امام اميرالمؤمنين على (ع) در زمان پيغمبر اكرم (ص) /قسمت پاياني

هنگام احتضارپيامبر(ص)فرا رسيد. در اين حال به على (ع) فرمود : «اى على سر من را در دامان خود بگير زيرا امر الهى رسيد؛ و چون جان از تن من خارج شد، من را رو به قبله كن و كار غسل و كفن را خودت بر عهده بگير و پيش از همه مردم بر من نماز كن و از من جدا نشوى تا آن زمان كه من را در قبر قرار دادى و در همه حال از خدا يارى بخواه».
على (ع) در مباهله
رسول خدا (ص) نامهاى به مسيحيان نجران نوشته بود و در آن خواستار اسلام آوردن آنها و يا پرداخت جزيه شده بود و اخطار كرده بود در صورتى كه هيچ كدام از پيشنهادها را نپذيرند، مسلمانان به جنگ آنها خواهند آمد. اسقف نجران پس از مشورت با بزرگان آنجا به اين نتيجه رسيد تا با اعزام هيئتى به مدينه، در مورد دعوت آن حضرت تحقيق كنند و اخبار مربوط به آن را به نجران بياورند. اعضاى هيئت وارد مدينه شدند و به مسجد پيغمبر (ص) آمدند و از رسول خدا (ص) در مورد دعوت اسلامى پرسشهايى كردند؛ ولى با وجود شنيدن پاسخهاى محكم و مستدل پيغمبر(ص) باز در حقانيت آن حضرت تشكيك كردند. در اين موقع آيه مباهله (سوره آلعمران، آيه 61) نازل شد و به موجب اين آيه، رسول خدا (ص) آنها را به مباهله دعوت كرد كه با استقبال مسيحيان مواجه شد.
آيه مباهله چنين است:
فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم، فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبهل فنجعل لعنةالله على الكاذبين.
يعنى: پس هر كس با تو در آن (بحث بندگى و رسالت عيسى) بعد از علمى كه به مطلب يافتى، مجادله كرد بگو بياييد ما فرزندان خود و شما فرزندانتان را، ما زنان خود و شما زنانتان را، ما نفس خود و شما نيز نفس خود را بخوانيم. سپس مباهله كنيم و لعنت و دورى از رحمت خدا را براى دروغگويان (كه يا ما هستيم يا شما) درخواست كنيم.
مسيحيان وقتى به اقامتگاه خود بازگشتند به مشورت نشستند و گفتند: اگر او با امت خود آمد، مباهله مىكنيم، زيرا مىفهميم كه پيغمبر نيست؛ و اگر با خويشان و نزديكانش بيايد، مباهله نمىكنيم؛ چون هيچ كس بر ضد خانواده خود اقدامى نمىكند مگر آن كه ايمان و يقين داشته باشد كه خطرى در بين نيست.
روز بعد و در موعد مباهله، پيغمبر اكرم (ص) در حالى كه دست على بن ابيطالب (ع) را در دست داشتن و حسن و حسين عليهماالسلام پيشاپيش آنها و فاطمه زهرا (س) در پشت سر مىآمدند، براى مباهله حاضر شدند. همين كه سرپرست هيئت مسيحيان رسول خدا (ص) و همراهان او را ديد، در مورد همراهان آن حضرت سؤال كرد. به او گفتند: آن مرد پسرعموى او و داماد و پدر فرزندان و محبوبترين مردم نزد اوست. آن دو كودك فرزندان دخترش از همسر خود على است كه آنها نيز محبوبترين كسان نزد او هستند؛ و آن زن فاطمه دخترش مىباشد كه گرامىترين كس نزد آن حضرت است و از همه به او نزديكتر مىباشد. سرپرست هيئت نجران رو به ديگر مسيحيان كرد و گفت: اى گروه نصارا من به يقين چهرههايى را مىبينم كه اگر از خدا درخواست كنند كوهى را از جا بكند، مىكند. زنهار كه مباهله نكنيد وگرنه هلاك خواهيد شد و تا روز قيامت يك مسيحى روى زمين باقى نخواهد ماند. همه اعضاى هيئت سخن وى را تصديق و تأييد كردند . آن گاه سرپرست آنها به پيغمبر (ص) گفت: ما با شما مباهله نمىكنيم. رسول خدا (ص) فرمود پس اسلام بياوريد تا آنچه به سود مسلمانان است به نفع شما باشد و هر چه به زيان شما باشد به ضرر ايشان هم خواهد بود. مسيحيان اين پيشنهاد را نپذيرفتند. پيغمبر (ص) فرمود : من به ناچار با شما جنگ خواهم كرد. گفتند: ما طاقت جنگ نداريم، ولى هر سال دو هزار حله (جامه نو) و سى زره آهنى مىپردازيم. رسول خدا (ص) موافقت كرد و قرارداد صلحى بر اين مبنا تنظيم شد كه على (ع) كاتب آن بود. (142)
شيخ مفيد از اعاظم علماى شيعه در كتاب ارشاد خود پس از نقل داستان مباهله كه آن را دليل بر اقرار مسيحيان به نبوت پيغمبر اكرم (ص) مىداند، در تبيين مصداق «انفسنا» بودن على (ع) در آيه مباهله مىنويسد: خداى تعالى در آيه مباهله حكم فرموده است كه على (ع) جان رسول خدا (ص) است؛ و از اين حكم روشن مىگردد كه على (ع) به آخرين درجه فضيلت رسيده است و با پيغمبر (ص) در كمال و عصمت از گناهان مساوى و برابر است.
وى سپس به استناد اين آيه به تبيين مقام حضرت زهرا (س) و حسنين عليهماالسلام مىپردازد، آن گاه مىنويسد: اين فضيلتى (براى اهل بيت) است كه هيچ يك از امت در اين فضيلت شريك آنان نگشت و كسى هماورد و همانند آنان نشد، و اين نيز به ديگر فضيلتهاى اميرالمؤمنين مىپيوندد. (143)
على (ع) در حجةالوداع و اعلام ولايتش در غدير خم
رسول اكرم (ص) در اواخر سال دهم اراده به جاى آوردن حج و اعلام احكام اين فريضه را فرمود؛ و قصد خود را به اطلاع مردم رسانيد و همه مسلمانان را از دورترين سرزمينها دعوت كرد تا در آن سال با آن حضرت حج گزارند. در پى اين دعوت مردم آماده رفتن به حج شدند و از اطراف و حوالى و نزديكيهاى مدينه مردم بسيارى به اين شهر آمدند و مهياى حركت با پيغمبر خدا (ص) شدند. رسول اكرم (ص) در بيست و پنجم ذىقعده از مدينه خارج شد و به اميرالمؤمنين عليهالسلام (كه در مأموريت يمن به سر مىبرد) نوشت كه براى انجام حج از يمن به مكه بيايد؛ و براى او نوع حج خود را ذكر نفرمود.
اميرالمؤمنين (ع) با سپاهى كه با خود داشت، از يمن به سوى مكه حركت كرد، در حالى كه حلههايى را كه (بابت جزيه) از اهل نجران گرفته بود با خود داشت. على (ع) به منظور ديدار رسول خدا (ص) از سپاه خود پيش افتاد و شخصى را به جاى خود در آنان قرار داد و هنگامى كه پيغمبر اكرم (ص) به مكه مىرسيد، اميرالمؤمنين (ع) نيز به آن حضرت رسيد و سلام كرد و گزارشى از مأموريت خود (در يمن) و حلههايى را كه از يمن آورده بود، به اطلاع آن حضرت رسانيد؛ و گفت كه براى ديدار رسول خدا (ص) پيش از سپاه شتابان آمده است. پيغمبر (ص) از ديدار او و انجام دستورات خود (توسط على) خشنود شد و به او فرمود: اى على به چه نيت احرام بستى؟ على (ع) عرض كرد: يا رسولالله شما به من ننوشته بوديد كه به چه نحوى احرام مىبنديد و من هم از راه ديگى (از نيت شما) آگاه نبودم. بنابراين هنگام تليه و احرام، نيت خودم را به نيت شما پيوند زدم و گفتم بار خدايا احرام مىبندم مانند احرامى كه پيغمبرت بسته است. و سى و چهار شتر براى قربانى با خود آوردهام. رسول خدا (ص) فرمود: الله اكبر ! من شصت و شش شتر براى قربانى آوردهام و تو در حج و مناسك قربانى با من شريك هستى. اكنون بر احرام خود باش و به سوى سپاه خود بازگرد و با شتاب آنها را به من برسان تا به خواست خداى تعالى در مكه به هم برسيم.
اميرالمؤمنين با رسول خدا (ص) وداع كرد و به سوى سپاه خود بازگشت كه آنها را در همان نزديكىها ديد. على (ع) دريافت كه آنها حلههايى را كه با خود داشتهاند، به تن كردهاند؛ بر اين كار عيب گرفت و به جانشين خود فرمود: واى بر تو! چه چيز تو را واداشت كه اين حلهها را پيش از آن كه به رسول خدا (ص) تحويل دهيم، به اينها ببخشى؟ او گفت: از من درخواست كردند كه با اين حلهها احرام ببندند و خود را به آنها زينت دهند و سپس به من بازگردانند. پس اميرالمؤمنين (ع) همه آنها را از تن ايشان بيرون آورد و در جوالها قرار داد. سپاهيان از اين اقدام على (ع) خشمگين شدند و چون به مكه رسيدند از او شكايات بسيارى به رسول خدا (ص) كردند. پيغمبر (ص) دستور داد منادى در ميان مردم ندا در دهد كه: زبانهاى خود را از على كوتاه كنيد زيرا او درباره خدا سختگير است [فإنه خشن فى ذاتالله عزوجل] و در مورد دين سازشكارى ندارد. پس آن جماعت از بيان شكايت خوددارى كردند و جايگاه على (ع) نزد رسول خدا (ص)، و خشم آن حضرت بر عيب جويان او را دانستند. (144)
رسول خدا (ص) مناسك حج را به جا آورد و على (ع) را در قربانى خود شريك ساخت و در اجتماع مردم احكام و سفارشهايى را بيان داشت. آن گاه با مردمى كه همراهش بودند از مكه به قصد مدينه خارج شد. همين كه به غدير خم رسيد، با وحى الهى «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك فان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس» متوقف شد و فرود آمد. سبب فرود آمدن آن حضرت اين بود كه با نزول اين آيه دستور الهى مبنى بر ابلاغ نصب اميرالمؤمنين (ع) و جانشينان او به خلافت صادر شد. پيش از اين در اين باره به آن حضرت وحى شده بود ولى زمانى براى اعلام و ابلاغ آن در وحى الهى تعيين نگرديده بود. لذا رسول خدا (ص) اين كار را به تأخير انداخت و موكول به زمانى كرده بود كه از اختلاف و دو دستگى مردم نسبت به (ولايت و خلافت) على (ع) آسوده خاطر باشد.
پيغمبر اكرم (ص) فرمان داد همه توقف كنند و آنها كه پيش رفتهاند، بازگردند و منتظرى باشند تا آنهايى كه نرسيدهاند، حضور يابند. در هواى گرم و سوزان منطقه پس از اقامه نماز ظهر جمعيتى بالغ بر صد هزار نفر هيجان زده انتظار مىكشيدند كه رسول خدا (ص) چه امر مهمى را مىخواهد به اطلاع آنها برساند. رسول اكرم (ص) از منبرى كه با جهاز شتران درست شده بود بالا رفت و پس از حمد و ثناى پروردگار و گواهى گرفتن از مردم بر يكتايى خداوند، و بندگى و رسالت خود، و حقانيت بهشت و دوزخ و روز قيامت، فرمود: اى مردم من به زودى از ميان شما خواهم رفت و چيزى را برجاى مىگذارم كه اگر به آن چنگ بزنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد. كتاب خدا و عترت من اهل بيتم. اين دو هرگز از يكديگر جدا نمىشوند تا نزد حوض كوثر بر من درآيند. پس بنگريد با آنها چگونه رفتار مىكنيد و آيا حق من را درباره آنها مراعات خواهيد كرد؟
يكى از حاضران سؤال كرد: يا رسولالله اين دو ثقل كدام هستند؟ پيغمبر اكرم (ص) فرمود : ثقل اكبر كتاب خداست كه يك طرف آن به دست خدا و طرف ديگر به دست شماست. ثقل اصغر عترت من است. پس به آن دو چنگ زنيد تا گمراه نشويد؛ و بر آن دو پيشى نگيريد كه هلاك خواهيد شد؛ و درباره آن دو كوتاهى نكنيد كه نابود مىگرديد.
آن گاه رسول خدا (ص) با بلندترين صداى خود فرمود: آيا من سزاوارتر از شما به خودتان نيستم؟ مردم گفتند: آرى به خدا. پس بلافاصله دست على (ع) را گرفت و آن را تا اندازهاى بلند كرد كه سفيدى زير بغل هر دو پيدا شد؛ سپس فرمود: فمن كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله. يعنى: پس هر كه را من مولا و اختياردار او هستم، اين على مولا و صاحب اختيار اوست. خدايا دوست بدار هر كس كه او را دوست بدارد؛ و دشمن باش با هركس كه با او دشمنى ورزد؛ و يارى كن هر كس كه او را يارى كند و رها كن هر كس كه او را واگذارد. در پايان فرمود: هر كس در اينجا حاضر است، بايد اين پيام را به غائبان برساند. سپس از منبر فرود آمد؛ آن هنگام نزديك ظهر بود.
رسول خدا (ص) نماز ظهر را با مردم خواند و در خيمه خود نشست و به على (ع) فرمود تا در خيمهاى برابر خيمه او بنشيند. آن گاه به مسلمانان دستور داد دسته دسته نزد على (ع) بردند و نصب او به اين مقام را تهنيت داده و به او به عنوان اميرالمؤمنين سلام كنند . مردم به سوى اميرالمؤمنين (ع) هجوم آوردند و با آن حضرت بيعت كردند. مراسم بيعت و تبريك تا مغرب ادامه يافت. پيشاپيش كسانى كه به اميرالمؤمنين (ع) تبريك گفتند ابوبكر و عمر بودند كه هر كدام مىگفتند: به به بر تو اى فرزند ابوطالب! از اين پس در هر صبح و شام سرپرست من و اختياردار هر مرد و زن مؤمنى هستى.
هنوز مردم پراكنده نشده بودند كه آيه نازل شد: اليوم اكملت لكم دينكم و اتمت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا يعنى: امروز براى شما دين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اكنون (با ولايت على) خشنود شدم كه اسلام دين شما باشد. (145)
على (ع) در آخرين روزهاى عمر شريف پيغمبر (ص)
رسول خدا (ص) پس از بازگشت از حجةالوداع و هم زمان با آغاز بيمارى خود، دستور داد به انتقام جنگ موته سپاهى براى اعزام به سرزمين بلقاء (در خاك امپراتورى روم) بسيج شود . در فرمان پيغمبر اكرم (ص) حضور تمام مهاجران و انصار و كسانى كه توان جنگيدن دارند، الزامى شده بود. رسول خدا (ص)، براى فرماندهى اين سپاه، اسامة بن زيد جوان هفده تا بيست ساله را برگزيد و به او فرمود: به سوى سرزمينى كه پدرت در آن به شهادت رسيد، حركت كن و بر آنان حملهور شو. جمعى از مسلمانان به تبعيض اسامه به فرماندهى خود اعتراض كردند و گفتند: چرا اين نوجوان فرمانده سپاهى مىشود كه از مهاجرين اوليه تشكيل شده است؟ هنگامى كه پيغمبر اكرم (ص) اين سخن را شنيد برآشفت و با حال بيمارى به مسجد رفت و بر فراز منبر فرمود: اين چه سخنى است كه درباره اسامه مىگوييد؟ پيش از اين هم به فرماندهى پدرش (زيد بن حارثه) اعتراض داشتيد. به خدا سوگند پدر لايق فرماندهى بود و پسر نيز همان شايستگى را دارد.
رسول خدا (ص) براى اسامه پرچمى بست و به او داد و جرف (در بيرون مدينه) را اردوگاه سپاه او تعيين فرمود. هم زمان با استقرار سپاه در اردوگاه، بيمارى پيغمبر (ص) شدت گرفت. اسامه از طريق مادرش امايمن (كه خدمتكار پيغمبر بود) از وخامت حال رسول خدا (ص) با خبر شد و به مدينه بازگشت. بسيارى از بزرگان مهاجران و انصار هم پس از اطلاع از حال پيغمبر (ص) به بهانه تأمين تداركات سپاه و احوالپرسى از رسول خدا (ص) بين جرف و مدينه در آمد و رفت بودند. اسامه پس از ديدار با پيغمبر (ص) و دريافت فرمان حركت، در انتظار ساير بزرگان اصحاب بود تا با آنها حركت كند؛ زيرا رسول خدا (ص) به آنها كه بر بالينش حضور داشتند، فرمود: سپاه اسامه را حركت دهيد. خدا متخلفان از آن سپاه را لعنت كند.
پيغمبر اكرم (ص) كه به سبب ضعف قادر به اقامه نماز جماعت نبود، به اعتبار اين كه همه سرشناسان با اسامه در جرف و در آستانه حركت هستند، فرمود: «بگوييد تا يك نفر با مردم نماز بخواند». عايشه با آگاهى از تمرد پدرش و حضور او در مدينه، گفت پيغمبر مىفرمايد ابوبكر با مردم نماز بخواند. حفصه همسر ديگر پيغمبر (ص) كه او نيز از تمرد پدر خود با خبر بود، گفت رسول خدا (ص) مىفرمايد عمر با مردم نماز را اقامه كند. با هماهنگى ابوبكر و عمر، ابوبكر به نماز ايستاد.
رسول خدا (ص) پس از امر به برقرارى نماز جماعت، از حال رفته بود. هنگامى كه به هوش آمد از برگزارى نماز جماعت و امام آن سؤال كرد؛ و چون شنيد ابوبكر با مردم نماز مىخواند سخت برآشفت و به على (ع) و فضل بن عباس فرمود مرا به مسجد ببريد. على (ع) و فضل در حالى كه زير بغل پيغمبر خدا را گرفته بودند آن حضرت را كه از شدت بيمارى پاهاى مباركش بر زمين كشيده مىشد، به مسجد بردند. رسول اكرم (ص) جلوتر از ابوبكر ايستاد و او را عقب زد و با اقامه نماز خود، نماز ابوبكر را بر هم زد. مردم هم نماز خود را شكستند و به پيغمبر (ص) اقتدا كردند. آن حضرت پس از بازگشت به خانه، ابوبكر و عمر را احضار فرمود و آنان را مورد عتاب قرار داد و فرمود: مگر فرمان نداده بودم با اسامه حركت كنيد، چرا تخلف كردهايد؟ ابوبكر گفت: من بيرون رفتم و برگشتم براى آن كه عهد خود را با شما تجديد كنم. عمر نيز گفت: من از اين رو (از مدينه) بيرون نرفتم كه نخواستم خبر بيمارى شما را از ديگران بپرسم. پيغمبر اكرم (ص) فرمود: «سپاه اسامه را روانه كنيد و با آن بيرون برويد . خدا لعنت كند كسى را كه از سپاه او تخلف كند». اين كلام را سه بار تكرار كرد؛ آن گاه از هوش رفت. همسران آن حضرت و حاضران به گريه و شيون پرداختند.
پس از مدتى رسول خدا (ص) چشم گشود و با مشاهده آنها كه هنوز نرفته و به اسامه ملحق نشده بودند، بر آشفت و احساس خطر كرد. لذا فرمود: براى من كتف گوسفندى (به عنوان كاغذ) و دواتى بياوريد تا چيزى براى شما بنويسم كه پس از من هرگز گمراه نشويد. عبدالرحمان بن ابىبكر برخاست تا دوات و كتفى بياورد، ولى عمر مانع شد و گفت: «اين مرد هذيان مىگويد و بيمارى بر او غالب شده است. كتاب خدا ما را بس است». با اين سخن عمر بين حاضران اختلاف افتاد. بعضى موافق و برخى مخالف بودند. پيغمبر (ص) باز چشم گشود. حاضران پرسيدند كه دوات و كتف بياوريم؟ رسول خدا (ص) كه از سخنان جسارتآميز آنها سخت آزرده خاطر شده بود، فرمود: «پس از آن حرفها كه گفتيد؟ نه، (ديگر لزومى ندارد) اما شما را سفارش مىكنم كه با اهل بيت من به خوبى رفتار كنيد». آن گاه از آنها روى برگرداند و همه را از نزد خود راند و تنها على (ع) و عباس را نگاه داشت و به على وصيت كرد.
روز بعد حال رسول خدا (ص) وخيمتر شد. آن حضرت به زنان حاضر فرمود: برادرم را صدا كنيد . عايشه پدرش ابوبكر را خواند. چون چشم پيغمبر (ص) به او افتاد، روى برگردانيد. ابوبكر گفت: اگر نيازى به من داشت، اظهار مىكرد. رسول خدا (ص) مجددا برادرش را خواند. حفصه نيز عمر را آورد. پيغمبر (ص) از او نيز روى برگردانيد. رسول خدا (ص) براى بار سوم فرمود : برادر و ياورم را بخوانيد. امسلمه همسر ديگر پيغمبر (ص) گفت: به خدا سوگند او على را مىخواهد و به جز على كسى را قصد نكرده است. هنگامى كه على (ع) حاضر شد، پيغمبر (ص) به او اشاره كرد تا نزديك بيايد. اميرالمؤمنين (ع) خود را به آن حضرت چسبانيد و زمان درازى رسول خدا (ص) سخنانى به راز به او فرمود. سپس على (ع) برخاست و به كنارى نشست تا اين كه پيغمبر (ص) را خواب فراگرفت. على (ع) از حجره پيغمبر (ص) بيرون آمد. مردم به او گفتند: اى اباالحسن چه سخنانى بود كه رسول خدا (ص) خصوصى به تو فرمود. على (ع) گفت: آن حضرت هزار در از علم را به من آموخت كه از هر در آن، هزار در ديگر به روى من گشوده شد؛ و به چيزى وصيت فرمود كه انشاءالله تعالى به آن اقدام خواهم كرد.
پس از آن رسول خدا (ص) سنگين شد و هنگام احتضار فرا رسيد. در اين حال به على (ع) فرمود : «اى على سر من را در دامان خود بگير زيرا امر الهى رسيد؛ و چون جان از تن من خارج شد، من را رو به قبله كن و كار غسل و كفن را خودت بر عهده بگير و پيش از همه مردم بر من نماز كن و از من جدا نشوى تا آن زمان كه من را در قبر قرار دادى و در همه حال از خدا يارى بخواه». آن گاه على (ع) سر رسول خدا (ص) را به دامان گرفت تا آن حضرت از حال رفت . در اين موقع فاطمه سلامالله عليها پيش آمد و خود را بر پدر افكند و به روى آن حضرت مىنگريست و نوحه و گريه مىكرد و شعرى را در مدح رسول خدا (ص) مىخواند. پيغمبر اكرم (ص) چشمانش را گشود و به صداى ضعيفى فرمود: اى دختر كم بگو «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أفان مات أو قتل انقلبتم على اعقابكم» با اين سخن فاطمه (س) بسيار گريست . پس رسول خدا (ص) به او اشاره كرد نزديك بيايد و چون نزديك شد آهسته چيزى به او فرمود كه به آن سخن روى او شكفته شد.
آن گاه جان به جان آفرين تسليم كرد در حالى كه دست راست على (ع) زير چانه او بود. على (ع) دستى به صورت پيغمبر (ص) كشيد و همان را بر روى خود كشيد. سپس رسول خدا (ص) را روبه قبله خوابانيد و چشمان مباركش را بست و جامه بر بدن او كشيد و سرگرم كار غسل و كفن آن حضرت شد. (146)
پىنوشتها:
1) تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، استاد على دوانى، ص 74 به نقل از نورالهدايه فى اثبات الولايه، ملاجلالالدين دوانى. بايد گفت ملا جلال سنى و پيرو مذهب شافعى بود و حدود پنجاه سال رياست حوزه علمى، فلسفى و كلامى شيراز را برعهده داست و در اواخر عمر به مذهب شيعه گرديد.
2) موسوعة الامام على بن ابىطالب (ع) فىالكتاب و السنة و التاريخ، محمدى رى شهرى، ج 1 / ص 74 به نقل از علل الشرايع: 135/3 و معانى الاخبار: 62/10 و امالى صدوق: 194/206 و امالى طوسى: 706/1511 و بشارة المصطفى: 8 و روضة الواعظين: 87
3) روج الذهب و معاون الجوهر، مسعودى ج 2 / ص 358 پ
4) الغدير، علامه امينى، ج 6/ص 22
5) الغدير، علامه امينى، ج 6/ص 22
6) تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 76
7) شرح نهجالبلاغه، ابن ابىالحديد، ج1/ ص 15 و موسوعة الامام على (ع)، ج1 / ص 92 تا 94 به نقل از مقاتل الطالبيين: 41 و انساب الاشراف: 2/346 و مستدرك صحيحين: 3/666 و تاريخ طبرى: 2/313 و كامل ابن اثير: 1/484 و تاريخ اسلام ذهبى: 1/136 و دلائل النبوه بيهقى: 2/162 و مناقب خوارزمى: 51 و البداية و النهايه: 3/25 و چند منبع معتبر شيعه
8) نهجالبلاغه، خطبه قاصعه
9) سيره ابن هشام، ج 1 / ص 262 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 312 و اسدالغابه فى معرفة الصحابه، ج 4 / ص 89
10) موسوعة الامام على بن ابيطالب، ج 1 / ص 92 به نقل از كشف اليقين علامه حلى، 32/ 12
11) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد، ج 13 / ص 200
12) به عنوان نمونه نگاه كنيد به ارشاد شيخ مفيد، ج 1 / ص 3 و اسدالغابه، ج 4 / ص 91 و نهجالبلاغه فيض الاسلام، ص 812
13) نهجالبلاغه، خطبه 146
14) عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1 / ص 303
15) سيره ابن هشام، ج 1 / ص 262 ابن سعد نيز دركتاب خود على (ع) را نخستين كسى مىداند كه به پيغمبر ايمان آورد (الطبقات الكبرى ج 3 / ص 21)
16) اسدالغابه، ج 4 / ص 91
17) همان، ج 4/ ص 93
18) سيره حلبى، ج 1 / ص 268
19) الغدير، ج 3 / ص 224 به بعد
20) مروج الذهب، ج 2 / ص 283
21) اسدالغابه، ج 4 / 92 و بحارالانوار، ج 38 / ص 262
22) تاريخ يعقوبى، ج 2 / ص 23
23) بحارالانوار، ج 18 / ص 184
24) الغدير، ج 3 / ص 221 به نقل از منابع معتبر سنى. ابن سعد نيز روايت مىكند كه على (ع) نخستين نمازگزار بوده است (طبقات، ج 3 / ص 21)
25) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 26
26) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 26
27) اسدالغابه، ج 4 / ص 94
28) براى نمونه نگاه كنيد به: تاريخ طبرى، ج 2 / ص 320 و شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد، ج 13 / ص 210 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 41 و سيره حلبى، ج 1 / ص 285 و بحارالانوار، ج 35 / ص 174 و موسوعة الامام على بن ابىطالب، ج 1 / ص 144 به نقل از تاريخ دمشق: 42/48/8381 و تفسير طبرى: 11 / جز 19/121 و شواهد التنزيل: 1/486/514 و كنزالعمال: 13/131/36419 و امالى طوسى: 582/1206 وتفسير فرات: 301/306 و مجمعالبيان: 7/322 و بحارالانوار: 38/223/24 و تفسير قمى: 2/124 و ارشاد: 1/ 48
29) اسدالغابه، ج 5 / ص 186
30) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد، ج 13 / ص 256
31) همان، ج 2 / ص 127
32) نگاه كنيد به: بحارالانوار، ج 19 / ص 48
33) موسوعة الامام على بن ابىطالب (ع)، ج 1 / ص 151 دو حديث تقريبا مشابه به هم در اين ارتباط به استناد منابع معتبر سنى آورده شده است كه عبارتند از: مستدرك على الصحيحين : 2/398 و 3/6، تاريخ بغداد: 13/302، مسند ابن حنبل: 1/183، خصائص اميرالمؤمنين (ع) نسايى : 225/122، تهذيب الآثار: 237/32 و ح 33، مسند ابى يعلى: 1/180، مناقب خوارزمى: 123/139، مناقب ابن مغازلى: 429/5 و مناقب كوفى: 2/ 606
34) همان، ص 153 به نقل از خصال صدوق: 552/30 و احتجاج طبرسى: 1/ 311
35) نگاه كنيد به همان، ص 153 تا 155 به نقل از بحارالانوار: 59/ 138
36) نگاه كنيد به: سيره ابن هشام، ج 2 / ص 123 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 374 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 43 و اسدالغابه، 4/95 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 1/ ص 182
37) تاريخ يعقوبى، ج 2 / ص 39
38) سيره ابن هشام، ج 2 / ص 129 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 382 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 45 و اسدالغابه، ج 4 / ص 96
39) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 46
40) همان منبع و همان صفحه
41) ضجنان: كوهى است در ناحيه تهامه كه ميان آن و مكه 25 ميل فاصله است. (نگاه كنيد به معجم البلدان، ج 3 / ص 453)
42) مناقب ابن شهر آشوب، ج 1 / ص 182 و موسوعه الامام على (ع)، ج 1 / ص 169 به نقل از امالى شيخ طوسى: 465 و كشف الغمه: 2/ 30
43) زندگانى اميرالمؤمنين (ع)، سيد هاشم رسولى محلاتى، ص 76 به نقل از اعلام الورى و روضه كافى
44) اسدالغابه، ج 4 / ص 96
45) بنى شيبان تيرهاى از قبيله بكربن وائل بود كه در شمال شرقى عربستان و در حدود مرزهاى جنوب غربى ايران ساسانى مىزيستند.
46) نگاه كنيد به: شرح نهجالبلاغه، ج 4 / ص 125 تا 128
47) نگاه كنيد به: سيره ابن هشام، ج .2 ص 150 و طبقات ابن سعد، ج 3 / ص 22 و الاصابه فى تمييرالصحابه، ج 2/ 507
48) تاريخ يعقوبى، ج 2 / ص 41
49) بحارالانوار، ج /43 ص 9
50) طبقات ابن سعد، ج 3 / ص 23
51) اسدالغابه، ج 4 / ص 97
52) سيره ابن هشام، ج 2 / ص 264 و طبقات ابن سعد، ج 3 / ص 23 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 431
53) سيره ابن هشام، ج 2 / س 277 و مغازى واقدى، ج 1 / ص 68 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 445 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 60
54) مغازى واقدى، ج 1 / ص 113
55) شرح نهجالبلاغه ابن ابىالحديد، ج 14 / ص 208
56) نگاه كنيد به: ارشاد مفيد، ج 1 / ص 69
57) شرح نهجالبلاغه، ج 14 / ص 171
58) سيره ابن هشام، ج 2 / ص 366
59) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 69
60) سيره ابن هشام، ج 3 / ص 158 و مغازى واقدى، ج 1/164 و تاريخ طبرى، ج 2/ ص 509 طبرى نام پرچمدار مشركان را «طلحة بن عثمان» روايت كرده است.
61) مغازى واقدى، ج 1 / ص 166 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 518 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 78
62) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 72
63) تاريخ طبرى، ج 2 / ص 514
64) نگاه كنيد به: مغازى واقدى، ج 1 / ص 174 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 518 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 75
65) مناقب ابن شهر آشوب، ج 3 / ص 299
66) همان منبع و همان صفحه
67) موسوعة الامام على (ع)، ج 1 / ص 202 به نقل از تفسير قمى: 1/116 و بحارالانوار: 41/3/ 4
68) اسدالغابه، ج 4 / ص 93
69) شيخ مفيد نام اين يهودى را «غرور» ضبط كرده است.
70) مغازى واقدى، ج 1 / ص 275 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 82
71) نگاه كنيد به سيره ابن هشام، ج 3 / ص 235 و مغازى واقدى، ج 2 / ص 350 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 574 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 84 با مختصر اختلافاتى در نقل. نيز مختصرا در تاريخ يعقوبى، ج 2/ ص 50
72) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 91
73) موسوعة الامام على (ع)، ج 1 / ص 218 به نقل از مستدرك صحيحين، ج 3 / ص 35 و نيز نگاه كنيد به: ارشاد مفيد، ج 1 / ص 92
74) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 95
75) همان، ص 94
76) فروغ ولايت، استاد جعفر سبحانى، ص 111 به نقل از مستدرك حاكم نيشابورى، ج 3 / ص 32 و بحارالانوار، ج 20 / ص 216
77) موسوعة الامام على (ع)، ص 219 به نقل از مستدرك حاكم: 3/34 و تاريخ بغداد: 13/19 و شواهد التنزيل: 2/14 و مناقب خوارزمى: 107/112 و الفردوس: 3/455 و ينابيع المودة: 1/412 و ارشاد القلوب: 245
78) همان، ص 219 به نقل از عوالى اللآلى: 4/86/ 102
79) پرچمدارى على (ع) در اين غزوه را سيره ابن هشام، ج 3 / ص 344 و مغازى واقدى، ج 2 / ص 376 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 571 نقل كردهاند.
80) مغازى واقدى، ج 2 / ص 377
81) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 97
82) نگاه كنيد به: تاريخ تحليلى اسلام، دكتر سيد جعفر شهيدى، چاپ يازدهم، ص 88 و نيز جوزه تاريخ اسلام، استاد على دوانى، دانشگاه امام صادق (ع) و دانشكده فرماندهى و ستاد سپاه، در بحث بررسى و اورى سعد معاذ.
83) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 106
84) همان، ج 1 / ص 1058
85) همان، ج 1 / ص 109 و زندگانى اميرالمؤمنين (ع)، ص 115 به نقل از صحيح ترمذى، ج 13 / ص 166 و خصائص نسايى، ص 10 و مستدرك حاكم نيشابورى، ج 2 / ص 137 و تاريخ بغداد، ج 8 / ص 433 و بيش از بيست كتاب ديگر از اهل تسنن كه نام آنها در احقاق الحق، ج 5 / ص 606 تا 613 آمده است.
86) سيره ابن هشام، ج 3 / ص 343 و مغازى واقدى، ج 2 / ص 494 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 111
87) سيره ابن هشام، ج 3 / ص 349 و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 11 و نيز موسوعة الامام على (ع)، ص 226 به نقل از مستدرك صحيحين، ج 3 / ص 39 و المصنف ابن ابىشيبه: 7/497 و خصائص اميرالمؤمنين از نسايى: 56/14 و تاريخ اسلام ذهبى: 2/410 و كامل ابن اثير: 1/596 و تاريخ دمشق: 42/93 و دلائل النبوة بيهقى: 4/ 210
88) مغازى واقدى، ج 2 / ص 497 و نيز نگاه كنيد به موسوعة الامام على (ع) ص 226 به نقل از منابع ذكر شده در پاورقى 45
89) موسوعة الامام على (ع)، ص 227 به نقل از مسند ابن حنبل: 9/28 و سنن كبرى: 9/222 و فضائل الصحابه ابن حنبل: 2/604، خصائص نسايى: 59/15 و تاريخ طبرى: 3/13 و تاريخ اسلام ذهبى: 2/411 و كامل ابن اثير: 1/596 و مغازى: 2/654 و طبقات ابن سعد: 2/ 112
90) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 111
91) موسوعة الامام على (ع)، ص 228 به نقل از منابع سنى شامل: المصنف ابن ابىشيبه: 7/497 و مسند البزاز: 2/136، خصائص اميرالمؤمنين از نسايى: 54/13 و سيره ابن هشام: 3/349 و البداية و النهاية: 7/337 و ج 4/186؛ و تاريخ دمشق: 42/89 و المناقب ابن مغازلى: 181/217 و به نقل از منابع شيعى شامل: خصال صدوق: 555 و اماى شيخ طوسى: 546 و شرح الاخبار: 1/302 و اعلام الورى: 1/ 364
92) سيره ابن هشام، ج 3 / ص 349
93) تاريخ طبرى، ج 3 / ص 12 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 149
94) موسوعة الامام على (ع)، ص 235 به نقل از صحيح مسلم: 4/1871 و مسند ابن حنبل: 3/331 و خصائص نسايى: 64/19 و طبقات ابن سعد: 2/110 و تاريخ اسلام ذهبى: 4072 و دلائل النبوة بيهقى: 4/206 و تاريخ دمشق: 42/ 82
95) همان، ص 234 به نقل از صحيح بخارى: 4/1542 و صحيح مسلم: 4/1872 و خصائص نسايى: 60/16 و تاريخ دمشق: 42/85 و تاريخ اسلام ذهبى: 2/406 و دلائل النبوة بيهقى: 4/ 205
96) ارشادمفيد، ج 1 / ص 113
97) موسوعة الامام على (ع)، ج 1 / ص 239 به نقل از المصنف ابن ابىشيبه: 7/507/6142 و دلائل النبوه بيهقى: 4/212 و تاريخ اسلام ذهبى: 2/412 و البداية و النهاية: 7/225 و ج 4/190 و مناقب خوارزمى: 172/207 و مجمع البيان: 9/183 و روضة الواعظين: 142 و مناقب ابن شهر آشوب: 2/ 294
98) سيره ابن هشام، ج 3 / ص 349 و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 13 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 149 و نيز موسوعة الامام على (ع)، ص 239 به نقل از مسند ابن حنبل: 9/228 و تاريخ دمشق : 42/110 و تاريخ اسلام ذهبى: 2/411 و دلائل النبوة بيهقى: 4/212 و مغازى: 2/655 و البداية والنهاية: 1894 و مناقب خوارزمى: 172/206 و مجمع البيان: 9/182 و شرح الاخبار: 1/ 302
99) موسوعة الامام عى (ع)، ص 239 به نقل از امالى صدوق: 604
100) همان، ص 240 به نقل از امالى صدوق: 604 و عيون المعجزات: 16 و روضة الواعظين: 142 و الخرائج و الجرائح: 2/542 و مناقب ابن شهر آشوب: 2/239 و بحارالانوار: 40/ 318
101) همان، ص 241 به نقل از تفسر فخررازى، 21/ 92
102) نگاه كنيد به: سيره ابن هشام، ج 4 / ص 31 تا 39 و مغازى واقدى، ج 1 /ص 595 تا608 و تاريخ طبرى، ج 3 /ص 42 تا 47 و ارشاد مفيد: ج 1 / ص 118 تا 120 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 161 تا 163
103) سيره ابن هشام، ج 4 / ص 40 و مغازى واقدى، ج 2 / ص 609 و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 48 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 163
104) مغازى واقدى، ج 2 / ص 611
105) نگاه كنيد به: سيره ابن هشام، ج 4 / ص 49 و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 56 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 166
106) مغازى واقدى، ج 2 / ص 629
107) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 121
108) همان، ص 124
109) نگاه كنيد به: سيره ابن هشام، ج 4 / ص 70 تا 78 و مغازى واقدى، ج 3 / ص 669 تا 675 و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 66 تا 70 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 47 تا 49 و كامل ابن اثير، ج 1 / ص 173 تا 176
110) نگاه كنيد به: سيره ابن هشام، ج 4 / ص 80 تا 85 و مغازى واقدى، ج 3 / ص 676 تا 687 و تاريخ يعقوبى، ج 2 / ص 61 و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 70 تا 74 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 177
111) تاريخ يعقوبى، ج 2 / ص 62
112) نگاه كنيد به: ارشاد شيخ مفيد، ج 1 / ص 126 تا 130 يعقوبى نيز به كشته شدن پرچمدار مشركان به دست على (ع) اشاره دارد (تايخ يعقوبى، ج 2 / ص 63)
113) موسوعة الامام على (ع)، ج 1 / ص 257 به نقل از كافى: 8/376 و كشف الغمه: 2/ 83
114) همان منبع و همان صفحه به نقل از مسند ابى يعلى: 3/443 و المعج الاوسط: 3/ 148
115) تايخ يعقوبى، ج 2 / ص 64
116) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 140
117) طبقات ابن سعد، ج 3 / ص 24 و موسوعة الامام على (ع)، ج 1 / ص 260 به نقل از انساب الاشراف: 2/349 و المعجم الكبير: 5/203 و خصائص اميرالمؤمنين از نسايى: 106/ 45
118) نگاه كنيد به: قاموس الرجال، علامه شوشترى، ج 2 / ص 257 در شرح حال براء بن عازب؛ وجلد 4 / ص 527 در شرح حال زيد ابن ارقم. علامه شوشترى كور شدن براء بن عازب را تأييد مىكند، ولى انكار حديث غدير توسط زيد بن ارقم و كور شدن وى را با بيان ادلهاى رد مىكند .
119) سيره ابن هشام، ج 4 / ص 163 و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 103 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 190
120) نگاه كنيد به: ارشاد مفيد، ج 1 / ص 141 تا 145
121) مغازى واقدى، ج 2 / ص 425 و طبقات ابن سعد، ج 2 / ص 89 و تاريخ يعقوبى، ج 2 / ص 73 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 642 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 142
122) مغازى واقدى، ج 2 / ص 426
123) مغازى واقدى، ج 2 / ص 586 و طبقات ابن سعد، ج 2 / ص 131
124) نگاه كنيد به: تاريخ طى، ج 3 / ص 32 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 156
125) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 101 تا 104
126) حره بنىسليم واقع در بالاى صحرا بخداست كه در معدن سنگ سبزى است و از آن سنگ استخراج مىشود. (نگاه كنيد به: معجمالبلدان، ج 2/ ص 246)
127) همان، ج 1 / ص 150 تا 154
128) مجمعالبيان، ج 10 / ص 802
129) تفسير صافى، ج 5 / ص 361 تا 365
130) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 138
131) تايخ يعقوبى، ج 2 / ص 64
132) نگاه كنيد به: مغاى واقدى، ج 3 / ص 749 و طبقات ابن سعد، ج 2 / ص 164 و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 111 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 194
133) سيره ابن هشام، ج 4 / ص 290
134) تاريخ طبرى، ج 3 / ص 131 وارشاد مفيد، ج 1 / ص 54 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 205
135) نگاه كنيد به: مغازى واقدى، ج 3 / ص 826 تا 829
136) نگاه كنيد به بحث جامع و تفصيلى علامه طباطبايى در: ترجمه الميزان، جلد نهم، صفحات 214 تا 245
137) ارشادمفيد، ج 1 / ص 57 و با تفاوتهايى در نقل، نگاه كنيد به: سيره ابن هشام، ج 4 / ص 188 و مغازى واقدى، ج 3 / ص 824 و تاريخ يعقوبى، ج2 / ص 76 و طبقات ابن سعد، ج 2 / ص 168 و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 122 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص .198 بيشتر منابع سنى ضمن نقل اعزام عى (ع) براى ابلاغ آيات برائت از مشركين و عزل ابوبكر از اين مسئوليت، مىنويسند كه ابوبكر به عنوان اميرالحاج از سوى پيغمبر (ص) در آن سال حج گزارد. حال آن كه برخى منابع از انصرفا او از رفتن به مكه و بازگشت به سوى رسول خدا (ص) و سؤال وى پيرامون عزل خود از اين مسئوليت خبر دادهاند.
138) تفسير الميزان، ج 9 / ص 216 به نقل از تفسير عياشى، ج 2 / ص 73
139) تاريخ يعقوبى، ج 2 / ص 76
140) موسوعة الامام على (ع) ج 1 / ص 270 به نقل از مستدرك صحيحين: 3/53/ 4374
141) همان، ج 1 / ص 272 به نقل از تاريخ دمشق: 42/349 و شرح نهجالبلاغه: 6/45 و 12/46 و كنزالعمال: 13/109 و الدرجات الرفيعه: 105 و فرائد السمطين: 1/334/ 258
142) نگاه كنيد به: تايخ يعقوبى، ج 2 / ص 82 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 155 و بحث تفصيلى علامه طباطبايى در ترجمه الميزان، ج 3 / ص 360 به بعد.
143) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 158
144) سيره ابن هشام، ج 4 / ص 249 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 159
145) نگاه كنيد به: ارشاد مفيد، ج 1 / ص 164 و الغدير، ج 1 / ص 9 و مختصرا در تاريخ يعقوبى، ج 2 / ص 111 همچنين پيرامون حديث غدير و نزول آيات تبليغ و اكمال در اين خصوص و راويان آن به نقل از منابع معتبر سنى نگاه كنيد به: المراجعات، علامه سيد عبدالحسين شرفالدين، نامههاى 54 و 56 و 58؛ موسوعة الامام على (ع)، ج 2 / ص 251 تا 310
146) نگاه كنيد به: ارشاد مفيد، ج 1 / ص 170 و اجتهاد در مقابل نص، صفحات 58 تا 71 و 167 تا 181 و مقايسه كنيد با سيره ابن هشام، ج 4 / ص 298 به بعد و مغازى واقدى، ج 3 / ص 853 به بعد و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 184 به بعد و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 215