تيري در دست دشمن

بسياري از اوقات حق و باطل به هم آميخته ميشوند و افرادي از سر تبعيت از هواي نفس بدعتهايي ميآفرينند كه در عين باطل بودن از آنجا كه شباهت با حق دارد،در چنين شرايطي افراد بيبصيرت به خاطر فهم اشتباه بهعنوان ابزاري در دست دشمنان قرار ميگيرند و ناخواسته و با نيت حقمداري بهعنوان عاملان عدهاي كه تعمداً حق و باطل را درهم آميختهاند، عمل ميكنند.
بسياري از اوقات حق و باطل به هم آميخته ميشوند و افرادي از سر تبعيت از هواي نفس بدعتهايي ميآفرينند كه در عين باطل بودن از آنجا كه شباهت با حق دارد، گروهي را ميفريبد و آنان را در دام فتنه مي اندازد. اگر حق و باطل كاملاً روشن و واضح بودند، افراد ميتوانستند به راحتي حق را تشخيص داده و به آن عمل كنند و نيز از باطل دوري گزينند. اما در چنين شرايطي كه ذكر شد چنين امكاني به سختي وجود دارد. آن چيزي كه در اين شرايط نجاتبخش است، بصيرت ميباشد. امري كه به خاطر فقدان آن بسياري از اتفاقات ناگوار و تصميمات غلط كه آيندهي ملتها را در معرض تباهي قرار ميدهد رخ ميدهد.
در چنين شرايطي افراد بيبصيرت به خاطر فهم اشتباه بهعنوان ابزاري در دست دشمنان قرار ميگيرند و ناخواسته و با نيت حقمداري بهعنوان عاملان عدهاي كه تعمداً حق و باطل را درهم آميختهاند، عمل ميكنند. علي(ع) در اين خصوص به خوارج فرمودند: "ثم انتم شرار الناس و من رمي به الشيطان مراميه و ضرب به تيهه؛ شما بدترين مردم هستيد. شما تيرهايي هستيد در دست شيطان كه از وجود پليد شما براي زدن نشانهي خود استفاده ميكند و به وسيلهي شما مردم را در حيرت و ترديد و گمراهي ميافكند. (نهجالبلاغه،خ 127)
علي(ع) در نهجالبلاغه انسانها را به دو دسته نجات يافته و گمراه تقسيم كرده و بيان ميدارند كه تنها انسانهاي بابصيرت نجات مييابند.(نهجالبلاغه، خ153) نظر به همين اهميت، نگارنده بر آن است تا در اين مقاله تبيين نسبتاً جامعي از عوامل و منابع بصيرت از منظر علي(ع) ارائه دهد. البته در ابتدا قبل از ورود به بحث لازم است به تبيين لغوي و اصطلاحي واژهي بصيرت بپردازيم.
بصيرت در لغت به معناي عبرت، ثبات در دين، حجت و استبصار در چيزي، علم و خبره، زيركي و گواه و همچنين به معناي عقيدهي قلب و يقين ميباشد. (الغيومي، 50ص، دهخدا ، ج 1، ص 124) از اينرو ميان دو واژهي "نظر " و "بصر " تفاوت وجود دارد. واژهي نظر دلالت بر ديدن اما واژهي "بصر " دلالت بر ديدن عميق مينمايد. علي(ع) در اين خصوص ميفرمايد: "انما البصير من سمع فتفكّر و نظر فابصر و انتفع باالصبر ثم سلك جدراً واضحاً يتجنّب فيه الصرعه في المهاوي؛ اهل بينش كسي است كه بشنود و بيانديشد و ببيند و با بينش در آن درنگ و از رخدادها پند گيرد و بهرهمند شود و خود را از پرتگاهها نگاه دارد. " (نهجالبلاغه ،خ153)
بصيرت در اصطلاح، روشنايي و نور خاصي است كه در نتيجهي استضائه از چراغ وحي و امامت در عمق جان انسان پديد ميآيد و چراغ وحي و امام مقدمهي چراغ بصيرت در عمق وجود انسان هستند. قرآن كريم در مقايسهي ميان واجدين و فاقدين بصيرت ميفرمايد: "أو مَن كان ميتاً فأحْييناهُ و جَعَلنا له نوراً يمشي به في الناس كَمَن مثله في الظلمات لَيس بِخارج مِنها كذلك زَيّن لِلكافرين ما كانوا يَعْملون؛ آيا كسي كه مرده [دل] بود و زندهاش گردانيديم و براي او نوري پديد آورديم تا در پرتو آن، در ميان مردم راه برود، چون كسي است كه گويي گرفتار در تاريكيهاست و از آن بيرون آمدني نيست؟ اينگونه براي كافران آنچه انجام ميدادند زينت داده شده است " (انعام، 122)
عوامل و زمينههاي كسب بصيرت
1. تقوا و ياد حق؛ از مهمترين عوامل ايجاد بصيرت، تقوا ميباشد. بدين معنا كه فرد براي اعمال و رفتارهاي خود، معيار و ضابطهاي در اختيار داشته باشد و هواهاي نفساني را تحت كنترل بگيرد. حضرت علي(ع) در اين خصوص ميفرمايند: "اعلموا، عبادالله، أن التقوي دارحصن عزيز ... ألا وبالتقوي تقطع حمه الخطايا...؛ اي بندگان خدا! بدانيد كه تقوا، دژي محكم و شكستناپذير است... آگاه باشيد [كه] با پرهيزكاري، ريشههاي گناهان را ميتوان بريد... " (نهجالبلاغه، خطبه157)
امام(ع) همچنين در وصيت به فرزندشان، اهل ذكر و ياد حق را واجد بصيرت ميدانند: "فاستصحبوا بنور يقظه في الابصار والاسماع والافئده...؛ اينان به نور بيداري، در دلها و چشمها و گوشها نور ميافشانند. اينان پردهي آن جهان را از جلوي چشم مردم دنيا برداشتهاند. گويا ايشان چيزهايي را ميبينند كه مردم نميبينند و ميشنوند آنچه را كه ديگران نميشنوند. " (همان،نامه 31)
نتيجهي تقوا شناخت و ساخت خويشتن است كه انسان را به مقام والاي محبوبيت ميرساند و در اين دنيا با بينايي نافذ مينگرد و راهي را كه بايد سپري كند، با بينايي شايسته تشخيص داده، مشعلهاي فروزان الهي را كه سر راهش نصب شده، شناخته و ناهمواريها و فرو رفتن در فراز و نشيبهاي راهش را پشتسر ميگذارد. (جعفري، شرح نهجالبلاغه، ج 13، ص 33 ـ10)
2. نفي وابستگيهاي مادي؛ يكي از عواملي كه موجب بصيرت انسان ميگردد اين است كه وابستگيهاي مادي را از خود دور كند. علي(ع) گرايش به دنيا را از صفات انسانهاي كور برميشمرند كه چيزي وراي دنيا نميبينند و در چنبرهي آن اسيرند. "وانما الدنيا منتهي بصر الأعمي ولا يبصر عمّا وراءها شيئاً، والبصير ينفذها بصره و يعلم أنّ الدار وراءها. فالبصير منها شاخص، والأعمي إليها شاخص و البصير منها مترود والأعمي لها متزوّد؛ و همانا دنيا نهايت ديدگاه كوردلان است كه آن سوي دنيا را نمينگرند، اما انسان آگاه نگاهش از دنيا عبور كرده، از پسِ آن، سراي جاويدان آخرت را ميبيند، پس انسان آگاه به دنيا دل نميبندد و انسان كوردل تمام توجهش دنياست. بينا از دنيا زاد و توشه ميگيرد و نابينا براي دنيا توشه فراهم ميكند. " (نهجالبلاغه،خ 131)
علي(ع) با تحليل حوادث بعد از پذيرش خلافت از سوي خود با اشاره به همين عامل بيان ميدارد: "بناگاه، ديدم كه انبوه مردم روى به من نهادهاند، انبوه چون يالهاى كفتاران. گرد مرا از هر طرف گرفتند، چنانكه نزديك بود استخوانهاى بازو و پهلويم را زير پاى فرو كوبند و رداى من از دو سو بردريد. چون رمهي گوسفندان مرا در برگرفتند. اما، هنگامىكه، زمام كار را به دست گرفتم، جماعتى از ايشان عهد خود شكستند و گروهى از دين بيرون شدند و قومى همدست ستمكاران گرديدند. گويى، سخن خداى سبحان را نشنيده بودند كه مىگويد: "سراى آخرت از آن كسانى است كه در زمين نه برترى مىجويند و نه فساد مىكنند و سرانجام نيكو از آن پرهيزگاران است. آرى، به خدا سوگند كه شنيده بودند و دريافته بودند، ولى دنيا در نظرشان آراسته جلوه مىكرد و زر و زيورهاى آن فريبشان داده بود. (همان، خ3)
از جمله اين حجابهاي مادي كه علي(ع) به آنها اشاره ميكند، شهرتطلبي است كه چنين ميفرمايند: "بسا كسان كه نكوحاليشان دام بلاست. خطاپوشي شان موجب غرور است و حُسن شهرت و خوشنامي شان سبب غلتيدن به دام فتنه است. در ميان آزمونهاي الهي، هيچ آزموني همانند مهلت دادن به چنين كساني نيست " (نهجالبلاغه، كلمه قصار 116)
در عاملي ديگر ميتوان از حسادت نيز نام برد. علي(ع) در جايي حسادتها را عامل ايستادگي در برابر حق ميدانند و در اين خصوص ميفرمايند: "وَالله مَا تَنْقِمُ مِنّا قُرَيشٌ الاّ انَّ اللهَ اِخْتَارَنَا عَلَيهِم؛ به خدا سوگند! قريش از ما انتقام نميگيرد جز به آن علتي كه خداوند ما را از ميان آنان برگزيد و گرامي داشت " (همان، خ33)
در بسياري از موارد خانواده، فرزندان، خويشان و دوستان نيز ميتوانند از محكمترين اين وابستگيها به شمار روند. كما اينكه علي(ع) در اين مورد اين گونه بيان ميدارند: "پس مباد كه از سر ناداني، در هنگامههاي فتنه و آزمون،توانمندي و فرزند را محور خشم و خشنودي خداوند گيريد " (همان،خ192)
3. عبرتآموزي؛ حضرت علي(ع) بيان ميدارند كه فردي كه اعتبار نميكند، فكر ندارد و كسي كه فكر ندارد، بصيرت ندارد. حضرت امير(ع) انسانها را به عبرتآموزي از تاريخ و توجه به آثار گذشتگان دعوت ميفرمايند و آثار آنان را مايهي عبرت ميشمرند: "نكات حساس و آموزنده و ارزندهي تاريخي را بر قلبت عرضه كن تا از تجارب گذشتگان بهره ببري و آنچنان بيانديش و بپندار كه گويا در آيندهي نزديك، تو نيز مانند يكي از آنان خواهي بود كه دوستانت را رها كرده و به ديار غربت سفر ميكنند. بيانديش كه بايد چه كني! " (نهجالبلاغه، نامه 31)
تاريخ جزء علوم آلي است و شناخت آن به منظور بهرهگيري از نكات حساس آن مطلوب ميباشد و حضرت نيز مردم را به دقت و تفكر در آن واميدارد كه خود اين امر موجب باز شدن چشم باطن و ايجاد ديدي واقعي و نگرشي صحيح به زندگي ميشود.( آملي، حكمت علوي، ص 143)
4. تعقل؛ يكي از منابع بينش انسان، عقل ميباشد. علي(ع) در اهميت تعقل بيان ميدارد: "عقل تو را كفايت كند كه راه گمراهي را از رستگاري نشانت دهد " (نهجالبلاغه، كلمه قصار421)
از ويژگيهاي تفكر صحيح توجه به تمام اطراف و جوانب مسائل است. برخي در مواجهه با مسائل نگاه جزءنگرانه دارند و لذا مسألهاي را مورد توجه قرار ميدهند اما از دهها چيز ديگر كه توجه به همهي آنها ميتوانست در نتيجهي تحليل تأثير بگذارد، غفلت ميكنند. به عبارتي بينش، نگاه همهجانبه، دقيق و عميق است كه از لايههاي بيروني ميگذرد و به درون راه مييابد و آن سوي حادثهها را ميكاود و به فرآيند متناسب ميرسد.
در ارتباط با تعقل دو نكتهي بسيار مهم قابل توجه است؛ اول آنكه دادههايي كه بر اساس آن تجزيه و تحليل صورت ميگيرد، بايد دادههاي معتبري باشند. علي(ع) در تمثيلي زيبا، فاصلهي حق و باطل را به اندازهي چشم تا گوش معرفي مينمايند. امام صادق(ع) نيز در تفسير آيهي شريفهي "والينظر الانسان الي طعامه " ميفرمايند كه انسان نيك بنگرد كه علمش را از چه كسي ميگيرد. استناد به دادههاي ظني و يا ناقص موجب دستيابي به تحليلهاي ناقص و غلط خواهد شد.
امام علي(ع) با توجه به همين مطلب در خصوص دانايان ميفرمايند: "اين دانايان كساني هستند كه با چشم عقل به هستي مينگرند و نگاهشان از اين جهان محسوس عبور مي-كند و به جهان نامحسوس ميرسد و در نتيجه همراه و همخانهاي كه اين راه به آن منتهي ميشود را ميبينند. " (نهجالبلاغه،خ133)
منابع:
1. قرآن كريم
2. نهجالبلاغه
3. احمد الغيومي، المصباح المنير
4. علي اكبر دهخدا، لغتنامه، ج 1
5. محمد محمدي ريشهري، مباني خداشناسي، ج 2
6. عبدالله جوادي آملي، حكمت علوي
نويسنده:فرزاد جهانبين