IRNON.com
امام علي(ع) و مخالفان /قسمت پاياني
 

مخالفان سياسى امام على (‏ع) انگيزه‏هاى نفسانى خود را در زير پرده‏هاى عقل و شرع مى‏پوشاندند و به ترفندها و بهانه‏هاى گوناگونى توسل مى‏جستند تا شايد بتوانند مشروعيت حكومت علوى را نقض، و مخالفت خود را با امام توجيه كنند.


 

بهانه‏هاى مخالفان براى رويارويى با امام
مخالفان سياسى امام على‏عليه السلام انگيزه‏هاى نفسانى خود را در زير پرده‏هاى عقل و شرع مى‏پوشاندند و به ترفندها و بهانه‏هاى گوناگونى توسل مى‏جستند تا شايد بتوانند مشروعيت حكومت علوى را نقض، و مخالفت خود را با امام توجيه كنند. در اين‏جا به مهم‏ترين بهانه‏هاى آنان اشاره مى‏كنيم.

.1 قتل عثمان
هرچند بيش‏تر مسلمانان از حكومت عثمان ناراضى بودند و او را شايسته خلافت نمى‏دانستند، كم‏تر كسى به كشتن او مى‏انديشيد، و بر همين اساس بود كه انقلابيون در آغاز كار، با ميانجى‏گرى امير مؤمنان دست از شورش كشيدند و راه شهرهاى خود را در پيش گرفتند؛ اما پس از آن كه در نيمه راه از توطئه دستگاه حكومت براى كشتن آنان آگاه شدند، به مدينه بازگشته، كار عثمان را يكسره كردند. (202) مخالفان امام على‏عليه السلام با اين بهانه كه اگر على در قتل عثمان نقشى نداشته، چرا قاتلان خليفه را پناه داده است، توانستند افكار عمومى را منحرف سازند. (203) البته روشن است كه «هدف اصلى، نه مطالبه خون خليفه مظلوم، كه بركنارى جانشين او از مقام خود... بود.» (204) عايشه، كه خود از سرسخت‏ترين دشمنان عثمان بود و آرزوى مرگ او را در سر داشت، (205) وقتى خبر قتل عثمان و بيعت مردم را با امام على‏عليه السلام شنيد، آشكارا و بى‏درنگ موضع خويش را تغيير داد و از قتل خليفه دستاويزى براى رويارويى با امام ساخت. وى كه به دليل انتساب به پيامبر، جايگاه ويژه‏اى در جامعه اسلامى داشت و به‏سادگى مى‏توانست توده مردم را به فرمان خود درآورد (206) . طلحه و زبير نيز از اين بهانه ناجوانمردانه بهره فراوان بردند و در حالى كه خود از جدى‏ترين مخالفان عثمان بودند، خود را منتقم خون خليفه مظلوم(!) معرفى مى‏كردند. اين مسئله شگفتى همگان را برانگيخت؛ به‏گونه‏اى كه سران سپاه جمل در مسير حركت خود، بارها با اين اعتراض روبه‏رو مى‏شدند كه قاتل عثمان كسى جز شما نيست. (207) امام على‏عليه السلام نيز درباره طلحه مى‏فرمايد: «به خدا طلحه بدين كار نپرداخت، و خونخواهى عثمان را بهانه نساخت، جز از بيم آن كه خون عثمان را از او خواهند، كه در اين باره متهم مى‏نمود و در ميان مردم آزمندتر از او به كشتن عثمان نبود.» (208) همين سخن را درباره عايشه و زبير نيز فرموده‏اند: «آنان به‏دنبال خونى هستند كه خود ريخته‏اند.» (209) معاويه نيز از پيراهن خون‏آلود عثمان و انگشتان قطع‏شده نائله، همسر وى، بهره بسيار برد. او يك سال تمام، پيراهن خليفه مقتول را بر منبر آويخت و گاه نيز آن را بر تن مى‏كرد و با يادآورى مظلوميت خليفه، اشك مردم را در مى‏آورد. (210) معاويه آن‏قدر با احساسات عمومى مردم بازى كرد كه گروهى از مردم شام با خود عهد كردند تا وقتى قاتلان خليفه را به‏سزاى خود نرسانده‏اند، از همسران خود كناره بگيرند و آسايش و راحتى را بر خود حرام كنند. (211) شواهد نشان مى‏دهد كه معاويه از همان زمان كه مخالفت‏هاى عمومى عليه عثمان اوج مى‏گرفت، به اين مسئله مى‏انديشيد. وى كه مى‏دانست صحابه پيامبر و مهاجرين و انصار هيچ گاه او را براى خلافت برنمى‏گزينند، خون‏خواهى عثمان را بهترين بهانه براى رسيدن به آرزوى ديرينه خود مى‏ديد. اين نكته از ديد عثمان نيز مخفى نبود؛ از اين رو، وقتى امتناع و كوتاهى معاويه را در يارى رساندن به خود ديد، او را مورد خطاب قرار داده، گفت: «تو مى‏خواهى من كشته شوم و سپس به خون‏خواهى من برخيزى.» (212) معاويه با متهم كردن امام على‏عليه السلام به قتل عثمان، دست‏كم دو هدف را دنبال مى‏كرد : نخست اين كه وانمود كند حضرت براى خلافت، صلاحيت ندارد و حكومتش كودتايى و غير شورايى است. ديگر آن كه افكار عمومى را براى جنگ با امام آماده سازد. (213) بسيار روشن بود كه مجازات قاتلان عثمان براى معاويه اهميتى ندارد و از همين رو پس از آن كه به‏طور كامل، قدرت را به دست گرفت، هيچ سخنى در اين باره به ميان نياورد و حتى در پاسخ به دختر عثمان كه مجازات قاتلان پدرش را مى‏خواست، گفت: «اين كار نشدنى است و تو به همين راضى باش كه دختر عموى خليفه مسلمينى.» (214)

.2 همگانى نبودن بيعت
انتخاب امام على‏عليه السلام براى خلافت، مردمى‏ترين نوع انتخاب بود؛ به ويژه در مقايسه با نمونه‏هاى پيشين. دستيابى ابوبكر به خلافت بيش‏تر به يك كودتا و توطئه شباهت داشت؛ عمر براساس وصيت ابوبكر و بدون توجه به آراى عمومى به خلافت رسيد، و عثمان از سوى شورايى محدود و انتصابى، انتخاب شد. اين در حالى بود كه در انتخاب امام على‏عليه السلام، افزون بر همه مهاجرين و انصار ـ جز تعدادى انگشت‏شمار ـ نمايندگان مردم مصر و عراق نيز حضور داشتند و همگان با اصرار فراوان، امام را به پذيرش حكومت وادار ساختند. براساس سنت معمول آن زمان، همه مسلمانان به رأى مهاجرين و انصار گردن مى‏نهادند و حضور مردم شهرهاى ديگر را در مراسم بيعت با خليفه لازم نمى‏شمردند؛ با اين حال، در بيعت با اميرمؤمنان‏عليه السلام، رأى مردم مصر و عراق، جنبه عمومى و مردمى بيعت را بالا برد و به آن، ويژگى خاصى بخشيد. (215) با اين همه، كسانى همچون معاويه در جنگ تبليغاتى خود عليه امام على‏عليه السلام، غيبت مردم شام را در كار انتخاب، نشانه عدم مشروعيت حكومت علوى مى‏شمردند و از امام مى‏خواستند تا با كناره‏گيرى از حكومت، تعيين خليفه را به شوراى مسلمانان واگذارد. (216) امام على‏عليه السلام در پاسخ به معاويه به جدال احسن روى مى‏آورد و با استناد به شيوه بيعت با سه خليفه پيشين، مى‏فرمايد: مردمى كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند، هم بدانسان بيعت مرا پذيرفتند. پس كسى كه حاضر است، نتواند ديگرى را خليفه گيرد و آن كه غايب است نتواند كرده حاضران را نپذيرد. شورا از آن مهاجران است و انصار. پس اگر گرد مردى فراهم گرديدند و او را امام خود ناميدند، خشنودى خدا را خريدند. اگر كسى كار آنان را عيب گذارد، يا بدعتى پديد آرد، او را به جمعى كه از آن برون شده، باز گردانند، و اگر سر باز زد، با وى پيكار رانند ـ كه راهى ديگر را پذيرفته ـ و به راه جز مسلمانان رفته. و خدا در گردن او درآرد آن را كه بر خود لازم دارد. (217)

.3 اجبارى بودن بيعت
ادعاى گزاف برخى از مخالفان، به ويژه طلحه و زبير، اين بود كه در بيعت با امام، آزادى لازم را نداشته و از روى ترس و اجبار تن به اين كار داده‏اند. پيش از آغاز جنگ جمل، امام على‏عليه السلام در ملاقات با طلحه، او را به دليل پيمان‏شكنى سرزنش مى‏كند. وى در پاسخ، بيعت خود را از بيم شمشير قلمداد مى‏كند و آن را بيرون از اختيار خود مى‏خواند . (218) اين در حالى است كه به گفته مورخان، طلحه و زبير در بيعت با امام بر همگان پيشى گرفتند و نه تنها امير مؤمنان آن دو را وادار به بيعت نكرد، بلكه آنان خود به‏زور دستان امام را گشودند و ديگران را نيز به بيعت با او فرا خواندند. (219) بنابراين، اگر بتوان كسى را در اين رويداد مجبور دانست، بى‏گمان آن شخص، كسى جز امام على‏عليه السلام نخواهد بود؛ چنان كه خود در اين باره مى‏فرمود: «به خدا كه مرا به خلافت رغبتى نبود و به حكومت حاجتى نه؛ ليكن شما مرا بدان واداشتيد و آن وظيفه را به عهده‏ام گذاشتيد.» (220) پيش از اين نيز يادآور شديم كه امام‏عليه السلام پس از گفت‏و گو با برخى از كسانى كه از بيعت با وى سرباز مى‏زدند، آنان را به خود واگذاشت و با برخى ديگر از آنان ـ كه از آغاز، اميدى به هدايتشان نبود ـ از گفت و گو نيز پرهيز كرد و بى‏نيازى خود را از آنان اعلام داشت: لاحاجة لنا فيمن لاحاجة له فينا. (221) بر اين اساس، امام‏عليه السلام در پاسخ به ادعاى طلحه، به خوددارى قاعدين از بيعت اشاره كرده، فرمود: «اگر قرار بر اكراه بود، كسانى مانند سعدبن ابى وقاص، عبدالله‏بن عمر و محمدبن مسلمه را كه از من كناره گرفتند، وادار به بيعت مى‏كردم.» (222) درباره زبير نيز فرمود: پندارد كه با دستش بيعت كرده است، نه با دلش؛ پس بدانچه به دستش كرده، اعتراف مى‏كند و به آنچه به دلش بوده ادعا. پس بر آنچه ادعا كند دليلى روشن بايد، يا در آنچه بود و از آن بيرون رفت، درآيد. (223)

شيوه امام على‏عليه السلام در مواجهه با مخالفان
اين بخش از سيره امام على‏عليه السلام از درس‏آموزترين فرازهاى تاريخ سياسى زندگى آن بزرگوار است. امير مؤمنان در دوران كوتاه حكومت خويش با سه نبرد ويرانگر داخلى روبه‏رو شد و در برخورد با جنگ‏افروزان، آداب اخلاقى را فرو نگذاشت و به همه احكام فقهى مربوط به جنگ با اهل قبله پايبند بود. (224) امام على‏عليه السلام در برخورد با مخالفان خويش سه راهبرد اساسى داشت: گفت‏وگو؛ مدارا؛ برخورد قاطع. تلاش اوليه امير مؤمنان، پاسخگويى به شبهات مخالفان بود و مى‏كوشيد راهى براى پايان‏بخشيدن مسالمت‏آميز به نزاع و دشمنى بيابد. اگر از اين راه نتيجه دلخواه به دست نمى‏آمد، با مخالفان خود، تا جايى كه به امنيت و وحدت جامعه اسلامى آسيبى نمى‏رسيد، مدارا، و از شدت و خشونت پرهيز مى‏كرد. سرانجام اگر مخالفان دست به قيام مسلحانه مى‏زدند و امنيت شهرها و راه‏ها را به خطر مى‏انداختند، نوبت به برخورد قاطعانه مى‏رسيد. البته امام‏عليه السلام در اين مرحله نيز هيچ گاه از ارشاد و راهنمايى دشمنان غفلت نمى‏كرد و در عمل نيز نشان مى‏داد كه همواره اين سخن پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله را پيش چشمان خود دارد كه در غزوه خيبر، خطاب به ايشان فرمود: «اگر خداوند يك تن را به دست تو هدايت كند، بهتر از هر چيزى است كه خورشيد بر آن مى‏تابد.» (225)

.1 گفت و گو
امير مؤمنان با همه گروه‏هاى مخالف خود به گفت‏وگو مى‏نشست و با بردبارى و فروتنى دلايل آنان را مى‏شنيد. در روزهاى آغاز خلافت، با برخى از كسانى كه از بيعت با وى خوددارى مى‏كردند، جداگانه گفت‏وگو كرد. اما آنان منطق روشن امام را با سخنانى اين‏چنين پاسخ مى‏گفتند: «به من شمشيرى بده تا كافر را از مؤمن باز شناسد، زيرا [اگر با تو بيعت كنم و در جنگ‏ها همراه تو باشم‏] مى‏ترسم مؤمنى را بكشم و به آتش دوزخ بسوزم.» (226) امام‏عليه السلام با طلحه و زبير بارها به گفت‏وگو نشست و براى هدايت آنان از هيچ كوششى دريغ نورزيد؛ به گونه‏اى كه حتى به آنان پيشنهاد كرد بخشى از دارايى شخصى امام را از آن حضرت بگيرند و از زياده‏خواهى و تصرف در اموال عمومى در گذرند. اما آنان همچنان برخواسته خود پاى مى‏فشردند و سهم بيش‏ترى را از بيت‏المال مى‏خواستند. (227) طلحه و زبير عدالت امام را تاب نياوردند و سپاهى عظيم براى مبارزه با آن حضرت آراستند؛ اما امير مؤمنان همچون گذشته به روشنگرى خويش ادامه داد و با فرستادن نامه‏ها و سفيران خود، از آنان خواست كه دست از هواهاى نفسانى خود بردارند و به عهد و پيمان نخستين خويش باز گردند. (228) در گير و دار جنگ جمل نيز امام على‏عليه السلام از ارشاد و راهنمايى دشمنان خويش دست نكشيد و سرانجام با يادآورى حديثى از رسول خداصلى الله عليه وآله زبير را از ادامه جنگ منصرف كرد. (229) امام‏عليه السلام در برخورد با معاويه نيز همين شيوه را در پيش گرفت و در چندين نامه، فضايل خويش را برشمرد و معاويه را به تقواى الهى و پرهيز از دنياطلبى فرا خواند و از دنبال كردن چيزى كه شايستگى آن را ندارد، بر حذر داشت. (230) معاويه در برابر منطق روشن و استوار امام به رجزخوانى پرداخت و براى تحقير جايگاه امام از هيچ تلاشى خوددارى نكرد. گستاخى معاويه در اين نامه‏ها به جايى رسيده بود كه ابن ابى الحديد، آرزو مى‏كند كاش كار امام على بدان‏جا نمى‏كشيد كه معاويه خود را همسان او بپندارد و چنين نامه‏هاى وقيحانه‏اى را بنويسد. (231) اما امير مؤمنان، كه جز به خشنودى خداوند نمى‏انديشد، ياوه‏گويى معاويه را با موعظه‏هاى حكيمانه پاسخ مى‏گويد و حتى تا اندكى پيش از آغاز نبرد نيز از ارشاد و هدايت معاويه نااميد نشد. (232) امام‏عليه السلام با خوارج نيز بارها گفت‏وگو كرد و همه همت خود را براى به راه آوردن آنان به كار گرفت. گاه كسانى همچون عبدالله‏بن عباس و براءبن عازب را به سوى آنان مى‏فرستاد و گاه خود با آنان سخن مى‏گفت (233) ؛ چنان كه درباره شعار اصلى خوارج (لاحكم الا لله) فرمود: سخنى است حق كه بدان باطلى را خواهند. آرى حكم جز از آن خدا نيست، ليكن اينان مى‏گويند فرمانروايى را جز خدا روا نيست؛ حالى كه مردم را حاكمى بايد نيكوكردار يا تبه‏كار، تا در حكومت او مرد با ايمان كار خويش كند، و كافر بهره خود برد. تا آن گاه كه وعده حق سر رسد و مدت هر دو در رسد . (234) امام على‏عليه السلام در سخنان خود ضمن تشريح ماجراى حكميت و خطاى خوارج در اين مسئله، از آنان خواست كه از تفرقه و جدايى بپرهيزند؛ زيرا «آن كه از جمع مسلمانان به يك سو شود، بهره شيطان است؛ چنان كه گوسفند چون از گله دور ماند، نصيب گرگ بيابان است.» (235) اين سخنان سرانجام در گروهى از خوارج اثر كرد و آنان را به كناره‏گيرى از جماعت نهروانيان واداشت. (236)

.2 مدارا
چنان كه گذشت، امام على‏عليه السلام نخست مخالفان سياسى خود را از راه مذاكره، نصيحت مى‏كرد و اگر اين شيوه كارگر نمى‏افتاد، راه مدارا و بردبارى را پيشه مى‏گرفت برخى از ياران امام از وى مى‏خواستند تا با كسانى كه از بيعت با او روتافته‏اند، با خشونت رفتار كند و دست‏كم آنان را زندانى كند؛ (237) اما امام اين نظر را نمى‏پسنديد و به‏صراحت اعلام مى‏داشت كه هر كس تا زمانى كه به رويارويى مسلحانه عليه حكومت اسلامى برنخيزد، در امان خواهد بود.

امام على‏عليه السلام با آن كه از انگيزه طلحه و زبير براى رفتن به مكه آگاه بود و مى‏دانست جز جنگ‏افروزى مقصود ديگرى ندارند، با آنان مدارا كرد و در پاسخ به پيشنهاد ابن‏عباس كه از وى مى‏خواست تا آن دو را زندانى كند و از رفتن به مكه باز دارد، فرمود: آيا از من مى‏خواهى كه آغازگر ستم باشم... و براساس ظن و گمان به مجازات افراد بپردازم و پيش از انجام كار، مؤاخذه نمايم؟ هرگز! به خدا قسم از رفتار عادلانه... كه خدا مرا بدان امر فرموده، روى نمى‏گردانم. (238) آن‏گاه كه خبر پيمان‏شكنى و سركشى اصحاب جمل را شنيد، فرمود: «تا زمانى كه براى جامعه خطرساز نباشند، صبر خواهم كرد و اگر از دشمنى دست بردارند، از آنان در مى‏گذرم.» (239) اميرمؤمنان در برخورد با خوارج نيز به مدارا رفتار كرد و حلم و بردبارى را به نهايت رساند. بارها هنگام ايراد خطبه با سخنان اعتراض‏آميزى از اين دست كه «به حكميت تن دادى و پستى را پذيرفتى، حكم جز خدا را نيست» (240) روبه‏رو مى‏گشت؛ اما پاسخ وى اين بود كه شما را از نماز گزاردن در مساجد باز نمى‏داريم و سهميه بيت‏المال‏تان را قطع نمى‏كنيم و تا زمانى كه دست به شمشير نبرده‏ايد، با شما نمى‏جنگيم. (241) گاه در حالى كه امام‏عليه السلام مشغول نماز بود، يكى از خوارج، اين آيه از قرآن را مى‏خواند: «به تو و به پيامبران پيش از تو وحى فرستاديم كه اگر شرك‏ورزى، اعمالت تباه خواهد شد و از زيانكاران خواهى بود.» (242) ـ (243) مقصود اين بود كه على‏عليه السلام به دليل پذيرش حكميت كافر گرديده و از خواندن نماز بهره‏اى نمى‏برد. امير مؤمنان همه اين آزارها را به جان مى‏خريد و تا وقتى كه كيان اسلام را در خطر نمى‏ديد، شمشير از نيام بيرون نمى‏كشيد. روزى يكى از خوارج سخن حكيمانه‏اى را از امام شنيد و در حضور آن حضرت و يارانش گستاخانه گفت: خدا اين كافر را بكشد، چه دانش گسترده و عميقى دارد!» اصحاب قصد جان او را كردند، اما امام فرمود: «آرام باشيد، دشنام را دشنامى بايد و يا بخشودن گناه شايد.» (244)

.3 شدت و قاطعيت
هنگامى كه مذاكره با مخالفان به جايى نرسيد و برخورد مسالمت‏آميز به سوء استفاده آن انجاميد، امام‏عليه السلام دست به شمشير برد و با همان قاطعيتى كه در نبردهاى صدر اسلام از خود به نمايش گذاشته بود، به رويارويى با جنگ‏افروزان پرداخت. نمونه‏اى از اين قاطعيت و دليرى در پاسخ امير مؤمنان به معاويه آشكار است: گفتى كه من و يارانم را پاسخى جز شمشير نيست؛ راستى كه خنداندى از پس آن كه اشك ريزاندى. كى پسران عبدالمطلب را ديدى كه از پيش دشمنان پس روند و از شمشير ترسانده شوند!... زودا كسى را كه مى‏جويى تو را جويد، و آن را كه دور مى‏پندارى به نزد تو راه پويد. من با لشكرى از مهاجران و انصار و تابعين آنان كه راهشان را به نيكويى پيمودند، به سوى تو مى‏آيم؛ لشكرى بسيار ـ و آراسته ـ و گرد آن به آسمان برخاسته. جامه‏هاى مرگ بر تن ايشان، و خوش‏ترين ديدار براى آنان ديدار پروردگارشان. همراهشان فرزندان «بدريان»اند و شمشيرهاى «هاشميان» كه مى‏دانى در آن نبرد تيغ آن «رزم آوران» با برادر و دايى و جد و خاندان تو چه كرد و [ضرب دست آنان‏] از ستمكاران دور نيست [و امروزشان با ديروز يكى است‏]. (245)

آداب اخلاقى در نبرد با مخالفان
امام على‏عليه السلام حتى هنگامى كه جز نبرد، راه ديگرى پيش روى خود نديد، از رعايت آداب اخلاقى دست نكشيد و فتوت و جوانمردى را فرو نگذاشت. در اين‏جا نمونه‏هايى از اين آداب را از نظر مى‏گذرانيم.

1.پرهيز از شروع جنگ
امام على‏عليه السلام در هيچ ميدانى آغاز گر جنگ نبود (246) و به سپاهيان خود مى‏فرمود: «با آنان مجنگيد، مگر به جنگ دست يازند؛ چرا كه ـ سپاس خدا را ـ حجت با شما است، و رها كردنشان تا دست به پيكار گشايند، حجتى ديگر براى شما بر آنها است.» (247) خوددارى امام از آغاز نبرد، گاه گروهى از ناآگاهان را به گمان‏هاى باطل مى‏كشاند؛ به‏گونه‏اى كه دليل اين درنگ را ترس از مرگ يا ترديد در جنگ مى‏پنداشتند؛ (248) غافل از آن كه امام‏عليه السلام در اين واپسين لحظات نيز از هدايت دشمن نااميد نگشته و به بازگشت آنان چشم دوخته بود؛ چنان كه خود در جنگ صفين فرمود: اما گفته شما كه اين همه درنگ به خاطر ناخوش داشتن مرگ است، به خدا پروا ندارم كه من به آستانه مرگ درآيم يا مرگ به سر وقت من آيد. اما گفته شما كه در جنگ با شاميان دو دل مانده‏ام، به خدا كه يك روز جنگ را واپس نيفكنده‏ام، جز آن كه اميد داشتم گروهى به سوى من آيند، و به راه حق گرايند، و به نور هدايت من راه پيمايند. اين مرا خوش‏تر است تا شاميان را بكشم و گمراه باشند، هرچند خود گردن گيرنده گناه باشند. (249) هرچند صف آرايى در برابر امام و خليفه مسلمين، خود، حجت را بر جنگ افروزان تمام، و نبرد با آنان را موجه مى‏كرد، امير مؤمنان در ميدان نبرد نيز از روشنگرى دست نكشيد و تا دشمن، خونى را جارى نمى‏ساخت، فرمان مبارزه صادر نمى‏كرد.

براى نمونه، جنگ جمل پس از آن آغازيد كه يكى از لشكريان امام على‏عليه السلام قرآنى را به دست گرفته، بيعت‏شكنان را به كتاب خدا فرا خواند و پاسخ دشمن به اين سخنان، رها كردن نيزه‏هايى بود كه از هر سو بر بدنش فرود آمد و به خونش درغلتاند. (250) در جنگ نهروان نيز چندين بار ياران امام با يادآورى شروع تيراندازى از سوى دشمن، از آن حضرت خواستند كه فرمان نبرد را صادر كند؛ اما امام همچنان از اين كار خوددارى مى‏ورزيد تا آن گاه كه يكى از ياران خويش را در خون خود غرقه ديد. (251)

.2 مصونيت پيام‏رسانان دشمن
امام على‏عليه السلام از لشكريان خود مى‏خواست تا به پيام‏رسانان دشمن آسيبى نرسانند و هرگاه بر كسى دست يافتند كه خود را پيام‏رسان مى‏خواند و در اين ادعا صادق مى‏نمايد، او را به خود واگذارند تا پيغامش را برساند و به نزد يارانش بازگردد. (252)

.3 خوش‏رفتارى با ناتوانان
در مكتب امير مؤمنان، رفتار با دشمن در چارچوبى از مسائل اخلاقى قرار مى‏گيرد؛ به گونه‏اى كه نمى‏توان براى فرونشاندن كينه‏هاى درونى، كشته‏شدگان را مثله كرد و يا فراريان (253) و زخم‏خوردگان را از پا درآورد. اگر به خواست خدا شكست خوردند و گريختند، آن را كه پشت كرده مكشيد و كسى را كه دفاع از خود نتواند آسيب مرسانيد، و زخم‏خورده را از پا در مياريد . زنان را با زدن بر مينگيزانيد؛ هرچند آبروى شما را بريزند يا اميرانتان را دشنام گويند . (254) امام‏عليه السلام نه تنها با مجروحان دشمن بدرفتارى نمى‏كرد، بلكه به مداواى آنان همت مى‏گماشت؛ چنان كه در جنگ با خوارج، چهل نفر از زخم‏خوردگان را براى مداوا به كوفه انتقال داد. (255) براساس روايتى ديگر، آنان را ـ كه تعدادشان به چهارصد نفر مى‏رسيد ـ به خانواده‏هاى‏شان سپرد تا پرستارى كنند و خود به مداواى‏شان بپردازند. (256)

.4 فتوت و جوانمردى
امير مؤمنان‏عليه السلام براى از ميان بردن دشمنان، هر شيوه‏اى را روا نمى‏دانست و جز به نبرد جوانمردانه تن نمى‏داد. در جنگ صفين، ابتدا لشكريان معاويه به نهر آب دست يافتند و ياران امام را از نوشيدن آن باز داشتند. امام على‏عليه السلام با خطابه‏اى پرشور، (257) لشكريان خود را به عقب راندن دشمن فرا خواند و ساعاتى بعد به اين مقصود دست يافت. (258) معاويه كه از مقابله به مثل امام نگران بود، از عمروبن عاص در اين باره نظرخواهى كرد . وى در پاسخ گفت: «به گمانم على دست به چنين كارى نمى‏زند.» (259) حقيقت نيز همين بود. برخى از ياران امام از ايشان خواستند تا آب را بر دشمن ببندد و با سلاح تشنگى، آنان را به هلاكت اندازد؛ اما امام‏عليه السلام در پاسخ فرمود: «من در اين كار مقابله به مثل نمى‏كنم. راه ورودى را براى آنان باز گذاريد. برندگى شمشير براى نبرد با آنان كافى است.» (260) سلام الله عليه يوم ولد ويوم مات ويوم يبعث حيا


پى‏نوشتها:
1) ر. ك: ولهوزن، يوليوى، تاريخ سياسى صدر اسلام، ص 138ـ .141

2) ر. ك: نهج‏البلاغه، خطبه 131، ص .129

3) نهج‏البلاغه، خطبه 3، ترجمه شهيدى (ص 9 ـ 11). در اين مقاله، ترجمه‏ها همگى برگرفته از ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدى است.

4) الواقدى، محمد، الرده، ص 59 و .78

5) تاريخ‏اليعقوبى، ج 2، ص 123؛ ابى بكآر، الاخبارالموفتيات، ص .578

6) برخى از خاورشناسان، از مثلث قدرتى سخن گفته‏اند كه سال‏ها پيش از رحلت پيامبر(ص) براى به دست گرفتن حكومت، زمينه‏چينى نموده است. ر.ك: مادولونگ، ويلفرد، جانشينى حضرت محمد(ص) ص .15

7) ر. ك: المسعودى، على‏بن الحسين، مروج الذهب، ج 2، ص 307؛ ابن‏منظور، محمد، مختصر تاريخ دمشق، ج 18، ص 37؛ تاريخ‏الطبرى‏ج 3، ص 300؛ بيضون لبيب، تصنيف نهج‏البلاغه، ص 419 ـ .423

8) نهج‏البلاغه، حكمت 190، ص 393؛ الشريف الرضى، خصائص الائمة، ص .111

9) نحن معدن العلم و الفقه والدين... و نحن اعلم بامور الخلق منكم.» الواقدى، محمد، الرده، ص .79 همچنين ر. ك: ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 6، ص 12؛ ابن‏قتيبة، الامامة و السياسةج 1، ص .12

10) ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص 12؛ كتاب سليم‏بن قيس، ص 31؛ تاريخ‏اليعقوبى، ج 2، ص 126؛ الطبرسى، احمد، الاحتجاج، ج 1، ص 206؛ الكلينى، الكافى، ج 8، ص .33

11) ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص .47

12) تاريخ‏الطبرى، ج 2، ص 619؛ ابن عبدربه، العقد الفريد، ج 4، ص 254؛ المسعودى، على‏بن الحسين، مروج الذهب، ج 2، ص .308

13) تاريخ‏الطبرى، ج 2، ص 443؛ تاريخ‏اليعقوبى، ج 2، ص 137؛ ابن قتيبية، الامامة والسياسة، ج 1، ص 12؛ ابن‏ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص 56 ؛ ابن عبدربه، العقد الفريد، ج 4، ص 247؛ مهدى، عبدالزهراء، الهجوم على بيت فاطمة؟

14) ر. ك: قائدان، اصغر، تحليلى بر مواضع سياسى على‏بن ابى‏طالب، ص 78 ـ 80؛ ميرجليلى، على محمد، على و زمامداران، ص .154

15) تاريخ‏الطبرى، ج 2، ص 449؛ ابن الاثير، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 10 ـ .11

16) همان. همچنين ر. ك: الشيخ المفيد، الارشاد، ج 1، ص 190؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 2، ص 271؛ ابن بكار، الاخبار الموفقيات، ص 577 ـ .578

17) در برخى از منابع، استدلال عمر در قالب حديثى از پيامبراكرم(ص) درآمده است؛ بدين قرار: «ان النبوة و الامامة لايجتمعان فى بيت.» (ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص 189) اين همه در حالى است كه استدلال عمر در رويداد سقيفه، براى كوتاه كردن دست انصار از خلافت چنين بود كه عرب نمى‏پذيرد خلافت در خاندانى جز خاندان پيامبر قرار گيرد . ر. ك: الواقدى، محمد، الرده، ص .67

18) تاريخ‏الطبرى، ج 3، ص 289؛ ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص 218 ـ .219

19) ان رسول الله لم يقربنى ما تعلمونه من القرب للنسب و اللعمة، بل للجهاد والنصيحة .» (نهج‏البلاغة الثانى، ص 93).

20) حوادث مشابه تاريخى نشان مى‏دهد اگر امام‏عليه السلام در گفت‏وگوهاى شوراى شش نفره شركت نمى‏جست و به عنوان يكى ازاركان اصلى آن مطرح نمى‏گشت، حتى عضويت ايشان نيز در شورا فراموش مى‏شد و از حافظه تاريخ محو مى‏گشت.

21) ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص .189

22) المسعودى، على‏بن الحسين، مروج‏الذهب، ج 2، ص .307 خليفه دوم در اين باره مى‏گويد : «پيامبر در واپسين ساعات عمر خويش مى‏خواست درباره خلافت على وصيت كند؛ اما من براى جلوگيرى از فتنه، او را از اين كار بازداشتم.» ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 12، ص .79

23) ر.ك: الراغب الاصفهانى، حسين، محاضرات الادباء، ج 3 ـ 4، ص .464

24) الرى‏شهرى، محمد، موسوعةالامام على‏عليه السلام، ج 3، ص 71، به نقل از اخبار الدولةالعباسية .

25) ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 9، ص .23

26) المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 41، ص 116؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى‏طالب، ج 1، ص .377

27) تاريخ‏اليعقوبى، ج 2، ص .159

28) ر. ك: الراغب الاصفهانى، محاضرات الادباء، ج 3 ـ 4، ص 464؛ ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 12، ص .82

29) ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 2، ص .190

30) چنان كه در همين رويداد، هنگامى كه گروهى از مهاجران و انصار، از پذيرش فرماندهى اسامه خوددارى ورزيدند، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «پيش از اين نيز به فرماندهى پدرش را برنتافتيد و حال آن كه براى اين كار شايسته بود.» ر. ك: همان.

31) ر. ك: ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 6، ص 12؛ ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص .11

32) ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 6، ص 45 و ج 12، ص .46

33) ر. ك: الريشهرى، محمد، موسوعةالامام على‏عليه السلام، ج 3، ص 71، به نقل از اخبار الدولةالعباسية.

34) تاريخ‏الطبرى، ج 3، ص 294؛ ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص 220؛ ابن سبه، تاريخ المدينة المنورة، ج 3، ص 924؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 3، ص .216

35) ر. ك: الريشهرى، محمد، موسوعةالامام على‏عليه السلام، ج 3، ص 73، به نقل از فوائد السمطين.

36) ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 6، ص 326 و ج 12، ص .51 ر. ك: تاريخ‏اليعقوبى، ج 2، ص .158

37) نهج‏البلاغه، خطبه 84، ص .66

38) ر. ك: جعفريان، رسول، تاريخ تحول دولت و خلافت، ص .90

39) ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص 12؛ ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 6، ص .13

40) عمربن خطاب با اين روحيه عمومى به‏خوبى آشنا بود و مى‏دانست كه جانشين پيامبر كسى خواهد بود كه بتواند پيش از ديگران از مردم بيعت بگيرد. از اين رو، به‏تعبير برخى از انديشمندان اهل سنت، مصلحت را در آن ديد كه «با سرعت و دورانديشى كار را به انجام رساند و مسلمانان را در برابر عمل انجام‏شده قرار دهد و راه گريز و گزينشى ديگرباقى نگذارد .» ر. ك: فروخ، عمر، تاريخ صدر الاسلام و الدولة الاموية، ص .93

41) الواقدى، محمد، الرده‏ص 79 ـ 80، و ر. ك: ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص 12؛ الطبرى، احمد، الاحتجاج، ج 1، ص 184؛ ابن رستم، محمدبن جرم، المسترشد، ص .80

42) فرمان عمر اين بود كه اگر اعضاى شورا به دو گروه سه نفره تقسيم شدند و هر گروه از يك نفر جانبدارى كردند، گروهى را كه عبدالرحمن در ميان آنان نيست، از دم تيغ بگذرانيد . ر. ك: تاريخ‏الطبرى، ج 3، ص 294؛ ابن الاثير، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص .221

43) تاريخ‏الطبرى، ج 3، ص 297؛ ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص 223؛ ابن سبة، تاريخ المدينة المنوره، ج 3، ص 930؛ ابن عبدربه، العقد الفريد، ج 3، ص 264؛ ابن كثير، اسماعيل، البداية والنهاية، ج 7، ص .165

44) ر. ك: الريشهرى، محمد، موسوعةالامام على‏عليه السلام، ج 3، ص .133

45) تاريخ‏الطبرى، ج 3، ص 302؛ شمس الدين الذهبى، محمد، تاريخ الاسلام، ج 3، ص .305

46) طه حسين، الفتنة الكبرى، ج 1: عثمان، ص 153 ـ .154

47) تاريخ‏اليعقوبى، ج 2، ص .162

48) نهج‏البلاغه، خطبه 5، ص .13

49) اين حقيقت در سخنان امامان معصوم‏عليهم السلام نيز بارها گوشزد گرديده است؛ براى نمونه، ر. ك: الشيخ الطوسى، الامالى، ص 556؛ الكلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 8، ص 189 ـ .190

50) ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص .47

51) الشيخ المفيد، الارشاد، ج 1، ص 242؛ الشيخ الطوسى، الامالى، ص 234؛ ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 9، ص .57

52) نهج‏البلاغه، خطبه 3، ص 9ـ .10

53) ر. ك: الخوارزمى، الموفق‏بن احمد، المناقب، ص 254؛ ابن‏مزاحم، نصر، وقعة صفين، ص 91؛ السيد المرتضى، الشافى، ج 3، ص 243؛ العاملى النباطى، على‏بن يونس، الصراط المستقيم، ج 3، ص 111؛ ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص 307؛ الشيخ المفيد، الارشاد، ج 1، ص .246

54) نهج‏البلاغه، خطبه 74، ص .56

55) ر. ك: الخوارزمى، الموفق‏بن احمد، المناقب، ص 313؛ السيد المرتضى، الشافى، ج 3، ص 244؛ و ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 11، ص 113 و ج 20، ص .326

56) ر. ك: ابن هشام، السيرة النبويه، ج 4، ص .316

57) آل عمران، آيه 144 (ترجمه فولادوند).

58) ر. ك: الواقدى، محمد، الرده؛ ابن‏اعثم، الفتوح، ص 9 ـ 46؛ تاريخ‏الطبرى، ج 2، ص 462 ـ 500؛ ابن‏طاهر المقدسى، البدء و التاريخ، ج 5، ص 151؛ تاريخ خليفه‏بن خياط، ص 50 ـ 61؛ تاريخ ابن‏خلدون، ج 2، ص 469 ـ .485

59) ر. ك: فروخ، عمر، تاريخ صدر الاسلام والدولة الاموية، ص .94

60) البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 2، ص .270

61) برخى از شارحان نهج‏البلاغه، آنچه را كه در نامه مزبور آمده است، با جنگ‏هاى رده در ارتباط مى‏دانند (ر.ك: ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 17، ص 152 ـ 154)؛ اما برخى ديگر از آنان چنين تفسيرى را نمى‏پسندند (ر. ك: الخويى، حبيب الله، منهاج البراعة، ج 20، ص .361

62) نهج‏البلاغه، نامه 62، ص 246ـ347، و ر. ك: ابن‏هلال الثقفى، الغارات، ص 202 ـ .203

63) براى آشنايى با شرح حال اين راوى، بنگريد به: العسكرى، مرتضى، عبدالله‏بن سبا و اساطير اخرى، ج 1 و .2

64) به گفته سيف‏بن عمر، على ـ عليه السلام ـ پس از آگاهى از انتخاب ابوبكر «با پيراهن، بدون روپوش و ردا برون شد، كه شتاب داشت و خوش نداشت كه در كار بيعت تأخير شود. و با ابوبكر بيعت كرد و پيش او بنشست و فرستاد تا جامه وى را بياورند و پوشيد و در مجلس بماند .» تاريخ‏الطبرى، ج 2، ص 447؛ مادولنگ، ويلفرد، جانشينى حضرت محمد(ص)، ص .14 همچنين ر .ك: ابن كثير، اسماعيل، السيرة النبوية، ج 4، ص .495

65) ر.ك: الواقدى، محمد، الرده، ص 80 ؛ المسعودى، على‏بن الحسين، مروج‏الذهب، ج 2، ص 309 ـ 308؛ ابن‏الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص 10 و 14؛ صحيح البخارى، ج 5، ص 252 (كتاب المغازى، غزوة خيبر)؛ ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص 14؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 2، ص 268؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 1380 (كتاب الجهاد، باب 16).

66) نهج‏البلاغه، نامه 28، ص .293

67) البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 6،ص 128؛ ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 12، ص .265

68) ابن‏الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص 223؛ ابن عبدربه، العقد الفريد، ج 4، ص 264؛ ابن شبه، تاريخ المدينة المنورة، ج 3، ص .930

69) براى نمونه، ر.ك: ابن عبدربه، العقد الفريد، ج 4، ص 271؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 6، ص 144؛ السيوطى، جلال الدين، تاريخ الخلفا، ص .186

70) ابن‏اعثم، الفتوح، ص 347؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 6، ص .156

71) ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 9، ص .15

72) ر.ك: البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 6، ص 161 و 137؛ ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 3، ص 35 و 49؛ السيد المرتضى، الشافى، ج 4، ص 273 و .289

73) ر.ك: ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 5، ص 17؛ المسعودى، على بن الحسين، مروج الذهب، ج 2، ص .345

74) ر.ك: تاريخ‏الطبرى، ج 3، ص 377؛ ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص 276؛ ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 9، ص 15؛ ابن كثير، اسماعيل، البداية و النهاية، ج 7، ص .189

75) ر.ك: ابن الاثير، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 285؛ ابن كثير، اسماعيل، البداية و النهاية، ج 7، ص 193؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 571؛ مصنفات الشيخ المفيد، ج 1، الجمل، ص .188

76) ابن عبد البر، الاستيعاب، ج 3، ص 444؛ ابن الاثير، اسد الغابة، ج 4، ص 368؛ تاريخ‏اليعقوبى، ج 2، ص .164

77) تاريخ‏الطبرى، ج 3، ص 397؛ ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص 285؛ مصنفات الشيخ المفيد، ج 1، الجمل، ص .193

78) ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 15، ص .186

79) نهج‏البلاغه، نامه 28، ص .293

80) المسعودى، على‏بن الحسين، مروج‏الذهب، ج 2، ص .351

81) برخى از منابعى كه اين روايت در آنها آمده است، عبارتند از: مسند ابن حنبل، ج 4، ص 160؛ الحاكم النيشابورى، محمد، المستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 527؛ الحافظ الطبرانى، سليمان، المعجم الكبير، ج 12، ص 183؛ ابن الاثير، النهاية، ج 2، ص .88

82) المسعودى، على‏بن الحسين، مروج‏الذهب، ج 2، ص .351

83) درباره چگونگى برخورد عثمان با عمار، ر.ك: ابن شبه، تاريخ المدينة المنوره، ج 3، ص 1099؛ المحب الطبرى، احمد، الرياض المنضرة، ج 2، ص 140؛ السيد المرتضى، الشافى، ج 4، ص 290؛ ابن عبد البر، الاستيعاب، ج 3، ص 227؛ ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص .33

84) ابن اعثم، الفتوح، ص 328 و ر.ك: البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 6، ص 169؛ تاريخ‏اليعقوبى، ج 2، ص .173

85) ر.ك: البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 6، ص .141

86) ر.ك: همان، ص 153، و الغدير، ج 9، ص .47

87) ر.ك: ابن حجر العسقلانى، الاصابة، ج 4، ص 252 و الغدير، ج 9، ص .59

88) انساب الاشراف، ج 6، ص .147

89) همان. همچنين ر.ك: تاريخ‏اليعقوبى، ج 2، ص 170؛ السيد المرتضى، الشافى، ج 4، ص 281؛ ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 3، ص .42

90) امام ـ عليه السلام ـ در اين باره به عثمان فرمود: «من سنت رسول خدا(ص) را براى خشنودى خاطر هيچ كس رها نمى‏كنم.» ابن شبه، تاريخ المدينة المنوره، ج 3، ص .1043

91) تاريخ‏اليعقوبى، ج 2، ص .129

92) ابن اعثم، الفتوح، ترجمه محمد مستوفى، ص .40

93) ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 12، ص .78

94) ر.ك: المسعودى، على‏بن الحسين، مروج‏الذهب، ج 2، ص .318

95) همان، ص .351

96) براى نمونه، ر.ك: الكلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 7، ص 216 و 426؛ الحاكم النيشابورى، المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 389؛ مسند ابن حنبل، ج 1، ص 325؛ البيهقى، احمد، السنن الكبرى، ج 7، ص 442؛ الشيخ المفيد، الارشاد، ج 1، ص 205؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى‏طالب، ج 2، ص 178 ـ .194

97) الكلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 7، ص 424؛ الشيخ الطوسى، تهذيب الاحكام، ج 6، ص 351؛ الشيخ الصدوق، من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 36؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 3، ص .206

98) شمس‏الدين الذهبى، محمد، تاريخ الاسلام، ج 3، ص 638؛ ابن‏منظور، محمد، مختصر تاريخ دمشق، ج 18، ص 25 و ر.ك: الحاكم النيشابورى، المستدرك، ج 1، ص 628؛ ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 2، ص 339؛ ابن‏الاثير، اسد الغابة، ج 3، ص 597؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 3، ص 206 و ابن حجر المكى، الصواعق المحرقة، ص .127

99) ر.ك: الحاكم النيشابورى، المستدرك، ج 3، ص 15؛ ابن شبه، تاريخ المدينة المنوره، ج 2، ص 758؛ تاريخ‏اليعقوبى، ج 2، ص 145؛ تاريخ‏الطبرى، ج 3، ص 144؛ البخارى، اسماعيل، التاريخ الكبير، ج 1، ص .9

100) ر.ك: قائدان، اصغر، تحليلى بر مواضع سياسى على‏بن ابيطالب‏عليه السلام، ص 122، به نقل از غاية المرام.

101) نهج‏البلاغه، حكمت 270، ص .411

102) ر.ك: البيهقى، احمد، السنن الكبرى، ج 7، ص 206؛ ابن‏حسام الدين الهندى، كنزالعمال، ج 16، ص 519؛ مسند ابن حنبل، ج 5، ص .134 براى آشنايى با نمونه‏اى ديگر از اين بدعت‏ها و موضع‏گيرى امام در برابر آن، ر.ك: الحاكم النيشابورى، المستدرك، ج 4، ص 378؛ ابن حزم الاندلسى، المحلى بالاثار، ج 8، ص 279؛ الحر العاملى، محمد، وسائل الشيعة، ج 17، ص .426

103) سنن النسائى، ج 5، ص 148 (كتاب مناسك الحج، باب القران)؛ ابن شبه، تاريخ المدينة المنوره، ج 3، ص 1043، و ر.ك: صحيح مسلم، ج 2، ص 897 (كتاب الحج، باب جواز التمتع) و السيوطى، جلال الدين، الدر المنثور، ج 1، ص .216

104) صحيح مسلم، ج 1، ص 482 (كتاب صلاة المسافرين، باب قصر الصلاة بمنى)؛ سنن النسائى، ج 3، ص 120 و ابن حزم الندلسى، المحلى بالاثار، ج 3، ص .190

105) سنن ابى داود، ج 2، ص .170

106) تاريخ‏الطبرى، ج 3، ص 322؛ ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص .244

107) مسند ابن حنبل، ج 1، ص 215 (حديث 784).

108) ر.ك: ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 5، ص 16؛ تاريخ‏اليعقوبى، ج 2، ص .160

109) البيهقى، احمد، السنن الكبرى، ج 8، ص 62ـ61؛ تاريخ‏اليعقوبى، ج 2، ص .161

110) ر.ك: تاريخ‏الطبرى، ج 3، ص 202؛ ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص .226

111) البلاذرى، احمد، انساب الاشراف‏ج 6، ص 130؛ ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 5، ص .17

112) ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 5، ص 17؛ ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص .227

113) المسعودى، على‏بن الحسين، مروج‏الذهب، ج 2، ص .345 همچنين ر.ك: ابوالفرج الاصفهانى، على الاغانى، ج 5، ص 125 ـ 132؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 6، ص 142 ـ 146؛ ابن عبد البر، الاستيعاب، ج 4، ص 115 ـ 117؛ ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 3، ص 20 ـ 18؛ السيد المرتضى، الشافى، ج 4، ص 252 ـ .254

114) الشيخ المفيد، الارشاد، ج 1، ص .249

115) ر.ك: تاريخ‏الطبرى، ج 3، ص 376 ـ 433؛ المسعودى، على‏بن الحسين، مروج‏الذهب‏ج 2، ص 352 ـ 353؛ ابن شبه، تاريخ المدينة المنورة، ج 4، ص 1154 ـ 1167 ؛ ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص 281 ـ .290

116) نهج‏البلاغه، خطبه 164، ص .168

117) تاريخ‏اليعقوبى، ج 2، ص 133 و ر.ك: ابن اعثم، الفتوح، ص .55

118) ر.ك: تاريخ‏الطبرى، ج 3، ص 210 ـ 212؛ ابن كثير، اسماعيل، البداية والنهاية، ج 7، ص 122؛ الشيخ المفيد، الارشاد، ج 1، ص 210 ـ 209؛ ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص 181؛ ابن اعثم، الفتوح، ص 232 ـ 234؛ الدينورى، احمد، الاخبار الطوال، ص 134 ـ .135

119) نهج‏البلاغه، خطبه 146، ص 141 ـ .142

120) ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبين، ص 31؛ ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 6، ص 115؛ المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 42، ص .262

121) الشيخ المفيد، الارشاد، ج 1، ص 243؛ تاريخ‏الطبرى، ج 3، ص 452؛ ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص .303

122) نهج‏البلاغه، حكمت 18، ص .363

123) ر.ك: الحاكم النيشابورى، محمد، المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 124 و 127؛ ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه‏ج 4، ص 9 ـ .10

124) ر. ك: تاريخ‏الطبرى، ج 3، ص 451؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 3، ص 8 ـ 9؛ ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 4، ص 8 ـ .9

125) ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 4، ص .9

126) ر.ك: الدينورى، احمد، الاخبار الطوال، ص 144 ـ 154؛ تاريخ خليفةبن خياط، ص 108 ـ 112؛ ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ‏ج 2، ص 312 ـ .322

127) تاريخ‏الطبرى، ج 3، ص 543؛ ابن عبد ربه، العقد الفريد، ج 4، ص 304؛ ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص 346؛ ابن كثير، اسماعيل، البداية والنهاية، ج 7، ص 273؛ الشيخ المفيد، الارشاد، ج 1، ص 246 ـ .247

128) ابن ابى الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص 231 و ج 10، ص 235 ـ .236

129) مصنفات الشيخ المفيد، ج 1، (الجمل)، ص 268؛ المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 32، ص 63؛ و ابن‏ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص .310

130) المسعودى، على‏بن الحسين، مروج‏الذهب، ج 2، ص 386؛ ابن مزاحم، نصر، وقعة صفين، ص 131؛ ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص .356

131) البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 3، ص 98؛ المسعودى، على‏بن الحسين، مروج‏الذهب، ج 2، ص 405 ـ 406؛ همچنين ر.ك: ابن عبد ربه، العقد الفريد، ج 4، ص .319

132) ابن اعثم، الفتوح، ص .742

133) همان، ص .745 در اين باره ارقام ديگرى نيز ذكر شده است كه براى آگاهى از آنها ر .ك: تاريخ‏الطبرى، ج 4، ص 64؛ تاريخ‏اليعقوبى، ج 2، ص 193؛ المسعودى، على‏بن الحسين، التنبيه والاشراف، ص .256

134) تاريخ‏الطبرى، ج 4، ص 64؛ ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص 406؛ تاريخ‏اليعقوبى، ج 2، ص .193

135) نهج‏البلاغه، خطبه 93، ص .85

136) همان، خطبه 3، ص .11

137) ر.ك: الريشهرى، محمد، موسوعةالامام على‏عليه السلام، ج 4، ص 80 ـ .103

138) ر. ك: تاريخ‏الطبرى ج 3، ص 452؛ ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص .303

139) المسعودى، على‏بن الحسين، مروج‏الذهب، ج 2، ص .342

140) ر.ك: ابن شبه، تاريخ المدينة المنورة، ج 3، ص 1020 ـ 1021؛ ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 9، ص 35؛ الامينى، عبدالحسين، الغدير، ج 8، ص .283

141) البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 6، ص .108

142) ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، ص .110

143) ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص .269

144) ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى‏طالب، ج 1، ص 378؛ المجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، ج 41، ص .116

145) ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص .270

146) نهج‏البلاغه، خطبه، 84، ص .66

147) ابن مزاحم، نصر، وقعة صفين، ص .102

148) همان، ص .491

149) نهج‏البلاغه، خطبه 32 (ترجمه محمد دشتى).

150) ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 9، ص 28 و ر.ك: ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص .75

151) ر.ك: الشيخ المفيد، الارشاد، ج 1، ص 246؛ ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص .233

152) ر.ك: تاريخ الطبرى، ج 3، ص 472؛ ابن الاثير، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص .315

153) ر.ك: ابن شبه، تاريخ المدينة المنورة، ج 4، ص 1169؛ ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص 35؛ ابن عبد ربه، العقد الفريد، ج 4، ص 280؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 6، ص .201

154) ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 9، ص 28 ـ .29

155) ر.ك: ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص 302؛ تاريخ‏الطبرى، ج 3، ص 451؛ ابن كثير، اسماعيل، البداية والنهاية، ج 7، ص 253؛ مصنفات الشيخ المفيد، ج 1 (الجمل) ص 130؛ ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص 47؛ ابن عبد ربه، العقد الفريد، ج 4، ص 290؛ الخوارزمى، الموفق‏بن احمد، المناقب، ص 49؛ ابن‏الاثير، اسدالغابة، ج 3، ص .610

156) تاريخ‏اليعقوبى، ج 2، ص 179 ـ .180

157) ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص .51

158) نهج‏البلاغه، خطبه 205؛ المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 32، ص .50

159) البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 3، ص 18، و ر.ك: مصنفات الشيخ المفيد، ج 1، (الجمل) ص .164

160) ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص .231

161) همان.

162) ر.ك: ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص 51 ـ 52؛ مصنفات الشيخ المفيد، ج 1 (الجمل) ص .164

163) تاريخ‏الطبرى، ج 3، ص 473؛ ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص 314 ـ 315؛ مصنفات الشيخ المفيد، ج 1 (الجمل) ص 281 ـ 282؛ تاريخ‏اليعقوبى، ج 2، ص 181؛ المسعودى، على‏بن الحسين، مروج‏الذهب، ج 2، ص .367

164) نهج‏البلاغه، خطبه 148، ص .144

165) ر.ك: المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 33، ص 49 ـ .50

166) شمس الدين الذهبى، محمد، سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 146 ـ .147

167) نهج‏البلاغه، خطبه 33، ص 34، و ر.ك: المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 32، ص .76

168) ر.ك: عبدالمقصود، عبدالفتاح، امام على‏بن ابى‏طالب‏عليه السلام، ج 2، ص 403 ـ 406؛ شلى، احمد، موسوعة التاريخ الاسلام‏ى، ج 1، ص 636 ـ .643

169) ر.ك: ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص 312 ـ 313؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 6، ص 212 ـ 213؛ تاريخ‏اليعقوبى، ج 2، ص .180

170) تاريخ‏اليعقوبى، ج 2، ص 178؛ ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 7، ص 38 ـ .39

171) ر.ك: ابن مزاحم، نصر، وقعة صفين، ص 102 و 417؛ الخوارزمى، الموفق‏بن احمد، المناقب، ص 234 ـ 235؛ ابوجعفر الاسكافى، محمد، المعيار و الموازنة، ص .128

172) ر.ك: المجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، ج 32، ص .587

173) نهج‏البلاغه، خطبه 92، ص .85

174) ر.ك: ابن مزاحم، نصر، وقعة صفين، ص 551 ـ 552؛ مصنفات الشيخ المفيد، ج 1 (الجمل) ص 95 ـ .96

175) ر.ك: تاريخ‏اليعقوبى، ج 2، ص 210؛ الشيخ الطوسى، الامالى، ص 134؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 3، ص 64؛ ابن حجر العسقلانى، فتح البارى، ج 13، ص .47

176) ابن‏سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 259؛ ابن الاثير، اسدالغابة، ج 3، ص 632، شماره 3798؛ الخوارزمى، الموفق‏بن احمد، المناقب، ص .191

177) ر.ك: صحيح مسلم، ج 4، ص 2235 (كتاب الفتن، باب 18)؛ صحيح البخارى، ج 1، ص 254 (كتاب الصلاة، باب التعاون فى بناء المسجد)؛ الحاكم النيشابورى، محمد، المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 435؛ شمس الدين الذهبى، محمد، تاريخ الاسلام، ج 3، ص 571؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 3، ص .231

178) ر.ك: ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 259؛ ابن عبد ربه، العقد الفريد، ج 4، ص .318

179) تاريخ‏الطبرى، ج 3، ص 530؛ ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص .340

180) المسعودى، على‏بن الحسين، مروج‏الذهب، ج 3، ص .41

181) همان.

182) تاريخ‏الطبرى، ج 4، ص 30 ـ 31؛ ابن مزاحم، نصر، وقعة صفين، ص 353 ـ .355

183) ابن الاثير، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 382؛ ابن كثير، اسماعيل، البداية و النهاية، ج 7، ص .270

184) نهج‏البلاغه، خطبه 238، ص .267

185) ر.ك: الكلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 2، ص 405؛ الشيخ الطوسى، تهذيب الاحكام، ج 2، ص 368؛ الشيخ الصدوق، من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 257 ـ .258

186) ر.ك: نهج‏البلاغه، خطبه 127، ص .125

187) تاريخ‏الطبرى، ج 4، ص 60 ـ 61؛ ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص 403؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 3، ص 141 ـ 142؛ ابن قتيبة، الامامة والسياسة،ج 1، ص 146 ـ .147

188) ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 7، ص 37؛ المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 32، ص 17 ـ .18

189) ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 7، ص 38؛ المجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، ج 32، ص .18

190) الشيخ المفيد، الاختصاص، ص .151

191) ر.ك: البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 2، ص 376 ـ 377؛ ابن هلال الثقفى، الغارات، ص 46؛ ابن حسام‏الدين الهندى، كنز العمال، ج 6، ص 610 ـ .611

192) نهج‏البلاغه، خطبه 126، ص .124

193) همان، نامه 70، ص 354 ـ 355، و ر.ك: البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 2، ص 386 و السيد الرضى، خصائص الائمه‏عليهم السلام، ص .113

194) نهج‏البلاغه، خطبه 15، ص 16؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابى‏طالب، ج 1، ص 377، و ر .ك: ابوحنيفة المغربى، النعمان، شرح الاخبار، ج 1، ص 373؛ ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص 269 ـ .270

195) ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 7، ص .39

196) همان، ج 1، ص 269؛ ابوحنيفه المغربى، النعمان، شرح الاخبار، ج 1، ص .373

197) ر.ك: الحموى، ياقوت، معجم البلدان، ج 4، ص 496؛ ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 3، ص .61

198) البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 6، ص 103ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 5، ص .17

199) ابن مزاحم، نصر، وقعة صفين، ص .206

200) همان، ص 82 ـ 83؛ ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 3، ص 101؛ المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 32، ص .383

201) ابن هلال الثقفى، الغارات، ص 366 ـ 369؛ ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 4، ص 87 ـ .92

202) ابن اعثم، الفتوح، ص 363 ـ 367؛ ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص 36 ـ 40؛ ابن شبه، تاريخ المدينة المنورة، ج 4، ص 1158 ـ 1161؛ الشيخ الطوسى، الامالى، ص 712 ـ .714

203) امير مؤمنان، اگرچه با كشتن عثمان موافق نبود و از هيچ كوششى براى جلوگيرى از خليفه‏كشى خوددارى نكرد، نمى‏توانست مردمى را كه ازستم‏هاى خليفه به‏جان آمده و دست به شورش زده‏اند، از خود براند؛ هرچند چگونگى برخورد آنان را با عثمان نمى‏پسنديد و مى‏فرمود: «او به خودكامگى پرداخت و كارها را تباه ساخت. شما نيز با او به سر نبرديد و كار را از اندازه به در برديد.» (نهج‏البلاغه، خطبه 30، ص 31)

204) مادولونگ، جانشينى حضرت محمد(ص)، ص .217

205) ر. ك: تاريخ‏اليعقوبى، ج 2، ص .176

206) چنان كه امام على‏عليه السلام عايشه را «اطوع الناس فى الناس» مى‏خواند. ر. ك: ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 2، ص 318؛ ابن الاثير، اسد الغابة، ج 2، ص .470

207) ر. ك: تاريخ‏الطبرى، ج 3، ص 479 و 492؛ ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص 316 ـ 322؛ ابن عبد ربه، العقد الفريد، ج 4، الاجمل، ص 233؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 3، ص 25 ـ .26

208) نهج‏البلاغه، خطبه 174، ص .180

209) نهج‏البلاغه، خطبه 22، ص 22؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 2، ص 318؛ الشيخ المفيد، الارشاد، ج 1، ص 251؛ ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص .310

210) ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص 359؛ ابن مزاحم، نصر، وقعة صفين، ص 127 ـ .128

211) ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص .359

212) تاريخ‏اليعقوبى، ج 2، ص .175

213) ر. ك. الريشهرى، محمد، موسوعةالامام على‏عليه السلام، ج 6، ص 37 ـ .38

214) ر. ك: سبحانى، جعفر، فروغ ولايت، ص .361

215) جعفريان، رسول، تاريخ خلفا، ص .233

216) ر. ك: ابن مزاحم، وقعة صفين، ص 197 ـ 200؛ ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 14، ص 42؛ المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 33، ص .78

217) نهج‏البلاغه، نامه 6، ص .274

218) ابن قتيبه، الامامة والسياسة، ج 1، ص 74 ـ .75

219) ر. ك: الشيخ المفيد، الارشاد، ج 1، ص 244 ـ 245؛ الطبرسى، احمد، الاحتجاج، ج 1، ص 375؛ مصنفات الشيخ المفيد، ج 1، (الجمل) ص .267

220) نهج‏البلاغه، خطبه 205، ص 239، و ر. ك: خطبه 54 و 45 و نامه 1، ص .271

221) ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 4، ص 9، و ر. ك: ابن اعثم، الفتوح، ص .395

222) ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص .75

223) نهج‏البلاغه، خطبه 8، ص .14

224) ر. ك: تاريخ‏اليعقوبى،ج 2، ص 383؛ الشيخ المفيد، الاختصاص، ص .95

225) لإن يهدى الله رجلا واحدا خير لك مما طلعت عليه الشمس.» ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 4، ص 14؛ المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 32، ص .448

226) ابن مزاحم، وقعة صفين، ص 551 ـ .552

227) مصنفات الشيخ المفيد، ج 1، (الجمل) ص 164 ـ 165؛ الخوارزمى، الموفق‏بن احمد، المناقب، ص .178

228) ر. ك: نهج‏البلاغه، نامه 54؛ الاربلى، على‏بن عيسى، كشف الغمه، ح 1، ص 324؛ ابن قتيبه، الامامة والسياسة، ج 1، ص 70؛ ابن عبدربه، العقد الفريد، ج 4، ص 294؛ ابن اعثم، الفتوح، ص 419 ـ .424

229) المسعودى، على‏بن الحسين، مروج‏الذهب، ج 2، ص 371 ـ 372؛ تاريخ‏اليعقوبى، ج 2، ص 182؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 3، ص 50 ـ .52

230) ر. ك: ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص 133؛ ابن مزاحم، نصر، وقعة صفين، ص 108 ـ 110؛ المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 33، ص .100

231) ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 16، ص .136

232) ر. ك: ابن مزاحم، نصر، وقعة صفين، ص 149 ـ 151 و 187 ـ 188؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 3، ص 80؛ تاريخ‏اليعقوبى، ج 2، ص 188؛ المسعودى، على‏بن الحسين، مروج‏الذهب، ج 2، ص .387

233) ر. ك: البيهقى، احمد، السنن الكبرى، ج 8، ص 179؛ الشيخ الصدوق، التوحيد، ص 225؛ الشيخ المفيد، الارشاد، ج 1، ص 270؛ ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص 404 ـ 405؛ الدينورى، احمد، الاخبار الطوال، ص 207 ـ .208

234) نهج‏البلاغه، خطبه 40، ص .39

235) همان، خطبه 127، ص .125

236) ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص 405 ـ 406؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 3، ص 146؛ تاريخ‏الطبرى، ج 4، ص .64

237) ر. ك: الدينورى، احمد، الاخبار الطوال، ص 143؛ ابوجعفر الاسكافى، محمد، المعيار والموازنة، ص .106

238) مصنفات الشيخ المفيد، ج 1، (الجمل) ص .166

239) تاريخ‏الطبرى، ج 3، ص 466؛ ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص .312

240) المسعودى، على‏بن الحسين، مروج‏الذهب، ج 2، ص 406؛ البلاذرى، احمد، انساب‏الاشراف، ج 3، ص‏ .128

241) ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص 398؛ ابن سليمان الكوفى، محمد، مناقب الامام اميرالمؤمنين على‏بن ابى‏طالب، ج 2، ص 341؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 3، ص 126 وتاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 609

242) زمر، آيه .65

243) الشيخ الطوسى، تهذيب الاحكام، ج 3، ص 35 ـ 36؛ الحاكم النيشابورى، محمد، المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص .158

244) نهج‏البلاغه، حكمت 420، ص .437

245) همان، نامه 28، ص 293، .294

246) ر. ك: ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص 370؛ ابن مزاحم، نصر، وقعة صفين، ص 203 ـ 204؛ الدينورى، احمد، الاخبار الطوال، ص 210؛ ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 2، ص .278

247) نهج‏البلاغه، نامه 14، ص .180

248) ر. ك: ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 4، ص 13 ـ 14؛ المجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، ج 32، ص‏ .447

249) نهج‏البلاغه، خطبه 55، ص .46

250) مصنفات الشيخ المفيد، ج 1، (الجمل) ص 339 ـ 340؛ ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص 350؛ الخوارزمى، الموفق‏بن احمد، المناقب، ص .186

251) المسعودى، على‏بن الحسين، مروج‏الذهب، ج 2، ص .416

252) ابوحنيفة المغربى، النعمان، دعائم الاسلام، ج 1، ص .376

253) لزوم خوددارى از كشتن فراريان در صورتى است كه آنان پل‏هاى پشت سر خود را خراب شده ببينند، و قصد بازگشت به جنگ را نداشته باشند. ر. ك: الشيخ المفيد، الاختصاص، ص .95

254) نهج‏البلاغه، نامه 14، ص .280

255) ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص 424؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 3، ص .248

256) تاريخ‏الطبرى، ج 4، ص .66

257) ر. ك: نهج‏البلاغه، خطبه .51

258) الدينورى، احمد، الاخبار الطوال، ص 168؛ ابن مزاحم، نصر، وقعة صفين، ص 167؛ ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص 364 ـ .365

259) الدينورى، احمد، الاخبار الطوال، ص 169؛ ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص .106

260) ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص 24، و ر. ك: ابن الاثير، الكامل فى‏التاريخ، ج 2، ص 365؛ ابن مزاحم، نصر، وقعة صفين، ص .162