نفاق و منافقان در نگاه امير المومنين علي (ع)

بيمارى اخلاقى، نفاق، درد هميشگى انسانها و ملتها بوده است و منافق خارى خليده در جان گروهها و اجتماعات بشرى. زشتى اين بيمارى و اثرهاى زيانبارش در جوامع بشرى و بيش از آن در روان و جان مبتلاى به آن، منشأ نكوهش آن در قرآن و سيره معصومانعليه السلام شده است.
نكوهش و هشدار
بيمارى اخلاقى، نفاق، درد هميشگى انسانها و ملتها بوده است و منافق خارى خليده در جان گروهها و اجتماعات بشرى. زشتى اين بيمارى و اثرهاى زيانبارش در جوامع بشرى و بيش از آن در روان و جان مبتلاى به آن، منشأ نكوهش آن در قرآن و سيره معصومانعليه السلام شده است.
پرداختن به نفاق و منافقان در دوازده سوره قرآنى (1) ، افزون بر سوره ويژه آنان ، مىتواند خطر اين خوى زشت انسانى را به ما بنماياند ؛ بهخصوص اگر شيوه اجمالگويى و رازگويى قرآن را در نظر آوريم. هم از اين رو مذمتها و هشدارهاى معلم قرآن (پيامبر) و مؤول آن (امام على) در اينباره، افزونتر از بسيارى عيبهاى اخلاقى است. اين هشدارها هم متوجه خود منافقان و انسانهايى است كه در معرض ابتلاى به آنند و هم خطاب به جامعهاى كه وجود چنين منافقانى آن را آزار مىدهد، و گاه از آن غافل است .
امام علىعليه السلام نفاق را ننگ خصلتهاخوانده است (2) ؛ يعنى هر خصلت زيبايى بر اثر اتصاف به آن به زشتى مىگرايد، و اگر مانند صداقت و خوشرويى باشد، نابود مىگردد. چه، خوشرويى دورو و صداقت دروغين، معنايى نداشته ننگ اخلاقى محسوب مىشود . امام على در نكوهش نفاق به اين بسنده نكرده، مىفرمايد : شر الأخلاق الكذب والنفاق (3) ؛ «بدترين خوىها ، دروغگويى و دورويى است .» آن امام گرامى، دورويى و ظاهرسازى را براى انسان بسيار زشت مىداند (4) و فرمان به اجتناب از آن مىدهد: تجنبوا البخل والنفاق فهما من أذم الأخلاق (5) ؛ «از بخل و نفاق دورى كنيد كه آن دو از نكوهيدهترين خوىهايند .»
نفاقپيشگى را مبغوض خداوند مىداند و مىآگاهاند: واعلموا أن الله ـ عزوجل ـ يبغض من عباده التلون (6) ؛ «بدانيد كه خداى ـ عز و جل ـ از چندرنگى بندگانش نفرت دارد .»
ناگفته نماند كه اين تلون و چندرنگى، در دين و عقيده، بسى زشتتر و خطرناكتر است. از اين رو امام علىعليه السلام به صراحت از آن نهى مىكنند: احذر التلون فى الدين (7) ؛ «از چندرنگى در دين بپرهيز.» زيرا به حتم دورويى و نفاق ، موجب تفرقه و شكاف در جامعه مىگردد و منافقان را از جامعه كنار مىزند (8) و مانع بهروزى آنان و پيروزى امت اسلامى مىگردد. شاهد اين ادعا جنگ احد و نيز تاريخ همه انبياى الهى و مصلحان اجتماعى است .
نفاق در لغت و اصطلاح
ماده «ن ، ف ، ق» در لغت عرب براى دو معناى اصلى و چند معناى فرعى به كار رفته است. دو معناى اصلى آن، يكى «تمام و فنا شدن» و ديگرى «پوشيده و پنهان داشتن» است. از معناى نخست ، استعمالهاى «نفقت الدابة» به معناى تمام شدن عمر چهارپا و «نفق نفقة القوم» به معناى تمام شدن زاد و توشه است. در معناى دوم، واژههاى «نفق» به معناى تونل و راه زيرزمينى و «نافقاء» در برابر «قاصعاء» به معناى يكى از دو سوراخ لانه موش صحرايى به كار رفتهاند. (9) برخى نيز احتمال دادهاند كه اين دو معنا، به يك ديگر بازگشته، يك ريشه دارند. (10) به گفته ابن منظور در لسان العرب و فيروز آبادى در تاج العروس، عرب ماده و هيئتهاى گوناگون «نفق» را براى انسان به كار نمىبرد (11) و تنها پس از كاربرد قرآنى آن ، معناى اين واژه در زبان عرب توسعه يافت . قرآن با استخدام اين لفظ براى كسى كه كفر خود را پوشيده مىدارد و اظهار ايمان مىنمايد (12) ، به يكى از وجوه پنهان روح و بيمارىهاى نهان انسان اشاره كرد. به گفته بسيارى از لغويان و مؤلفان غريب الحديث، اين استخدام با معناى لغوى نفاق تناسب دارد و بر اساس اين تشبيه ساخته شده است كه منافق نيز داخل «نفق» يا «نافقاء» مىشود تا خود را پنهان بدارد و اگر بتواند بگريزد. (13) پيامبرصلى الله عليه وآله و مسلمانان صدر اسلام با فهم همين معنا، اين واژه و مفهوم قرآنى را بر كسى تطبيق مىكردند كه بهظاهر ، ادعاى مسلمانى، و در باطن با كافران سر و سرى داشت، و در درون و نهان شكاك و مردد و گاه كافر مطلق بود و در برون مسلمان مىنمود . با رواج اين استعمال و كاربرد آن در ديگر مصداقها، همچون انسان خيانتكار ، رياكار و كسى كه حضور و غيبتش يكى نيست ، توسعه معنايى نفاق افزونتر گشت؛ تا آن جا كه بر حسب نظر برخى، قابليت تقسيم به دو دسته كلى، يعنى نفاق اكبر و اصغر يافت كه ما در اينجا آن را نفاق سياسى و نفاق اجتماعى و يا نفاق اعتقادى در برابر نفاق عملى مىناميم. توجه به اين گستره معنايى، در سير بحث و فهم احاديث و نيز در جاى خود ديدن و نهادن دستورات گوناگون دينى در برخورد با منافقان ، تأثيرى بسزا دارد .
گونههاى نفاق
محدث بزرگ شيعه، علامه مجلسى، منافق را همچون مسلمان و مؤمن داراى گونه هاى متفاوتى مىداند. ايشان در معناى اسلام و ايمان به پيروى از روايات (14) ، اسلام را همان شهادتين زبانى و اقرار ظاهرى مىداند؛ اما ايمان را برتر و نيازمند اعتقاد قلبى و عمل خارجى دانسته، تسليم درونى را ستون اصلى خيمه ايمان مىشمرد. (15) منافق را نيز كسى مى داند كه اظهار اسلام مىكند و در باطن كافر است و اعتقاد قلبى و تسليم درونى ندارد. وى اين معنا را مشهور مىداند (16) و ريا و اظهار دوستى دروغين و نيكو نمودن و بد بودن و ظاهرسازى و صالح نبودن را از گونههاى ديگر نفاق مىشمرد. (17) در جايى ديگر، نفاق نوع اول را ويژه دوران صدر اسلام، و منافقان دوره هاى متأخر و معاصر را از نوع دوم مىداند. (18) اين نظر، پذيرفتنى است؛ زيرا قرآن نيز منافقان را مؤمن نمى داند (19) و همان گونه كه گذشت، منافق از ديدگاه وحى ـ كه درون را بهعيان مىبيند ـ كافرى بيش نيست كه در لباس اسلام درآمده است.
در ميان اهل سنت نيز اين تلقى وجود دارد. ابن رجب حنبلى مىگويد : نفاق از نظر شرعى دو گونه است:
يكى نفاق اكبر و آن اين است كه انسان بهظاهر خود را مؤمن به خدا و فرشتگان و كتابها و پيامبران و روز قيامت نشان دهد و در باطن مخالف همه يا بخشى از آن باشد و اين همان نفاق صدر اسلام است كه قرآن به نكوهش اهلش پرداخته و آنان را كافر دانسته و خبر از دوزخى بودنشان داده است .
دوم نفاق اصغر يا نفاق عملى است و آن اين است كه انسان بهظاهر كارى كند و قصدش چيز ديگرى باشد. (20) منظور از معناى دوم، ظاهرسازى و رياكارى است؛ زيرا ريا ارائه عمل و تظاهر به عبادت و سلوك است، بدون اعتقاد درونى؛ اگرچه ممكن است رياكار به اصل خدا و معاد و نبوت، ايمان و اقرار داشته باشد . از اين رو مىتوانيم اين نفاق را نفاق عملى ـ در مقابل نفاق اعتقادى نوع اول ـ بدانيم و چنين منافقى را از سلك مؤمنان به شمار آوريم؛ اگر چه از پايينترين آنان. زيرا ايمان نيز درجات و مراتبى دارد كه در برخى از آنها، اعتقاد و تسليم قلبى محض كافى است (21) . حال اگر در معناى نخست دقيق شويم و به انگيزههاى منافقان صدر اسلام ـ كه كافرانى مسلماننما بودند ـ بنگريم، به اين نكته مىرسيم كه اظهار ايمان به خدا و رسول و قرآن تنها يك سپر سياسى براى زندگى در جامعه دينى مدينه بوده است . به عبارت ديگر ماهيت اين برخورد منافقانه ، تفاوتى با ساير نفاقها و جاسوسىهاى سياسى در ديگر جوامع ندارد، ولى از آنجا كه در جامعه مدينه ، دين حاكم است و سياست و مدنيت با ايمان و ولايت آميخته است ، سياستمداران منافق همراهى سياسى ظاهرى را در اظهار ايمان و قبول پايههاى دينى حكومت مىديدند و گرنه همچون ساير منافقان سياستپيشه و جاسوسان حرفهاى، هيچ تمايلى به اداى فرايض دينى و اطاعت اوامر رهبرى از خود نشان نمىدادند . نتيجه اين كه اصل همراهى با جامعه و فرهنگ سياسى حكومت، الزام مىكرد كه منافقان چهرهسازى اعتقادى و عملى كنند و پرده نفاق بر بىايمانى خويش بيندازند. به حتم اين نفاق سياسى كه تا عميقترين اعتقادات قلبى و درونى راه پيدا مىكند و در برابر برترين موجود عالم، يعنى رسول خدا مىايستد، بدترين و زشتترين نوع نفاق است كه متأسفانه با اسلام همزاد بوده و آثار مخرب آن در دوره حكومت و زندگى امام علىعليه السلام بسى عيانتر است. (22) بدين روى برخى انواع نفاق را مراتب نفاق تعبير گفته و برحسب شدت و ضعف ناشى از متعلق و يا كسى كه با آن برخورد منافقانه مىشود ، تقسيم كردهاند .
امام خمينىرحمه الله در كتاب اربعين خود مىفرمايد : و نيز نفاق به حسب متعلق، فساد آن فرق دارد؛ زيرا گاهى نفاق كند در دين خدا و گاهى در ملكات حسنه و فضايل اخلاق و گاهى در اعمال صالحه و مناسك الهيه و گاهى در امور عاديه و متعارفات عرفيه، و همينطور گاهى نفاق كند با رسولاللهصلى الله عليه وآله و ائمه هدىعليه السلام و گاهى با اوليا و علما و مؤمنين و گاهى با مسلمانان و يا ساير بندگان خدا از ملل ديگر . البته اينها كه ذكر شد در زشتى و وقاحت و قباحت فرق دارند؛ اگرچه تمام آنها در اصل خباثت و زشتى شركت دارند و شاخ و برگ يك شجره خبيثه هستند . (23) نفاق، به واقع يك صفت و ويژگى روحى ـ روانى است كه برحسب شدت و ضعف آن و مقتضيات زمان، گاه منافق را براى جلب منافع مادى و زودگذر دنيوى ، به ستايش و چاپلوسى و ابراز محبت و دوستى دروغين با خلق خدا وا مىدارد؛ حال آن كه دل در گرو اموال و جاه و مقام مردم نهاده است، نه ويژگىهاى انسانى آنها. گاه نيز به صورت برخورد منافقانه با پيامبر و اعتقادات اصلى دين ظهور مىكند، و گاه براى جاى گرفتن در صف مؤمنان به رياكارى و تظاهر و اعمال و عبادات است، و حتى در مرتبه شديد آن، به صورت امر به عبادت و دعوت به طاعت رخ مىنمايد كه امام على آن را شديدترين نوع نفاق خوانده است (24) . توجه به دو گونه اصلى نفاق ، يعنى نفاق اعتقادى ـ سياسى و اخلاقى ـ اجتماعى ، شدت و ضعف تحذيرها و هشدارها را توجيه مىكند .
ويژگىهاى منافقان
اگرچه ويژگىهاى منافقان نيز برحسب گونههاى آنان قابل تقسيم است، ويژگىهاى مشترك نيز دارند. مبناى تقسيم و جداسازى ويژگىها مناسبت هر ويژگى و فراوانى آن در گروهى از منافقان است .
.1 ويژگىهاى منافقان اعتقادى ـ سياسى
1ـ.1 شك و ترديد
مهمترين ويژگى اين نوع از منافقان، شك و ترديد درونى و قلبى آنان است . چنين انسانى چون نتوانسته است به علم و يقين نايل آيد و خود را از نظر فكرى و روحى قانع سازد، در وادى حيرت و ترديد باقى مىماند (25) . او به تصور اين كه ديگران را فريفته است، خود را فريب داده است. (26) بر اين اساس حضرت علىعليه السلام به پيروى از قرآن مىفرمايد : المنافق مكور مضر مرتاب؛ (27) «منافق، نيرنگباز و و زيانبار و مردد است.» در كلامى ديگر، اين ويژگى را ميان همه منافقان، مشترك مىداند: كل منافق مريب. (28)
1ـ.2 عبرتنگرفتن
لازمه حركت انديشمندانه انسان، عبور از وادى شك است كه يقين بسيط را به يقين مركب و عميقتر مبدل مىسازد . اما عبور از اين وادى ، شوق و انگيزه و حق مدارى مىخواهد كه منافق از همه اينها محروم است . منافق خود نمىخواهد و نمىطلبد و نمىپذيرد و از اين رو در شك مىماند . منافق نه درست مىنگرد تا عبرت بگيرد و نه درست مىانديشد . هرگاه چرخ گردون او را بركشد، به جاى بهرهگيرى از فرصت مغتنم، سر به طغيان مىگذارد ، و هرگاه گرفتارىها و بلايا بدو روى آورند، به جاى تنبه و هوشيارى، زبان به شكوه و ناله مىگشايد . ... منافق چون بنگرد ، سرگرم و سر به هوا است و چون سكوت كند ، با غفلت و بىخبرى است و چون سخن بگويد ، لغو و بيهوده بگويد و چون بىنياز شود ، سركشى كند و چون بهسختى افتد ، زبونى نمايد . زود ناخشنود و دير خشنودى مىشود ، [نعمت] اندك او را بر خدا خشمناك كند، و فراوانش خشنودش نسازد . نيت شر بسيار دارد و برخى را جامه عمل مىپوشاند و بر آنچه نتوانسته افسوس مىخورد كه چرا نكرده است؟! (29) اگر اين سخن را با توصيف مؤمن و شيوه و ويژگىهاى او مقايسه كنيم ـ كه «چون بنگرد عبرت گيرد و چون سكوت كند بينديشد و چون سخن گويد ذكر گويد و چون بىنياز شود شكر كند و چون به سختى افتد ، بشكيبد ؛ زودخشنود و ديرخشم است»ـ بهآسانى فهميده مىشود كه عبرت نگرفتن و نينديشيدن و ياوه بافتن ، چگونه بر دورى منافق از مسير تكامل مىافزايد و او را در وادى حيرت و سرگردانى باقى مىگذارد . آرى پرگويى و بيهودهبافى، فرصتى به ذكر و تفكر نمىدهد و ميل به شرارت و طغيان ، آرامش روحى منافق را سلب مىكند، و اگر بر اين همه، ناخشنودى و ناخرسندى او را از هستى و خداوندگار هستى بيفزاييم، چه مجالى براى عبرت و هدايت، براى او باقى مىماند؟
1ـ.3 علم بىعمل
منافق حتى اگر خود را به زيور دانش بيارايد و اندوختهاى فراچنگ آورد و در شمار فرهيختگان نيز درآيد، باز در تنگناى خودساختهاش گرفتار است و بىآنكه به هدف نزديك گردد ، بار خود را سنگينتر ساخته است ؛ زيرا او جايگاه علم و دانش را نشناخته است و به جاى آن كه با نور علم ، درون خويش را روشن سازد، تنها زبان خود را به معدودى الفاظ و اصطلاحات گشوده است . او در زبان و گفتار ، عالم مىنمايد و در عمل و كردار ، جاهل است؛ داناى زبانى و نادان رفتارى . امام همام ، علىعليه السلام مىفرمايد : علم المنافق في لسانه ، علم المؤمن في عمله؛ (30) «دانش منافق در زبان او است ؛ دانش مؤمن در كردارش.»
در حقيقت ، آنچه منافق دارد چيزى جز پوسته علم و نمايشى از آن نيست ؛ زيرا اگر علم او حقيقى و واقعى بود ، از ايمان جدا نبود، كه به گفته والاى همو : الإيمان والعلم أخوان توأمان ، ورفيقان لا يفترقان (31) ؛ «ايمان و علم ، برادران همزادند و دو رفيقاند كه از هم جدا نمىشوند.»
بنابراين، از آنجا كه منافق دانا از ايمان تهى است ، به قاعده ملازمه ، دانشى نيز ندارد . (32)
1ـ.4 پارسايى دروغين
همان گونه كه منافق ، تنها از علم ، اصطلاحات و پوسته آن را فرا گرفته و آن را تنها به زبان مىآورد، ورع و تقواى او نيز در مرحله ادعا و حرف مىايستد و به جوارح و جوانح و عملش سرايت نمىكند . به گفته شيواى امام علىعليه السلام «پارسايى منافق ، جز در زبان او نموار نمىشود.» (33) حال آنكه ورع مؤمن در عملش آشكار است. (34) وقتى ورع ، برخاسته از دين، و تابعى از آن باشد، روشن است كه منافق دين ندارد . امام به اين نكته هم تصريح كرده است : ورع الرجل على قدر دينه؛ (35) «ورع مرد به اندازه دين او است .»
1ـ.5 دنيا طلبى
دنياطلبى با چهرهها و نمودهاى گوناگون، همواره و همهجا آفت دين و ديندارى است . اين معنا آنچنان مسلم و مبرهن است كه نيازى به استدلال ندارد و شواهد و آيات و روايات چنان فراوانند كه انتخاب يكى از ميان آن همه، دشوار مىنمايد؛ (36) اما آنچه به بحث منافق و ويژگى او مربوط است ، دنياطلبى به بهانه امور اخروى است كه زشتترين و زيانبارترين و خطرناكترين گونه دنياطلبى است.
مولاى متقيان از اين خصلت منافقان خبر داده و ما را از درغلتيدن به دام آن برحذر داشته است : كار آخرت را وسيله دنياطلبى، و دنياى زودگذر را بر آخرت ترجيح مده كه اين ، خصلت منافقان و خوى بىدينان است . (37) اين دسته از منافقان، از آن رو كه دين را به بازى مىگيرند، و گروهى را فاسد و گروهى را به دين و ديندارى بدبين مىكنند از بقيه زيانبارترند . اين گرگان در لباس ميش كه زبانهايى شيرينتر از عسل و دلهايى تلختر از گياه حنظل دارند، به خيال خدعه و نيرنگ با خدا و خلق خدا ، براى دنيا در دين تفقه مىكنند و براى عمل نكردن مىآموزند و سخن از آخرت را وسيلهاى براى رسيدن به دنيا مىكنند، و از اين رو ديرتر از منافقان ديگر كشف و رسوا مىشوند و از پس سالها مراقبت دائمى و دقت كافى ، از پرده برون مىافتند . نگرانى امامعليه السلام نيز به همين رو بود كه فرمود:
إن أخوف ما أخاف عليكم إذا تفقه لغير الدين وتعلم لغير العمل وطلبت الدنيا بعمل الآخرة؛ (38) «ترسناكترين چيزى كه بر شما مىترسم ، آن است كه براى غير دين تفقه شود و براى جز عمل آموخته گردد و دنيا با عمل آخرت طلب شود .»
علىعليه السلام خود به شرارت اين دسته از عالمان مبتلا بود و طعم تلخ فريبكارى آنان و فريبخوردن جاهلان را چشيده بود و از اين درد جانكاه مىناليد: دو انسان دنيايى پشتم را شكستند: انسانى بهزبان دانا و بهعمل فاسق، و انسانىنابخرد ولى عابد. آن يك با زبانآورى از رسيدن به فسقش جلو مىگيرد و اين يك با عبادت خود از جهلش. پس، از فاسق عالم و جاهل عابد بپرهيزيد كه اين دو، هر مفتونى را فتنهاند و من خود از پيامبر خدا شنيدم كه مىگفت: اى على،هلاكت امت من به دست هر منافق زبان آور است. (39)
1ـ .6 نگه نداشتن زبان
زبان با همه كوچكىاش، معيار ارزش انسان، اين موجود پيچيده هستى است. به فرموده امام علىعليه السلام انسان بدون آن، مجسمهاى و يا جنبندهاى بيش نيست (40) و در كنار عقل و خرد ، جوهره انسان را شكل مىدهد (41) و وسيله سنجش انسان و خرد او است. (42) از اين رو سنگينى آن ، وزن انسان را افزون مىكند و سبكى آن از قدر و منزلتش مىكاهد . لغزش زبان ، لغزش انسان است و زيبايى آن ، زيبايى گوينده. اين تأثير عميق و نقش مهم زبان، است كه موجب صدور فرمانهاى شديد و فراگيرى از ائمه دينعليه السلام در مورد حفظ و حتى حبس زبان شده است. (43) پيشوايان دين از ما خواستهاند كه زبان را نيز چونان بقيه اعضا، به فرمان عقل دين خود درآوريم و پيش از هر كار انديشه كنيم و جلوتر از هرعضو ، مغر را قرار دهيم كه اگر چنين كنيم عقل را بها داده، دين خود را حفظ كردهايم؛ و گرنه بر اساس آنچه از امام على نقل شده است به جرگه سفها پيوسته، در ميان منافقان جاى مىگيريم . زبان مؤمن در پشت قلب او است و قلب منافق در پشت زبانش؛ زيرا مؤمن هرگاه اراده سخن كند در درون بدان مىانديشد ، پس اگر نيكو باشد ، آشكارش مىكند و اگر بد باشد ، پوشيدهاش مىدارد. و[لى] بىگمان منافق هرچه بر زبانش بيايد مىگويد؛ بىآنكه بداند چه به سود او است و چه به زيانش . (44)
.2 ويژگىهاى منافقان اجتماعى ـ اخلاقى
همان گونه كه پيشتر گفته شد، ويژگىهاى منافقان را بىآنكه آهنگ تمايز كامل و خط كشى هندسى داشته باشيم، به حسب افراد، تقسيم كرديم. در اينجا خاطرنشان مىكنيم كه شخصيت پيچيده انسان، امكان تفكيك كامل و روشن صفات در هم فرو رفته او را نمىدهد. از اين رو تنها ملاك تقسيم ويژگىها و اختصاص هردسته به تعدادى از آنها، شيوع و فراوانى بيشتر آن در هر دسته است .
اينك از منافقانى سخن خواهيم گفت كه شك و ترديد آنان نه در اعتقادات ظاهرى كه در توحيد واقعى است و از اين رو در معاشرتها و رفتارهاى اخلاقى ـ اجتماعى خود، به شرك خفى و ريا گرفتار آمدهاند.
2ـ.1 آراستگى دروغين
انسان منافق، تنها در انديشه حفظ خويش و نشان دادن چهرهاى مقبول از خود است . او بايد چنين باشد؛ زيرا در صورت كشف باطن و حقيقت او ، نه كسى با او دوستى مىكند و نه محبت كسى را جلب مىكند . او بايد چنان ظاهر را بيارايد و خود را آراسته به سجاياى اخلاقى نشان دهد كه ديدهها از ظاهر او به باطنش نپردازند. از آن رو او بهدروغ و نيرنگ متوسل مىشود تا زيورهاى بدلى بر روح خود بياويزد و به جاى پيراستن جان، عيان را بيارايد. سخن امام علىعليه السلام در همين باب است : بالكذب يتزين اهل النفاق؛ (45) «منافقان به دروغ ، خود را مىآرايند .» و المنافق قوله جميل و فعله الداء الدخيل؛ (46) «منافق ، گفتارش زيبا و كردارش بيمارى درون است .» منافق زيبا مىنمايد و زيبا مىگويد تا بيمارى درونى خويش را بپوشاند و هدف خود را مخفى نگاه دارد، و تا آنجا كه بتواند در دلها نفوذ كند و انسانها را بفريبد و به كام خود برسد . زيبا و شيوا سخن گفتن در همه جامعهها و براى همه انسانها جذاب بوده و شگرد هميشگى رهبران و افراد سودجو است . اين ويژگى، شباهت بسيارى به خصلت ديگر منافقان، يعنى چاپلوسى و تملق دارد.
2ـ.2 چاپلوسى
منافقان در روابط اجتماعى خود بدون آن كه به ضوابط اخلاقى پايبند باشند و تنها براى كسب منفعت آنى و زودگذر دنيايى، خود را به قطبهاى قدرت در جامعه نزديك مىكنند و با به كار بستن شيوههاى غير اخلاقى ـ از دروغ و ريا گرفته تا تملق و ثنا خود را در دل صاحبان مال و مقام جاى مىدهند . اينان كه راه نفوذ در ديگر انسانها را آموخته و نقطه ضعف و قوت هركسى را پيدا كردهاند، با ستايشها و تملق نابجا ، دامى پنهان مىگسترند و شكار خود را صيد مىكنند . با گستاخى و بىشرمى داد سخن مىدهند، و ناكرده را كرده و ناگفته را گفته جلوه مىدهند و خود و ممدوح خود را به شقاوت مىاندازند. امام علىعليه السلام اين ويژگى تركيبى منافق را چنين بيان كرده است : «منافق، بىشرم، كودن ، چاپلوس و تيرهبخت است .» (47) گفتنى است كه سركرده منافقان مدينه، عبدالله بن ابى سلول نيز با همين شيوه قصد اغفال على را ـ به خيال خود ـ مىكند؛ اما با كلام كوبنده حضرت روبهرو مىگردد «اى عبد الله ، تقوا پيشه كن نه نفاق كه منافق بدترين آفريده خدا است.» (48) شايد حديث ديگر امامعليه السلام نيز ناظر به همين ويژگى باشد؛ آن جا كه مىفرمايد : المنافق لسانه يسر وقلبه يضر؛ (49) «زبان منافق شادمان مىكند و دلش زيان مىرساند .» در حديث ديگرى كه نفس اماره را به منافق تشبيه كرده است ، وجه شبه آن دو را تملق نام مىبرد. (50)
2ـ.3 چندرنگى
از آنجا كه منافق در زندگى و اعتقادات خود، مردد و مذبذب است و وابستگى عقيدتى به هيچ مكتبى ندارد ، در زندگى روزمره و معاشرت اجتماعى خود نيز ثابت و استوار نيست و همواره به رنگهاى محيط، گروه، دوستان و آشنايان درمىآيد . اگر روزى ، توانگرى و گشادهدستى و خرج و انفاق در راه و كار مخصوصى ، رواج يابد ، او را از توانگران و سخاوتمندان مىبينم و اگر روزگارى ، درويشى و صوفيگرى سكه رايج بازار فخر فروشان گردد ، او را با كشكول گدايى مشاهده مىكنيم . اين تلون و رنگ به رنگى به منافق امكان زيستن و ايمنى مىدهد ؛ زيرا شناخته نمىشود و همرنگى با محيط ، او را يكى از اجزاى حقيقى و درست كار پيرامونش نشان مىدهد . او بهواقع بىرنگ و بىچهره است و هرلحظه و هرجا به مقتضاى حال رنگ عوض مىكند. نه عقد قلبى دارد كه بر آن بايستد و نه جوهرهاى كه با رنگ خود نمايان شود. منافق با اين كار از دنياى خود محافظت مىكند؛ چهره ساختگىاش را پوششى براى درون نازيبايش مىسازد؛ اظهار خير مىكند، اما در باطن جز شر و زشتى ندارد. (51) برخلاف شخص تقيهكننده كه باطنى نيكو و سيرتى زيبا دارد، اما در تنگناى زمانه و فشار روزگار، خود را بد سرشت و زشت نشان مىدهد تا در نهان دين خود را حفظ كند. منافق با جماعت، همرنگ است و اگر بميرد ، بر خاكستر و يا خاك كردنش ميان هندو و مسلمان نزاع درمىگيرد . هيچ كس او را دشمن خود نمىپندارد و او نيز دشمنىاش را بروز نمىدهد. او مبنايى براى رعايت امور اخلاقى ندارد و به فرموده امام على : عادة المنافقين تهزيع الأخلاق؛ (52) «به تغيير همواره خلق و خوى خود، عادت كرده است.»
2ـ.4 آسانگيرى بر خود و سختگيرى بر مردم
اگرچه منافق با چاپلوسى و زبانبازى ، خود را نزديك و صميمى نشان مىدهد و ادعاى محبت و علاقه دارد، در درون نه دوستدار است ، نه عيبپوش؛ بلكه كوچكترين عيبها را ديده و براى وقتى مناسب، ذخيره كرده است . او تنها با زبان به مردم احترام مىگزارد و به تحسين و تكريم ظاهرى آنها مىپردازد؛ اما در پس اين ظاهرسازى، مردم را نادان و حتى سفيه مىداند (53) ، و در عوض خود را صالح و مصلح و بىعيب و نقص مىبيند . امام علىعليه السلام در همين باره مىفرمايد : المنافق لنفسه مداهن وعلى الناس طاعن؛ (54) «منافق نسبت به خود مسامحه روا مىدارد و بر مردم خرده مىگيرد.»
ويژگى عملكرد منافقان
امام همام ، على بن ابىطالبعليه السلام در خطبه مشهور خود كه بسيارى از ويژگىهاى منافقان را آشكار مىكند، بيشتر به نوع عملكرد و شيوههاى كارى آنان نظر دارد. امام در اين خطبه ، روانكاوى ژرف منافقان را با نحوه عملكرد آنان در اجتماع ، به هم مىآميزد و چنان شخصيت آنان را ترسيم مىكند كه مىتوان از آن، الگوى روانشناسى منافقان را رسم كرد: شما را از منافقان برحذر مىدارم؛ زيرا آنان مردمانى گمراهند و گمراه كننده. خود لغزيدهاند و ديگران را مىلغزانند. به رنگهاى گوناگون و حالتهاى مختلف درمىآيند . با هر وسيله و از هر طريقى آهنگ [فريب و گمراهى] شما مىكنند و در هر كمينگاهى به كمين شما مىنشينند.
دلهايشان بيمار است و ظاهرشان آراسته و پاك. مخفيانه عمل مىكنند و چون خزندهاى زهرناك آهسته مىخزند و بىخبر زهر خود را مىريزند. شرح و بيانشان دارو است و گفتارشان شفا؛ اما كردارشان درد بىدرمان. به رفاه و آسايش مردم حسادت مىورزند و به آتش بلا و گرفتارى دامن مىزنند و نوميد مىكنند. در هر راهى، به خاك هلاكت افكندهاى و براى نفوذ در هر دلى، وسيلهاى، و براى هر غم و اندوهى، اشكهايى [دروغين] دارند. به هم مدح و ستايش وام مىدهند و از يكديگر انتظار پاداش [و ستايش متقابل] دارند. اگر چيزى بخواهند، پافشارى مىكنند و اگر سرزنش كنند پردهدرى مىنمايند و اگر داورى كنند زيادهروى مىكنند . در مقابل هر حقى باطلى در بغل دارند و در برابر هر راستى، خميدهاى و براى هر زندهاى، قاتلى و براى هر درى، كليدى و براى هر شبى، چراغى. چشم نداشتن و بىنيازى را دستاويز طمع قرار مىدهند، تا از اين راه بازار خود را گرم كنند و كالاهايشان را تبليغ نمايند . مىگويند و شبهه مىپراكنند. وصف مىكنند و حقيقت را وارونه جلوه مىدهند. راه [ورود به مسير باطل] را آسان مىكنند و تنگه [آن را] كج و دشوار رو مىسازند [تا افراد بهآسانى به باطل در آيند و در پيچ و خم آن سرگردان و بيرون شدنشان دشوار شود.] اينان دار و دسته شيطان و زبانههاى انبوه آتشند. «آنان گروه شيطانند و بدانيد كه گروه شيطان همان زيانكارانند . (55) » (56) منافق گاه قدمى پيش مىگذارد و نه تنها خود را مؤمن كه دانشمند متعهد و دوستدار نشر و پخش دانش و دين مىنمايد و با جعل حديث و نقل آن، در متدينان و حتى در دين رخنه مىكند . اين گروه در دوره گرايش مسلمانان به حديث، بيشترين سوء استفادهها را كردند؛ تا جايى كه محدثان درستانديش، به نقد و تصفيه روايات همت گماردند. سليم بن قيس از نخستين كسانى است كه به وجود اين شگرد منافقانه و احاديث مخالف و ساختگى پى برد و براى حل آن، به خدمت امام علىعليه السلام رسيد. امام در كلامى مفصل او را از دسيسه منافقان آگاه كرد و با تقسيم محدثان به چهار گروه، منافقان را گروه نخست آنان شمرد: حديث از چهار دسته ـ كه پنجمى ندارد ـ به تو مىرسد: مرد منافقى كه اظهار ايمان مىكند و خود را مسلمان نشان مىدهد و هيچ ابايى از دروغبستن بر پيامبر خداصلى الله عليه وآله ندارد و آن را گناه نمىداند و اگر مردم مىدانستند كه او منافق و دروغگو است، از او نمىپذيرفتند و تصديقش نمىكردند. ولى او را از صحابه حضرت رسول مىپندارند و مىگويند او پيامبرصلى الله عليه وآله را ديده و از او شنيده است. مردم از او حديث مىگيرند و به حال او آگاه نيستند. در حالى كه خداوند از منافقان خبر داده و آنان را توصيف كرده و فرموده است : «هنگامى كه آنان را مىبينى، از شمايلشان خشنود مىشوى و چون سخن گويند، به گفتارشان، گوش مىدهى.» (57) اين منافقان پس از پيامبر باقى ماندند و با دروغ و تزوير و تهمت، به زمامداران گمراه و دعوتكنندگان به آتش ،نزديك شدند و آنان نيز ولايت كارها را به آنان سپردند و برگرده مردمان سوارشان كردند، و با كمك آنان دنيا را خوردند. مردم با پادشاهان و دنيا هستند؛ مگر كسى كه خداوند او را حفظ كند. (58)
راههاى شناخت نفاق و منافقان
بخش پيشين، بيان ويژگىهاى منافقان را بر عهده داشت و شناخت ويژگىها، خود به شناسايى دارنده آنها كمك مىكند؛ به شرط آن كه ظاهر شود و از پرده برون افتد . در اين فصل به ويژگىها و نشانههاى آشكار منافقان مىپردازيم ؛ علامتهايى كه هر يك از آنها مىتواند حقيقت درونى انسانهاى مؤمننما و كفرگرا را به ما بنماياند .
.1 لحن گفتار
نخستين راه شناخت منافقان، دقت در سخنان ايشان است ؛ يعنى همان خصيصه زبانآورى كه بزرگترين پوشش و پناه منافق است . چه، هر سلاحى كه بسيار به كار گرفته شود ، طرز كارش معلوم و اسرارش آشكار خواهد شد و سرانجام در آنجا كه سلاح از كار مىافتد و يا خطا مىكند ، راه رخنه به درون آن كشف مىشود .
امام علىعليه السلام در ارائه اين راه نقشى ممتاز دارد و افزون بر ارائه، مستند قرآنى آن را نيز نشان داده است: خداوند چهار چيز را در كتابش تصديق كرده است... مرد در زير زبانش نهفته است ؛ چون سخن بگويد ، آشكار شود . پس خداوند متعال نازل فرمود : «و بىگمان آنان را از لحن گفتارشان مىشناسى (59) .» (60) منافق هر چند خوددار و راز نگه دار باشد، سرانجام بر اثر فشارهاى درونى، راز خود را بيرون مىافكند و با نيش و كنايههايش خود را افشا مىكند. او مىكوشد با تعبيرات موذيانه هم آزار برساند و هم موضع مخالف خود را پنهان كند؛ غافل از آن كه نيتش از سخنش هويدا است و مصداق اين قاعده كلى است كه: ما أضمر أحد شيئا الا ظهر فى فلتات لسانه؛ (61) «هيچ كس چيزى را پنهان نكرد، مگر آن كه در لغزشهاى زبانش و خطوط چهرهاش پديدار شد.»
امام علىعليه السلام در سخن بلند ديگرى بر اين راهكار صحه مىگذارد: على لسان المؤمن نور يسطع وعلى لسان المنافق شيطان ينطق؛ (62) «بر زبان مؤمن نورى است كه مىدرخشد و بر زبان منافق، شيطانى است كه سخن مىگويد .» شايد گفته شود كه اين راهكار، ارجاع به يك معيار مشخص و معين نيست و نمىتوان آن را تحت ضابطه و قاعده درآورد ؛ زيرا حواس ما به درك «لحن القول» ، «نور ساطع» و «شيطان ناطق» راهى ندارند و ممكن است در تشخيص به خطا رويم و يكى را به جاى ديگرى بگيريم .
پاسخ اجمالى اين است كه ابزارهاى شناخت متعددند و دل يكى از آنها است . معرفت شهودى و فطرى قلب زمينه خطاب نبوى و تعليم محمدى را فراهم مىآورد: استفت قلبك وان أفتوك الناس؛ (63) «از دلت بپرس؛ اگر چه مردم بر[خلاف] آن فتوايت دهند .» امام علىعليه السلام در دعاى شعبانيه مىفرمايد : و أنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها إليك حتى تخرق أبصار القلوب حجب النور؛ «ديده دلهايمان را با نور نظرش به تو ، روشنى بخش تا ديده دل حجابهاى نور را نيز بدرد.» (64) اين معنا كه دل مانند سر، دو چشم و دو گوش دارد، از ديدگاه روايات مسلم است؛ (65) اما گردش و چرخش شيطانها در پيرامون دل آدمى، او را از اين طريق شهود و نظر به ملكوت محروم مىكند. (66) به مدد اين وسيله و راهكار، مىتوان از عملكرد منافقان در زمينه تحريف معارف دينى و دخالت در فرهنگ مذهبى جلو گرفت و مهمترين اثر تخريبى آنان را مانع شد . از اين رو حضرت براى شناسايى حديثهايى كه به وسيله منافقان، ساخته و پرداخته مىشد، به همين طريقه اشاره كرده، مىفرمايند : «بر هرحقى ، حقيقتى و بر هر صوابى نورى است؛ پس موافق كتاب را بگيريد و مخالفش را واگذاريد.» (67) دستيابى به اين تشخيص و مجهز شدن به اين سلاح، به جامعه امكان مىدهد تا منافقان خرد و كلان را بشناسد و از ميان خود براند . اين طريقه و نشانه، گرچه تنها راه شناخت منافقان نيست، مهمترين آنها است. از اين رو امام علىعليه السلام آن را بر ديگر نشانههاى منافق مقدم داشته و فرموده است :
للمنافق ثلاث علامات : يخالف لسانه قلبه وقوله فعله وسريرته علانيته؛ (68) «منافق را سه نشانه است : زبانش با دلش، گفتارش با كردارش، و درونش با نمودش، يكسان نيست .»
.2 نحوه رفتار
2ـ.1 خمودى و ناسپاسى
ديگر علامت آشكار منافق كه پيوستگى كاملى با حقيقت او دارد، چگونگى رفتار وى با ديگران است. منافق برخلاف مؤمن كه با صلابت و اطمينان به صحنه عمل مىآيد و كارى متقن و شايسته ارائه مىدهد ، شكاكانه و مردد وارد عمل مىشود. امام علىعليه السلام مىفرمايد : «بىگمان يقين مؤمن در كردارش و شك منافق در رفتارش ديده مىشود .» (69) منافق به فرجام كارش و نتيجه عملش اميدى و يقينى ندارد و از اين رو تنها براى نشان دادن همراهى ظاهرى و موافقت دروغين، با كسالت به نماز و بى جسارت به جهاد درمىآيد . او اعتقاد چندانى به خداوند هستى ندارد تا به او عشق بورزد و عاشقانه به كار پردازد . او نه خدايى مىشناسد و نه بهشتى و نه نعمتى . خود را مديون كسى نمىداند تا سپاسش بگزارد و احسانى نمىبيند تا شكرش بهجا آرد و اگر هم سپاسى بگزارد، از زبانش تجاوز نمىكند و به عمل نمىرسد. چه ، شكر حقيقى جز عرفان قلبى و شناخت باطنى نعمت و بهرهگيرى از آن در راه اطاعت و رضايت خدا نيست (70) . منافق بر اثر شك در موجد نعمتها و نديدن وظيفه عبوديت براى خود از اينها محروم است . چه زيبا امام علىعليه السلام تفاوت شكر منافق و مؤمن را بيان فرموده است :
شكر المؤمن يظهر في عمله ، شكر المنافق لا يتجاوز لسانه (71) ؛ «سپاسگزارى مؤمن در عملش نمايان مىگردد و شكر منافق از زبانش در نمىگذرد .»
اينجا است كه تأثير اعتقاد در عمل ظاهر مىشود و شك، موجب كسالت و خمودى مىگردد و احساس سپاس و تلاش را نابود مىكند و موجب سرزدن چنان اعمال زشت و نادرستى مىشود كه انكار قلبى او را آشكار مىكند و او را در رديف كافران قرار مىدهد. از اين رو امام علىعليه السلام پديدار شدن اعمال خبيث كافران و منافقان را راهى برا ى شناسايى آنان مىداند (72) .
2ـ.2 تكلف ورزيدن
مؤمن فقط از خدا بيم دارد و به همو اميد مىورزد . نه طمعى به كسى و نه ترسى از شخصى دارد. از اين رو اعمال خود را تنها با يك معيار مىسنجد و آن رضايت خدا است . نه قضاوت كسى جز خدا برايش اهميتى دارد و نه به تأثير ديگر چيزها معتقد است. او به فكر خشنود كردن همگان نيست تا براى خريدن محبت همه، بهايى سنگين را بپردازد و از اين رو تكلفى ندارد. منافق عكس اين است . او بهزحمت و دشوارى ، خود را آنگونه كه نيست مىنمايد و آنچه ندارد نشان مىدهد و تا آنجا تصنعى و متكلفانه رفتار مىكند كه خوى و منش وى شود .
امام علىعليه السلام به اين رفتار منافق اشاره كردهاند:
«تكلف از اخلاق منافقان است . (73) » ديگر احاديث وارده در معناى تكلف نيز با اين معنا همسو است. امام صادق نفاق را اساس تكلف مىداند (74) و رسول خداصلى الله عليه وآله تملق و غيبت و شماتت مصيبت زده (75) را از نشانههاى متكلف مىداند (76) كه هر سه در منافق به چشم مىخورد. 2ـ.3 موافقت ظاهرى
گذشت كه منافق به دنبال دنياى خود است؛ از اين رو نه خود را مسئول مىداند و نه به سرنوشت ديگران مىانديشد. او در پى آن است كه كسى از او نرنجد و به منافع دنيايىاش لطمهاى نزند و برايش اهميتى ندارد كه اظهار نظرش به زيان دين و دنياى چه كسى مىانجامد از اين رو به جلب موافقت همه مىپردازد و براى چنين مقصودى خود را رياكارانه با هركس و هرگروهى ، موافق جلوه مىدهد و همراهى ظاهرى و نمايشى مىكند . با كسى نزاع نمىكند و نغمه مخالفت در هيچ مسئلهاى از او شنيده نمىشود . امام علىعليه السلام به اين نكته اشاره كرده و فرموده است: كثرة الوفاق نفاق؛ (77) «موافقت فراوان [نشانه] نفاق است .»
2ـ.4 غيبت كردن
غيبت، كوشش انسان ناتوان براى سرپوش گذاشتن بر عقدههاى درونى خويش است. (78) انسان ضعيف با درك عجز خود از ضربه زدن به كسى و جلو گرفتن كارى ، به پشت صحنه مىرود و با بيرون ريختن شكوههاى درون به بدگويى و افشاى اسرار ديگران مىپردازد . منافق نيز كه ذليل و حقير است، در پيش رو به تعريف و تمجيد و تملق مىپردازد و در پشت سر به بدگويى و غيبت. از اين رو حضرت علىعليه السلام غيبت كردن را علامت نفاق دانستهاند (79) ؛ نشانهاى كه بر دروغ بودن بسيارى از دوستىها و ابراز محبتهاى ظاهرى گواهى مىدهد .
2ـ .5 خيانت ورزيدن
انسانى كه به ورطه نفاق و دو رويى مىغلتد و به جاى اتكال بر دوستان واقعى، چشم اميد به خارج از قدرت و حكومت خودى مىبندد و براى روز مباداى خيالى خويش ، دستاويزى در آن سوى مرزهاى عقيدتى ، جغرافيايى و سياسى مىجويد و شفيع و واسطهاى دست و پا مىكند ، سرانجام به خيانت مىافتد . او براى جلب محبت و حمايت دوستان خيالىاش ، اسرارى را از جبهه خودى به دشمن گزارش مىكند و همچون حاطب بن ابى بلتعه مرتكب خيانت مىگردد . (80) همه ستون پنجمها و جاسوسهاى نظامى و غير نظامى از اين آبشخور مىنوشند و دشمنان يك ملت و كشور، از چنين منافقانى سود مىجويند .
چنين است كه حضرت علىعليه السلام نفاق را اوج خيانت دانستهاند. (81)
2ـ.6 حقكشى
زندگى در يك جامعه بشرى ،مسئوليتهايى را بر عهده هر عضو مىگذارد، و افراد با عمل به آنها از احترام اجتماعى و قانونى برخوردار مىشوند . اين تعهدات ، متقابل و بر اساس قاعده عمومى عدل و انصافند و با معيار و قاعده حق ، سنجيده مىشوند . اگر قواعد عمومى و مسئوليتهاى اجتماعى براى فردى غير قابل قبول و يا همراه شك و ترديد باشد ، او مىكوشد تا هرگاه و هرجا و تا آن اندازه كه ممكن است، از زير بار اين مسئوليتها شانه خالى كند و حق و حقوق ديگر افراد اجتماع را نپردازد . اين حقوق چه مالى و چه معنوى ، تكاليفى را در پى دارد كه بر شخص ناهمگون با اجتماع سنگين مىنمايد . كسى كه فقط از روى حقارت و خوارى نفس ، با اجتماع همراهى مىكند و تنها در پى امنيت خويش است، نه به فرهنگ و آداب و قوانين اجتماع محل زندگى خود اعتقاد و علاقه دارد، نه به امنيت جامعه مىانديشد و نه به سامان يافتن آن اهميتى مىدهد ؛ به جهاد برنمىخيزد و پشتيبانى مالى و حقوق و ماليات واجب خود را ادا نمىكند .
دو حديث گرانبها از امام علىعليه السلام ناظر به همين حالت در پارهاى از انسانها است:
«به خدا سوگند ، جز كافر منكر و منافق ملحد، امنيت را از اهلش بازنداشت و حق را از مستحقش دور نكرد . (82) »«پيامبر خدا از اينكه انسان زكات مالش را از رهبرش پوشيده بدارد، نهى كرد و فرمود : پوشيده داشتن آن از نفاق است . (83) »
2ـ .7 ظاهرسازى
آشكارترين علامت نفاق، همان است كه در خطاب الهى به مسلمانان صدر اسلام آمده است . لم تقولون ما لا تفعلون؛ (84) «چرا چيزى را مىگوييد كه نمىكنيد.» كبر مقتا عندالله أن تقولوا ما لا تفعلون؛ (85) «نزد خدا بسيار نفرتانگيز است كه چيزى را بگوييد كه نمىكنيد .»
حضرت علىعليه السلام نيز اين نكته قرآنى را كه با بيانى ديگر از زبان پيامبر اكرم شنيده (86) بود، ويژگى منافق مىشمرد. امام در مجلس علمىاى كه با اصحابش داشته و چهار صد نكته را به آنان آموخته از ايشان مىخواهد تا با هم مهربان و دوست و اهل بذل و بخشش باشند و همچون منافق نباشند كه فقط مىگويد و توصيف و ظاهرسازى مىكند (87) . در جايى ديگر، اين ويژگى را بارزترين علامت نفاق شمرده و كسى را كه به نماز و روزه و جهاد و تقوا سفارش مىكند و فرمان مىدهد ، اما خود به هيچ يك پايبند نيست، آشكارترين منافق ناميده است . از اينجا است كه ريا و نفاق با هم ارتباط پيدا مىكنند و سپس هر دو در شرك به هم مىپيوندند . چه، نفاق برادر شرك (88) و ريا شرك پنهان (89) است . منافق جلوتر از ديگران مىدود تا او را نبينند و چون بهگمان خود از ديدرس همگان دور شد، تسليم هوسها ، شهوتها و طمعهاى خويش مىشود و آنچه را نهى كرده بود، مرتكب مىشود، يا آنچه را بدان فرمان داده بود ، براثر كسالت و سستى از ياد مىبرد . چنين كسانى كه مدعى دروغين پاكى و اخلاقند و پرچم مقدس امر به معروف و نهى از منكر را دستاويز پنهان داشتن نهان خود مىكنند ، در لسان حضرت از بارزترين مصداقهاى منافقانند: «آشكارترين منافق كسى است كه به اطاعت [خدا] فرا خواند و خود بدان عمل نكند و از معصيت بازدارد و خود از آن دست نكشد .» (90) در نقل ديگرى از اين حديث ـ كه در فصل «گونههاى نفاق» به آن اشاره شد ـ به جاى كلمه «أظهر» واژه «أشد» آمده است. بدين ترتيب شدت نفاق، راز سر به مهر منافق را برملا مىسازد و هيچ پوششى مانع از بروز آن نمىشود . زيرا كسى كه به مردم فرمان نيكى مىدهد ، زير ذرهبين مردم قرار مىگيرد و دقت بيشتر ، درون او را آشكارتر مىسازد و هرچه فرمانها بيشتر و عملها كمتر و تخالف و ناهمگونى گفتار و كردار بيشتر باشد ، نفاق شديدتر است و زودتر نمايان مىگردد .
.3 ذكر اندك
نشان ديگر منافقان ، يادكرد اندك خدا است . آنان از آن رو كه اعتقاد چندانى به خداوند ندارند، به ياد او نيز نمىافتند. تنها بارقههاى رحمت الهى و حوادث طبيعى، ممكن است آنان را به ياد خدا اندازد؛ يا براى تظاهر و رياكارى به حلقه ذكرى و نماز جماعتى حاضر شوند . آنان خدا را در نهان ياد نمىكنند و خدا اين را آشكار كرده است. امام علىعليه السلام با اشاره به اين افشاگرى، آن را سبب نزول آيه 142 سوره نساء مىداند كه حضور منافقان را در صفهاى نماز كسالتبار توصيف كرده و ذكر آنان را قليل دانسته است. (91) امام علىعليه السلام مىفرمايد :« منافقان، خداوند را تنها آشكارا ياد مىكردند و در نهان نه. از اين رو خداوند فرمود : يراؤون الناس ولا يذكرون الله إلا قليلا.» (92) امام علىعليه السلام خود از اين ويژگى براى شناخت منافقان معاصر سود برده است . ايشان در پاسخ به كسى كه درباره ماهيت خوارج پرسيده بود، مىفرمايد: «آنان نه مشركند و نه منافق . مشرك نيستند، چون از شرك گريختند، و منافق نيستند چون منافقان، خدا رابسيار اندك ياد مىكنند و حال آن كه خوارج نهروان پيشانى پينهبسته دارند.» در نتيجه امام آنان را از باغيان و خارجشوندگان از جرگه اسلام مىداند. (93)
.4 دشمنى با چهرههاى تابناك دين
سنت الهى در پيشرفت دين بر آن قرار گرفته كه گروندگان و پيروانش به مجاهدت بپردازند و با يارى دادن دين خدا، از او يارى و نصرت بگيرند. منافقان كه پيروزى و نصرت دين را بر نمىتابند، انصار دين را به ديده دشمنى مىنگرند و كينه آنان را به دل مىگيرند.
امام على كه تابناكترين مجاهد و شاخصترين يارىدهنده پيامبرصلى الله عليه وآله است، حب و بغض او مصداق بارز اين قاعده گشته است . امام بر اساس عهد (94) و تعليم نبوى، از اين نكته نيك آگاه بود؛ زيرا وقتى مشاوران اندرزگو، جذب مخالفان را با بذل و بخشش توصيه مىكردند، فرمود: اگر با اين شمشيرم به بالاى بينى مؤمن بزنم تا مرا دشمن بدارد، دشمنم نخواهد داشت و اگر دنيا را با همه ثروتهايش به پاى منافق بريزم تا مرا دوست بدارد، دوست نخواهد داشت. زيرا قضاى الهى بر زبان پيامبر امى گذشته است كه فرمود: «اى على مؤمن تو را دشمن و منافق تو را دوست نمىدارد.» (95) كاركرد تاريخى و وقوع عملى اين روش را در صدر اسلام نيز مىتوان ديد. جابر بن عبدالله مىگويد: ما منافقان را از دشمنىشان با على بن ابىطالب مىشناختيم (96) و ابو سعيد خدرى «لحن القول» را در سوره محمدصلى الله عليه وآله، به بغض امام على تفسير مىكند (97) . به روايت امام علىعليه السلام پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمودهاند: «اگر كسى از امتم همه عمرش را عبادت كند، اما با بغض خاندان و پيروانم خدا را ملاقات كند، خداوند قلبش را جز به نفاق نخواهد گشود. (98) » از امام صادقعليه السلام نيز روايت شده است: «حق كسى را كه عمر خود را در اسلام سپرى كرده و حامل قرآن را و امام عادل را، جز منافق رسوا، انكار نمى كند. (99) »
ريشههاى نفاق
.1 حقارت درونى
نفاق به تصريح قرآن، بيمارى روحى است (100) و از ديدگاه احاديث، مهمترين علت آن ذلت و حقارت درونى منافق است . احاديث كه همگى از امام علىعليه السلام هستند، يكصدا اين نكته را تأكيد مىكنند كه نفاق انسان ناشى از ذلتى است كه او در خود مىيابد. (101) تحليلهاى روانكاوانه نيز اين حقيقت را تأييد مىكنند. منافق، از بيم افشاى رازش، هماره خوار و مضطرب است. از يك سو ترس از گردن نهادن به تكاليف و از سوى ديگر ترس ناشى از مخالفت آشكار و پذيرفتن تبعات آن، گريبان او را مىگيرد و ترس جز ناشى از ضعف و حقارت نيست . ظهور رفتارى همچون تملق و چاپلوسى در ظاهر، و غيبت و بدگويى در خلوت كه جهد عاجز و ناتوان است، (102) از همين ذلت درونى سرچشمه مىگيرد. اگر به معناى حقيقى نفاق كه از گونههاى دروغ است، توجه كنيم، فرموده علىعليه السلام را بهتر خواهيم فهميد: «نفاق بر كذب بنا نهاده شده است (103) » و «دروغ سر از نفاق درمى آورد (104) » و «چون دروغ خود از خوارى و ذلت نفس زاييده مىشود (105) ، پس بهآسانى مىتوان نفاق را معلول حقارت انسان دانست.»
.2 ستيزه جويى
اگر عامل پيشين، درونشخصيتى و نهفته در روح منافق باشد، ستيزهجويى و خصومت را مىتوان زمينه و عامل بيرونى پيدايش نفاق دانست. كشمكشها و درگيرىهاى لفظى، خطى و فكرى و مجادلههاى شديد سياسى و جناحى هر گاه به درازا كشد، هر دو سوى نزاع را خسته و آشفته مىكند و زمينه مساعدى براى در لاك خود خزيدن، از سطح به عمق رفتن و دو چهرگى فراهم مىآورد. برخوردهاى جانفرسا و بيم از مخالفتهاى لجبازانه، هر دو طرف و يا حد اقل يكى از آنان را به سكوت و اعلام رضايت ظاهرى و يا حتى موافقت نمايشى وامىدارد تا با پنهان شدن در پشت پرده نفاق و دورويى، خود را حفظ كند و نيروى خود را براى موقعيتى مناسب نگه دارد. بدينسان دل و جان، بيمار و آفت زده مىشود. حضرت علىعليه السلام اين معنا را چه زيبا ترسيم كرده است! آن جا كه مرا و خصومت را سبب مريضى قلب و زمينه رويش نفاق مىداند: (106)
.3 رذيلتهاى اخلاقى
امام علىعليه السلام علتهاى ديگر نفاق را نيز برشمردهاند. امام چهار ستون نفاق را عبارت مىدانند از: هوا و هوس ، سستى و سهل انگارى ،كينه و طمع. سپس هريك از اين چهار ركن اصلى را به چهار شاخه تقسيم كرده و فرمودهاند: نفاق بر چهار پايه استوار است : هوس و سهلانگارى و خشم وطمع.
هوس، خود، چهار شعبه دارد: ستم و تجاوز و شهوت و سركشى.
هر كه ستم كند گرفتارىهايش زياد شود و تنها ماند و از كمك به او خوددارى شود. هر كه تجاوز كند، كسى از شرارتها و بدىهايش در امان نباشد و دلش سالم نماند و در برابر خواهشهاى نفسانى خوددار نباشد. هر كه شهوات خود را تعديل نكند، در پليدىها فرو رود، و هر كه از روى عمد و بدون دليل، سركشى كند، گمراه شود.
سهل انگارى را نيز چهار شعبه است : غفلت و مغرور شدن [به رحمت حق] و آرزو و ترس و تعلل ورزيدن. و اين از آن رو است كه ترس، از حق باز مىدارد و تعلل، موجب كوتاهى كردن در عمل مىشود، تا آن كه اجل در رسد، و اگر آرزو نبود، انسان حساب كار خود را مىدانست و اگر از حساب كار خود آگاه مىشد، از ترس و وحشت درجا مىمرد.
خشم هم بر چهار شعبه است : خودبرتربينى، فخرفروشى، غرور و عصبيت. هر كه خودبرتربين باشد، به حق پشت كند؛ هر كه فخرفروشى كند، از صراط راستى منحرف شود و به گناه درافتد؛ هر كه غرور داشته باشد، بر گناهان اصرار ورزد، و هر كه عصبيت پيشه كند، از حق منحرف شود و به باطل گرايد. پس، چه بد خصلتى است خصلتى كه نتيجه آن پشتكردن به حق و گناه و اصرار بر گناه و انحراف از راه راست باشد.
طمع را نيز چهار شعبه است : شادمانى و سرمستى و خيرهسرى و فزونخواهى. شادمانى كردن نزد خداوند خوشايند نيست و سرمستى تبختر و خودپسندى است و خيرهسرى بلايى است كه آدمى را به كشيدن بار گناهان وامىدارد و فزونخواهى سرگرمى و بازى و گرفتارى و جايگزين كردن چيز پستتر [ دنيا] به جاى چيز بهتر [ آخرت] است.
اين است نفاق و پايهها و شاخههاى آن. (107) حديث ديگرى نيز از امام علىعليه السلامدر دست است كه گر چه در مقام تحذير از دوستى با افرادى با ويژگىهاى نامطلوب است، از آن جا كه امام در پايان حديث، اين صفات زشت و نامطلوب را موجب نزديكى انسان به نفاق مىداند و حتى برخى از آنها مانند ريا و غيبت از نشانههاى نفاق به شمار مىروند، مىتوان سبب هاى نفاق را از آن بيرون كشيد: بپرهيز از كسى كه چون با او سخن بگويى ملولت كند و چون با تو سخن گويد، غمگينت كند و چه شادمانش سازى يا به وى زيان برسانى، با تو خواهد آمد و اگر [روزى] از تو جدا شود، در غياب تو، آنچه را دوست ندارى مىگويد و اگر مانعش شوى، به تو افترا مىبندد و اگر با وى موافقت كنى، به تو حسد مىورزد و اگر مخالفتش كنى، با تو دشمنى و ستيزهجويى مىكند. از جبران خوبىهايى كه به وى شده، ناتوان است؛ اما در برابر كسى كه به وى ستم كرده زيادهروى مىكند. همراهش اجر مىبرد و او بار سنگين گناه را. زبانش عليه او است، نه براى او، و دلش سخنش را نگه نمى دارد. براى ستيزيدن مىآموزد و براى ريا تفقه مىكند. به سوى دنيا مىشتابد و تقوا را وا مىگذارد. پس چنين كسى از ايمان دور، به نفاق نزديك، از هدايت دورافتاده و با گمراهى همراه است. (108)
زيانهاى نفاق
.1 تباهى ايمان
اولين و بارزترين اثر تخريبى نفاق ، تباهى و فساد ايمان است. (109) آرى، منافق اندكى از كافر پيش است . او گاه در پرتو برق جهيده بر قلبش ، گامى برمىدارد، و اگر به ريسمان هدايت الهى چنگ زند، مىتواند بر ترديد و شكش غلبه، و بيمارى درونى خود را معالجه كند، و كورسوى ايمان نهفته در درون را پاس دارد تا بادها و طوفانهاى كفر و الحاد آن را خاموش نكند. همچنان كه اگر مؤمنى ، ايمان خود را پاس ندارد و از فتنهها و شبههها با چراغ تقوا و پروا بيرون نيايد و با ريا و دورويى ، درون خود را پنهان دارد و فقط از سر همراهى با جماعت، به جهادى و نمازى حاضر شود ، بهتدريج به كفر و بىايمانى نزديك مىشود. از اين رو ايمان و نفاق گردهم نمىآيند و هر يك ديگرى را كنار مىزند و مؤمن از نفاق مبرا است . (110) بر اين اساس، انسان مؤمن در روابط اجتماعى و معاشرتى خود نيز دو رو و دو چهره نبوده و اهل ريا و تزوير نيست .
.2 نپذيرفتن حكمت
حكمت به معناى دانش استوار و جلوگيرنده از نابخردى و نادانى ، تنها با آموختن و دانشاندوزى به دست نمىآيد . حكمت به معناى حقيقى آن، يعنى مقدمات علمى ، عملى و روحى براى نيل به هدف والاى انسانيت، در دلهايى مىپايد كه پله اول آموختن را پشت سر گذشته و به مدد طاعت خداى متعال و تقوا و ملازمت حق و اطاعت راستين از دين و دورى از ريا و ديگر گناهان كبيره به پله سوم نزديك شده است كه همان نور الهى است و به همه كس داده نمىشود . حكمت در اين معناى حقيقى و حديثى، در دل مؤمنان محبوب خدا جاى مىگيرد، نه منافقان مبغوض نزد خدا. اگر هم منافقى با جد و جهد، اصطلاحاتى را هم فرا گيرد و گام اول را بردارد، به دليل بىتقوايى و معصيت ، به جايى نمىرسد؛ به گفته امام على: إن الحكمة لا تحل قلب المنافق إلا وهي على إرتحال؛ (111) «حكمت به دل منافق فرو نمىآيد، مگر آن كه در حال كوچ است .» و در حقيقت دل منافق، سراى حكمت نيست و اگر براى مدتى اندك در آنجا فرود مىآيد، در نخستين فرصت كه از دهان او به بيرون مىجهد. امام به اين نكته تصريح كرده است : «سخن حكيمانه در پى جايگاه اصلىاش، آن قدر در سينه منافق بالا و پايين مىرود تا آن را بر زبان آورد و مؤمن بشنود و بربايد كه وى شايسته آن و بدان سزاوارتر است . (112) »
.3 بىآبرويى
منافق در قيامت با هردو چهره واقعى و ظاهرى خود مىآيد و رسوا مىشود. منافق زبانبازى كه نقشهاى گوناگونى را بازى كرده است، با زبانهايى آغشته به زبانههاى آتش به صحنه مىآيد و در روز «كشف سرائر»، باطنش نموده و چهرهاش گشوده مىشود و ندا درمىدهند : هذا الذي كان في الدنيا ذا وجهين وذا لسانين؛ (113) «اين كسى است كه در دنيا دو رو و دو زبانه بود.»
امام علىعليه السلام از اين رخداد دهشتناك حذر مىدهد و مىفرمايد : «از نفاق برحذر باشيد كه دو رو، پيش خدا آبرو ندارد . (114) »
.4 بىاعتمادى
زيان بزرگ نفاق در معاشرتها و روابط اجتماعى ، بىاعتمادى مردم به شخص دو رو و در نتيجه خارج شدن او از گردونه كارى و گروههاى اجتماعى است . انسانها به كسى كه در هرجا چهرهاى دارد و زبانش نه مطابق حقيقت كه موافق منافعش مىچرخد، اعتماد نمىكنند. چنين كسى با نظر و عقيده كسى مخالفت نمىورزد و همواره خود را موافق نشان مىدهد و چون اين موافقت ، دروغين و تصنعى است، بالاخره افشا شود و حتى موافقتهاى واقعى او نيز معلوم نمىگردد . از اين رو حضرت علىعليه السلام مىفرمايد : «آن كه نفاقش فراوان گردد ، وفاقش معلوم نشود . (115) »
درمان نفاق
.1 بهره گيرى از قرآن
نفاق نيز مانند بسيارى از امراض درونى ، درمانپذير است. راهى كه امام علىعليه السلام در پيش روى ما مىنهد ، بهرهگيرى از قرآن است . امام در خطبه بلندى، خطاب به اصحابش ، آنان را به روى آوردن به قرآن سفارش مىكند و به شفاخواستن از آن در بيمارىها و يارى خواهى در گرفتارىها فرمان مىدهد و سپس مىفرمايد : فإن فيه شفاء من اكبر الداء وهو الكفر والنفاق والغي والضلال ، فاسألواالله؛ (116) «بىگمان درمان بزرگترين دردها يعنى كفر و نفاق و گمراهى و سرگشتگى، در قرآن است .» اين راه درمان كه خود برگرفته از قرآن است (117) ، در ديگر تعاليم حضرت تأكيد شده است (118) . افزون بر اين، امام خبر از تعليم نبوى مىدهد و آيه هايى را ارائه مىكند كه در سوره بقره تا مزمل پراكندهاند؛ اما همگى مشتمل بر «تهليل»اند. امام علىعليه السلام قرائت اين آيه ها را در صبح هر روز مايه ايمنى قلب از شقاق و نفاق مىداند. (119) آرى، اين راه درمان نيز همچون ديگر شيوههاى درمانى ، شرطها و زمينههايى دارد . چه، بهعيان مىبينيم كه بسيارى از منافقان ، قاريان قرآنند، اما تلاوتشان جز بر خسارت و نجاست روحى آنان نمىافزايد. (120) حضرت علىعليه السلام در خطبهاى ديگر، برخى از اين شرطها را بيان كرده است و بقيه را در تعاليم ديگر امامان مىتوان يافت. (121) امام علىعليه السلام مىفرمايد : بر شما باد كه ملازم كتاب خدا باشيد؛ زيرا كه ريسمان محكم، نور آشكار، درمانى سودبخش و [شربتى] براى فرو نشاندن عطش است. نگاهدارنده كسى است كه بدان چنگ مىزند و رهايىبخش آن كه بدان بياويزد .. . كسى كه آن را گويد ، راست گويد و آن كه بدان عمل كند ، گوى سبقت را بربايد. چنانكه هويدا است ، گفتار و كردار قرآنى شفاى نفاق است، نه ادعا و قرائت زبانى . ترديدى نيست كه بايد قرآن بر قلب و زبان حاكم باشد كه معناى حقيقى تلاوت و تدبر همين است، (122) و قرائت بىاثر و بىخاصيت، قرائت نيست. (123)
.2 دعا
بى گمان دعا و درخواست از خداوند در همه امور كارساز و راهگشا است. از جمله در درمان دردهاى روحى و روانى و پيشگيرى از ابتلا به آنها. امام على در همين زمينه و براى پيشگيرى از رخنه نفاق و منزه ماندن روح از اين صفت زشت در تعقيب نماز عشا چنين دعا مىكند : اللهم طهر لسانى من الكذب و قلبى من النفاق و عملى من الرياء و بصرى من الخيانة...؛ «خدايا زبانم را از دروغ و دلم را از نفاق و عملم را از ريا و ديدهام را از خيانت پاك و منزه بدار.»
برخورد با منافقان
امام علىعليه السلام از دوران جوانى خود با مسئله نفاق و منافقان درگير بوده است و براى حمايت از پيامبر خداصلى الله عليه وآله، همواره دشمنان و منافقان را زير نظر داشت . در جنگ احد بار سنگين خيانت و عقبنشينى منافقان را با بدنى مجروح و خسته تحمل كرد و در جنگ تبوك ، در چهره يك جانشين با صلابت براى رسول اكرمصلى الله عليه وآله ، منافقان مدينه و پيرامون آن را نااميد و نقشههاى آنان را خنثا كرد. امام كه خطاب قرآنى واغلظ عليهم (124) را بارها به گوش شنيده و در عمل پيامبر مشاهده كرده بود، در دوران خلافت خود نيز بدان شيوه عمل كرد . او بىهيچ پروايى معاويه سردسته منافقان (125) را بركنار كرد و پس از اتمام حجت بر او ، به جنگ وى شتافت و پيش از آن ناكثين و حاميان منافق (126) آنان را درهم كوبيد. امام در دوران حكومت خود ، سياست را به صداقت آميخت؛ كارگزاران نادرست و غير صالح را نه از سر تجاهل و مداهنه باقى گذارد و نه به قصد فريب و خدعه ، لحظهاى با آنان دوستى كرد . حتى با خوارج نيز دورويى نكرد و به رغم آن كه مىتوانست به ظاهر و به زبان ، توبه مطلوب آنان را به زبان بياورد و خود را از شرارت آنان آسوده نگه دارد ، اما براى حفظ عصمت ولايت و عزت حكومت علوى از گناه ناكرده معذرت نخواست و تحمل توهينها و سختىها را تاوان حفظ كيان امامت كرد. (127) امامعليه السلام با صراحت اصلاحات خود را اعلان كرد و پيش از بيعت و پس از آن ، برنامه يكسان خود را بازگفت. او نه از روى خودرأيى و بىسياستى، بلكه براى حفظ صداقت ، به مشاور امين خود ابن عباس و اندرز سياسى مغيرة بن شعبه گوش نداد و از همان آغاز و بهصراحت معاويه را بركنار كرد تا جلوهاى از حكومت صادقانه ـ و نه منافقانه ـ را به نمايش گذارد . (128) اما اين همه بدان معنا نيست كه امام علىعليه السلام در دوران حكومت كوتاه خود از منافقان و فتنه آنان غافل شد و مردم را متوجه دسيسههاى آنان نكرد . امام با سخنرانىها و موضعگيرى خود ، خطاب قرآنى جاهد الكفار والمنافقين واغلظ عليهم (129) را پيش رو نهاد و با منافقان سياسى و دينى برخوردى افشاگرانه كرد.
امام علىعليه السلام در دوران خلافتش با دو دسته عالمان منافق و سياستمداران دورو روبرو بود و هر دو دسته را افشا كرد و از مردم خواست كه آنان را بشناسند و همان گونه كه قرآن از مسلمانان خواسته، با آنان دوستى نورزند (130) ؛ آنان را دشمن قطعى و حتمى خود بدانند (131) ؛ همواره از آنان مانند شىء نجس و پليد، اعراض و اجتناب كنند (132) و با امر به معروف و نهى از منكر، بينى منافقان را به خاك بمالند (133) . خطبه بلند حضرت در بيان ويژگىهاى منافقان، شامل چنين تحذير و هشدارى است (134) ، و تمثيل منافق به درخت «حنظل» براى شناساندن منافق و ويژگىهاى او به مردم است: «مثل منافق، مانند درخت حنظل است كه برگهايش سرسبز ولى طعم آن تلخ است . (135) » در سخنى جامعهشناسانه ، وجود منافقان عالمنما را گوشزد مىكند و مىفرمايد : شما در عصرى هستيد كه گوينده به حق، اندك و زبان به راستى ناگشاده و ملازم حق خوار است . اهل آن همگى سازشكار و جوانشان تندخو و پيرشان گنهكار و عالمشان منافق و نزديكشان ، بيرون روندهاند. كهتر ايشان ، مهترشان را بزرگ نمىدارد و توانگرشان از فقيرشان دستگيرى نمىكند . (136) » از نظر تاريخى مىتوان مصداقهايى همچون ابوموسى اشعرى و عبدالله بن عمر را در نظر آورد و برخورد منافقانه ابن عمر را در بيعت نكردن و خيانت ابوموسى اشعرى را در يارى نرساندن به امام در جنگ جمل به ياد آورد (137) امام در نامهاش به محمد بن ابى بكر، هنگامى كه او را به جانب مصر روانه مىكند، از همين منافقان برحذرش مىدارد و آن را بر هشدار پيامبر مبتنى مىكند كه فرمود: «من بر امتم از مؤمن و مشرك نمىترسم؛ چه، مؤمن را خداوند با ايمانش باز مىدارد و مشرك را خدا به سبب شركش قلع و قمع مىكند . بلكه من از آن كه در درون منافق و به زبان عالم مىنمايد، مىترسم . آنچه [نيكو] مىدانيد، مىگويد و آنچه منكر مىدانيد ، مىكند. (138) » امام همچنين در وصيتش به كميل كه افزون بر كمالات اخلاقى و عرفانى، مدتى ولايت « هيت » را در شمال غربى انبار به عهده داشت (139) ، فرمان مىدهد از منافقان بپرهيزد و با خائنان مصاحبت نكند (140) نيز به فردى از شيعيانش مىفرمايد : «بكوش تا زير بار احسان منافقى نروى. (141) » اين همه تحذير و هشدار تنها براى جلوگيرى از تبعيت كوركورانه از منافقان و مصاحبت هميشگى با آنان است؛ وگرنه گرفتن دانشها و حكمتهاى عاريتى عالم منافق، روا و بلكه مطلوب است . امام در سخن والايى ، حكمت را گمشده مؤمن مىداند و او را به اين گمشده سزاوارتر . الحكمة ضالة كل مؤمن فخذوها ولو من أفواه المنافقين
و البته حكمتآموزى، با قراردادن منافق به عنوان معلم رسمى، فرق مىكند. در تعلم رسمى و مصاحبت هميشگى ، بخشى از روحيات و اخلاق و آداب آموزگار به جوينده علم انتقال مىيابد و حتى اگر در ظاهر چنين ننمايد ، غير مستقيم و پنهانى به روح انسان نفوذ مىكند. از اين رو از معلم منافق بايد حذر كرد. اما سخنان گاه و بيگاه و تكگويىها چنين خطرى ايجاد نمىكند و مشمول قاعده پذيرش حق از هركسى مىگردد و مصداق حديث انظر إلى ما قال ولا تنظر إلى من قال. (142) در زمينه نفاق سياسى نيز مىتوان نمونههاى تاريخى بسيارى آورد . حضرت علىعليه السلام افزون بر ابتلا به منافقان آشكارى چون معاويه و طلحه و زبير و حاميان آنان، به منافقان پنهان، چون شبث بن ربعى (143) ، عمرو بن حريث (144) و ابو برده (145) و از همه منافقتر، اشعث بن قيس، در داخل سپاه خود گرفتار بود . اشعث از سران قبيله كنده يمن و از منافقان روزگار و رأس نفاق در زمانه خود بود . پس از اسلام آوردنش ، مرتد شد و چون سپاه خليفه اول، محاصرهاش كرد، پس از فدا كردن هشتصد نفر از قبيلهاش، براى خود و ده نفر ديگر از خانوادهاش، امان گرفت، و از اين رو نزد زنان قبيلهاش، به «عرف النار» كه كنايه از خيانتكار است، ملقب گشت .
او در سپاه علىعليه السلام به عنوان سردار قبيله كنده جاى گرفت و در واپسين روزهاى جنگ صفين ، منافقانه و مرموزانه ، سپاه امام را از جنگ با معاويه دلسرد كرد و به بهانه دفاع از كوفه و صلحطلبى معاويه ، سپاه على را به عقبنشينى خواند. او خود با خوارج نهروان همراه نشد ، اما دست فتنهانگيز وى براى تاريخ باز شده است . برخى منشأ همه فتنههاى دوره حكومت امام على را اشعث مىدانند (146) و از اين رو او را با عبدالله بن ابى سلول سركرده منافقان مدينه در زمان حضرت رسولصلى الله عليه وآله مىسنجند. امام علىعليه السلام به نفاق او آشكارا تصريح و او را بر فراز منبر كوفه افشا كرد. (147) خطاب حضرت در برابر اعتراضى است كه اشعث در ميان خطبه به ايشان كرد، و استدلال حضرت را به زيان ايشان خواند. حضرت پس از نگاهى از سر بىاعتنايى به او پاسخ داد: تو چه مىدانى كه چه چيز به زيان من و چه چيز به سود من است؟ لعنت خدا و لعنت لعنتكنندگان بر تو باد ، اى بافنده پسر بافنده ، اى منافق پسر كافر!
به خدا سوگند كه تو يك بار در كفر و يك بار در اسلام اسير شدى و در هيچكدام مال و حسب و نسبت باعث رهايىات نشد . بىگمان مردى كه شمشير [مرگ] را به سوى قومش بكشاند و مرگ را به سوى ايشان براند ، سزاوار است كه نزديكان ، دشمنش بدارند و دوران ، از او ايمنى نيابند .
پىنوشتها:
1) بقره ، آل عمران ، نساء ، مائدة ، انفال ، توبه ، عنكبوت ، احزاب ، فتح ، حديد ، حشر و تحريم .
2) غرر الحكم ، حديث 735: النفاق ستين الأخلاق.
3) غرر الحكم، حديث . 4540
4) ما أقبح بالانسان ظاهرا موافقا وباطنا منافقا (غررالحكم، حديث 9559). ما أقبح بالانسان أن يكون ذا وجهين (غررالحكم، حديث 9663) .
5) غرر الحكم، حديث . 4540
6) تحف العقول ، ص . 115
7) دستور معالم الحكم، ص 60؛ عيون الحكم والمواعظ، ص 79، ح . 1926
8) فاياكم والتلون في دين الله ، فإن جماعة فيما تكرهون .. .. (نهج البلاغه ، خطبه 176) .
9) العين، ج 5 ،ص 177؛ الصحاح، ج 4، ص 1560؛ القاموس المحيط، ج 3، ص 286؛ تاج العروس، ج 13، ص .463
10) معجم مقاييس اللغة ، ج 5، ص 454 و . 455
11) لسان العرب ، ج 10 ص 359 ؛ تاج العروس، ج 13، ص . 463
12) علامه طباطبايى مىگويد: نفاق در عرف قرآن اظهار ايمان و ابطان كفر است. (تفسير الميزان، ج 19، ص 278)
13) بنگريد به گفته ابوعبيد و ابن انبارى در: لسان العرب ، ج 10، ص 359 ، و تاج العروس، ج 13، ص . 463
14) بحار الانوار، ج 68 ،ص 241 ـ .309
15) بحار الانوار، ج 68 ،ص .265
16) علامه مجلسى، نخستين روايت باب نفاق را در بحار الانوار كه به گونهاى تفسير عنوان باب است، به روايتى از امام رضا اختصاص داده كه ناظر به همين معناى مشهور است .
17) بحار الانوار، ج 72 ، ص .108
18) بحار الانوار، ج 72 ، ص .271
19) و ماهم بمؤمنين. (بقره، آيه 8)
20) جامع العلوم والحكم، ص 375، به نقل از نضرة النعيم ، ج 10 ، ص .5605
21) ر.ك: بحار الانوار، ج 68، ص 275؛ معانى الاخبار، ص 395، ح .51
22) دليل اين همزاد بودن را علامه طباطبايىرحمه الله در تفسير الميزان بيان كردهاند . بنگريد به: الميزان ، ج 19، ص .287
23) امام خمينى، چهل حديث، شرح حديث نهم، ص .135
24) غرر الحكم، ح .3309
25) مذبذبين بين ذلك لا الى هؤلاء ولا الى هؤلاء. (سوره نساء، آيه 143) نيز بنگريد به سوره توبه، آيه . 110
26) ر.ك: سوره بقره، آيه 9؛ سوره نساء، آيه .142
27) غرر الحكم، حديث . 1289
28) غرر الحكم، حديث 6855 و ح .154 حديث دوم لفظ كل را ندارد .
29) تحف العقول ، ص . 212
30) غرر الحكم، حديث 6288 و . 6289
31) غرر الحكم، حديث . 1785
32) براى آگاهى بيشتر از چند و چون رابطه علم و ايمان، بنگريد به، رى شهرى، محمد، العلم والحكمة في الكتاب والسنة، بخش اول و نيز مدخل كتاب.
33) غرر الحكم، حديث . 10130
34) غرر الحكم، حديث . 10129
35) غرر الحكم، حديث .10067
36) ر.ك: ميزان الحكمة ، عنوان 161: الدنيا،ابواب 1221،1222، 1225؛ غررالحكم، حديث 3518 : إن الدنيا لمفسدة الدين ومسلبة اليقين وإنها لرأس الفتن واصل المحن .
37) غرر الحكم، حديث . 10405
38) نثر الدر، ج 1 ، ص . 289
39) خصال، ج 1، ص 69، ح 104؛ مشكاةالانوار، ص .135
40) غرر الحكم، حديث . 9644
41) بحار الأنوار، ج 78 ، ص 56 ، ح . 119
42) غرر الحكم، حديث 1282 و 7234 و . 10957
43) ر.ك: ميزان الحكمة، عنوان 473: اللسان ، باب . 3564
44) نهج البلاغه، خطبه . 176
45) غرر الحكم، حديث . 4222
46) غرر الحكم، حديث . 1578
47) غرر الحكم، حديث . 1853
48) بحار الانوار، ج 35 ، ص .340
49) غرر الحكم، حديث . 1576
50) النفس الأمارةالمسولة بالسوء تتملق تملق المنافق وتتصنع بشيمة الصديق الموافق. غررالحكم، حديث .2106
51) ر.ك: تبيان، ج 1، ص . 54
52) غرر الحكم، حديث 6244 ؛ جاحظ، مائة كلمة، ص 51، ح . 68
53) ر.ك: بقره، آيه . 13
54) غرر الحكم، حديث . 2008
55) سوره مجادله، آيه . 19
56) نهج البلاغة، خطبه 194؛ غرر الحكم، حديث 11042 و . 2627
57) سوره منافقون، آيه .4
58) كافى، ج 1، ص 63، ح .1
59) سوره محمد، آيه .30
60) بحار الأنوار، ج 71 ، ص 283 ، ح . 33
61) نهج البلاغه، حكمت .26
62) شرح ابن ابى الحديد، ج 20 ،ص 280 ،ح . 218
63) مسند احمد بنحنبل، ج 4، ص 288؛ سنن دارمى، ج 2، ص . 246
64) اقبال الأعمال، ج 3 ، ص . 299
65) علم و حكمت در قرآن و حديث، ج 1، ص 160 ـ . 163
66) بحار الأنوار، ج70 ، ص 59 و . 39
67) محاسن برقى، ج 1 ، ص 226 ، ح 150؛ كافى ، ج 2 ، ص 54 ،ح .4 شيخ حر عاملى اين حديث را با احاديث همخانوادهاش، در باب نهم از ابواب صفات قاضى آورده و از آن براى حل احاديث متعارض سود جسته است.(وسائلالشيعه ، ج18، ص78، ح10)
68) تنبيه الخواطر، ج 2، ص 117 ؛ تاريخ يعقوبى، ج 2، ص . 208
69) غرر الحكم، حديث . 3551
70) من أنعم الله عليه بنعمة فعرفها بقلبه ، فقد أدى شكرها . (كافى، ج 2، ص 96، ح 15) نيز گفته خدا به موسىعليه السلام : يا موسى شكرتني حق شكري حين علمت أن ذلك مني . (راوندى، قصص الأنبياء، ص 161، ح 178)
71) غرر الحكم، حديث 5661 و . 5662
72) كافى، ج 2، ص 46، ح . 1
73) غرر الحكم، حديث . 1176
74) مصباح الشريعه، ص 140، باب 66؛ بحار الانوار، ج 70، ص 394، ح .1
75) سوره توبه، آيه .98
76) للمتكلف ثلاث علامات : يتملق إذا حضر ويغتاب إذا غاب ويشمت بالمصيبة . (نور الثقلين، ج 4 ، ص 473، ح 97)
77) غرر الحكم، ح .7083
78) الغيبة جهد العاجز. (نهج البلاغة، حكمت 461)
79) غرر الحكم: حديث . 899
80) حاطب بن ابى بلتعه كسى بود كه خبر لشكركشى پيامبر(ص) را به مكه، در نامهاى نوشت و پنهانى براى مشركان مكه ارسال كرد. خداوند پيامبر(ص) را از اين امر آگاه و ايشان هم امام على را مأمور دستگيرى پيك و گرفتن نامه كرد.
81) غرر الحكم، حديث . 969
82) همان، حديث . 10132
83) دعائم الإسلام، ج 1، ص . 245
84) سوره صف، آيه . 2
85) سوره صف، آيه .3
86) پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله در وصيتش به امام علىعليه السلام مى فرمايد: «باطنت مانند ظاهرت باشد و اينگونه نباشد كه ظاهرت نيكو و باطنت زشت باشد، و گرنه از منافقان خواهى بود.» (خصال، ج 2،ص 544 ، ح 19)
87) خصال، ج 2، ص .614
88) امام على: «النفاق أخو الشرك.» (غررالحكم، حديث 483)
89) امام على: «اعلموا أن يسير الرياء شرك.» (تحف العقول، ص 151)
90) غرر الحكم، حديث 3214 و . 3309
91) وإذا قاموا إلى الصلاة قاموا كسالى يراؤون الناس ولا يذكرون الله إلا قليلا.
92) كافى، ج 2، ص 501، ح . 2
93) جعفريات، ص 234، ابن اعثم، فتوح، ج 4، ص . 272
94) امام على: «عهد الى رسول الله أن لا يحبنى الا مؤمن ولا يبغضنى الا منافق.» (سنن نسايى، ج 8، ص 117؛ كنز الفوائد، ج 2، ص 83)
95) نهج البلاغه، حكمت .45 نيز بنگريد به: بحار الانوار، ج 33، ص 284 و ج 35، ص 316 و ج ، 39 ص 291، باب .87
96) شرح الاخبار، ج 1، ص 153، ح .95 برقى در محاسن، حديثى را نقل مىكند كه اشاره به كاربرد اين روش در هر عصر دارد. حديث چنين است: محمد بن علي أو غيره رفعه قال قلت لأبي عبد الله أكان حذيفة بن اليمان يعرف المنافقين؟ فقال: رجل كان يعرف اثني عشر رجلا و أنت تعرف اثني عشر ألف رجل إن الله تبارك و تعالى يقول: «لتعرفنهم في لحن القول» فهل تدري ما لحن القول؟ قلت: لا والله قال: بغض عليبنأبيطالب و رب الكعبة.(محاسن، ج 1، ص 168، ح 132)
97) شرح الاخبار، ج 1، ص 153، ح 96.؛ ابن شهر آشوب در مناقب اين مطلب را اينگونه تأييد مىكند : «ابن عقدة و ابن جرير بالإسناد عن الخدري و جابر الأنصاري و جماعة من المفسرين في قوله ـ تعالى ـ و لتعرفنهم في لحن القول ببغضهم عليبنأبيطالب.» (ج 3، ص8، ح35)
98) كافى، ج 2، ص 46، ح . 3
99) كافى، ج 2، ص 658، ح .4
100) سوره بقره، آيه 10: في قلوبهم مرض. نيز سوره توبه، آيه . 125
101) ميزان الحكمة، ج 4، عنوان «نفاق» ، باب «علة النفاق» ص 3338؛ جاحظ، مائة كلمه، ج 4، ص 33 : نفاق المرء ذلة .
102) الغيبة جهد العاجز. (نهج البلاغة، حكمت 461)
103) النفاق مبنى على المين.» (غررالحكم، حديث 1156)
104) الكذب يودي إلى النفاق.» (غرر الحكم، حديث 1181)
105) لا يكذب الكاذب الا من مهانة نفسه.» (ميزان الحكمة، ج 3 ، عنوان الكذب ، باب علة الكذب، ص2676، حديث 17427)
106) قال أمير المؤمنين ع: «إياكم و المراء و الخصومة فإنهما يمرضان القلوب على الإخوان و ينبت عليهما النفاق.» (كافى، ج 2، ص 300، ح 1)
107) كافى، ج 2، باب «صفة النفاق و المنافق»، ص .393
108) بحار الانوار، ج 78، ص 10، ح .67
109) النفاق يفسد الإيمان (غرر الحكم: حديث 741) .
110) الإيمان برئ من النفاق (غرر الحكم: حديث 1244).
111) عيون الحكم والمواعظ، ص 57، ح . 1469
112) امالى طوسى، ص 625، ح .1291 مشابه اين سخن در نهجالبلاغه (حكمت 79) نيز آمده است .
113) خصال، ص 38، ح . 16
114) غرر الحكم، حديث . 2694
115) همان، حديث . 8136
116) نهج البلاغة، خطبه . 176
117) سوره اسراء، آيه 82: وننزل من القرآن ما هو شفاء ورحمة للمؤمنين. و سوره يونس ، آيه 57: يا أيها الناس قد جاءتكم موعظة من ربكم وشفاء لما في الصدور وهدى ورحمة للمؤمنين . و نيز سوره فصلت ، آيه . 44
118) ر.ك: ميزان الحكمة، ج 3، باب «القرآن أحسن الحديث» ص .2518
119) ر.ك: بحار الانوار، ج 95، ص 287، ح .4
120) قرآن به اين معنا اشاره كرده است؛ بنگريد به: سوره اسراء، آيه 82 و سوره توبه، آيه 125 و نيز روايت نبوى : اكثر منافقي امتي قراؤها. (مصباحالشريعه، ص 373)
121) ر.ك: تنبيه الخواطر، ج 2، ص . 236
122) ر.ك: ميزان الحكمه ، ج4، باب «حق التلاوة»، ص . 2525
123) همان، ج4، باب «من يلعنه القرآن» ، ص . 2529
124) يا أيها النبى جاهد الكفار والمنافقين واغلظ عليهم. (سوره توبه، آيه 73؛ سوره تحريم، آيه 9).
125) بنگريد به: خطابهاى امام به معاويه در جريان جنگ تبليغاتى پيش از واقعه صفين. (بحارالانوار، ج 32 ، ص 612 و ج 33، ص 87)
126) امام پس از غلبه بر ناكثين، خطاب به شورشگران بصره فرمود: «فيكم ختم النفاق.» (بحار الانوار، ج32 ،ص 226، ح 176)
127) ر.ك: موسوعة الامام على فى الكتاب والسنة والتاريخ، ج 7، فصل نخست.
128) ر.ك: همان، ج 4 ، مدخل و فصل الاصلاحات العلويه.
129) يا أيها النبى جاهد الكفار والمنافقين واغلظ عليهم. (سوره توبه، آيه 73؛ سوره تحريم، آيه 9)
130) فلا تتخذوا منهم أولياء. (سوره نساء ، آيه 89 و 140)
131) هم العدو فاحذرهم. (سوره منافقون، آيه 4)
132) فأعرضوا عنهم ، إنهم رجس. (سوره توبه، آيه 95)
133) خصال، ص 232، ح .74
134) احذركم أهل النفاق فإنهم الضالون المضلون. (نهج البلاغه، خطبه 194)
135) غرر الحكم، حديث . 9878
136) غرر الحكم، حديث 3857؛ نهج البلاغه، خطبه .230
137) طبرانى، معجم كبير، ج 19، ص 388، ح 910؛ كافى، ج 1، ص 397، ح . 1
138) نهج البلاغه ، نامه . 27
139) موسوعة الامام على فى الكتاب و السنة و التاريخ، ج 12، ص .272
140) بحار الانوار، ج 77، ص 271 ،ح 1 و ج 78، ص 9، ح .16
141) بحار الانوار، ج 75، ص 384، ح .7
142) غرر الحكم، حديث 5048 و 10189؛ جاحظ، مائة كلمه، ص 27 ، ح .11
143) بحار الانوار ، ج 33، ص .384
144) همان .
145) همان، ج 32، ص .353
146) شرح نهج البلاغه، ج 2 ، ص 279، به نقل از موسوعة الامام على فى الكتاب و السنة و التاريخ، ج 12، ص . 53
147) نهجالبلاغه، خطبه .210
نويسنده:هادى مسعودى