IRNON.com
سيماي زن در شاهنامه (1)
 

مردم اكثر جوامع دوست دارند ديدگاه شخصيتهاي بزرگ و نامور را درباره زنان بدانند حال آنكه چندان علاقه اي به دانستن ديدگاه آنان در مورد مردان ندارند. براي ما نيز مهم است كه مثلا بدانيم ديدگاه فردوسي در مورد زنان چگونه بوده است.


 

مردم اكثر جوامع دوست دارند ديدگاه شخصيتهاي بزرگ و نامور را درباره زنان بدانند حال آنكه چندان علاقه اي به دانستن ديدگاه آنان در مورد مردان ندارند. براي ما نيز مهم است كه مثلا بدانيم ديدگاه فردوسي در مورد زنان چگونه بوده است. بحث امروز هم به همين موضوع مي پردازد. بيتي نيز در شاهنامه وجود دارد كه مورد بحث است و عده اي بر اين عقيده اند كه الحاقي است؛ به هرحال فرقي نمي كند.
فردوسي بارها و بارها از زبان پهلوانان و قهرمانان داستانهاي خود راجع به زنان اظهار عقيده كرده است. اين اظهار عقيده فقط در داستان سياوش و سودابه نيست كه مي گويد:
گر اين داستان سر به سر بشنوي
همان به كه ديگر به زن نگروي
زن بدكنش خواري آورد روز
به نيكي بجز پارسا زن مجوي
زن و اژدها هر دو در خاك به
جهان پاك از اين هر دو ناپاك به
اين دو بيت را در طول سالها مذمت بسيار كرده و فردوسي را نواخته اند كه ايشان ضد زن بوده است. البته طبق معيارهاي فمنيستي امروز اين اتهامات را زده اند. ما مي خواهيم با توجه به تاريخ قبل از فردوسي، هم قبل از اسلام و هم سه قرن اول هجري و بعد از فردوسي، يك كالبدشكافي از وضعيت زنان در سايه فرهنگ و ادب ايراني بنماييم.
جناب فردوسي نه يك جا و نه دو جا بلكه بارها در شاهنامه از زنان سخن رانده است و سودابه هم تنها زن شاهنامه نيست، بلكه شاهنامه پر است از زناني كه به خرد، شجاعت و رشادت و حتي حكومت و پادشاهي معروفند. فقط سودابه نيست كه باعث و باني آن داستان بوده و سياوش را به باد داده است و فردوسي از سر دلتنگي و ناراحتي از زبان رستم آن حرفها را بيان مي كند كه:
سياوش به گفتار زن شد به باد
خجسته زني كو ز مادر نزاد
آيا آنجا كه فردوسي از زن آبتين و مادر فريدون هم صحبت مي كند اينگونه داوري مي كند؟
آيا آنجا كه از فرنگيس كه نمونه و فاداري زنان در تمام تاريخ است صحبت مي كند اينجوري مي گويد؟
آيا از شيرين و يا گردابه اينجور مي نالد؟
حال الحاقي بودن يا نبودن آن داستان نيز چندان اهميت ندارد. آنچه اهميت دارد اينست كه بدانيم ديدگاههاي حاكم بر وضعيت زنان در آن دوران در ذهن و فكر و شعر فردوسي رسوخ نموده و ايشان آنها را در شاهنامه خود جاودان نموده است و در آن ترديدي نيست. همه عاملي هم كه باعث شده است كه عده اي فردوسي را مذمت كنند كه ايشان ديدگاه ناستوده اي در باب زنان دارند همين داستان سياوش و سودابه است. مي دانيم كه سودابه زن كاووس است و سياوش هم فرزند كاوس است. شبي كاووس خواب مي بيند كه سياوش دچار سختي و مشقت بسياري است. بنابراين از رستم چاره جويي مي كند و سياوش را به او مي سپارد و از او مي خواهد كه سياوش را بزرگ كند و فرهنگ و ادب و سلحشوري بياموزد. رستم نيز سياوش را به زابل مي برد و در تربيت سياوش مي كوشد.
سياوش مي بالد و مايه ور مي شود و به قول فردوسي چنان مي شود كه در توانايي كسي به او نمي رسد:
سياوش چنان شد كه اندر جهان
چو او كس نبودي ميان مهان
سپس رستم، سياوش را پيش پدرش كاووس برد و از آنان استقبال كم نظيري مي شود. هفت سال از زمان بازگشت او مي گذرد كه آن داستان و عشق از طرف سودابه سرمي گيرد و ريشه مي دواند. در اولين ديدار كه سودابه سياوش را در آغوش مي گيرد همانجا فردوسي هشدار مي دهد:
گر سياوش بدانست كه آن مهر چيست
چنان دوستي كزنه ره ديگريست
سپس سودابه مي گويد كه سياوش را بفرستيد كه هم ديداري با خواهران كند و هم از خواهران يكي را به همسري گزيند. سياوش هم به درخواست كاووس به شبستان مي رود و در آنجاست كه با عشق علني سودابه رو به رو مي شود. سياوش هم قبول نمي كند و مي گويد:
نه من با پدر بي وفايي كنم
كه با اهرمن آشنايي كنم
فردوسي هم داستان را گام به گام جلو مي برد و در جايي ديگر دوباره سياوش با درخواست سودابه رو به رو مي شود. اين بار بيت اندكي تغيير مي كند:
نه من با پدر بي وفايي كنم
كه با دين و دانش جدايي كنم
اينجاست كه سودابه خسته از دست سياوش، تمهيداتي مي انديشد و مي گويد كه سياوش قصد تعرض به من را داشته است و نقشه اي طراحي مي كند كه زني را كه از قبل حامله بوده سم مي خوراند و جنين وي را سقط مي كند. سپس آن جنين را در طبقي نهاده نزد كاووس مي برد كه اين فرزند شما بوده كه در اثر درگيري من و سياوش سقط شده است و خون وي نيز برگردن سياوش است. كاووس هم از منجمان ياري مي طلبد. در گذشته اعتقاد بر اين بود كه منجمان از روي طالع تشخيص مي دهند كه فعل از طرف چه كسي است؟
منجمان هم دريافتند كه بچه از آن كاووس نيست و اين ماجرا افترا و بهتاني بيش نيست. سپس موبدان را فرا مي خوانند كه مراحل ديگري را به اجرا گذارند؛ زيرا كاووس شديدا مهر سودابه را در دل داشت و به طرز عجيبي عاشقش بود. موبدان مي گويند كه براي اثبات بي گناهي، سياوش بايد از كوه آتش عبور كند كه سياوش با تعبير زيبايي از آتش عبور مي كند: «تو گويي كه اسبش ز آتش ساخت» يعني گويا اسبش نيز از جنس آتش بوده است. بعد هم كه مي خواهند سودابه را دار بزنند و شرايطش را مهيا مي كنند اما سياوش كه از علاقه پدر به سودابه آگاه بود او را مي بخشد و حاضر نمي شود كه سودابه را دار بزنند.
مدتي ازاين ماجرا مي گذرد تا اينكه جنگ با تورانيان پيش مي آيد. سياوش نيز فرصت را مغتنم مي شمارد تا براي گريز از اين گرفتاري ها داوطلب مبارزه شود و به جنگ با افراسياب برود. به همين دليل است كه فردوسي مي گويد: «سياوش به گفتار زن شد به باد.....» يعني اگر ماجراي سودابه پيش نمي آمد او هم به جنگ با افراسياب نمي رفت.
خلاصه به جنگ افراسياب مي رود و مدتي بعد به كاووس پيغام مي فرستد كه مي توانم از جيحون بگذرم و كاووس دستور مي دهد كه لشگر را نگه دار. در همين حين افراسياب شبي خواب شكست را مي بينيد و اعيان و بزرگان را فرا مي خواند و آنها هم به وي پيشنهاد صلح با سياوش را مي دهند. نمايندگان سياوش و افراسياب مذاكره مي كنند و پيمان دوستي مي بندند. افراسياب به سياوش زني را پيشنهاد مي كند و او نيز مي پذيرد كه با جريره دختر پيران وزير افراسياب ازدواج نمايد. بعدها از همين جريره، سياوش صاحب پسري به نام فرود مي شود كه سرنوشتي غمناك در انتظارش است. لازم به ذكر است كه يكي از زنان درخشان شاهنامه همين جريره مادر فرود است و همچنين زنان ديگري كه در حرم و دستگاه فرود هستند.
افراسياب مي كوشد تا سياوش را بازهم به خود نزديكترسازد و اين بار فرنگيس دختر خود را به همسري سياوش درمي آورد و شهري نيز بنام سياوش بنا مي كند. بعد از مدتي برادر افراسياب به ديدار آنها مي رود و از ديدن آن عظمت و عمارتها حسد و رشك بر او چيره مي شود و به فتنه انگيزي مي پردازد. به افراسياب پيغام مي فرستد كه:
اگر چندسالي به اين بگذرد
سياوش كسي را به كس نشمرد
افراسياب نيز سياوش را فرا مي خواند. سياوش نيز بيماري فرنگيس را بهانه مي كند و از رفتن سرباز مي زند. وقتي نامه سياوش به افراسياب مي رسد برادر وي مي گويد كه سياوش تمرد كرده است و قصد خار و خفيف كردن شما را دارد. بنابراين جز جنگ راهي نمي ماند. در آغاز جنگ فرنگيس همسر خود را از خطرات احتمالي جنگ با افراسياب برحذر مي دارد. سخنان زيبا و دلنشيني از زبان فرنگيس در اين قسمت از شاهنامه به چشم مي خورد.
سياوش نيز چندان مايل به جنگ نيست ولي چون ديگر دير شده بود و با لشگر افراسياب رو به رو شده بودند چاره اي نمي بيند جز اينكه به جنگ تن دهد. به روايت شاهنامه سياوش با لشگري شامل هزار جنگجو مواجه مي شود و شكست مي خورد و سياوش را دستگير و نزد افراسياب مي برند. افراسياب نيز كه قسم ياد كرده بود كه خون سياوش را بر زمين نريزد، سياوش را در داخل طشتي سر مي برند تا خونش بر زمين نريزد. فرنگيس نيز با حقه اي از دست پدر فرار مي كند و به ايران مي آيد و در ايران است كه كيخسرو پسر سياوش زاده مي شود و همين كيخسرو است كه انتقام خون پدرش را از افراسياب و برادر او مي گيرد.
خبر مرگ سياوش كه به رستم مي رسد، عصباني وارد دستگاه كاووس مي شود و سودابه را جلوي چشم كاووس و ديگران به دو نيم مي كند.
اين بود خلاصه داستان سياوش و فتنه انگيزي سودابه.
حالا با توجه به قسمتهاي ديگر شاهنامه آيا فردوسي هر جا كه زنان خطايي انجام داده اند آنها را سرزنش مي كند و با مردان كاري ندارد؟ خير. درست نيست كه زنان را ملامت كند و با مردان كار نداشته باشد. مگر كاووس و رستم زن هستند كه در بعضي نقاط آنها را ملامت مي كند؟ و يا اينكه بهرام چوبينه زن بود؟
در داستاني ديگر كه داستان منيژه است، منيژه كه خود از زنان جالب شاهنامه است با نقشه اي بيژن را به كاخ افراسياب مي برد. آنجا كه افراسياب متوجه اين موضوع مي شود فردوسي از زبان افراسياب مي گويد:
كه را از پس پرده دختر بود
اگر تاج دارد بد اختر بود
يعني هركس كه دختر دارد اگر پادشاه هم باشد ستاره اش در نيك بختي نيست.
كه را دختر آيد بجاي پسر
به از گور داماد نيايد به در
البته در اين ابيات مي توان اثري نيز از افكار و اعتقادات جاهليت عرب يافت. زيرا بعضي از اين شخصيتها اصل و نسب تازي داشته اند و حتي آنجا كه يكي از قهرمانان شاهنامه دختري را نمي كشد و مي گويد «نرفتم به راه نيا» منظور از نيا همان تازياني بودند كه دختران را زنده به گور مي كردند.
در داستان فريدون نيز فردوسي از زبان فريدون به پادشاه يمن مي گويد:
به اختر كسي دان كه دختر نيست
چو دختر بود روشن اختر نيست
البته فردوسي در آخر داستان فريدون مقداري تغيير جهت مي دهد و مي گويد:
چو فرزند باشد به آيين وهر
گرامي به دلبر چه ماد و چه نر
در قسمت ديگري نيز فردوسي باز زبان به مذمت زنان مي گشايد و جاييست كه توران دخت بعد از انوشيروان پادشاه ايران مي شود. احتمالا در اين قسمت فردوسي به حديث پيامبر (ص) كه مي فرمايند «مردمي كه امورشان بدست زنان باشد رستگار نمي شوند» نيز توجهي داشته است. روايت است كه پيامبر در زمان انوشيروان مبعوث شد و بعد از انوشيروان كه پوران دخت به تاج و تخت مي رسد پيامبر آن حديث را مي فرمايد.
فردوسي نيز احتمالا به آن حديث توجه داشته است. مخصوصا آنجا كه مي گويد:
يكي دختر بود پوران به نام
چو زن شاه شد كارها گشت خار
البته فردوسي در اواخر داستان كه مي خواهد حكومت پوران را نقد كند باز از جاده انصاف خارج نمي شود و حكومت پوران را مي ستايد:
همي داشت پوران جهان را به مهر
يعني پوران ايران را بامهر اداره مي كرد و روزگارش آرام بود.
البته در ديدگاه فردوسي در مذمت زنان نيز مي شود پي برد به اينكه عمده سخنان او برگرفته از سخنان حضرت علي (ع) است. در خطبه 80 نهج البلاغه سخنان حضرت علي را در شاهنامه مي بينم. حالا چون نهج البلاغه نيز درست در همان دوران (قرن 4) به دست سيد رضي جمع آوري شده است ممكن است كه خود متن به دست فردوسي نرسيده باشد اما احتمالا فردوسي به رقعه ها و دست نوشته ها دسترسي داشته است. آن سخن معروف نيز كه مورد بحث و جدل عده اي است نيز اينست كه:
اي مردم، زنان ناتمام در ايمان و ناتمام در بهره مندي و حق و ناتمام در خرد هستند. ناتمام در ايمانند زيرا در ماه چند روز عبادت از آنان ساقط است و به نقص در ايمان تعبير شده. ناتمام در حق هستند زيرا در ارث بهره مندي نيمه دارند. نقص در خرد هم به علت اينست كه شهادت آنان نيمه محسوب مي گردد. حضرت اين عبارات را زماني بيان كردند كه جنگ جمل رخ داد و عايشه شكست خورد و انسانهايي هلاك شدند.
البته بعضي از اين اطلاعات را كه سيدرضي جمع آوري نموده مستند نيست و فقط شنيده هاست. حتي بنده در اين زمينه تحقيقاتي انجام داده ام و اتفاقا اين عبارت را مستند يافتم. حتي يكي از شعراي عرب خطاب به عايشه شعري سروده كه خالي از لطف نيست و معني آن چنين است:
تو شتر سوار شدي، قاطر سوار شدي، اگر زندگي اجازه دهد فيل هم مي خواهي سوار شوي، شما يك نهم ارث داري از يك هشتم. زيرا مي دانيد كه زنان اصلي پيامبر 9 تا بودند.
با نگاهي به تاريخ جاهليت اعراب در قبل از اسلام و يا حتي ايران باستان و يا تمدن يونان، روم و بابل در مي يابيم زن داراي موقعيت شكننده و شگفت آوري است. در متوني كه الان در دسترس ماست مثلا در زمان جاهليت اعراب، زنان ارث ندارند و نه تنها وارث نيستند بلكه خودشان هم ارث محسوب مي شوند. يعني مثلا اگر شخصي از دنيا مي رفت زنان او هم جزء ميراث او حساب مي شوند و سرنوشت او چنين بود كه هر خويشاوند ذكوري كه متقرب به متوفي بود مي آمد و پارچه سفيدي بر سر خيمه زن باقيمانده مي انداخت كه ديگر وراث حق تصرف در اين ماترك را نداشتند. وضع زن متوفي هم از چند حالت بيشتر نبود: يا خود وارث با زن بجامانده ازدواج مي كرد حتي اگر مادرش باشد، يا به زني به ديگري مي دادند و مهر و شيربها را مي ستاندند كه خود منبع درآمدي بود، يا اينكه زن نگون بخت پولي تهيه مي كرد كه اصطلاحا فديه نام داشت و آنرا به وارث مي داد و خود را رها مي كرد و يا اينكه در خانه وارث مي ماند و از دنيا مي رفت و اگر مالي هم داشت متعلق به وارث مي شد اگر هم كه وارث از دنيا مي رفت باز همان خيمه بود و همان پارچه. شرايط وارث هم كه مشخص بود؛ هر كه توانايي جنگيدن، حمل سلاح و نيزه و.... را داشت وارث مي توانست باشد و به قول سعدي ه ركه سپرانداز و چرخ انداز و سلحشور بود وارث مي شد.
در شعر عمرو بن كلثوم بيتي است كه صراحتا بيان مي كند كه ما اين اراضي را از پوران راستينمان به ارث برده ايم و بعد از فوت هم به پسرانمان وا مي گذاريم. جناب عمرو بن كلثوم از شعرايي بودند كه هم در زمان جاهليت بودند و هم دوران اسلام را درك كرده اند كه به اين شعراء اصطلاحا مخضرم گويند.
جلوتر هم كه مي آئيم در زمان فردوسي و جامعه فئودالي با خارج بودن زنان از چرخه توليد رو به رو مي شويم كه خود باعث ايجاد وضعيت دشواري براي زنان بود. در شاهنامه هم سخنان نيكو در باب زنان است و هم در خوار مايگي آنان نوشته شده. يكي از هنر زنان خوب در شاهنامه پسرزايي آنهاست:
زنان را نباشد به جز يك هنر
نشينند و زايند شيران نر
از زبان شيرين، همسر خسروپرويز هم يكي از شيوايي هاي زن پسرزايي اوست:
به سه چيز باشند زنان مهي
كه باشند زيباي كاخ مهي
يكي آنكه با شرم و با خواسته است
وزو تخت او خانه آراسته است
دگر آنكه فرخ پسر زايد
و به شوگ خجسته بيافزايد
كه ديگر باشد به بالا بلند
حتي در جايي به تبعيت از فرهنگ حاكم كه زنان را تنها وسيله اي براي زاد و ولد مي دانستند، فردوسي مي گويد:
بر اين داستان ز يكي رهنمون
كه مهري فزون نيست از مهر خون
همانطور كه مي دانيد رابطه ها يا سببي است مانند همسر يا اينكه خوني و نسبي است مانند فرزند. فردوسي هم رابطه خوني را محكمتر مي داند.
چو فرزند شايسته آمد پديد
زمهر زنان دل بايد بريد
معناي آن بيت نيز اينست كه كل حكمت ازدواج و زناشويي فقط زاد و ولد است. اينها سخن فردوسي نيست بلكه سخن فرهنگ و آداب و رسوم آن روزگار است. فردوسي هر جا كه زمان مي يابد از زنان والاي شاهنامه سخن مي راند. چنانكه انسان لذت مي برد و اينجاست كه پي به اعتقادات شخصي فردوسي مي برد. حتي اگر آن بيت زن و اژدها الحاقي باشد اينها هيچكدام نيست و سخن خود شخص فردوسي است.
به اين بيت فردوسي نيز خرده گرفته اند كه مي گويد:
زنان را از آن نام نايد بلند
كه پيوسته در خوردن و خفتن اند
اما ريشه يابي نمي كنند كه چرا در خوردن و خفتن اند؟ خب معلوم است وقتي همه مواهب و حقوق را از آنان سلب مي كنند زنان نيز مجبورند در منزل بمانند و كاري جز خوردن و پختن و خوابيدن نداشته باشند.
عده اي نيز بر اين باورند كه اين ابيات همه الحاقي اند، در صورتي كه چنين نيست. حتي در جريان اسفنديار و مادرش كه گفتگويي انجام مي دهند، اسفنديار مي گويد:
مكن هيچ كاري به فرمان زن
كه هرگز نبيني زن رايزن
كه اينها هيچكدام الحاقي نيستند. نظر من اينست كه بجاي اينكه يكطرفه بگوييم فردوسي در حق زنان جفا كرده است يا از طرف ديگر اين داستانها را انكار كنيم و بگوييم الحاقي اند، بياييم آن زمان و فرهنگ را تجسم كنيم و خود را جاي فردوسي قرار دهيم. زيرا ادبيات آينه تمام نماي وضعيت سياسي، اجتماعي و فرهنگي روزگار است. اگر اين ميراث مكتوب نبود ما چگونه پي به آداب و رسوم مردم قديم مي برديم؟
در نقاطي از شاهنامه هم به زناني برمي خوريم كه در خرد نمونه اند مانند همسر آبتين، يا اينكه در وفاداري نمونه اند مانند فرنگيس؛ نمونه در شجاعت و خردمند مانند گردآفريد، نمونه در ايثار و فداكاري و استقامت مانند جريره مادر فرود.
در اواخر داستان فرود وقتي وي را محاصره مي كنند و دستش را قطع مي نمايند، وي با پيكر بي دست به دژ مي آيد، ديگران را جمع مي كند و مي گويد؛ اگر شما بدست دشمنان بيفتيد همه تباه مي شويد. اگر مهري بر من داريد خود را بعد از من از بالاي دژ به پايين بياندازيد كه البته همه زنان اين كار را مي كنند. وقتي فرود از دنيا مي رود مادرش (جريره) ابتدا گنجينه ها را به آتش مي كشد و سپس جگر خود را بالاي سر فرود مي درد.
بشد با پرستندگان مادرش
گرفتند پوشيدگان در برش
چنين گفت چون لب ز هم برگرفت
كه اين موي كندن نباشد شگفت
كنون اندر آيند ايرانيان
به تاراج دژ پاك گشته ميان
پرستندگان را اسيران كنند
دژ و باره كوه ويران كنند
دل هركه بر من بسوزد همي
ز جانم رخش برفروزد همي
همه پاك درباره بايد شدن
تن خويش را بر زمين برزنند
پرستندگان بر سر دژ شدند
همه خويشتن بر زمين بر زدند
در آن سنگ خارا ز بام حصار
چو آمد شدندي همه پاره پار
هم آمدندي ز باره فرود
چو آيد ز گردون ستاره فرود
چو بهرام نزديك آن باره شد
ز اندوه يك شب دلش پاره شد
كشنده سياوش چاكر نبود
به بالينش كشته مادر نبود
به بد بس دراز است چنگ سپهر
به بيدادگر برنگردد به مهر
حالا مي رويم سراغ زني ديگر در شاهنامه بنام فرانك كه همسر آبتين و مادر فريدون مي باشد. اين مادر كه مظهر ايستادگي است پس از اطلاع ضحاك از به دنيا آمدن فريدون تحت تعقيب قرار مي گيرد. او نيز فريدون را به باغي مي برد و مخفي مي كند. فريدون از شير گاوي استفاده مي كند كه آن گاو را مظهر سعادتمندي ايران مي دانند و اسطوره اي در تاريخ ايران است. سپس مادرش او را به مردي مي سپارد تا بزرگش كند. سپاهيان ضحاك فريدون را نمي يابند ولي آن گاو را پيدا مي كنند و مي كشند. خلاصه فريدون بزرگ مي شود و مي آيد كه به سراغ ضحاك برود. صحبتي بين او و مادر رد و بدل مي شود كه اين صحبت ناشي از دانش و خرد فرانك مادر اوست:
فريدون چو نيكي بر آن گونه ديد
جهان پيش ضحاك وارونه ديد
سوي مادر آمد كمر بر ميان
به سر نهاده كلاه كيان
كه من رفتني ام سوي كارزار
تو را جز نيايش مباد هيچ كار
ز نيكي جهان آفرين را پرست
ازو دان به هر نيكي زور دست
فرانك بر خلاف مادران ديگر كه معمولا گريه و زاري مي كنند و مانع مي شوند، فقط از روي عشق مادري مي گويد:
فرو ريخت آب از مژه مادرش
همي خواند با خون دل داورش
به يزدان همي گفت زنهار من
سپردم تو را اي جهان دار من
بگردان زجانش بدِ جاودان
بپرداز گيتي ز نابخردان
حالا عده اي فردوسي را سرزنش مي كنند و فردوسي از اين رو مظلوم است. اگر در نقاطي از شاهنامه او زنان را ملامت مي كند فقط از روي وضع حاكم جامعه است كه ديگر شعراي آن زمان نيز به اين وضع دچارند مانند سنايي و نظامي و ديگران. البته فردوسي از همه آنها بهتر است؛ زيرا اگر در مورد سودابه چنين بد مي گويد در جاهاي ديگر از زنان نمونه ياد مي كند. نمونه اي از اين تمجيد را در داستان كسري و نوشزاد مي بينيم:
اگر شاه ديدي و گر زيردست
و گر پاكدل مرد يزدان پرست
چنان دان كه چاره نباشد به جُفت
ز پوشيدن و خورد و جاي نِهُفت
اگر پارسا باشد و رايزن
يكي گنج باشد برازنده زن
بويژه كه باشد به بالا بلند
فروهشته تا پاي مشكين كمند
خردمند و هشيار و با راي و شرم
سخن گفتنش خوب و آواي نرم
در فرهنگ ايران باستان هم آمده كه يكي از سعادتهاي پدر، داشتن پسر است. حتي آمده كه كسي كه پسر ندارد از پل چينوت (صراط) نمي تواند عبور كند.
در مورد ازدواج با محارم هم كه ريشه آن جلوگيري از خروج ثروت و مقام از خانواده است در شاهنامه داستانهايي آمده كه يكي از داستانها، داستان بهمن و دخترش هما است:
پدر در پذيرفتش از نيكويي
بدان بين كه خواني همي پهلوي
خداي دل افروز تابنده ماه
چنان بود كه آبستن آمد ز چاه
داراب پسر بهمن نتيجه اين ازدواج است.
تاثير اين فضا و فرهنگ را در اشعار فردوسي به وضوح مي توان ديد و اين آداب و رسوم است كه باعث شده فردوسي گاهي به ملامت زنان بپردازد.

متن حاضر جلسه اول سخنراني دكتر محمدرضا قنبري با عنوان «سيماي زن در شاهنامه» است كه در شهر كتاب مركزي ايراد شد.

منبع:باشگاه انديشه