IRNON.com
پيامبر و كارشكنان داخلي
 

يكي از مسائل قابل توجه در زندگي پيامبر اعظم (ص) كه گاهي سوال برانگيز است، نحوه برخورد ايشان با عناصر كارشكن و منافقي بود كه ظاهراً جزء بدنه جامعه اسلامي بودند و با مسلمين تعامل و حشر و نشر داشتند و هر روزه در مسجد حاضر مي شدند و در همان حال، يكي از بزرگترين مشكلات زندگي سياسي پيامبربودند.


 

يكي از مسائل قابل توجه در زندگي پيامبر اعظم (ص) كه گاهي سوال برانگيز است، نحوه برخورد ايشان با عناصر كارشكن و منافقي بود كه ظاهراً جزء بدنه جامعه اسلامي بودند و با مسلمين تعامل و حشر و نشر داشتند و هر روزه در مسجد حاضر مي شدند و معمولاً در سفرهاي جهادي همراه پيامبر بودند و در همان حال، يكي از بزرگترين مشكلات زندگي سياسي پيامبر و مسلمانان بودند. يعني در برپا كردن جنگ رواني و ناآرامي در جامعه مسلمين، هيچ گونه كوتاهي نمي كردند و در هر موقعيت مناسبي به عنوان ستون پنجم دشمن عمل مي كردند. در اين نوشتار كوشش مي شود كه حتي المقدور به سوالات زير پاسخ داده شود:
1-چرا عده اي به جاي رويارويي مستقيم با مسلمين، نقاب اسلام به چهره كافر خود مي زنند و با ظاهري اسلامي به جنگ اسلام مي آيند؟
2-چرا پيامبر (ص) اين عناصر خطرناك را در جمع مسلمانان مي پذيرفتند؟
3-چرا پيامبر در برابر آتش افروزي و فتنه انگيزي ها و تجمعات غيرقانوني ايشان، اغلب، سياست مدارا داشتند و اقدام به تنبيه و مجازات ايشان نمي كردند؟
4-و بالاخره چرا گاهي پيامبر (ص) فراتر از مدارا، به بعضي از اين عناصر موقعيت هايي ويژه و مناصبي اعطا مي كردند يا وساطت ايشان را براي صرف نظر كردن از مجازات دشمنان مي پذيرفتند؟
به عنوان مقدمه بايد يادآوري كرد كه از اول اسلام تا زماني كه پيامبر در مكه بودند و هجرت به مدينه نكرده بودند، مسلمان شدن، برابر بود با فشار و شكنجه و محاصره در شعب ابي طالب و رانده شدن از خانه و فرار به حبشه و غيره. در اين مقطع تاريخي بعيد بود كسي با انگيزه هاي غيرالهي وارد جرگه مسلمين شده باشد.
ليكن از زماني كه پيامبر از مكه هجرت فرمودند و در مدينه موفق به تشكيل حكومت شدند، شرايط به كلي دگرگون شد. دو قبيله اوس و خزرج كه ده ها سال با هم جنگ و جدال داشتند، اخيراً به اين نتيجه رسيده بودند كه اين كينه توزي ها را كنار گذاشته، عبدالله بن ابي را به عنوان پادشاه خود برگزينند. حتي كار به آنجا رسيده بود كه عبدالله سفارش ساخت تاج شاهي داده بود و قرار بود كه در آينده اي نزديك، اقدام به تاج گذاري نمايد.
با ورود پيامبر به مدينه، حال و هوايي ديگر پيدا شد و اوس و خزرج هم براي آينده خود راهي درخشان تر يافتند و طرحي ديگر در انداختند. با ورود به اسلام و انتخاب حضرت محمد (ص) به عنوان رهبر ديني و در عين حال رهبر سياسي، هر روز افراد جديدي به حضرت ايمان آوردند و كار به جايي رسيد كه اولين قانون اساسي در تاريخ بشر توسط پيامبر تهيه و به امضاي سران قبايل مدينه، حتي طوايف يهود رسيد و پيامبر در رأس هرم قدرت در مدينه قرار گرفتند. بنابراين ديگر داستان رهبري و تاجگذاري عبدالله به فراموشي سپرده شد.
در اين ميان، عبدالله بن ابي و اعوان و انصار او كه براي خود در حكومت آينده مدينه، خواب هاي شيرين مي ديدند، ناگهان رشته آرزوهاي خود را گسيخته ديدند. در اينجا، عبدالله و جريان حامي او، دو راه بيشتر نداشتند يا در موضع شرك خود بايستند و در برابر جريان انقلابي و مسلط اسلام دست به شمشير ببرند. در اين صورت از قافله اجتماع عقب مي ماندند و از قطار اسلام كه در حال سوت كشيدن و حركت بود جا مي ماندند و در نهايت منزوي مي شدند و شكست خود را حتمي مي ديدند يا اينكه مدتي دندان روي جگر بگذارند و از در مبارزه با جريان پرخروش اسلام وارد نشوند؛ بلكه خود به اين جريان پيوسته و سوار بر قطار اسلام شوند و به اصطلاح موج سواري كنند. در اين صورت مي توانند در حاكميت جديد براي خود نقشي دست و پا كنند و تدريجاً جريان حاكم را تحت تأثير قرار داده، خود بر آن مسلط شوند. عبدالله و طيف او در اينجا راه دوم را برگزيدند.
عبدالله و ياران منافقش پس از ورود به اسلام، دست به كار شدند و از هيچ گونه توطئه اي عليه اسلام و پيامبر و مسلمين كوتاهي نكردند. پيوسته در حال طراحي نقشه هاي خيانت بار خود و پياده كردن آنها بودند.انواع و اقسام جنگ رواني، تباني با دشمن، پاشيدن تخم نفاق و دشمني و جنگ داخلي بين مسلمين و حتي توطئه قتل پيامبر (ص) را در كارنامه ايشان مي توان ديد. در اينجا به چند مورد از عمليات خائنانه ايشان و مداراي پيامبر با نامبردگان اشاره مي كنيم:
1- پس ازجنگ بدر، يهود بني قينقاع، اقدام به پيمان شكني و سرودن اشعار توهين آميز و سر دادن شعارهاي زننده و راه اندازي جنگ رواني عليه پيامبر و مسلمين كردند و نهايتاً يكي از جوانان مسلمان را كه در دفاع از ناموس يك زن مسلمان اقدام به قتل يكي از افراد بني قينقاع كرده بود، به طرز فجيعي به قتل رساندند.
پيامبر دستور دادند تا لشكر اسلام دژهاي يهود بني قينقاع را محاصره كنند. چون كار محاصره به درازا كشيد، يهوديان تسليم شدند. پيامبر تصميم داشتند تا ايشان را به شدت تنبيه كنند، لكن پيش از آنكه دست به هر گونه اقدامي بزنند، عبدالله بن ابي براي نجات جان يهوديان خائن، نزد پيامبر وساطت كرد و با اصرار و خواهش از آن حضرت خواست تا از تنبيه سخت ايشان صرف نظر فرمايد.
پيامبر وساطت عبدالله را پذيرفتند و تنها به اين امر اكتفا كردند كه بني قينقاع را از مدينه اخراج كنند و بدين ترتيب جان اين مردم لجوج با وساطت عبدالله بن ابي منافق نجات يافت.
2- پيش از شروع جنگ احد، پيامبر شوراي جنگي تشكيل دادند. رأي جوانان شورا بر خروج از شهر و جنگ با دشمن بود ولي نظر عده اي ديگر از جمله عبدالله به موضع گيري در شهر و جنگ با كفار قريش بود. بالاخره پيامبر نظر جوانان را به اجرا گذاشتند و دستور حركت به سوي احد را صادر كردند. عبدالله از اين كه رأي او به اجرا گذاشته نشد رنجيده شد. با وجود اين، همراه با عده اي از هوادارانش با لشكر اسلام از شهر خارج شدند لكن در ميان راه در محلي به نام «شوط» به بهانه تبعيت پيامبر از رأي جوانان با تأثيرگذاري بر سيصد نفر از افراد قبيله اش و منصرف كردن ايشان از ورود به جهاد، به مدينه برگشتند و به اين ترتيب، لشكر هزار نفره اسلام به هفتصد نفر تقليل يافت كه بايد در برابر لشكر سه هزار نفره مشركين مي جنگيدند. سمپاشي عبدالله در روح لشكر و بازگرداندن سي درصد ايشان از جبهه، يكي از علل شكست مسلمين در جنگ احد بود.
3- لشكر اسلام براي رسيدن به احد به ناچار از ميان باغ يكي از همين منافقين عبور كردند. اين لشكر حق داشتند كه در زمان جنگ ولو بدون اجازه مالك باغ، از اين محل عبور كنند. با وجود اين، منافق مذكور، شروع به پرخاش و جسارت به مسلمين و پيامبر اكرم (ص) كرد. مسلمانان خواستند كه اين شخص بي حيا را بكشند لكن پيامبر از اين كار مانع شدند و فرمودند كه: «با اين مرد لجوج كوردل كاري نداشته باشيد.» (1)
4- بعد از جنگ احد يعني در سال چهارم هجري، يهود بني نضير مبادرت به پيمان شكني و توطئه قتل پيامبر كردند. ناچار پيامبر دستور حركت لشكر اسلام را به سوي دژهاي يهود بني نضير صادر كردند. در اين هنگام عبدالله بن ابي و مالك بن ابي به بني نضير پيام فرستادند كه در برابر محمد (ص)مقاومت كنيد كه ما با دو هزار نفر به كمك شما مي آييم به علاوه قبايل بني قريظه و غطفان هم شما را تنها نمي گذارند.
پيامبر با اطلاع از پيامي كه اين دو نفر براي بني نضير فرستادند با سپاه خويش به سوي بني نضير حركت كردند. بني نضير بدون درگيري با لشكر اسلام، تسليم شدند و با ترك منطقه و مهاجرت به نقاط ديگر، غنائم زيادي نصيب مسلمين شد.
5- در سال ششم هجري، پيامبر (ص) سپاه خود را براي سركوب فتنه قبيله بني المصطلق حركت دادند. سپاه اسلام پس از نبردي كوتاه به پيروزي رسيد. پس از پايان گرفتن جنگ، دو تن از مهاجرين و انصار، بر سر آب با يكديگر نزاع كردند و هر يك ياران خود را به كمك طلبيد. چيزي نمانده بود كه مهاجرين و انصار كه توسط منافقين، به ويژه عبدالله بن ابي تحريك شده بودند، به جان هم افتاده و جنگ داخلي در اردوگاه اسلام درگيرد. هوشياري پيامبر، باعث حل اين اختلاف و خوابيدن آتش فتنه شد.
در گرماگرم اين مجادلات، عبدالله چنين مي گفت: «از ماست كه بر ماست. ما مردم مدينه، مهاجران مكه را در سرزمين خود جاي داديم و آنها را از شر دشمن حفظ كرديم. حال ما مضمون گفتار معروفي است كه مي گويد: «سگ خود را پرورش ده تا تو را بخورد.» بر شما لازم است كه به ياران پيامبر انفاق نكنيد تا از اطراف وي پراكنده شوند. به خدا اگر به مدينه باز گرديم، حتماً جمعيت نيرومند و پرافتخارتر (مردم مدينه) افراد ناتوان و ذليل تر (مهاجران) را بيرون مي كنند.» (2)
بعد از ماجرا، سوره منافقون نازل شد و عبدالله و منافقين ديگر را رسوا كرد. جالب اين است كه آيات وحي به ذكر عين سخنان اين منافق مي پردازد و پاسخ دندان شكن به آنها مي دهد.
«هم الذين يقولون لاتنفقوا علي من عند رسول الله حتي ينفضوا و لله خزائن السموات والارض و لكن المنافقين لايفقهون يقولون لئن رجعنا الي المدينه ليخرجن الا عز منها الا ذل و لله العزه و لرسوله و للمومنين و لكن المنافقين لايعلمون (آنان همان كساني هستند كه مي گويند: بر كساني كه نزد رسول خدا هستند انفاق نكنيد تا پراكنده شوند در حالي كه خزانه هاي آسمان ها و زمين براي خداوند است ولي منافقان نمي فهمند. مي گويند: «اگر از اين سفر جنگي به مدينه بازگرديم، عزيزترين افراد، ذليل ترين مردم را بيرون خواهد كرد.» در حالي كه عزت و اقتدار مخصوص خدا و پيامبرش و مومنين است ولي منافقان نمي دانند.)
در اين ميان خليفه دوم از پيامبر درخواست كرد كه اجازه دهد تا عبدالله را بكشد. ولي پيامبر در پاسخ به اين درخواست عمر كلامي فرمودند كه نشان دهنده عمق بينش سياسي و دورانديشي ايشان است و بايد درسي باشد براي مسلمانان عجول و آتشين مزاج كه اغلب، پيشوايان اسلام را به دليل مدارا با بعضي از مجرمين سياسي يا اقتصادي، مورد انتقاد قرار مي دهند و گاهي او را متهم به ضعف و ترس مي كنند.
كلام حضرت اين بود: صلاح نيست، زيرا مردم مي گويند: «محمد ياران خود را مي كشد.» (3)
6- در سال ششم هجري پس از بازگشت مسلمين از غزوه بني المصطلق، ماجرايي در مدينه اتفاق افتاد كه مدت ها پيامبر و مسلمانان راستين تحت فشار جنگ رواني و شايعه سازي منافقين به سركردگي عبدالله بن ابي قرار گرفتند. جريان از اين قرار بود كه يكي از زنان پيامبر (عايشه يا ماريه بر حسب اختلاف نظر مورخين) از طرف منافقين متهم به ارتباط نامشروع با مردي شد. انتشار اين تهمت در مدينه، روزهاي متمادي مسئله اول شهر شد و منافقين كه از اسلام و پيامبر كينه ديرينه داشتند، هر چه در توان داشتند بكار بردند تا از اين طريق پيامبر را تضعيف نمايند. ليكن با نزول آيات سوره نور، همسر پيامبر تبرئه و منافقين يك بار ديگر رسوا شدند. جالب اين كه پيامبر قبل و بعد از نزول وحي، هرگز با منافقان برخورد خشن نكردند و حتي بعد از نزول وحي و رسوا شدن ايشان، انتقامي از كسي نگرفتند و اين رفتار ضد اسلامي و ضد انساني ايشان را تحمل كردند.
7- در سال هشتم هجري، لشكر اسلام براي فتح مكه آماده شده بود و همه چيز براي تصرف شهر مهيا بود. در اين هنگام، ابوسفيان كه بيست سال تمام از هيچ گونه توطئه اي عليه اسلام فرو گذار نكرده بود و عمده جنگ افروزي ها و دشمن تراشي ها و اهانت ها در اين مدت، با محوريت او محقق شده بود، براي حفظ جان خود به اسلام گرويد.
پيامبر نه تنها اسلام اين عنصر منافق را پذيرفتند بلكه دستور دادند كه جارچي ها وارد شهر شوند و اعلام كنند كه هر كس به مسجدالحرام وارد شود، در امان است. هر كس به خانه ابوسفيان وارد شود، در امان است. هر كس به خانه خود رود و در را به روي خود ببندد در امان است و بالاخره هركس سلاح را برزمين بگذارد و بي طرفي خود را اعلام كند، در امان است.
بدين سان همان گونه كه مسجدالحرام براي مردم جاي امن تعيين شد، خانه اين عنصر منافق ضداسلام هم محل امن مردم قرار گرفت.
8- پانزده روز پس از فتح مكه، پيامبر با دوازده هزار نفر از سپاهيان اسلام براي فرونشاندن فتنه قبايل هوازن، مكه را ترك كردند در حالي كه فرماندهي دو هزار نفر از سپاه اسلام را به ابوسفيان تازه مسلمان منافق واگذار كرده بودند.
9- مالك بن عوف كه آتش افروز جنگ حنين بود، پس از اسلام آوردن، از طرف پيامبر (ص)، يكصد نفر شتر دريافت كرد و رئيس مسلمانان قبايل نصر و ثماله و سلمه شد.
10- در سال نهم هجري، عبدالله بن ابي با آنكه در لشكرگاه پيامبر در خارج مدينه حاضر شده بود، ناگهان باعده اي از هواداران خود، لشكر را ترك كرد و به مدينه برگشت.
11- در بازگشت لشكر اسلام از غزوه تبوك، دوازده تن از منافقان توطئه اي براي كشتن پيامبر طراحي كردند. لكن پس از افشاي اين طرح، پيامبر از مجازات ايشان صرف نظر كردند.(4) سوال اين است كه عليرغم اين ترفندها كه منافقين بكار مي گرفتند و صر ف نظر از علم حضرت به باطن اشخاص و افشاگري قرآن كريم نسبت به اين افراد، چرا پيامبر چنين كساني را در جمع مسلمين مي پذيرفتند و مانند يك مسلمان رسمي با ايشان برخورد مي كردند و از كليه حقوق يك مسلمان، ايشان را بهره مند مي كردند؟
در پاسخ به اين سوال بايد گفت كه:
ما انسان ها اغلب گرفتار كوته بيني و ساده انديشي هستيم و كمتر به عاقبت و انتهاي امور مي انديشيم به همين دليل دچار دوباره كاري، پريشاني و پشيماني نسبت به عملكرد خود مي شويم. ليكن يكي از ويژگي هاي اولياي خدا، دورانديشي و پرهيز از شتابزدگي است. به همين دليل مرام و مسلك انبياي الهي در جهان گسترش يافته است ولي در عالم سياست و انديشه، هزاران نفر در طول تاريخ ظهور كرده اند كه هيچ يك نتوانسته اند براي بشريت دستاوردي مثبت داشته باشند.
تو مو مي بيني و من پيچش مو
تو ابرو من اشارت هاي ابرو
در واقع اگر كساني مانند عبدالله بن ابي يا ابوسفيان كه اظهار اسلام مي كنند، مطرود پيامبر شوند و اسلام ايشان پذيرفته نشود، عده اي از دوستان و اطرافيان پيامبر مسئله دار مي شوند كه چرا پيامبر، در زمان غربت اسلام و نياز به ياران و حاميان بيشتر، كساني را كه صادقانه اظهار وفاداري به اسلام مي كنند و حمايت مالي مي نمايند و عازم جبهه و جهاد مي شوند، از خود مي راند.
علت ديگر پذيرش اين نوع افراد، موقعيت برجسته اي است كه در ميان قوم و قبيله خود دارند. ورود ايشان به جامعه مسلمين، مساوي است با كاهش يك نفر يا حتي يك قبيله از دشمنان و تشويق ديگران به گرايش به اسلام. همچنان كه مي بينيم ورود ابوسفيان و در پي او اهل مكه به اسلام، يعني اضافه شدن دو هزار نفر نيروي نظامي به ارتش اسلام در جنگ حنين.
حال سوال ديگر اين است كه چرا برخي از اين اشخاص عليرغم جرايم و جناياتي كه در جامعه مسلمين، حتي در زمان جنگ و محاصره دارالاسلام توسط دشمنان مرتكب مي شوند، رهبر اسلام، ايشان را تحت پيگرد قانوني قرار نمي دهند و هيچ گونه مجازاتي نسبت به ايشان اعمال نمي كنند؟ بايد دانست كه عبدالله بن ابي و ابوسفيان و مالك بن عوف و افراد ديگري مانند ايشان، هر يك به تنهايي يك نفر نيستند بلكه سرشاخه يك جريان فكري و لايه اي از اقشار مختلف جامعه هستند كه نقش تأثيرگذار و نافذ ايشان را در اين جريان فكري نمي توان منكر شد بلكه در جاي جاي حيات اجتماعي مسلمين مي توان نقش موثر و خطرناك ايشان را ملاحظه كرد. به عبارت ديگر تنبيه، مجازات يا محاكمه كساني مثل عبدالله، در واقع محاكمه، تنبيه و مجازات قشري از جامعه است كه عبدالله در رأس آنها است. از طرفي، به جز معدود اصحاب زبده و برجسته حضرت مانند سلمان و ابوذر كه هم اهل ايمان هستند و هم داراي بصيرت سياسي كافي و نيز الگوي عمل و فكرشان رسول خدا (ص) است و همواره گوش به فرمان و راضي به عمل او هستند، بسياري از مسلمين داراي بصيرت و ايمان لازم نيستند و به سادگي تحت تأثير جوسازي هاي منافقين قرار مي گيرند. حتي ملاحظه مجازات ايشان چه بسا رقت و ترحم ايشان را تحريك مي كند و تدريجاً رفتار رهبر اسلام را زير سوال مي برند و نسبت به صحت عمل او و حتي حقانيت پيام و مكتب او به ترديد مي افتند و چه بسا بسياري از مشكلات موجود در جامعه اسلامي را به خيال خود، ناشي از سوء سياست رهبر تلقي مي كنند. اين جريان به تدريج عامل اختلاف در جامعه و شروع جنگ داخلي و زمينه اي براي بهره برداري دشمنان خارجي مي گردد. لذا پيامبر دندان برجگر مي گذارند و اين عناصر خطرناك ظاهرالصلاح را تحمل مي كنند تا تدريجاً با كار توجيهي و ترويج بصيرت سياسي در جامعه از يك طرف و عملكرد سياه منافقين و سنگين شدن تدريجي پرونده سياسي و عقيدتي ايشان، مردم نسبت به اين جرثومه هاي فساد شناخت بيشتري پيدا كنند. بدين سبب است كه تعداد زيادي از آيات قرآن ناظر بر معرفي ماهيت و چهره پنهاني اين جماعت است و در سراسر قرآن مبارزه با نفاق و دادن بينش عميق به مردم در جهت مقابله با ايشان به چشم مي خورد. سوره هاي بقره، توبه و منافقون نمونه هايي از اين سوره مباركه هستند.
همچنين برنامه هاي ديگري براي مسلح كردن بينش مردم به سلاح بصيرت پيش بيني شده است مانند تخصيص بخشي از خطبه هاي امام جمعه در هر هفته به تبيين مسايل اجتماعي مسلمين و تشريح اهم مسايل سياسي، تا مخاطبان در معرض انحراف فكري واقع نشوند و جنگ رواني منافقين خنثي شود. تأكيد بر قرائت سوره منافقون در نماز جمعه را در اين راستا مي توان ارزيابي كرد.
با كار توجيهي امام مسلمين و همكاري مومنين، چنين افرادي به تدريج ماهيت پليد خود را بروز مي دهند و طشت رسوايي ايشان از بام به زير مي افتد و بدون تحمل خسارتي سنگين، اين عناصر، همچون انگلي ضعيف شده يا مرده، خود به خود از پيكر جامعه اسلامي دفع مي شوند. نمونه بارز اين افراد، همان عبدالله بن ابي است كه زماني با يك اشاره و جوسازي، سيصدنفر از هزار نفر لشكر اسلام جبهه را ترك مي كنند ولي كار او به جايي مي رسد كه سه سال بعد، در بازگشت از غزوه بني المصطلق، فرزند او در دروازه مدينه راه را بر او مي بندد و از ورود او به شهر ممانعت به عمل مي آورد و خطاب به پدر منافق خود مي گويد:«آيا تو عزيزترين مدينه اي و مي خواهي پيامبر را خارج كني؟ هرگز نمي گذارم وارد شوي مگر آنكه پيامبر اكرم اجازه فرمايد. مسئله را به پيامبر گزارش مي دهند و در اينجا است كه حضرت از موضع قدرت او را عفو مي كنند و اجازه ورود او را به مدينه صادر مي فرمايند.(5)
روزي پيامبر به عمر فرمود: روزي كه به من گفتي او را به قتل برسانم، در آن روز مردمي كه در قتل او متأثر مي شدند به حمايت او برمي خاستند. اما امروز آنچنان از او متنفرند كه اگر دستور قتلش را صادر كنم، بدون تأمل وي را مي كشند.(6)
اگر در نظر داشته باشيم جامعه اسلامي مدينه، اوايل يك شهر با حداكثر هزار نفر نيروي نظامي بيشتر نبود و حتي پس از فتح مكه و اقتدار پيامبر خدا، امپراطوري هاي ايران و روم و دولت هاي ديگر در اطراف عربستان، خطر بالقوه براي دولت جوان و كوچك اسلامي بودند.در چنين فضايي، ملاحظات سياسي براي حفظ انسجام داخلي و پيشگيري از فتنه انگيزي هاي داخلي در محاسبات پيامبر (ص) به چشم مي خورد.
ناگفته نماند كه جريان نفاق درصدر اسلام منحصر به كساني همچون عبدالله كه هرگز نور اسلام به قلبشان وارد نشده بود، نمي شد . بلكه دسته ديگري هم بعدها به ايشان پيوستند كه از زمره مسلمانان راستين بودند لكن به دليل غفلت از تعاليم نوراني پيامبر اكرم (ص) و قرآن كريم و فاصله گرفتن از اهل بيت، خودخواهي و حب رياست بر ايشان چيره شد و اهداف و آرمان هاي اوليه خود را فراموش كردند و رسماً در جرگه منافقين وارد شدند كه خود از عوامل انحراف مسلمين از مسير تعيين شده توسط پيامبر شدند.
به عنوان مثال طلحه و زبير را مي توان جزو اين گروه دوم نام برد كه از مسلمانان صادق قبل از هجرت و مهاجر و مجاهد بودند كه پس از پيامبر با علي (ع) همراهي نكردند. و به زندگي اشرافي و تمتع از چرب و شيرين دنيا مشغول شدند و نهايتاً كار كسي مثل طلحه كه در جنگ احد جزو معدود افرادي بود كه فرار نكرد و مردانه تا آخر در اطراف پيامبر و براي دفاع از جان ايشان شمشير مي زد به جايي رسيد كه در جنگ جمل به روي علي شمشير كشيد و با عاقبت بد از جهان رفت.
ــــــــــــــــــــــ
پي نوشت:
1- سيره ابن هشام؛ ج 2، ص 65 به نقل از فروغ ابديت، ص 532
2و3- فروغ ابديت، ص 653
4- واقدي، المغازي، ج 3، ص 1042-1043؛ بحارالانوار ، ج 21، ص 247 و سيره حلبي، ج3 ، ص 162 به نقل از فروغ ابديت، ص 878
5- تفسير سوره نور، ج 11 ، ص 60
6- فروغ ابديت، ص 656