IRNON.com
امام اميرالمؤمنين على (ع) در زمان پيغمبر اكرم (ص) /قسمت پاياني
 

هنگام احتضارپيامبر(ص)فرا رسيد. در اين حال به على (ع) فرمود : «اى على سر من را در دامان خود بگير زيرا امر الهى رسيد؛ و چون جان از تن من خارج شد، من را رو به قبله كن و كار غسل و كفن را خودت بر عهده بگير و پيش از همه مردم بر من نماز كن و از من جدا نشوى تا آن زمان كه من را در قبر قرار دادى و در همه حال از خدا يارى بخواه».


 

على (ع) در مباهله
رسول خدا (ص) نامه‏اى به مسيحيان نجران نوشته بود و در آن خواستار اسلام آوردن آنها و يا پرداخت جزيه شده بود و اخطار كرده بود در صورتى كه هيچ كدام از پيشنهادها را نپذيرند، مسلمانان به جنگ آنها خواهند آمد. اسقف نجران پس از مشورت با بزرگان آنجا به اين نتيجه رسيد تا با اعزام هيئتى به مدينه، در مورد دعوت آن حضرت تحقيق كنند و اخبار مربوط به آن را به نجران بياورند. اعضاى هيئت وارد مدينه شدند و به مسجد پيغمبر (ص) آمدند و از رسول خدا (ص) در مورد دعوت اسلامى پرسش‏هايى كردند؛ ولى با وجود شنيدن پاسخ‏هاى محكم و مستدل پيغمبر(ص) باز در حقانيت آن حضرت تشكيك كردند. در اين موقع آيه مباهله (سوره آل‏عمران، آيه 61) نازل شد و به موجب اين آيه، رسول خدا (ص) آنها را به مباهله دعوت كرد كه با استقبال مسيحيان مواجه شد.

آيه مباهله چنين است:

فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم، فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبهل فنجعل لعنةالله على الكاذبين.

يعنى: پس هر كس با تو در آن (بحث بندگى و رسالت عيسى) بعد از علمى كه به مطلب يافتى، مجادله كرد بگو بياييد ما فرزندان خود و شما فرزندانتان را، ما زنان خود و شما زنانتان را، ما نفس خود و شما نيز نفس خود را بخوانيم. سپس مباهله كنيم و لعنت و دورى از رحمت خدا را براى دروغگويان (كه يا ما هستيم يا شما) درخواست كنيم.

مسيحيان وقتى به اقامتگاه خود بازگشتند به مشورت نشستند و گفتند: اگر او با امت خود آمد، مباهله مى‏كنيم، زيرا مى‏فهميم كه پيغمبر نيست؛ و اگر با خويشان و نزديكانش بيايد، مباهله نمى‏كنيم؛ چون هيچ كس بر ضد خانواده خود اقدامى نمى‏كند مگر آن كه ايمان و يقين داشته باشد كه خطرى در بين نيست.

روز بعد و در موعد مباهله، پيغمبر اكرم (ص) در حالى كه دست على بن ابيطالب (ع) را در دست داشتن و حسن و حسين عليهماالسلام پيشاپيش آنها و فاطمه زهرا (س) در پشت سر مى‏آمدند، براى مباهله حاضر شدند. همين كه سرپرست هيئت مسيحيان رسول خدا (ص) و همراهان او را ديد، در مورد همراهان آن حضرت سؤال كرد. به او گفتند: آن مرد پسرعموى او و داماد و پدر فرزندان و محبوب‏ترين مردم نزد اوست. آن دو كودك فرزندان دخترش از همسر خود على است كه آنها نيز محبوب‏ترين كسان نزد او هستند؛ و آن زن فاطمه دخترش مى‏باشد كه گرامى‏ترين كس نزد آن حضرت است و از همه به او نزديك‏تر مى‏باشد. سرپرست هيئت نجران رو به ديگر مسيحيان كرد و گفت: اى گروه نصارا من به يقين چهره‏هايى را مى‏بينم كه اگر از خدا درخواست كنند كوهى را از جا بكند، مى‏كند. زنهار كه مباهله نكنيد وگرنه هلاك خواهيد شد و تا روز قيامت يك مسيحى روى زمين باقى نخواهد ماند. همه اعضاى هيئت سخن وى را تصديق و تأييد كردند . آن گاه سرپرست آنها به پيغمبر (ص) گفت: ما با شما مباهله نمى‏كنيم. رسول خدا (ص) فرمود پس اسلام بياوريد تا آنچه به سود مسلمانان است به نفع شما باشد و هر چه به زيان شما باشد به ضرر ايشان هم خواهد بود. مسيحيان اين پيشنهاد را نپذيرفتند. پيغمبر (ص) فرمود : من به ناچار با شما جنگ خواهم كرد. گفتند: ما طاقت جنگ نداريم، ولى هر سال دو هزار حله (جامه نو) و سى زره آهنى مى‏پردازيم. رسول خدا (ص) موافقت كرد و قرارداد صلحى بر اين مبنا تنظيم شد كه على (ع) كاتب آن بود. (142)

شيخ مفيد از اعاظم علماى شيعه در كتاب ارشاد خود پس از نقل داستان مباهله كه آن را دليل بر اقرار مسيحيان به نبوت پيغمبر اكرم (ص) مى‏داند، در تبيين مصداق «انفسنا» بودن على (ع) در آيه مباهله مى‏نويسد: خداى تعالى در آيه مباهله حكم فرموده است كه على (ع) جان رسول خدا (ص) است؛ و از اين حكم روشن مى‏گردد كه على (ع) به آخرين درجه فضيلت رسيده است و با پيغمبر (ص) در كمال و عصمت از گناهان مساوى و برابر است.

وى سپس به استناد اين آيه به تبيين مقام حضرت زهرا (س) و حسنين عليهماالسلام مى‏پردازد، آن گاه مى‏نويسد: اين فضيلتى (براى اهل بيت) است كه هيچ يك از امت در اين فضيلت شريك آنان نگشت و كسى هماورد و همانند آنان نشد، و اين نيز به ديگر فضيلتهاى اميرالمؤمنين مى‏پيوندد. (143)

على (ع) در حجةالوداع و اعلام ولايتش در غدير خم
رسول اكرم (ص) در اواخر سال دهم اراده به جاى آوردن حج و اعلام احكام اين فريضه را فرمود؛ و قصد خود را به اطلاع مردم رسانيد و همه مسلمانان را از دورترين سرزمين‏ها دعوت كرد تا در آن سال با آن حضرت حج گزارند. در پى اين دعوت مردم آماده رفتن به حج شدند و از اطراف و حوالى و نزديكيهاى مدينه مردم بسيارى به اين شهر آمدند و مهياى حركت با پيغمبر خدا (ص) شدند. رسول اكرم (ص) در بيست و پنجم ذى‏قعده از مدينه خارج شد و به اميرالمؤمنين عليه‏السلام (كه در مأموريت يمن به سر مى‏برد) نوشت كه براى انجام حج از يمن به مكه بيايد؛ و براى او نوع حج خود را ذكر نفرمود.

اميرالمؤمنين (ع) با سپاهى كه با خود داشت، از يمن به سوى مكه حركت كرد، در حالى كه حله‏هايى را كه (بابت جزيه) از اهل نجران گرفته بود با خود داشت. على (ع) به منظور ديدار رسول خدا (ص) از سپاه خود پيش افتاد و شخصى را به جاى خود در آنان قرار داد و هنگامى كه پيغمبر اكرم (ص) به مكه مى‏رسيد، اميرالمؤمنين (ع) نيز به آن حضرت رسيد و سلام كرد و گزارشى از مأموريت خود (در يمن) و حله‏هايى را كه از يمن آورده بود، به اطلاع آن حضرت رسانيد؛ و گفت كه براى ديدار رسول خدا (ص) پيش از سپاه شتابان آمده است. پيغمبر (ص) از ديدار او و انجام دستورات خود (توسط على) خشنود شد و به او فرمود: اى على به چه نيت احرام بستى؟ على (ع) عرض كرد: يا رسول‏الله شما به من ننوشته بوديد كه به چه نحوى احرام مى‏بنديد و من هم از راه ديگى (از نيت شما) آگاه نبودم. بنابراين هنگام تليه و احرام، نيت خودم را به نيت شما پيوند زدم و گفتم بار خدايا احرام مى‏بندم مانند احرامى كه پيغمبرت بسته است. و سى و چهار شتر براى قربانى با خود آورده‏ام. رسول خدا (ص) فرمود: الله اكبر ! من شصت و شش شتر براى قربانى آورده‏ام و تو در حج و مناسك قربانى با من شريك هستى. اكنون بر احرام خود باش و به سوى سپاه خود بازگرد و با شتاب آنها را به من برسان تا به خواست خداى تعالى در مكه به هم برسيم.

اميرالمؤمنين با رسول خدا (ص) وداع كرد و به سوى سپاه خود بازگشت كه آنها را در همان نزديكى‏ها ديد. على (ع) دريافت كه آنها حله‏هايى را كه با خود داشته‏اند، به تن كرده‏اند؛ بر اين كار عيب گرفت و به جانشين خود فرمود: واى بر تو! چه چيز تو را واداشت كه اين حله‏ها را پيش از آن كه به رسول خدا (ص) تحويل دهيم، به اينها ببخشى؟ او گفت: از من درخواست كردند كه با اين حله‏ها احرام ببندند و خود را به آنها زينت دهند و سپس به من بازگردانند. پس اميرالمؤمنين (ع) همه آنها را از تن ايشان بيرون آورد و در جوالها قرار داد. سپاهيان از اين اقدام على (ع) خشمگين شدند و چون به مكه رسيدند از او شكايات بسيارى به رسول خدا (ص) كردند. پيغمبر (ص) دستور داد منادى در ميان مردم ندا در دهد كه: زبانهاى خود را از على كوتاه كنيد زيرا او درباره خدا سخت‏گير است [فإنه خشن فى ذات‏الله عزوجل‏] و در مورد دين سازشكارى ندارد. پس آن جماعت از بيان شكايت خوددارى كردند و جايگاه على (ع) نزد رسول خدا (ص)، و خشم آن حضرت بر عيب جويان او را دانستند. (144)

رسول خدا (ص) مناسك حج را به جا آورد و على (ع) را در قربانى خود شريك ساخت و در اجتماع مردم احكام و سفارشهايى را بيان داشت. آن گاه با مردمى كه همراهش بودند از مكه به قصد مدينه خارج شد. همين كه به غدير خم رسيد، با وحى الهى «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك فان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس» متوقف شد و فرود آمد. سبب فرود آمدن آن حضرت اين بود كه با نزول اين آيه دستور الهى مبنى بر ابلاغ نصب اميرالمؤمنين (ع) و جانشينان او به خلافت صادر شد. پيش از اين در اين باره به آن حضرت وحى شده بود ولى زمانى براى اعلام و ابلاغ آن در وحى الهى تعيين نگرديده بود. لذا رسول خدا (ص) اين كار را به تأخير انداخت و موكول به زمانى كرده بود كه از اختلاف و دو دستگى مردم نسبت به (ولايت و خلافت) على (ع) آسوده خاطر باشد.

پيغمبر اكرم (ص) فرمان داد همه توقف كنند و آنها كه پيش رفته‏اند، بازگردند و منتظرى باشند تا آنهايى كه نرسيده‏اند، حضور يابند. در هواى گرم و سوزان منطقه پس از اقامه نماز ظهر جمعيتى بالغ بر صد هزار نفر هيجان زده انتظار مى‏كشيدند كه رسول خدا (ص) چه امر مهمى را مى‏خواهد به اطلاع آنها برساند. رسول اكرم (ص) از منبرى كه با جهاز شتران درست شده بود بالا رفت و پس از حمد و ثناى پروردگار و گواهى گرفتن از مردم بر يكتايى خداوند، و بندگى و رسالت خود، و حقانيت بهشت و دوزخ و روز قيامت، فرمود: اى مردم من به زودى از ميان شما خواهم رفت و چيزى را برجاى مى‏گذارم كه اگر به آن چنگ بزنيد، هرگز گمراه نخواهيد شد. كتاب خدا و عترت من اهل بيتم. اين دو هرگز از يكديگر جدا نمى‏شوند تا نزد حوض كوثر بر من درآيند. پس بنگريد با آنها چگونه رفتار مى‏كنيد و آيا حق من را درباره آنها مراعات خواهيد كرد؟

يكى از حاضران سؤال كرد: يا رسول‏الله اين دو ثقل كدام هستند؟ پيغمبر اكرم (ص) فرمود : ثقل اكبر كتاب خداست كه يك طرف آن به دست خدا و طرف ديگر به دست شماست. ثقل اصغر عترت من است. پس به آن دو چنگ زنيد تا گمراه نشويد؛ و بر آن دو پيشى نگيريد كه هلاك خواهيد شد؛ و درباره آن دو كوتاهى نكنيد كه نابود مى‏گرديد.

آن گاه رسول خدا (ص) با بلندترين صداى خود فرمود: آيا من سزاوارتر از شما به خودتان نيستم؟ مردم گفتند: آرى به خدا. پس بلافاصله دست على (ع) را گرفت و آن را تا اندازه‏اى بلند كرد كه سفيدى زير بغل هر دو پيدا شد؛ سپس فرمود: فمن كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله. يعنى: پس هر كه را من مولا و اختياردار او هستم، اين على مولا و صاحب اختيار اوست. خدايا دوست بدار هر كس كه او را دوست بدارد؛ و دشمن باش با هركس كه با او دشمنى ورزد؛ و يارى كن هر كس كه او را يارى كند و رها كن هر كس كه او را واگذارد. در پايان فرمود: هر كس در اينجا حاضر است، بايد اين پيام را به غائبان برساند. سپس از منبر فرود آمد؛ آن هنگام نزديك ظهر بود.

رسول خدا (ص) نماز ظهر را با مردم خواند و در خيمه خود نشست و به على (ع) فرمود تا در خيمه‏اى برابر خيمه او بنشيند. آن گاه به مسلمانان دستور داد دسته دسته نزد على (ع) بردند و نصب او به اين مقام را تهنيت داده و به او به عنوان اميرالمؤمنين سلام كنند . مردم به سوى اميرالمؤمنين (ع) هجوم آوردند و با آن حضرت بيعت كردند. مراسم بيعت و تبريك تا مغرب ادامه يافت. پيشاپيش كسانى كه به اميرالمؤمنين (ع) تبريك گفتند ابوبكر و عمر بودند كه هر كدام مى‏گفتند: به به بر تو اى فرزند ابوطالب! از اين پس در هر صبح و شام سرپرست من و اختياردار هر مرد و زن مؤمنى هستى.

هنوز مردم پراكنده نشده بودند كه آيه نازل شد: اليوم اكملت لكم دينكم و اتمت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا يعنى: امروز براى شما دين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اكنون (با ولايت على) خشنود شدم كه اسلام دين شما باشد. (145)

على (ع) در آخرين روزهاى عمر شريف پيغمبر (ص)
رسول خدا (ص) پس از بازگشت از حجةالوداع و هم زمان با آغاز بيمارى خود، دستور داد به انتقام جنگ موته سپاهى براى اعزام به سرزمين بلقاء (در خاك امپراتورى روم) بسيج شود . در فرمان پيغمبر اكرم (ص) حضور تمام مهاجران و انصار و كسانى كه توان جنگيدن دارند، الزامى شده بود. رسول خدا (ص)، براى فرماندهى اين سپاه، اسامة بن زيد جوان هفده تا بيست ساله را برگزيد و به او فرمود: به سوى سرزمينى كه پدرت در آن به شهادت رسيد، حركت كن و بر آنان حمله‏ور شو. جمعى از مسلمانان به تبعيض اسامه به فرماندهى خود اعتراض كردند و گفتند: چرا اين نوجوان فرمانده سپاهى مى‏شود كه از مهاجرين اوليه تشكيل شده است؟ هنگامى كه پيغمبر اكرم (ص) اين سخن را شنيد برآشفت و با حال بيمارى به مسجد رفت و بر فراز منبر فرمود: اين چه سخنى است كه درباره اسامه مى‏گوييد؟ پيش از اين هم به فرماندهى پدرش (زيد بن حارثه) اعتراض داشتيد. به خدا سوگند پدر لايق فرماندهى بود و پسر نيز همان شايستگى را دارد.

رسول خدا (ص) براى اسامه پرچمى بست و به او داد و جرف (در بيرون مدينه) را اردوگاه سپاه او تعيين فرمود. هم زمان با استقرار سپاه در اردوگاه، بيمارى پيغمبر (ص) شدت گرفت. اسامه از طريق مادرش ام‏ايمن (كه خدمتكار پيغمبر بود) از وخامت حال رسول خدا (ص) با خبر شد و به مدينه بازگشت. بسيارى از بزرگان مهاجران و انصار هم پس از اطلاع از حال پيغمبر (ص) به بهانه تأمين تداركات سپاه و احوال‏پرسى از رسول خدا (ص) بين جرف و مدينه در آمد و رفت بودند. اسامه پس از ديدار با پيغمبر (ص) و دريافت فرمان حركت، در انتظار ساير بزرگان اصحاب بود تا با آنها حركت كند؛ زيرا رسول خدا (ص) به آنها كه بر بالينش حضور داشتند، فرمود: سپاه اسامه را حركت دهيد. خدا متخلفان از آن سپاه را لعنت كند.

پيغمبر اكرم (ص) كه به سبب ضعف قادر به اقامه نماز جماعت نبود، به اعتبار اين كه همه سرشناسان با اسامه در جرف و در آستانه حركت هستند، فرمود: «بگوييد تا يك نفر با مردم نماز بخواند». عايشه با آگاهى از تمرد پدرش و حضور او در مدينه، گفت پيغمبر مى‏فرمايد ابوبكر با مردم نماز بخواند. حفصه همسر ديگر پيغمبر (ص) كه او نيز از تمرد پدر خود با خبر بود، گفت رسول خدا (ص) مى‏فرمايد عمر با مردم نماز را اقامه كند. با هماهنگى ابوبكر و عمر، ابوبكر به نماز ايستاد.

رسول خدا (ص) پس از امر به برقرارى نماز جماعت، از حال رفته بود. هنگامى كه به هوش آمد از برگزارى نماز جماعت و امام آن سؤال كرد؛ و چون شنيد ابوبكر با مردم نماز مى‏خواند سخت برآشفت و به على (ع) و فضل بن عباس فرمود مرا به مسجد ببريد. على (ع) و فضل در حالى كه زير بغل پيغمبر خدا را گرفته بودند آن حضرت را كه از شدت بيمارى پاهاى مباركش بر زمين كشيده مى‏شد، به مسجد بردند. رسول اكرم (ص) جلوتر از ابوبكر ايستاد و او را عقب زد و با اقامه نماز خود، نماز ابوبكر را بر هم زد. مردم هم نماز خود را شكستند و به پيغمبر (ص) اقتدا كردند. آن حضرت پس از بازگشت به خانه، ابوبكر و عمر را احضار فرمود و آنان را مورد عتاب قرار داد و فرمود: مگر فرمان نداده بودم با اسامه حركت كنيد، چرا تخلف كرده‏ايد؟ ابوبكر گفت: من بيرون رفتم و برگشتم براى آن كه عهد خود را با شما تجديد كنم. عمر نيز گفت: من از اين رو (از مدينه) بيرون نرفتم كه نخواستم خبر بيمارى شما را از ديگران بپرسم. پيغمبر اكرم (ص) فرمود: «سپاه اسامه را روانه كنيد و با آن بيرون برويد . خدا لعنت كند كسى را كه از سپاه او تخلف كند». اين كلام را سه بار تكرار كرد؛ آن گاه از هوش رفت. همسران آن حضرت و حاضران به گريه و شيون پرداختند.

پس از مدتى رسول خدا (ص) چشم گشود و با مشاهده آنها كه هنوز نرفته و به اسامه ملحق نشده بودند، بر آشفت و احساس خطر كرد. لذا فرمود: براى من كتف گوسفندى (به عنوان كاغذ) و دواتى بياوريد تا چيزى براى شما بنويسم كه پس از من هرگز گمراه نشويد. عبدالرحمان بن ابى‏بكر برخاست تا دوات و كتفى بياورد، ولى عمر مانع شد و گفت: «اين مرد هذيان مى‏گويد و بيمارى بر او غالب شده است. كتاب خدا ما را بس است». با اين سخن عمر بين حاضران اختلاف افتاد. بعضى موافق و برخى مخالف بودند. پيغمبر (ص) باز چشم گشود. حاضران پرسيدند كه دوات و كتف بياوريم؟ رسول خدا (ص) كه از سخنان جسارت‏آميز آنها سخت آزرده خاطر شده بود، فرمود: «پس از آن حرفها كه گفتيد؟ نه، (ديگر لزومى ندارد) اما شما را سفارش مى‏كنم كه با اهل بيت من به خوبى رفتار كنيد». آن گاه از آنها روى برگرداند و همه را از نزد خود راند و تنها على (ع) و عباس را نگاه داشت و به على وصيت كرد.

روز بعد حال رسول خدا (ص) وخيم‏تر شد. آن حضرت به زنان حاضر فرمود: برادرم را صدا كنيد . عايشه پدرش ابوبكر را خواند. چون چشم پيغمبر (ص) به او افتاد، روى برگردانيد. ابوبكر گفت: اگر نيازى به من داشت، اظهار مى‏كرد. رسول خدا (ص) مجددا برادرش را خواند. حفصه نيز عمر را آورد. پيغمبر (ص) از او نيز روى برگردانيد. رسول خدا (ص) براى بار سوم فرمود : برادر و ياورم را بخوانيد. ام‏سلمه همسر ديگر پيغمبر (ص) گفت: به خدا سوگند او على را مى‏خواهد و به جز على كسى را قصد نكرده است. هنگامى كه على (ع) حاضر شد، پيغمبر (ص) به او اشاره كرد تا نزديك بيايد. اميرالمؤمنين (ع) خود را به آن حضرت چسبانيد و زمان درازى رسول خدا (ص) سخنانى به راز به او فرمود. سپس على (ع) برخاست و به كنارى نشست تا اين كه پيغمبر (ص) را خواب فراگرفت. على (ع) از حجره پيغمبر (ص) بيرون آمد. مردم به او گفتند: اى اباالحسن چه سخنانى بود كه رسول خدا (ص) خصوصى به تو فرمود. على (ع) گفت: آن حضرت هزار در از علم را به من آموخت كه از هر در آن، هزار در ديگر به روى من گشوده شد؛ و به چيزى وصيت فرمود كه انشاءالله تعالى به آن اقدام خواهم كرد.

پس از آن رسول خدا (ص) سنگين شد و هنگام احتضار فرا رسيد. در اين حال به على (ع) فرمود : «اى على سر من را در دامان خود بگير زيرا امر الهى رسيد؛ و چون جان از تن من خارج شد، من را رو به قبله كن و كار غسل و كفن را خودت بر عهده بگير و پيش از همه مردم بر من نماز كن و از من جدا نشوى تا آن زمان كه من را در قبر قرار دادى و در همه حال از خدا يارى بخواه». آن گاه على (ع) سر رسول خدا (ص) را به دامان گرفت تا آن حضرت از حال رفت . در اين موقع فاطمه سلام‏الله عليها پيش آمد و خود را بر پدر افكند و به روى آن حضرت مى‏نگريست و نوحه و گريه مى‏كرد و شعرى را در مدح رسول خدا (ص) مى‏خواند. پيغمبر اكرم (ص) چشمانش را گشود و به صداى ضعيفى فرمود: اى دختر كم بگو «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل أفان مات أو قتل انقلبتم على اعقابكم» با اين سخن فاطمه (س) بسيار گريست . پس رسول خدا (ص) به او اشاره كرد نزديك بيايد و چون نزديك شد آهسته چيزى به او فرمود كه به آن سخن روى او شكفته شد.

آن گاه جان به جان آفرين تسليم كرد در حالى كه دست راست على (ع) زير چانه او بود. على (ع) دستى به صورت پيغمبر (ص) كشيد و همان را بر روى خود كشيد. سپس رسول خدا (ص) را روبه قبله خوابانيد و چشمان مباركش را بست و جامه بر بدن او كشيد و سرگرم كار غسل و كفن آن حضرت شد. (146)

پى‏نوشت‏ها:
1) تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، استاد على دوانى، ص 74 به نقل از نورالهدايه فى اثبات الولايه، ملاجلال‏الدين دوانى. بايد گفت ملا جلال سنى و پيرو مذهب شافعى بود و حدود پنجاه سال رياست حوزه علمى، فلسفى و كلامى شيراز را برعهده داست و در اواخر عمر به مذهب شيعه گرديد.

2) موسوعة الامام على بن ابى‏طالب (ع) فى‏الكتاب و السنة و التاريخ، محمدى رى شهرى، ج 1 / ص 74 به نقل از علل الشرايع: 135/3 و معانى الاخبار: 62/10 و امالى صدوق: 194/206 و امالى طوسى: 706/1511 و بشارة المصطفى: 8 و روضة الواعظين: 87

3) روج الذهب و معاون الجوهر، مسعودى ج 2 / ص 358 پ

4) الغدير، علامه امينى، ج 6/ص 22

5) الغدير، علامه امينى، ج 6/ص 22

6) تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت، ص 76

7) شرح نهج‏البلاغه، ابن ابى‏الحديد، ج‏1/ ص 15 و موسوعة الامام على (ع)، ج‏1 / ص 92 تا 94 به نقل از مقاتل الطالبيين: 41 و انساب الاشراف: 2/346 و مستدرك صحيحين: 3/666 و تاريخ طبرى: 2/313 و كامل ابن اثير: 1/484 و تاريخ اسلام ذهبى: 1/136 و دلائل النبوه بيهقى: 2/162 و مناقب خوارزمى: 51 و البداية و النهايه: 3/25 و چند منبع معتبر شيعه

8) نهج‏البلاغه، خطبه قاصعه

9) سيره ابن هشام، ج 1 / ص 262 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 312 و اسدالغابه فى معرفة الصحابه، ج 4 / ص 89

10) موسوعة الامام على بن ابيطالب، ج 1 / ص 92 به نقل از كشف اليقين علامه حلى، 32/ 12

11) شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحديد، ج 13 / ص 200

12) به عنوان نمونه نگاه كنيد به ارشاد شيخ مفيد، ج 1 / ص 3 و اسدالغابه، ج 4 / ص 91 و نهج‏البلاغه فيض الاسلام، ص 812

13) نهج‏البلاغه، خطبه 146

14) عيون اخبار الرضا (ع)، ج 1 / ص 303

15) سيره ابن هشام، ج 1 / ص 262 ابن سعد نيز دركتاب خود على (ع) را نخستين كسى مى‏داند كه به پيغمبر ايمان آورد (الطبقات الكبرى ج 3 / ص 21)

16) اسدالغابه، ج 4 / ص 91

17) همان، ج 4/ ص 93

18) سيره حلبى، ج 1 / ص 268

19) الغدير، ج 3 / ص 224 به بعد

20) مروج الذهب، ج 2 / ص 283

21) اسدالغابه، ج 4 / 92 و بحارالانوار، ج 38 / ص 262

22) تاريخ يعقوبى، ج 2 / ص 23

23) بحارالانوار، ج 18 / ص 184

24) الغدير، ج 3 / ص 221 به نقل از منابع معتبر سنى. ابن سعد نيز روايت مى‏كند كه على (ع) نخستين نمازگزار بوده است (طبقات، ج 3 / ص 21)

25) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 26

26) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 26

27) اسدالغابه، ج 4 / ص 94

28) براى نمونه نگاه كنيد به: تاريخ طبرى، ج 2 / ص 320 و شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحديد، ج 13 / ص 210 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 41 و سيره حلبى، ج 1 / ص 285 و بحارالانوار، ج 35 / ص 174 و موسوعة الامام على بن ابى‏طالب، ج 1 / ص 144 به نقل از تاريخ دمشق: 42/48/8381 و تفسير طبرى: 11 / جز 19/121 و شواهد التنزيل: 1/486/514 و كنزالعمال: 13/131/36419 و امالى طوسى: 582/1206 وتفسير فرات: 301/306 و مجمع‏البيان: 7/322 و بحارالانوار: 38/223/24 و تفسير قمى: 2/124 و ارشاد: 1/ 48

29) اسدالغابه، ج 5 / ص 186

30) شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحديد، ج 13 / ص 256

31) همان، ج 2 / ص 127

32) نگاه كنيد به: بحارالانوار، ج 19 / ص 48

33) موسوعة الامام على بن ابى‏طالب (ع)، ج 1 / ص 151 دو حديث تقريبا مشابه به هم در اين ارتباط به استناد منابع معتبر سنى آورده شده است كه عبارتند از: مستدرك على الصحيحين : 2/398 و 3/6، تاريخ بغداد: 13/302، مسند ابن حنبل: 1/183، خصائص اميرالمؤمنين (ع) نسايى : 225/122، تهذيب الآثار: 237/32 و ح 33، مسند ابى يعلى: 1/180، مناقب خوارزمى: 123/139، مناقب ابن مغازلى: 429/5 و مناقب كوفى: 2/ 606

34) همان، ص 153 به نقل از خصال صدوق: 552/30 و احتجاج طبرسى: 1/ 311

35) نگاه كنيد به همان، ص 153 تا 155 به نقل از بحارالانوار: 59/ 138

36) نگاه كنيد به: سيره ابن هشام، ج 2 / ص 123 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 374 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 43 و اسدالغابه، 4/95 و مناقب ابن شهر آشوب، ج 1/ ص 182

37) تاريخ يعقوبى، ج 2 / ص 39

38) سيره ابن هشام، ج 2 / ص 129 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 382 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 45 و اسدالغابه، ج 4 / ص 96

39) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 46

40) همان منبع و همان صفحه

41) ضجنان: كوهى است در ناحيه تهامه كه ميان آن و مكه 25 ميل فاصله است. (نگاه كنيد به معجم البلدان، ج 3 / ص 453)

42) مناقب ابن شهر آشوب، ج 1 / ص 182 و موسوعه الامام على (ع)، ج 1 / ص 169 به نقل از امالى شيخ طوسى: 465 و كشف الغمه: 2/ 30

43) زندگانى اميرالمؤمنين (ع)، سيد هاشم رسولى محلاتى، ص 76 به نقل از اعلام الورى و روضه كافى

44) اسدالغابه، ج 4 / ص 96

45) بنى شيبان تيره‏اى از قبيله بكربن وائل بود كه در شمال شرقى عربستان و در حدود مرزهاى جنوب غربى ايران ساسانى مى‏زيستند.

46) نگاه كنيد به: شرح نهج‏البلاغه، ج 4 / ص 125 تا 128

47) نگاه كنيد به: سيره ابن هشام، ج .2 ص 150 و طبقات ابن سعد، ج 3 / ص 22 و الاصابه فى تمييرالصحابه، ج 2/ 507

48) تاريخ يعقوبى، ج 2 / ص 41

49) بحارالانوار، ج /43 ص 9

50) طبقات ابن سعد، ج 3 / ص 23

51) اسدالغابه، ج 4 / ص 97

52) سيره ابن هشام، ج 2 / ص 264 و طبقات ابن سعد، ج 3 / ص 23 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 431

53) سيره ابن هشام، ج 2 / س 277 و مغازى واقدى، ج 1 / ص 68 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 445 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 60

54) مغازى واقدى، ج 1 / ص 113

55) شرح نهج‏البلاغه ابن ابى‏الحديد، ج 14 / ص 208

56) نگاه كنيد به: ارشاد مفيد، ج 1 / ص 69

57) شرح نهج‏البلاغه، ج 14 / ص 171

58) سيره ابن هشام، ج 2 / ص 366

59) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 69

60) سيره ابن هشام، ج 3 / ص 158 و مغازى واقدى، ج 1/164 و تاريخ طبرى، ج 2/ ص 509 طبرى نام پرچمدار مشركان را «طلحة بن عثمان» روايت كرده است.

61) مغازى واقدى، ج 1 / ص 166 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 518 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 78

62) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 72

63) تاريخ طبرى، ج 2 / ص 514

64) نگاه كنيد به: مغازى واقدى، ج 1 / ص 174 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 518 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 75

65) مناقب ابن شهر آشوب، ج 3 / ص 299

66) همان منبع و همان صفحه

67) موسوعة الامام على (ع)، ج 1 / ص 202 به نقل از تفسير قمى: 1/116 و بحارالانوار: 41/3/ 4

68) اسدالغابه، ج 4 / ص 93

69) شيخ مفيد نام اين يهودى را «غرور» ضبط كرده است.

70) مغازى واقدى، ج 1 / ص 275 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 82

71) نگاه كنيد به سيره ابن هشام، ج 3 / ص 235 و مغازى واقدى، ج 2 / ص 350 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 574 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 84 با مختصر اختلافاتى در نقل. نيز مختصرا در تاريخ يعقوبى، ج 2/ ص 50

72) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 91

73) موسوعة الامام على (ع)، ج 1 / ص 218 به نقل از مستدرك صحيحين، ج 3 / ص 35 و نيز نگاه كنيد به: ارشاد مفيد، ج 1 / ص 92

74) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 95

75) همان، ص 94

76) فروغ ولايت، استاد جعفر سبحانى، ص 111 به نقل از مستدرك حاكم نيشابورى، ج 3 / ص 32 و بحارالانوار، ج 20 / ص 216

77) موسوعة الامام على (ع)، ص 219 به نقل از مستدرك حاكم: 3/34 و تاريخ بغداد: 13/19 و شواهد التنزيل: 2/14 و مناقب خوارزمى: 107/112 و الفردوس: 3/455 و ينابيع المودة: 1/412 و ارشاد القلوب: 245

78) همان، ص 219 به نقل از عوالى اللآلى: 4/86/ 102

79) پرچمدارى على (ع) در اين غزوه را سيره ابن هشام، ج 3 / ص 344 و مغازى واقدى، ج 2 / ص 376 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 571 نقل كرده‏اند.

80) مغازى واقدى، ج 2 / ص 377

81) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 97

82) نگاه كنيد به: تاريخ تحليلى اسلام، دكتر سيد جعفر شهيدى، چاپ يازدهم، ص 88 و نيز جوزه تاريخ اسلام، استاد على دوانى، دانشگاه امام صادق (ع) و دانشكده فرماندهى و ستاد سپاه، در بحث بررسى و اورى سعد معاذ.

83) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 106

84) همان، ج 1 / ص 1058

85) همان، ج 1 / ص 109 و زندگانى اميرالمؤمنين (ع)، ص 115 به نقل از صحيح ترمذى، ج 13 / ص 166 و خصائص نسايى، ص 10 و مستدرك حاكم نيشابورى، ج 2 / ص 137 و تاريخ بغداد، ج 8 / ص 433 و بيش از بيست كتاب ديگر از اهل تسنن كه نام آنها در احقاق الحق، ج 5 / ص 606 تا 613 آمده است.

86) سيره ابن هشام، ج 3 / ص 343 و مغازى واقدى، ج 2 / ص 494 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 111

87) سيره ابن هشام، ج 3 / ص 349 و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 11 و نيز موسوعة الامام على (ع)، ص 226 به نقل از مستدرك صحيحين، ج 3 / ص 39 و المصنف ابن ابى‏شيبه: 7/497 و خصائص اميرالمؤمنين از نسايى: 56/14 و تاريخ اسلام ذهبى: 2/410 و كامل ابن اثير: 1/596 و تاريخ دمشق: 42/93 و دلائل النبوة بيهقى: 4/ 210

88) مغازى واقدى، ج 2 / ص 497 و نيز نگاه كنيد به موسوعة الامام على (ع) ص 226 به نقل از منابع ذكر شده در پاورقى 45

89) موسوعة الامام على (ع)، ص 227 به نقل از مسند ابن حنبل: 9/28 و سنن كبرى: 9/222 و فضائل الصحابه ابن حنبل: 2/604، خصائص نسايى: 59/15 و تاريخ طبرى: 3/13 و تاريخ اسلام ذهبى: 2/411 و كامل ابن اثير: 1/596 و مغازى: 2/654 و طبقات ابن سعد: 2/ 112

90) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 111

91) موسوعة الامام على (ع)، ص 228 به نقل از منابع سنى شامل: المصنف ابن ابى‏شيبه: 7/497 و مسند البزاز: 2/136، خصائص اميرالمؤمنين از نسايى: 54/13 و سيره ابن هشام: 3/349 و البداية و النهاية: 7/337 و ج 4/186؛ و تاريخ دمشق: 42/89 و المناقب ابن مغازلى: 181/217 و به نقل از منابع شيعى شامل: خصال صدوق: 555 و اماى شيخ طوسى: 546 و شرح الاخبار: 1/302 و اعلام الورى: 1/ 364

92) سيره ابن هشام، ج 3 / ص 349

93) تاريخ طبرى، ج 3 / ص 12 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 149

94) موسوعة الامام على (ع)، ص 235 به نقل از صحيح مسلم: 4/1871 و مسند ابن حنبل: 3/331 و خصائص نسايى: 64/19 و طبقات ابن سعد: 2/110 و تاريخ اسلام ذهبى: 4072 و دلائل النبوة بيهقى: 4/206 و تاريخ دمشق: 42/ 82

95) همان، ص 234 به نقل از صحيح بخارى: 4/1542 و صحيح مسلم: 4/1872 و خصائص نسايى: 60/16 و تاريخ دمشق: 42/85 و تاريخ اسلام ذهبى: 2/406 و دلائل النبوة بيهقى: 4/ 205

96) ارشادمفيد، ج 1 / ص 113

97) موسوعة الامام على (ع)، ج 1 / ص 239 به نقل از المصنف ابن ابى‏شيبه: 7/507/6142 و دلائل النبوه بيهقى: 4/212 و تاريخ اسلام ذهبى: 2/412 و البداية و النهاية: 7/225 و ج 4/190 و مناقب خوارزمى: 172/207 و مجمع البيان: 9/183 و روضة الواعظين: 142 و مناقب ابن شهر آشوب: 2/ 294

98) سيره ابن هشام، ج 3 / ص 349 و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 13 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 149 و نيز موسوعة الامام على (ع)، ص 239 به نقل از مسند ابن حنبل: 9/228 و تاريخ دمشق : 42/110 و تاريخ اسلام ذهبى: 2/411 و دلائل النبوة بيهقى: 4/212 و مغازى: 2/655 و البداية والنهاية: 1894 و مناقب خوارزمى: 172/206 و مجمع البيان: 9/182 و شرح الاخبار: 1/ 302

99) موسوعة الامام عى (ع)، ص 239 به نقل از امالى صدوق: 604

100) همان، ص 240 به نقل از امالى صدوق: 604 و عيون المعجزات: 16 و روضة الواعظين: 142 و الخرائج و الجرائح: 2/542 و مناقب ابن شهر آشوب: 2/239 و بحارالانوار: 40/ 318

101) همان، ص 241 به نقل از تفسر فخررازى، 21/ 92

102) نگاه كنيد به: سيره ابن هشام، ج 4 / ص 31 تا 39 و مغازى واقدى، ج 1 /ص 595 تا608 و تاريخ طبرى، ج 3 /ص 42 تا 47 و ارشاد مفيد: ج 1 / ص 118 تا 120 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 161 تا 163

103) سيره ابن هشام، ج 4 / ص 40 و مغازى واقدى، ج 2 / ص 609 و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 48 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 163

104) مغازى واقدى، ج 2 / ص 611

105) نگاه كنيد به: سيره ابن هشام، ج 4 / ص 49 و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 56 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 166

106) مغازى واقدى، ج 2 / ص 629

107) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 121

108) همان، ص 124

109) نگاه كنيد به: سيره ابن هشام، ج 4 / ص 70 تا 78 و مغازى واقدى، ج 3 / ص 669 تا 675 و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 66 تا 70 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 47 تا 49 و كامل ابن اثير، ج 1 / ص 173 تا 176

110) نگاه كنيد به: سيره ابن هشام، ج 4 / ص 80 تا 85 و مغازى واقدى، ج 3 / ص 676 تا 687 و تاريخ يعقوبى، ج 2 / ص 61 و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 70 تا 74 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 177

111) تاريخ يعقوبى، ج 2 / ص 62

112) نگاه كنيد به: ارشاد شيخ مفيد، ج 1 / ص 126 تا 130 يعقوبى نيز به كشته شدن پرچمدار مشركان به دست على (ع) اشاره دارد (تايخ يعقوبى، ج 2 / ص 63)

113) موسوعة الامام على (ع)، ج 1 / ص 257 به نقل از كافى: 8/376 و كشف الغمه: 2/ 83

114) همان منبع و همان صفحه به نقل از مسند ابى يعلى: 3/443 و المعج الاوسط: 3/ 148

115) تايخ يعقوبى، ج 2 / ص 64

116) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 140

117) طبقات ابن سعد، ج 3 / ص 24 و موسوعة الامام على (ع)، ج 1 / ص 260 به نقل از انساب الاشراف: 2/349 و المعجم الكبير: 5/203 و خصائص اميرالمؤمنين از نسايى: 106/ 45

118) نگاه كنيد به: قاموس الرجال، علامه شوشترى، ج 2 / ص 257 در شرح حال براء بن عازب؛ وجلد 4 / ص 527 در شرح حال زيد ابن ارقم. علامه شوشترى كور شدن براء بن عازب را تأييد مى‏كند، ولى انكار حديث غدير توسط زيد بن ارقم و كور شدن وى را با بيان ادله‏اى رد مى‏كند .

119) سيره ابن هشام، ج 4 / ص 163 و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 103 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 190

120) نگاه كنيد به: ارشاد مفيد، ج 1 / ص 141 تا 145

121) مغازى واقدى، ج 2 / ص 425 و طبقات ابن سعد، ج 2 / ص 89 و تاريخ يعقوبى، ج 2 / ص 73 و تاريخ طبرى، ج 2 / ص 642 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 142

122) مغازى واقدى، ج 2 / ص 426

123) مغازى واقدى، ج 2 / ص 586 و طبقات ابن سعد، ج 2 / ص 131

124) نگاه كنيد به: تاريخ طى، ج 3 / ص 32 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 156

125) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 101 تا 104

126) حره بنى‏سليم واقع در بالاى صحرا بخداست كه در معدن سنگ سبزى است و از آن سنگ استخراج مى‏شود. (نگاه كنيد به: معجم‏البلدان، ج 2/ ص 246)

127) همان، ج 1 / ص 150 تا 154

128) مجمع‏البيان، ج 10 / ص 802

129) تفسير صافى، ج 5 / ص 361 تا 365

130) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 138

131) تايخ يعقوبى، ج 2 / ص 64

132) نگاه كنيد به: مغاى واقدى، ج 3 / ص 749 و طبقات ابن سعد، ج 2 / ص 164 و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 111 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 194

133) سيره ابن هشام، ج 4 / ص 290

134) تاريخ طبرى، ج 3 / ص 131 وارشاد مفيد، ج 1 / ص 54 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 205

135) نگاه كنيد به: مغازى واقدى، ج 3 / ص 826 تا 829

136) نگاه كنيد به بحث جامع و تفصيلى علامه طباطبايى در: ترجمه الميزان، جلد نهم، صفحات 214 تا 245

137) ارشادمفيد، ج 1 / ص 57 و با تفاوتهايى در نقل، نگاه كنيد به: سيره ابن هشام، ج 4 / ص 188 و مغازى واقدى، ج 3 / ص 824 و تاريخ يعقوبى، ج‏2 / ص 76 و طبقات ابن سعد، ج 2 / ص 168 و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 122 و كامل ابن اثير، ج 2 / ص .198 بيشتر منابع سنى ضمن نقل اعزام عى (ع) براى ابلاغ آيات برائت از مشركين و عزل ابوبكر از اين مسئوليت، مى‏نويسند كه ابوبكر به عنوان اميرالحاج از سوى پيغمبر (ص) در آن سال حج گزارد. حال آن كه برخى منابع از انصرفا او از رفتن به مكه و بازگشت به سوى رسول خدا (ص) و سؤال وى پيرامون عزل خود از اين مسئوليت خبر داده‏اند.

138) تفسير الميزان، ج 9 / ص 216 به نقل از تفسير عياشى، ج 2 / ص 73

139) تاريخ يعقوبى، ج 2 / ص 76

140) موسوعة الامام على (ع) ج 1 / ص 270 به نقل از مستدرك صحيحين: 3/53/ 4374

141) همان، ج 1 / ص 272 به نقل از تاريخ دمشق: 42/349 و شرح نهج‏البلاغه: 6/45 و 12/46 و كنزالعمال: 13/109 و الدرجات الرفيعه: 105 و فرائد السمطين: 1/334/ 258

142) نگاه كنيد به: تايخ يعقوبى، ج 2 / ص 82 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 155 و بحث تفصيلى علامه طباطبايى در ترجمه الميزان، ج 3 / ص 360 به بعد.

143) ارشاد مفيد، ج 1 / ص 158

144) سيره ابن هشام، ج 4 / ص 249 و ارشاد مفيد، ج 1 / ص 159

145) نگاه كنيد به: ارشاد مفيد، ج 1 / ص 164 و الغدير، ج 1 / ص 9 و مختصرا در تاريخ يعقوبى، ج 2 / ص 111 همچنين پيرامون حديث غدير و نزول آيات تبليغ و اكمال در اين خصوص و راويان آن به نقل از منابع معتبر سنى نگاه كنيد به: المراجعات، علامه سيد عبدالحسين شرف‏الدين، نامه‏هاى 54 و 56 و 58؛ موسوعة الامام على (ع)، ج 2 / ص 251 تا 310

146) نگاه كنيد به: ارشاد مفيد، ج 1 / ص 170 و اجتهاد در مقابل نص، صفحات 58 تا 71 و 167 تا 181 و مقايسه كنيد با سيره ابن هشام، ج 4 / ص 298 به بعد و مغازى واقدى، ج 3 / ص 853 به بعد و تاريخ طبرى، ج 3 / ص 184 به بعد و كامل ابن اثير، ج 2 / ص 215