يك آزاده دفاع مقدس: نگرانيها در اسارت با شنيدن خبر رهبري آيتالله خامنهاي از همه دور شد
يك آزاده دفاع مقدس گفت: با شنيدن خبر رحلت امام خميني (ره) كه خبري فوقالعاده اسفبار بود، 3 روز در اردوگاه عزاداري كرديم؛ بچهها از سرنوشت انقلاب واقعاً نگران بودند تا اينكه با شنيدن خبر رهبري آيتالله خامنهاي نگراني انقلاب از همه ما دور شد.
حجتالاسلام والمسلمين عبدالكريم مازندراني مردي از مردان گرگان است در اسفند 1365 كه جواني 20 ساله بود، به جبهه اعزام شد و در تاريخ 12 اسفند در شلمچه و شرق بصره به اسارت نيروهاي دشمن در آمد؛ وي تا شهريور 1369 در اردوگاه مفقودين تكريت 11 به مدت 4 سال شكنجههاي شديدي را متحمل كرد؛
* از آغاز اسارت خود و وقايع آن براي ما بگوييد؟
مانند همه جريانهاي نبرد در جبههها، در محاصره دشمن قرار گرفته و اسير شدم؛ روحيه مواجه شدن با دشمن برايم جالب بود؛ ما 10 نفر بوديم شامل 5 پيرمرد، 2 امدادگر و 3 سرباز كه به اسلحه كلاشينكف مجهز بوديم.
از سمت چپ، 15نفر عراقي به ما حمله كردند كه 2 نفر از دوستان كه نوجوان بودند، بر اثر شليك خمپاره به شهادت رسيدند و در آنجا، من به تنهايي مسلح بودم؛ با اين كه 20 سال بيشتر نداشتم اما علاقه خاصي به اسلام و امام خميني (ره) داشتم و در نتيجه حدود 20 دقيقه در مقابل حملات آنها با نارنجك و اسلحه ايستادگي كردم؛ در اين مقاومت دست راستم مجروح شد و خلع سلاح شدم؛ دوره اسارتم با مجروحيت دستم و در حالي كه صورتم پر از تركش بود، آغاز شد.
اسارت براي ما از جهت رفتار نيروهاي رژيم بعث عراق سياه بود و از جهت رفتار دوستان و همرزمان و مهرباني برخي از سربازان شيعه عراقي، براي ما سفيد بود.
برخي از عراقيها كه شيعه بودند برخورد خوبي با ما داشته و احساس مهرباني و همبستگي داشتند؛ در آغاز اسارتم يكي از سربازان عراقي ساعت مرا از دستم درآورد و در جيبم گذاشت و گفت بعثيها اين را از تو ميگيرند.
از زماني كه ما را به بصره اعزام كردند، بنده به مدت 2 هفته به همين حالت مجروحيت در اردوگاه عراق سپري كردم تا اينكه بعد از اعزام به اردوگاه به مدت 2 ماه در بيمارستان آنجا بستري شدم.
در زمان اسارت ما با تلاش يكديگر تحولاتي را ايجاد كرديم تا بتوانيم سختيهاي فوقالعاده را براي خودمان كمي آسان كنيم.
*رفتار نگهبانان اردوگاه چگونه بود؟
افرادي كه در منطقه تكريت در استان صلاح الدين عراق زندگي ميكردند، افرادي فوقالعاده وفادار به صدام بوده و از افرادي بودند كه اقوام و دوستانشان در طول جنگ تحميلي كشته شده بودند؛ بنابراين برخورد با اينگونه افراد مشكل را دو چندان كرده بود به طوري كه سربازي به نام كريم كه 16 سال بيشتر نداشت، پيرمردها و جوانان را با شقاوت شكنجه ميداد.
* در اسارت چه گذشت؟
در مجموع اسارت در "تكريت 11 " يك روزش براي ما هزار روز گذشت؛ براي تغذيه ما روزانه 6 قاشق برنج و خورشت آب بادمجان ميدادند؛ از نظر بهداشتي به ما رسيدگي نميشد، به طوري كه اردوگاه بوي تعفن گرفته بود. علاوه بر اين سختيها، خشونت بيحد و اندازه نيروهاي رژيم بعث عراقي بود؛ از اينكه در طول اين 4 سال مفقودالاثر بوديم اين امر برايمان مسئله مرگآوري بود.
بعد از يك سال سعي كرديم توسط برخي از مديران با پيوند به مسائل مذهبي به قدري به خود مسلط شويم كه كارهاي تربيتي از قبيل سوادآموزي، آموزش احكام، روخواني قرآن كريم، آموزش زبان انگليسي را به مرحله اجرا برسانيم؛ اين در حالي بود كه قلم و كاغذي در دسترس نبود.
سالهاي بعد در بخش يك در اردوگاه "تكريت 11 "، نشريهاي به نام "سفير " را طراحي كرديم كه اسم سردبير اين نشريه را آقاجمال گذاشتيم؛ اين نشريه را با يك مداد كوچك، در يك كاغذ سيگار تهيه كرديم كه 4 نفر از اسرا اين اخبار را در بخش هاي اردوگاه براي اسرا ميخواندند.
*در زمان رحلت امام خميني (ره) در اردوگاه چه احساسي داشتيد؟
با شنيدن خبر رحلت امام خميني (ره) كه خبري فوقالعاده اسفبار بود، 3 روز در اردوگاه عزاداري كرديم؛ بچهها از سرنوشت انقلاب واقعاً نگران بودند تا اينكه با شنيدن خبر رهبري آيتالله خامنهاي نگراني انقلاب از همه ما دور شد.
* خانوادهتان در اين 4 سال از شما خبري داشتند؟
طي مصاحبه تبليغاتي كه در بصره انجام شده بود، اعلام كردند كه نيروي لشگر 25 كربلا به اسارت نيروهاي عراقي درآمده است؛ خانواده بنده نيز از زنده بودن و اسارتم با خبر بودند؛ چيزي كه آنجا مرا آزار ميداد، بي خبري از خانوادهام بود؛ تحمل اين همه دوري و سختي به خاطر اين بود كه ما در اردوگاه مخفي عراق بوديم. مادرم بعد از آزادي من ميگفت "در اسارت تو، بارها خواب ديده بودم كه تو گريه ميكني از جايي كه مطمئن بودم تو عاشق شهادت هستي و از اسارت بدت ميآيد، دلگرمي داشتم كه تو زنده هستي ".
* برنامههاي اردوگاهتان توسط چه كسي مديريت و رهبري ميشد؟
در دوران اسارت صدمات روحي و جسمي زيادي به ما وارد شد، براي خودمان خيلي از موارد جذاب و شيرين بود؛ سعي ميكرديم روحيه خودمان را حفظ كنيم و خوشبختانه سر بلند به ايران اسلامي برگشتيم؛ برنامههاي اردوگاه زمينههايي داشت كه توسط خود اسرا برنامهريزي ميشد؛ به عنوان مثال لباسهاي اسرا خيلي كهنه و پاره شده بود؛ نيروهاي عراقي تشكهايي نمايشي به اردوگاه آورده بودند؛ در يك فرصت مناسب بچهها ملحفه تشكها را درآورده و براي خود لباس ميدوختند.
در جمع اسرا، روحانيون در سوادآموزي و آموزش قرآن و احكام، نيروهاي سپاه در ايجاد نظم و يكپارچگي بين اسرا، بسيجيان در رسيدگي به مجروحين و افراد متخصص با انتقال دانش خود به ديگران، در رهبري و مديريت اردوگاه نقشي را ايفا ميكردند.
مؤثرترين فردي كه در اردوگاه، هدايت عقيدتي و سياسي اسرا را برعهده داشت، حجتالاسلام علي باطني بود.
*از شكنجههاي رژيم بعثي در اردوگاه "تكريت 11 " براي ما بگوييد؟
رفتار مهربانانه با اسرا به دستور فرماندهي رژيم بعث عراق ممنوع بود؛ برخي از سربازان بعثي انتقامجو بودند و برخي ديگر كه با اسرا رفتار مهربانانه داشتند از اردوگاه اخراج ميشدند؛ به عنوان مثال يكي از سربازان بعثي به نام عادل در اردوگاه بود كه با ديدن شكنجه اسرا اشك ميريخت كه به خاطر مهرباني با اسرا، او را از اردوگاه اخراج كردند.
سربازان بعثي ديگري با نامهاي عدنان، قيس و علي معروف به ابليس، در اردوگاه بودند كه بسيار خشن بوده و بارها پيش آمد كه اسرا زير شكنجههاي آنان به شهادت رسيدند.
شهيد قاسمي از بچههاي خراسان يكي از اسرايي بود كه زير شكنجههاي عدنان به وسيله آب داغ، زدن كابل و ريختن آب نمك، به شدت مجروح شده و به شهادت رسيد؛ يكي از دوستان بر اثر فشارهاي روحي در سلول حالت رواني پيدا كرده و به شهادت رسيد.
در طول دوران اسارت، هر 10 روز يك بار، ما را به محوطه اردوگاه برده و بيبهانه ما را سيلي و كابل ميزدند؛ ما در تمام اين 10 روز تحت فشار اضطراب مدلهاي مختلف شكنجه آنها بوديم.
به عنوان مثال، حسن طاهري يكي از اسراي صبور دفاع مقدس را با اتوكشي در ناحيه كف پا به سختي شكنجه كردهاند و اكنون هم وي در موقع راه رفتن با مشكلاتي مواجه است؛ علاوه بر اين نيروهاي رژيم بعث عراق، گاهي اوقات پشت بچهها را اتو ميكشيدند.
گاهي اوقات برخي از دوستان را به خاطر برگزاري مسائل مذهبي و ديني شكنجه ميكردند؛ دوستاني به نام حيدر احمدي از بهشهر، احمد فراهاني به خاطر اين مسائل شكنجه شدند.
قاسم تقيزاده نيز از دوستاني بود كه او را به ستون بسته و به قدري با كابل به سر و صورت او زدند كه سر و صورتش كاملا متورم شده بود.
ما در 3 ماه نخست اسارت به طور مداوم كتك ميخورديم؛ زماني كه ميخواستيم به حمام برويم ما را 4 نفري به حمام فرستاده و با يك سطل آب سرد بايد استحمام ميكرديم؛ همچنين براي رفتن به دستشويي 5 نفري از يك مسير100 تا 150 متري بايد عبور ميكرديم كه در اين مسير نيروهاي رژيم بعث عراق با كابلهايي كه در دستشان بود ما را به شدت ميزدند.
اوايل اسارت ما وقت آزادي حتي براي صحبت كردن باهم نداشتيم؛ بعد از 3 ماه شكنجههاي لحظه به لحظه، تبديل به شكنجههاي روزانه شد و بعد شكنجهها هفتگي و سپس ماهانه شد.
بعد از يك سال كه فاصله مدت شكنجهها زياد شد، ما اوقات فراغتي داشتيم ولي همچنان اضطراب اسارت در وجودمان بود؛ به طور كلي در اردوگاه "تكريت 11 " بدترين و سختترين شكنجهها به اسرا وارد آمد.
*عليرغم شيوع بيماريهاي عفوني در اردوگاه "تكريت 11 " شما را معالجه ميكردند؟
برخي از پزشكان، بيماران را با خوشرويي معالجه كرده و سعي بر مراقبت آنها داشتند و برخي ديگر با اسرا رفتارهاي بسيار نامناسبي داشتند؛ در بيمارستان برخي از پزشكان بعثي پاي بچهها را كه عفونت كرده بود با اره قطع ميكردند؛ به طور كلي سيستم آنجا اين گونه اقتضا ميكرد كه بايد با اسرا بدرفتاري شود.
در پادگان الرشيد عراق دست بعضي از بچهها به خاطر مجروحيت و عدم رعايت بهداشت پوسيده ميشد و انگشتانشان از دست جدا ميشد؛ نيروهاي عراقي بارها به ما ميگفتند "ما نميخواهيم كه شما سالم به ايران برگرديد ".
*با شنيدن خبر پذيرش قطعنامه 598 چه احساسي داشتيد؟
هنگام شنيدن قطعنامه 598 احساس خوشحالي نداشتيم چون هدف ما به عنوان بسيجي اين بود كه رژيم بعث عراق را از پا دربياوريم. خبر پذيرش قطعنامه 598 از سوي امام خميني(ره) گرچه تلخ بود اما خبر خوشي براي ما محسوب ميشد كه بالاخره سختيهاي ما در اسارت و اضطرابهايمان كاهش پيدا ميكرد.
*بعد از اسارت دلتان براي لحظات همبستگي دوستان در اردوگاه تنگ ميشد؟
در اسارت بعد از شكنجهها سعي ميكرديم، لحظاتي شيرين را ايجاد كنيم؛ به عنوان مثال برخي از دوستان با گفتن لطيفه و شوخيهاي خيلي شيرين، تلخي شكنجه را از يادمان ميبردند.
عمق دلبستگي به خداوند، پيامبر(ص) و ائمه اطهار (ع) و همبستگي بين اسرا برايمان خيلي شيرين بود چون تنها سرمايه و دارايي ما در اسارت معنويات بود.
برگزاري مراسمهاي مذهبي ماه محرم در جمع دوستان، خوردن غذاها و روزههاي ماه مبارك رمضان، خاطراتي است كه هيچ وقت از ذهن ما پاك نميشود.
*يكي از خاطرات خود در دوران اسارت را بگوييد؟
در اردوگاه به هر كدام از ما اسرا يك دينار و نيم حقوق ميدادند و ما آن را شكر ميخريديم كه با نان بخوريم. "رضا كيا " كه هم اكنون فوق تخصص قلب است و در تهران زندگي ميكند، از دوستان اردوگاه ما بود.
يك بار او ما را به ميهماني شكر دعوت كرد؛ در اين ميهماني نان و شكر او را خورديم و قرار شد كه او به ميهماني شكر ما بيايد؛ از باب شوخي كيسه شكر او را برداشته و گفتيم "بفرماييد، شكر متعلق به خودتان است " او متوجه منظور ما نشد؛ بعد از خوردن نان و شكر به او گفتيم "حالا كه ميهماني تمام شد، كيسهات را ببر ". ما با همه سختيها سعي كرديم لحظات شيريني را داشته باشيم.
* آيا در روزهاي خاص مذهبي ميتوانستيد در اردوگاه مراسم برگزار كنيد؟
در جشن عيد نوروز به همراه بچهها يك برنامه نمايشي داشتيم كه در اين برنامه، سماوري مقوايي توسط مهدي انگوتين ساخته شده بود، به عنوان صاحبخانه ما به خانه او ميرفتيم و عيد نوروز را به او شادباش ميگفتيم. در اين حركت نمايشي او براي ما چايي ميريخت و ما هم ميخورديم.
يكي از جشنهاي بزرگي كه ما در اسارت گرفتيم، جشن 22 بهمن بود كه در اردوگاه 18 برگزار شد؛ در آنجا گروهباني به نام "اريك حافظ " حضور داشت كه خيلي شيريني دوست داشت؛ براي جشن 22 بهمن به وي گفتيم "اگر شيريني ميخواهي بايد با بچهها براي برگزاري اين مراسم همكاري كرده و آنها را اذيت نكني " او اين پيشنهاد را پذيرفت؛ در اين جشن با پوست پرتقال، مقداري شكر و نان، شيريني درست كرديم كه با دادن اين شيرينيها به حافظ او ديگر با ما كاري نداشت؛ چون سربازان بعثي در اردوگاه نبودند اين جشن خيلي خوش گذشت و يكي از جشنهاي به يادماندني ما در دوران اسارت بود.
*حرف آخر
بعد از 20 سال، هنوز كتاب ويژه و جذابي از آزادگان منتشر نشده است تا جامعه با فداكاريهاي اسرا آشنا شوند.
روحيه فداكاري اسرا بايد درسي براي همه جوانان و نسلهاي آينده باشد؛ اين تجربيات بايد در فيلمهاي سينمايي، قصههاي كودك و كتابهاي آموزشي گنجانده شود.