اخلاق زيستي چيست؟ (آشنايي با مفاهيم و اصطلاحات)

اخلاق زيستي بخشي از اخلاق عملي است و معمولا با اخلاق پزشكي (medical ethics) هم معنا شمرده ميشود.اما در وسيع ترين مفهوم، به معناي بررسي مسائل اخلاقي، اجتماعي و سياسي است كه زيستشناسي و ساير علوم زيستي آن رابه وجود ميآورند.
اخلاق زيستي بخشي از اخلاق عملي است و معمولا با اخلاق پزشكي (medical ethics) هم معنا شمرده ميشود
اما در وسيع ترين مفهوم، به معناي بررسي مسائل اخلاقي، اجتماعي و سياسي است كه زيستشناسي و ساير علوم زيستي آن رابه وجود ميآورند و به طور مستقيم يا غيرمستقيم در بهروزي انسان دخيل هستند.
پس اخلاق زيستي (bioethics) ميتواند حوزه گسترده تري از اخلاق پزشكي زيستي - پزشكي (biomedical ethics) يا بررسي مسائل اخلاقي ناشي از پيشرفت هاي نوين در فن آوري پزشكي را داشته باشد.
از جمله موضوعات مهم در اين مفهوم گسترده اخلاق زيستي، موضوعات به هم مرتبطي مانند اين موضوعات هستند: چه كسي يا چه چيزي منزلتي اخلاقي دارد ؟ چه چيزي توجيه كننده نوع معيني از رفتار با موجود زنده در برابر نوع ديگري از رفتار است؟ و اين كه اگر موجودي داراي منزلت اخلاقي باشد، آيا مي تواند آن را از دست بدهد.
اخلاق زيستي به عنوان بخشي از اخلاق عملي در معرض اين مشكلات قرار دارد:
1. ما در اعتقادات و اصول اخلاقي درباره بسياري از مواردي كه در اخلاق زيستي نقش مهمي دارند ، توافق نظر نداريم ؛
2. ما درباره نظريه هاي اخلاقي كه اصول اخلاقي ما در آن ريشه دارند و به وسيله آن نظريه ها سعي مي كنيم اين اصول را توجيه كنيم ، دچار اختلاف نظر هستيم ؛
3. ما بر سر آزمون ( هاي ) صحت كه به وسيله آنها اختلاف نظرها در سطح نظريه اخلاقي حل فصل شوند، توافق نداريم.
مفاهيم اخلاق زيستي
در مباحث معاصر در اخلاق كاربردي، اصطلاح اخلاق زيستي عموما به سه شيوه به كار ميرود:
اخلاق زيستي، به طور خاص، به شماري از مشكلات اخلاقي اشاره دارد كه پس از پيشرفت هاي اخير در بيوتكنولوژي، به خصوص پيشرفت ها در چهار حوزه همپوشان،به وجود آمده اند. اين حوزه ها به تكنولوژي هاي حافظ حيات در شروع و انتهاي زندگي ، تكنولوژي هاي تشديد كننده حيات براي اصلاح كيفيت زندگي، تكنولوژي هاي توليد مثل ، تكنولوژي هاي مربوط به مهندسي ژنتيك و ژن درماني و كاكربردهاي انساني تكنولوژي به تازگي كشف شده شبيه سازي گوسفند مربوط مي شوند.
از لحاظ اخلاقي مشكل است تصميم گرفت چه هنگام و چگونه اين تكنولوژي هاي گوناگون را به كار برد؛ براي مثال ، پيشرفت در توانايي ما براي ارتباط دادن بيماري ها با ژن هاي خاص ونيز پيشرفت در ژن درماني و جايگزيني ژن، به وضوح مباحث اخلاقي مهمي را در مورد چگونگي كاربرد و كنترل اين توانايي واطلاعات فردي، كه آزمون هاي ژنتيكي به طور فزاينده اي در اختيار ما مي گذارند، بر مي انگيزند.
اخلاق زيستي به شكلي گسترده تر و بسيار شايع تر، عموما به اخلاق پزشكي و همه مشكلات گوناگون اخلاقي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي مربوط به آن، از جمله مسائل اخلاقي مربوط به رشد تكنولوژي هاي زيستي اشاره دارد.
تخصيص منابع، رضايت آگاهانه (informed consent) در تحقيقات پزشكي، سقط جنين، اوتانازي (مرگ راحت)، خودكشي به كمك پزشك ، مادريٍ جانشين (زني كه از رحم او براي رشد جنين يك زوج استفاده ميشود) ، رابطه پزشك وبيمار، مهندسي ژنتيك/ تشديد ژنتيكي، همگي جزء محورهاي اخلاق زيستي هستند.
اخلاق زيستي ، به مفهوم گستردهتر و مطابق با تعريف وي. آر. پاتر (V.R.Potter) به مسائل اخلاقي، اجتماعي وسياسي اشاره دارد كه به طور عام از علوم زيستي منشاء ميگيرند و به طور مستقيم يا غير مستقيم با بهروزي انسان ارتباط دارند.
در اين گستردهترين كاربرد، اخلاق محيط زيستي (enviromental ethics) و اخلاق [رفتار با] حيوانات بخش هايي از اخلاق زيستي هستند، گر چه همچنين بايد ياد آور شد كه متخصصان انگليسي - آمريكايي اخلاق پزشكي مسائل مربوط به رفتار با حيوانات را در شرح وظايف خود مي آورند.
بر اين اساس، رشته اي اختصاصي وحود ندارد كه آن را اخلاق زيستي بناميم . برعكس مجموعهها يا رشتههايي از مسائل اخلاقي وجود دارند كه از تكنولوژيهاي زيستي - پزشكي، و تعامل انسان با حيوانات و محيط زيست ناشي ميشوند. ازاين لحاظ كه در اخلاق زيستي بر كدام مجموعه از مسائل تاكيد شود، ميتواند در ميان فيلسوفان و متخصصان اخلاق نظرات گوناكوني وجود دارد.
جايگاه فيلسوفان
كاربرد نظريه اخلاقي در مورد مسائل اخلاقي، اجتماعي، سياسي از ميانه دهه ???? يكي از حوزه هاي عمده گسترش فلسفه بوده است. البته فيلسوفان هميشه تا حدي به مسائل هنجاري دلبستگي داشته اند، مگر شايد در دوران اوج فلسفه زبان عادي ordinary language philosophy. به هر حال در مجموع آنها كاري جز طرح بعضي از استلزامات يا بعضي نتيجهگيري هاي مقدماتي بر اساس آشنايي دور با بعضي حقايق تجربي انجام نميدادند.
اين وضعيت اكنون كاملا تغيير كرده است؛ چرا كه فيلسوفان خود را در موضوعات مربوط به مسائلي كه توجه هنجاري به آن دارند غرق كردهاند، چه اين موضوعات از پزشكي و بيوتكنولوژي ناشي شود و چه از تجارت، حقوق و امور اجتماعي وسياسي زندگي.
فيلسوفان نه تنها نظريههايشان در كانون درك بسيار گستردهتري از چارچوب هاي تجربي منشاء اين مسائل قرار مي دهند ، بلكه تلاش آنان از جنبه هاي ديگر هم تغيير كرده است؛ مثال ها از زندگي واقعي فراوان شده و تلاش ها براي توجيه چنين مدعاهايي، شايع هستند. اين كارها، كه بازباني كم و بيش غير فني بيان مي شوند، تا حدي باعث برده شدن فلسفه به حوزه عمومي شدهاند.
در اين جا بايد بين فيلسوفاني كه به رشتهاي از علوم تجربي توجه ميكنند و متخصصان چنين رشتههايي كه به فلسفه روي ميآورند، تمايز قائل شد؛ تمايزي كه معمولاخود را در مورد اخلاق پزشكي به صورت تمايز ميان متخصصان اخلاق پزشكي فلسفي و باليني نشان ميدهد.
متخصصان باليني اخلاق پزشكي به اين مسئله توجه دارند كه كارورزيهاي آنها در حوزه پزشكي، مسائل اخلافي معيني را بر ميانگيزد كه لازم است حل وفصل شوند تا آنها دست به عمل بزنند يا به ديگران در مورد چگونه عمل كردن توصيه كنند.
اما وظيفه متخصصان فيلسوف اخلاق پزشكي، حتي هنگامي كه مشاور اخلاقي در بيمارستانها باشند ، در حوزهاي كه هميشه وظيفه فيلسوفان بوده است، باقي مي ماند؛ يعني آزمودن استدلالها از لحاظ استحكام .
آنها براي اين هدف ابزارها و معيارهاي منطق را به منظور دقت در استدلال به كار مي برند؛ پرسشها درباره معنا، استلزام، پيش فرض، استنتاج، نسبت وسازگاري را كاوش مي كنند؛ به كنجكاوي مي پردازند و نيز موارد نقض را، جه به صورت واقع گرايانه و چه به صورت فرضي، مطرح ميكنند.
ابزار مهمي كه فيلسوفان به كار ميبرند، تجزيه و تحليل مفاهيمي است كه در آزمودن استدلال ها به كار گرفته ميشوند .
اخلاق عملي در بهترين حالت، فيلسوف را به عنوان عامل يك كشف تجربي دخيل نميكند. بنابراين شكايت مبني بر فقدان مهارت يا صلاحيت هاي حرفه اي در رشته تجربي مربوط، به خودي خود،پذيرفتني نيستند، بلكه ميتوانند عامل استدلالي محكم باشند و بنابراين مورد كاوش وآزمون قرار بگيرند.
مرتبه اخلاقي و توجيه رفتار
با لحاظ كردن همين كاربرد گسترده اخلاق زيستي به آساني مي توان ديد كه چگونه اين تصوير كه فيلسوف به دنبال آن است، خود را درون مباحثه اخلاقي جاي ميدهد؛ براي مثال در مورد اخلاق زيستمحيطي مسائل مربوط به ارزش، صداقت و رفتار با محيط زيست، از جمله كل بوم زيستها ، مورد توجه جدي هستند و ايستارهاي نظري، كه بر اساس آنها به اين تصورات پرداخته مي شود، اهميت پيدا ميكنند.
نظريه پردازان سنتي فلسفه اخلاق مانند فايده گرايان و كانتي ها با تمركز بر مسئله ارزش، نظريههاي ارزشي يي را مي پذيرند كه به طور شاخص انسان محور هستند.دراين جا دلبستگي هاي محيط زيستي ،كه از طريق اثر آنها و استلزا ماتشان براي علائق انساني به تصور در ميآيند.
اهميتي نخواهد داشت كه يك نظريه ارزش اساسا انسانمحور به برخي حيوانات گسترش داده شود؛ چرا كه چنين نظريه اي به طور شاخص انسان ها (و حيوانات) را بر اساس معيارهايي (مانند قدرت ادراك و ارضاي اميال) ترجيح ميدهد.
نظريه هاي سنتي اخلاقي، تمايز بين ارزش ابزاري و دروني را تلفيق ميكنند.طبيعت از لحاظ ابزاري ارزشمند تلقي ميشود و بعضي وجوه اشخاص ( يا دقيق تر ، عوامل ) به صورت دروني، ارزشمند شمرده ميشود . در حدي كه بعضي از حيوانات در اين وجوه مشتركند، در همان حد آنها به صورت دروني ارزشمند محسوب مي شوند. اما واضح است كه هيچ چيز بيجاني به اين صورت مد نظر قرار نميگيرد.
محيط گرايان متعددي ميخواهند كه از اين نظريه هاي ارزشي شخصمحور يا عاملمحور جدا شوند و مفهوم ارزش دروني رابه طبيعت بسط دهند.
البته تعبير " ارزش دروني " مبهم است؛ اما ميتوان آن را به اين طريق توضيح داد: ظاهرا برخي محيطگرايان مدعي اند كه طبيعت به طور مستقل از هر ارجاعي به علائق، حالات ذهني يا اميال انسان ( يا حيوان) ارزشمند است. بدون توانايي بسط دادن مفهوم "ارزش مستقل طبيعت "، دليلي واقعي براي تلقيكردن كوهها، جنگلها و خاك به عنوان بخشي از اجتماع بسط يافته اخلاقي نداريم،
البته ممكن است فردي عقيده داشته باشد كه ما وظيفه داريم رودخانه ها را آلوده نكنيم، بنابراين حفاظت رودخانه ها را به عنوان نتيجه برخورداري از حفاظت اخلاقي در نظر ميگيرند، اما اين وظيفه به طور واقعي رودخانهها را به خاطر چيزي مربوط به خودشان مورد توجه قرار نميدهد. بنابراين به نظر ميرسد كه ارائه دليل براي بيان ديدگاهي گستردهتر از اجتماع اخلاقي، به اين توافق ما بستگي دارد كه ارزشهاي مستقلي در طبيعت وحود دارند.
اين مسئله كه چه كسي يا چه چيزي بخشي از اجتماع اخلاقي است، مسئلهاي مهم در اخلاق زيستي در رابطه با جنين هاي انساني، افراد هميشه در وضعيت نباتي، اعضاي نسلهاي آينده و طبيعت بيجان و حيوانات بوده است.
براي مثال اگر (بعضي) حيوانات اعضاي اجتماع اخلاقي نيستند، پس انجام دادن آزمايشهاي پزشكي و علمي بر روي آنها بدون اشكال به نظر مي رسد؛ اگر آنها اعضاي اجتماع اخلاقي هستند، پس چرا از حفاظتهايي مشابه با حمايت هايي كه از انسان مي شود، برخوردار نباشند؟ چرا اگر پيوند قلب براي نجات جان يك كودك ضروري باشد، بايد از قلب يك بابون سالم به جاي قلب يك نوزاد بيسر استفاده كنيم؟
موضوع ديگر داراي اهميت آشكاري در اينجا است: آيا ممكن است يك شخص يا يك عامل، كه عضو يك اجتماع اخلاقي بوده است، از عضويت در آن خارج شود؟ اگر عضويت به وسيله خصلتهاي مشخصي تعيين ميشود، پس از دست رفتن آن خصلتها ميتواند فرد را از آن اجتماع اخلاقي خارج كند... بنابراين مهم به نظر ميرسد كه بتوانيم اين عضويت را حفظ كنيم. اما اين كار چگونه شدني است؟
شخصيت يكپارچهاي كه اشخاص انساني را داراي آن ميدانيم، ممكن است متلاشي شود و افرادي كه در مراحل پيشرفته بيماري آلزايمر هستند، اگر بوسيله علائق افراد ديگر در حفاظت از آنها در اين دايره شمول قرار نگيرند، ممكن است در معرض خطر قرار گيرند. با اين حال اگر آنها از طريق ديگران جزء جامعه اخلاقي شوند، آيا همچنان، به شخصه، بياهميت خواهند بود؟ آنها زنده باقي مي مانند، اما آنچه را كه شمول آنها را درون جامعه اخلاقي تضمين ميكرد، از دست دادهاند.
بنابراين، دلمشغولي اخلاق زيستي معاصر در مورد اين باور اخلاقي است: توجيه رفتار و فقدان به شخصه مورد ملاحظه قرار گرفتن.
به نظر مي رسد كه موارد انساني مرگ مغزي، نوزادان بي سر و افرادي كه به طور دائم در وضعيت نباتي هستند مواردي ازهمين نكته باشند. اگرمجوز استفاده از اندام هاي اين افراد را به دست آوريم، دراين صورت موضوع پيوند از اندام هاي حيوانات مطمئنا تحت تاثير قرار مي گيرد.
مسئله عدم توافق
اخلاق زيستي، به عنوان بخشي از اخلاق عملي، در معرض مشكلي قرار دارد كه به نظر بنيادي مي آيد. برداشت استاندارد از اخلاق عملي، كاربرداصول اخلاقي در عمل است و ظاهرا حوزههاي موضوعي گوناگون اخلاق زيستي در اين برداشت سهيم هستند.
به نظر مي رسد كه بيشتر اخلاق پزشكي معاصر در عمل استلزامات آن دسته ازاصول اخلاقي را به اجرا ميگذارد كه فرد اتخاذ ميكند تا با قضاياي مورد توجهش برخورد كند، و اخلاق زيستمحيطي و [ رفتار با حيوانات] معمولا در وضعيتي مشابه تصوير ميشوند.
در حال حاضر تصور عده اي بر اين است كه اين برداشت استاندارد از اخلاق عملي، چيزهايي مانند روابط و احساسات شخصي را به عنوان بخشهاي اصلي چگونگي ديدگاه اخلاقي ما از قضايا از نظر دور ميدارد، اما ديگران عقيده دارند كه ميتوان باعث شد كه اين امور در دائره شمول اخلاق عمل قرار گيرند.
حقيقت اين است كه ما در اصول اخلاقي مان با يكديگر توافق نداريم و، به علاوه، اگر ظاهرا چندين اصل در يك مورد خاص، كاربرد داشته باشند، در كاربرد اصولي كه به وسيله آنها به سنجش و متعادل كردن اصول متعارض براي تصميم گيري ميپردازيم، دچار اختلاف نظر ميشويم ، اين امر براي همه طرفهاي چنين منازعه اي روشن است.
همچنين نميتوان گفت كه ما در حال حركت به سوي اجماعي در اين اصول هستيم؛ براي مثال در موارد سقط جنين، اوتانازي، خودكشي به كمك پزشك ، و همجنسگرايي، اختلاف نظر گسترده و عميقي هم در مورد مجاز بودن چنين اعمالي و هم در مورد اصول اخلاقي كه تصو ربر آن است كه آنها را مجاز يا پذيرفتني ميكند، وجود دارد.
به علاوه ما در مورد نظريه هاي اخلاقي، كه اصول اخلاقي ما در آنها ريشه دارند و به وسيله آنها اين اصول را توجيه مي كنيم، موافقت نداريم. كانت گرايي، قراردادگرايي، نظريه فضيلت و غيره به عنوان ملاحظههاي فلسفي در مورد اخلاق در اختلاف با يكديگر باقي ميمانند.
با اين حال هنوز مشكل عميقتري وجود دارد؛ چرا كه ما حتي نميتوانيم بر سر آزمون(هاي) كفايت نظريههاي اخلاقي، كه اصول اخلاقي درآنها ريشه دارند، توافق داشته باشيم. در واقع موضوع مشخصههاي كفايت در نظريه اخلاقي ، امروزه به شدت مورد نزاع هستند و حل و فصل آن در گرو توانايي ما در به توافق رسيدن بر سر شماري از امور است .
يكي از اين امور اين است كه الگوي علوم فيزيكي و تعيين كفايت نظري به وسيله آن براي اخلاق چقدر متناسب است؛ به عبارت ديگر آيا اصطلاحات "درست " و "خوب " يكسان هستند و به صورتي كامل براساس خواص طبيعي، خواص تجربي كه در دنياي طبيعي رخ ميدهند، مي توان آنها را درك كرد؟
مسئله ديگر اين است كه نقش شهودهاي اخلاقي ما در سنجش كفايت نظري در اخلاق چيست؟
در مورد اين پرسش آخر ، هر نوع اعتماد مستقيم بر شهود به وسيله بسياري رد ميشود ، در حالي كه اعتماد غيرمستقيم از طريق شكلي از "تعادل بازتابي " (reflective equilibriam) چه به طور محدود و چه به طور وسيع به وجود آمده باشد، نيز مورد اختلاف نظر است.
بنابراين از ديدگاه بسياري اخلاق زيستي به ضعفي مبتلاست كه عموما اخلاق عملي را گرفتار ميكند: مشكل حل و فصل اموري كه به بررسي بيشتر در نظريه اخلاقي نياز دارند تا در خود اخلاق عملي.
مشكل اين نيست كه افراد برسر اصول اخلاقي، يا اهميت چنين اصولي كه به وسيله آنها قضايا را مطرح مي كنند و در موردشان بحث ميپردازد، توافق ندارند؛ مسئله اين است كه شيوه روشني براي حل و فصل اين اختلاف نظر در سطح نظريه اخلاقي وجود ندارد...
نتيجه اين است كه اخلاق زيستي و اخلاق عملي، بيشتر به مطرح كردن قضايا براساس اصول و نظريههاي اخلاقي ميپردازند، بدون اينكه راهي براي تصميمگيري در ميان آنها به ما نشان دهد.