دين خشونت و مدارا (1)
خشونت و مدارا در چارچوب مكاتب فكري ، سياسي و نظام هاي حاكم آنها معنا و مفهوم خاص خود را دارد كه غالباً قدرت هاي حاكم آن را تعريف و تفسير كرده و سازوكارهاي اجراي آن را مشخص مي كنند. اما از منظر دين قسر و مدارا لازمه حركت تكاملي انسان در مسير تقرب الي الله تعبير مي شود كه نگارنده در مقام تبيين آن در مقاله حاضر بر آمده است.
خشونت و مدارا در چارچوب مكاتب فكري ، سياسي و نظام هاي حاكم آنها معنا و مفهوم خاص خود را دارد كه غالباً قدرت هاي حاكم آن را تعريف و تفسير كرده و سازوكارهاي اجراي آن را مشخص مي كنند. اما از منظر دين قسر و مدارا لازمه حركت تكاملي انسان در مسير تقرب الي الله تعبير مي شود كه نگارنده در مقام تبيين آن در مقاله حاضر بر آمده است اينك با هم قسمت اول آن را از نظر مي گذرانيم.
لزوم هدايت خشونت
شكي نيست كه زندگي اجتماعي انسانها با توجه به سرشت فردي آحاد بشر و ضرورت حيات جمعي خالي از خشونت نمي تواند باشد خشونت در طبيعت انسانهاست و راهي جز به رسميت شناختن آن نداريم. اما با بكارگيري شيوه ها و راهكارهايي صحيح مي توان آن را به مسيري هدايت كرد كه از لطمه زدن به حقوق ديگران و جامعه بجد پرهيز شود.
ازجمله تفاوت هاي اصلي و فارق بين انسانها و حيوانات در مسئله خشونت آن است كه انسانها قدرت تشخيص مفهوم و موضوع خشونت و امكان جلوگيري از بروز نابهنگام و ناشايست آن را دارا مي باشند. زيرا انسان به قوه عقل اين غريزه را چه در شكل بدوي و چه به صورت پيچيده اجتماعي قابل كنترل كرده است و اگر جز اين بود امكان حيات جمعي بشر با پاسخي دشوار رو به رو مي شد.
فرويد معتقد است كه تمدن حاصل سركوب غرائز است و سركوب غرائز شكلي از اعمال خشونت و دروني كردن آن است.
نيچه نظريه اي با عنوان «مبادله خشونت» دارد كه مكمل نظريه اقتصادي ماركس است. در نظريه ماركس كالاها و ارزش ها و در نظريه نيچه قدرت و خشونت مبادله مي شوند.
خشونت و خاستگاه و تعريف آن و رابطه آن با تكنولوژي شالوده اين مقال را تشكيل مي دهد.
تعريف عرفي از خشونت و مدار
1- تعريف فلسفي خشونت
در تعريف خشونت مي توان از جنبه هاي گوناگون فلسفي، كلامي، جامعه شناسي، سياسي، تاريخي به نگريست واو را توصيف كرد. آنچه در اين مقال ابتدا بايد بدان توجه كرد. معناي خشونت است. در اين باره مي توان گفت: خشونت يا Violence در اصل مفهومي فلسفي است. اين قسم را در فلسفه «قسر» معنا مي كنند و در مقابل nature يا natural
بكار مي برند. قسر يا خشونت آن است كه ضد مجرا و مسير طبيعي باشد. پس خشونت يعني به شيوه هاي خلاف نرم و خلاف طبع دست بردن (خواه خلاف طبع فرد انساني، خواه خلاف طبع جامعه انساني)، يا مجموعه اي را برخلاف طبع و نرم آن مجموعه هدايت كردن است. لذا اين طور نيست كه فقط كشت و كشتار و شكنجه و امثال اينها خشونت باشد، خير بلكه اينها صورت هاي حاد و آلوده ظهور خشونت هستندولي خشونت در آنها خلاصه نمي شود و اصناف و انواع و مصاديقي ديگر هم دارد بنابر اين خشونت بمعناي مانع شكوفايي طبع آدمي و حركت طبيعي و آزاد فرد بودن است. و در مورد جمع هم نيز آنچه مانع حركت و رفتار نرمال جامعه شود و هنجارهاي جامعه را بشكند خشونت نام دارد. اين هنجارها گرچه اعتباري اند، هم از حقوق فردي آدميان الگوگرفته اند و هم از طبايع فردي متأثرند.
در تعريف خشونت و شخص خشن گاه يك درك ساده عرفي ارتكازي ارائه مي شود به اينكه شخص خشن به شخصي گفته مي شود كه از نظر رواني متعادل نبوده و در ارتباطات اجتماعي خودش صفت عاطفه در او وجود نداشته باشد. وقتي گفته مي شود تصميمگيريهاي فلان شخص خشن است يعني او كسي است كه هميشه با قوه غضبيه برخورد مي كند و مردم او را آدم شري مي دانند و در تماس با او احتياط مي كنند. آدم هتاك رعايت ديگران را نمي كند. در جامعه افرادي هستند كه بوسيله همين غضب و مهابت ظالمانه احياناً در تاريخ هم كارهايي انجام داده اند. حجاج بن يوسف ثقفي در مديريتش يك آدم خشني بود و به كوچكترين مسئله دستور قتل صادر مي كرد يعني حكومتش برترس استوار بود. او وقتي كه براي اولين بار به منصب فرمانداري رسيد از مردم با خشونت و غضب زهر چشم گرفت. روزي بر سر منبر كسي جلو آمد و اعتراض كرد؛ حجاج بلافاصله به جلاد دستور داد كه گردن او را بزنند. يا روزي به تمام مردم دستور داد كه بايد امشب تا صبح از پل روي شط عبور كنند؛ در اثر اين دستور آن شب تعداد زيادي از مردم از ترس در آب غرق شدند.
حكومتهايي كه بر خوف و ترس استوارند خشن هستندمثل افراد خشن و شري مي باشند كه مردم از شر و غضب آنها مي ترسند. شخصي كه اهل منزل از داد زدن و فرياد كردنش بترسند آدم خشن است، يعني موضعگيري او براي پيشبرد هر كاري باقوه غضبيه صورت مي گيرد ومردم براي اينكه از آزار بيشتر او رنج نبينند به حرف او گوش مي دهند. اين تعريف عرفي از خشونت است.
در مديريت اجتماعي، معمولاً مديريت قومي با خشونت در تاريخ انجام مي گرفته و اين ساده ترين فهم از خشونت در مسائل اجتماعي است. چنين مديران و دستگاههايي همواره بر ترس استوار مي باشد و با قوه غضب و خشونت همراه است. درك از خشونت در اين سطح بسيار عرفي، عمومي و ساده و غيرتخصصي است. اين خشونت هميشه با قدرت غوغاسالاري همراه مي باشد و اصلاً كار تحليل علمي نمي شود. ضد غضب و آزار، ايثار است. براي ديگري فدا شدن نه تنها خشن نيست بلكه يك حالت خوب اخلاقي است.
2- تعريف مدارا= تسامح = بردباري = tolerance
عده اي به غلط در تعريف مدارا آن را نقطه مقابل خشونت قرار مي دهند، حال آنكه مدارا بخشي از آن چيزي است كه مقابل خشونت مي نشيند. مدارا از جنس حلم است و حلم به تعريف علماي اخلاق، ظرفيتي در آدمي است. براي فروخوردن غضب آني و ناگهان در برابر عمل ناملايم و ناگوار، البته مدارا با زيردستان توصيه شده است نه با زبردستان. زيرا مدارا با زبردستان منجر به ستم پذيري مي شود، حال آن كه در مقابل ظالم و ستمگر بايد هيچگونه مدارايي به خرج نداد. به تعبير ديوان صائب:
اظهارعجز پيش ستم پيشگان خطاست.
اشك كباب باعث طغيان آتش است.
در واقع آنچه مايه عبرت است اين است كه تسامح، چه درغرب و چه در شرق، ديرزماني معنايي منفي داشته است، يعني آن را صفتي ناپسند مي دانسته اند. به گفته نويسنده مدخل تسامح در دانشنامه تاريخ انديشه ها تسامح در فرانسه در آغاز قرن هجدهم معناي تحقيرآميزي داشته است و برسوئه (170-1627) كشيش كاتوليك فرانسوي، در برابر پروتستان ها افتخار مي كرده كه در مذهب كاتوليك، تسامح از تمام مذاهب كمتر است. جالب توجه است بدانيم در روزگاراني كه آباي نخستين كليساي مسيحي مورد شكنجه و آزار رومي ها قرارداشتند، خود از مدافعان تسامح مذهبي بودند. اما هنگامي كه كنستانتين مسيحيت را دين رسمي اعلام كرد همه آن دفاعيه ها فراموش شد و شكنجه شدگان تبديل به شكنجه گران شدند و حالا نوبت تسامح ستيزان ديروز بود كه مدافع تسامح شوند. حقانيت و فضيلت تسامح را از همين جا مي توان دريافت كه طرفين دعوا، حاكم و محكوم، زورمند و بي زور به يكسان مي توانند در پناه آن در آسايش و امنيت زندگي كنند. در واقع تسامح نتيجه مستقيم اين اصل اخلاقي جهان شمول است كه: آنچه برخود نپسندي بر ديگران مپسند. اما آنچه در غرب معناي تسامح را از منفي به مثبت تغيير داد، تامل دراين اصل اخلاقي نبود. عامل هاي ديگري در كاربودند كه مهمترين آنها پيدايش مذهب پروتستان بود.
3- پيدايش مذهب پروتستان
كاتوليك ها به اعتبار اكثريت خود، معتقد بودند حقيقت مطلق، ملك طلق آنان است و هركس از كليساي كاتوليك روي برتابد از خداوند روي برتافته و مستحق مجازات مرگ است. نظريه پردازان كاتوليك دليلهايي هم براي اين مجازات مي آوردند. مي گفتند اگر چنين كسي را مجازات نكني خداوند خشمگين مي شود و همه را به پاي او مجازات مي كند، مي گفتند چنين كسي را هرچه زنده بگذاري بيشتر گناه مي كند و بنابراين اصلا به مصلحت اوست كه با كشتنش، او را از گناه بيشتر نجات دهي. اما نظريه پردازان اديان ديگر هم مي توانند عيناً همين دليلها را بر ضد كاتوليك بياورند و كيست كه حقيقت مطلق را از آن خود نداند.
آنچه اين اعتقاد راسخ به حقيقت مطلق و ايمان راستين كاتوليكها را متزلزل كرد، پيدايش مذهب پروتستان بود. مذهب پروتستان در اشكال گوناگون خود به صورت نيرويي بزرگ در برابر مذهب كاتوليك درآمد و ايمان راستين معناي خود را از دست داد و اعتماد به كارايي و تاثير منع و سركوب عقايد در آثار نويسندگاني مانند پيربيل (1706-1674) متزلزل شد. بيل در 1686 دركتاب تفسير فلسفي كلام مسيح «مجبورشان كن تا بگروند» دليلهاي درخشاني در دفاع از تسامح كامل مذهبي، تسامح در برابر تمام اديان و حتي در برابر منكران خدا، ارائه كرد.
4- ديدگاه «جان لاك»
منادي بلندآوازه ديگر، جان لاك، فيلسوف انگليسي بود. لاك در 1688 نامه اي در باب تسامح را منتشر كرد. اين اثر از نخستين نوشته هاي منسجم دراين موضوع است. اولين نكته اي كه لاك بدان اشاره مي كند اين است كه سركوب، سياست موثري نيست. با زور مي توان فردي را به انجام نوعي از عبادتهاي مسيحيت واداشت، اما نمي توان ايمان و اعتقاد قلبي به او بخشيد. چنين روشي تنها آدمهايي متظاهر به دين پديد مي آورد و اين نه تنها كاري بيهوده است، از نظر اخلاقي نيز زيانبار است.
نكته دوم لاك رد استدلالي سنتي بود. سنت گرايان مسيحي مي گفتند وظيفه فرد نسبت به كليسا همان وظيفه فرد نسبت به دولت است و اگر در برابر مخالفان كليسا تسامح ورزيم دولت دچار هرج و مرج مي شود. اما لاك مي گفت رسالت كليسا در جهان مستقل از نقش دولت است. علت وجودي كليسا نجات روح انسان است و اين رسالت را تنها از راه ترغيب و تبليغ، آن هم با روشهايي خالي از خشونت مي تواند انجام دهد. ولي علت وجودي دولت، حفظ حقوق مردم يعني حفظ جان و مال و آزادي آنان است و به همين دليل در مواردي مي تواند به عنوان آخرين چاره از زور هم استفاده كند.
دليلهاي لاك در دفاع از تسامح كه در قرن هفدهم تازه و پيشتازانه بود، در نهايت قبول عام يافت و حتي كاتوليك ها نيز آن را پذيرفتند. اما در قرن نوزدهم تسامح مدافعي بلندپايه تر هم يافت.
5- ديدگاه «جان استوارت ميل»
جان استوارت ميل (1873-1806) همان مسير لاك را مي پيمود، اما قيدهاي كمتري بر پاي تسامح مي نهاد و وسعت ميدان بيشتري براي آن قائل بود. به اعتقاد ميل دخالت در آزادي فرد تنها هنگامي قابل توجيه است كه مطمئن شده باشيم آزادي او خطر يا تهديدي براي آزادي ديگري دربر دارد. تفاوت مهم ميل با لاك دراين نكته است كه انديشه لاك به تمامي متوجه حفظ آزادي فرد در برابر دخالت دولت و كليسا بود، اما ميل به شدت نگران قيدهايي بود كه قوانين نانوشته يعني قراردادها و اعتقادهاي عامه و عوام بر آزادي انسان مي نهند. خواست ميل اين بود كه تسامح از قلمرو سياست به اخلاقيات و رفتارها و اعمال شخصي و خصوصي افراد تعميم داده شود. او احساس كرده بود كه مردم از قوانين نانوشته بيشتر آزار مي بينند و تحقير مي شوند تا قوانين نوشته اي كه دولت عامل اجراي آن است. به عقيده وي آزادي انسان و تكثر و گوناگوني درفضاي سركوبگر نمي تواند شكوفا شود. ميل بدين دليل مدافع تسامح بود كه آزادي، فرديت و تكثر را داراي بالاترين ارزشهاي اخلاقي مي دانست؛ ارزشهايي كه به انديشه مجال بيشتري مي دهند و انسانهاي عالي تري پديد مي آورند.در قرن بيستم آراي لاك و ميل با دقت و وسعت نظر بيشتر، در غرب به معتقدات همگاني پيوست وديگر نوبت فيلسوفان دين و متكلمان جديد بود كه با طرح پلوراليسم ديني و برتر از آن، كشف معنويت و روحانيت در مخالفان اديان، تسامح را ابعاد تازه اي ببخشند.
- تعريف عرفي خشونت در فرد و جامعه
به عبارت ديگر مي توان گفت تعريف از مدارا هم بسيار نزديك به تعريف ضدخشن است يعني تحمل غير، مدارا مي شود.
تعريف فني مدارا در تصميم هاي اجتماعي اين گونه است. تصميم هايي كه موجب ايثار و محبت در جامعه مي شوند تصميم هايي هستند كه مداراي اجتماعي را فراهم مي آورند. يعني مدارا را از نفع فردي به ايثار اجتماعي تبديل مي كنند گاه يك نفر براي اين كه در آينده نفعي را ببرد مدارا مي كند يا يك كلاهبردار ممكن است در مدارا كردن و رفق كردن ريا كند براي اين كه منفعت خودش را به حداكثر برساند. اين مدارا هرگز مدارايي نيست كه كنه آن ايثار باشد. حالا اگر اخلاق جامعه را بر مدارا و ايثار بنا كنيم چه نوع حقوقي را بايد بياوريم؟ چه كسي بايد پشتوانه باشد؟ قطعاً بايد حب و محبت (نه ترس) ريشه پيدايش ارتباط اجتماعي باشد. يعني نبايد تنازع اصل باشد و به خاطر رفع يك خطر بزرگتر مجبور به مدارا باشند و ريا كنند، بلكه بايد محبت ريشه و اصل مدارا باشد. پس در نظام اسلامي؛ بنيان جامعه بر توسعه مدارا و حل خشونت و از بين رفتن آن است.
بنابراين اگر جامعه اي بر بنيان محبت تأسيس گرديد و به حداكثر رساندن نفع شخصي در آن اصل نشد و رابطه با عالم ماده مبدأ جمع شدن نشد و بلكه تعلق به خداي متعال و كمال مطلق اصل در شكل گيري جامعه شد در اين صورت مدارا توسعه اجتماعي پيدا مي كند. مدارا وقتي مي تواند اخلاق اجتماعي شود كه بنيان جامعه برحب پرستش خداي متعال شكل بگيرد. اگر پرستش خداي متعال اصل شد انگيزه حركت و ارتباط فرد با مردم، خداي متعال مي شود و ديگر تجاوز نمي كند بلكه مي خواهد فداكاري كند همانگونه كه در اخلاق انبياء چنين فداكاريهايي به وفور مشاهده شده است. براي خوبيها و توسعه آن با بديها درگيري پيدا مي كند و هرگز براي نفع خودش و نفع مادي به جنگ نمي پردازد. در اسلام جنگ و تنازع بر سر ماده مطرح نيست بلكه همه جنگهاي پيامبر اكرم(ص) به خاطر ايمان به خداي متعال، گسترش خوبيها در مقابل بديها بود. يعني بخاطر توسعه مداراي اجتماعي و گسترش محبت بوده است. بايد به اين نكته توجه داشت كه زنا (ارضاي جنسي غيرمقنن) هرج و مرج در ارضا و لذت جويي است و در هرج و مرج حتماً تنازع پيدا مي شود. لذا حكم اعدام، در جهت توسعه محبت و مدارا است. يعني اگر زناكار اعدام شد موانع مدارا از بين برده مي شود. در غرب زنا و تنوع جنسي به صورت هرج و مرج شايع است. محبت نيست، مردم با سگ و گربه زندگي مي كنند و عاطفه نسبت به حيوانات و انس به حيوانات امنيت آور است. او ديگر به انسان محاسبه گر نمي تواند اعتماد كند. گاهي ممكن است كودك به كبوتر و حيوان دل ببندد اما وقتي كه جوان شد و ازدواج كرد ديگر رابطه شان يك رابطه قابل اعتمادي است و هرج و مرج ندارد و محبت بين خودش و همسر و فرزندانش ايجاد مي شود.
نويسنده:دكتر محمدمهدي بهداروند
ادامه دارد...