر عملي شديداً نيازمند شيوههاي راهبردي در تمامي حوزههاي فرهنگي و اجتماعي ميباشند و بايد كوشش گردد تا در عرصه انديشهها و بازار نظريهها براي رقابت با ديگر انديشهها و فرهنگها از قافله تفكرات و نظريهها عقب نمانند.
به ويژه در اواخر قرن بيستم و ابتداي قرن بيست و يكم بسياري از انديشهورزان ميكوشند تا به تبيين آينده جهان و ارائه يك تئوري جامع براي فلسفه تاريخ بپردازند.
راهكار و نظريهاي كه برخي مجامع ديني به آن پرداختند و آنرا به عنوان يك نظريه بيان نمودهاند دكترين مهدويت در كنار روند جهانيشدن ميباشد. در دكترين مهدويت اصليترين مبناي نظري حكومت حضرت مهدي(عج) توحيد و خدامحوري است. چرا كه با توجه به اينكه باور و اعتقاد مهدويت به نياز يك حكومت جهاني و يك رهبر معصوم و واحد و عادل منجر ميگردد، پس بهترين زمان براي گسترش دين اسلام و آموزه مهدويت ـ كه ايدهاي است جهاني ـ ميباشد.
انديشه مهدويت (از ديدگاه شيعه اماميه) به مجموعهاي از آموزهها و تعاليم اعتقادي، معرفتي، اخلاقي و فقهي و... اطلاق ميشود كه از مباني وحي الهي و شريعت اسلامي برگرفته و با فطرت و سنن عالم خلقت سازگار و موافقاند. كه در مقابل آن موعودگرايي، منجيگرايي يا soteriology، نجات يا رستگاري و يا salvation، هزارهگرايي يا millenarianism در ديگر اديان است.
عصر جديد، دوره شكست تئوريهاي بزرگ سياسي همچون پوزيتيويسم، كمونيسم، ليبراليسم، است كه يكي پس از ديگري رو به زوال ميروند. اكنون ضروري است، انديشهورزان به طرح الگوها و مدلهاي جديدي از نظريههاي اجتماعي، فلسفي و ديني بپردازند. شكست نظريههاي بزرگ قرن بيستم پس از شكست نظريه تجربهگرايي افراطي يا پوزيتيويسم و علمگروي در اوايل قرن بيستم و فروپاشي كمونيسم در دو دهه پاياني قرن بيستم، انديشهورزان به سوي ارائه نظريههاي جديدي در حوزههاي فكري فلسفي رفتهاند و ارائه نظريههايي همچون تكقطبشدن جهان، جهانيشدن يا روند طبيعي وحدت جهاني Globalization، جهانيكردن يا غربيسازي westernization، پروژه جهانيسازي يا امريكاسازي (Americanization =Globalism)كه حوزه مباني فلسفي آن بر اساس پارادايمي به نام اومانيسم مبتني است.
پايان تاريخ، جنگ تمدنها، گفتوگوي تمدنها و ديگر موارد همه نتيجه منطقي و جود اين خلأ ميباشد و در راستاي اين خلأ تئوريك، بود كه نظريهپردازان كوشيدند تا با ارائه مدل و الگوي مناسب روند تاريخ و تحولات آينده جهان را مورد ارزيابي قرار دهند.
ضرورت بررسي دكترين مهدويت و جهانيشدن
انديشهورزان ديني بايد با تكيه بر آموزههاي ديني و متون مقدس حداقل براي وارد شدن در تئوري جهانيشدن و گفتوگو تمدنها به طرح نظريهاي مناسب بپردازند، و پيروان اديان شديداً نيازمند اين اظهار نظر ميباشند. از اينرو بايد انديشهورزان ديني به دور از اسطورهگرايي و با تكيه بر اهداف و آرمانهاي ديني و بر اساس عناصر ديني به نظريههايي دست يابند كه برآمده از متن تعاليم ديني باشد، و بر عقلانيت و دانش بشري تكيه داشته و علاوه بر واقعگراي مبتني بر فرهنگ بومي باشد.
بيترديد در جوامع اسلامي يكي از كلانترين عناصر فرهنگ، دين ميباشد و الگوهاي اجتماعي و سياسي متأثر از اين عنصر است. بنابراين بايد گفت، لازم است تا نظريههاي ديني با توجه به ادبيات ديني مدلي همگون و متشكل از دو عنصر عقلانيت و فرهنگ ديني باشد. تاريخ عرصه آزمونپذيري نظريهها و انديشهها است، چه بسيار نظريههايي كه يك زمان طرفداران زيادي داشت اما با گذشت زمان مورد نقد و انتقاد واقع شده اند.
به عنوان مثال تئوري كمونيسم پس از هفتاد سال مقاومت در برابر انتقادات و ارزيابيهاي فلسفي، اقتصادي و سياسي از آزمون تاريخي موفق بيرون نيامد و تاريخ اثبات نمودكه اين نظريه داراي مشكلات جدي در عرصههاي اقتصادي، سياسي، فلسفي و اجتماعي است، به طوريكه نميتوان از اين تئوري دفاع عقلاني نمود و امروزه كمتر انديشهورزي است كه حامي اين انديشه باشد و اين تفكر سرانجام پس از چندين دهه حضور در عرصه اجتماعي حاميان خود را از دست داده است.
يكي از تئوريهايي كه در قرن بيستم مورد توجه و دقتنظر انديشهورزان قرار گرفته است و سيطره خود را در همه عرصهها گسترانده است، انديشه ليبراليسم ميباشد. اين اصطلاح بر خانوادهاي از آراء و عقايد دلالت دارد كه پيرامون دموكراسي قانونمند، حكومت قانون، آزادي سياسي و فكري، مداراي ديني، اخلاقيات و شيوه زندگي، مخالفت با تبعيض نژادي، جنسي، و احترام به حقوق افراد گرد هم آمدهاند. و معنا دقيق اصطلاحي آن نگرش به زندگي و مسائل آن است كه بر ارزشهايي همچون آزادي براي افراد، اقليتها و ملتها تأكيد ميورزد.
اين انديشه به مانند تئوري كمونيسم در همه زمينههاي فرهنگي حاكميت پيدا نموده و و بر انديشه متفكران اثر گذارده است. انديشه ليبراليسم، به قدري گسترش يافت كه امروزه تنها فكر و قدرت بلامنازع عصر جديد تلقي ميگردد و كشوري همچون امريكا كه بزرگترين نماينده اين فكر محسوب ميشود به قدري احساس اقتدار و توانايي ميكند كه حتي در پارهاي از اختلافات بينالمللي خود را بينياز از كنوانسيونهاي حقوق بشر و سازمانهاي جهاني ميداند.
امروز با آغاز جنگ امريكا بر عليه عراق اين تئوري نيز در حقانيتبخشي به دموكراسي با قرائت لبيراليستي به بازخواني و پرسمان كشيده شد. اين پرسش امروزه مطرح است كه چگونه ميتوان دولتي را كه منتخب مردم هست و بر خلاف خواست عمومي عمل ميكند، كنترل نمود؟
اين پارادوكس و انتقاد پيش روي نظريه ليبراليسم مطرح است كه چگونه امكان دارد كه دولت در جوامع دمكرات غربي و ليبراليستي مشروعيت خود را از مردم كسب كند ولي وفادار به آرمانهاي مردمي و انساني نباشد؟ بايد گفت ليبراليسم هم از نقطه نظر تئوريك داراي تعارضات و نقطه ضعفهاي بنيادين است و صرفاً مبتني بر خواست انسان مدرن است كه گاه اين خواست غيرانساني و غيرفطري است و هم از نقطهنظر تاريخي و واقعانديشانه در معرض آسيبپذيري است و سياستهاي اخير امريكا به عنوان يكي از بزرگترين نمايندگان ليبرال دموكراسي بزرگترين خدشه را بر آن وارد ساخته است، تجاوز امريكا به عراق با توجه به مخالفتهاي مردم آن كشور با اين اقدام نظامي، يك نمونه بارز شكست تئوري ليبرال دموكراسي ميباشد، زيرا ليبرال دموكراسي مبتني براين پارادايم بود كه توده مردم حاكمان را انتخاب ميكنند و به آنان مشروعيت(legitimacy) و اقتدار (authority) ميدهند و هرگاه هم احساس نياز نمودند اين مشروعيت و اقتدار را از آنان ميستانند، اما ديده شد آنان كه در عرصه حكومت و قدرت هستند به اين سخن انساني وفادار نيستند.
امروزه بايد انديشهورزان، نگرش نويني به عالم داشته باشند و با تكيه بر هنجارها و ارزشهاي انساني و اخلاقي، در دورهاي كه خلأ تئوريك به چشم ميخورد، به نظريهپردازي دست يابند. و شايد لازم است، يك اصل انساني را به تئوري دموكراسي بيفزاييم كه اديان و اخلاق به آن گوشزد ميكنند و آن اين كه دموكراسي بايد مقيد به هنجارها و ارزشهاي انساني باشد و صرفاً نبايد در روابط بينالملل، يك پراگماتيسم سياسي كه مبتني بر منافع ملي است، حاكم باشد، به طوريكه هر گاه منافع ملي اقتضاء نمود تمامي مفاهيم انساني زيرپا گذارده شود.
امروز سزاوار است تا از دموكراسي قرائتي غيرليبراليستي ارائه شود و گفته شود كه دموكراسي در تفسيري ديگر به معناي حرمت نهادن و احترام به آراء مردم است و نبايد چارچوبههاي انساني هيچگاه لطمه بخورد.
فلسفه تاريخ از منظر اديان دورنما و چشمانداز اديان پيرامون سير و حركت جوامع و يا فلسفه تاريخ، بسيار روشن و مثبتانديشانه است و نسبت به آينده جوامع، نگرشي منفي و يا صرفاً آرمانگرايانه ندارند، بلكه معتقدند جوامع انساني به سوي اصلاح، عدالت، همزيستي مسالمتآميز و رشد پيش ميروند. از اينرو نگرش اديان در ارائه الگو و مدلي از آينده با ديدگاه جامعهشناسان، فيلسوفان و يا مكاتب زميني متفاوت است و با يكديگر وفاق ندارند.
نگرش اديان مبني بر اصلاح جهاني با تئوري سوسياليسم اين تفاوت را دارد كه هيچگاه متون مقدس تاريخ را يك امر جبري و غيرارادي نميدانند بلكه معتقدند كه انسانها محرك و موتور تاريخ هستند و اين انسانها ميباشند كه تاريخ و فرهنگها را ميسازند، و به جاي آنكه به جبر تاريخ قائل باشند، به ارادي بودن ساخت تاريخ معتقد هستند.
تفاوت ميان تئوري سوسياليسم و تئوري مهدويت اين است كه بنابر نگرش كمونيستها، سوسياليسم با اراده و خواست انسانها تحقق نمييابد اما اديان معتقدند كه جامعه مهدويت بر اساس خواست و اراده انسانها تحقق مييابد و انسانها در ايجاد و يا تسريعيافتن تحقق اين جامعه دخالت دارند. تفاوت ديگر متون مقدس با انديشههاي زميني، اين است كه سخن از انتهاي تاريخ و جامعه عادلانه مهدويت، بر اساس يك پيشگويي تاريخي و آسماني است و در متون ديني به اين مسئله اشاره شده است كه اين امر به جهت علم پيشين خداوند پيشوايان ديني است، وگرنه هيچگاه اديان ادعا نكرده اند كه جامعه مبتني بر نظريه مهدويت به طور جبري متحقق ميشود و انسانها هيچگاه در تشكيل آن و يا به وقوع پيوستن آن نقش ندارند.
همچنين يكي از ويژگيهاي تئوري مهدويت و تفاوتش با ديگر تئوريهاي موجود درباره آينده جوامع اين است كه با وجود آنكه اديان معتقدند قبل از حكومت مصلح جهاني، جوامع به اوج فسق و فجور خواهند رسيد و ما شاهد نوعي عقبگرد (regress) در عرصه هنجارها و ارزشهاي اجتماعي خواهيم بود اما در نگاهي كلان و دورانديشانه معتقدند، همه جوامع به سوي پيشرفت و رشد (progress) قدم خواهند برداشت و اوج اين شكوفايي در زمان ظهور آن مصلح جهاني تحقق خواهد يافت.
در راستاي تئوري جهانيشدن و همچنين رسالت عمومي اديان، ميتوان گفت كه ظهور مصلح جهاني (مهدويت) نيز به عنوان فلسفه تاريخ اديان و نظريهاي جديد براي آينده جهان و بشريت امري قابل توجه است.
بر طبق يك استدلال ديني، مصلح جهاني زماني ظهور خواهد نمود كه همه انسانها به سوي انديشه، ارزش و رفتار مثبت سوق پيدا كنند و احساس نياز در آنها شديد شود و بر اثر ظلم و ستم به خداگرايي، انسانيت و حقيقت كشش روحي پيدا كنند.
بديهي است عقل انسان، ادعاي هيچ ديني را مبني بر اينكه مصلح جهاني فقط يك منطقه يا نژاد را هدايت خواهد نمود، نميپذيرد، زيرا خداوند انبياء را نه براي تعداد خاص يا يك منطقه بلكه براي هدايت همه انسانها خواهد فرستاد. در فرهنگ اسلامي نيز صريحاً بيان شده كه حكومت جهاني امام مهدي(عج) براي اصلاح همه ملتها و تمامي مردم است و روايات ما گوياي اين است كه امام مهدي(عج) براي اصلاح جهاني و تشكيل حكومت جهاني قيام خواهد نمود. و نظريه جهانيشدن، درميان جامعهشناسان خود گواه اين امر است كه آخرين منجي آسماني، كه ذخيره خداوند براي هدايت انسانها است (بقيه الله) موقعي خواهد آمد كه تمامي دنيا با همه تفاوتها، دستهبنديها، خرده فرهنگها و مرزهاي جغرافيايي، تبديل به يك واحد بزرگ گردند و اين امر در حال تحقق است به طوريكه همه فرهنگهاي ملي، نژادها، سرزمينهاي متفاوت، در حال وارد شدن به جهاني ارگانيك و واحد هستند كه اختلافات و تفاوتها در آن در حال كاهش است.
مصلح جهاني چون آخرين فرصت اديان آسماني است و بايد بر تمام عالم حكومت كند از اينرو مو قعي ميتواند انتظار ظهور او را داشت كه جهان به مثابه يك پيكره شود و همه كرانههاي دنيا متحد شوند.
از طرفي مصلح براي همه جهان خواهد آمد و از طرفي امام نميتواند در دورهاي بيايد كه هنوز مردم جهان با يكديگر نزديك نيستند، از هم فاصله دارند و ميان آنان دردها و دغدغههاي مشترك وجود ندارد، پيامبر(ص) و امامان وقتي در باره ظهور سخن ميگويند، به بيان ويژگيهايي ميپردازند كه امروزه ميبينيم حداقل با عصر فراصنعتي و يا دورههاي بعد از فراصنعتي سازگاري دارد اما با دورههاي پيشين از حيات بشري همچون عصركشاورزي سازگار نيست. در تفكر اعتقادي شيعه بسياري از روايات و سخنان پيشوايان ديني درباره امام مهدي(عج) بيانگر علائم و ويژگيهاي عصرظهور است اين خصوصيات متعلق به دو دوره قبل از ظهور و پس از ظهور است و به ترسيم وضعيت جامعه، افراد و حاكمان، تنشها و درگيريها در اين دو برهه حساس تاريخ ميپردازد كه از جهت تاريخ جهان، و تاريخ اديان مهمترين دوره ميباشد زيرا به جهت ظهور مصلح جهاني ميتوان بزرگترين تقسيمبندي تاريخي را داشت و جهان يا حتي علوم را به دوره قبل از ظهور و بعد از ظهور تقسيم نمود.
نتيجه
پديده جهانىشدن، رويدادى ناگهانى و جديد نيست؛ بلكه از گذشته ـ به شكلهاى مختلف ـ وجود داشته و اكنون سرعت آن بيشتر شده است. گسترش ارتباطات جهانى، به واسطه پيشرفتهاى فنّى، افزايش نهادهاى سياسى، اقتصادى و تجارى بينالمللى، پيدايش سازمانهاى صنعتى و مالى چند مليتى و افزايش قدرت بازارهاى ارزى، به عنوان اجزاى اصلى فرآيند جهانىشدن است.
تأسيس سازمان ملل متحد(1945)، انتشار نظريه دهكده جهانى مارشال مك لوهان (1965)، انتشار نظريه موج سوّم آلوين تافلر (1978)، پايان جنگ سرد (1989)، اتّحاد پولى يازده كشور اروپايى (1998)، گسترش روزافزون سازمانها و اتحاديههاى اقتصادى (نظير آسه آن، نفتا و اكو)، ادغام بازارهاى مالى، ادغام بانكهاى بزرگ جهان، تأسيس «گات(GAT)»و درپى آن «سازمان تجارتجهانى(WTO)»در1995و... همگى از پيشزمينههاى بروز پديده جهانى شدن است كه هرچه زمان پيشتر مىرود، شدّت وقدرت آن بيشتر مىشود.
شايان گفتن است كه در اين زمينه، رشد و پيشرفت شگفتانگيز فنّآورى، در زمينههايى مانند حمل و نقل و رايانه و انقلاب انفورماتيك در دهه 1980، بسيار تأثيرگذار بوده است. با توجّه به اين مطلب، ابعاد گسترده و گوناگون «جهانى شدن»، براى ما آشكار مىشود و حتّى پى مىبريم كه «جهانىشدن» چيزى، يكپارچه، واحد و يكسان نيست؛ بلكه ما با «جهانىشدن»ها و ابعاد گوناگون آن روبهرو هستيم و خود جهانى شدن نيز امرى متفرّد، يك شكل و يكسان نمىباشد و با يك نوع «جهانىشدن» روبهرو نيستيم.
جهانىشدن، مبين نوعى جهانبينى و انديشيدن درباره جهان، به عنوان يك منظومه كلان و به هم پيوسته است. به قول برخى از متفكّران: جهانىشدن يك گزينه انتخابى نيست كه شما اراده كنيد آن را بپذيريد يا خير؛ بلكه كاروانى است كه هم زمان، در همه شاهراههاى دنيا، به سرعت در حال حركت است و كشورها نيز توان متوقف كردن آن را ندارند و مانند خاشاكى، در مقابل سيل برده خواهند شد...
پيام بازيگران عرصه جهانى شدن نيز آن است كه نيروهاى اقتصادى و دانش فنى، به سمت همگونى و يكدستى، در اشكال سياسى، اقتصادى و رفتارهاى دولتى پيش خواهند رفت. به اين ترتيب، جهانى شدن آيندهاى را نشان مىدهد كه در آن تصميمات سياسى و اجتماعى، در مقياس جهانى، ناگزير بر ساختهايى مبتنى خواهد شد كه بتواند با پيچيدگىهاى وضعيت جهانى، هماهنگ شود: يك دستگاه پيچيده مديريت و يك بازار بسيار منعطف و پويا كه ضمن صرفنظر كردن از مشاركت مستقيم شهروندان، صرفاً با تلقى آنها به عنوان مشترى و مصرفكننده، مىتواند با كارآيى هر چه بيشتر عمل كند.
به علّت وقوع اين تغييرات و تحوّلات گسترده و ژرف در جهان و اهميت و جذّابيت موضوع »جهانىشدن»، نمىتوان آنرا ناديده گرفت و از بحث و گفتوگو درباره آن چشم پوشيد. الان مدعيان و نظريهپردازان «جهانىشدن» رو به فزونى نهاده است.
هم اكنون جهان با ارائه نظريه «حكومت جهانى حضرت مهدى(عج)» و يا «حكومت مصلح جهاني» و يا «حكومت واحد منجي بشريت» و يا همان «دكترين مهدويت و جهانيشدن» داعيهدار اصلى جهانشمولى در عرصههاى فرهنگى، سياسى و... شده است به خصوص پس از شكست نظريههاي كمونيسم و ليبراليسم هم اكنون اين مهدويت و جهانيشدن است كه سخن اول را ميزند.
پس با حركت در كاروان جهانيشدن و با در نظر گرفتن اين كه مهدي باوري ايدهاي جهاني است بايد طبق نظريه مدرنيزاسيون تفكيكي از فرصت پيش آمده كمال استفاده را كرده و اجازه ندهيم كه نظريات مخربي همچون ليبراليسم و كمونيسم بشر را بيش از گذشته در منجلاب فساد و ظلم و تباهي فرو ببرد.
نويسنده: مرجانه دوكا