IRNON.com
مباني مشروعيت سياسي از ديدگاه امام علي (ع)
 

نويسنده در اين نوشتار به بررسي انديشه‎هاي سياسي امام علي (ع) در زمينة مشروعيت سياسي در نظام‎ديني مي‎پردازد.


 

مقدمه
گفتگو دربارة مقولة مشروعيت سياسي، تاريخ و حياتي به درازاي زندگي اجتماعي– سياسي انسان دارد. چون تداوم و ثبات نظم اجتماعي در گرو توضيح هنجاري آمريت و اطاعت سياسي است. از اين رو همه نظامهاي سياسي، علي رغم شكل، ماهيت، نوع رژيم و مباني و منشأ حاكميت و مشروعيت، نياز به مشروعيت دارند.
نظام سياسي اسلام كه در آن رابطة بنيادين ميان نهاد دين و دولت مورد نظر است، از اين قاعده كلي مستثني نيست و در آن مسألة مشروعيت ابعاد تازه‎تر و پيچيده‎تري پيدا مي‎كند. اين پيچيدگي در اصل به رابطة دين و سياست و همچنين به انديشه حاكميت دين بر روابط اجتماعي و خودمختاري انسان درسرنوشت فردي و اجتماعي‎اش باز مي‎گردد. كشش ميان اين دو حوزه در مشروعيت سياسي نيز به چشم مي‎خورد! زيرا از سويي مطلوبيت و حقانيت نظم و نهادهاي سياسي و به تبع آن اطاعت سياسي، منوط به توضيح و تجويز ديني است و از ديگر سو با فرض خودمختاري و آزادي انسان بر حيات خويش، مطلوبيت و تحقق نظم و نهادهاي سياسي ناشي از رضايت و پذيرش فرد است. از اين نقطه است كه دو منبع و پايه مشروعيت در نظام سياسي ديني با هم تلاقي مي‎يابند و سؤالات اساسي در فلسفة سياسي اسلام طرح مي‎گردد:
مباني مشروعيت سياسي در نظام ديني چيست؟ منابع و پايه‎هاي اساسي آن كدامند؟ دليل وجود سلطه و اطاعت سياسي چيست؟ نظام سياسي مشروع و نامشروع چگونه مرزبندي مي‎شود؟ و نهايتاً نقش مردم و انتخاب آنان در مشروعيت نظام سياسي به چه ميزان است؟ نقش مردم در مقبوليت و عينيت يافتن نظام سياسي است يا نه، نقش آنان ذاتي و مقوم آن است؟
در هر صورت سؤالات مذكور، بعنوان مهمترين سؤالات فلسفة سياسي، در نظام ديني، مي‎بايست طرح و پاسخ يابند. در اين چارچوب بايد بكوشيم با رجوع به شريعت و منابع‌آن، به مقتضيات و مسائل جديد، پاسخ دهيم زيرا بدون داشتن يك نظام فكري و نظري منسجم، قوي و پويا، تحقق و تداوم نظام ديني و از جمله نظام سياسي، با مشكل رو برو خواهد شد. اين ضرورت با استقرار حاكميت الهي در قالب حكومت اسلامي‎درايران، دو چندان مي‎شود.
با ملاحظة مسائل مزبور و اهميت مشروعيت، آمريت و اطاعت سياسي در انديشة ديني[1]، نويسنده در اين نوشتار به بررسي انديشه‎هاي سياسي امام علي (ع)در زمينة مشروعيت سياسي در نظام‎ديني مي‎پردازد. به عبارت ديگر سؤال اساسي مقاله آن است كه مباني مشروعيت نظام سياسي از ديدگاه حضرت علي(ع) چيست؟ ‹‹ به منظور پاسخگوئي به سؤال مذكور، با گذاري كوتاه بر دو مسأله يعني مفهوم مشروعيت سياسي و حاكميت خدا و انسان ›› به بيان انديشه‎هاي آن حضرت پرداخته و در اين ارتباط دو ركن اساسي مشروعيت ( يعني مشروعيت ديني و سياسي ) طرح و به بحث گذاشته مي‎شوند و در انتها به اختصار زوال مشروعيت سياسي را مورد بررسي قرار داده‎ايم.
اما قبل از ورود به بحث يادآوري چند نكته ضروريست: 1- به دليل گستردگي مباحث و بيانات حضرت، در اين مقام فقط به بعضي از مسائل اشاره و در جائي كه مطالب وسيع بوده، فقط به ذكر و توضيح اجمالي چند نكته اكتفا شده است.
2-بحث ما ناظر به جامعة ديني است كه مردم آن مسلمان‎اند و به مباني و اصول دين اسلام معتقد.
3- حقانيت و مشروعيت ائمه به دليل وجود نص و نصب خاص، الهي است و مردم در حقانيت آن دخيل نيستند و بحث صرفاً معطوف به بيان انديشه‎هاي سياسي امام است.

مشروعيت سياسي
در ادبيات علوم سياسي، مشروعيت سياسيlegitimacy)) بيان‎كنندة رابطة ميان افراد جامعه و قدرت سياسي است[2]. نظامهاي سياسي براي مشروع جلوه دادن سلطه و حكمراني خود به دلايل و ابزار متفاوتي دست مي‎يازند تا از يك سو سلطة سياسي موجود را موجه جلوه داده و از ديگر سو با آگاه‎نمودن افراد از چنين حقانيتي موجبات اطاعت سياسي آنان را فراهم نمايند. پس مي‎توان گفت، مشروعيت سياسي، عقلاني‎شدن قدرت سياسي و تبديل آن به اقتدار سياسي است و رابطه‎اي اساسي ميان سلطة مشروع و مشروعيت‎سياسي وجود دارد [3]. برخي نيز مشروعيت سياسي را با كارآمدبودن نظام سياسي يكسان مي‎دانند و معتقدند كه مشروعيت ريشه در چگونگي انجام كار و ويژگيها وظايف دولت دارد. وقتي نظام سياسي به درستي وظايف و كاركردها خويش را انجام دهد، مشروع و زماني كه در اعمال آنها سستي نمايد و يا (ناكارآمد گردد )، نامشروع است. اين برداشت از مفهوم مشروعيت نگاهي كاركردگرايانه به نظام سياسي دارد. برخي ديگر آن‎را با ‹‹‎قانوني›› و ‹‹طبق قانون›› بودن يكي پنداشته‎اند[4]. بر اساس استدلال ماكس‎وبر، مشروعيت معطوف به باور و رضايت ‎است و از شهروندان اطاعت سياسي مي‎طلبد. وي با ملاحظة منابع مشروعيت به سه نوع مشروعيت يعني سنتي، قانوني و كاريزماتيك اشاره دارد [5].
روي‎هم‎رفته، به دليل عدم كارايي زور و اجبار در تداوم سلطة سياسي، تمام نظامهاي سياسي، صرف‎نظر از منابع مشروعيت و نوع رژيم‎هاي سياسي، محتاج مشروعيت سياسي از نوعي هستند كه ماكس وبر استدلال مي‎كند زيرا استمرار و ثبات‎سياسي مستلزم رضايت‎مندي اخلاقي و هنجاري اطاعت‎كنندگان از نهادها و نظام سياسي است. در اين صورت، شهروندان بدون اكراه و اجبار و با رضايت دروني، آزادنه به اطاعت از نظام حاكم مي‎پردازند و آن را قابل اطاعت و احترام مي‎يابند.
دربارة اثرات مثبت مشروعيت سياسي بايد گفت ؛ تحديد قدرت سياسي، تسهيل اعمال حاكميت و اطاعت سياسي، تداوم و ثبات نظام موجود، اجازه اعمال زور مشروع به دولت و نهايتاً و ممانعت از تكية دولت بر سازمان زور و اجبار محض، از جمله مهمترين نتايج آن است[6].
حاكميت خدا و انسان:
بر اساس تعاليم شريعت، منبع حقانيت و مشروعيت، خداوند يكتا است زيرا حاكم مطلق برجهان و انسان است. حكمراني نيز مخصوص اوست و هيچ فردي حق فرمانروايي و اجبار افراد بشر به فرمانبرداري را ندارد[7] از اين رو پذيرش هر حاكميتي جز او به منزلة شرك است و هر گونه تصرف در حريم زندگي و اموال مردم و تحميل اراده برآنان، ظلم و تجاوز نسبت، به آنان محسوب مي‎گردد [8]: چون مستلزم نفي حاكميت مطلق نفي الهي و آزادي بشر است.
با اين وصف، خداوند خلافات و حكومت را به انسانها تفويض نمود و انسان خليفة خداوند بر زمين شد و بدين شيوه حاكميت الهي بوسيله انسان در دنيا تجلي و عينيت يافت[9].
خلافت آدمي‎بر زمين و انسانها بدون قيدوشرط نبود بلكه در وهله نخست با قوانين و حدود الهي تحديد شد و انسان مأمور به حكمراني به عدالت و حق شد [10]. طبق اين اصول، در انديشة ديني استدلال مي‎شود كه هر حاكميتي بر انسانها بايد از سوي خداوند تجويز شده و مطابق با قوانين و مقررات الهي باشد. از طرف ديگر طبق آموزه‎هاي ديني، انسان موجودي، آزاد، مختار، عاقل و برخوردار از كرامت[11] معرفي مي‎شود. انسان با برخورداري از آزادي و عقل برسرنوشت و زندگي خويش حاكم و در برابر آن مسئول است. بنابراين، در گزينش الگوي حيات فردي و اجتماعي مختار فرض مي‎شود. او در انتخاب اصول و مباني حيات آزاد است و مي‎تواند هر گونه كه خواست زندگي خويش را تدبير نمايد ولي در برابر آن مسئول و مورد بازخواست قرار مي‎گيرد [12]بر همين پايه مي‎تواند به گزينش دين همت گمارد و زندگي خويش را بر پايه‎هاي شريعت پي‎ريزي نمايد. به عبارت ديگر وي مختار است بر اساس الگوي ديني و طبق آموزه‎هاي آن، زندگي را بنا نهد و روابط خود را با طبيعت، هستي، جهان، خدا و ديگرانسانها تعريف و تنظيم. نمايد در اين‎جا است كه دو ريشة حاكميت (يعني حاكميت الهي و انسان بر در سرنوشت خويش ) با يكديگر پيوند مييابند و از رابطة دين و سياست در عرصة زندگي اجتماعي سخن به ميان ميآيد[13].
ولي با مسئلة اساسي، رابطه و جايگاه اين دو مقوله با يكديگراست. مسألة محوري اين است كه مشروعيت نظام سياسي مبتني بر حاكميت الهي چگونه است؟ آيا مشروعيت صرفاً مقوله‎أي ديني و فرا انساني است يا نه پديده‎أي صد در صد دنيوي و اين‎جهاني است؟ يا تركيبي از هر دو؟جايگاه مردم و رضايت آنان در الگوي سياسي كجاست؟ و مهمتر آن كه حاكميت الهي با حاكميت انسان بر سرنوشت خود قابل جمع‎اند يا خير؟ بدون آنكه قصد پاسخگويي و طرح نظرات متفكران اسلامي ‎به اين سؤالات را داشته باشيم. به اين نكته اكتفا مينمايم كه متفكران و انديشمندان اسلامي‎-اعم از اهل تشيع و تسنن – علي‎رغم اختلاف چشمگيري كه در مباحث سياسي با يكديگر دارند، در حوزة اجتماعي حداقل بر اين دو نكته توافقي اجماعي دارند:
اول ضرورت تحقق حاكميت الهي و ديگر آنكه، در جامعة ديني ارتباطي اساسي ميان دين و دولت وجود دارد. لذا ادارة و تدبير عمومي‎مي‎بايست مبتني بر شريعت باشد و كنشهاي سياسي بايد در راستاي تحقق آرمانها و اهداف الهي تنظيم شود و نبايد با
مباني شريعت در تضاد باشد [14]. با اين توضيحات اجمالي – در قسمت بعدي نوشتار - به بررسي انديشه‎هاي سياسي حضرت علي(ع) دراين‎ زمينه‎ ميپردازم.
مشروعيت سياسي از ديدگاه امام علي(ع)
گفتار و سيرة نظري و عملي حضرت در طول حيات سياسي‎اش، ناظر بر اين است كه، دو پاية عمده براي مشروعيت سياسي نظام ديني لحاظ داشته‎اند [15]: يكي مشروعيت ديني ( يعني مجموعه مقررات، قوانين و ويژگيهاي ديني ) و ديگري سياسي. در اين قسمت به توضيح اين دو ركن مي‎پردازم.
الف)مشروعيت ديني:
نگاهي اجمالي به سيره حضرت علي (ع)نشان ميدهد كه حضرت قائل به وجود رابطه ميان دو حوزة دين و سياست است. دين در نگرش حضرت، مقوله‎اي صرفاً دروني و اخلاقي ناظر بر روابط معنوي فردگرايانه ميان خدا و انسان ارزيابي نمي‎شود بلكه شريعت در عرصة زندگي اجتماعي، حضوري فعال دارد. در واقع عمارت سياست بر ستون شريعت بنا مي‎شود و از اين رو عنصر دين در سياست دخيل و تعيين‎كننده است. انديشة ارتباط ميان اين دو پديده، به‎طور كلي بر نگرش ديني و توحيدي حضرت علي(ع) باز ميگردد. و مي‎توان گفت فلسفة سياسي حضرت، فلسفه الهي - توحيدي است كه بنيان انديشة وي را تشكيل ميدهد. در اين قسمت با مطالعه وجوه عمدة اين فلسفة توحيدي به بررسي اين نكته مي‎پردازيم.
كه دين، يكي از اركان مشروعيت نظام سياسي ديني بوده و نقش اساسي، مهم و تعيين‎كننده‎اي در حاكميت مطلق الهي، به آرمانها و اهداف جامعه و ويژگيهاي نخبگان و رهبران جامعة ديني دارد.
1-حاكميت و مرجعيت مطلق الهي:
چنانكه قبلاً گفتيم، خداوند حاكم مطلق و قادر، بركل هستي است و نظام اجتماعي و دنيوي به عنوان جزئي از قلمرو بي‎كران هستي نيز آفريده و تحت حاكميت الهي مي‎باشد [16]. حضرت علي (ع)حاكميت و حكمراني خداوند را اينگونه بيان ميكند:
‹‹ لايضاد في ملكِه أَحد ولا يزول أبدا و لم يزل››
كسي كه در حكمراني وي مخالف نيست و ملك او جاودانه و هميشگي است [17].
با اين وصف خلافت حكومت در دنيا به انسان واگذار شد. و چون اين تفويض از سوي خداوند بر انسان ارزاني شده در نتيجه آمريت و سلطة سياسي در جامعه ريشه در تجويز الهي دارد. بر اين پايه با تمسك به اين كه انسانها موجوداتي ‌برابر و آزاد خلق شده‎اند و آزادي و برابري وديعه‎اي الهي است، استدلال مي‎شود كه سلب آزادي و برابري از انسان توسط همنوعان وي به هيچ‎وجه جايز نيست. ‌هيچ فردي - در هر مقام و منزلتي – حق سلطه و اجبار ديگر انسانها به اطاعت را ندارد چون انسانها آزاد و برابر آفريده شدند بعلاوه هر آمريت و سلطة سياسي بر انسانها نيز، مي‎بايست توسط شارع مقدس بيان شود. حضرت علي(ع) ضمن بيان برابري و آزادي فطري همه انسانها به تفويض امر حكومت به انسانها و تجويز آن توسط خداوند، اشاره دارند و ميفرمايد:
‹‹ اي مردم ! حضرت آدم، نه بنده‎اي توليد كرده و نه كنيزي و همه مردم آزادند، و لكن خداوند تدبير و ارادة بعضي از شما را به بعضي ديگر سپرده است[18]. ››در اين چار چوب حضرت در قبال احتجاج نحلة خوارج در نفي حكومت و امارت انسانها بر يكديگر به دليل تنافر آن با حاكميت مطلق الهي، با تمايز ظريفي ميان دو مقولة حكم و امارت ( حكومت) استدلال مينمايد:
‹‹ سخني است حق، كه بدان باطلي را خواهند، آري حكم جز از آن خداوند نيست، لكن اينان گويند، فرمانروايي جز خداوند نيست، حالي كه مردم را حاكمي ‎بايد نيكوكردار يا تبه‎كار [19]››
بر همين مبنا وقتي حضرت خلافت را پذيرفت، منشأ و مرجعيت حكومت خويش را در طول اراده خداوند ميدانست. حتي هدف اصلي در پذيرش قدرت سياسي، از طرف حضرت تكليفي ديني و ضرورتي انساني داشت [20]. خصلت ديني حكومت، در سيرة نظري و عملي سياسي حضرت به وضوح روشن است. به عنوان نمونه حضرت در مقام خليفة مسلمين، در نامه‎هايي كه به‎كارگزاران سياسي مينويسد، خود را‹‹ عبدالله ›› ميخواند: شايد بتوان گفت همين عبارت كوتاه ‹‹ هذا ما امر به عبدالله علي اميرالمؤمنين [21]›› اوج جهت‎گيري ديني نظام سياسي در نظر وي است اين عبارت علاوه بر بيان ماهيت و مرجعيت قدرت سياسي حاوي اين نكتة اساسي است كه انسان در هر مقام و قدرتي، در نهايت بنده و آفريدة خداوند است و حاكم ازلي و حقيقي اوست. فراتر آنكه اين نامه‎ها كه علي‎القاعده حاوي دستورات و فراميني ازحضرت به كارگزاران مي‎باشد، مشعر بر اين است كه مبناي قدرت، سلطه- آمريت و اطاعت در نظام اجتماعي ديني - خودسرانه و معطوف به قدرت و سلطة محض نيست بلكه مبتني بر قوانين و خواست شرع است كه همه مسلمانان موظف به عمل به آنها مي‎باشد. آنچه محوري است نه سلطه و قدرت بلكه كسب رضايت خداوند است .لذا حضرت به مالك مينويسد: چه تو برتر آناني و آن كه بر تو ولايت دارد، از تو برتر است و خدا از آن كه تو را ولايت دارد، بالاتر و ساختن كارشان را از تو ساخت و آنان را وسيلت آزمايش تو ساخت[22]. ›› چنانچه ملاحظه ميكنيم حكومت و قدرت سياسي از يكسو در طول ارادة الهي و از ديگر سو وسيله‎اي براي آزمايش و امانتي است از خدا، در دست آفريدگانش، براي تدبير امور دنيوي انسانها. علاوه بر مطالب گذشته، حضرت علي در برابر غصب و تاراج ميراث خلافت وحق امامتش توسط خلفاي ثلاثه و كم‎مهري صحابه و با استناد به نصب الهي و ابلاغ رسولش به دفاع از آن پرداخت. در واقع حضرت انتخاب خداوند را از يكسو دليلي بر مشروعيت و حقانيت خويش و از سوي ديگر دليلي بر نامشروع ونالايق بودن ديگران در كسب مقام خلافت مي‎دانست. در باب حق ولايت و رهبري ائمه علهيم‎السلام ميفرمايد:‹‹ ولهم خصائص حق الولاية و فهم الوصية والوراثة›› حق ولايت خاص ايشان است و ميراث پيامبر مخصوص آنان[23]›› نيز مي‎گويد ‹‹و حكومتي را كه از آن فرزند مادرم بود از من بود[24]›› روي هم رفته، از منظر علي (ع)منشأ و ريشة اساسي قدرت، قدرت لايزال خداوند است وحاكميت انسانها بر يكديگر نيز در طول اراده و مبتني بر تفويض و تجويز الهي مي‎باشد. لذا هر قدرت و اطاعتي كه خارج از ضوابط و چارچوبهاي خواست ديني باشد، اساساً مشروعيت ندارد. بعلاوه عينيت حاكميت الهي بر روابط اجتماعي در اجتماع مسلمانان، ضرورت شرعي دارد و در اين راه بايد تلاش و كوشش نمود.
2: اهداف و آرمانهاي نظام سياسي در اسلام
بدون ترديد، هر نظام سياسي با برداشتي از جهان، انسان و جامعه، اهداف و آرمانهاي مطلوبي براي خود تعريف و براي نيل به آنها، به اعمال قدرت و سياست‎گذاري مي‎پردازد. نظام سياسي اسلام نيز اهداف و آرمانهاي ويژه دارد و وضع مطلوب و اهداف بر اساس قوانين و مقررات الهي تعريف و شناسايي مي‎شود. از اين‎رو مي‎توان گفت اهداف حقيقي دين از يكسو نشان‎دهندة خصلت نظام سياسي و از ديگرسو توضيح‎دهندة ماهيت، جهت‎گيري و الزامات قدرت سياسي است. در اين چارچوب قدرت و سلطة سياسي، في‎نفسه هدف و ارزش نيست و در مقايسه با قدرت بيكران و زوال ناپذير پروردگار، پديده‎اي زوال‎پذير است. در واقع ارزش قدرت، در گرو اهداف و آرمانهاي دين و بكارگيري آن در جهت وصول به وضع مطلوب ديني مي‎باشد. در نگرش اولية حضرت، قدرت و حكومت متاع چندان با بهائي نيست و حضرت آنرا كمتر از ‹‹ پاره استخوان خوك ›› و‹‹ آب بيني بز[25]›› مييابد: ولي با اين وصف قدرت سياسي به دليل ضرورت زندگي انساني در دنيا و لزوم به كارگيري آن در جهت آرمانهايي نظير، عدالت، برابري و تحقق حاكميت الهي و جز آن مورد توجه حضرت قرارميگيرد. در اين ارتباط ‹‹ عبدالله ابن عباس ›› گويد به بصره در ‹‹‌ذي القار ››‌نزد حضرت رفتم. ايشان را در حال وصله كردن نعلينش يافتم، پرسيدند‹‹ بهاي اين نعلين چند است؟›› گفتم: ‹‹ بهائي ندارد.›› حضرت فرمودند: ‹‹ به خدا اين را از حكومت شما دوست تر دارم مگر آنكه حقي را بر پا سازم يا باطلي را بر اندازم[26].›› همچنين در نامه‎أي به عبدالله ابن عباس مينويسد: ‹‹ پس مبادا نيكوترين چيزي كه از دنياي خود برخوداري، رسيدن به لذتي بود يا بكاربردن خشمي‎ كه در سينه داري بلكه بايد باطلي را بميراني يا حقي را زنده گرداني[27].›› حال اين پرسش مطرح مي‎شود كه‹‹ اهداف و آرمانهاي دين و نظام سياسي كه تعيين‎كنندة وضع مطلوب، سلطه، قدرت و اطاعت سياسي مشروع است، كدامند؟ در يك نگرش كلي ميتوان اهداف و آرمانهاي دين و نظام سياسي را به صورت ذيل خلاصه نمود:
1-حاكميت بخشيدن به دين بر مناسبات و روابط اجتماعي در نظام سياسي اسلام، پايه و اساس فعاليتهاي فردي و اجتماعي –سياسي مسلمانان، خدا محوري است. بدين مفهوم كه سعادت و خير فردي و اجتماعي در كسب رضايت خداوند است كه آن هم منوط به عمل به فرامين و موازين الهي خواهد بود .در زندگي اجتماعي نيز تنظيم روابط اجتماعي مبتني بر دين به منظور وصول به سعادت جمعي و فردي ضرورت دارد. لذا رهبران سياسي مي‎بايست با بهره‎گيري از منابع و متون ديني، به خواسته‎ها و دستورات الهي پي برده و بر اساس آن شالودة نظام سياسي را پي‎ريزي نمايند. حضرت در فرازي انگيزه و هدف خويش در پذيرش خلافت را در همين امر ميداند:
‹‹بيعت شما با من بي انديشه و تدبير نبود و كار من و شما يكسان نيست، من شما را براي خدا ميخواهم و شما مرا براي خود ميخواهيد. اي مردم ! مرا به كار خود يار باشيد – و فرمان پذيرفتار – به خدا سوگند كه داد ستمديده را از آن كه بر اوستم كرده بستانم و مهار ستمكار را بگيرم و به ناخواه او به آبشخور حق كشانم [28]››
علاوه بر آن از اين مطلب، ضرورت نفي حاكميت طاغوت و شيطان و لزوم حكومت صالحان و شايستگان استنباط مي‎شود زيرا حكومت جهال و بي خردان با اهداف شرعي و انساني جامعه منافات دارد .
حضرت عامل اساسي فعاليتهاي سياسي خويش را چنين توصيف مينمايد:
‹‹ بار خدايا ! تو ميداني كه آن كارها كه از ما سر زد، نه براي هم چشمي بود و نه رقابت در قدرت و نه خواستم در اين دنياي ناچيز، افزون به چنگ آوريم بلكه خواستيم نشانهاي دين تو را كه دگرگونه شده بود، باز گردانيم و بلاد تو را اصلاح كنيم تا بندگان ستم‎ديده‎ات در امان مانند و آن حدود كه مقرر داشته‎اي جاري گردد[29]. ››
2- تحقق آرمانها و ارزشهايي نظير، ‹‹ آزادي ››، ‹‹ عدالت ››، ‹‹ برابري ››، ‹‹ مساوات ››، ‹‌‹ امنيت ››، (داخلي و خارجي)، ‹‹‌آباداني ››، ‹‹ عدالت اقتصادي ›› و جز آن در جامعه.
3-سامان و تدبير امور انسان در جهان دنيوي.
4-تأمين و حفظ حقوق عمومي‎
در اين خصوص به يك فراز از گفتارهاي حكيمانه امام اكتفا مينمائيد:
‹‹ حالي كه مردم را حاكمي بايد نيكوكردار يا تبه‎كار، تا در حكومت او مرد با ايمان كار خويش كند و كافر بهره خود برد، تا آنگاه كه وعده حق سر رسد و مدت هر دو در رسد. در سايه حكومت او مال ديواني را فراهم آورند، و با دشمنان پيكار كنند و راهها را ايمن سازند و به نيروي او حق ناتوان را از توانا بستانند، تا نيكوكردار روز به آسودگي به شب رساند و از گزند تبه‎كار در امان ماند[30]. ››
همان گونه كه ملاحظه شد – اهداف و آرمانهاي نظام سياسي متكي به دين، توسط شارع مشخص شده و شالودة نظام سياسي نيز بايد بر اساس آن پي‎ريزي شود. چنانچه نظام اجتماعي- سياسي متكي به مقررات و قوانين ديني جهت‎گيري آن عينيت خواست شارع باشد، اساساً نظمي‎مطلوب و مشروع است ودر غير اينصورت، نظمي‎ نامشروع و اطاعت از اوامر و نواهي چنين نظامي غير‎مجاز تلقي مي‎شود. در اين نگرش قدرت و فعل سياسي مقيد به دو قيد است: يكي آنكه اقدامات و كنش‎هاي سياسي نبايد با اصول و مباني شريعت در تضاد باشد و ديگري آنكه تدبير امور دنيوي مي‎بايست معطوف به اهداف عالية شرع باشد.
3- ويژگيها و شرايط نخبگان سياسي
در نگرش دين و انديشة امام علي(ع)ويژگيها و شرايط نخبگان سياسي و معيار انتخاب و صلاحيت آنان، معطوف به فرامين و مقررات الهي است. به بيان ديگر دين در اين زمينه به بيان شرايط و ويژگيهايي پرداخته است. مشروعيت سلطه و آمريت حكومت كنندگان منوط به احراز شرايطي است كه وحي متعرض آنها شده. اطاعت سياسي نيز چنين است: اطاعت از اوامر و نواهي قدرت سياسي مستقر، در صورت برخورداري نخبگان ازلوازم و شرايط مورد نظر شارع،‌به لازم و ضروري است و در غير اينصورت نه تنها ضروري نيست بلكه ترك آن مطلوبتر است. لذا مي‎توان گفت، وجود و فقدان اين شاخصها در بطن نظام سياسي از يك سو محكي اساسي براي سنجش قدرت مشروع و نامشروع است و از ديگر سو نشان دهنده ميزان خصلت ديني و شرعي نظام مي‎باشد.
ميعارها و ويژگيهاي رهبران جامعه در نگرش حضرت را مي‎توان به دو محور صفات ‹‹ اثباتي ›› و ‹‹ سلبي›› توضيح داد:
الف ) ويژگيهاي اثباتي: مراد خصلت و ملكه‎هاي نفساني و اخلاقي است كه حاكم جامعه بايد برخوردار از آنها باشد.
علم وآگاهي: غرض آگاهي رهبران جامعه نسبت به قوانين و مقررات الهي از يكسو و علم به تدبير امور و مهندسي اجتماعي از ديگر سوي است، به چون هدف اساسي كسب رضايت خداوند و انتظام زندگي اجتماعي بر مبناي آموزه‎هاي شرعي است.
عدالت و دادگري
حاكم فردي هدايت شده باشد. بدين مفهوم كه فرد حاكم خود ملتزم و متخلق به موازين ديني بوده و بر اساس آن زندگي خويش را بنا نهاده باشد. در غير اينصورت امكان نيل به سعادت حقيقي دشوار مي‎نمايد. حضرت در فرازي مي‎فرمايد:
‹‹ بدان كه فاضلترين بندگان خدا نزد او امامي‎ است، دادگر، هدايت شده، راهبر كه سنتي را كه شناخته است بر پا دارد و بدعتي را كه ناشناخته است، بميراند[31]. ››
رهبران جامعه اسلامي ‎در گام نخست خود مي‎بابد ملتزم به مقررات و قوانين الهي باشند و از اينرو مقيد و در بند آنند. حضرت در جايي التزام و تعهد خويش به مقررات الهي كه جهت اصلاح و بازسازي مادي و معنوي جامعه قرار داده شده را، بيان مي‎دارند:
‹‹ اي مردم به خدا سوگند من شما را به طاعتي بر نمي‎انگيزم، جزكه خود پيش از شما به گزاردن آن برمي‎خيزم و شما را از معصيتي باز نمي‎دارم، جز آنكه خود پيش از شما آنرا فرو مي‎گذارم[32]››
توانايي و قدرت لازم براي تدبير جامعه،از ديگر شرايط حاكم است. در فرازي كه از حضرت نقل خواهد شد، دو اصل اساسي در امر حكومت و زمامداري تكيه شده: يكي قدرت اراده و ديگري علم به موازين الهي:
‹‹ مردم سزاوار به خلافت كسي است كه بدان تواناتر باشد و در آن به فرمان خداوند داناتر [33]….››
امانتداري، حسن سابقه، سعة صدر، روحية مشورت‎خواهي و انتقاد‎پذيري و جز آن از ديگر ويژگيهايي است كه حضرت در انتخاب كارگزاران به آنها اشاره دارد [34].
ب) صفات سلبي: مجموعه صفات و حالات نامطلوبي است كه حاكم اسلامي‎مي‎بايست وجودش از آنها بري باشد:
ظالم نبودن: طبق دستور و گفتار صريح قرآن، عهد و خلافت به ظالمين واگذار نمي‎شود ‹‹لا ينال عهدي الظالمين ›› حضرت ظلم را به سه مفهوم يعني ظلم بر خداوند، نفس خويش و ديگر انسانها به كار برده‎اند [35] حاكم اسلامي‎شايسته است وجودش از هر سه نوع ظلم خالي باشد. گرچه ظلم اجتماعي بدترين نوع ظلم است ولي كسي كه برخود و خداوند ظلم مي‎كند، بي‎گمان در زندگي اجتماعي نيز بر بندگان خداوند ظلم روا مي‎دارد و حقوق آنان را پايمال مي‎گرداند. حضرت با معرفي حاكم ظالم بعنوان بدترين حاكم مي‎فرمايد:
‹‹ و بدترين مردم نزد خدا امامي‎است، ستمگر، خود گمراه و موجب گمراهي كسي ديگر كه سنت پذيرفته را بميراند و بدعت واگذارده را زنده گرداند[36]…››‌
جهل بخل، حرص، ترس، رشوه خواري از ديگر خصلتهاي ناپسندي است كه حاكم و نخبگان سياسي جامعه بايد از آن مبرا و پاكيزه باشد. حضرت در اين زمينه مي‎فرمايد:
‹‹ شما دانسته‎ايد كه سزاوار نيست كسي،كه بر ناموسها و جانها و غنيمت ها و احكام مسلمين ولايت دارد و پيشوايي مسلمانان بر عهدة اوست، مردي بخيل و تنگ چشم باشد تا در خوردن اموالشان حريص شود، و نيز والي نبايد، نادان باشدتا مردم را با ناداني خود گمراه سازد و نبايد كه ستمكار باشد تا وظيفه روزي آنان ببرد ونبايد از گردش ايام بترسد تا گروهي را همواره بر گروه ديگري برتري دهد و نه كسي كه در داوري رشوه ميستاند، تا رشوه‎گيرنده حقوق مردم را از ميان برد، و در بيان احكام حدود الهي توقف نمايد و نه كسي كه سنت را فرو گذارد تا امت به هلاكت اندازد [37]. ››
حضرت در فرازي ديگر نگراني و نا آرامي‎خويش را در سلطه و حاكميت افراد بي‎كفايت بر سرنوشت جامعة اسلامي ‎را اينگونه بيان مي‎دارد:
‹‹ ليكن دريغم آيد كه بي‎خردان و تبهكارانِ اين امت حكمراني را بدست آرند و مال خدا را دست بدست گردانند و بندگان او را به خدمت گمارند و با پارسايان در پيكار باشند و فاسقان را يار… و اگر نه بر حكومت اينان بر شما مي‎ترسيدم، شما را بر نمي‎انگيختم و سرزنشتان نميكردم و به فراهم آمدنتان نمي‎خواندم و تني آغاليدم و آن هنگام كه سرباز زديد و سستي گرفتيد، رهاتان مي‎كردم[38]. ››از اين دو فراز نكات ذيل قابل فهم و درك است:
ضرور حكومت و تحقق حاكميت الهي و نفي حاكميت غير الهي
نقش و جايگاه نخبگان و انديشه و عقايد آنان در جهت‎دهي به تحولات سياسي – اجتماعي
ويژگيها و ملاكهاي حكمرانان مشروع و نامشروع
عواقب و آثار دردناك سلطة افراد نالايق بر جامعه
فساد مالي و عدم امنيت مالكيت
تهديد و نابودي آزادي، برابري و حرمت انسانها
عدم امنيت بخشي از جامعه ( پارسايان و موحدان )
بناي نظم اجتماعي بر پايه‎هاي غيرعقلاني، غيراخلاقي و ديني
تعطيلي حدود الهي و سقوط امت به ورطة ضلالت
عدم مشروعيت و اطاعت سياسي از چنين حاكماني ( مقيد و محدود بودن آمريت و اطاعت سياسي )
در جمع بندي مطالب اين قسمت بايد گفت، فلسفة سياسي امام‎علي(ع)مبتني بر ‹‹‌اصل توحيد و حاكميت مطلق ›› خداوند است. از اينرو ارتباط اساسي ميان دين و سياست وجود دارد و دين به‎صورت فعال و مؤثري خط و مشي كلي نظام سياسي را ترسيم مي‎نمايد. جلوه‎هاي حضور و نمود شريعت بر سياست را در تمامي‎ زواياي كلان و خرد سياست مي‎توان يافت، از مسائل جزئي گرفته تا مسائل كلان فلسفة سياسي. در اين نگرش، قدرت، مشروعيت، اطاعت و ديگر مقولات مربوط به زندگي اجتماعي، مبنايي ديني دارند و در متن دين فهم مي‎شوند: نظم اجتماعي مطلوب، نظم مبتني بر مناسبات اجتماعي شرعي است، قدرت سياسي مشروع نيز معطوف به آموزه‎ها و آرمانهاي دين مي‎باشد و نهايتاً اطاعت سياسي مشروع هم در تجويز مقررات شرع اعتبار دارد. بعلاوه فعاليتها و كنشهاي يك موحد به زبان ديني بيان مي‎شود بدين معنا كه اساساً وظيفه و تكليفي ديني است. به همين دليل حضرت تمامي‎فعاليتهاي خويش در حوزة سياست را وظيفه و تكليفي الهي مي‎داند و آنها را در نگرش ديني توضيح و تبيين مي‎نمايد. همچنين اين گونه از گفتار حضرت برمي‎آيد كه اگر وظيفه و الزامي‎ ديني – انساني نبود، اساساً به حوزة اجتماعي قدم نمي‎گذاشت و آنرا وا مي‎نهاد.
2-مشروعيت سياسي ( مردم)
از ديدگاه حضرت ضرورت حكومت علاوه بر حجت شرعي، يك نياز عقلي و اجتماعي است. اين نكته مشعر بر آن است كه سياست و حكومت يك امر بشري و دنيوي است و اقتضائات خاص دارد. بدين مفهوم كه از سويي معطوف به زندگي بشر در جهان ماديست [39]و از ديگر سو به منزله بالاترين قدرت موجود در حيات اجتماعي، احتمال سوءاستفاده از آن و به كارگيري عليه حقوق و اهداف عمومي ‎وجود دارد بويژه اگر بپذيريم كه قدرت فساد انگيزد و انسان از لحاظ قدرت‎طلبي سيري‎ناپذير است.
شايد بتوان دو بعد بشري و دنيوي بودن و قدرت سياسي را در انديشة امام به وضوح دريافت. بعنوان نمونه امام در مدت حكومت از علم امامت خود بهره نجست و در بر خورد با مسايل و مقولات اجتماعي و حتي قضاوت در مورد انسانها بر ظواهر امور حكم مي‎راند، نامه‎هاي توبيخ و توصيه‎آميز حضرت به كارگزاران خاطي كه با عباراتي نظير، ‹‹ به من خبر رسيده ››‌يا ‹‹ اينگونه گزارش رسيده ›› و غيره، آغاز شده، گواهي بر اين ادعا است[40]. در همين چارچوب حضرت به ياران خويش مي‎فرمايد: ‹‹ به صفاي باطن درون شما را مي‎خواندم و بر شما حكم ظاهر مي‎راندم[41].››
حضرت حتي در گزينش افراد در واگذاري مناصب سياسي به ملاكها و معيارهاي متعارف رايج بين انسانها در تصميم‎گيري اكتفا ميكرد. لذا در نامه‎اي به ‹‹ منذر ابن جارود عدي ›› مي‎نويسد:
‹‹ اما بعد پارسايي پدرت مرا هر درباره تو فريفت و گمان كردم پيرو پدرت هستي و به راه او مي‎روي، ليكن آنچه دربارة تو به من خبر دادند، اين است كه از فرمانبرداري هدايت دست برنمي‎داري[42]…››
خلاصه آنكه توجه حضرت به نقش مردم در اعمال حاكميت و از جمله مشروعيت سياسي ريشه در ملاحظة ماهيت و سرشت زندگي و اجتماعي بشر دارد. از سويي تحقق و تداوم نظم اجتماعي منوط به پذيرش و رضايت حكومت‎شوندگان است و از سوي ديگر لزوم كنترل و جلوگيري از بكار‎گيري غيرمشروع قدرت، مستلزم مشاركت گستردة مردم، شكل‎گيري روابط مبتني بر حقوق متقابل، مسؤوليت پذيري تمام افراد جامعه و پاسخگو بودن حاكم و رهبران جامعه است. از اين نقطه است كه در نظام فكري حضرت از حقوق متقابل مردم و حكومت، مسؤوليت‎پذيري و پاسخگو بودن آن دو سخن به‎ميان مي‎آيد: طرح منبع الهي و شرعي سياست به مفهوم ناديده انگاشتن حقوق مردم و تفويض اختيارات مطلق به حاكمان در جامعه نيست مسؤوليت در برابر خداوند، در منطق ديني، موجب سلب مسؤوليت رهبر در مقابل مردم و همين طور مستلزم سلب حقوق سياسي – اجتماعي از انسانها نيست. بنا براين فرض مشروعيت ديني، به منزله مسؤوليت‎ناپذيري حاكم و سلب حقوق و آزادي از انسانها و اين امر كه حكومت غيرديني (سكولار ) متضمن حقوق آزاديهاي فردي است، ترديدپذير مي‎باشد. اين خطا اساساً در تجربة تاريخي – سياسي اروپاي در قرون وسطي و حكومتهايي كه با توسل به منبع مشروعيت ديني براي قدرت، بر سلب حقوق مردم حكم ميدانند، نشأت مي‎گيرد تحليل شهيد مطهري از تجربة تاريخي اروپائيان در حكومت كليساي قرون وسطي كه منجر به خداگريزي انسان در حوزة اجتماعي، در عصر مدرن شد، اينگونه است:
‹‹ در قرون جديد، چنانچه مي‎دانيم نهضتي بر ضد مذهب در اروپا بر پا شد و كم و بيش دامنه‎اش به بيرون دنياي مسحيت كشيده شد، گرايش اين نهضت به طرف ماديگري بود. وقتي كه علل وريشه‎هاي اين امر را جستجو ميكنيم، مي‎بينيم يكي از آنها نارسائي مفاهيم كليسايي از نظر حقوق سياسي است. ارباب كليسا و همچنين برخي فيلسوفان اروپايي، نوعي پيوند تصنعي ميان اعتقاد به خدا از يك طرف و سلب حقوق سياسي و تثبيت حكومتهاي استبدادي از طرف ديگر، برقرار كردند. طبعاً نوعي ارتباط مثبت ميان دموكراسي و حكومت مردم بر مردم و بي‎خدايي فرض شد …. به عبارتي ديگر حق‎الله موجب سقوط حق‎الناس فرض شده است [43]. ››
منطق اسلام و حضرت علي (ع)در حوزة اجتماعي معطوف بر حقوق و وظايف و تكاليفي طرفيني ميان مردم وحاكم است كه خداوند مقرركرده. حكومت امانت خداوند و بندگان، در دست حاكمان است و اقتضاي امانت، پاسداري، مسؤوليت و عودت صحيح و سالم آن به صاحب است. بنا براين حاكم اسلامي‎ هم در برابر خداوند و هم در برابر عامة مردم مسؤول و پاسخگو است. در واقع دين پشتوانة لازم و ضروري انتظام اجتماعي است. اين فهم با اهداف و آرمانهاي دين و بعثت انبيا نيز سازگار است. دين براي ‹‹‌رهايي ››، ‹‹ آزادي ››، ‹‹حفظ حقوق ››، ‹‹‌به‎سامان‎نمودن امور دنيوي ›› و ‹‹ عقلاني‎نمودن مناسبات اجتماعي ››، ‹‹ بر قراري عدالت ›› و حفظ ‹‹كرامت آدمي‎›› آمده است نه براي ‹‹بردگي›› و ‹‹اسارت اجتماعي و فردي ›› چنانچه حضرت مي‎فرمايد:
‹‹ إن الله تبارك و تعالي بعث محمدا بالحق ليخرج عباده عن عبادة عباده إلي عبادته و من عهود عباده إلي عهوده و من طاعة عباده إلي طاعته و من ولاية عباده إلي ولايته [44]››
نيز مي‎فرمايد:
‹‹همانا حكومتي كه از جانب خدا برپاست نگهبان كارهاي شماست[45]››
با اين توضيحات در اين بخش به نقش و جايگاه مردم در نظام سياسي از ديدگاه حضرت خواهيم پرداخت.
مهمترين اصول و مفاهيمي‎ كه حضرت بكار گرفته و مي‎توان از آنها به نقش جايگاه مردم در مشروعيت‎بخشي و مشاركت سياسي، رسيد عبارتند از:
اصل بيعت و جايگاه آن در تعيين حكمرانان و رهبران جامعه
اصل خطاپذيري حكومت و نخبگان سياسي - لزوم پذرش وتقويت روحية نقد از سوي جامعه و استقبال نظام سياسي از آن و همچنين تأكيد بر امر مشورت و راي‎زني در تدبير امور [46]
اصل قبول و تأييد حقوق متقابل دولت و مردم و آنكه تدبير نظم اجتماعي منوط به همكاري و تعاون سياسي است.[47] قاعدة بيان حقايق تلخ و نصيحت كه مستلزم نفي ستايش و تمجيد از صاحبان قدرت است و بعلاوه وجود آزادي بيان و لزوم تحقق بسترهاي مناسب براي شكوفايي آن.
امر به معروف ونهي از منكر و حتي مخالفت[48]
اصل مسؤوليت پذيري، باز خواست، استيضاح و حتي عزل و نصب رهبران توسط مردم [49]
الف ) انتخاب رهبران و حكمرانان جامعه
در تعاليم ديني ضمن سفارش بر تشكيل حكومت، بر نقش و وظيفه مردم در تعيين افراد شايسته و با كفايت در همة زمانها به منظور تصدي امور عامة مسلمين توصيه‎هاي فراواني شده است. در اين نگرش تعيين رهبران يك وظيفه و تكليف و حق است و بعلاوه چگونگي تعيين و شرايط رهبران نيز در چارچوب شريعت تعريف مي‎شود.
حضرت زماني‎كه عثمان كشته شد ومردم رو به سوي حضرت نهادند– در روز بيعت حق انتخاب رهبري جامعه را به‎عهدة مردم ميگذارد و خطاب به آنان فرمود:
‹‹‌اي مردم ! اين امر حكومت از آن شماست، هيچ كس جز كسي كه شما او را امير خود گردانيد، حق امارت بر شما را ندارد[50].››
حضرت در روزهاي نخستين از پذيرش حكومت و امارت به‎دلايلي خودداري كرد [51]و از مسلمانان خواست تا او را واگذارند و ديگري را بگزينند. لذا خطاب به اجتماع كنندگان مي‎فرمايد:
‹‹‌من اگر وزير باشم بهتر است تا امير باشم [52]››
امام وقتي با ابرام و اصرار مردم حجت را بر خود تمام‎يافته ديد، با قبول امر خلافت، خطاب به اجتماع‎كنندگان فرمود:
‹‹ به خدايي كه دانه را كفيد وجان را آفريد، اگر اين بيعت‎كنندگان نبودند و ياران، ‌حجت بر من تمام نمي‎نمودند و خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را برنتابند و به ياري گرسنگان ستمديده بشتابند، رشتة اين كار از دست ميگذاشتنم و پايانش را چون آغازش مي‎انگاشتنم[53]››
حضرت در اين فراز، علل پذيرش خلافت را دوگونه مي‎يابد: يكي حضور، درخواست و پذيرش مردم و ديگري وظيفه و تكليفي الهي و احساس مسؤوليت نسبت به انسانها وجامعه..
امام علي (ع)در خطبه‎اي هجوم و اشتياق مردم با وي جهت بيعت و پذيرش رهبري مي‎فرمايد:
‹‹ و دستم را گشوديد، بازش داشتم وآن را كشيديد، نگاهش داشتم، سپس بر من هجوم آورديد، همچون شتران تشنه كه روز آب‎خوردن به آبگيرهاي خود در آيند – ودوش و بر هم را سايند –چندانكه –از هجوم مردمان – بند پاي افزار بريد و ردا افتاد و ناتوان پامال گرديد وخشنودي مردم در بيعت من بدانجا رسيد كه خردسال شادمان شد وسالخورده لرزان‎لرزان بدانجا روان. بيمار – براي بيعت –خود را بر پا مي‎داشت ودختران جوان – براي ديدن آن منظره – سربرهنه دوان [54].››
حضرت در مدت زمام داري خويش در موارد متعددي در مقابل دشمنان، پيمان شكنان و سستي و رخوت مردم در اطاعت و همكاري با وي، به بيعت مردم احتجاج كرد و آن‎را دليلي بر مشروعيت و منبع قدرت سياسي خويش مي‎دانست.
امام در مورد بيعت و بيعت‎شكني طلحه و زبير مي‎فرمايد:
‹‹ همچون ماده‎شتر كه به طفل خود روي آرد به من روي آورديد وفرياد بيعت! بيعت! برآورديد، دست خود را باز پس بردم آن را كشيديد، از دستتان كشيدم به خود برگردانيديد[55].››
حضرت در قبال ادعاي زبير كه گفته بود از من به اكراه بيعت گرفته بودند و با دستم بيعت كردم و نه دلم، چنين استدلال مي‎نمايد:
‹‹ پندارد با دستش بيعت كرده است نه با دلش، ‌پس بدآنچه بدستش كرده اعتراف مي‎كند وبه آنچه بدلش بوده ادعا. بر آنچه ادعا كند، دليلي روشن بايد يا در آنچه بود و از آن بيرون رفت ]جمع مسلمانان[ درآيد [56]. ›› بعلاوه حضرت در برابر احتجاجات معاويه و عدم پذيرش بيعت به وي مي‎نويسد:
‹‹ مردمي‎كه با ابو بكر و عمر وعثمان بيعت كردند، با من بيعت كردند، كسي كه حاضر بود، نتواند شخص ديگري را گزيند و آنكه غايب بوده نتواند كردة حاضران را نپذيرد [57].››
در هر صورت وقتي گلايه و شكوه‎هاي علي نسبت به ياران و بيعت كنندگان شروع مي‎شود نقطة عطف و استدلال اساسي بيعت وپايبند نبودن به آن توسط برخي بيعت كنندگان است:
‹‹ چون بر كار ]خلافت [برخاستم، گروهي پيمان بسته شكستند وگروهي از جمع دينداران بيرون جستند وگروهي ديگر با ستمكاري دلم را خستند[58].››
نكته قابل توجه در بيعت ‹‹ آزادي و اختيار›› است. بيعت كنندگان با حضرت نيز در روز بيعت از آزادي كامل و عدم انتخاب برخوردار بودند، مي‎توانستند علي را برگزينند يا شخص ديگر را. حضرت در اين خصوص مي‎فرمايد:
‹‹ مردم با من بيعت كردند نه براي آنكه دست قدرت من گشاده بود يا مالي آماده[59]. ››
نيز مي‎گويد: ‹‹ مردم در فضاي آزاد بي هيچ اجبار وتحميلي داوطلب بيعت با من شدند[60].››
از مباحث گذشته مقولات ذيل قابل استنتاج‎اند:
حضرت علي حق تعيين سرنوشت سياسي و انتخاب رهبران سياسي را به مردم واگذار مي‎كند و از اين رو يكي از جلوه‎هاي مشاركت و مشروعيت بخشي در نظام سياسي به پذيرش مردم بستگي دارد.
مقوله مذكور در اسلام بيشتر در قالب بيعت عينيت يافته است.
عنصر اساسي در بيعت ‹‹ آزادي و اختيار و آگاهي›› است لذا بيعت مبتني بر ‹‹ زور، اكراه و فريب و آگاهي كاذب ›› مطلوبيت ندارد.
بيعت تعهدآور و نقض آن خلاف شرع است
ب) نصيحت و بيان حقايق تلخ
يكي از راهبردهاي اساسي جهت بهينه‎سازي نظام سياسي و رفع نواقص و عيوب آن، نظارت بر عملكرد رهبران و كارگزاران حكومتي است. در سنت ديني، ‌يكي از مؤثرترين شيوه‎هاي نظارت، بيان صريح حقايق تلخ ونقاط ضعف جامعه است يعني ضمن آنكه نقاط قوت مورد تحسين قرار مي‎گيرد، عيوب و كاستي هاي نظام سياسي نيز سخن گفته مي‎شود.
لازمة تحقق اين امر در وهله نخست منوط به پذيرفتن اين نكته است كه كارگزاران و نخبگان سياسي همانند ديگر افراد جامعه‎اند و از اشتباه وخطا نيز مصون نيستند، آنان نيزداراي قدرت درك وفهم، تفكر وتواناييهاي محدودند و به مشورت ومساعدت ديگران نيازمند. چنانچه نخبگان سياسي خود را در جايگاهي فراتر از نقد و انتقاد ببينند و آن را در شأن ومنزلت خويش نيابند، اميد به رواج چنين فرهنگي در متن نظام سياسي، ‹‹ مشت در هاون كوبيدن است.››
حضرت علي (ع)روزي كه در صفين سخنراني مي‎كرد، خطاب به ياران خود چنين گفت:
‹‹ پس از گفتن حق يا راي زدن در عدالت باز مايستيد كه من نه برتر از آنم كه خطا كنم و نه در كار خويش از خطا ايمنم [61]››
حضرت به دليل بر خورداري از ملكة ‹‹ عصمت و علم امامت ›› از خطا واشتباه مصون است ولي از سوي ديگر در مقام – نعوذ بالله – تعارف و تشريفات سياسي نيز نمي‎باشد زيرا سيره و عملكرد حضرت نشان مي‎دهد كه در تدبير اجتماع به هيچ وجه در مقام تشريفات حكومتداري نبوده و هميشه در امور حق، عدالت، و غيره جدي بوده است. اساساً حضرت در مقام بيان و آموزش اين نكته است كه كارگزاران سياسي از خطا واشتباه مصون نبوده و امر حكومت وانجام وظايف اجتماعي مشروط به همكاري وتعاون شهروندان وكارگزاران با يكديگر است . جالب آنكه در بطن كلام امام نوعي دل نگراني نسبت به رواج انديشة خطا ناپذيري رهبران و روحية ثناگويي و تمجيد گرايي در بين مردم به چشم مي‎خورد وامام در صدد ميراندن آن است لذا، حضرت زماني كه شخصي برخاست و به تمجيد وي زبان گشود،‌از عمل او دلگير شده، فرمودند:
‹‹ در ديدة مردم پارسا زشتترين خوي واليان اين است كه خواهند مردم آنان را دوستدار بزرگمنشي شمارند وكارهاشان را به حساب كبر و خودخواهي بگذارند و خوش ندارم كه در خاطر شما بگذرد كه من دوستدار ستودنم و خواهان ستايش شنودن. سپاس خدا را كه بر چنين صفت نزادم و اگر ستايش‎دوست بودم، آن را وا مي‎نهادم[62] ››
حضرت زشت‎ترين خوي حاكمان و رهبران را ستايش‎دوستي و خودخواهي آنان ذكر مي‎كنند، چون از عواقب دهشتناك و رواج آن در نظام سياسي و جامعه آگاه است، چنانچه فرهنگ سياسي جامعه به تعريف وتمجيد متقابل كارگزاران و حكومت‎شوندگان گرايش پيدا كند، در چنين فضايي روحية نقادي وانتقاد به آساني مي‎ميرد و فرهنگ سياسي از خصلت منتقدانة خود كه عامل پويايي وحيات آن است، خالي مي‎گردد و به‎تبع آن اجازة هيچ انتقادي به منتقدان خيرانديش و صادق داده نخواهد شد. در مقابل نيز رهبران وحاكمان به ستايش و بزرگمنشي عادت كرده و كوچكترين اعتراض ونقدي را بر نمي‎تابند و احياناً دلگير وعصباني مي‎شوند. حضرت آثار منفي سلطة وغلبة چنين خويي را در نظام سياسي، چنين بيان مي‎كند:
‹‹ و بسا مردم كه ستايش را دوست دارند، از آن پس كه در كاري كوشش آرند، ليكن مرا به نيكي مستاييد تا ازعهدة حقوقي كه مانده است برآيم و واجبها كه بر گردنم باقي است، ادا نمايم. پس با من چنانكه با سركشان گويم،‌سخن مگوئيد و چونان كه با تيزخويان كنند از من كناره مجوييد و با ظاهرآرايي آميزش مداريد وشنيدن حق را بر من سنگين مپنداريد، چه آن كس كه شنيدن سخن حق براو گران افتد و نمودن عدالت بر وي دشوار بود كار به عدالت كردن بر او دشوار است[63] ››
در واقع، انتقاد و نقادي، مكانيسمي‎ براي نظارت بر عملكرد رهبران، ‌بازخواست آنان، استيفاي حقوق عمومي ‎و سياسي مردم و رفع نواقص و كاستي‎هاي نظام سياسي است.
امام براي نيل به اهداف مزبور به كارگزاران خود سفارش مي‎نمايد تا از گماشتن افراد چاپلوس به عنوان مشاور و كارگزار حكومتي بجد خودداري نمايد و در مقابل كساني را برگزينند كه از صداقت و پاكي قلب بيشتري برخوردارند زيرا در ميان حقايق تلخ هيچ نگراني ندارند:
‹‹ و آن كس را بر ديگران بگزين كه سخن تلخ حق را به تو بيشتر گويد و در آنچه كني يا گويي - و خدا آن را از دوستانش ناپسند دارد -كمتر ياري‎ات كند[64] ››
بعلاوه حضرت توصيه مينمايد تا واليان و كارگزاران روحية تحمل، انتقادپذيري و سعة صدر خود را بالا ببرند و حرفهاي ناهموار و دشوار رعيت را تحمل و بر آن گوش فرادهند:
‹‹ و درشتي كردن ودرست سخن نگفتن آنان را بر خود هموار كن و تنگخويي بر آنان و خودبزرگ‎بيني را از خود بران [65]››
روي هم رفته، يكي از حقوق دولت برمردم، از ديدگاه حضرت، نصيحت، خيرخواهي و بيان واقعيتها است.
مردم در قبال حقوق خود بايد به وظايف وحقوق دولت كه يكي از آنها بيان واقعيتهاي دردناك است، دريغ نورزند زيرا پايداري واستمرار نظام سياسي بر انجام وظايف وحقوق متقابل مردم و دولت بستگي دارد[66]:
‹‹ اما حق من وشما اين است كه در نهان و آشكارا حق خيرخواهي ادا كنيد [67]››
در پايان ياد آوري اين نكته ضروري است كه انتقادات وخرده‎گيريهاي مردم به رهبران نظام سياسي را، نبايد در چار چوبهاي تنگ‎نظرانة منفي و مغرضانه ارزيابي كرد و رأي به باطل بودن و احترازكردن از آنها داد. انتقادات و شكوه‎هاي عامة مردم و منتقدان هميشه واهي و مغرضانه نيست بلكه ريشه در واقعيتهاي اجتماعي دارد و عنصري از حقانيت را با خود داراست. نقد و نقدپذيري اساساً جزء امور منفي در جوامع صحيح نيست، بلكه بايد آن را نشانة زنده وپويايي جامعه و بلوغ فكري دانست. كساني كه زبان قلم به انتقاد مي‎گشايند، طبعاً نسبت به فرجام وسرنوشت جامة سياسي خود، اظهار دغدغه و در عين حال دلبستگي مي‎نمايند. اگر رشته علاقه ومهر نبود، به‎گوشه‎اي مي‎خزيدند و زبان در كام مي‎كشيدند و خاموش مي‎شدند.
از ديدگاه حضرت، وقتي مردم به نصيحت و خيرخواهي و بيان انتقاد از رهبران ونظام سياسي اقبال مي‎نمايند كه دوام و ثبات آنان را مي‎خواهند و علاقه‎مندند با رفع نواقص و عيوب آن، ادامة حيات دهد. بنابراين نقد و نقادي از نظام سياسي و خيرخواهي، در بطن خود، نشانه‎هايي از علقه و دلبستگي به نظام را دارد و نبايد كاملاً منفي ارزيابي شود: ‹‹خيرخواهي‎شان راست نيايد جز كه با واليان يكدل ومهربان باشد و دوام حكومت آنان را سنگين شمارند و گفتگو از ديرماندن آنان را بر سر كار، وا گذارند [68].››
بطور خلاصه يكي از جلوهاي مشاركت و تأثيرگذاري مردم در حوزة عمومي ‎زندگي اجتماعي، اهتمام آنان به نصيحت، انتقاد، نظارت وبازخواست حاكمان سياسي است مفروض چنين نگرشي آن است كه 1-تدبير امور اجتماعي، پيچيده ومستلزم همكاري و تعاون است
2- حاكمان ونخبگان سياسي – در هر مقامي‎– محتاج مشاوره ونصيحت‎اند و از خطا مصونيت ندارند.
3-مردم نيز در هر مرتبه و پايگاه اجتماعي، صلاحيت نظارت و نقد حوزة سياست وعملكرد حكمرانان را دارند ودر تحقق وتداوم نظم اجتماعي تعيين‎كننده‎اند.
4-نقد هميشه منفي نيست بلكه متضمن پويايي وكارايي و اصلاح نظام سياسي است.
زوال مشروعيت سياسي
زوال مشروعيت سياسي، در حقيقت به معناي ترديد وبي‎اعتمادي شهروندان نسبت به حقانيت ومطلوبيت نهادها و نخبگان سياسي است. وقتي شهروندان بر حقانيت و مطلوبيت رهبران و تشكيلات سازماني نظام سياسي به ديدة ترديد، نگريستند، توجيه اخلاقي و هنجاري آنان نيز نسبت به اطاعت از قدرت سياسي متزلزل خواهد شد و در نتيجه نهادها و سازمانهاي سياسي را ديگر قابل احترام و اطاعت نمي‎يابند. وقتي نظام سياسي دچار بحران مشروعيت شود، تداوم و ثبات سياسي و حيات آن به صورت جدي مورد تهديد قرار ميگيرد و حتي ممكن است به تغيير ساخت قدرت و دولت نيز منجر شود. بطور كلي زوال مشروعيت، بحران در آمريت و اطاعت سياسي است و بحران مزبور، بحران تفسير ودگرگوني است.
در خصوص نظام سياسي در اسلام اگر بپذيريم كه مشروعيت بر دو ركن (يعني شريعت و انتخاب مردم ) استوار است، زوال سياسي نيز با ظهور سستي وترديد در هر يك از دو پاية مذكور آغاز مي‎شود. شايد بتوان ديدگاه حضرت علي(ع) را در مورد زوال مشروعيت در خلال توصيه‎ها و سفارشاتي كه به كارگزاران خود دارد، كشف نمود و گفت از ديدگاه حضرت، زوال مشروعيت به دو دليل عمده حادث مي‎شود:
استفاده از قدرت سياسي در جهت نافرماني خداوند، يكي از اسباب عمدة زوال مشروعيت سياسي در جامعة ديني است زيرا چنانچه قبلاً گفتيم، مشروعيت قدرت سياسي در جامعة ديني، عدم تعارض و مخالفت آن با مقررات و قوانين شرع است. در اين نگرش، هر دستور و اطاعت سياسي كه مخالف اهداف و خواسته‎هاي دين باشد، غيرمشروع و اطاعت از آن گناه محسوب مي‎شود. به عبارتي ديگر، چنانچه قدرت سياسي اقدام به فعاليتها و اقداماتي خارج از چارچوبها و مقررات ديني نمايد، قدرت آن نامشروع و اطاعت سياسي از آن نيز حرام است، حضرت مي‎فرمايند:
‹‹ آفريده را فرمان بردن نشايد، آنجا كه نافرماني آفريننده لازم آيد[69]››.
بي اعتمادي و سلب رضايت مردم – به هر دليلي – نسبت به نظام سياسي از ديگر علل بروز بحران مشروعيت در هر نظامي ‎و از جمله نظام سياسي ديني است. مردم به‎وسيله رضايت و بيعت، حاكميت دولت بر خويش را مي‎پذيرند ودر قبال آن زمامداران نيز مسؤول انجام وظايف و تكاليفي‎اند، از اين‎رو چنانچه حكمرانان در انجام كارويژه‎هاي اساسي، سستي و كوتاهي كنند و يا به هر دليلي ديگر نتوانند رضايت كسب شدة مردم را تداوم بخشند، در فرايند اعمال حاكميت دچار بحران مي‎شوند.
از ديدگاه حضرت مهمترين عوامل سلب رضايت مردم كه ميتواند به بحران مشروعيت و نهايتاً به دگرگوني نظام سياسي، ختم شود، عبارتند از: 1- خودكامگي و خود محوري حكمرانان 2[70]- ظلم و بي‎عدالتي [71]3- فقر و نابرابري‎هاي اجتماعي 4[72]-فشارهاي مالياتي و اقتصادي [73]5-تكيه بر زور و اجبار محض 6[74]-ناديده گرفتن سخن نيك [75].

نتيجه گيري
با بررسي اجمالي سيرة نظري و عملي به اين نتيجه رسيديم كه مشروعيت سياسي در يك جامعة ديني، داراي دو پايه است:
يكي مشروعيت ديني به منزلة مجموعه قوانين، اوصاف و ويژگيهاي تشريعي و ديگري انتخاب مردم
در مبحث اول با طرح نگرش توحيدي حضرت و ارتباط دين و سياست گفتيم كه يكي از پايه‎هاي عمدة مشروعيت نظام سياسي، دين است. در اين راستا به سه مسألة محوري يعني (حاكميت مطلق الهي، آرمانها و اهداف جامعه و ويژگي نخبگان سياسي ) كه نمود دخالت و تعيين كنندگي دين در آنها به وضوح پيداست، اشاره كرديم.
در بحث حاكميت مطلق الهي با اشاره به ايمان و اعتقاد به اصل حاكميت مطلق الهي بر هستي از جمله هستي اجتماعي و برابري آزادي انسانها،‌به اين نتيجه رسيديم كه، سلطه، آمريت و اطاعت سياسي در اسلام منوط به تجويز خداوند است و هر قدرت و كمكي در طول اراده الهي است نه در عرض آن، لذا هر سلطة سياسي مشروع مي‎بايست با اين اصل اساسي همخواني داشته باشد و منشأ اساسي قدرت، امر و اطاعت از آن خداوند است.
در خصوص اهداف و غايت نظام سياسي، گفتيم هدف اساسي، تحقق حاكميت الهي و تنظيم مناسبات اجتماعي بر مباني ديني است و نظام سياسي بايد بكوشد تا غايات دين تحقق بپذيرد، لذا قدرت سياسي در اين نگرش،‌ذاتاً ارزش ندارد و اعتبار آن معطوف كارگيري آن در نيل به اهداف مورد نظر شارع مي‎باشد. بعلاوه نظم و قدرت سياسي، مشروع و نامشروع نيز بر همين اساس ارزيابي مي‎شود. چنانچه نظم سياسي مبتني بر اصول ديني و در تحقق اهداف و آرمانهاي دين. بكوشد اساساً نظمي ‎مطلوب و مشروع است و در غير اينصورت نامشروع و اطاعت سياسي از آن جايز نيست.
نهايتاً با توجه به محوري بودن رهبران در نظام سياسي، ويژگيها و اوصاف آنان را در منظر دين طرح شد و گفتيم شارع مقدس در اين ارتباط به بيان اوصافي براي نخبگان سياسي پرداخته است لذا نظم واطاعت و امر مشروع مشروط به احراز شرايط مورد نظر شارع مي‎باشد. بنابراين سلطه، آمريت و اطاعت سياسي از نخبگان سياسي، مقيد به قوانين و ويژگيهاي ديني است و مشروع و نامشروع بودن آن و اعتبار ويژگيهاي ديني است. در قسمت بعدي نوشتار، به نقش و جايگاه مردم در نظام ديني پرداختيم و گفتيم يكي از پايه‎هاي ديگر مشروعيت، انتخاب و و اقبال مردم است. از اين زاويه مردم نقش اساسي در مشروعيت بخشي به نظام سياسي دارند اين جايگاه و ضرورت از سويي پا برخورداري انسان از آزادي، اختيار، عقل و حق تعيين سرنوشت زندگي فردي و اجتماعي و از سوي ديگر، با ملاحظه سرشت دنيوي و بشري سياست فهم ميگردد. زندگي اجتماعي و تداوم آن مستلزم همكاري، تفاهم، آزادي، گفتگو و رضايت حكومت‎شوندگان است و بدون كسب رضايت آنان، نظم سياسي امكان تداوم نخواهد داشت و ضرورت مشاركت مردم در حوزة عمومي ‎در همين نكته است.
فراتر آنكه قدرت سياسي به منزلة بالاترين قدرت موجود در نظام سياسي، توأم با مخاطرات و فسادهاي اجتماعي است كه كنترل و تحديد آن ضرورت دارد. يكي از شيوه‎هاي اساسي تحديد آن، مشاركت و دخالت گسترده مردم در حوزة سياست و نظارت بر نخبگان سياسي است. به عبارت ديگر نقش سياسي و مشروعيت‎بخشي مردم به نظام سياسي، اساساً معطوف به كاهش خطرات و فساد قدرت سياسي و دارندگان آن است. زيرا تهديد حقوق عمومي‎ و سياسي مردم به‎وسيله قدرت سياسي امكان‎پذير است.
در هر صورت اين نگرش به سياست بطور كلي و مشروعيت سياسي به‎خصوص، ريشه در نگرش اسلام به مقولاتي نظير هستي، دنيا، انسان، خير و سعادت و اصل توحيد دارد. در حقيقت تعامل ميان سه پديده يعني ( دين، دنيا و انسان ) تعيين كنندة ماهيت سياست در انديشة ديني است و مقولة مشروعيت سياسي عميقاً بر پايه اين نگرش بنا و فهم مي‎شود.
بنا براين سياست و مشروعيت وجهي ديني و دنيوي دارد. اين برداشت از سياست مآلاً با دو گرايش ناسازگار است: يكي با گرايشي كه دين را از سياست جدا مي‎كند و آن را پديده‎اي صددرصد دنيوي و سكولاري مي‎داند و ديگر با كساني كه سياست را مقوم صرفاً قدسي و آسماني فهم مي‎كند. سياست اساساً مفهومي معنوي و قدسي صرف نيست و گرچه داراي بعدي آسماني است مرتبط با زندگي دنيوي و مادي انسان است و خالصاً معنوي نيست. سيرة حضرت نيز نشان مي‎دهد كه سياست بعدي آسماني و دنيوي دارد. البته وجه قدسي سياست و بويژه آمريت و اطاعات سياسي به معناي خطاناپذيري، تقدس و بي‎مسؤوليتي رهبران در مقابل مردم نيست بلكه به مفهوم مسؤوليت مضاعف است يعني مسؤوليت در برابر خدا و بندگان وي. مبادا بپنداريم كه تعرض به منبع الهي مشروعيت براي سياست، مستلزم نفي حقوق عمومي‎ و سياسي مردم ورد مسؤوليت نخبگان سياسي در برابر مردم است. اين برداشت اساساً از منظر ديني، خبطي بزرگ و درعين حال توأم با عواقب دهشتناكي است كه با مباني و اصول شريعت و بعثت انبيا منافات دارد و امكان به‎خدمت‎گيري دين براي سلطه و رسيدن به اهداف شوم را عملي مي‎سازد. فلسفة وجود دين و ارسال رسل به ‹‹ رهايي ››، ‹‹ آزادي ››، انسانها از يوغ بردگي، اسارت، جهالت و نهايتاً تتحقق يك جامعة مطلوب مبتني بر روابط اجتماعي عادلانه و انساني است. چنانچه حضرت مي‎فرمايد:
‹‹ و إن في سلطان الله عصمة لأَمركم ››
روابط ميان حكومت و مردم مبتني بر حقوق و تكاليفي طرفيني است و رشد و بالندگي نظام سياسي نيز به رعايت آن وابسته است. نظم معطوف به حقوق و وظيفة يك طرفه در نظام اجتماعي از منظر حضرت مطلوب نيست و هم اوست كه مي‎فرمايد:
‹‹ من قضي حق من لايقضي حقه فقد عبده: هر آنكه حق كسي را گزارد كه حقش را بجاي نيارد، به بندگي او اعتراف دارد.›› در هر صورت حكم و اطاعت سياسي در منطق دين مطلق و يك‎جانبه نيست و هم امر حاكم و هم اطاعت محكوم مشروط به قيود ديني است.




--------------------------------------------------------------------------------
[1] - ر.ك: برنارد، لوئيس، ‹‹زبان سياسي اسلام ››، ترجمه غلامرضا بهروز لك،(قم/ انتشارات دفتر تبليغاتي اسلامي، چاپ اول، 1378 ص 29 )
2-چالز. اف. اندرين، « زندگي سياسي و تحولات اجتماعي: مقدمه‎اي بر علم سياست » ترجمه مهدي تقوي، (تهران: موسسة عالي علوم سياسي و امور حزبي، بي تا ) ص 212
[3] -علي اكبر، « سيري در انديشه‎هاي سياسي معاصر. » (تهران: انتشارات الست، چاپ اول، 1370 )، ص 138
[4] - عبد الرحمن، عالم، « بنيادهاي علم سياست »، (تهران: انتشارات ني، چاپ دوم، 1375 ) ص 105
[5] - ماكس وبر، « اقتصاد و جامعه » به ترجمة عباس منوچهري و … ( تهران: انتشارات مولي، چاپ اول، 1374 ) ص 276
[6] -اندريس، پيشين، ص 222 به بعد
[7] -انعام / 62 و 57، مؤمنون / 12، بقره / 107 و 120، توبه / 116 – عنكبوت / 22، قصص /70
[8] - بقره/ 30، صاد/26 – نور / 24، نور، يوسف / 40 و 67، انعام / 57
[9] -بقره / 31 و يونس / 14
[10] -ص/26-نساء 58 – مائده / 24 و 45 و 47
[11] -رعد / 11 – بني اسرائيل / 33- حجرات / 12-11 – مائده / 79-78
[12] -رعد / 11، دهر /3، كهف /29
[13] - غلامرضا ضرفيان شفيعي، « دين و دولت در اسلام »، ( تهران: انتشارات ميراث س، چاپ اول، 1376 ) ص31
[14] - مشاركت سياسي، ( مجموعه مقالات ) به اهتمام علي‎اكبر علي‎خاني، ( تهران: انتشارات سفير، چاپ اول، 1377 )، ص96
[15] - براي مطالعه مشروعيت سياسي در اسلام رجوع كنيد به، « مشاركت سياسي »، پيشين، ص 21
[16] - يوسف / 40- يونس / 31 و 32، الناس / 3-1
[17] - نهج‎البلاغه ترجمه سيد جعفر شهيدي ( تهران: انتشارات علمي‎و فرهنگي چاپ پانزدهم – 1378 )، نامه 31، ص 300
[18] -محمد تقي جعفري، « حكمت اصل سياسي اسلام: ترجمه و تفسير فرمان مبارك اميرالمؤمنين علي(ع) به مالك اشتر » (تهران: بنياد نهج‎البلاغه، چاپ اول، 1369 )، ص351
[19] - نهج‎البلاغه، پيشين، خطبه 40، ص1
[20] - نهج‎البلاغه، پيشين، خطبه 3، ص 11
[21] - ر. ك. همان، نامه‎هاي 53، ص 325، 60، ص345، 63، ص348، 75 ص 357
[22] - همان، نامه 53، 326
[23] - نهج‎البلاغه، پيشين، خطبه 2، ص 9
[24] - همان نامه 36، ص 311
[25] - نهج‎البلاغه، پيشين، خطبه 33، ص 34
[26] - همان خطبه 33، ص34
[27] - همان، نامه 66، ص 351
[28] - 1- نهج‎البلاغه، پيشين، خطبه 136، ص134
[29] - همان، خطبه 131، ص 302
[30] - همان، خطبه 40، ص 39
[31] - نهج‎البلاغه، پيشين، خطبه 173، ص 179
[32] - همان خطبه 175، ص 181
[33] - نهج‎البلاغه، پيشين، خطبه 164، ص 168
[34] - ر. ك: نامه‎هاي 53، ص 328، 42، ص 315، 27، ص289
[35] - همان، خطبه 176، ص 185
[36] - همان، خطبه 164، ص 168
[37] - همان، خطبه 131، ص 129
[38] - نهج‎البلاغه، پيشين، نامه 62 – ص 347
[39] - ظرفيان شفيعي، پيشين،، ص 234
[40] - نهج‎البلاغه، پيشين، نامه 63، ص 348، 50، ص323، نامه 85، ص 357، نامه 60، ص340
[41] - همان، خطبه 4، ص 12
[42] - همان، نامه 71، ص 355
[43] - مرتضي، مطهري، «سيري در نهج‎البلاغه » ( تهران: انتشارات عين الهي، 1358 ) ص 124 و 119
[44] - كليني، « روضة الكافي »،‌ترجمه‎هاشم رسولي محلاتي ( قم: انتشارات علميه اسلامي، بي تا ) جلد 2، ص 375
[45] - نهج‎البلاغه، پيشين، خطبه 169، ص 176
[46] - نهج‎البلاغه، پيشين، خطبه 216 و نامه 53
[47] - همان
[48] - همان، قصار 374، ص 429 و 165، ص 391
[49] - همان خطبه 216، ص 248، 162، ص 165، 172، صص 178، نامه 40 و 41 و 50، ص 323
[50] - محمد جرير طبري، « تاريخ طبري » ( قاهره: مطبعة الاستقامة، الجزء الثالث ) ص 456
[51] - نهج‎البلاغه، پيشين، خطبه 92، ص 85
[52] - نهج‎البلاغه، پيشين، خطبه 92، ص 85
[53] - همان، خطبه 3، ص 10
[54] - همان، خطبه 329 – ص 262
[55] - همان، خطبه 137، ص 136
[56] - نهج‎البلاغه، پيشين، خطبه 137، ص 136
[57] - همان نامه 6، ص 274
[58] - همان، خطبه 3، ص 11
[59] - همان، نامه 54، ص 341
[60] - عبد المجيد، معاديخواه، « فرهنگ آفتاب »، ( تهران: انتشارات ذره، چاپ اول، 1372 )جلد1، ص 61
[61] - نهج‎البلاغه، پيشين، خطبه 216، ص 250
[62] - همان ص 249
[63] - نهج‎البلاغه، پيشين، خطبه 216، ص 250
[64] - همان، نامه 53، ص 328
[65] - نهج‎البلاغه، نامه 53، ص 337
[66] - همان خطبه 216، ص 248
[67] - همان، خطبه 34، ص 36
[68] - همان، نامه 53، ص 331
[69] - نهج‎البلاغه، پيشين، قصار، 165، ص 391
[70] - همان، خطبه 3، ص 31
[71] - همان، نامه 53، ص 327 و قصار 476، ص 445
[72] - همان، خطبة 209، ص 342 و نامه 53، ص 334
[73] - همان، نامه 53، ص 333
[74] - همان، ص 336 و 326 و قصار 476، ص 445
[75] - همان، ص 329

نويسنده: غلامرضا خسروي

منبع:انديشه صادق