سومين نوشته وبلاگي "ابطحي" از درون زندان

ابطحي نوشت؛ هركس ايران امروز را بشناسد ميداند كه دود آشوبهاي خياباني تنها به چشم مردم و تاريخ و عظمت ايران ميرود و اين واقعيت را بيش از ديگران، آنهائي ميدانند كه مردم به دفاع از آنان به خيابانها آمدند.
در زندان،براي من، صبحها كه ميخواهم از خواب بيدار شم، بدترين اوقات است. آدم وقتي خواب است، يادش ميرود كه در زندان است و در يك اطاق تنها بايد روز را سر كند. معمولاً وقتي از خواب بيدار ميشوم كه در خواب در كنار خانواده و يا دوستان گرم صحبت هستم. در سلول انفرادي كه بودم و اطاقم سه در سه بود، ساعت 7:30 صبح از يك پنجرهاي كه زير در آهني بود، صداي قيژي ميآمد و پنجرهاي باز ميشد و يك بسته نان و پنير و يك ليوان چاي را هل ميدادند تو. در آن حالت خوش آزادي در خواب، اين صدا من را بيدار ميكرد. وقتي ميديدم باز هم در همان اطاق ولو هستم، غم عالم بر دلم مي نشست. حالا كه به يك جاي ديگر منتقل شدم. اطاق بزرگي دارد با تلويزيون و حياط 100 متري كه بدون چشم بند ميشود در آن قدم زد. تا پنجشنبه گذشته، كه در اين محل جديد تنها بودم. صبحها، اينجا هم كه از خواب بيدار ميشدم در اين اطاق بزرگ بيشتر تنهائي را حس ميكردم. بدون قيژ در ورودي باز هم همان غم موقع بيداري وجود دارد. پريروز عصر پنجشنبه رفته بودم اطاق بازجوئي كه وبلاگم را بنويسم. آمدم ديدم يك تخت ديگر در اطاقم گذاشتهاند. چند دقيقه بعد هم سر و كلهي سعيد شريعتي پيدا شد كه بار و بنديلش را به دست گرفته و با چشم بند وارد حياط شد. خيلي خوشحال شدم. بعد از 71 روز غير از بازجو و تيم قضائي، يك نفر را ميديدم كه ميخواست با من بماند. موقع افطار هم ديدم كه در حياط با تشريفات ويژهاش باز شد و محمد عطريان هم آمد و افطار را با هم خورديم ولي بعد افطار بردندش. آي چسبيد. همان جا به سختي و به صورت تصادفي فهميديم كه از همان پنجشنبه خيلي از بچهها و دوستان زنداني مان در اوين چند نفري با هم شدهاند و به اطاقهاي عمومي منتقل شدهاند. بيشتر خوشحال شديم. با اينكه زنداني هستيم و رنج تنهائي تا اعماق وجود همه مان وجود دارد، ولي همين اندازه كه سه نفري افطار خورديم كلي لذت برديم. سعيد شريعتي 40 روز بعد از ما دستگير شده است. كلي اخبار بيرون زندان را در اين 40 روزه تعريف كرد. چه اوضاعي بوده است و ما بيخبر بوديم. خيلي سعي كردم از سعيد شريعتي بفهمم كه با چه هدفي و با چه برنامهاي اين كارها صورت گرفته و كجاي آن به سود مردم بوده، نفهميدم. او هم نميدانست. فقط ماجراها را تعريف ميكرد. از حمايتهاي با مزه آدمها و طيفهاي مختلفي كه در خارج از كشور لباس سبز پوشيده بودند هم حرف زد. شير تو شيري بوده خوشمزه. بيخبري هم عجب عالمي است. هر كس ايران امروز را بشناسد ميداند كه دود آشوبهاي خياباني تنها به چشم مردم و تاريخ وعظمت ايران ميرود. و اين واقعيت را بيش از ديگران، آنهائي ميدانند كه مردم به دفاع از آنان به خيابانها آمدند. در هر حال ما را چه به سياست. اينكه در اين چند روزه از تنهائي در آمدهايم و افطارها غوق نميكشيم عجالتاً خوشحاليم.