نگاهي تاريخي به تشيع در شهرهاي ايران

آنچه كه به عنوان تشيع اصيل، در اواخر قرن دوم هجري، در ري پديد آمد، ارتباط برخي از مردم و ساكنان ري با امامان شيعه(ع)بود.نخستين روايتي كه از اين گونه تماسها سخن گفته، درباره ارتباط ميان يكي از شيعيان ري با امام كاظم(ع)است؛ اين روايت نشان مي دهد كه در اين دوره، حاكم ري نيز از شيعيان بوده است.
منطقه جبل و تشيع
اصولا در منطقه ي جبل كه محدوده اي از قصر شيرين و همدان گرفته تا از اصفهان و از آنجا تا ري را شامل مي شد، شيعيان فراوان بودند.در روايتي آمده است كه، در حالي كه امام باقر -عليه السلام-روبه قبله نشسته بودند، مردي از جبل برايشان وارد شد واز حضرت خواست تا او را نصيحت وتوصيه كند.و حضرت نيز نصايحي به اوفرمودند.(1)
از جبل، خضر بن عيسي را مي شناسيم كه در شماره مؤلفان شيعي بوده و نجاشي از وي ياد كرده است.(2)عطاء بن جبله كوفي نيز از اصحاب امام صادق -عليه السلام - است كه شيخ طوسي درباره ي وي گفته است كه:انتقل الي الجبل (3)عبدالله بن كيسان نيز در معرفي خود نزد امام صادق -عليه السلام - گفت:اني ولدت في الجبل و نشات في ارض فارس.(4)درنقل ديگري از هشام بن حكم آمده است كه مردي از اهالي جبل هر سال در حج خدمت امام صادق عليه السلام مي آمد و ايشان او را در منزل خود مي بردند.(5)
در همدان نيز شيعياني بودند كه از طريق ابراهيم بن محمد همداني با امام خود مرتبط بودند.دو نامه از امام جواد -عليه السلام -به وي نوشته شده و در يكي از آنها، ضمن اعلام رسيد پولي كه وي فرستاده، در انتها آمده است:و كتبت الي موالي بهمدان كتابا امرتهم بطاعتك والمصير الي امرك وان لا وكيل لي سواك.(6) به نقل ابن فقيه، از قول بعض اهل همدان نقل شده است كه:قدمت علي جعفر بن محمد الصادق -عليه السلام -فقال لي من اين انت ؟ قلت:من مدينه همدان، قال:اتعرف جبلها الذي يقال له راوند ؟ قلت:جعلني الله فداك، انما يقال له اروند.قال نعم، اما ان فيه عين من عيون الجنه.(7)احمد بن محمد بن فارس اديب نيز حمايتي در علت تشيع گروهي از همدانيان كه به عنوان بني راشد شناخته مي شدند نقل كرده است:و ذلك أن بهمذان أناسا يعرفون ببني راشد و هم كلهم يتشيعون و مذهبهم مذهب أهل الامامه.(8)
گفتني است كه همدان به تسنن شهرت داشته و اين از نقلي لطيف استفاده مي شود.محمد بن صالح گويد:وقتي پدرم بمرد، سفته هاي نزد مردم داشت كه براي وصول آنها اقدام كردم.همه پرداخت كردند مگر يك نفر كه سفته او چهارصد دينار بود.او مرا معطل كرده و پسرش را فرستاده مرا تحقير كرد.وقتي از كار پسرش شكايت كردم.گفت همين است كه مي بيني!ريش او گرفتم، او را به ميانه ي خانه كشيدم و شروع به زدن او كردم.فرزندش فرياد استغاثه سر داده از اهالي بغداد كمك خواسته مي گفت:قمي رافضي قد قتل والدي.«قمي رافضي پدرم را كشت».مردم اجتماع كردند.من بر اسب خود سوار شدم و خطاب به مردم گفتم:أحسنتم يا أهل بغداد!تميلون مع ظالم علي الغريب المظلوم، أنا رجل من همدان من أهل السنه و هذا ينسبني الي أهل قم و الرفض ليذهب بحقي و مالي!«آفرين بر اهل بغداد! به ظالم گرايش پيدا مي كنيد و بر عليه مظلوم غريب وارد مي شويد من مردي از همدان و اهل تسنن هستم و اين مرا به اهل قم منسوب مي كند تا بگيرد حق و مال مرا!در اين وقت مردم به حمايت از او برخاستند و من مانع از آزار آن مرد شدم و او سوگند ياد كرد تا پول سفته را بپردازد.(9)البته دانسته است كه نوعا اين شهرها و از جمله همدان به طور عمده اهل سنت بودند.درباره ي همين همدان از امام صادق ـ عليه السلام ـ روايت شده است كه لما قتل الحسين ـ عليه السلام ـ بكت عليه السماء و الارض الا اربعه اماكن دمشق و البصره و همذان و بلخ.(10)
در دينور نيز سادات فراواني در قرن چهارم مي زيسته اند.حسن بن محمد قمي نوشته است كه ابو الحسن علي بن العالم الرئيس الشجاع الفصيح الدينوري، جد سادات اشرافست كه اليوم به دينور و نواحي دينورند و عدد ايشان بسيار است.(11)مكرر گفته ايم هر كجا كه بتوان سراغي از سادات داشت، بي شبهه بايد آن را نشان حضور تشيع دانست.
قزوين و تشيع
قزوين نيز از شهرهايي است كه به عنوان دار السنه شناخته شده است.با اين حال شيعيان فراواني از زمان ائمه -عليهم السلام -داشته است.در فهرست نجاشي، ونيز فهرست و رجال شيخ طوسي، بالغ بر پنجاه نفر ملقب به قزويني هستند.از ميان آنها برخي از چهر گان برجسته ي شيعه بوده اند.ياد اين نكته درباره ي قزوين مناسب است كه ابن فقيه همداني مي نويسد:وحكي ان عمال خالد بن عبدالله القسري في قزوين لعنوا علي بن ابي طالب علي المنبر؛ فقام حبيش بن عبدالله وهو من موالي الجنيد و ابن عمه، فاخترط سيفه و ارتفع الي العامل فقتله، وقال:لا نحتملكم علي لعن علي بن ابي طالب، فانقطع بعد ذلك اللعن عنه رضوان الله تعالي عليه.(12)رافعي نيز ذيل شرحي كه از مسجد التوث يا التوت نوشته، گفته است كه باني آن محمد فرزند حجاج بن يوسف ثقفي بوده و مي افزايد:اين مسجدي بود كه عمال خالد بن عبدالله قسري و ديگر عاملان امويان در آن بر امام علي -عليه السلام -لعن مي كردند تا آن كه يكي از موالي بني الجنيد شورش كرده، خطيب را كشت و از آن پس لعن قطع گرديد.(13)
فارس و تشيع تا قرن سوم
از فارس نيز در اخبار اماميان ياد شده است.درباره ي سليم بن قيس گفته شده است كه وقتي از ظلم حجاج گريخت به ناحيه اي در فارس نزد ابان بن ابي عياش رفت.علامه حلي نوشته است:فهرب الي ناحيه من ارض فارس و لجأ الي ابان بن ابي عياش.(14)در آنجا بود كه وي كتاب خود را به او سپرد و وي را هدايت كرد.كتاب سليم تنها از طريق ابن ابان نقل شده و يكي از مشكلات مهم آن كتاب همين امر است.موسي بن محمد اشعري قمي مؤدب نواده ي دختري سعد بن عبدالله اشعري در شيراز ساكن شده است.وي آثاري نيز تأليف كرده است.(15)درباره ي علي بن مهزيار نيز گفته شده است كه:من اهل هندوان، كان قريه من قري فارس.(16)نجاشي او را دورقي دانسته است.(17)در شيراز از مورد ديگري نيز از حضور اماميان سخن رفته است.(18)گذشت كه عبدالله بن كيسان به امام صادق -عليه السلام - عرض كرد كه محل رشد و نماي او فارس بوده است.(19)در نقلي ديگر آمده است كه يكي از تجار فارس ضمن نامه اي به امام رضا -عليه السلام -درباره ي احكام خمس سوال كرد.(20)شيعه ي ديگري از فارس براي خدمتگزاري نزد امام عسكري -عليه السلام - آمده بود.(21)مردي ديگر از اهل فارس در باره ي آگاهي امام -عليه السلام -از غيب، سوال مي كرد.(22)شيعه اي نيز كه به نجاشي حاكم اهواز و فارس از بابت خراج بدهي داشت، از امام خواست تا براي نجاشي كه از شيعيان بود نامه اي بنويسد واز وي درخواست بخشش بدهي او را بكند كه امام چنين كرد و او نيز بخشود.(23)ابن حبان از يونس بن خباب از موالي بني اسد ياد كرده كه از مردم كوفه بوده و تحول الي فارس و سكنها.(به سمت فارس رفت و در آن سكوت كرد) وي افزوده كه او در رفض غلو داشته و مردم را به مذهب خود دعو ت مي كرد.(24)
اصفهان و تشيع
در باره ي اصفهان نيز نقلي در دست داريم.در اين روايت به نقل از جماعتي از اهل اصفهان آمده است كه از مردي شيعي با نام عبدالرحمان پرسيده شد: ماالسبب الذي اوجب عليك القول بامامه علي النقي دون غيره من اهل الزمان.(به چه سبب امامت امام هادي را قبول كرده ايد و ديگري را رها نموده ايد؟ وي در شرح دليل آن، توضيح داد كه چگونه همراه شماري از اصفهاني ها براي درخواست كمك به سراغ متوكل عباسي رفته، در آنجا امام هادي -عليه السلام - را ديده و پس از مشاهده ي كرامتي از آن حضرت، به امامت وي معتقد شده است.(25)ابراهيم بن شيبه اصفهاني از اصحاب امام هادي -عليه السلام -بوده است.وي در اصل از اهالي كاشاني بوده است.
كرج ابو دلف و تشيع
در اينجا بايد يادي هم از كرج ابودلف داشته باشيم.منطقه اي در نزديكي اراك فعلي كه شرق آن اصفهان و غرب آن همدان است.(26)اين كرج آباد كرده ي ابودلف قاسم بن عيسي عجلي (م 226)دانسته شده است.منطقه كرج، در شمار مناطق جبال بوده و سالها تحت سلطه خاندان ابودلف بوده است.درباره ي اين ابودلف خبري نقل شده كه از چند جهت براي بحث ما سودمند است.ابن خلكان نوشته است:در يكي از مجموعه ها ديده ام كه چون ابودلف به بيماري مرگ گرفتار آمد، به سبب شدت بيماري مردم را از ديدار با وي منع كردند.اما در يكي از روزها كه بيماري اش اندكي فرو كش كرد، از دربان خود پرسيد:چه كساني بر درگاه به نياز آمده اند ؟ گفت:ده تن از شريفان -سادات علوي - كه از خراسان رسيده اند و آنان را فرا خواند.ايشان در آمدند و او با آنان مهرباني نمود.از شهرها و حال هاي آنان و سبب آمدنشان پرسيد.گفتند:اوضاع بر ما تنگي گرفته و چون كرم و سخاي ترا شنيديم روي به تو آوريديم.پس ابودلف به گنجور خود فرمان داد صندوقي را آورده بيست كيسه كه در هر يك هزار دينار بود از آن بيرون كشيد و به هر يك از آنان دو كيسه داد.سپس هر يك را نيز هزينه ي سفر پرداخت و گفت:به اين كيسه ها دست نزنيد تا آنها را درسته به خانواده تان برسانيد و براي سفر از اين مبلغ هزينه كنيد.آنگاه گفت: هر يك از شما به خط خود (نامش را )را براي من بنويسد كه فلان بن فلان تا برسد به علي بن ابي طالب و مادر نياي خود فاطمه دختر پيامبر خدا -صلي الله عليه و اله - را ياد كند، سپس بنويسد كه اين پيامبر خدا !من در شهر خود دچار تنگنايي و بد حالي شدم و روي به ابودلف عجلي آوردم.او دو هزار دينار به خاطر بزرگواري تو و طلب خورسندي تو اميد به شفاعت تو به من عطا نمود.پس هر يك از آنان اين را نوشتند و اوراق بدو سپردند.ابودلف به متولي كفن و دفن خود سفارش كرد كه آن اوراق را در كفن وي گذارد تا چون با پيامبر خدا -صلي الله عليه واله - ديد ار كرد آنها را به وي نشان دهد.(27)
خواهيم ديد كه اسماعيليان نيز در اين منطقه رفت و شدي داشته اند.با اين حال عبدالجليل در قرن ششم نوشته است كه شيعي در كرج وجود ندارد و همگي -قاعدتا تحت تاثير همدان - مجبري و مشبهي هستند.
ري و تشيع تا قرن سوم
مرحله ي نخست در ري را بايد دوري از تشيع ناميد.با رسوخ اسلام به ايران و فتح ري، قبايل عربي در نقاط مختلف كشور استقرار يافتند.حاكمان شهرهاي ايران، از طرف دولت مستقر در مدينه و بعدا عراق و شام تعيين مي شد ند.در دوره نود ساله حكومت بني اميه، (41-132) حاكمان گرايشات اموي داشته و مي كوشيدند تا مردم را بر اساس باورهاي مذهبي خود تربيت كنند.از اخبار چندي، چنين به دست مي آيد كه اين تبليغات، در ري مؤثر بوده است.
كثير بن شهاب از سوي مغيره بن شعبه، والي كوفه، به سمت حاكم ري منصوب شد؛ وي بنا به سنت معاويه، آنچنان كه در همه شهرها اعمال مي شد، بر فراز منبر، به امير المؤمنين -عليه السلام - جسارت مي كرد.ابن اثير در باره او آورده است كه:كان يكثر من سب علي علي منبر الري.(28)بر منبر ري دشنام فراواني به امام علي -عليه السلام - مي داد. كثير بن شهاب سوابق سوئي در ناصبي گري دارد؛ وي از جمله كساني است كه بر ضد حجر بن عدي در كوفه شهادت داد.(29)به دنبال همين شهادت كذب او وامثال او بود كه حجر به دست معاويه به شهادت رسيد.همو بود كه در جريان محاصره ي قصر ابن زياد توسط مسلم بن عقيل، بر بام قصر رفته و با تبليغ مردم را از گرد مسلم مي پراكند.(30)وي محرك مردم كوفه در رفتن به كربلا براي جنگ با امام حسين -عليه السلام -نيز بوده است.(31) وجود چنين حاكماني در ري سبب غلبه روحيه ضد اهل بيت -عليهم السلام - در اين شهر شده است.
گزارش ديگر د رباره ي ناصبي گري در ري، مربوط به زمان سقوط دولت امويان بدست نيروهاي اعزامي ابو مسلم خراساني است، اين زمان، بني عباس و داعي آنان ابو مسلم، به دروغ خود را مدافع اهل بيت -عليهم السلام - و داعي به الرضا من آل محمد مي دانستند، گرچه مخفيانه دعوت به آل عباس مي كردند. حسن بن قحطبه از سوي ابو مسلم ري را گشود.ابن اثير مي نويسد:زماني كه بني عباس در ري استقرار يافتند، اكثريت مردم از شهر گريختند چرا كه آنان متمايل به بني اميه بوده و از سفيانيه به شمار مي آمدند سپاه خراسان اموال مردم را تصاحب كردند.مردم ري نيز در سال 132، در كوفه به نزد سفاح آمدند و از وي خواستند تا از ابو مسلم، براي آنان دادخواهي كند.سفاح دستور داد تا اموالشان را به آنها باز گردانند، اما ابومسلم با ياد آوري اينكه آنان بدترين دشمنان ما هستند، به سفاح پاسخ منفي داد؛ با اين حال، سفاح به ابو مسلم دستور مجدد داد تا اموالشان را به آنان باز پس دهد.(32)
اين خبربه وضوح دلالت بر تمايلات اموي مردم ري داد.
گزارش ديگري كه مويد همين ديدگاه - لااقل براي بخش عمده اي از مردم شهر بوده -است، خبر اسكافي درباره اين شهر است.او سه شهر را به عنوان شهرهاي ناصبي مذهب معرفي مي كند بلدان النصب الشام و الري و البصره (33)شام، ري و بصره شهرهاي ناصبي هستند.توجه به اين امر لازم است كه ابن اسكافي خود يك معتزلي شيعي است.
وجود روايات چندي در مذمت مردم ري، از زبان آل محمد، مي تواند علائق غير شيعي موجود در اين شهر را نشان دهد؛ ابن فقيه همداني مي نويسد:در اخبار آل محمد آمده است كه الري ملعونه وهي علي بحر عجاج و تربتها تربه ديلميه يابي ان تقبل الحق.(34) همين نقل را مقدسي نيز بدون اشاره به گوينده آن آورده.(35)ياقوت از امام صادق -عليه السلام - روايت كرده است كه الري و قزوين و ساوه ملعونات مشؤومات ري، قزوين و ساوه ملعون و شوم هستند.(36)اين سه شهر در تسنن متعصب بوده و بويژه ساوه در گير با شهر آوه كه مردمي شيعي داشته، بوده است.(37)
در روايت ديگري از امام صادق -عليه السلام - درباره مردم ري آمده است:... و اهل مدينه تدعي الرعي، هم اعداء الله و اعداء الله و اعداء رسوله و اعداء اهل بيته، يرون حرب اهل بيت رسول الله جهادا.(38) مردمان شهري كه ري خوانده مي شود دشمنان خدا و دشمنان رسول الله و اهل بيت اويند، آنان جنگ با اهل بيت را روا مي شمرند. در روايت ديگر آمده است كه ايمان داخل قلوب... اهل ري نمي شود.(39)
مذمت ري، همچنين ، مي تواند بدليل نقشي باشد كه به نحوي اين شهر در حادثه ي كربلا داشته و عمر بن سعد به طمع آن، فرماندهي جنگ بر ضد اهل بيت رسول الله را پذيرفت.(40)
اگر اين روايات در كنار رواياتي قرار گيرد كه از قول حضرت صادق -عليه السلام - در فضيلت مردم قم و آوه آمده، دقيقا مي تواند روحيه ي ضد شيعي ري را آشكار كند.در عين حال نبايد غفلت كرد كه حتي در زمان امويان نيز، كساني از دوستداران اهل بيت در اين شهر بوده اند.گفته شده كه در ميان دوستداران و بيعت كنندگان با زيد بن علي، كساني از مردم ري وجود داشته اند.(41)
مرحله ي دوم در تشيع ري را مي توان تحت عنوان آشنايي ري با تشيع ياد كرد.پس از سقوط امويان فشار بر محدثان در جهت ترويج فضايل امويان، احاديث باطل و نيز ممانعت از نقل رواياتي كه در فضائل اهل بيت بوده، كاهش يافت؛ كساني از ميان محدثان اهل سنت، از علاقمندان به آل محمد -عليهم السلام - رواياتي در اين باب نقل كردند.اين افراد از طرف متعصبان، متهم به تشيع مي شدند، گرچه به معناي شيعه مصطلح نبوده اند.
آنچه كه به عنوان تشيع اصيل، در اواخر قرن دوم هجري، در ري پديد آمد، ارتباط برخي از مردم و ساكنان ري با امامان شيعه عليهم السلام بود.نخستين روايتي كه از اين گونه تماسها سخن گفته، درباره ارتباط ميان يكي از شيعيان ري با امام كاظم -عليه السلام -است؛ اين روايت نشان مي دهد كه در اين دوره، حاكم ري نيز از شيعيان بوده و در پرده ي تقيه از شيعيان حمايت مي كرده است.در عهد امام كاظم -عليه السلام - نظير اين قبيل نفوذها وجود داشته و ماجراي علي بن يقطين يكي از آنهاست.
روايت مذكور چنين است:يكي از مردم ري نقل مي كند كه زماني يكي از منشيان يحيي بن خالد برمكي در ري حاكم شد؛ من به حكومت بدهي هائي داشتم ؛ ترسم از آن بود كه به پرداخت آنها ملزم شده و نعمتي كه در اختيار دارم از دستم بيرون رود.به من گفته شد حاكم، بر مذهب شيعه است.اما من ترسيدم نزد او بروم و مطلبي را اظهار كنم چه بسا او بر اين مذهب نباشد.مصمم شدم تابه حج بروم.در آنجا مولايم صابر(42) -عليه السلام - را زيارت كردم و نزد وي از وضعيت خود شكوه نمودم.آن حضرت نامه اي نوشت تا من به دست حاكم بسپرم، نامه چنين بود:بدان كه زير عرش خداوند سايه اي وجود دارد كه كسي را توان آسايش در زير آن نيست مگر آنكه در حق برادر خود خدمتي بكند يا مشكلي را از او بردارد يا سروري در قلب او وارد كند.اين شخص برادر توست؛ والسلام.
آن شخص مي گويد:من به شهر بازگشتم، شبانگاه نزد آن حاكم رفته و اجازه ورود خواسته و خود را فرستاد ه صابر -عليه السلام -معرفي كردم.پاي برهنه به نزد من آمد و در را گشود، مرا در بغل گرفته و مرتب چشم مرا مي بوسيد و از من درباره ديدارم با آن حضرت پرسش مي كرد.من نيز سلامتي امام را به او گفته و وي شاد مي گشت.بعدا مرا به درون منزل برد، در صدر مجلس نشاند، و پيش رويم نشست.نامه را به دست او دادم، آن را بوسيد و خواند.آنگاه دستور داد تا اموال والبسه آورده و دينارها و لباسها را تك تك بدست من مي داد و هر بار مي گفت:اي برادر، آيا خشنود شدي ؟ من نيز مي گفتم:آري به خدا.
آنگاه دفاتر را خواست و آنچه به نام من بود از آن دفاتر حذف كرد.من خبر برخورد وي را به صابر -عليه السلام -رساندم.(43)متأسفانه در اين روايت از نام اين حاكم سخني به ميان نيامده است.
در ميان اصحاب امام كاظم -عليه السلام - تني چند وجود دارند كه ملقب به رازي هستند.اين افراد، به هر روي، يا اهل ري بوده و يا چندي را در ري گذرانيده اند و بدين جهت رازي ناميد ه شده اند.حسين بن محمد رازي، علي بن عثمان رازي، عمرو بن عثمان رازي (44)و بكر بن صاحل رازي (45)از اين جمله اند.همچنين در ميان اصحاب امام رضا -عليه السلام -نيز تني چند «رازي »وجود دارند:ابو الحسين رازي، حسن بن عبدالله رازي و عبدالله محمد رازي.
پي نوشت ها :
1-قضاءحقوق المؤمنين، ص 196.
2-رجال نجاشي، ص 153، ش 401.
3-رجال الطوسي، ص 260، ش 617.
4-الكافي، ج 2، ص 4.
5-بحار الأنوار، ج 47، ص 134ا ز مناقب.
6-رجال الكشي، صص 612-611.
7-اخبار البدان، ص 222.
8-الثاقب في المناقب، ص 605.
9-الكافي، ج 1، صص 522-521.
10-اخبار البلدان (چاپ سزگين )ص 267.
11-تاريخ قم، ص 228.
12-اخبار البلدان، صص 284-283.
13-التدوين، ج 1، صص 54-55.
14-رجال العلامه الحلي، ص 206.
15-رجال النجاشي، ص 407، ش 1079؛ رجال ابن داود، ص 356؛رجال العلامه الحلي، ص 166.
16-رجال الكشي، ص 548، گويا هند يجان فعلي.
17-رجال النجاشي، ص 253، ش 664.
18-رجال الطوسي، ص 449، ش 63.
19- الكافي، ج 2، ص 4.
20-الكافي، ج 1، ص 547؛التهذيب، ج 4، ص 139.
21-الكافي، ج 1،ص329.
22-الكافي، ج 1، ص 256.
23-التهذيب، ج 6، ص 333.
24-المجروحين، ج 3، ص 140.
25-الثاقب في المناقب، صص 550-549؛ كشف الغمه، ج 2، صص 390-386؛ بحار الانوار، ج 50، ص 141.
26-نك: فرمانروايان گمنام، ص 20.
27-وفيات الاعيان، ج 3، صص 240-241ترجمه اين خبر به نقل از:فرمانروايان گمنام، ص 46.
28-الكامل، ج 3، صص 413-414.
29-البدايه و النهايه، ج 8، ص 53.
30-اخبار الطول، ص 239.
31-انساب الاشراف، ج 2، ص 178(تصحيح محمودي )ونك: ربيع الابرار، ج 1، ص 611پاورقي.
32-الكامل، ج5، ص 369 بعدا نيز مردم ري در يك شورش عليه منصور شركت داشتند.
33-المعيار والموازنه، ص 32.
34-مختصر البلدان، ص 273.
35-احسن التقاسيم، ص 385ونك:معجم البلدان، ج 3، ص 119.
36-معجم البلدان، ج 3، ص 118؛ بحار الأنوار، ج 57، ص 229؛ ري باستان، ج 1، ص 111.
37-نك:معجم البلدان،ج 1، ص 51.نظير همين منازعه ميان شيعيان قم وكاشان با نواصب ري واصفها ن نيز وجود داشته است.ر.ك:روضات الجنات، 1، ص 253.
38-بحار الانوار، ج 69، ص 212، ج 5، ص 279، ج 57 ص 206؛ الخصال، ص 96.
39-بحار الانوار، ج 5، ص 277.ونك:ج 76، ص 139؛ تاريخ قم، ص 94.
40-معجم البلدان، ج 3، ص 118؛ري باستان، ج 1، ص 112.
41-مقاتل الطالبين، ص 132.
42-يكي از اسامي و القابي بود كه شيعيان بكار مي بردند و مقصودشان حضرت كاظم عليه السلام بود.
43- كتاب قضاءحقوق المؤمنين «چاپ شده »در:مجله تراثنا، شماره 3، ص 187؛ اعلام الدين ص 92؛ عده الداعي ص 179؛ بحار الأنوار، ج 48، ص 176، حديث 16 و ج 74، ص 213.
44-مسند الامام الكاظم -عليه السلام -ج 3 [به ترتيب صفحات ]صص 366،470، 483.
45-رجال النجاشي، ص 109.