امام علي(ع) و مخالفان /قسمت پاياني
مخالفان سياسى امام على (ع) انگيزههاى نفسانى خود را در زير پردههاى عقل و شرع مىپوشاندند و به ترفندها و بهانههاى گوناگونى توسل مىجستند تا شايد بتوانند مشروعيت حكومت علوى را نقض، و مخالفت خود را با امام توجيه كنند.
بهانههاى مخالفان براى رويارويى با امام
مخالفان سياسى امام علىعليه السلام انگيزههاى نفسانى خود را در زير پردههاى عقل و شرع مىپوشاندند و به ترفندها و بهانههاى گوناگونى توسل مىجستند تا شايد بتوانند مشروعيت حكومت علوى را نقض، و مخالفت خود را با امام توجيه كنند. در اينجا به مهمترين بهانههاى آنان اشاره مىكنيم.
.1 قتل عثمان
هرچند بيشتر مسلمانان از حكومت عثمان ناراضى بودند و او را شايسته خلافت نمىدانستند، كمتر كسى به كشتن او مىانديشيد، و بر همين اساس بود كه انقلابيون در آغاز كار، با ميانجىگرى امير مؤمنان دست از شورش كشيدند و راه شهرهاى خود را در پيش گرفتند؛ اما پس از آن كه در نيمه راه از توطئه دستگاه حكومت براى كشتن آنان آگاه شدند، به مدينه بازگشته، كار عثمان را يكسره كردند. (202) مخالفان امام علىعليه السلام با اين بهانه كه اگر على در قتل عثمان نقشى نداشته، چرا قاتلان خليفه را پناه داده است، توانستند افكار عمومى را منحرف سازند. (203) البته روشن است كه «هدف اصلى، نه مطالبه خون خليفه مظلوم، كه بركنارى جانشين او از مقام خود... بود.» (204) عايشه، كه خود از سرسختترين دشمنان عثمان بود و آرزوى مرگ او را در سر داشت، (205) وقتى خبر قتل عثمان و بيعت مردم را با امام علىعليه السلام شنيد، آشكارا و بىدرنگ موضع خويش را تغيير داد و از قتل خليفه دستاويزى براى رويارويى با امام ساخت. وى كه به دليل انتساب به پيامبر، جايگاه ويژهاى در جامعه اسلامى داشت و بهسادگى مىتوانست توده مردم را به فرمان خود درآورد (206) . طلحه و زبير نيز از اين بهانه ناجوانمردانه بهره فراوان بردند و در حالى كه خود از جدىترين مخالفان عثمان بودند، خود را منتقم خون خليفه مظلوم(!) معرفى مىكردند. اين مسئله شگفتى همگان را برانگيخت؛ بهگونهاى كه سران سپاه جمل در مسير حركت خود، بارها با اين اعتراض روبهرو مىشدند كه قاتل عثمان كسى جز شما نيست. (207) امام علىعليه السلام نيز درباره طلحه مىفرمايد: «به خدا طلحه بدين كار نپرداخت، و خونخواهى عثمان را بهانه نساخت، جز از بيم آن كه خون عثمان را از او خواهند، كه در اين باره متهم مىنمود و در ميان مردم آزمندتر از او به كشتن عثمان نبود.» (208) همين سخن را درباره عايشه و زبير نيز فرمودهاند: «آنان بهدنبال خونى هستند كه خود ريختهاند.» (209) معاويه نيز از پيراهن خونآلود عثمان و انگشتان قطعشده نائله، همسر وى، بهره بسيار برد. او يك سال تمام، پيراهن خليفه مقتول را بر منبر آويخت و گاه نيز آن را بر تن مىكرد و با يادآورى مظلوميت خليفه، اشك مردم را در مىآورد. (210) معاويه آنقدر با احساسات عمومى مردم بازى كرد كه گروهى از مردم شام با خود عهد كردند تا وقتى قاتلان خليفه را بهسزاى خود نرساندهاند، از همسران خود كناره بگيرند و آسايش و راحتى را بر خود حرام كنند. (211) شواهد نشان مىدهد كه معاويه از همان زمان كه مخالفتهاى عمومى عليه عثمان اوج مىگرفت، به اين مسئله مىانديشيد. وى كه مىدانست صحابه پيامبر و مهاجرين و انصار هيچ گاه او را براى خلافت برنمىگزينند، خونخواهى عثمان را بهترين بهانه براى رسيدن به آرزوى ديرينه خود مىديد. اين نكته از ديد عثمان نيز مخفى نبود؛ از اين رو، وقتى امتناع و كوتاهى معاويه را در يارى رساندن به خود ديد، او را مورد خطاب قرار داده، گفت: «تو مىخواهى من كشته شوم و سپس به خونخواهى من برخيزى.» (212) معاويه با متهم كردن امام علىعليه السلام به قتل عثمان، دستكم دو هدف را دنبال مىكرد : نخست اين كه وانمود كند حضرت براى خلافت، صلاحيت ندارد و حكومتش كودتايى و غير شورايى است. ديگر آن كه افكار عمومى را براى جنگ با امام آماده سازد. (213) بسيار روشن بود كه مجازات قاتلان عثمان براى معاويه اهميتى ندارد و از همين رو پس از آن كه بهطور كامل، قدرت را به دست گرفت، هيچ سخنى در اين باره به ميان نياورد و حتى در پاسخ به دختر عثمان كه مجازات قاتلان پدرش را مىخواست، گفت: «اين كار نشدنى است و تو به همين راضى باش كه دختر عموى خليفه مسلمينى.» (214)
.2 همگانى نبودن بيعت
انتخاب امام علىعليه السلام براى خلافت، مردمىترين نوع انتخاب بود؛ به ويژه در مقايسه با نمونههاى پيشين. دستيابى ابوبكر به خلافت بيشتر به يك كودتا و توطئه شباهت داشت؛ عمر براساس وصيت ابوبكر و بدون توجه به آراى عمومى به خلافت رسيد، و عثمان از سوى شورايى محدود و انتصابى، انتخاب شد. اين در حالى بود كه در انتخاب امام علىعليه السلام، افزون بر همه مهاجرين و انصار ـ جز تعدادى انگشتشمار ـ نمايندگان مردم مصر و عراق نيز حضور داشتند و همگان با اصرار فراوان، امام را به پذيرش حكومت وادار ساختند. براساس سنت معمول آن زمان، همه مسلمانان به رأى مهاجرين و انصار گردن مىنهادند و حضور مردم شهرهاى ديگر را در مراسم بيعت با خليفه لازم نمىشمردند؛ با اين حال، در بيعت با اميرمؤمنانعليه السلام، رأى مردم مصر و عراق، جنبه عمومى و مردمى بيعت را بالا برد و به آن، ويژگى خاصى بخشيد. (215) با اين همه، كسانى همچون معاويه در جنگ تبليغاتى خود عليه امام علىعليه السلام، غيبت مردم شام را در كار انتخاب، نشانه عدم مشروعيت حكومت علوى مىشمردند و از امام مىخواستند تا با كنارهگيرى از حكومت، تعيين خليفه را به شوراى مسلمانان واگذارد. (216) امام علىعليه السلام در پاسخ به معاويه به جدال احسن روى مىآورد و با استناد به شيوه بيعت با سه خليفه پيشين، مىفرمايد: مردمى كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند، هم بدانسان بيعت مرا پذيرفتند. پس كسى كه حاضر است، نتواند ديگرى را خليفه گيرد و آن كه غايب است نتواند كرده حاضران را نپذيرد. شورا از آن مهاجران است و انصار. پس اگر گرد مردى فراهم گرديدند و او را امام خود ناميدند، خشنودى خدا را خريدند. اگر كسى كار آنان را عيب گذارد، يا بدعتى پديد آرد، او را به جمعى كه از آن برون شده، باز گردانند، و اگر سر باز زد، با وى پيكار رانند ـ كه راهى ديگر را پذيرفته ـ و به راه جز مسلمانان رفته. و خدا در گردن او درآرد آن را كه بر خود لازم دارد. (217)
.3 اجبارى بودن بيعت
ادعاى گزاف برخى از مخالفان، به ويژه طلحه و زبير، اين بود كه در بيعت با امام، آزادى لازم را نداشته و از روى ترس و اجبار تن به اين كار دادهاند. پيش از آغاز جنگ جمل، امام علىعليه السلام در ملاقات با طلحه، او را به دليل پيمانشكنى سرزنش مىكند. وى در پاسخ، بيعت خود را از بيم شمشير قلمداد مىكند و آن را بيرون از اختيار خود مىخواند . (218) اين در حالى است كه به گفته مورخان، طلحه و زبير در بيعت با امام بر همگان پيشى گرفتند و نه تنها امير مؤمنان آن دو را وادار به بيعت نكرد، بلكه آنان خود بهزور دستان امام را گشودند و ديگران را نيز به بيعت با او فرا خواندند. (219) بنابراين، اگر بتوان كسى را در اين رويداد مجبور دانست، بىگمان آن شخص، كسى جز امام علىعليه السلام نخواهد بود؛ چنان كه خود در اين باره مىفرمود: «به خدا كه مرا به خلافت رغبتى نبود و به حكومت حاجتى نه؛ ليكن شما مرا بدان واداشتيد و آن وظيفه را به عهدهام گذاشتيد.» (220) پيش از اين نيز يادآور شديم كه امامعليه السلام پس از گفتو گو با برخى از كسانى كه از بيعت با وى سرباز مىزدند، آنان را به خود واگذاشت و با برخى ديگر از آنان ـ كه از آغاز، اميدى به هدايتشان نبود ـ از گفت و گو نيز پرهيز كرد و بىنيازى خود را از آنان اعلام داشت: لاحاجة لنا فيمن لاحاجة له فينا. (221) بر اين اساس، امامعليه السلام در پاسخ به ادعاى طلحه، به خوددارى قاعدين از بيعت اشاره كرده، فرمود: «اگر قرار بر اكراه بود، كسانى مانند سعدبن ابى وقاص، عبداللهبن عمر و محمدبن مسلمه را كه از من كناره گرفتند، وادار به بيعت مىكردم.» (222) درباره زبير نيز فرمود: پندارد كه با دستش بيعت كرده است، نه با دلش؛ پس بدانچه به دستش كرده، اعتراف مىكند و به آنچه به دلش بوده ادعا. پس بر آنچه ادعا كند دليلى روشن بايد، يا در آنچه بود و از آن بيرون رفت، درآيد. (223)
شيوه امام علىعليه السلام در مواجهه با مخالفان
اين بخش از سيره امام علىعليه السلام از درسآموزترين فرازهاى تاريخ سياسى زندگى آن بزرگوار است. امير مؤمنان در دوران كوتاه حكومت خويش با سه نبرد ويرانگر داخلى روبهرو شد و در برخورد با جنگافروزان، آداب اخلاقى را فرو نگذاشت و به همه احكام فقهى مربوط به جنگ با اهل قبله پايبند بود. (224) امام علىعليه السلام در برخورد با مخالفان خويش سه راهبرد اساسى داشت: گفتوگو؛ مدارا؛ برخورد قاطع. تلاش اوليه امير مؤمنان، پاسخگويى به شبهات مخالفان بود و مىكوشيد راهى براى پايانبخشيدن مسالمتآميز به نزاع و دشمنى بيابد. اگر از اين راه نتيجه دلخواه به دست نمىآمد، با مخالفان خود، تا جايى كه به امنيت و وحدت جامعه اسلامى آسيبى نمىرسيد، مدارا، و از شدت و خشونت پرهيز مىكرد. سرانجام اگر مخالفان دست به قيام مسلحانه مىزدند و امنيت شهرها و راهها را به خطر مىانداختند، نوبت به برخورد قاطعانه مىرسيد. البته امامعليه السلام در اين مرحله نيز هيچ گاه از ارشاد و راهنمايى دشمنان غفلت نمىكرد و در عمل نيز نشان مىداد كه همواره اين سخن پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله را پيش چشمان خود دارد كه در غزوه خيبر، خطاب به ايشان فرمود: «اگر خداوند يك تن را به دست تو هدايت كند، بهتر از هر چيزى است كه خورشيد بر آن مىتابد.» (225)
.1 گفت و گو
امير مؤمنان با همه گروههاى مخالف خود به گفتوگو مىنشست و با بردبارى و فروتنى دلايل آنان را مىشنيد. در روزهاى آغاز خلافت، با برخى از كسانى كه از بيعت با وى خوددارى مىكردند، جداگانه گفتوگو كرد. اما آنان منطق روشن امام را با سخنانى اينچنين پاسخ مىگفتند: «به من شمشيرى بده تا كافر را از مؤمن باز شناسد، زيرا [اگر با تو بيعت كنم و در جنگها همراه تو باشم] مىترسم مؤمنى را بكشم و به آتش دوزخ بسوزم.» (226) امامعليه السلام با طلحه و زبير بارها به گفتوگو نشست و براى هدايت آنان از هيچ كوششى دريغ نورزيد؛ به گونهاى كه حتى به آنان پيشنهاد كرد بخشى از دارايى شخصى امام را از آن حضرت بگيرند و از زيادهخواهى و تصرف در اموال عمومى در گذرند. اما آنان همچنان برخواسته خود پاى مىفشردند و سهم بيشترى را از بيتالمال مىخواستند. (227) طلحه و زبير عدالت امام را تاب نياوردند و سپاهى عظيم براى مبارزه با آن حضرت آراستند؛ اما امير مؤمنان همچون گذشته به روشنگرى خويش ادامه داد و با فرستادن نامهها و سفيران خود، از آنان خواست كه دست از هواهاى نفسانى خود بردارند و به عهد و پيمان نخستين خويش باز گردند. (228) در گير و دار جنگ جمل نيز امام علىعليه السلام از ارشاد و راهنمايى دشمنان خويش دست نكشيد و سرانجام با يادآورى حديثى از رسول خداصلى الله عليه وآله زبير را از ادامه جنگ منصرف كرد. (229) امامعليه السلام در برخورد با معاويه نيز همين شيوه را در پيش گرفت و در چندين نامه، فضايل خويش را برشمرد و معاويه را به تقواى الهى و پرهيز از دنياطلبى فرا خواند و از دنبال كردن چيزى كه شايستگى آن را ندارد، بر حذر داشت. (230) معاويه در برابر منطق روشن و استوار امام به رجزخوانى پرداخت و براى تحقير جايگاه امام از هيچ تلاشى خوددارى نكرد. گستاخى معاويه در اين نامهها به جايى رسيده بود كه ابن ابى الحديد، آرزو مىكند كاش كار امام على بدانجا نمىكشيد كه معاويه خود را همسان او بپندارد و چنين نامههاى وقيحانهاى را بنويسد. (231) اما امير مؤمنان، كه جز به خشنودى خداوند نمىانديشد، ياوهگويى معاويه را با موعظههاى حكيمانه پاسخ مىگويد و حتى تا اندكى پيش از آغاز نبرد نيز از ارشاد و هدايت معاويه نااميد نشد. (232) امامعليه السلام با خوارج نيز بارها گفتوگو كرد و همه همت خود را براى به راه آوردن آنان به كار گرفت. گاه كسانى همچون عبداللهبن عباس و براءبن عازب را به سوى آنان مىفرستاد و گاه خود با آنان سخن مىگفت (233) ؛ چنان كه درباره شعار اصلى خوارج (لاحكم الا لله) فرمود: سخنى است حق كه بدان باطلى را خواهند. آرى حكم جز از آن خدا نيست، ليكن اينان مىگويند فرمانروايى را جز خدا روا نيست؛ حالى كه مردم را حاكمى بايد نيكوكردار يا تبهكار، تا در حكومت او مرد با ايمان كار خويش كند، و كافر بهره خود برد. تا آن گاه كه وعده حق سر رسد و مدت هر دو در رسد . (234) امام علىعليه السلام در سخنان خود ضمن تشريح ماجراى حكميت و خطاى خوارج در اين مسئله، از آنان خواست كه از تفرقه و جدايى بپرهيزند؛ زيرا «آن كه از جمع مسلمانان به يك سو شود، بهره شيطان است؛ چنان كه گوسفند چون از گله دور ماند، نصيب گرگ بيابان است.» (235) اين سخنان سرانجام در گروهى از خوارج اثر كرد و آنان را به كنارهگيرى از جماعت نهروانيان واداشت. (236)
.2 مدارا
چنان كه گذشت، امام علىعليه السلام نخست مخالفان سياسى خود را از راه مذاكره، نصيحت مىكرد و اگر اين شيوه كارگر نمىافتاد، راه مدارا و بردبارى را پيشه مىگرفت برخى از ياران امام از وى مىخواستند تا با كسانى كه از بيعت با او روتافتهاند، با خشونت رفتار كند و دستكم آنان را زندانى كند؛ (237) اما امام اين نظر را نمىپسنديد و بهصراحت اعلام مىداشت كه هر كس تا زمانى كه به رويارويى مسلحانه عليه حكومت اسلامى برنخيزد، در امان خواهد بود.
امام علىعليه السلام با آن كه از انگيزه طلحه و زبير براى رفتن به مكه آگاه بود و مىدانست جز جنگافروزى مقصود ديگرى ندارند، با آنان مدارا كرد و در پاسخ به پيشنهاد ابنعباس كه از وى مىخواست تا آن دو را زندانى كند و از رفتن به مكه باز دارد، فرمود: آيا از من مىخواهى كه آغازگر ستم باشم... و براساس ظن و گمان به مجازات افراد بپردازم و پيش از انجام كار، مؤاخذه نمايم؟ هرگز! به خدا قسم از رفتار عادلانه... كه خدا مرا بدان امر فرموده، روى نمىگردانم. (238) آنگاه كه خبر پيمانشكنى و سركشى اصحاب جمل را شنيد، فرمود: «تا زمانى كه براى جامعه خطرساز نباشند، صبر خواهم كرد و اگر از دشمنى دست بردارند، از آنان در مىگذرم.» (239) اميرمؤمنان در برخورد با خوارج نيز به مدارا رفتار كرد و حلم و بردبارى را به نهايت رساند. بارها هنگام ايراد خطبه با سخنان اعتراضآميزى از اين دست كه «به حكميت تن دادى و پستى را پذيرفتى، حكم جز خدا را نيست» (240) روبهرو مىگشت؛ اما پاسخ وى اين بود كه شما را از نماز گزاردن در مساجد باز نمىداريم و سهميه بيتالمالتان را قطع نمىكنيم و تا زمانى كه دست به شمشير نبردهايد، با شما نمىجنگيم. (241) گاه در حالى كه امامعليه السلام مشغول نماز بود، يكى از خوارج، اين آيه از قرآن را مىخواند: «به تو و به پيامبران پيش از تو وحى فرستاديم كه اگر شركورزى، اعمالت تباه خواهد شد و از زيانكاران خواهى بود.» (242) ـ (243) مقصود اين بود كه علىعليه السلام به دليل پذيرش حكميت كافر گرديده و از خواندن نماز بهرهاى نمىبرد. امير مؤمنان همه اين آزارها را به جان مىخريد و تا وقتى كه كيان اسلام را در خطر نمىديد، شمشير از نيام بيرون نمىكشيد. روزى يكى از خوارج سخن حكيمانهاى را از امام شنيد و در حضور آن حضرت و يارانش گستاخانه گفت: خدا اين كافر را بكشد، چه دانش گسترده و عميقى دارد!» اصحاب قصد جان او را كردند، اما امام فرمود: «آرام باشيد، دشنام را دشنامى بايد و يا بخشودن گناه شايد.» (244)
.3 شدت و قاطعيت
هنگامى كه مذاكره با مخالفان به جايى نرسيد و برخورد مسالمتآميز به سوء استفاده آن انجاميد، امامعليه السلام دست به شمشير برد و با همان قاطعيتى كه در نبردهاى صدر اسلام از خود به نمايش گذاشته بود، به رويارويى با جنگافروزان پرداخت. نمونهاى از اين قاطعيت و دليرى در پاسخ امير مؤمنان به معاويه آشكار است: گفتى كه من و يارانم را پاسخى جز شمشير نيست؛ راستى كه خنداندى از پس آن كه اشك ريزاندى. كى پسران عبدالمطلب را ديدى كه از پيش دشمنان پس روند و از شمشير ترسانده شوند!... زودا كسى را كه مىجويى تو را جويد، و آن را كه دور مىپندارى به نزد تو راه پويد. من با لشكرى از مهاجران و انصار و تابعين آنان كه راهشان را به نيكويى پيمودند، به سوى تو مىآيم؛ لشكرى بسيار ـ و آراسته ـ و گرد آن به آسمان برخاسته. جامههاى مرگ بر تن ايشان، و خوشترين ديدار براى آنان ديدار پروردگارشان. همراهشان فرزندان «بدريان»اند و شمشيرهاى «هاشميان» كه مىدانى در آن نبرد تيغ آن «رزم آوران» با برادر و دايى و جد و خاندان تو چه كرد و [ضرب دست آنان] از ستمكاران دور نيست [و امروزشان با ديروز يكى است]. (245)
آداب اخلاقى در نبرد با مخالفان
امام علىعليه السلام حتى هنگامى كه جز نبرد، راه ديگرى پيش روى خود نديد، از رعايت آداب اخلاقى دست نكشيد و فتوت و جوانمردى را فرو نگذاشت. در اينجا نمونههايى از اين آداب را از نظر مىگذرانيم.
1.پرهيز از شروع جنگ
امام علىعليه السلام در هيچ ميدانى آغاز گر جنگ نبود (246) و به سپاهيان خود مىفرمود: «با آنان مجنگيد، مگر به جنگ دست يازند؛ چرا كه ـ سپاس خدا را ـ حجت با شما است، و رها كردنشان تا دست به پيكار گشايند، حجتى ديگر براى شما بر آنها است.» (247) خوددارى امام از آغاز نبرد، گاه گروهى از ناآگاهان را به گمانهاى باطل مىكشاند؛ بهگونهاى كه دليل اين درنگ را ترس از مرگ يا ترديد در جنگ مىپنداشتند؛ (248) غافل از آن كه امامعليه السلام در اين واپسين لحظات نيز از هدايت دشمن نااميد نگشته و به بازگشت آنان چشم دوخته بود؛ چنان كه خود در جنگ صفين فرمود: اما گفته شما كه اين همه درنگ به خاطر ناخوش داشتن مرگ است، به خدا پروا ندارم كه من به آستانه مرگ درآيم يا مرگ به سر وقت من آيد. اما گفته شما كه در جنگ با شاميان دو دل ماندهام، به خدا كه يك روز جنگ را واپس نيفكندهام، جز آن كه اميد داشتم گروهى به سوى من آيند، و به راه حق گرايند، و به نور هدايت من راه پيمايند. اين مرا خوشتر است تا شاميان را بكشم و گمراه باشند، هرچند خود گردن گيرنده گناه باشند. (249) هرچند صف آرايى در برابر امام و خليفه مسلمين، خود، حجت را بر جنگ افروزان تمام، و نبرد با آنان را موجه مىكرد، امير مؤمنان در ميدان نبرد نيز از روشنگرى دست نكشيد و تا دشمن، خونى را جارى نمىساخت، فرمان مبارزه صادر نمىكرد.
براى نمونه، جنگ جمل پس از آن آغازيد كه يكى از لشكريان امام علىعليه السلام قرآنى را به دست گرفته، بيعتشكنان را به كتاب خدا فرا خواند و پاسخ دشمن به اين سخنان، رها كردن نيزههايى بود كه از هر سو بر بدنش فرود آمد و به خونش درغلتاند. (250) در جنگ نهروان نيز چندين بار ياران امام با يادآورى شروع تيراندازى از سوى دشمن، از آن حضرت خواستند كه فرمان نبرد را صادر كند؛ اما امام همچنان از اين كار خوددارى مىورزيد تا آن گاه كه يكى از ياران خويش را در خون خود غرقه ديد. (251)
.2 مصونيت پيامرسانان دشمن
امام علىعليه السلام از لشكريان خود مىخواست تا به پيامرسانان دشمن آسيبى نرسانند و هرگاه بر كسى دست يافتند كه خود را پيامرسان مىخواند و در اين ادعا صادق مىنمايد، او را به خود واگذارند تا پيغامش را برساند و به نزد يارانش بازگردد. (252)
.3 خوشرفتارى با ناتوانان
در مكتب امير مؤمنان، رفتار با دشمن در چارچوبى از مسائل اخلاقى قرار مىگيرد؛ به گونهاى كه نمىتوان براى فرونشاندن كينههاى درونى، كشتهشدگان را مثله كرد و يا فراريان (253) و زخمخوردگان را از پا درآورد. اگر به خواست خدا شكست خوردند و گريختند، آن را كه پشت كرده مكشيد و كسى را كه دفاع از خود نتواند آسيب مرسانيد، و زخمخورده را از پا در مياريد . زنان را با زدن بر مينگيزانيد؛ هرچند آبروى شما را بريزند يا اميرانتان را دشنام گويند . (254) امامعليه السلام نه تنها با مجروحان دشمن بدرفتارى نمىكرد، بلكه به مداواى آنان همت مىگماشت؛ چنان كه در جنگ با خوارج، چهل نفر از زخمخوردگان را براى مداوا به كوفه انتقال داد. (255) براساس روايتى ديگر، آنان را ـ كه تعدادشان به چهارصد نفر مىرسيد ـ به خانوادههاىشان سپرد تا پرستارى كنند و خود به مداواىشان بپردازند. (256)
.4 فتوت و جوانمردى
امير مؤمنانعليه السلام براى از ميان بردن دشمنان، هر شيوهاى را روا نمىدانست و جز به نبرد جوانمردانه تن نمىداد. در جنگ صفين، ابتدا لشكريان معاويه به نهر آب دست يافتند و ياران امام را از نوشيدن آن باز داشتند. امام علىعليه السلام با خطابهاى پرشور، (257) لشكريان خود را به عقب راندن دشمن فرا خواند و ساعاتى بعد به اين مقصود دست يافت. (258) معاويه كه از مقابله به مثل امام نگران بود، از عمروبن عاص در اين باره نظرخواهى كرد . وى در پاسخ گفت: «به گمانم على دست به چنين كارى نمىزند.» (259) حقيقت نيز همين بود. برخى از ياران امام از ايشان خواستند تا آب را بر دشمن ببندد و با سلاح تشنگى، آنان را به هلاكت اندازد؛ اما امامعليه السلام در پاسخ فرمود: «من در اين كار مقابله به مثل نمىكنم. راه ورودى را براى آنان باز گذاريد. برندگى شمشير براى نبرد با آنان كافى است.» (260) سلام الله عليه يوم ولد ويوم مات ويوم يبعث حيا
پىنوشتها:
1) ر. ك: ولهوزن، يوليوى، تاريخ سياسى صدر اسلام، ص 138ـ .141
2) ر. ك: نهجالبلاغه، خطبه 131، ص .129
3) نهجالبلاغه، خطبه 3، ترجمه شهيدى (ص 9 ـ 11). در اين مقاله، ترجمهها همگى برگرفته از ترجمه دكتر سيد جعفر شهيدى است.
4) الواقدى، محمد، الرده، ص 59 و .78
5) تاريخاليعقوبى، ج 2، ص 123؛ ابى بكآر، الاخبارالموفتيات، ص .578
6) برخى از خاورشناسان، از مثلث قدرتى سخن گفتهاند كه سالها پيش از رحلت پيامبر(ص) براى به دست گرفتن حكومت، زمينهچينى نموده است. ر.ك: مادولونگ، ويلفرد، جانشينى حضرت محمد(ص) ص .15
7) ر. ك: المسعودى، علىبن الحسين، مروج الذهب، ج 2، ص 307؛ ابنمنظور، محمد، مختصر تاريخ دمشق، ج 18، ص 37؛ تاريخالطبرىج 3، ص 300؛ بيضون لبيب، تصنيف نهجالبلاغه، ص 419 ـ .423
8) نهجالبلاغه، حكمت 190، ص 393؛ الشريف الرضى، خصائص الائمة، ص .111
9) نحن معدن العلم و الفقه والدين... و نحن اعلم بامور الخلق منكم.» الواقدى، محمد، الرده، ص .79 همچنين ر. ك: ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 6، ص 12؛ ابنقتيبة، الامامة و السياسةج 1، ص .12
10) ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص 12؛ كتاب سليمبن قيس، ص 31؛ تاريخاليعقوبى، ج 2، ص 126؛ الطبرسى، احمد، الاحتجاج، ج 1، ص 206؛ الكلينى، الكافى، ج 8، ص .33
11) ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص .47
12) تاريخالطبرى، ج 2، ص 619؛ ابن عبدربه، العقد الفريد، ج 4، ص 254؛ المسعودى، علىبن الحسين، مروج الذهب، ج 2، ص .308
13) تاريخالطبرى، ج 2، ص 443؛ تاريخاليعقوبى، ج 2، ص 137؛ ابن قتيبية، الامامة والسياسة، ج 1، ص 12؛ ابنابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 56 ؛ ابن عبدربه، العقد الفريد، ج 4، ص 247؛ مهدى، عبدالزهراء، الهجوم على بيت فاطمة؟
14) ر. ك: قائدان، اصغر، تحليلى بر مواضع سياسى علىبن ابىطالب، ص 78 ـ 80؛ ميرجليلى، على محمد، على و زمامداران، ص .154
15) تاريخالطبرى، ج 2، ص 449؛ ابن الاثير، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 10 ـ .11
16) همان. همچنين ر. ك: الشيخ المفيد، الارشاد، ج 1، ص 190؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 2، ص 271؛ ابن بكار، الاخبار الموفقيات، ص 577 ـ .578
17) در برخى از منابع، استدلال عمر در قالب حديثى از پيامبراكرم(ص) درآمده است؛ بدين قرار: «ان النبوة و الامامة لايجتمعان فى بيت.» (ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 189) اين همه در حالى است كه استدلال عمر در رويداد سقيفه، براى كوتاه كردن دست انصار از خلافت چنين بود كه عرب نمىپذيرد خلافت در خاندانى جز خاندان پيامبر قرار گيرد . ر. ك: الواقدى، محمد، الرده، ص .67
18) تاريخالطبرى، ج 3، ص 289؛ ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص 218 ـ .219
19) ان رسول الله لم يقربنى ما تعلمونه من القرب للنسب و اللعمة، بل للجهاد والنصيحة .» (نهجالبلاغة الثانى، ص 93).
20) حوادث مشابه تاريخى نشان مىدهد اگر امامعليه السلام در گفتوگوهاى شوراى شش نفره شركت نمىجست و به عنوان يكى ازاركان اصلى آن مطرح نمىگشت، حتى عضويت ايشان نيز در شورا فراموش مىشد و از حافظه تاريخ محو مىگشت.
21) ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص .189
22) المسعودى، علىبن الحسين، مروجالذهب، ج 2، ص .307 خليفه دوم در اين باره مىگويد : «پيامبر در واپسين ساعات عمر خويش مىخواست درباره خلافت على وصيت كند؛ اما من براى جلوگيرى از فتنه، او را از اين كار بازداشتم.» ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 12، ص .79
23) ر.ك: الراغب الاصفهانى، حسين، محاضرات الادباء، ج 3 ـ 4، ص .464
24) الرىشهرى، محمد، موسوعةالامام علىعليه السلام، ج 3، ص 71، به نقل از اخبار الدولةالعباسية .
25) ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 9، ص .23
26) المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 41، ص 116؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابىطالب، ج 1، ص .377
27) تاريخاليعقوبى، ج 2، ص .159
28) ر. ك: الراغب الاصفهانى، محاضرات الادباء، ج 3 ـ 4، ص 464؛ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 12، ص .82
29) ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 2، ص .190
30) چنان كه در همين رويداد، هنگامى كه گروهى از مهاجران و انصار، از پذيرش فرماندهى اسامه خوددارى ورزيدند، پيامبر اكرم(ص) فرمود: «پيش از اين نيز به فرماندهى پدرش را برنتافتيد و حال آن كه براى اين كار شايسته بود.» ر. ك: همان.
31) ر. ك: ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 6، ص 12؛ ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص .11
32) ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 6، ص 45 و ج 12، ص .46
33) ر. ك: الريشهرى، محمد، موسوعةالامام علىعليه السلام، ج 3، ص 71، به نقل از اخبار الدولةالعباسية.
34) تاريخالطبرى، ج 3، ص 294؛ ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص 220؛ ابن سبه، تاريخ المدينة المنورة، ج 3، ص 924؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 3، ص .216
35) ر. ك: الريشهرى، محمد، موسوعةالامام علىعليه السلام، ج 3، ص 73، به نقل از فوائد السمطين.
36) ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 6، ص 326 و ج 12، ص .51 ر. ك: تاريخاليعقوبى، ج 2، ص .158
37) نهجالبلاغه، خطبه 84، ص .66
38) ر. ك: جعفريان، رسول، تاريخ تحول دولت و خلافت، ص .90
39) ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص 12؛ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 6، ص .13
40) عمربن خطاب با اين روحيه عمومى بهخوبى آشنا بود و مىدانست كه جانشين پيامبر كسى خواهد بود كه بتواند پيش از ديگران از مردم بيعت بگيرد. از اين رو، بهتعبير برخى از انديشمندان اهل سنت، مصلحت را در آن ديد كه «با سرعت و دورانديشى كار را به انجام رساند و مسلمانان را در برابر عمل انجامشده قرار دهد و راه گريز و گزينشى ديگرباقى نگذارد .» ر. ك: فروخ، عمر، تاريخ صدر الاسلام و الدولة الاموية، ص .93
41) الواقدى، محمد، الردهص 79 ـ 80، و ر. ك: ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص 12؛ الطبرى، احمد، الاحتجاج، ج 1، ص 184؛ ابن رستم، محمدبن جرم، المسترشد، ص .80
42) فرمان عمر اين بود كه اگر اعضاى شورا به دو گروه سه نفره تقسيم شدند و هر گروه از يك نفر جانبدارى كردند، گروهى را كه عبدالرحمن در ميان آنان نيست، از دم تيغ بگذرانيد . ر. ك: تاريخالطبرى، ج 3، ص 294؛ ابن الاثير، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص .221
43) تاريخالطبرى، ج 3، ص 297؛ ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص 223؛ ابن سبة، تاريخ المدينة المنوره، ج 3، ص 930؛ ابن عبدربه، العقد الفريد، ج 3، ص 264؛ ابن كثير، اسماعيل، البداية والنهاية، ج 7، ص .165
44) ر. ك: الريشهرى، محمد، موسوعةالامام علىعليه السلام، ج 3، ص .133
45) تاريخالطبرى، ج 3، ص 302؛ شمس الدين الذهبى، محمد، تاريخ الاسلام، ج 3، ص .305
46) طه حسين، الفتنة الكبرى، ج 1: عثمان، ص 153 ـ .154
47) تاريخاليعقوبى، ج 2، ص .162
48) نهجالبلاغه، خطبه 5، ص .13
49) اين حقيقت در سخنان امامان معصومعليهم السلام نيز بارها گوشزد گرديده است؛ براى نمونه، ر. ك: الشيخ الطوسى، الامالى، ص 556؛ الكلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 8، ص 189 ـ .190
50) ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص .47
51) الشيخ المفيد، الارشاد، ج 1، ص 242؛ الشيخ الطوسى، الامالى، ص 234؛ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 9، ص .57
52) نهجالبلاغه، خطبه 3، ص 9ـ .10
53) ر. ك: الخوارزمى، الموفقبن احمد، المناقب، ص 254؛ ابنمزاحم، نصر، وقعة صفين، ص 91؛ السيد المرتضى، الشافى، ج 3، ص 243؛ العاملى النباطى، علىبن يونس، الصراط المستقيم، ج 3، ص 111؛ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 307؛ الشيخ المفيد، الارشاد، ج 1، ص .246
54) نهجالبلاغه، خطبه 74، ص .56
55) ر. ك: الخوارزمى، الموفقبن احمد، المناقب، ص 313؛ السيد المرتضى، الشافى، ج 3، ص 244؛ و ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 11، ص 113 و ج 20، ص .326
56) ر. ك: ابن هشام، السيرة النبويه، ج 4، ص .316
57) آل عمران، آيه 144 (ترجمه فولادوند).
58) ر. ك: الواقدى، محمد، الرده؛ ابناعثم، الفتوح، ص 9 ـ 46؛ تاريخالطبرى، ج 2، ص 462 ـ 500؛ ابنطاهر المقدسى، البدء و التاريخ، ج 5، ص 151؛ تاريخ خليفهبن خياط، ص 50 ـ 61؛ تاريخ ابنخلدون، ج 2، ص 469 ـ .485
59) ر. ك: فروخ، عمر، تاريخ صدر الاسلام والدولة الاموية، ص .94
60) البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 2، ص .270
61) برخى از شارحان نهجالبلاغه، آنچه را كه در نامه مزبور آمده است، با جنگهاى رده در ارتباط مىدانند (ر.ك: ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 17، ص 152 ـ 154)؛ اما برخى ديگر از آنان چنين تفسيرى را نمىپسندند (ر. ك: الخويى، حبيب الله، منهاج البراعة، ج 20، ص .361
62) نهجالبلاغه، نامه 62، ص 246ـ347، و ر. ك: ابنهلال الثقفى، الغارات، ص 202 ـ .203
63) براى آشنايى با شرح حال اين راوى، بنگريد به: العسكرى، مرتضى، عبداللهبن سبا و اساطير اخرى، ج 1 و .2
64) به گفته سيفبن عمر، على ـ عليه السلام ـ پس از آگاهى از انتخاب ابوبكر «با پيراهن، بدون روپوش و ردا برون شد، كه شتاب داشت و خوش نداشت كه در كار بيعت تأخير شود. و با ابوبكر بيعت كرد و پيش او بنشست و فرستاد تا جامه وى را بياورند و پوشيد و در مجلس بماند .» تاريخالطبرى، ج 2، ص 447؛ مادولنگ، ويلفرد، جانشينى حضرت محمد(ص)، ص .14 همچنين ر .ك: ابن كثير، اسماعيل، السيرة النبوية، ج 4، ص .495
65) ر.ك: الواقدى، محمد، الرده، ص 80 ؛ المسعودى، علىبن الحسين، مروجالذهب، ج 2، ص 309 ـ 308؛ ابنالاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص 10 و 14؛ صحيح البخارى، ج 5، ص 252 (كتاب المغازى، غزوة خيبر)؛ ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص 14؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 2، ص 268؛ صحيح مسلم، ج 3، ص 1380 (كتاب الجهاد، باب 16).
66) نهجالبلاغه، نامه 28، ص .293
67) البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 6،ص 128؛ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 12، ص .265
68) ابنالاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص 223؛ ابن عبدربه، العقد الفريد، ج 4، ص 264؛ ابن شبه، تاريخ المدينة المنورة، ج 3، ص .930
69) براى نمونه، ر.ك: ابن عبدربه، العقد الفريد، ج 4، ص 271؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 6، ص 144؛ السيوطى، جلال الدين، تاريخ الخلفا، ص .186
70) ابناعثم، الفتوح، ص 347؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 6، ص .156
71) ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 9، ص .15
72) ر.ك: البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 6، ص 161 و 137؛ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 3، ص 35 و 49؛ السيد المرتضى، الشافى، ج 4، ص 273 و .289
73) ر.ك: ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 5، ص 17؛ المسعودى، على بن الحسين، مروج الذهب، ج 2، ص .345
74) ر.ك: تاريخالطبرى، ج 3، ص 377؛ ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص 276؛ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 9، ص 15؛ ابن كثير، اسماعيل، البداية و النهاية، ج 7، ص .189
75) ر.ك: ابن الاثير، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 285؛ ابن كثير، اسماعيل، البداية و النهاية، ج 7، ص 193؛ تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 571؛ مصنفات الشيخ المفيد، ج 1، الجمل، ص .188
76) ابن عبد البر، الاستيعاب، ج 3، ص 444؛ ابن الاثير، اسد الغابة، ج 4، ص 368؛ تاريخاليعقوبى، ج 2، ص .164
77) تاريخالطبرى، ج 3، ص 397؛ ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص 285؛ مصنفات الشيخ المفيد، ج 1، الجمل، ص .193
78) ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 15، ص .186
79) نهجالبلاغه، نامه 28، ص .293
80) المسعودى، علىبن الحسين، مروجالذهب، ج 2، ص .351
81) برخى از منابعى كه اين روايت در آنها آمده است، عبارتند از: مسند ابن حنبل، ج 4، ص 160؛ الحاكم النيشابورى، محمد، المستدرك على الصحيحين، ج 4، ص 527؛ الحافظ الطبرانى، سليمان، المعجم الكبير، ج 12، ص 183؛ ابن الاثير، النهاية، ج 2، ص .88
82) المسعودى، علىبن الحسين، مروجالذهب، ج 2، ص .351
83) درباره چگونگى برخورد عثمان با عمار، ر.ك: ابن شبه، تاريخ المدينة المنوره، ج 3، ص 1099؛ المحب الطبرى، احمد، الرياض المنضرة، ج 2، ص 140؛ السيد المرتضى، الشافى، ج 4، ص 290؛ ابن عبد البر، الاستيعاب، ج 3، ص 227؛ ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص .33
84) ابن اعثم، الفتوح، ص 328 و ر.ك: البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 6، ص 169؛ تاريخاليعقوبى، ج 2، ص .173
85) ر.ك: البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 6، ص .141
86) ر.ك: همان، ص 153، و الغدير، ج 9، ص .47
87) ر.ك: ابن حجر العسقلانى، الاصابة، ج 4، ص 252 و الغدير، ج 9، ص .59
88) انساب الاشراف، ج 6، ص .147
89) همان. همچنين ر.ك: تاريخاليعقوبى، ج 2، ص 170؛ السيد المرتضى، الشافى، ج 4، ص 281؛ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 3، ص .42
90) امام ـ عليه السلام ـ در اين باره به عثمان فرمود: «من سنت رسول خدا(ص) را براى خشنودى خاطر هيچ كس رها نمىكنم.» ابن شبه، تاريخ المدينة المنوره، ج 3، ص .1043
91) تاريخاليعقوبى، ج 2، ص .129
92) ابن اعثم، الفتوح، ترجمه محمد مستوفى، ص .40
93) ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 12، ص .78
94) ر.ك: المسعودى، علىبن الحسين، مروجالذهب، ج 2، ص .318
95) همان، ص .351
96) براى نمونه، ر.ك: الكلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 7، ص 216 و 426؛ الحاكم النيشابورى، المستدرك على الصحيحين، ج 1، ص 389؛ مسند ابن حنبل، ج 1، ص 325؛ البيهقى، احمد، السنن الكبرى، ج 7، ص 442؛ الشيخ المفيد، الارشاد، ج 1، ص 205؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابىطالب، ج 2، ص 178 ـ .194
97) الكلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 7، ص 424؛ الشيخ الطوسى، تهذيب الاحكام، ج 6، ص 351؛ الشيخ الصدوق، من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 36؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 3، ص .206
98) شمسالدين الذهبى، محمد، تاريخ الاسلام، ج 3، ص 638؛ ابنمنظور، محمد، مختصر تاريخ دمشق، ج 18، ص 25 و ر.ك: الحاكم النيشابورى، المستدرك، ج 1، ص 628؛ ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 2، ص 339؛ ابنالاثير، اسد الغابة، ج 3، ص 597؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 3، ص 206 و ابن حجر المكى، الصواعق المحرقة، ص .127
99) ر.ك: الحاكم النيشابورى، المستدرك، ج 3، ص 15؛ ابن شبه، تاريخ المدينة المنوره، ج 2، ص 758؛ تاريخاليعقوبى، ج 2، ص 145؛ تاريخالطبرى، ج 3، ص 144؛ البخارى، اسماعيل، التاريخ الكبير، ج 1، ص .9
100) ر.ك: قائدان، اصغر، تحليلى بر مواضع سياسى علىبن ابيطالبعليه السلام، ص 122، به نقل از غاية المرام.
101) نهجالبلاغه، حكمت 270، ص .411
102) ر.ك: البيهقى، احمد، السنن الكبرى، ج 7، ص 206؛ ابنحسام الدين الهندى، كنزالعمال، ج 16، ص 519؛ مسند ابن حنبل، ج 5، ص .134 براى آشنايى با نمونهاى ديگر از اين بدعتها و موضعگيرى امام در برابر آن، ر.ك: الحاكم النيشابورى، المستدرك، ج 4، ص 378؛ ابن حزم الاندلسى، المحلى بالاثار، ج 8، ص 279؛ الحر العاملى، محمد، وسائل الشيعة، ج 17، ص .426
103) سنن النسائى، ج 5، ص 148 (كتاب مناسك الحج، باب القران)؛ ابن شبه، تاريخ المدينة المنوره، ج 3، ص 1043، و ر.ك: صحيح مسلم، ج 2، ص 897 (كتاب الحج، باب جواز التمتع) و السيوطى، جلال الدين، الدر المنثور، ج 1، ص .216
104) صحيح مسلم، ج 1، ص 482 (كتاب صلاة المسافرين، باب قصر الصلاة بمنى)؛ سنن النسائى، ج 3، ص 120 و ابن حزم الندلسى، المحلى بالاثار، ج 3، ص .190
105) سنن ابى داود، ج 2، ص .170
106) تاريخالطبرى، ج 3، ص 322؛ ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص .244
107) مسند ابن حنبل، ج 1، ص 215 (حديث 784).
108) ر.ك: ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 5، ص 16؛ تاريخاليعقوبى، ج 2، ص .160
109) البيهقى، احمد، السنن الكبرى، ج 8، ص 62ـ61؛ تاريخاليعقوبى، ج 2، ص .161
110) ر.ك: تاريخالطبرى، ج 3، ص 202؛ ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص .226
111) البلاذرى، احمد، انساب الاشرافج 6، ص 130؛ ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 5، ص .17
112) ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 5، ص 17؛ ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص .227
113) المسعودى، علىبن الحسين، مروجالذهب، ج 2، ص .345 همچنين ر.ك: ابوالفرج الاصفهانى، على الاغانى، ج 5، ص 125 ـ 132؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 6، ص 142 ـ 146؛ ابن عبد البر، الاستيعاب، ج 4، ص 115 ـ 117؛ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 3، ص 20 ـ 18؛ السيد المرتضى، الشافى، ج 4، ص 252 ـ .254
114) الشيخ المفيد، الارشاد، ج 1، ص .249
115) ر.ك: تاريخالطبرى، ج 3، ص 376 ـ 433؛ المسعودى، علىبن الحسين، مروجالذهبج 2، ص 352 ـ 353؛ ابن شبه، تاريخ المدينة المنورة، ج 4، ص 1154 ـ 1167 ؛ ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص 281 ـ .290
116) نهجالبلاغه، خطبه 164، ص .168
117) تاريخاليعقوبى، ج 2، ص 133 و ر.ك: ابن اعثم، الفتوح، ص .55
118) ر.ك: تاريخالطبرى، ج 3، ص 210 ـ 212؛ ابن كثير، اسماعيل، البداية والنهاية، ج 7، ص 122؛ الشيخ المفيد، الارشاد، ج 1، ص 210 ـ 209؛ ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص 181؛ ابن اعثم، الفتوح، ص 232 ـ 234؛ الدينورى، احمد، الاخبار الطوال، ص 134 ـ .135
119) نهجالبلاغه، خطبه 146، ص 141 ـ .142
120) ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبين، ص 31؛ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 6، ص 115؛ المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 42، ص .262
121) الشيخ المفيد، الارشاد، ج 1، ص 243؛ تاريخالطبرى، ج 3، ص 452؛ ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص .303
122) نهجالبلاغه، حكمت 18، ص .363
123) ر.ك: الحاكم النيشابورى، محمد، المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 124 و 127؛ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغهج 4، ص 9 ـ .10
124) ر. ك: تاريخالطبرى، ج 3، ص 451؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 3، ص 8 ـ 9؛ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 4، ص 8 ـ .9
125) ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 4، ص .9
126) ر.ك: الدينورى، احمد، الاخبار الطوال، ص 144 ـ 154؛ تاريخ خليفةبن خياط، ص 108 ـ 112؛ ابن الاثير، الكامل فىالتاريخج 2، ص 312 ـ .322
127) تاريخالطبرى، ج 3، ص 543؛ ابن عبد ربه، العقد الفريد، ج 4، ص 304؛ ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص 346؛ ابن كثير، اسماعيل، البداية والنهاية، ج 7، ص 273؛ الشيخ المفيد، الارشاد، ج 1، ص 246 ـ .247
128) ابن ابى الحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 231 و ج 10، ص 235 ـ .236
129) مصنفات الشيخ المفيد، ج 1، (الجمل)، ص 268؛ المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 32، ص 63؛ و ابنابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص .310
130) المسعودى، علىبن الحسين، مروجالذهب، ج 2، ص 386؛ ابن مزاحم، نصر، وقعة صفين، ص 131؛ ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص .356
131) البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 3، ص 98؛ المسعودى، علىبن الحسين، مروجالذهب، ج 2، ص 405 ـ 406؛ همچنين ر.ك: ابن عبد ربه، العقد الفريد، ج 4، ص .319
132) ابن اعثم، الفتوح، ص .742
133) همان، ص .745 در اين باره ارقام ديگرى نيز ذكر شده است كه براى آگاهى از آنها ر .ك: تاريخالطبرى، ج 4، ص 64؛ تاريخاليعقوبى، ج 2، ص 193؛ المسعودى، علىبن الحسين، التنبيه والاشراف، ص .256
134) تاريخالطبرى، ج 4، ص 64؛ ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص 406؛ تاريخاليعقوبى، ج 2، ص .193
135) نهجالبلاغه، خطبه 93، ص .85
136) همان، خطبه 3، ص .11
137) ر.ك: الريشهرى، محمد، موسوعةالامام علىعليه السلام، ج 4، ص 80 ـ .103
138) ر. ك: تاريخالطبرى ج 3، ص 452؛ ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص .303
139) المسعودى، علىبن الحسين، مروجالذهب، ج 2، ص .342
140) ر.ك: ابن شبه، تاريخ المدينة المنورة، ج 3، ص 1020 ـ 1021؛ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 9، ص 35؛ الامينى، عبدالحسين، الغدير، ج 8، ص .283
141) البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 6، ص .108
142) ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، ص .110
143) ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص .269
144) ابن شهر آشوب، مناقب آل ابىطالب، ج 1، ص 378؛ المجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، ج 41، ص .116
145) ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص .270
146) نهجالبلاغه، خطبه، 84، ص .66
147) ابن مزاحم، نصر، وقعة صفين، ص .102
148) همان، ص .491
149) نهجالبلاغه، خطبه 32 (ترجمه محمد دشتى).
150) ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 9، ص 28 و ر.ك: ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص .75
151) ر.ك: الشيخ المفيد، الارشاد، ج 1، ص 246؛ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص .233
152) ر.ك: تاريخ الطبرى، ج 3، ص 472؛ ابن الاثير، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص .315
153) ر.ك: ابن شبه، تاريخ المدينة المنورة، ج 4، ص 1169؛ ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص 35؛ ابن عبد ربه، العقد الفريد، ج 4، ص 280؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 6، ص .201
154) ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 9، ص 28 ـ .29
155) ر.ك: ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص 302؛ تاريخالطبرى، ج 3، ص 451؛ ابن كثير، اسماعيل، البداية والنهاية، ج 7، ص 253؛ مصنفات الشيخ المفيد، ج 1 (الجمل) ص 130؛ ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص 47؛ ابن عبد ربه، العقد الفريد، ج 4، ص 290؛ الخوارزمى، الموفقبن احمد، المناقب، ص 49؛ ابنالاثير، اسدالغابة، ج 3، ص .610
156) تاريخاليعقوبى، ج 2، ص 179 ـ .180
157) ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص .51
158) نهجالبلاغه، خطبه 205؛ المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 32، ص .50
159) البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 3، ص 18، و ر.ك: مصنفات الشيخ المفيد، ج 1، (الجمل) ص .164
160) ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص .231
161) همان.
162) ر.ك: ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص 51 ـ 52؛ مصنفات الشيخ المفيد، ج 1 (الجمل) ص .164
163) تاريخالطبرى، ج 3، ص 473؛ ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص 314 ـ 315؛ مصنفات الشيخ المفيد، ج 1 (الجمل) ص 281 ـ 282؛ تاريخاليعقوبى، ج 2، ص 181؛ المسعودى، علىبن الحسين، مروجالذهب، ج 2، ص .367
164) نهجالبلاغه، خطبه 148، ص .144
165) ر.ك: المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 33، ص 49 ـ .50
166) شمس الدين الذهبى، محمد، سير اعلام النبلاء، ج 3، ص 146 ـ .147
167) نهجالبلاغه، خطبه 33، ص 34، و ر.ك: المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 32، ص .76
168) ر.ك: عبدالمقصود، عبدالفتاح، امام علىبن ابىطالبعليه السلام، ج 2، ص 403 ـ 406؛ شلى، احمد، موسوعة التاريخ الاسلامى، ج 1، ص 636 ـ .643
169) ر.ك: ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص 312 ـ 313؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 6، ص 212 ـ 213؛ تاريخاليعقوبى، ج 2، ص .180
170) تاريخاليعقوبى، ج 2، ص 178؛ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 7، ص 38 ـ .39
171) ر.ك: ابن مزاحم، نصر، وقعة صفين، ص 102 و 417؛ الخوارزمى، الموفقبن احمد، المناقب، ص 234 ـ 235؛ ابوجعفر الاسكافى، محمد، المعيار و الموازنة، ص .128
172) ر.ك: المجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، ج 32، ص .587
173) نهجالبلاغه، خطبه 92، ص .85
174) ر.ك: ابن مزاحم، نصر، وقعة صفين، ص 551 ـ 552؛ مصنفات الشيخ المفيد، ج 1 (الجمل) ص 95 ـ .96
175) ر.ك: تاريخاليعقوبى، ج 2، ص 210؛ الشيخ الطوسى، الامالى، ص 134؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 3، ص 64؛ ابن حجر العسقلانى، فتح البارى، ج 13، ص .47
176) ابنسعد، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 259؛ ابن الاثير، اسدالغابة، ج 3، ص 632، شماره 3798؛ الخوارزمى، الموفقبن احمد، المناقب، ص .191
177) ر.ك: صحيح مسلم، ج 4، ص 2235 (كتاب الفتن، باب 18)؛ صحيح البخارى، ج 1، ص 254 (كتاب الصلاة، باب التعاون فى بناء المسجد)؛ الحاكم النيشابورى، محمد، المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص 435؛ شمس الدين الذهبى، محمد، تاريخ الاسلام، ج 3، ص 571؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 3، ص .231
178) ر.ك: ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 259؛ ابن عبد ربه، العقد الفريد، ج 4، ص .318
179) تاريخالطبرى، ج 3، ص 530؛ ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص .340
180) المسعودى، علىبن الحسين، مروجالذهب، ج 3، ص .41
181) همان.
182) تاريخالطبرى، ج 4، ص 30 ـ 31؛ ابن مزاحم، نصر، وقعة صفين، ص 353 ـ .355
183) ابن الاثير، الكامل فى التاريخ، ج 2، ص 382؛ ابن كثير، اسماعيل، البداية و النهاية، ج 7، ص .270
184) نهجالبلاغه، خطبه 238، ص .267
185) ر.ك: الكلينى، محمدبن يعقوب، الكافى، ج 2، ص 405؛ الشيخ الطوسى، تهذيب الاحكام، ج 2، ص 368؛ الشيخ الصدوق، من لايحضره الفقيه، ج 1، ص 257 ـ .258
186) ر.ك: نهجالبلاغه، خطبه 127، ص .125
187) تاريخالطبرى، ج 4، ص 60 ـ 61؛ ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص 403؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 3، ص 141 ـ 142؛ ابن قتيبة، الامامة والسياسة،ج 1، ص 146 ـ .147
188) ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 7، ص 37؛ المجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 32، ص 17 ـ .18
189) ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 7، ص 38؛ المجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، ج 32، ص .18
190) الشيخ المفيد، الاختصاص، ص .151
191) ر.ك: البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 2، ص 376 ـ 377؛ ابن هلال الثقفى، الغارات، ص 46؛ ابن حسامالدين الهندى، كنز العمال، ج 6، ص 610 ـ .611
192) نهجالبلاغه، خطبه 126، ص .124
193) همان، نامه 70، ص 354 ـ 355، و ر.ك: البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 2، ص 386 و السيد الرضى، خصائص الائمهعليهم السلام، ص .113
194) نهجالبلاغه، خطبه 15، ص 16؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابىطالب، ج 1، ص 377، و ر .ك: ابوحنيفة المغربى، النعمان، شرح الاخبار، ج 1، ص 373؛ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 269 ـ .270
195) ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 7، ص .39
196) همان، ج 1، ص 269؛ ابوحنيفه المغربى، النعمان، شرح الاخبار، ج 1، ص .373
197) ر.ك: الحموى، ياقوت، معجم البلدان، ج 4، ص 496؛ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 3، ص .61
198) البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 6، ص 103ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 5، ص .17
199) ابن مزاحم، نصر، وقعة صفين، ص .206
200) همان، ص 82 ـ 83؛ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 3، ص 101؛ المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 32، ص .383
201) ابن هلال الثقفى، الغارات، ص 366 ـ 369؛ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 4، ص 87 ـ .92
202) ابن اعثم، الفتوح، ص 363 ـ 367؛ ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص 36 ـ 40؛ ابن شبه، تاريخ المدينة المنورة، ج 4، ص 1158 ـ 1161؛ الشيخ الطوسى، الامالى، ص 712 ـ .714
203) امير مؤمنان، اگرچه با كشتن عثمان موافق نبود و از هيچ كوششى براى جلوگيرى از خليفهكشى خوددارى نكرد، نمىتوانست مردمى را كه ازستمهاى خليفه بهجان آمده و دست به شورش زدهاند، از خود براند؛ هرچند چگونگى برخورد آنان را با عثمان نمىپسنديد و مىفرمود: «او به خودكامگى پرداخت و كارها را تباه ساخت. شما نيز با او به سر نبرديد و كار را از اندازه به در برديد.» (نهجالبلاغه، خطبه 30، ص 31)
204) مادولونگ، جانشينى حضرت محمد(ص)، ص .217
205) ر. ك: تاريخاليعقوبى، ج 2، ص .176
206) چنان كه امام علىعليه السلام عايشه را «اطوع الناس فى الناس» مىخواند. ر. ك: ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 2، ص 318؛ ابن الاثير، اسد الغابة، ج 2، ص .470
207) ر. ك: تاريخالطبرى، ج 3، ص 479 و 492؛ ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص 316 ـ 322؛ ابن عبد ربه، العقد الفريد، ج 4، الاجمل، ص 233؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 3، ص 25 ـ .26
208) نهجالبلاغه، خطبه 174، ص .180
209) نهجالبلاغه، خطبه 22، ص 22؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج 2، ص 318؛ الشيخ المفيد، الارشاد، ج 1، ص 251؛ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص .310
210) ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص 359؛ ابن مزاحم، نصر، وقعة صفين، ص 127 ـ .128
211) ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص .359
212) تاريخاليعقوبى، ج 2، ص .175
213) ر. ك. الريشهرى، محمد، موسوعةالامام علىعليه السلام، ج 6، ص 37 ـ .38
214) ر. ك: سبحانى، جعفر، فروغ ولايت، ص .361
215) جعفريان، رسول، تاريخ خلفا، ص .233
216) ر. ك: ابن مزاحم، وقعة صفين، ص 197 ـ 200؛ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 14، ص 42؛ المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 33، ص .78
217) نهجالبلاغه، نامه 6، ص .274
218) ابن قتيبه، الامامة والسياسة، ج 1، ص 74 ـ .75
219) ر. ك: الشيخ المفيد، الارشاد، ج 1، ص 244 ـ 245؛ الطبرسى، احمد، الاحتجاج، ج 1، ص 375؛ مصنفات الشيخ المفيد، ج 1، (الجمل) ص .267
220) نهجالبلاغه، خطبه 205، ص 239، و ر. ك: خطبه 54 و 45 و نامه 1، ص .271
221) ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 4، ص 9، و ر. ك: ابن اعثم، الفتوح، ص .395
222) ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص .75
223) نهجالبلاغه، خطبه 8، ص .14
224) ر. ك: تاريخاليعقوبى،ج 2، ص 383؛ الشيخ المفيد، الاختصاص، ص .95
225) لإن يهدى الله رجلا واحدا خير لك مما طلعت عليه الشمس.» ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 4، ص 14؛ المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 32، ص .448
226) ابن مزاحم، وقعة صفين، ص 551 ـ .552
227) مصنفات الشيخ المفيد، ج 1، (الجمل) ص 164 ـ 165؛ الخوارزمى، الموفقبن احمد، المناقب، ص .178
228) ر. ك: نهجالبلاغه، نامه 54؛ الاربلى، علىبن عيسى، كشف الغمه، ح 1، ص 324؛ ابن قتيبه، الامامة والسياسة، ج 1، ص 70؛ ابن عبدربه، العقد الفريد، ج 4، ص 294؛ ابن اعثم، الفتوح، ص 419 ـ .424
229) المسعودى، علىبن الحسين، مروجالذهب، ج 2، ص 371 ـ 372؛ تاريخاليعقوبى، ج 2، ص 182؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 3، ص 50 ـ .52
230) ر. ك: ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص 133؛ ابن مزاحم، نصر، وقعة صفين، ص 108 ـ 110؛ المجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 33، ص .100
231) ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 16، ص .136
232) ر. ك: ابن مزاحم، نصر، وقعة صفين، ص 149 ـ 151 و 187 ـ 188؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 3، ص 80؛ تاريخاليعقوبى، ج 2، ص 188؛ المسعودى، علىبن الحسين، مروجالذهب، ج 2، ص .387
233) ر. ك: البيهقى، احمد، السنن الكبرى، ج 8، ص 179؛ الشيخ الصدوق، التوحيد، ص 225؛ الشيخ المفيد، الارشاد، ج 1، ص 270؛ ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص 404 ـ 405؛ الدينورى، احمد، الاخبار الطوال، ص 207 ـ .208
234) نهجالبلاغه، خطبه 40، ص .39
235) همان، خطبه 127، ص .125
236) ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص 405 ـ 406؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 3، ص 146؛ تاريخالطبرى، ج 4، ص .64
237) ر. ك: الدينورى، احمد، الاخبار الطوال، ص 143؛ ابوجعفر الاسكافى، محمد، المعيار والموازنة، ص .106
238) مصنفات الشيخ المفيد، ج 1، (الجمل) ص .166
239) تاريخالطبرى، ج 3، ص 466؛ ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص .312
240) المسعودى، علىبن الحسين، مروجالذهب، ج 2، ص 406؛ البلاذرى، احمد، انسابالاشراف، ج 3، ص .128
241) ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص 398؛ ابن سليمان الكوفى، محمد، مناقب الامام اميرالمؤمنين علىبن ابىطالب، ج 2، ص 341؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 3، ص 126 وتاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 609
242) زمر، آيه .65
243) الشيخ الطوسى، تهذيب الاحكام، ج 3، ص 35 ـ 36؛ الحاكم النيشابورى، محمد، المستدرك على الصحيحين، ج 3، ص .158
244) نهجالبلاغه، حكمت 420، ص .437
245) همان، نامه 28، ص 293، .294
246) ر. ك: ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص 370؛ ابن مزاحم، نصر، وقعة صفين، ص 203 ـ 204؛ الدينورى، احمد، الاخبار الطوال، ص 210؛ ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص .278
247) نهجالبلاغه، نامه 14، ص .180
248) ر. ك: ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 4، ص 13 ـ 14؛ المجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، ج 32، ص .447
249) نهجالبلاغه، خطبه 55، ص .46
250) مصنفات الشيخ المفيد، ج 1، (الجمل) ص 339 ـ 340؛ ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص 350؛ الخوارزمى، الموفقبن احمد، المناقب، ص .186
251) المسعودى، علىبن الحسين، مروجالذهب، ج 2، ص .416
252) ابوحنيفة المغربى، النعمان، دعائم الاسلام، ج 1، ص .376
253) لزوم خوددارى از كشتن فراريان در صورتى است كه آنان پلهاى پشت سر خود را خراب شده ببينند، و قصد بازگشت به جنگ را نداشته باشند. ر. ك: الشيخ المفيد، الاختصاص، ص .95
254) نهجالبلاغه، نامه 14، ص .280
255) ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص 424؛ البلاذرى، احمد، انساب الاشراف، ج 3، ص .248
256) تاريخالطبرى، ج 4، ص .66
257) ر. ك: نهجالبلاغه، خطبه .51
258) الدينورى، احمد، الاخبار الطوال، ص 168؛ ابن مزاحم، نصر، وقعة صفين، ص 167؛ ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص 364 ـ .365
259) الدينورى، احمد، الاخبار الطوال، ص 169؛ ابن قتيبة، الامامة والسياسة، ج 1، ص .106
260) ابن ابىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 24، و ر. ك: ابن الاثير، الكامل فىالتاريخ، ج 2، ص 365؛ ابن مزاحم، نصر، وقعة صفين، ص .162